می خواستم شعری برای جنگ بگویم...
گروه فرهنگی: شعر اگر چه آرزومند صلح و جویای صلاح ملت است اما چه بسیار وقتها که شعر خود سلاح بوده است تا خم به ابروی میهن نیاید. این روزها سالروز جنگ است. اهالی کلمه اگر چه هر کدام به باور خویش به روایت جنگ نشسته اند اما کلمه به کلمه از خاک خویش کوتاه نیامده اند و ستایشگر سربازانی بوده اند که نگذاشتند دیوار غیرت و شرف آوار شود. سه شنبه های شعر در این شماره با انتخاب چند شعر که در حال و هوای جنگ خلق شدهاند این روز را گرامی داشته است و با انتشار یادداشتی از حمیدرضا شکارسری امیدوار است که این ادبیات به ارتفاعی که باشد دست بیابد.
ارمغان بهداروند
دکمههای پیراهنت را میبستم
و گره کراواتت را...
ساقدوش غمگینی هستم
که در میدان فردوسی
اسفند دود میکند وُ روی سرت نقل میپاشد...
چرا پیاده رو این قدر عجله دارد
ما اسکلتهایی هستیم
که از جنگ برگشتهایم...
سربازهایی که دست و پایشان را قرض دادند
تا تو با زبان مادری بگویی: «دوستت دارم»!
عقب نشینی میکنیم!
مادرم خرمشهر را در چمدان گذاشت
پدرم کارون را بغل میکرد و «یا ولدی» میخواند
کاش عقرب بودیم
و لااقل خودمان را خلاص میکردیم...
برگردید به قاب هایتان
شگون ندارد
سیاه و سفیدتر از این باشیم
در شب دامادی!
روی سرت نقل میپاشیدم
خرمشهر سر خم میکرد
و «ابوهادی» در بارانداز بندر دور عروساش «یزله »میکرد...
محمدرضا ترکی
آن سوی نخلها پُر سرباز دشمن است
این شهر ِدر محاصره، شهر تو و من است
دشمن نفوذ کرده و این شهر بی پناه
اینک به زیر چکمه ناپاک دشمن است
دریاقلی! رکاب بزن، یا علی بگو
چشم انتظار همت تو دین و میهن است
ای مرد اهل درد، بنازم به غیرتت
این خانهها هنوز پر از کودک و زن است
فردا - اگر درنگ کنی- کوچههای شهر
میدان جنگ تن به تن و تانک با تن است
از راه اگر بمانی و روشن شود هوا
تکلیف شهر خاطرههای تو روشن است!
دریاقلی! رکاب بزن گرچه سهم تو
از این دیار، ترکش و یک مشت آهن است
دریاقلی! به وسعت دریاست نام تو
تاریخ در تلفظ نام تو الکن است
هی مرد ِ مرد از نفس افتادهای مگر؟!
همپای مرگ، کار تو امشب دویدن است
چون موجها به دامن ساحل نمیخزی
دریایی و طریقت دریا تپیدن است
پونه نیکوی
باز خندهی انار را بهانه میکند
میرود برای من انار دانه می کند
باغ غنچهی انار میشود لباس او
کاسهی بلور را پر از جوانه میکند
مثل زخم های او شکاف میخورد انار
درد بین استخوانش آشیانه میکند
آه لکههای سرخ آه لکههای سرخ
روی گونه اشک را روانه میکند
درد خانهزاد بوده با من و نگاه او
درد زیر سقفمان همیشه خانه می کند
گاه سرفه گاه با خودش جنون میآورد
وای از آن دمی که میل تازیانه می کند
درد پنجه می کشد دوباره روی دست او
گیسوی مرا دوباره آب و شانه می کند
جنگ حمله می کند به آسمان خانهام
یک کبوتر سفید را نشانه می کند
داوود سوران
از روزهای کودکی
چیزهای زیادی یادم نمانده
لباسهایم
به قد کشیدن برادرم بستگی داشت
پیراهنهای گشادی
که آستینش بوی گریه میداد
از روزهای مدرسه
چیزهای زیادی یادم نمانده
جز تکرار مشقهای
«آن مرد در تیرباران آمد»
جز زمزمه همکلاسیهایم
باز موشک
با گلوله
«می خورد بر بام خانه»...
از بازیهای کودکی اما
چیزهای زیادی یادم مانده.
ما قایم باشک دوست داشتیم
هواپیماهای دشمن «قایم موشک»
یادم هست یک شب
روی زانوهای مادرم چشم گذاشتم
پدر زیر آوار پنهان شد
خواهرم زیر خمپاره...
