برگی از خاطرات یک مهندس
مأموریت غیر ممکن
فاطمه سادات رضوی علوی
برگ اول: پاییز ۸۲
امروز عمه بزرگترمان آمده بود خانه ما. او مرا دکتر عمه صدا میکند و دلش میخواهد گوش و حلق و بینی، انحنای ستون فقرات و تاسی سر شوهرش را من، یعنی دکترِ عمه درمان کنم. هربار عمه مرا دکتر صدا میزند مادر دندان قروچهای میکرد و میگفت مهندس مامان.
من هم برای اینکه دعوایشان نشود گفتم من دوست دارم نقاش شوم. نمیدانم چرا این بار هردو دندان قروچه کردند. مطمئنم وقتی اولین تصویرشان را نقاشی کنم امروز را فراموش میکنند. هرچند معلم نقاشی کلاسمان بعد از آخرین باری که چهرهاش را کشیدهام از من خواست سمت طراحی چهره نروم و روی طبیعت متمرکز شوم؛ اما من نقاشی چهره دوست دارم.
برگ دوم: تابستان ۱۳۸۷
بابا قول داده بود اگر رشته ریاضی فیزیک بروم و مهندس شوم برایم یک موتور میخرد. با اینکه نمره ریاضیام به لطف معلم خصوصی خودخواسته بابا بالا بود و به ۱۴ میرسید اما علاقهای نداشتم. بابا میگفت مهندس بشو و نقاشی را کنارش ادامه بده. از آنجایی که احترام به پدر و مادر در دین تأکید شده اما درباره احترام به عمه چیزی گفته نشده بین رشته تجربی و ریاضی، ریاضی را انتخاب کردم.
البته بابا هم برایم یک موتورسیکلت کنترلی خرید تا به قولش عمل کرده باشد.
برگ سوم: پاییز ۹۰
امروز مشاور کنکورم جواب آزمونم را توی صورتم کوبید و گفت: چرا درصدهایت را پایین زدی؟ حالا من جواب پدرت را چه بدهم؟
با ذوق برگه تست زنیام را نشانش دادم. توانسته بودم یک موتیف گلبرگ در برگهام طراحی کنم اما برگه را پاره کرد. فکر کنم اگر در آزمون بعدی چهرهاش را بکشم نظرش عوض میشود.
برگ چهارم: تابستان ۹۱
با حرام شدن شیر مادرم به جرم همدستی با عمهام برای شکست در ریاضی و تهدیدهای پدرم که موتورم را پس میگیرد، نقاشی را تعطیل کردم. با فشارهای سنگینتر از ساواک مشاورم توانستم ریاضی را درصدی بالا بزنم. در جلسه فوری و محرمانهای که پدرم با مشاورم داشت برای خواندن مهندسی صنایع غذایی به مدت ۴ سال مأمور شدم.
برگ پنجم: پاییز ۹۱
به مناسبت قبولیام در رشته مهندسی پدرم جشنی گرفت. امید عمه را دوست داشتم. هنوز مرا دکتر صدا می زد. مادرم هم برای اینکه نشان بدهد رئیس کیست، هرکس را میخواست صدا بزند یک ربطی به من میداد، مثلاً بابا را بابای مهندس صدا می زد و جعفرآقا را همسایه بغلی مادربزرگ مهندس.
برگ ششم: زمستان ۹۵
این برگ در سربازی توسط فرمانده وقتی روی برجک نگهبانی چهرهاش را میکشیدم پاره شد.
برگ هفتم: بهار ۹۹
از شرکت اخراج شدم. بهخاطر کرونا نیروها را تعدیل میکنند. بابا میگوید آنقدر بیکار نچرخ، در قرنطینه نقاشیات را ادامه بده اما دیگر علاقهای به آن ندارم. بیشتر دلم میخواهد بخوابم.
مادر میگوید مهندسمان افسرده شده اما بابا میگوید بهخاطر بهار است.
نمی دانم فصل بهار را میگوید یا دختر جعفرآقا که برای بار سوم جواب منفی داد و گفت من دلم میخواهد خانم دکتر شوم. اگرچه عمه وسط خواستگاری هم مرا دکتر صدا می زد؛ اما بهار راضی نشد.
بابا به بهار قول داد پزشکی را کنار مهندسی ادامه دهم اما من فقط میخواهم بخوابم.
