پیرس برازنان پنجمین جیمز باند تاریخ سینما، از زندگی و دستاوردهای خود می‌گوید

چه خوب که کرونا آمد!





مترجم: وصال روحانی
پیرس برازنان ایرلندی در 67 سالگی نیز پرکار است و چهار فیلم را در دست تولید دارد و یکی هم کار تهیه‌اش تمام شده و در نوبت نمایش قرار دارد. در عین حال این مرد معمولاً آراسته و متین از اینکه پس از چهار بار ایفای نقش جیمز باند افسانه‌ای در سال 2002 و 7 سال پس از تبدیل شدن به پنجمین باند تاریخ سینما از این فرانچیز 58 ساله و بسیار موفق اخراج و دانی یل کریگ به عنوان ششمین «باند» تاریخ جانشین او شد، دل پری دارد و با وجود این می‌گوید هرگز نمی‌گذارد این‌گونه ناکامی‌ها و افسوس حاصل از آن، زندگی وی را ویران کند. برازنان پس از قریب نیم قرن فعالیت هنری مثل سایر هنرمندان سینما این روزها اسیر تبعات شیوع بیماری کرونا در جهان نیز شده و نسخه تازه‌ای از «سیندرلا» که اواخر زمستان سال پیش با حضور وی در لندن در دست تهیه بود، از آن زمان متوقف مانده اما قرار است تصویربرداری آن بزودی از سر گرفته شود و با بازگشایی برخی سالن‌های سینما در سطح جهان از مرداد ماه به بعد قدم‌های او هم در این دنیای سرشار از تحرک و ابداع، استوارتر و سریع‌تر شود. همه اینها بهانه‌ای مناسب برای مصاحبه‌ای تازه با اوست که وی طی آن نمایی از دیروز و امروز و فردایش به دست می‌دهد و از اینکه چطور تبدیل به یک هنرپیشه مطرح شد، چگونه با ایفای نقش در قالب «مأمور 007» بشدت اوج گرفت و از چه طریق پس از پایین آمدن از اریکه باند موجودیت و تمرکزش را حفظ کرد و به راهش ولو بدون تلألؤهای ابدی «باند» ادامه داده است.

آقای برازنان، روزهای راکد کرونایی سینمای جهان در حال فروکش کردن و فعالیت‌ها و روند فیلمسازی دوباره آغاز شده است اما با رجوع به گذشته بسیار نزدیک بگویید روزهای دوری از اجتماع و در خانه ماندن‌های اجباری را چگونه گذراندید.
حتماً تعجب می‌کنید که بگویم کرونا برای من و خانواده‌ام یک نعمت و موهبت بود.
 از چه نظر موهبت بود؟
زیرا قبل از آن چنان درگیر انواع کارها و فیلمسازی و فعالیت‌های هنری بودم که اصلاً وقت نمی‌کردم ساعاتی و حتی دقایقی در کنار اعضای خانواده‌ام باشم اما با آمدن این بیماری مهلک من نیز به خانه‌ای که در شمال هاوایی داریم، پناه بردم و چند ماه در آنجا در کنار همسرم کیلی شی اسمیت (یک روزنامه‌نگار و نویسنده نسبتاً مطرح) و دو فرزند پسرم دیلان و پاریس روزهای زیبا و شیرین زیادی را گذرانده‌ام.
 توضیح بیشتری بدهید.
ببینید، این مسأله و اینکه بیش از سه ماه کنار همسر خوشفکر و دیلان 23 ساله و پاریس 19 ساله سپری کردیم، به من فرصت داد وحدت عمیق‌تر و بی‌سابقه‌ای با آنها پیدا کنم و به حدی از آشنایی و دوستی با یکدیگر برسیم که اگر «کووید 19» در کار نبود، هرگز به آن دست نمی‌یافتیم، با این اوصاف من و اعضای خانواده‌ام از هر جهت مدیون این ویروس هستیم!
