«اهداف جنگ روانی» در گفتوگو با دکتر غلامرضا ظریفیان
یارگیری در زمین هدف
آیا «جنگ روانی» آنقدر قدرت و بُرد دارد که بتواند «اقتصاد» و «امید» یک جامعه را هدف بگیرد؟
مهسا رمضانی
خبرنگار
«در یک شرایط عادی نیستیم و در شرایط جنگ روانی و اقتصادی هستیم» (حسن روحانی 15/12/97) «دشمن در کنار جنگ اقتصادی، جنگ روانی علیه جمهوری اسلامی راه انداخته است.» (رضا رحمانی، وزیر صنعت، معدن و تجارت 16/2/98) «جنگ روانی اساس جنگ اقتصادی دشمن است» (محمود حجتی، وزیر جهاد کشاورزی 3/7/97) بهنظر میرسد این روزها در ادبیات سیاسی ما اصطلاح «جنگ روانی» پربسامد شده است. بررسی دلیل آن و اینکه «جنگ روانی» چیست؟ چه تأثیراتی دارد و «امنیت روانی» چگونه محقق میشود؟ سؤالاتی بود که با دکتر غلامرضا ظریفیان، استاد دانشگاه تهران و تحلیلگر مسائل اجتماعی و سیاسی در میان گذاشتیم و از او پاسخهای قابل تأملی گرفتیم.
جناب دکتر ظریفیان؛ جنگ روانی چیست؟ چرا این روزها این اصطلاح در ادبیات سیاسی ما پربسامد شده است؟
«جنگ روانی» در تداوم و جزئی از جنگ فیزیکی و کلاسیک بوده است و طبیعتاً مادامی که ابرقدرتها با منافعِ ملتی در تعارض و تقابل قرار گیرند و برنامه مقابله و برخورد با آن ملت را در دستور کار خود بگذارند، از این شیوه بهره میگیرند. از این رو، در کنار مجموعهای از اقدامات، جنگ روانی را هم بهعنوان یکی از مؤثرترین ابزارها برای مهندسی افکار عمومی، ارعاب و فریب مردم به کار میگیرند و این یک امر بسیار معمول در اکثر سیستمهایی است که قصد سلطه بر کشور و جامعهای را دارند.
گفتنی است که سابقه جنگ روانی به دوران ماقبل مدرن بازمیگردد؛ برای مثال، قرآن در سوره احزاب فضایی را از تلاشهای مشرکان پیش از شروع جنگ خندق ترسیم میکند که طی آن مشرکان علاوه بر تلاش برای لشکرکشی از طریق شایعهسازی، تضعیف روحیه مردم و ارعاب آنان، مردم را وادار به تمکین میکنند. بنابراین، جنگ روانی امری شایع در همه تعارضها و تقابلها است.
در دوره مدرن بهدلیل تکنولوژیهای جدید و ابزارهای رسانهای بسیار پیچیده، مسأله جنگ روانی به یک اصطلاح پیچیده دانشگاهی در دانشکدههای جنگ و دانشکدههای علومسیاسی بدل شده است و بهعنوان یک امر پدیدارشناسانه مهم تدریس میشود و نظریات بسیار مهمی در خصوص چگونگی مهندسی افکار عمومی و به راه انداختن جنگ روانی را با خود همراه کرده است.
جامعه ما هم از دیرباز خصوصاً بعد از انقلاب، با جنگ روانی، کمابیش رو به رو بوده است و یک پدیده جدید نیست اما در قضیه تحریم و مشکلات اقتصادی، رسانههای مخالف کشور و ابرقدرتها از آن بیشتر استفاده کردهاند.
دولت در عرصه مدیریت منابع مردم طبیعتاً باید همه جانبه امور را در دست بگیرد، مخصوصاً در شرایط تحریم و مشکلاتی که امروز جامعه با آن مواجه است. ما، هم با بحرانهای فیزیکی در قالب تحریمها مواجهیم و هم با مسأله جنگ روانی. طبیعتاً میطلبد که دولتمردان، دقیقتر و پیچیدهتر بحث جنگ روانی را در ادبیات سیاسی خود وارد کنند.