محمدرضا رضایی
کتاب عشق بر پایه مشتقّات داستان نوجوانی است که شناخت درستی از رشته مهندسی ندارد ولی اصرار اطرافیان و عواملی دیگر او را به ورطه عمیق مهندسی میکشاند. داستان از یک بعد از ظهر گرم مرداد آغاز میشود. راوی که یک نوجوان عشق سینما است، اکنون و بعد از اعلام نتایج اولیه کنکور بر سر دوراهی تعیین سرنوشت قرار گرفته و باید انتخاب رشته کند. با اینکه شخصیت اصلی داستان به هنر و اینجور لوسبازیها علاقهمند است و اتفاقاً در کنکور هنر هم رتبه خوبی آورده، ولی خانواده و فامیلهای وی اصرار دارند که نامبرده آینده خود را سیاه نکند و بدون هیچ تردیدی رشته مهندسی را انتخاب کند.
مادر وی میگوید اگر مهندسی انتخاب نکند، شیرش را حلالش نخواهد کرد. پدرش نیز میگوید اگر وی رشتهای غیر از مهندسی انتخاب کند، پدر پیرش پیش فامیل سرشکسته خواهد شد و سر پیری کمرش میشکند. عمههای راوی نیز هرکدام بهنحوی میگویند که اگر وی مهندسی را انتخاب نکند، دیگر عمهای نخواهد داشت. یکی از غافلگیریهای داستان در همین نقطه شکل میگیرد؛ جایی که مخاطب انتظار دارد تا خالهها، داییها و عموهای راوی نیز یک چیزی به وی بگویند ولی آنها سکوت میکنند و مخاطب را با این فکر که این سکوت چه رازها و تبعاتی دارد، تنها میگذارند.
اولین نقطه عطف داستان در جایی شکل میگیرد که شخصیت اصلی متوجه میشود دختری که به او علاقهمند است رشته مهندسی برق را انتخاب کرده و اینجا است که تردیدها بهظاهر تمام میشود و شخصیت داستان بالاخره رشته مهندسی را انتخاب میکند، اما همان شبی که این تصمیم مهم را میگیرد، بهوسیله یک ساعت اسرارآمیز که در زیرزمین خانهشان پیدا میشود، به سفری در آینده میرود و تمام تبعات این تصمیم خود را بهچشم میبیند و این تازه شروع ماجراست که توصیه میکنیم برای همراه شدن با این داستان عاشقانه و علمی-تخیلی حتماً کتاب را مطالعه نمایید.
در بخشی از کتاب آمده: «روزی که برای ثبتنام به دانشگاه رفته بودیم، همه دوستانم خوشحال بودند. حق هم داشتند. آنها چیزی را که من دیده بودم، نمیدانستند. مثلاً سهیلی خپل بانمک که شاگرد اول کلاس بود و همه فکر میکردند بعد از فارغالتحصیلی او را روی هوا میزنند، آنقدر درد بیکاری میکشد که تبدیل به یک انسان لاغرمردنی و بینمک میشود و دیگر روی زمین هم بهزور تحملش میکنند.»
کتاب عشق بر پایه مشتقات که نثری روان و دنیایی عجیب دارد، توانست در اولین چاپ خود بیش از 6000 نسخه بفروشد، البته بهگفته ناشر از این تعداد، 5400 نسخهاش توسط مؤسسات کنکوری پیشخرید شد تا بهدست دانشآموزان کنکوری نرسد! یکی از حاشیههای پیرامون این کتاب نیز سرنوشت نامعلوم نویسنده کتاب است که بعد از دعوت به یک مؤسسه کنکور، مفقود شده و اطلاعاتی از وی در دسترس نیست.
زهرا آراستهنیا
گاه گاهی گرچه دستم سِرّ و بیحس میشود
«میکشد خط بر زمین هرگه مهندس میشود»۱
میکنم یاد پرستیژ و کلاس مدرکم
بینمان فیالفور حائل، شخص ثالث میشود
شخص ثالث گرچه میگوید مهندس را ولی
معنی بسیار بر این واژه حادث میشود
حین قاطی کردن صفر نجومی حقوق
معنیاش «ای بیسواد منگ مفلس» میشود
گر که باشد شخص ثالث فی المثل اهل کراک
این مهندس خالق اجناس خالص میشود
معنیاش وقتی که من بیکارم و جویای کار
گرچه پر طعنه! ولی بی شک مهندس میشود
۱: مصرعی از بیدل دهلوی
طوبی عظیمی نژاد
مهندس به کسی میگویند که حساب و کتابش دقیق باشد، حتی از زمان تولد! مثلاً تاریخ تولد یک مهندس واقعی، رُند است. مثل 77/7/7 که رأس ساعت ۷ صبح ۷ماهه به دنیا میآید! یا 88/8/8 یا حتی 99/9/9 . به هر حال...