قضیه حضورتان در فیلم «داستان مهلکه آتش» که مرتبط با جایزه موسیقایی «یورو ویژن» است، به کجا انجامید؟
قسمت اعظم فیلم گرفته شده و باقی‌مانده کار هم در دست تهیه و تدوین است. این فیلم درباره دو هنرمند میانسال و متوسط رشته موسیقی با بازی ویل فرل و راسل مک آدامز است که می‌کوشند به نمایندگی از ایسلند در مسابقه یورو ویژن (که هر سال در آن بهترین هنرمندان غیر‌حرفه‌ای و غیر‌معروف موسیقی اروپا شناسایی و معرفی می‌شوند) شرکت کنند.
 شما چه نقشی دارید؟
من نقش پدر کاراکتر ویل فرل را بازی می‌کنم. می‌دانم که فاصله سنی ما اصلاً به اندازه یک پدر و پسر نیست و من فقط چند سالی از او پیرتر هستم اما به هر حال این سینما است، با امکانات و احتمال‌های بسیار در مورد گریم و پیر و جوان کردن چهره‌ها.
من به عنوان پدر ویل فرل مایلم او یک زندگی معمولی‌تر داشته باشد و به شغلی سنتی‌تر روی بیاورد و این‌قدر مصروف هنر آوازه‌خوانی که آینده آن اصلاً تضمین شده نیست، نباشد.
 آیا در زندگی واقعی‌تان هم چنین مشکلی با دو پسرتان دارید؟
اصلاً، زیرا هر دو به گونه‌ای هنرمندان آکادمیک و تا حدی دانش‌آموخته رشته‌های خویش‌اند و می‌دانند که چه می‌کنند و نیازی به اینکه من در این مورد خاص آنها را مدیریت کنم، نیست.
 اما دیلان و پاریس به سبب اینکه پسران شما هستند و یکی‌شان (دیلان) مثل شما بازیگر سینما شده و دیگری (پاریس) به کارهای نمایشی و مدلینگ ورود کرده، مورد توجه عمیق رسانه‌ها قرار دارند و ممکن است به هرسو و جانبی کشیده شوند.
حرف درستی می‌زنید و به همین سبب من سعی کرده‌ام زندگی آنها و بخصوص «پاریس» را که جوانتر و کم‌تجربه‌تر است، در دنیای مجازی هدایت کنم و به سمت ساحل‌های آرام سوق بدهم تا مبادا بلغزند و با افرادی حشر و نشر بیابند که سالم نباشند. واقعاً باید مراقب بود زیرا زندگی در سال‌های اخیر به سبب بسط ارتباط‌های الکترونیک و فعالیت‌های مجازی بشدت خطرناک شده و هر رویداد تلخی در آن ممکن است.
 ظاهراً اجازه ندادند شما در فیلم «داستان مهلکه آتش» یک بار دیگر آواز بخوانید.
متأسفانه این موضوع صحت دارد و مبنای استدلال‌شان طبعاً رویدادهای منفی‌ای بود که پس از آوازه‌خوانی من در دوگانه «ماما، میا» (2008 و 2015) شکل گرفت. من از بابت این تصمیم بشدت ناراحت و متعجب و بدحال شدم.
 اما شما را به خاطر همان ترانه‌خوانی کوتاه و تأسف‌بارتان در «ماما، میا یک» برنده جایزه «راتزی» بدترین هنرپیشه نقش دوم مرد در سال 2008 کردند. دیگر چکار باید می‌کردند که شما دور و بر کار خوانندگی نگردید و متنبه شوید؟!
این نظر آنها (مجریان برنامه راتزیز) بود و من به آن ورود نمی‌کنم اما تعداد بازیگران سینما که به هر شکل به کار خوانندگی هم پرداخته‌اند، اصلاً کم نبوده است و من هم یکی از آنها هستم و نباید این طور مرا در رسانه‌ها قلع و قمع می‌کردند.