فکر میکنید دولتمردان ما بحق، گاهی برخی کاستی ها را به «جنگ روانی» نسبت میدهند؟
بحرانها و مشکلاتی که ما در جامعه ایران خصوصاً پس از تحریم داریم، میتواند از زاویهای مرتبط و از زاویهای غیرمرتبط با مسأله جنگ روانی باشد، به هر حال مسئولان کشور ما اعم از قوه مجریه و قوای مختلف وقتی با مسأله تحریمها و فشارها مواجه هستند، حتماً در برنامهریزیها برای مقابله با آن، مسأله جنگ روانی را باید لحاظ کنند. طبیعتاً جریان بینالمللی که بر ایران فشار میآورد تا از مواضع و چارچوبهای اصولیاش کوتاه بیاید، عرصههای جدی را هم برای جنگ روانی آغاز میکند تا در تکمیل برنامههای خود بتواند افکار عمومی را با مشکلاتی روبهرو کند. از این رو، ما در برنامهریزیها حتماً باید این بخش را ببینیم و اگر این واقعیت را نادیده بگیریم آسیبپذیر میشویم.
از طرف دیگر، جامعه ما بهدلیل تجارب بسیار ذیقیمتی که در 40 سال گذشته داشته است، در برخورد با مسائل مختلف چه قبل و چه هنگام جنگ و چه پس از آن با مسأله جنگ روانی آشنا بوده است. شاید در جاهایی هم تأثیر بپذیرد و دچار مشکل شود اما به هر حال با این مسأله آشنا است. بنابراین، مسئولان ما با جامعهای روبهرو هستند که میتواند بین توانمندی یا ناکارآمدی مسئولان و مسأله جنگ روانی تفکیک قائل شود؛ از این رو، مسئولان ما در این شرایط پیچیده باید سنجیده عمل کرده، دقت داشته باشند و کارآمدی خود را افزایش داده و به افکارعمومی، نخبگان و دانشگاهیان توجه کنند و همچنین به هشدارهای اهل درد و مردم برای حل مسائل رجوع کنند و در عین حال تلاش کنند که بار سنگین مردم را با کار عالمانه خودشان کاهش دهند. این امری است که نباید مورد غفلت قرار گیرد و نباید آن جنگ روانی عاملی باشد برای توجیه ضعفها، ناکارآمدیها، عدم رجوع به نخبگان، عدم توجه به نیازهای جامعه و... بنابراین، این توجیهپذیر نیست که همه مشکلات را صرفاً به جنگ روانی تحویل کرد.
جنگ روانی هست و باید برای مقابله با آن آماده شد اما به اعتقاد من جنگ روانی تنها 10 درصد میتواند بر اذهان عمومی تأثیر گذارد؛ زمانی جنگ روانی میتواند نقش اصلی و بنیادی خود را ایفا کند که ما در انتخاب نیروها، حلِ بموقع مسائلمان و فهم درست مسأله دچار مشکل شویم و طبیعتاً در چنین مواقعی، جنگ روانی میتواند مؤثر واقع شود.
آیا جنگ روانی میتواند آنقدر قدرت داشته باشد که «اقتصاد» و «امید» یک جامعه را متأثر از اهدافش کند؟
جنگهای روانی اتفاقاً «امید»ها را هدف میگیرند؛ بسیاری از مواقع تصور و ذهن، میتواند تأثیر بیشتری از عمل و عین ایجاد کند. برای مثال، افسردگی میتواند به مراتب اثرات عمیقتر و جدیتری در مقایسه با یک بیماری جسمی به همراه داشته باشد. در این تردیدی نیست و تجربه نشان داده که اگر سیاستگذاران، جامعه خود را تابآور نکنند و درعین حال به مطالبات مردم توجه نکنند، جنگ روانی میتواند اثرات مخربی داشته باشد. زمانی این اثر تخریبی بیشتر میشود که نتوانیم همبستگی اجتماعی را تقویت کنیم و کارآمدی خود را بخوبی ارائه کنیم، ضعفهای خودمان را توجیه کنیم. به هر حال سلامت و امنیت روانی هر جامعه، مقتضیاتی دارد که بسیاری از جامعهشناسان، روانشناسان، اقتصاددانان و اهل سیاست به این امر پرداختهاند و باید به آن توجه کرد.
