سرنوشت نظریهها به روایت یکنظریهپرداز
دکتر خسرو باقری نوعپرست
استاد دانشگاه تهران و نظریهپرداز تعلیم و تربیت اسلامی
1طرح نظریهها و اساساً نظریهپردازی به دو جهت اهمیت دارد؛
نخست آنکه در جغرافیای علمی باید جایگاه خود را مشخص کنیم و اصالتی از خود نشان دهیم. استفاده از نظریههای دیگر اندیشمندان در سایر جوامع یک ضرورت است اما کافی نیست ما باید نقش خود را در علم مشخص کنیم. علم با آمدن نظریهها به پایان نمیرسد و نباید تنها به ترویج و تکرار آنها بسنده کرد. بنابراین، جامعه ما برای داشتن اصالت علمی، باید تمرین نظریهپردازی کند. متأسفانه، امروز دانشگاههای ما بیشتر مصرفکننده نظریههای دیگران هستند. تقریباً در تمام رشتههای علوم انسانی و اجتماعی اعم از روانشناسی، جامعهشناسی و سایر رشتههای علوماجتماعی این وضعیت حاکم است.
دومین دلیل ضرورت نظریهپردازی، اهمیت داشتن نظریههای بومی برای حل مسائل بومی ما است. درست است که نظریهها جهان شمول هستند اما وابستگیهای آنها به فرهنگ و خاستگاه شان را نمیتوان منکر شد. در حوزههای فلسفی و علمی هم به همین صورت است بهعنوان مثال اگزیستانسیالیسم در اروپا و در دوران بعد از جنگ طرح شد و بهدنبال آن، مفاهیمی همچون اضطراب، مرگ، ترس، رنج و... در حوزه فلسفی برجسته شد که از اساس طرح چنین مسائلی بهدلیل آن شرایط خاص زمانی و مکانی اروپا بود. هرچند بهرهگیری از فلسفه اگزیستانسیالیسم تنها محدود به غرب بعد از جنگ نیست و در دیگر جوامعی که به نوعی جنگ را تجربه کردهاند هم میتواند مفید باشد اما نظریهها در عین اینکه جهان شمول هستند، بومزادند. به این اعتبار، ما باید بتوانیم متناسب با فرهنگ و مسائلمان نظریههای خود را داشته باشیم و در این مهم، ابداع را پیوسته محلنظر داشته باشیم و در هیچ نظریهای چه بومی و چه غیربومی متوقف نشویم.
2ایجاد نهاد «کرسیهای نظریهپردازی، آزاداندیشی، نقد و مناظره» تلاشی مغتنم و بجا در خصوص دغدغه نظریهپردازی در جامعه ما است. اما متأسفانه این نهاد مهم در جامعه ما به عرصهای نمایشی و تشریفاتی بدل شده است و در عمل خروجیهای آن کاربست چندانی نمییابد.
نکتهای که نباید از نظر دور داشت این است که تلاشهایی که برای نظریهپردازی صورت میدهیم و در کرسیهای نظریهپردازی به تصویب میرسد تنها یک مرحله و گام ابتدایی است و اینگونه نیست که کار نظریهها تمام شده باشد. این نظریهها باید گسترش یافته، آزموده شده و در دنیای واقعی و در تجربه زندگی روزمره به محک گذاشته شوند که خود این امر نیازمند فرصت و امکانات است و پرسش اصلی اینجا است که کرسیهای نظریهپردازی برای امتداد یافتن نظریهها به منِ استاد دانشگاه چه کمک و امکاناتی ارائه میکند؟ دانشگاه در خصوص امتداد دادن یک نظریه چه امتیاز و فرصتی به نظریهپردازان میدهد؟ متأسفانه، تقریباً هیچ!
3بهعنوان یکی از 65 نظریهپردازی که نظریهاش با عنوان «تعلیم و تربیت اسلامی؛ چهارچوب تئوریک و کاربرد آن» در کرسیهای نظریهپردازی تصویب شده است، باید بگویم که این نظریهها بعد از تصویب بدون هیچ حمایتی و تنها در حد یک نوشته و مقاله باقی ماندهاند که البته همان هم تأثیرگذار است ولی بسیار محدود.