ظاهراً پدرتان وقتی شما خردسال بودید، خانواده را ترک کرد و مادرتان وظایف پدری را هم برای شما ایفا می‌کرد.
من در شهر ناوان ایرلند جنوبی که در 30 مایلی شمال غربی شهر دابلین واقع است، رشد کردم و وقتی پدرم رفت، من و مادرم به شهر لندن کوچ کردیم و در آن زمان فقط چهار سال سن داشتم. در نهایت به ایرلند برگشتم و در آنجا به نوبت در خانه‌های عمه و عمو و پدر بزرگ و مادربزرگم روزگار گذراندم و در انتظار مادرم ماندم تا به آنجا بیاید و خانه‌ای را برای او و خودم اجاره کنم. مادرم واقعاً برای ما ایثار می‌کرد.
حتماً افسوس آن ماجراها و سختی‌ها را می‌خورید.
برعکس، بسیار خوشحالم زیرا آن سختی‌ها و زندگی به تنهایی به من آموخت که چطور مقاوم‌تر شوم و مقابل سختی‌ها کمر خم نکنم. من بواقع به خاطر جدایی پدرم از جمع خانواده و زمان زیادی که صرف شد تا جای پایم را در جهان بی‌سامان و سرشار از خطای فعلی بیابم، به پختگی و کارآزمودگی و مهارتی دست یافتم که بچه‌هایی با سن من کمتر به آن نائل می‌شوند. خلأها و غیبت افراد تأثیرگذار گرداگرد من سبب شد خودم مسیر و راه زندگی‌ام را انتخاب کنم و شخصاً مشاغل بعدی‌ام را شناسایی و در مسیر آنها طی طریق کنم. این چنین بود که یک آدم خودساخته و توانمند شدم و معضلات زندگی هرگز نتوانسته است مرا فراری دهد. هر آنچه به‌نام و هویت پیرس برازنان می‌بینید و می‌شناسید، ساخته خود من است.
علایق هنری کی در شما پدید آمد؟
بسیار زود و از همان موقع که خردسال و نوجوان بودم، فیلم‌های سینمایی امریکایی را می‌دیدم. من هم کارهای خودمان (بریتانیایی ها) را تعقیب می‌کردم و هم فیلم‌های کابویی و جنایی هالیوود را و به امثال مارلون براندو و نورمن ویزدم علاقه داشتم و بواقع در فضای سینما زندگی می‌کردم و طبیعی بود که خواب هنرپیشگی و بازیگری را ببینم.
اولین گشایش و قدم بلند در حرفه هنری شما چگونه به وجود آمد؟
من به سازمان هنری و تئاتری اووال هاوس در جنوب لندن ورود کرده و مشغول کارآموزی و نمایش در آنجا بودم که روزی گفتند فرصت بازی در یک نمایش تنه‌سی ویلیامز افسانه‌ای برایم به وجود آمده است. نمایشی بود به‌نام «نشانه نیروی شیطانی سرخ».
در قبال آن چه کردید؟
با سر به آنجا شتافتم. سوار بر اتومبیل به سمت منزل ویلیامز می‌رفتم که دیدم ترافیک و روند حرکت ماشین‌ها کند است و در نتیجه از ماشین پیاده شدم و به سمت خانه وی دویدم. قلبم داشت از دهانم بیرون می‌زد. با خود می‌گفتم چه نشسته‌ای، که ویلیامز بزرگ خواستار تو شده است. سرانجام به آنجا رسیدم و دو صحنه بسیار پراحساس را بازخوانی کردیم و ویلیامز اوضاع را بررسی کرد و دو روز بعد زنگ زد و گفت که من قبول شده و نقش مورد نظر را به خود اختصاص داده‌ام.
از اجرای نمایش و پیامدهای آن هم بگویید.