در چه بستری آتش جنگ روانی شدت و حدت بیشتری میگیرد؟
مهمترین ویژگی جنگ روانی، نوعی مشروعیتزدایی از توانمندی یک جامعه و مسئولان آن جامعه است. کاهش اعتماد عمومی، کاهش امید اجتماعی و در کل کاهش سرمایههای اجتماعی از اهداف فرماندهان جنگ روانی است. ظرف آن عدم صداقت، فاصله بین وعدهها و عملها، عدم انتخاب نیروهای شایسته و توانمند، عدم توجه به افکار عمومی، بیدقتی به فرآیندهای کسب معیشت و نهایتاً بروز فساد و رانتخواری در یک جامعه است. مجموعه این غفلتها میتواند بستری برای شعلهورتر شدن آتش جنگ روانی باشد.
جنگهای روانی اغلب «دولتها» را هدف میگیرند یا «ملتها» را؟
بستگی دارد هدف آن کسانی که جنگ را به راه میاندازند، ملتها باشد یا دولتها. معمولاً جنگ روانی برای انحراف افکار عمومی علیه خودشان یا دولتها صورت میگیرد که طی آن دولتها، خود ملت، یا منافع ملی یک جامعه هدف قرار میگیرد اما با این حال، نقطه تأثیرگذاری جنگ روانی، «افکار عمومی» و «ملتها» است.
تفاوت جنگ روانی با جنگ نرم چیست؟
جنگ نرم مفهوم عامتری از جنگ روانی است. به عبارتی، جنگهای روانی، عملیات نرم هستند. البته از سختافزارها، رسانهها و تکنولوژی استفاده میشود اما تأثیرات آن، تأثیرات نرم است به این معنا که بر افکار، احساسات و علائق جامعه تأثیر میگذارد. اما جنگهای نرم، تنها جنگهای روانی نیستند بلکه مجموعهای از اقدامات نرم افزاری هستند که یکی از ابعاد آن جنگهای اعصاب و جنگهای روانی است.
مرز مشخص بین جنگ روانی و «تبلیغات سیاسی» چیست؛ چرا که هر دو میکوشند به نوعی افکار عمومی را مدیریت کنند؟
تبلیغات اساساً امر مذمومی نیست به هر حال هر جامعهای اعم از جامعه بینالملل یا جوامع در درون خود، تبلیغات سیاسی دارند و میکوشند اقدامات خود را در عرصه سیاست ارائه کرده و موجه نشان دهند اما جنگ روانی بهعنوان یکی از ابعاد تبلیغات سیاسی، سیستمی است که میخواهد جامعهای را مورد تعرض قرار دهد؛ اینجا میتوان گفت جنگ روانی یکی از ابعاد تبلیغات سیاسی است که در آن قصد، مقابله ناپسند با یک ملت است. ولی فینفسه «تبلیغات سیاسی» امر مذمومی نیست و هر جامعهای برای خود برنامهای برای موجه کردن و مدلل کردن خودش دارد و ضرورتاً در همه تبلیغات سیاسی، جنگ روانی صورت نمیگیرد.
چطور میتوان با وجود جنگهای روانی، «امنیت روانی» را در جامعه برقرار کرد؟
در خصوص چارچوبهای «حکمرانی خوب» بسیار به تفصیل سخن گفته شده است. به اعتقاد من، عملی ساختن این چارچوبهای هشتگانه میتواند به برقراری امنیت روانی در جامعه بینجامد. از آن جمله میتوان به فاکتورهایی همچون شفافیت، جریان یافتن آزاد اطلاعات، توانمند کردن جامعه در برابر امر ناصحیح، ارتقای اعتماد عمومی، کنار گذاشتن خودمحوری و خودشیفتگی و توجه به هشدارهای دلسوزان جامعه در ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی ، اقتصادی و... اشاره کرد. اینها عوامل مختلفی است که اگر در کنار هم قرار گیرد، میتواند جامعه را در برابر جنگ روانی توانمند کند و به نوعی به «امنیت روانی» در جامعه منجر شود.
نیم نگاه
جنگهای روانی «امید»ها را هدف میگیرند. تردیدی نیست که اگر سیاستگذاران، جامعه خود را تابآور نکنند و در عین حال به مطالبات مردم توجه نکنند، جنگ روانی میتواند اثرات مخربی داشته باشد. زمانی این اثر تخریبی بیشتر میشود که نتوانیم همبستگی اجتماعی را تقویت کنیم.