پنج - شش سال پیش قرار شد تا «انتشارات سمت» خلاصهای از نظریههای به تصویب رسیده کرسیهای نظریهپردازی و آزاداندیشی منتشر کند ولی بعد از گذشت شش سال، هنوز این مهم محقق نشده است! چاپ خلاصهای از نظریههای تصویب شده در کرسیهای نظریهپردازی، آیا سخت و پرهزینه است که تا کنون اجرایی نشده است؟
این در حالی است که برخی از مؤسسات علمی و فرهنگی از چنان امکانات مالی مناسبی برخوردارند که اکثر پایاننامههای کارشناسی ارشد دانشجویان خود را در قالب کتاب منتشر میکنند! اما ماحصل کار کرسیهای نظریهپردازی در جامعه ما، فرصت و مجالی حتی برای تبدیل شدن به یک مجلد مشخص را هم ندارد! بگذریم از دیگر امکاناتی که برای کاربست این نظریهها در زندگی روزمره و حیات سیاسی و اجتماعی لازم است.
واقعیت این است که در جامعه ما، بودجههای فرهنگی چنانکه باید عالمانه و با معیارهای علمی و فرهنگی هزینه نمیشود و این سوءمدیریت یکی از اشکالاتی است که دامنگیر بسیاری از حوزهها شده است و نهاد علم از جمله حوزههایی است که از این سوءمدیریت رنج میبرد.
نیم نگاه
ایجاد نهاد «کرسیهای نظریهپردازی، آزاداندیشی، نقد و مناظره» تلاشی مغتنم و بجا در خصوص دغدغه نظریهپردازی در جامعه ما است. اما متأسفانه این نهاد مهم در جامعه ما به عرصهای نمایشی و تشریفاتی بدل شده است و درعمل خروجیهای آن کاربست چندانی نمییابد. برای کاربست این نظریهها در زندگی روزمره و حیات سیاسی و اجتماعی، امکانات و حمایتهایی لازم است که در عمل اتفاق نمیافتد.
گفتوگو با حجتالاسلام عبدالکریم بهجتپور، دبیر هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی
سیر نظریهها در جامعه ایرانی
آیا «عمل بر اساس نظریه» رویه حکمرانی و مبنای سیاستهای ما را شکل میدهد؟
مهسا رمضانی
خبرنگار
این روزها، ما بهعنوان روزنامهنگار، هر حوزهای را مورد آسیبشناسی قرار میدهیم، در نهایت با این اظهارنظر اهالی اندیشه مواجه میشویم که ریشه بسیاری از مسائل ما به «فقدان نظریه» بازمیگردد. به این اعتبار، به نظر میرسد نظریهپردازی و داشتن نظریه بومی از جدیترین پارامترها در حل مسائل جامعه ما است. بهدلیل اهمیت این ماجرا و البته تأکیدات رهبر معظم انقلاب مبنی بر گسترش نظریهپردازی و برپایی کرسیهای نقد و مناظره در حوزههای علمیه و دانشگاهها، در نهایت در هفدهم بهمن سال 1382 نهاد «هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، آزاداندیشی، نقد و مناظره» زیر نظر شورای عالی انقلاب فرهنگی با ریاست آیتالله علیاکبر رشاد تأسیس شد و حجتالاسلام والمسلمین عبدالکریم بهجتپور به تازگی قائممقامی و دبیری این مجموعه را عهدهدار شده است که به این مناسبت با ایشان به گفتوگو نشستیم. تاکنون (که حدود دو دهه از فعالیت این مجموعه میگذرد) 65 نظریه در این کرسیها به تصویب رسیده است. با توجه به اینکه هدف اصلی از راهاندازی این هیأت، حمایت از گسترش کمی و کیفی برگزاری کرسیها در حوزه علومانسانی، معارفدینی، مساعدت مؤثر به بسط آزاداندیشی و شکلگیری جنبش ملی نقد و نظریهپردازی در ایران است محور بحث ما در این گفتوگو بر این اساس قرار گرفت که اثرگذاری عینی این نهاد را کجا باید دید؟ از نظریههای به تصویب رسیده در این نهاد، چه خروجی را باید انتظار داشت؟ این نظریهها چقدر در سیاستگذاریها و حل مسائل امروز جامعه ما محل رجوع و استناد قرار میگیرند؟ نظریههای تصویب شده چه کاربستی در جامعه ایرانی پیدا کردهاند؟ و اساساً چقدر رویههای حکمرانی ما بر اساس نظریهها شکل میگیرد؟ بهجتپور پاسخهای قابل تأملی به این پرسشها میدهد و از پروژههای بر زمینمانده این نهاد میگوید و معتقد است با گذشت دو دهه از فعالیت این مجموعه، هنوز در اول راه هستیم!