آن نمایش در تالار راند هاوس در شمال لندن در اواخر تابستان 1977 به روی صحنه رفت و کارشناسان از نمایش من به نیکی یاد کردند و ویلیامز تلگرامی برایم فرستاد که در آن آورده بود: خدا را شکر که تو را برای این نقش پیدا کردم. تو پسر عزیز من هستی. آن اتفاق و پیام ویلیامز نشان داد که هم مایه و استعداد لازم را دارم و هم در راه درستی طی طریق می‌کنم.
ماجرای مرگ همسر اول‌تان کاساندرا هریس (هنرپیشه زن استرالیایی) بسیار تلخ بود. این طور نیست؟
همین طور است. بخصوص که من و او پس از آغاز حضورم در سریال جنایی-پلیسی «رمینگتون استیل» که با موفقیت زیادی قرین بود، به کالیفرنیای امریکا سفر کرده و آنجا مقیم شده بودیم. طبعاً فرزندانمان نیز همراه ما بودند ولی همسرم هنگام بازی در یک فیلم در هند مریض شد و بررسی‌ها متأسفانه نشان داد که وی دچار سرطان شده است. او چهار سال دوام آورد اما سرانجام از میان ما رفت. بدتر آنکه دخترمان شارلوت نیز سال‌ها بعد (2013) با همین عارضه چشم از جهان فرو بست.
با آن غم‌ها چطور کنار آمدید؟
برای اینکه سرم را گرم و اندوه خود را کمتر کنم، به هنر نقاشی و سنجش استعدادم در آن روی آوردم و این عادت و هنر تاکنون برایم مانده است. درد روحی و ناراحتی فکری برخاسته از مرگ هریس هنوز در متن بعضی نقاشی‌های من نمود دارد و از درون آن بیرون می‌زند. شاید نقاش چندان بدی نباشم زیرا نقاشی‌ام از چهره باب دیلن (موزیسین معروف و قدیمی امریکایی) در سال 2018 اخیراً در یک حراجی به قیمت 2/1 میلیون پوند به فروش رفت.
اولین فیلم بلندتان کدام اثر سینمایی بود؟
این از خوش اقبالی من بود که نخستین کارم در یک اثر بلند سینمایی در فیلم موفق و پرفروش و کمیک «خانم داوت فایر» کنار رابین ویلیامز معروف شکل گرفت. شاید برخی بگویند این یک کار دراماتیک و عمیق نبوده اما از خوش شانسی من بود که نخستین حضور سینمایی‌ام در چنین فیلمی تحقق یافت و بابت آن احساس غرور هم می‌کنم.
شما پیش از آن زمان اولین پیشنهاد بازی در  نقش جیمز باند افسانه‌ای را رد کرده بودید. واقعاً جرأت زیادی داشتید!
جرأت نمی‌خواست، اواخر دهه 1980 بود و من هنوز مشغول سریال «رمینگتون استیل» بودم و وقت آزاد زیادی نداشتم. شرایط زمانی و مکانی برای اینکه در قالب باند فرو بروم، اصلاً مساعدت نمی‌کرد.
و در نهایت با فیلم «چشم طلایی» در سال 1995 و پس از تأخیری هفت، هشت ساله وارد دنیای باند شدید، آیا از اثری که بر ذهن و روح تماشاگران و به خصوص دست‌اندرکاران سینما برجای گذاشتید، راضی بودید؟
خیلی‌ها می‌گویند جیمزباند یک مخلوق بی رحم و مأمور سرسخت است که به راحتی آدم می‌کشد و با هیچ‌کس شوخی ندارد و به همین سبب هنوز شون کانری نخستین ایفاگر نقش وی و در درجه بعدی دانی‌یل کریگ ایفاگر فعلی این نقش را بیشتر می‌پسندند زیرا از هرجهت خشن و جدی و بدون لغزش هستند اما من معتقدم میزان تسلیم‌ناپذیری و یکه‌تاز بودن «مأمور 007» در داستان‌ها و فیلم‌هایش چنان مبالغه‌آمیز است که نه فقط به باور نمی‌آید، بلکه حالتی کارتونی را به این شخصیت و کارها و فیلم‌های او می‌بخشد و بنابراین باید با قدری طنز و استعاره و نگاهی نیمه تفریحی این کاراکتر را بازی کرد و با بعضی شوخی‌ها و جملات ویژه ماهیت او و جوهره درونی وی را ترسیم و روشن ساخت. او با هر چیز ظریف و خنده‌داری قدری باورپذیرتر می‌شود و در همان حال می‌توان خشونت‌های وی را هم درک و آن را قبول کرد.