امید بیگدلی
بمبها کودکستان را پیر کردند
دود از صف راهنمایی بلند شد
دبیرستان
در معادلهای ساده جا ماند
و به دانشگاه نرسید
تو در خانه بودی
آژیرها
گوشهایت را سنگین کرده بود
من در کلاس
با زبانهای مختلف هوایی میشدم
هوایی میشدم
و فراموش کردم
هر فشنگ در خشاب نشسته
نام یکی از ما را به خاطر سپرده است
این را از درختی که روی سیم افتاد فهمیدم
تاریکی
فکر همه جا را کرده است
سطل رنگ را برداشت
و شهر را به رنگ دلخواهش نقاشی کرد
باتری نیمقلمی
از کار کردن در کوک عروسکها استعفا داد
تا یک تنه زمان را جلو ببرد
دیگر دیر شده عزیزم
دکلهای زیادی از کار بیکار شدهاند
کبریت بکش
تا هم اتاق روشن شود
هم این شعر
من هم در همین سطر آخر
برایت دست تکان میدهم
در غفلتی ناغافل
پیرامون جهانی شدن شعر دفاع مقدس ایران
حمیدرضا شکارسری
شاعر و پژوهشگر ادبی
امروزه میانجیگری فرهنگی میان ملل جهان به مقولهای بس پیچیده و بینارشتهای بدل شده است که رسانههای فراگیری چون تلویزیون، سینما و اینترنت در آن نقشی اساسی ایفا میکند؛ سخت افزارهایی که زبان بهعنوان نرم افزار آن به حساب میآید. آیا اصولاً زبان شاعرانه در این دیالوگ مناسبترین زبان است؟
از سویی شاید بهدلیل سیطره عقل ابزاری بر تمام ساحات زندگی انسان مدرن، شعر و تخیل شاعرانه جایگاه رفیع خود را از دست داده است (اما البته داستان و رمان به خاطر وابستگی و پیوستگی آشکارش با واقعیتهای عینی جهان و صنعت سینما) و از سوی دیگر شعر در میان ژانرهای ادبی کمترین ظرفیت را برای انتقال از طریق ترجمه داراست، چرا که بین شعر و فرم آن که در حین ترجمه ویران میشود با سنت و ویژگیهای بومی که زبان و ذهنیت و زندگی مردم هر نقطه از جهان ناشی از آن است، نسبتی مستقیم هست که ترجمه چون فیلتری گزینشگر، تنها تفالهای بیشکل یا بدشکل از آن را تحویل مخاطب میدهد. این فاجعه خصوصاً در مورد شعر متعهد و آرمانگرا، آنجا که باورها و تلقیهای فرهنگی دوسوی ترجمه تفاوت عمیقتری داشته باشد، بغرنجتر هم میشود. پس زبان شاعرانه مناسبترین زبان برای گفتوگوی فرهنگی ملل نیست.
با این همه شاعر همچون هر هنرمند دیگری رؤیای جهانی شدن را در سر میپرورد. شاعر دفاع مقدس هم همین طور. نکته اما این جاست که دغدغههای شاعر دفاع مقدس یکسره ادبی نیست و شعر او به تمامی وامدار مختصات ادبی آن نیست. او تلاش کرده است بین مسئولیتهای ادبیاش از یک طرف و مسئولیتهای سیاسی، اجتماعی و ایدئولوژیکش از طرف دیگر به تعادلی پایدار برسد. او چه بخواهد و چه نخواهد بخشی از ارزش شعر خویش را به چیزی خارج از حوزه متن(مثلاً اعتقادات دینی و ایدئولوژیکش) حواله کرده است. به همین دلیل ارزش کلی اثر او از چشم کسی که به این ارزشهای فرامتنی دل سپرده با کسی که هیچ اعتقادی به این ارزشها ندارد یکسان نیست.
دفاع مقدس هشت ساله ما در مقایسه با دیگر جنگهای کلاسیک معاصر، بیتردید هویتی دیگرگون دارد. این تفاوت به نوع مرزهای مورد مناقشه برمیگردد. جنگ ما بیشتر از مرزهای آبی و خاکی، در کنار مرزهای عقیدتی درگرفت و اساساً نام خود را از قدسیت همین مرزها اخذ کرد. آیا این انتظار بجاییست که مخاطب امریکایی، اسرائیلی، عراقی و حتی فلسطینی همان گونه با این شعر روبهرو شود که یک ایرانی؟
شعر جنگ جهان اما با موضوع فراگیری بهنام جنگ درگیر میشود و همین کلیگویی، باعث اشتراکات روحی بشر میشود و امکان گسترش طیف مخاطبان آن را فراهم میکند.