جناب بهجتپور! چرا داشتن نظریه و رسیدن به نظریهپردازی در یک جامعه ضرورت دارد؟ «عمل بر اساس نظریه» اساساً دغدغه جامعه علمی و رویه حکمرانی ما هست؟
یکی از مباحث مهم در ساخت جامعه و رویههای حکمرانی «تولید نظریه» است. نظریهپردازی، مستلزم تفکر و تمرکز تعدادی از دانشمندان یک حوزه تخصصی بر یک موضوع مشخص است تا طی آن به همه ابعاد آن موضوع پرداخته شود. اغلب در نتیجه این اجتماع فکری، نظریات مختلفی طرح و ارائه شده و از میان آنها بهترین و استوارترین نظریه انتخاب میشود تا بهعنوان مبنای عمل در حوزههای مختلف اداره کشور، مورد بهرهبرداری قرارگیرد.
وقتی ما برای آسیبشناسی مسائل مختلف جامعه با اهالی دانشگاه و صاحبنظران صحبت میکنیم اغلب با این اظهارنظر مواجه میشویم که برای حل مسائلمان نظریه نداریم. آیا شما هم با این اظهارنظر همدل هستید؟
همانطور که اشاره کردید، ما با فقدان نظریه مواجه هستیم و دلیل آن هم این است که در ایران صاحبان اندیشه و اندیشهورزان، جمعیت زیادی هستند و باید بتوانند در بین این نظریات، نظریهای را بهعنوان نظریه استوار و مبنا در کشور تثبیت کنند. این کار سنگین و سختی است و دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی باید به آن اهتمام داشته باشد و در میان نظریههای مربوط به حوزههای مختلف، مثل فرهنگ و اقتصاد و... محکمترین، متقنترین و جامعترین را انتخاب کند.
بنابراین، نخست اینکه، در بحث از نظریهپردازی ما هنوز به نظریه استوار و پایدار نرسیدهایم. دوم اینکه، این نظریهها را امتداد ندادهایم؛ یعنی برای «گفتمانسازی» و «حاکم کردن آن نظریه» در بخشهای مختلف کشور، اقدام لازم صورت نگرفته است.
گاهی «رویهها» در کشور به شبهنظریهها و گفتمان حاکم تبدیل میشوند. بدون اینکه این رویهها محل نقد قرار گرفته باشند یا پیرامون آنها یکسری مناظرات علمی جدی صورت گرفته باشد. به نظر میرسد یکی از آسیبهایی که امروز در کشور با آن مواجه هستیم «غیبت نقد و مناظره» در اجتماعات علمی و فکری است. این در حالی است که گفتمان حاکم نیاز دارد که به وسیله نقدها و مناظرهها، فرسایش یا تعالی پیدا کند. اگر این اتفاق نیفتد، ممکن است مدتی به یک نظریه و رویه عمل کرده و آن را بهعنوان گفتمان حاکم اجرا کنیم اما پس از آن، سالها با اشکالاتی که آن گفتمان در پی داشته است، مواجه شویم. مثل نظریههای جمعیتی اشتباهی که در سالهای گذشته عملیاتی کردیم و باعث شد تا با وجود اینکه از سرعت رشد جمعیتی مناسبی برخوردار بودیم امروز با چالش جمعیت مواجه شویم.
بنابراین، عدم اجماع نخبگانی و اجتماع علمی دو مشکلی است که عرصه نظریهپردازی ما از آن رنج میبرد. موانع این اجماع نخبگانی و اجتماع علمی را چه میدانید؟
به نظر میرسد ما گرفتار یک درک با ابهت از گفتمان و نظریه حاکم شدهایم. همین باعث میشود صاحبان نظریه احساس کنند گفتوگو درباره آن نظریهها و نقد آنها یا طرح گفتمان رقیب هزینههای اجتماعی و امنیتی دارد و هر چه چنین حسی در جامعه علمی و نخبگانی بالا رود، زمینه برای گفتوگو و تولید نظریه کمتر خواهد شد.
اشاره کردید که ما هنوز به نظریه استوار و پایدار نرسیدهایم. مقصود شما از نظریه استوار و پایدار چیست؟ آیا ما به یک کلاننظریه نیاز داریم؟
مقام معظم رهبری که مسأله کرسیهای نظریهپردازی، آزاد اندیشی و نقد و مناظره را مطرح کردند، معتقد بودند که جامعه نخبگانی ما با حمایتی که دستگاههای کلان فرهنگی بخصوص شورای عالی انقلاب فرهنگی از آنها میکند و وجاهتی که این شورا دارد، باید ابتدا زمینه اقبال به نظریه و دوم، گفتوگو در مورد رویهها را در کشور ایجاد کنند و سوم امنیت لازم را به مخاطبان منتقل کنند.
گاهی فضای اجتماعی، فضایی است که به گفتوگوی جدید مجال نمیدهد و شورای عالی انقلاب فرهنگی، بر اساس رهنمود رهبر معظم انقلاب قاعدتاً باید این فضا و فرصت را ایجاد کند که طرح نظریه نه هزینهای داشته باشد و نه ترجیحاً در کشور هرج و مرج ایجاد کند. در این مهم باید «مصلحتعمومی» محل نظر باشد. این چیزی است که رهبر معظم انقلاب از طرح مسأله کرسیها و راهاندازی دبیرخانه نظریهپردازی مدنظر داشتند.
ایشان شخصاً گفتوگو در باب ولایتفقیه و مسائل مهم کشور و آسیبها را توصیه میکردند اما به نظر میرسد باید یک دستگاه فعال و شاداب در حوزه علوم انسانی، اجتماعی و دین، جریان را بهدست بگیرد تا زمینه برای طرح نظریههای مختلف را فراهم کند. واقعیت این است که آنچنان که باید در میدان عمل، دستاوردی در حد انتظار رهبر معظم انقلاب شکل نگرفته است.
حدود دو دهه از فعالیت کرسیهای نظریهپردازی میگذرد و طی این مدت، 65 نظریه به تصویب رسیده است. میخواهیم بدانیم این نظریهها چه سرنوشتی پیدا کردهاند؟ چقدر رد پای آنها را در عرصههای اجرایی و روند سیاستگذاریها و رویههای حکمرانی میتوان دید؟
ما باید نظریهها را امتداد دهیم؛ یعنی شورای عالی انقلاب فرهنگی، دبیرخانه حمایت از کرسیهای نظریهپردازی و نقد و مناظره باید آن چیزی را که در جمع نخبگانی به نتیجه میرسد و بهعنوان نظریه و نوآوری طرح میشود امتداد دهند. اگر این مهم را امتداد ندهیم و پیوند بین «دانش» و «فضای اجتماعی» را فراهم نکنیم، قطعاً این نظریهها تنها در کتابها و درسها باقی خواهند ماند. دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی نباید خود را نسبت به امتداد نظریه در بستر اجتماع و در گفتمان علمی، تربیتی و قانونگذاری غیرمتعهد بداند و باید تلاش کند تا آن را تبدیل به روش و عمل نماید.
متولی این امر شورای عالی انقلاب فرهنگی است یا خود دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی؟
کرسیهای نظریهپردازی از زیرمجموعههای شورای عالی انقلاب فرهنگی است و با تشکیل دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی، به مدیریت نظریات در کشور اقدام کرده است. بنابراین، مسئولیت دبیرخانه کرسیهای نظریهپردازی انجام یکی از مسئولیتهای ذاتی شورای عالی انقلاب فرهنگی است.
بعد از دو دهه، اکنون پروژههای بر زمین مانده کرسیهای نظریهپردازی چیست؟
ما هنوز ابتدای راه هستیم و باید بیشتر مشورت بگیریم و گفتوگو کنیم. اما با این حال، در گام نخست مهمترین مسأله ما باید تمرکز بر مسائل فعلی کشور باشد.
دوم، باید کرسیهای نظریهپردازی و بحث و مناظره را از فضای دانشگاه خارج کرده و به سمت نخبگان استانها ببریم. بدین معنا که پرداخت به مسائل استانی را بهعنوان جزئی از تعهد و مسئولیت آنها تعریف کنیم.
گام سوم، همانطور که پیشتر طرح شد، امتداد نظریهها است. ما باید نظریهها را امتداد دهیم و تلاش کنیم که جای مناسب خود را پیدا کنند.
چهارمین گام، گسترش امنیت گفتوگو درباره نظریات حاکم یا تولید نظریههای غیرمأنوس با فضای گفتمانی حال حاضر است تا اهالی فکر و صاحبنظران، هزینه بالایی برای طرح دیدگاههای خود نپردازند.
