این روزها همه از همدلی حرف میزنند حال مروری داریم بر فیلم «جهان با من برقص» با تأمل بر نقش «دیگری» در دنیای نیازمند همدلی امروز
چرا حال «جهان» خوش نیست؟
مینا نبئی
خبرنگار
فیلم سینمایی«جهان با من برقص»، فضای دوستداشتنی و خاطرهانگیزی دارد. دوستانی قدیمی که پس از سالها، دور هم جمع شدهاند تا درآخرین جشن تولد دوست بیمارشان، «جهان» (جهانگیر)، که نقش اول فیلم را دارد و پزشکان از او قطع امید کردهاند، در کنار وی باشند؛ اما آنگونه که باید حواسشان به او نیست و «جهان»، تنهاست. فیلم، سکانسهای زیبایی با طنز مفهومی و تأثیرگذار دارد که یکی از آنها سکانسی است که «جهان» با گاوش در طویله همذاتپنداری میکند. او را مثل خود بیمار و تنها و ناخوش احوال میبیند و به زبانی ساده، از ظرف خالی از تعلق و احساس زندگیاش با او سخن میگوید. یکی از دوستانش این حرفها را میشنود و به اعتراض با او وارد گفت و گو میشود:
-چطوری؟ بهتری؟ من که حالم اصلاً خوب نیست. شبیهیما! تو مریضی. منم مریضم. تو تنهایی. منم تنهام. تو رفقات گاون. رفقای منم گاون.
- ما گاویم؟!
- چرا در نمیزنی؟
- نمیدونستم تو طویله هم میام، باید در بزنم. جوابتم میده؟!
- بله
- دمت گرم. واقعاً شبیهیدا ! ما این همه راه کوبیدیم اومدیم اینجا، نشستی با ایشون (گاو) خوش و بش میکنی؟!
- چقدرم که شما حواستون به منه!»
این دیالوگ ساده و طنز در عین حال که مخاطب را میخنداند، وی را به تأمل وا میدارد و شاید بخش عمدهای از محتوای فیلم را که نقش «دیگری» در زندگی انسان، نقش مهارتهای ارتباطی و نیاز به تعلق و عشق و توجه است، دربر گیرد. در واقع دوستان جهان، صمیمانه در کنار او هستند؛ اما ماهرانه با او برخورد نمیکنند. آنها حرف زدن و چگونه حرف زدن را بلد نیستند و مثل بیشتر آدمها نمیدانند وقتی کسی رنج و اندوهی دارد، باید از زاویه چشمان او به جهان نگریست. باید حس خوشایند درک شدن به او داد. باید ظرف احساسش را پر از توجه و نوازش کرد و به او فهماند که حال دلت را میفهمم. حال دل من هم به خاطر تو خراب است؛ اما دوستان جهان بیش از «جهان» با جهان خود سرگرمند و حال دل جهانگیر خوش نیست. او در آستانه مرگ است؛ اما آسا، دخترش، این موضوع را نمیبیند؛ حال آنکه پسر همسایه را میبیند و از عشق یکطرفه خامَش به او، دست به خودکشی میزند و جهان، سرخورده از این دیدهنشدنها بیشتر به لاک تنهایی خود میخزد؛ جهانگیر، به میزانی که زندگی نکرده است ،از مرگ میهراسد. در واقع همه ما تابع این قانونیم. با این همه، رفتهرفته از حضور دوستان قدیمی جانی دوباره میگیرد و زندگی برایش معنا و رنگ و بویی مییابد و به خوش باشی و دم غنیمتی خیامی و در حال زیستن روی میآورد و در شب تولدش از دوستان خود قول میگیرد که قدر این با هم بودنها را بدانند و ما این جملات را با صدای جهان در فیلم میشنویم: «آدمها باید زندگی خودشان را داشته باشند و اگر دوست داشتند گاهی هم کنار هم باشند؛ کنار هم باشند و بیحوصله باشند؛ کنار هم باشند و شاد باشند؛ کنار هم باشند و دعوا کنند؛ همین که باشند، کافی است.» و این گونه جهان در میانه درد و لذت و معنای زندگی، به تعادل و آرامش و پذیرش نسبی مرگ میرسد.
سکانس پایانی فیلم هم بیهمتاست. داستان با روایتی تأثیرگذار با صدای جهان روی ترانهای خاطرهانگیز، که دوستان جهان آن را همخوانی میکنند، به پایان میرسد و حس شیرین عشق و تعلق را با تلخی کوتاهیِ زندگی و پایان فرصتها در هم میآمیزد: «اولین باری که میخواستم خونه اجاره کنم، یه کم پول از دوستم قرض کردم. موقعی که میخواستم پس بدم، دوستم نگرفت و گفت: «این قرض توئه به نفر بعدی.» الان دارم فکر میکنم که من توی زندگی چیزی به بعدیا دادم؟ کاش داده باشم!»