پس اگر شعر با مشکل عام ترجمه و ناخوانا شدن متن جدید بهدلیل ناخوانیهای فرهنگی روبهروست، شعر دفاع مقدس علاوه بر این با مشکل خاص دیگری هم مواجه میشود و آن آرمانگرایی و ایدئولوژیک بودن آن است. راستی شعر عاشورایی ما تا چه حد جهانی شده است و چرا از آن انتظار جهانی شدن نداریم؟!
حالا بیایید چند فرض اساسی را بنیاد بگذاریم (فرضهایی که خود نتیجهاند!) و بر پایه آن به نتیجه برسیم.
حتی اگر یک نهضت ترجمه پشتیبان شعر دفاع مقدس بود(که نیست!)، حتی اگر مخاطبیابی لازم در پایگاه رواج زبان مقصد انجام شده بود(که نشده است!)... حتی اگر منتقدان نامی کشور(که غالباً میانه خوبی با مقوله جنگ ایران و عراق بهعنوان دفاعی مشروع و مقدس ندارند) از یک سو و نقد دانشگاهی ما (که اخیراً با تأسیس رشته ادبیات دفاع مقدس تلاشی برای شناخت ابعاد این ادبیات آغاز کرده است) از سوی دیگر به تبیین و تفسیر و شناسایی مختصات این شعر پرداخته بود(که نپرداخته است!)... حتی اگر رابطهای مستمر و تعاملی و آکادمیک میان شاعران و منتقدان شعر دفاع مقدس از یک طرف و شاعران و منتقدان آن سوی مرزها(حداقل در کشورهایی با زمینههای سیاسی و فرهنگی مناسب) از طرف دیگر برقرار میشد(که نشده است!)... حتی اگر ناشران، در بازاریابی فرامرزی برای شعر دفاع مقدس، تمایل و توان داشتند(که ندارند!)... حتی اگر لابیهای سیاسی بزرگ جهان(که دل خوشی از ایران ندارند) به طور پنهان و آشکار تعیین کننده سیاستهای کلان فرهنگی رایج در مجامع هنری و ادبی جهان نبودند(که هستند!)... باز هم نمیشد از شعری که تنها سه دهه از عمر آن میگذرد انتظار گسترش جهانی داشت.
از این گذشته شعر دفاع مقدس تازه پس از پایان جنگ به افقهای تازهتر تکنیکی و فرمهای نوین بیانی روآورده است؛ شعری که تا پیش از پایان جنگ و حتی سالها پس از آن در مرحله تعلیق و تبلیغ به سر میبرد و با ملاحظات بیشمار سیاسی و اجتماعی و با مختصات ژورنالیستی همراه بود، بعدها با ورود به مرحله تثبیت و تعقل با کنارگذاردن ملاحظات چه بسا بحق پیشین، فاصلهگیری از روزمرگی ژورنالیستی و گسترش حوزه معنایی تا عرصه مقاومت و پاسداری از مرزهای عقیدتی در کل جهان اسلام، به شعری پیشرو بدل شده است. چنین شعری میتواند داعیهدار اخذ گذرنامه برای سفر به آن سوی مرزها باشد (حواستان به آن «حتی»ها هم باشد!)
چرا شعردفاع مقدس جهانی نشده است؟ در این سؤال نوعی غفلت به چشم میآید که چندان غافلانه هم نیست! آن، این که پرسشگر ظاهراً فراموش کرده است که اساساً شعر معاصر ایران تا چه حد جهانی شده است؟ شعری که پشتوانه هزارسال شعر شناخته شده و جهانی شده را پشت سر خود دارد و حدود هفتاد – هشتاد سال است که برای جهانی شدن از هیچ تلاشی در حیطه فرم و محتوا کوتاهی نکرده و گاه از آن سوی مرزها جلو زده است! با شاعرانی که بر آخرین تئوریهای ادبی و فلسفی جهان تسلطی ظاهراً بیش از صاحبان اصلیشان دارند! مگر این شعر با شاعران پرمدعایش، بیخ گوش ما در همین کشورهای همسایهمان مقولهای شناخته شده است که از شعر دفاع مقدس و شاعرانش چنین انتظاری داشته باشیم؟
آیا پرسشگر از سر خیرخواهی از این امر غافل مانده است و از شعر دفاع مقدس انتظار طلایهداری جهانی شدن شعر معاصر ایران را دارد؟ یا این که به قصد تحقیر آن خود را به فراموشی زده است؟!