 ظاهراً جدایی‌تان از پروژه جیمزباند و از دست دادن این نقش کلیدی خلاف میل‌تان روی داد.
همین‌طور است. تهیه‌کنندگان سری فیلم‌های «007» می‌گفتند پس از آنچه در جهان سیاست و در زندگی انسان‌ها در سال‌های پایانی دهه 1990 و اوایل دهه 2000 روی داده و بعد از حاکم شدن روح خشونت‌ها و ترورها در سطح جهان، یک بار دیگر و برخلاف سال‌های 1980 تا 2000 به یک باند جدی‌تر و خشن‌تر و قاتل‌تر نیاز دارند و نمی‌شد با انگاره‌های سبک و عادی و با لحنی توأم با طنز و به شکلی سرخوش به ماجراهای جیمز باند و دنیای اطراف او نگریست.
 یعنی بعد از «یک روز دیگر بمیر» (محصول 2002) که چهارمین و آخرین فیلم «باند»ی شما بود، شما مایل بودید یک فیلم پنجم را نیز تجربه کنید اما استودیوی مربوطه نگذاشت.
باید تأکید کنم که کار آنها به واقع نوعی اخراج من از پروژه با زدن لگدی بی رحمانه بود. آنها حتی زحمت این را به خود ندادند که مرا فراخوانند و به طور محترمانه و حضوری به من بگویند و با یک پیام تلفنی مرا اخراج کردند.
 و قطعاً حس تلخی در شما به‌وجود آمد.
جز این نبود اما زندگی و درس‌های آن به من آموخته است که هرگز دچار دریغ و آه حسرت و تلخکامی مفرط نشوم و محکم روی پایم بایستم و مقابل ناملایمات کم نیاورم. اگر تسلیم افسوس‌ها و اندوه‌ها شوید، ناکامی‌های بعدی نیز به سراغ‌تان می‌آیند و هر چیز بدی مسلسل‌وار بر سرتان نازل می‌شود.
 ولی امکان ندارد فردی که حتی یک بار نقش مأمور «007» را بازی کرده، تا ابد از شهرت و اعتبار آن برخوردار نباشد.
قبول دارم، زیرا جیمز باند و تبدیل شدن به این موجود مثل هدیه‌ای است که در طول عمر فقط یک بار آن هم به خوش اقبال‌ترین انسان‌ها اختصاص می‌یابد و تمامی درها را به روی شما می‌گشاید. با این اوصاف بهتر است در پایان دوران جیمز باندی‌تان و بعد از اتمام دوره حضورتان در این پروژه با خودتان صلح کنید و احساس خسارت و سقوط نکنید و به همه‌جا با افتخار و غرور پا بگذارید زیرا حتی 30 یا 50 سال بعد از درآمدن از قالب‌های باند هنوز هم همچون او محسوب می‌شوید و هرجا پا بگذارید، شما را «007» می‌نامند و بهره‌های آن را خواهید برد. این اصلی است که وجود دارد و برای من صرفنظر از نام و اوصاف هر فیلمی که بازی کردم و با هرکس که همکاری داشتم، حضور هفت، هشت ساله‌ام در فرانچیز «باند» یک موهبت بود و در حال حاضر و 18 سال بعد از جدایی‌ام، این سری فیلم‌ها همچنان با اجزای مختلف زندگی‌ام پیوند خورده‌اند و آن را به وضوح حس می‌کنم.