از جهان رفتنِ «جهان» را تماشاگران نمیبینند؛ اما اتوبوس قرمز رنگ زندگی، در حرکت است و فیلم در قاب زیبایی از ترانه و رفاقت و حال خوش برای تماشاگر به پایان میرسد؛ در ادامه با تحلیل فیلم «جهان با من برقص» از زاویه دید کارشناسان با ما همراه باشید.
نیاز به عشق و تعلق، از نیازهای اساسی زندگی
پریسا عزیزی
روانشناس و مشاور خانواده
فیلم «جهان با من برقص» را میتوان از زوایای مختلفی تحلیل کرد. امید به زندگی، کنترلگری، نوع روابط و... اما آنچه بیش از دیگر عناصر در این فیلم ضروری به نظر میرسد، بررسی فیلم از پنجره مفهوم «نیازها» در علم روانشناسی است. ویلیام گلاسر، روانپزشک امریکایی، در رویکرد واقعیتدرمانی یا «تئوری انتخاب»، تبیین میکند که آدمها 5 نیاز اساسی دارند که زندگیشان بر اساس این نیازها شکل میپذیرد و رفتارهای هر انسان، حاصل انتخابهای او برای ارضای نیازهایش است، یعنی آدمها در هر لحظه هر رفتاری که میکنند، در حال ارضای یک نیاز هستند. به همین دلیل روشهای واقعیتدرمانی سعی دارد مراجعان را بهمنظور ارزیابی رفتارهایشان یاری کند تا دریابند آیا انتخابهای آنها نیازهایشان را برآورده میکند و آنها را به خواستههایشان میرساند، یا خیر؟ این 5 نیاز اساسی عبارتند از نیاز به بقا، نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت، نیاز به قدرت (موفقیت، ارزشمندی شخصی، شهرت)، نیاز به آزادی و خودمختاری، نیاز به تفریح.
حال دل «جهان» خوش نیست
یکی از مهمترین این نیازها، نیاز به عشق و احساس تعلق و معنویت است. در این فیلم ما به روشنی میبینیم که این نیاز در هیچ یک از شخصیتها به درستی ارضا نمیشود. در واقع هرکدام بهنوعی در روابطی معیوب قرار دارند. با تماشای فیلم متوجه میشویم «جهان» (علی مصفا)، که شخصیت اصلی و نقش اول فیلم است و داستان حول محور بیماری او میچرخد، به هیچ وجه نیاز به عشق و تعلقش برآورده نمیشود. او از همسرش جدا شده، دانشگاه را رها کرده و در روستایی در کنار دخترش در ناامیدی و انزوا زندگی میکند و بشدت احساس تنهایی می کند.
اروین یالوم میگوید: «آدمها در رابطه به دنیا میآیند. در رابطه زخم میخورند؛ در رابطه ترمیم میشوند و در رابطه رشد میکنند.» یعنی زندگی آدمها بر پایه روابط آنها رنگ میگیرد. علم روانشناسی میگوید: اگر آدمها در زندگی خود حداقل یک رابطه پایدار، ارزشمند، مؤثر و مثبت داشته باشند، دچار بسیاری از مشکلات روانی و روانتنی مانند افسردگی، سرطانها و... نمیشوند و حال دلشان خوش و زندگیشان معنادار میشود.
نیاز به عشق و تعلق و معنویت، یعنی همه ما نیازمند دوست داشتن و دوست داشته شدن هستیم. به خاطر ارضا نشدن همین نیاز است که حال جهان، که به نظر شخص سطح بالایی هم میرسد، خوش نیست و کوله بارش را از شهر جمع کرده و با گوشهنشینی در روستا، از آدمها بریده و همنشین و همصحبت گاو و خرش شده است. در واقع همه این شرایط از نداشتن یک رابطه مؤثر و مفید سرچشمه میگیرد. به همین سبب نیز جهان احساس پوچی و تنهایی و درد و رنج دارد. او که امیدش را بهکلی از دست داده است، دچار مشکلات روحی و جسمی است. این ناامیدی را در گفتوگوی او با دیگران میشود دید، برای مثال آنجا که میگوید: «من دو ماه دیگه میمیرم. سال دیگه این موقع نیستم. این آخرین زبانی است که میخورم.»
دوستان جهان همدلی نمی دانند
دختر جهان و دوستانش که به خاطر جهان به روستا آمدهاند، هیچکدام مهارت همدلی ندارند و نمیتوانند احساس و شرایط او را درک کنند و به او توجه کافی و احساس درک شدن بدهند؛ همگی بیشتر درگیر مسائل دنیای خود هستند؛ با این حال در آخر فیلم میبینیم با عوض شدن فضا به سبب حضور دوستان در کنارش و با ابراز علاقه و محبت دخترش به او، وقتی که از کوه برایش گیاه( برای دمنوش )چیده، انگار بخشی از ظرف عاطفی او پر میشود و بدین شکل تا اندازهای نیاز عشق و تعلق او برآورده میشود و نگاه جهان را به زندگی تغییر میدهد و او را از حالت انفعال و افسردگی بیرون میآورد؛ بهطوریکه در اواخر فیلم میبینیم که جهان، فوتبالدستی بازی میکند و در جشن تولدش سرحال است و دوستانش را به درکنار هم بودن دعوت میکند و تأکید میکند که آدمها همین که گاهی کنار هم باشند؛ حتی اگر زندگی معمولیشان را داشته باشند، کافی است.
نکته مهم اینکه نیاز به عشق و تعلق، یک نیاز معنوی نیز است و تنها به معنای گیرندگی و دریافت عشق نیست. در تئوری انتخاب و واقعیتدرمانی و علم جدید روانشناسی، عشق در دهندگی هم است؛ یعنی اگر در شما، در جایگاه یک انسان، نیاز به عشق و تعلق بالاست، با دادن عشق میتوانید بخشی از ظرف عاطفی خود را پر کنید. روایت جهان در آخر فیلم از دوستی که به او پولی را قرض داده بود و پس نگرفت و گفت: «این دِین تو به نفر بعدی است»، بهنوعی ارضا کردن بخشی از نیاز عشق و تعلق است که به شکلی زیبا زنجیره عشق را هم ادامهدار میکند.
فیلمی از جنس دگرگونی
دکتر مهرداد ناظری
جامعهشناس و استاد دانشگاه
فیلم «جهان با من برقص» یکی از فیلمهای خوب سینمای ایران در سالهای اخیر است. کارگردان نشان میدهد که تا چه حد به جهانبینی زندگی باور دارد و در این مسیر گام برمیدارد. فیلم از لحظهای که شروع میشود با شور و شوق و شادی، هر بینندهای را به خود جلب میکند و با اینکه در لوکیشنهای محدودی فیلمبرداری شده است، اما مخاطب هرگز با دیدن آن احساس خستگی نمیکند.
هدف زندگی، زندگی است
هرچند تم اصلی داستان درباره فلسفه مرگ و مفهوم عمیقی از زندگی است؛ اما روایت کارگردان، ما را با سؤالهای اساسی مواجه میسازد. سؤال اصلی این است که زندگی چه معنایی دارد؟ هر یک از فیلسوفها و عرفا، مبارزه با درد و رنج یا بیرون آمدن از قاب زندگی را به گونهای تجزیه و تحلیل کردهاند؛ مولانا معتقد است که اگرچه این زندگی کوتاه است اما ارزش زیستن را دارد و باید با شور و شوق دشواری و آسانی آن را سپری کرد؛ اما این فیلم انسان را بیشتر به فلسفه خیام نزدیک میکند. از نظر خیام راز زندگی، شاد زیستن و لذت بردن از همه نعمتهایی است که خداوند به انسان بدون هیچ منتی عطا کرده است. در این نوع نگاه، انسان میآموزد در هر لحظه به دور از تعلقات و درگیری با گذشته خود، در حال زندگی کند. خیام هدف از زندگی را خود زندگی میداند.
از دی که گذشت هیچ ازو یاد مکن/ فردا که نیامدهست فریاد مکن
برنامده و گذشته بنیاد مکن / حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
معنابخشی به زندگی
این فیلم تأکید متفاوتی بر مفهوم عشق دارد؛ هرچند که در میان برخی از کاراکترهای اصلی فیلم، کینهورزیهایی از گذشته وجود دارد، اما هر یک از کنشگران تلاش میکنند تا به فضای در حال زیستن و با هم بودن توجه کنند. در این داستان «دیالکتیک مرگ و زندگی» وجود دارد و آنچه که این دیالکتیک را معنادار میکند، درک متفاوت از عشق است؛ در هر یک از کنشگران تحولی عمیق در حال شکلگیری است؛ اما بیش از همه جهانگیر در حال دگردیسی است. وی به مرور میفهمد که تنها عشق به زندگی معنای عمیقی میبخشد؛ اما آیا یک بار زیستن با توجه به کوتاهی عمر کافی است؟ مائهوست میگوید: «شما فقط یک بار زندگی میکنید؛ اما اگر آن را درست بفهمید و زندگی کنید، همان یک بار کافی است». آلبرکامو و فرانتسکافکا نیز با اینکه قائل به مفهوم پوچی هستند، اما از نظر آنها پوچی به معنای پایان بخشیدن به زندگی نیست؛ بلکه سرآغاز نگرشی متفاوت و عمیق به آن است. اپیکور، فیلسوف یونانی، میگوید: «برای رسیدن به شادمانی و لذت پایدار معنوی، باید زندگی را در تعادل تجربه کرد. یعنی باید بین لذت و درد به نوعی تعادل برسیم و این، همان مفهوم آرامش است.»
مواجهه با واقعیت
در بخشی از فیلم، احسان سؤال متفاوتی را از حمید میپرسد. حمید که به نظر کاراکتری متفاوت در داستان دارد، فرد ثروتمندی است و با زنی به نام ناهید که بسیار از وی کوچکتر است، ازدواج کرده است. احسان از حمید میپرسد: آیا میدانی که ناهید به خاطر کارخانه سوسیس و کالباس با تو ازدواج کرده است نه به خاطر خودت؟ او پاسخی متفاوت میدهد و میگوید: «من کاملاً به این موضوع واقفم و من چیزی جدای از داشتههای مادیام نیستم.» در این سکانس نویسنده و کارگردان، ما را به عمق معنای واقعی زندگی سوق میدهد و نشان میدهد که گاهی لازم است از خودهای نمایشیمان بیرون بیاییم و با واقعیت آنگونه که هست، مواجه شویم.
چگونه زیستن
جهان با من است، میخواهد بگوید هرچند که ما برای آمدن به جهان، خود، انتخابی نکردهایم اما اینکه چگونه زندگی میکنیم، مسأله مهمی است و هنر زیستن در اثر تعامل با دیگران به مرور در ما تقویت میشود. در این فیلم، جهانگیر در روایت داستان به مرور بالغ میشود. از جمله اینکه تفاوتهای خود با دخترش را در انتخابی که برای ازدواج کرده است، مرور میکند و میپذیرد.
لایهبرداری از مرگ
در فیلم «جهان با من برقص» مخاطب، این انتظار را دارد که مرگ جهانگیر را در پایان فیلم مشاهده کند؛ اما سروش صحت به خوبی مرگ پدر شایان (پسری که عاشق دخترش است) را نمایش میدهد و این، باز نقطه اوج دیگری در این داستان است که هیچکس نمیداند چه کسی زودتر یا دیرتر این جهان را ترک خواهد کرد. در مجموع این فیلم تلاش میکند تا از مرگ لایهبرداری کند و نشان دهد که در لایههای پنهانی مرگ، زندگی در جریان است. کنفوسیوس میگوید: «زندگی واقعاً ساده است؛ اما بسیاری اصرار دارند آن را پیچیده جلوه دهند.»
نگاهی هستی گرایانه به مفهوم مرگ و زندگی
حمیدرضا ترابی گودرزی
منتقد و کارشناس سینما
فیلم «جهان با من برقص» که در سال 1397 توسط سروش صحت ساخته شد، با دعوت بهمن، برادر جهان، از دوستان وی برای تولدش در ویلای شمال به صورت تلفنی آغاز میشود. همزمان در قاب تصویر، ورود جمعی از موزیسینها را میبینیم که در قلب طبیعت سمفونی مرگ را برای جهانگیر مینوازند. جهان، به دلیل بیماری تا دو ماه دیگر بیشتر زنده نمیماند و از همان ابتدا، فیلم با قراردادن جشن تولد جهان در تلاقی با مسأله مرگ او در ایده به مفهوم و چیستی مرگ و زندگی میپردازد و سعی دارد تا مخاطب خود را به زندگی دعوت کند. نگاه هستیگرایانه به مفهوم مرگ و زندگی در طول تاریخ سینما، بارها در آثار سینماگران جهان و ایران دستمایه قرار گرفته است که میتوان نمونه بارز ایرانی و ارزشمند آن را در فیلم طعم گیلاس کیارستمی فقید به خاطر آورد.
پیام مستقیم فیلم
فیلمساز بهرغم تلاشهایش نمیتواند جهان معنایی برای ایده و مفاهیم مورد نظرخود در فیلم بسازد. از اینرو است که در پایان فیلم ناچار میشود آنچه را که در ساختار و جهان معنایی فیلم باید شکل میگرفت تا مخاطب به آن رهنمون شود، به عنوان پیام یا مانیفست فیلم یا فیلمساز بهطور مستقیم و به صورت نریشن با صدای راوی (بهمن) و در ادامه با صدای جهان که دیگر از دنیا رفته است، در قالب یادداشتی در سررسید او بیان کند و این بزرگترین ضعف فیلم است.
مرز ناپیدای خیال و واقعیت
فیلم بین خیال و واقعیت مدام در حرکت است و نمیتواند فصل مشترکی بین آن دو به وجود آورَد یا مرز بین آنها را بردارد. با شروع فیلم و بهطور مکرر در طول فیلم با گروههای موسیقی مواجهیم که در عالم خیال و توهم جهان حضور دارند و فیلم میکوشد از این طریق ما را با دنیای درونی و ذهنی جهان آشنا کند. شاید ایجاد فضای رئال و سوررئال به طور موازی ایدهای جذاب به نظرآمده باشد و استفاده از آن، هرچند جذابیت بصری فیلم را میافزاید و در چشم مخاطب خوش مینشیند، اما این حرکت پاندولی بین این دو فضای ساختاری صرفاً میتواند دلالتی باشد بر مشکلات روانشناختی شخصیت جهان که به استناد فیلم، دچار بحرانها و مشکلاتی در زندگی خود شده است. درمجموع فیلم میان دو ساختار رئالیسم و سوررئالیسم بلاتکلیف میماند و توقع تماشاگر را نیز از اینکه با فیلمی فانتزی یا فیلمی در بستر واقعیت مواجه است، بیپاسخ میگذارد.
در سطح باقی ماندن
به نظر میرسد فیلمساز صرف داشتن ایده، مجذوب لوکیشن زیبای فیلم بوده و نتوانسته قصهای مناسب برای مفهوم خود بیابد، از این رو به خلق تصاویری زیبا و جذاب با قاببندیهای عکاسی همراه با موسیقی بسنده کرده و علاوه بر آن به خرده پیرنگهایی در بستر فیلمنامه متوسل شده است که مفهوم و قصه اصلی فیلم را تحتالشعاع قرار میدهد. جهان که در ابتدای فیلم با مسأله مرگ خود نمیتواند کنار بیاید، در پایان فیلم رویکردش نسبت به مرگ و زندگی تغییر میکند و دوستان و نزدیکان خود و فراتر از آن، مخاطب را دعوت به زندگی و لذت بردن از آن میکند؛ اما خلأ چگونگی این تغییر و تحول در فیلم، آشکار است و میتوان گفت فیلم دارای نقصان در محتواست و در رویکرد مفهومی خود در سطح باقی میماند و نمیتواند از بیان چند جمله کلیشهای فراتر برود. با آمدن دوستان جهان در ویلای او به بهانه جشن تولد، با قصههایی فرعی در فیلم روبهرو میشویم؛ اما پرداختن به هرکدام از این قصهها نیز محدود و سطحی است. هرچند منجر به خلق پلانهایی جذاب با تهمایه طنز و کمدی میشود؛ اما در واقع موضوع و مفهوم اصلی فیلم را نیز کمرنگ و تحتالشعاع قرار میدهد.
بازی خوب بازیگران
بیشک نقطه قوت این فیلم، خلق شخصیتهای قابل باور و انتخاب درست و بجای بازیگران و بازی خوب آنهاست. در این میان بازی هانیه توسلی در نقش ناهید قابل توجه بوده و به فیلم جان دیگری داده است. هر اثر سینمایی با ساختار خوب میبایست از سه مقوله مهم میزانسن، مونتاژ و دکوپاژ بهخوبی بهره بگیرد. فیلم جهان با من برقص با بهرهگیری از دکوپاژی قابل توجه و مناسب توانسته در کارگردانی، موفق عمل کند و بسیاری از ضعفهای دیگر فیلم را به بوته فراموشی بسپارد.
نشانههای معنایی
در سینما به عنوان یک نظام ارتباطی، نشانههای معنایی از اهمیت خاصی برخوردارند. در این فیلم نیز با توجه به ساختار آن، نشانههای معنایی مورد توجه بوده است که میتوان به طویله، گاو، الاغ، تابلوی شام آخر و یک مینیبوس قرمز رنگ اشاره کرد. گاو و الاغ علاوه بر آنکه میتواند بیانگر انزوای جهان و تنهایی او باشد، راهکاری برای لذت بردن از زندگی، دوری کردن از دنیای ماشینی و نزدیک شدن به طبیعت و یک زندگی ارگانیک است و تابلوی شام آخر، اگر کاربردش انطباق آن با جهان و دوستانش باشد، میتوان در اینجا از یک علامت سؤال بزرگ استفاده کرد.