نیم نگاه
واقعیت این است که آنچنان که باید در میدان عمل، دستاوردی در حد انتظار رهبر معظم انقلاب شکل نگرفته است. ما هنوز ابتدای راه هستیم. در راستای نظریهپردازی و ایجاد کرسیهای آزاد اندیشی یکی از گامهای بلندی که باید برداریم گسترش امنیت گفتوگو درباره نظریات حاکم یا تولید نظریههای غیرمأنوس با فضای گفتمانی حال حاضر است تا اهالی فکر و صاحبنظران، هزینه بالایی برای طرح دیدگاههای خود نپردازند
7 عاملی که عرصه را بر «نظریهپردازی» تنگ کرده است
دردهای آشنا
دکتر عبدالحسین خسروپناه
دبیر سابق هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی
نظریه و فرایند نظریهپردازی در حوزه علومانسانی، بحث بسیار پیچیدهای است. «نظریه» مجموعه گزارههایی است که بر اساس مبانی و روششناسی تحقیق مدلل میشود و با نقد نظریههای رقیب و ارائه یک نظریه نو، به حل مسأله میپردازد؛ یعنی یا واقعیتی را تبیین و توصیف میکند یا درصدد تغییر یک واقعیت است. بنابراین «توصیف» و «تغییر» واقعیت، کاربرد اصلی نظریهها است.
اما منظور از «واقعیت» چیست؟ واقعیتها اموری تکرار شونده در جامعه انسانی و بشری هستند و طبیعتاً انسان نیازمند تبیین و توصیف آنها است که حوزههای مختلف اعم از سیاست، اقتصاد، سلامت، امنیت، فرهنگ و... را هم دربر میگیرد. نظریهپرداز، این واقعیتهای انسانی را توصیف، تبیین و تفسیر میکند، سپس برداشت خود از واقعیت را مدلل کرده تا بتواند مدعای خود را اثبات کند و شواهدی برای تأیید آن بیاورد.
البته ممکن است شواهدی که نظریهپرداز برای مدعای خود معرفی میکند، با شواهد مخالف ابطال شود، اما با این حال، آن نظریه از دور خارج نمیشود تا زمانی که نظریه قویتر جایگزین شود. در این فضا، «اثباتگرایی»، «ابطالگرایی» و «تأییدگرایی» در فلسفه علم مقبول نیست و «ترجیحگرایی» محلنظر است. بنابراین، اگر کسی ضرورت نظریهپردازی را قبول نداشته باشد، در واقع ضرورت توصیف، تبیین و تفسیر پدیدههای محقق را قبول ندارد و نمیخواهد واقعیتها را به درستی بشناسد.
پذیرش علمی و اجرایی نظریهها
اما فارغ از چیستی نظریه و نظریهپردازی پرسش اصلی اینجا است که چقدر در جامعه ما، به «نظریهپردازی» توجه شده و به آن مبادرت میشود؟ بیتردید، نظریهپردازی در جامعه اسلامی ایرانی ما دغدغهای مغتنم است و راهاندازی کرسیهای نظریهپردازی طی قریب به دو دهه، در راستای همین دغدغه است. اساساً از رهگذر این کرسیها است که نظریههای مختلفی ارائه شد و در این راستا، تاکنون حدود 65 نظریه ثبت شده است. برخی از این نظریهها، جنبه فلسفی و مبنایی و بعضی دیگر جنبه تبیین واقعیت دارند.
اما مسأله اینجاست که چقدر این نظریهها در جامعه ما محل رجوع است و چقدر به پذیرش علمی و اجرایی میرسد؟ واقعیت این است که «گرفتن پذیرش علمی» و «ترویج نظریه در جامعه علمی» بیشتر به تلاش خود نظریهپرداز و شاگردانش بازمیگردد. اما «پذیرش اجرایی نظریه» و ورود آن به جامعه اجرایی نکتهای قابل تأمل است. متأسفانه نظریهها در جامعه ما به حوزه عمل و اجرایی آنچنان که باید راه پیدا نمیکنند؛ چراکه اصولاً مجریانی که امور حکمرانی را بهدست دارند، باور چندانی به نظریه برای اداره جامعه ندارند! نه صرفاً نظریههای بومی که از رهگذر کرسیهای نظریهپردازی تدوین و تصویب میشوند بلکه اساساً نظریههای دیگر هم محل رجوع و استفاده کارگزاران قرار نمیگیرند. واقعیت این است که حکمرانی در جامعه ما مبتنی بر نظریه نیست و بیشتر مبتنی بر سلایق و سبک مدیران است. بنابراین اگر نظریهها (چه نظریههای بومی و چه نظریههای وارداتی) در جامعه علمی ما به کار گرفته نمیشوند بیش از اینکه به عملکرد جامعه علمی ما مربوط باشد به روحیه و سلوک مدیریتی ما بازمیگردد.
رخوت جامعه علمی برای نظریهپردازی
البته ثبت 65 نظریه طی دو دهه، چندان آمار قابل اعتنایی نیست و نفس این آمار خود از کمرنگی و رخوت جامعهعلمی در حوزه نظریهپردازی خبر میدهد و در این فضا، باید از چرایی این رخوت پرسش کرد. درخصوص چرایی ضعف در نظریهپردازی در جامعهمان میتوان به هفت نکته اشاره کرد؛
1. ضعف حکمرانی تعلیم و تربیت که منجر به ضعف نظریهپردازی در جامعه شده است. ضعف حکمرانی تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش و آموزش عالی پیامدهایی برای ما داشته است. حکمرانی تعلیم و تربیت، برای سیاستگذاری و تنظیمگری باید بسته تعریفشدهای داشته باشد. علیرغم اینکه در کشور سند دانشگاه اسلامی، سند آموزش و پرورش یا سندهای دیگر نوشته میشود ولی تنظیمگریهای ما مبتنی بر سند نیست.
2. سیاستزدگی؛ اصولاً مواجهه نظام حکمرانی ما با نهاد علم و تعلیم و تربیت و آموزش عالی سیاستزده است. بنابراین، گاهی افرادی متولی امر تعلیم و تربیت در آموزش و پرورش و آموزش عالی میشوند که تفکر تعلیم و تربیتی ندارند و این خود عرصه را بر نظریهپردازی تنگ میکند.
3. اشکالات ساختاری؛ ساختار آموزش و پرورش و آموزش عالی ما «حافظهمحور» است، نه تفکرمحور. ساختار حافظهمحور به نظریهپردازی نمیانجامد. این در حالی است که ملاک ارزشیابی ما در مدرسه و کنکور و حتی آموزش عالی باید تفکرمحوری باشد.
4. خلأ استراتژی دقیق در دروس دانشگاهی؛ یکی از عواملی که میتواند نظریهپردازی را تسهیل کرده و نظریهپرداز بسازد، دانستن استراتژیهای تحقیق و تکنیک و «فلسفه تحقیق» است. روششناسی و فلسفه علم در این راستا میتواند راهگشا باشد.
5. فقدان پیوند علم و عمل؛ به عنوان مثال ما چند دانشگاه کشاورزی و چندین دانشکده و گروههای مربوط با کشاورزی داریم ولی دانشی که در این مراکز علمی تولید میشود ارتباطی با زمین کشاورزی ما ندارد. وقتی «دانش» با «عمل» پیوند نخورد، نظریهپردازی هم اتفاق نمیافتد و به تکرار نظریههای گذشتگان بسنده میشود.
6. ترجمهگرایی؛ جامعه علمی ما غرق در ترجمه است و پیوسته نظریههای دیگران را ترجمه میکند. ترجمه نظریه دیگر اندیشمندان ایرادی ندارد و قطعاً لازم است اما «ترجمه بسندگی» خطرناک است و باعث میشود روحیه نظریهپردازی از جامعه علمی ما رخت بربندد.
7. آییننامههای ارتقای رتبهبندی اعضای هیأت علمی؛ اگر به جای کمیتگرایی و تعداد مقالات، ملاک را کیفیت و نظریهپردازی در علوم انسانی تعیین میکردیم و ارتقای اساتید بر اساس نوآوری آنان تعریف میشد، بیشک نظریهپردازی در کشور رونق و کاربرد بیشتری پیدا میکرد.
نیم نگاه
حکمرانی در جامعه ما مبتنی بر نظریه نیست و بیشتر مبتنی بر سلایق و سبک مدیران است. بنابراین اگر نظریهها (چه نظریههای بومی و چه نظریههای وارداتی) در جامعه علمی ما بهکار گرفته نمیشوند بیش از اینکه به عملکرد جامعه علمی ما مربوط باشد به روحیه و سلوک مدیریتی ما بازمیگردد