مهندس در هفت ماهگی علاوه بر راه رفتن، زبان هم باز میکند و با دقت کلمات را بیان میکند. از مشخصات بارز مهندسین این است که در کودکی به هیچ وجه به سیب زمینی، دیب دمینی نمیگویند!مهندس از همان بچگی کار را کامل انجام میدهد. همیشه صفر و یکی است. یعنی در امتحانات خرداد ماه یا قبول میشود یا مردود. برای یک مهندس واقعی، تجدید شدن و تک ماده و شهریور به مدرسه بیا، مفهومی ندارد.مهندسین در شوخی و شیطنت کردن هم دقیق هستند. آنها یا کاملاً ماهرانه شوخی میکنند طوری که طرف نفهمد از که و کجا خورده یا آنقدر ناشیانه، که منجر به اخراج از مدرسه یا دانشگاه شود و باز هم کار به احضار والدین و تعهد گرفتن نمیرسد.مهندس در انتخاب شغل هم دقیق است. در کاری مشغول میشود که یا در اثر خرابکاریهای فاجعه بار مهندس خطابش کنند یا آنقدر در همه چیز سرک میکشد و مهارت کسب میکند که هر مشکلی پیش بیاید فقط او بتواند آن را حل کند. چون یک مهندس واقعی معتقد است اشتباه یک پزشک زیر خاک دفن می شود، اما اشتباه یک مهندس روى خاک سقوط می کند. البته اشتباه یک معلم هم روى خاک راه می رود و جهانى را به فنا می دهد!در پایان، مهندس کسی است که سالی یک بار، آن هم پنجم اسفند به بهانه بزرگداشت خواجه نصیرالدین طوسی، روز مهندس را به خودش تبریک میگوید. تنها و در سکوت...
افشار جابری و حافظ شیرازی
«شرمم از خرقه آلوده خود میآید»
کمتر از خرقه آلوده همراهانم
بهزاد توفیقفر
بعضی وقتها طنزنویس نمیتواند آنچه را که میخواهد، رُک و راست بگوید. حالا یا اول اسم شاه، رضا قلدر است و نمیشود آدم جانش را قافیه شعرش کند. پس با استفاده از صنعت «جناس»، یک طرف ترازو، شعر خودش را میگذارد و به مخاطب میگوید که آن طرف هر چیز متجانسی را میتوانی بگذار. مثلاً اگر در سال 1312 شاهی دیکتاتور بر ایران است که با کودتای انگلیسی آمده، یک روزی بالاخره توسط همان انگلیسیها نسبت به ترک ایران اقدام خواهد کرد. این شعر، اثر مرتضی هاتفی طهران، است و در صفحه 6 نسیم شمال 15 تیرِ 88 سال پیش، به چاپ رسیده است.
پایدار آیا کسی در این جهان باشد، نباشد
یا که تا یومالابد در هر زمان باشد، نباشد
شخصی آمرزیده در دوزخ همیسوزد، نسوزد
یا گنهکاری به رضوان و جنان باشد، نباشد
همچو یار نیک من یاری نکو آید، نیاید
چون کمان ابرویش ابروکمان باشد، نباشد
هیچکس میل ممات خویشتن دارد، ندارد
لیکن از دست اجل اندر امان باشد، نباشد
کافری از آب کوثر در جنان نوشد، ننوشد
یا که جنت از برای عاصیان باشد، نباشد
هیچکس از شدت غم همچو من گرید، نگرید
یا چو من شادیکنان هر نوجوان باشد، نباشد
همچو ایران سرزمینی باصفا دیدی، ندیدی
یا چو ایران هیچ مُلکی در امان باشد، نباشد
هیچ «نادان» از زمانه بهرهای گیرد، نگیرد
یا دو روز عمر را او شادمان باشد، نباشد
رحمت ایزد به جز بر مؤمنین بارد، نبارد
ملتی راحتتر از ایرانیان باشد، نباشد
مادر گیتی دگر همچون علی زاید، نزاید
هیچ مؤمن همچو شاه مؤمنان باشد، نباشد
هیچ دانشمند چون یارم همییابم، نیابم
همچو یارم عاقلی در عاقلان باشد، نباشد
همچو یار فاضلم یار دگر دارم، ندارم
عارفی چون او میان عارفان باشد، نباشد
چون گل باغ نگارم نوگلی روید، نروید
همچونان بُستان یارم بوستان باشد، نباشد
چون من از شوق و شعف آیا کسی خندد، نخندد
همچو من از غم کسی زاریکنان باشد، نباشد
هیچکس چون من دل از گیتی دون شوید، نشوید
لیک با جور و جفایش سازمان باشد، نباشد
(هاتفی) همچون تو هرکس یار خود بیند، نبیند
یا که یارت همچو یار مردمان باشد، نباشد