 پس از کناره‌گیری‌تان از این پروژه تا چه میزان فیلم‌های بعدی «باند» را تعقیب کرده‌اید؟
آنها را چندان ندیده‌ام زیرا دیگر سهمی در این نمایش‌ها ندارم اما وقتی می‌شنوم که در تضاد با خصوصیات و افسانه‌های باند و کتاب‌های ایان فلمینگ پیرامون وی که او را یک سفیدپوست زبر و زرنگ توصیف کرده‌اند طرح‌های به‌کارگیری یک هنرپیشه مرد سیاهپوست (ادریس البا آفریقایی‌تبار و تبعه بریتانیا) برای ایفای نقش مأمور 007 بسیار جدی شده و در دستور کار قرار گرفته، به این فکر می‌کنم که چرا برای ایجاد تنوع بیشتر و ساختارشکنی این نقش را به یک زن نمی‌سپرند. به‌کارگیری یک زن برای این نقش می‌تواند ساختارشکن باشد و توجه به این فرانچیز را که همیشه بسیار زیاد بوده، افزون‌تر سازد. بیش از این توضیحی نمی‌دهم زیرا این مسأله در درجه اول مربوط به تهیه‌کنندگان این سری فیلم‌ها است.
 شما در سال 2010 در فیلم «نویسنده خیالی» (یا «نویسنده شبح‌وار») نقش یک نخست‌وزیر سابق بریتانیا را که متهم به جنایات جنگی شده است، بازی کردید و همه می‌گویند تونی بلر مبنای قیاس و انتخاب‌تان برای این نقش و پست بوده است.
درست است. من از او الگو گرفتم و تصور کردم که باید مثل او بازی و عمل کرد زیرا او با قالب‌های این نقش همخوانی بیشتری داشت. البته دنیای سیاست آشفته‌تر از آن است که فقط یک الگوی بد و ناموفق در آن وجود داشته باشد.
در 67 سالگی چقدر به بازنشستگی فکر می‌کنید؟
به اندازه هیچ درصد به آن فکر می‌کنم زیرا در شرایطی نیستم که علم و حرفه دیگری را بیاموزم و به کاری بجز بازیگری بپردازم. درست است که به سبب مسن شدن این روزها اغلب نقش پدرها و پدربزرگ‌ها به من پیشنهاد می‌شود اما این هم جزئی از این حرفه است.
 اما کرونا مجالی برای فعالیت‌های تازه باقی نگذاشته است.
امیدوارم سرانجام پادزهر و واکسنی برای آن کشف و این بیماری مهلک ریشه‌کن شود اما بدتر از این عارضه بلای تبعیض نژادی و فجایعی است که در دوران ریاست جمهوری اسفبار دونالد ترامپ بر سر سیاهان در امریکا نازل شده است و امیدوارم اگر واکسنی در این زمینه هم وجود می‌داشت، کشف و از آن استفاده می‌شد تا این همه شاهد ستم به سیاهپوستان نباشیم. مصیبت تبعیض نژادی صد درجه بدتر و تلخ‌تر از اتفاقات هولناکی است که در شش، هفت ماه اخیر در ارتباط با کرونا بر سر مردم جهان آمده است.
 با این اوصاف حتماً دید شما نسبت به آینده جهان توأم با نهایت بدبینی است.
خیر. برعکس من امیدوارم نسل جوانتر با قدم‌های بلندتری که به سوی یک آینده متعالی‌تر برمی‌دارد، بخشی از مشکلات عظیم امروزی را حل کند و توهین‌های نژادی و پوچ‌گرایی و تروریسم‌های کور را از سطح جهان برچیند. در صورتی که به این جوان ها میدان داده شود و آنها ذاتاً همان قدر خوشبین و امیدوار باشند که من هستم، دنیای بهتری برای همه ما شکل خواهد گرفت.
* منبع: Guardian

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7408/15/550093/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها