روایتی از زندگی سردار خدادی؛ از خدمت تا شهادت
راه شهید «خدادی» یک انتخاب بود
مریم جهان پناه
خبرنگار
در ایام برگزاری چهلمین سالگرد آغاز جنگ تحمیلی خبر شهادت «علی (حمید) خدادی» یکی از سرداران دوران دفاع مقدس منتشر شد. او که جانباز شیمیایی بود بیش از یک دهه رئیس دفتر سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در سپاه قدس بود، وی در روزهای گرامیداشت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و پس از یک دوره تحمل بیماری، به حاج قاسم و جمع همرزمان شهیدش در دوران دفاع مقدس ملحق شد، اگرچه او به جمع همرزمانش پیوست اما نقشآفرینیهای او در صحنههای مختلف دفاع مقدس و پاسداری و صیانت از آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی همیشه در اذهان و یادهای همرزمان و دوستداران انقلاب اسلامی خواهد ماند.
سردار علی (حمید) خدادی چگونه زیست
سردارعلی(حمید) خدادی ۲۴ مردادماه ۱۳۴۳ در گرگان متولد شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و در «منطقه ۳ کشوری سپاه» شامل استانهای مازندران و گیلان، خدمات شایستهای به انقلاب اسلامی انجام داد. بعد از بروز غائله در استانهای غربی کشور عازم آذربایجانغربی شد و در قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) رشادت و خدمات شایستهای در بخش حفاظت از انقلاب اسلامی از خود به جای گذاشت.
بعد از آرام شدن مناطق غرب کشور و آغاز شدت حملات دشمن در جنوب کشور عازم استان خوزستان شد و بهعنوان معاون اجرایی عملیات قرارگاه خاتم الانبیا با مسئولیت سردار سرلشکر پاسدار محمد باقری مشغول خدمت شد و با توجه به روحیه و پشتکار بسیار شایستهای که از خودش نشان داد دستیار و همکار خیلی خوبی برای سردار باقری و مجموعه همکاران خویش در آن معاونت بود.
با پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و پایان جنگ تحمیلی و تشکیل ستاد کل نیروهای مسلح، در این ستاد مشغول خدمت شد و سال ۱۳۷۰ بهدلیل شایستگی و لیاقت به دریافت درجه سرتیپ دومی نائل آمد و یکی از مدیران نمونه و پرتلاش آن مجموعه بود.
با انتصاب سردار شهید سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران، سردار علی خدادی بهعنوان مشاور و مسئول دفتر سردار سلیمانی منصوب و در خدمت سردار شجاع، نترس و ولایتمدارانجام وظیفه کرد. در طول سالیان خدمت تا شهادت، یکی از افتخارات ایشان خدمت در کنار سردار دلها حاج قاسم سلیمانی بود که از آن دوران بهعنوان باقیات الصالحات طول خدمت یاد میکرد. بهدلیل شایستگی و لیاقت و همچنین با تغییر و تحول در فرماندهی هوا فضا، بهعنوان معاون بازرسی و ایمنی این نیرو مشغول به خدمت شد که این خدمت در زمان فرماندهی سردار حسین سلامی ادامه داشت.
سردار شهید خدادی، انسانی بااخلاق، سختکوش، پرتلاش و خستگیناپذیر، جذاب و مردمدار و مورد احترام برای همکاران، فرماندهان و مدیران سپاه بود به طوری که روحیه مدیریتی و اخلاقی و دینی و اعتقادی ایشان برای همه آحاد کارکنان سپاه شناخته شده بود و با توجه به روحیه ولایتمداری و ساده زیستی، پذیرای همه کارکنان بود. اتاق ایشان به روی کارکنان و همکاران سپاه باز بود و در حد توان مشکلات همه مراجعان را رفع میکرد.
طی دو مرحله حضور در جبهه بهعنوان بسیجی و پس از عضویت بهعنوان کادر در بیشتر عملیاتها حضور داشت و در عملیاتهای رمضان، بیتالمقدس، والفجر ۴ و والفجر ۸ و کربلای ۵ به افتخار جانبازی نائل شد و از نواحی ساعد دست چپ، پای راست، سر و کمر مجروح و در عملیات والفجر۸ دچار مصدومیت شیمیایی از ناحیه ریه شد. در طول دوران خدمت به سبب لیاقت و شایستگی و خدمات ارزنده در مجموعههایی که در آنجا اشتغال داشت بارها از سوی فرماندهان وقت همچون شهید سلیمانی و رؤسای کل ستاد نیروهای مسلح، فرمانده کل سپاه و نماینده ولی فقیه مورد تقدیر و تشویق قرار گرفت.
پیکر سردار شهید «علی خدادی» چهارم مهرماه از بیمارستان بقیةالله(عج) با حضور مقامات لشکری و کشوری روی دستان مردم قدرشناس تشییع شد و در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) کنار همرزمان شهیدش آرام گرفت.
نسل گمنام جنگ
محمد خدادی برادر سردار شهید حمید خدادی از او بهعنوان عضوی از نسلی گمنام یاد کرده و میگوید: او از نسلی بود که وقتی خود را شناخت امام را هم شناخت و مسیر امام را انتخاب کرد و با امام و انقلاب اسلامی به یقین رسید.
وی در ارتباط با بنیانهای اعتقادی شهید میافزاید: «او با توجه به پایههای اعتقادی که داشت درشرایطی قرار گرفت که احساس کرد باید با حضور مؤثردر عرصههای دفاع ملی دین خود را به کشورش ادا کرده و امنیت کشور و هموطنانش را تأمین کند.
شهید خدادی در فضای معنوی و آرمانی به جبهه ها شتافت البته چهره های بزرگ در این نسل کم نیست که دارای چند ویژگی میباشند که گمنام بودن جزو اولین مشخصههای آنهاست.
بعد از شهادت برادرم متوجه شدم که او چند بار مجروح شده و حین مراجعاتش به بیمارستان و پزشک بود که پی بردم بیمار شیمیایی است؛ در واقع هیچوقت از مجروح شدنش سخنی به میان نیاورد و نمیگذاشت کسی از آن مطلع شود.
شهید خدادی از ابتدای جنگ به جبهه رفت و آخر جنگ برگشت؛ در این فاصله حتی ازدواج هم نکرد. دهه هفتاد بود که ازدواج کرد و حاصل ازدواجش هم دختر 10سالهای است که این روزها برای پدرش بیقراری میکند.
دغدغه روحی و روانی حاکم بر این نسل که شاخص اخیر آن، حاج قاسم سلیمانی بود و به مکتب قاسم سلیمانی تبدیل شد دفاع از انقلاب اسلامی، کشور و مرز و ناموس است و با توجه به باورها و اعتقاداتی که داشتند باخلوص آنها عجین بوده و باعث شد که دنبال نام و شهرت نباشند.
این افراد درایام دفاع مقدس نه دانشگاه رفتند و نه درپستهای حکومتی وارد شدند بلکه در سختترین شرایط زندگی کردند و در ناامنترین مکانها حضور داشتند؛ تن خود را به بهای صیانت از آرمانهای انقلاب اسلامی و ایران در معرض آسیبها قرار داده و میدهند.»
نسل جنگ پشتوانه نسل های بعدی
محمد خدادی در ادامه درباره مجروح شدن برادرش توضیح میدهد: «او 5 بار مجروح شد و درهمه این ایام در گمنامی درد و رنج جراحت را بدون اطلاع به کسی، تحمل کرد،حتی به من هم که تنها برادرش بودم اطلاع نداد. این انتخاب او بود و اصرار من هم فایده نداشت؛شایدعلت اینکه همه مقامات ارشد نظامی در شهادت او پیام دادند همین بود که اگر دیگران شناختی از او نداشتند آنها که درجنگ و جهاد همراه او بودند وی را میشناختند و واقعیت این است که هیچ کدام ازپیامها اداری نبود بلکه بیان احساس نسبت به حمید بود.»
بهگفته خدادی، بودن او با حاج قاسم در واقع ادامه همان مسیری بود که انتخاب کرده بود وحتی بعد از جنگ نیز در سپاه قدس که فضایی نزدیک به جنگ داشت فعالیت میکرد.
برادر شهید بر این باور است که مهمترین ویژگی این نسل، داشتن خلوص و باورهای دینی و اعتقاد به عمل در مسیر حق است و مصمم و معتقد و پرتلاش به قیمت جان برای رسیدن به مقصود یعنی رضای الهی قدم برمی دارند.
محمد خدادی با بیان اینکه بهطور قطع فرد شیمیایی از دردی رنج میبرد که سخت و طاقت فرساست، یادآور میشود: «بیماری او آنقدر گسترده بود که حتی طبق گفتههای همسرش هر سال در همین ایام بیماری اش که ناشی از عوارض شیمیایی بود، عود میکرد و حالش وخیم میشد.
با وجود ترکشهایی که در بدن او بود هیچ گاه شکایتی، مطالبهای، درخواستی و گلهای نداشت، چون راه را انتخاب کرده و مصمم به ادامه آن، طی 41 سال اخیر در قامت یک پاسدار بود.
با اینکه ما دو برادر بودیم که صمیمیت خاصی بین ما وجود داشت اما به یاد ندارم که هیچ گاه چیزی از من خواسته باشد. معمولاً اگر تصمیم به انجام کاری داشت با من مشورت میکرد، اما حتی یک بار از سختی کارش که شغل پر مخاطرهای بود سخن نگفت، بلکه مصمم و معتقد به ادامه راه بود.»
ضرورت ترویج فداکاری ها و ایثار نسل دفاع مقدس
محمد خدادی که معاونت مطبوعاتی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را برعهده دارد ترویج فداکاری و ایثار نسل جنگ و دفاع مقدس را یک ضرورت میداند و ابراز عقیده میکند که امروز موضوعی که باید برای آن تلاش کرد ترویج فداکاری و ایثار و اعتقادات و باورهای دینی دراین مسیر است، زیرا قدرت اصلی نظام از این منشأ الهام میگیرد و باید این رابطه بین نسلی را تقویت کرد که بستر صیانت از آب و خاک، مردم و انقلاب اسلامی شود. به باور خدادی، اگر امروزایران چند تکه نشده بهدلیل وجود سربازان گمنام اسلام همچون حاج قاسم سلیمانیها است که برای دفاع از ایران جنگیدند؛ نام تعدادی آشکار شده است اما واقعیت این است که اکثر این نسل گمنام هستند.
اصولاً در فرهنگ ایرانی و سایر فرهنگها یکی از لایههایی که میتواند استوار بماند تا جامعه به مسیر و توسعه خود ادامه دهد و امنیت آن برقرار باشد صداقت است،چراکه تا صداقت نباشد نمیتوان امانتدار بود به هر حال این نهضت و مردم امانتی در دست ما هستند، اگر امروز امنیت و همبستگی در کشور میبینیم به خاطر همین هاست. برادر شهید خدادی از انتشار زندگینامه شهید پس از شهادتش خبرداد و گفت: ما هم با انتشار این زندگینامه از برخی ابعاد فعالیتهای او اطلاع پیدا کردیم. شهید خدادی همیشه از خاطرات مثبت خود حرف میزد نه منفی و اصولاً از اعتقادات و حال و هوایی که داشت میگفت و بیشتر ازهمرزمان شهیدش و ضرورت استمرار نهضت سخن به میان میآورد.
نگاه این افراد به دنیا کاملاً با نگاه سایر افراد متفاوت است این افراد دنیا را برای دنیا نمیخواهند ، بلکه در دنیا برای آخرت زندگی میکنند؛ در واقع باید گفت که این نسل متوقف نشده و راه ادامه خواهد داشت.
کتابی با عکس های شطرنجی
به مناسبت رونمایی از کتاب «ابو باران» اولین اثر خاطره نگاری از جنگ مدافعان حرم با نیروهای تکفیری
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
هفته پیش در سکوت خبری اتفاق مهمی در عرصه خاطره نگاری جنگ بوقوع پیوست و برای اولین بار از کتاب خاطرات یکی از مدافعان حرم از جنگهای متعدد با تکفیریها با عنوان «ابوباران»رونمایی شد. رونمایی این کتاب درشرایطی انجام گرفت که رسانههای جمعی هنوز برای پرداختن به این دست سوژهها محافظه کاری میکنند.
کتاب «ابوباران» نوشته زهرا سادات ثابتی که به خاطرات مصطفی نجیب(نام مستعار) یکی از مدافعان حرم اختصاص دارد، نشان از پایان یافتن جنگ در جبهه سوریه با جنگجویان تکفیری داعش وبلامانع بودن انتشار اطلاعات آن دارد. با مطالعه این کتاب به واقعیت های جنگی پیچیده و دشوار پی میبریم که از بسیاری جهات با سایر جنگها متفاوت است.
مصطفی نجیب رزمنده افغان و عضو تیپ فاطمیون (افغانی ها) مدافع حرم است که با صداقت به روایت خاطرات خود از جنگ با تکفیریها پرداخته و صحنههای درگیری با داعشیان را به تصویر درآورده است. صحنههایی بدیع و بعضاً رعب آور که در جنگهای منظم کمتر پیش میآید. صراحت لهجه راوی از ویژگیهای این کتاب است که موجب شده چیزی کتمان نشود و تصویر روشنی از جنگ با مخوفترین جنگجویان تاریخ معاصر بهدست آید. درفرازی از این کتاب می خوانیم: «...خمپارههای دشمن پشت سرهم اینجا وآنجا به زمین میخورد و منفجر میشد. تا اینکه سرانجام به یک جان پناهی رسیدیم و داخلش پناه گرفتیم. کاملاً معلوم بود که دشمن شب قبل تجدید قوا کرده تا صبح پاتک بزند. دشمن از پایین تل با توپ 23 مواضع ما را میکوبید ما تیربار فقط وکلاش داشتیم که بهدلیل برد کوتاه خیلی کارآیی نداشت. توپ 23 هم داشتیم، ولی بهدلیل اینکه هنوز تا بالای تل جاده زده نشده بود نمیشد به آنجا حملشان کرد. گروهی از نیروهای سوری با خمپاره 60 بالا آمده بودند اما خمپاره ها را گذاشته و رفته بودند. ابو حامد فرمانده تیپ فاطمیون که بهدلیل شرکت درجنگهای افغانستان کار با خمپاره 60 را بلد بود، آنها را برداشت و پشت تخته سنگ بزرگی رفت و پس از عیار کردن آنها شروع به شلیک کرد. ابوحامد با بیسیم از ابویحیی که رابطه خوبی با سوریها داشت خواست تا با توپخانه از ما حمایت کنند، ولی آتش توپهای آنان به مواضع دشمنان نمیرسید. انفجارها یک لحظه قطع نمیشد و هربار تکههای سنگ را به هوا میپاشید و برسر ورویمان میریخت. کمی بعد نیروهای پیاده دشمن را دیدیم که درگروههای 10 نفره بهسمت ما میآمدند. تیربارچی بهسمت آنان نشانه رفت اما چون مهمات به قدر کافی نداشت تک تک شلیک میکرد.
مدتی نگذشت که تیربارچی هدف قرار گرفت وزخمی شد. بلافاصله من بهجای اونشستم اما نمیتوانستم تیربار را کنترل کنم و تک تک شلیک کنم تا مهمات کم نیاوریم. دشمن متوجه موضع ما شده و آنجا را به رگبار گلوله خمپاره گرفت. حتی دو گلوله تانک هم به سمت ما شلیک شد اما به ماآسیبی نرساند.
مهمات مان درحال تمام شدن بود که ابوحامد به عقب بیسیم زد که چرا ازما پشتیبانی نمیکنید، به ابوحامد یاد آور شدم که خودشان هم مهمات به اندازه کافی ندارند. با هدف قرار گرفتن صخرهای که پشت آن پناه گرفته بودیم ناچار موضع خودمان را تغییر دادیم. دراین حین یکی از نیروها دوان دوان آمد وخبر داد که نیروهای دشمن دارند به ما نزدیک میشوند. نیروها پشت تخته سنگها موضع گرفتند و بهسمت نفرات دشمن که بهسمت ما میآمدند شلیک کردند. به یکباره یکی از بچهها فریاد زد دشمن رسید بالا! افراد دشمن خودشان را بالا کشیده واز پشت تخته سنگها با ما میجنگیدند. درگیری به اوج خود رسیده بود و هرکس با سلاحی که داشت سعی میکرد نگذارد دشمن جلوتر بیاید. تعدادی از بچهها شهید و مجروح شده بودند.
صدایی از بیسیم میگفت عقب بکشید. همزمان مرتضی عطایی با صدایی باصلابت میگفت عقب نشینی درکارنیست. بچهها وقتی میدیدند ابوحامد، فرمانده تیپ فاطمیون ایستاده وکنارشان مثل یک رزمنده عادی میجنگد رغبتی به عقب نشینی نشان ندادند. شمار شهدا وزخمیها زیاد شده بود. من و ابو رقیه پشت تخته سنگی موضع گرفته بودیم که یکباره صدای انفجارمهیبی بلند شد وهمزمان به چند متر آن طرفتر پرتاب شدم.
گلوله تانک پرقدرتی تخته سنگی را که پشت آن سنگرگرفته بودیم را هدف گرفته بود. وقتی چشم باز کردم ابوحامد را بالای سرم دیدم که لبهایش تکان میخورد ولی من صدایش را نمیشنیدم. بعد از دقایقی شنواییام برگشت و متوجه ابو رقیه شدم که موج انفجار اورا گرفته بود. ابو رقیه را در گودالی که گلوله تانک ایجاد کرده بود خواباندم و به سمت ابوحامد و فاتح، جانشین فرمانده فاطمیون حرکت کردم تا به آنان بپیوندم. همین وقت صدای سوت کشداری آمد و هم زمان یک شئ آتشین دقیقاً به همان نقطهای اصابت کرد که ابوحامد و فاتح موضع گرفته بودند.
من بار دیگر براثر موج انفجار به درون گودال پرتاب شدم وگرد وخاک شدیدی به هوا برخاست. بعد از مدت کوتاهی که به هوش آمدم ویادم آمد که چه اتفاقی افتاده است بلند شدم و به محلی که ابوحامد و فاتح سنگر گرفته بودند چشم دوختم درمیان مهی از گرد وغبار شبح دو پیکر را دیدم که یکی از آنها سر نداشت. ابورقیه زودتر از من خودش را رسانده بود آن جا و بر سرو صورت میکوبید و وای وای میکرد. بدن بیسر متعلق به ابوحامد فرمانده تیپ فاطمیون بود که توسط موشکی که از سوی مرزبههمراه جانشین تیپ برادر فاتح به شهادت رسیده بود.»
کتاب «ابو باران» با وجود اهمیت تاریخی و اولین اثر در موضوع جنگ با نیروهای مخوف تکفیری، همچنین طرح مسائل حاشیهای که به فهم ابعاد این جنگ کمک میکند، نقاط ضعفی هم دارد که مهمترین آن پرشهای مکرر در متن است. طوریکه کتاب را به مجموعه گزارشهای جنگی بدل ساخته و از کارکرد داستانی و یکنواختی آن کاسته است. با وجود این کتاب قابلیت ترجمه به زبانهای دیگر را داراست و مطمئناً روایتهای آن که از ارزش سندی نیز برخوردار است، برای بسیاری از مردم جهان جذابیت وکشش دارد.