نقطه تأثیرگذاری جنگ روانی «افکار عمومی» و «ملتها» است. معمولاً جنگ روانی برای انحراف افکار عمومی علیه خودشان یا دولتها صورت میگیرد که طی آن دولتها، خود ملت، یا منافع ملی یک جامعه هدف قرار میگیرد.
مهندسی افکار عمومی؛ واقعیت یا توهم!
رسانهها چقدر ظرفیت صحنهگردانی «جنگ روانی» یا «امنیت روانی» در یک جامعه را دارند؟
دکتر امیر سپنجی
دکترای علومارتباطات اجتماعی و هیأت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعاتفرهنگی
احتمالاً علاقهمندان به مطالعات ارتباطی و رسانهای نکاتی درباره نظریات «تأثیر رسانهای» شنیدهاند؛ از «نظریه تزریقی» و «گلوله جادویی» تا «تأثیر دو مرحلهای»، «نظریه استحکام»، «نظریه بهرهمندی و خرسندی»، «نظریه کاشت»، «تأثیرات عمیق»، «برجستهسازی» و...
از این نکته نیز نمیتوان گذشت که به هر روی و طریق، موضوع رسانهها، کارکردها و تأثیراتشان، موضوعی سیاسی و مرتبط با ارکان حکومتها است. در نتیجه، در مبارزات سیاسی، انتخاباتی و جنگهای سرد، گرم، نرم و سخت، بحث اثرگذاری رسانهها و تأثیرشان بر مخاطبان و افکار عمومی، بحثی جدی است.
شاید هم برخی اصطلاح «مهندسی افکار عمومی» را بپسندند و آن را به کار برند، اما بنا بر یک استدلال جدی، استفاده از واژگان «مهندسی» و «ریاضی» در علومانسانی و اجتماعی، چندان درست و دقیق نیست. زیرا اتفاقاً در حوزههای اجتماعی و انسانی است که جمع و تفریقها و ضرب و تقسیمهای مألوف حوزه مهندسی، پاسخگو نیست و ره به ناکجا بردن است. زیرا طبیعت انسانها و جوامعشان آنچنان متغیر و متفاوت از یکدیگر است که نمیتوان احکام و قضایای ریاضی و مهندسی را در عرض و طول جهانی، برایشان ساری و جاری دانست. در نتیجه، تعابیری نظیر «مهندسی» فرهنگی، اجتماعی یا افکار عمومی، بیشتر میتواند گمراهکننده باشد تا دلیل راه و راهنما؛ چون احتمال فراوانی وجود دارد که یک نظریه یا الگو در جامعه، شهر یا کشوری در شمال، شرق یا غرب عالَم بسیار مناسب پاسخگوی مسائل و مشکلات یک حکومت یا دولت باشد و در نقطهای دیگر از همین جهان، همان نظریه، با درصدهای کم و زیادی از خطا یا اریبی مواجه شود.
در نتیجه، پیشنهاد جدی من آن است که در چنین مواردی که با انسانها و جوامع و پدیدههای مرتبط با آنان مواجهیم و سروکار داریم، از واژگانی «انسانیتر» استفاده کنیم. مثلاً به جای «مهندسی افکار عمومی» از «ثأثیر بر افکار عمومی» بگوییم یا به جای «مهندسی فرهنگی» از «آموزش و فرهنگسازی» استفاده کنیم.
دستکاری اذهان جمعی؛ حقیقت یا سراب؟
اما به اصل بحث بازگردیم، به نظر میرسد پرسش اصلی این مطلب آن است که آیا رسانهها میتوانند در چشم و ذهن مخاطبانشان، جهنم را بهشت یا بهشت را جهنم جا بزنند؟ و آنچنان غلو کنند یا مخاطب را شستوشوی مغزی دهند که با چشم و گوش بسته، همان چیزهایی را که صاحبان رسانهها میخواهند، بخواهند؟ و همانگونه که آنان میاندیشند، بیندیشند؟ و به کسانی که سردبیران و دبیران رسانهها میخواهند، رأی دهند؟
تجارب فراوان تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و البته سیاسی، حتی در همین ایران معاصر خودمان نشان داده که پاسخ این پرسش، منفی است؛ یعنی، هر قدر هم که «اسپین دکترها» (Spin Doctorاصطلاحی است که در دانش ارتباطات و رسانه، برای متخصصان برنامهریزی و دستکاری اخبار و دادهها برای اثرگذاری بر افکارعمومی به کار میرود) سیاستگذاران، سیاستمداران، مدیران رسانهها، سردبیرانشان، دبیران خبرها و... هم اگر بخواهند و تلاش شبانهروزی کنند که با تحریف و دستکاری اخبار، یا بهرهمندی از تکنیکهای اقناع، القا و فریب، شب را روز و روز را شب جلوه دهند، به هرحال «خِرد کمالگرای انسانی» و «درک و فهم متعارف جوامع بشری» درک خود را از واقعیات بیرونی جامعهشان خواهند داشت و به اصطلاح، کار خودشان را میکنند.
البته شاید در دورههایی از تاریخ، ایجاد تردید، شبهه، تحریف یا پروپاگاندا، اثربخش بوده باشد، اما به مرور و با افزایش تعداد رسانهها، افزایش دسترسی انسانها به محتواهای رسانهای، ارتقای سطح دانش، فرهنگ و شعور جوامع بشری، سیاستگذاران و مدیران رسانههای دروغ زن و تحریفگر، روز به روز حنایشان کمرنگتر شده است و در مقابل، درک و فهم مخاطبان رسانهها رو به رشد و اعتلا بوده است.
مخاطبان رسانه؛ انسانهایی منفعل یا کاربرانی هوشمند؟
با نگاهی نظریهمحور، رویکردهای نظری مبتنی بر مخاطبان منفعل و کاملاً تأثیرپذیر به نظریات مبتنی بر مخاطبان فعال، هوشمند و سرسخت، تبدیل شده است؛ مخاطبانی که به سادگی تحت تأثیر پیامها و القائات رسانهها قرار نمیگیرند و محتواهای رسانهای را تحلیل و نقد میکنند، درعین حال و با ورود به عصر فضای سایبری و شبکههای اجتماعی، خودشان نیز به تولید محتواهای متنی، صوتی و تصویری میپردازند و رسانههای جریان اصلی را با «پخش محدود» و هدفمندشان به چالشهای جدی میکشند.
از این منظر، باید گفت که عصر حاضر و البته برای مخاطبان بالغ و عاقل، عصر نظریاتی چون نظریه استحکام، بهرهمندی و خرسندی و تا حدودی برجستهسازی است. «نظریه استحکام» از این منظر که مخاطبان با گرایشهای مختلف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی، رسانهها و محتواهای همسو با دیدگاههای خود را پسندیده و از آنها بهرهمند میشوند. «نظریه بهرهمندی و خرسندی» از این منظر که هر گروه و طیفی از مخاطبان، مبتنی بر مفهوم «بهرهمندی» (USE)، از محتوا و رسانههایی استفاده میکند که به او رضایت و خرسندی افزونتری بدهند؛ و «نظریه برجستهسازی» نیز، از این منظر که نهایتاً رسانهها ممکن است در بهترین شرایط بتوانند به مخاطبان بقبولانند که به چه مؤلفههای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا اجتماعی بیندیشند، اما باز هم نمیتوانند به آنان چگونه اندیشیدن را بیاموزند.
رسانهها چقدر و تا کجا میتوانند برافکار عمومی تأثیر داشته باشند؟
با توجه به مؤلفههای الگوی نظری مخاطبپنداری که در کتابی با عنوان «مخاطبپنداری در ایران معاصر» (انتشارات سیمای شرق، 1396) و به قلم نگارنده منتشر شده است، در شرایط حال حاضر رسانهها در جهان، مگر در مناطق بسیار خاص و محدود، داشتن توقعات اغراقآمیز از رسانهها برای شستوشوی فکری و تأثیرگذاریهای عمیق بر مخاطبان، همچنین ناامید ساختنهای بیمبنا یا دادن امیدواریهای بیهوده، چندان با واقعیات بیرونی و نظری دانش رسانه و ارتباطات، منطبق نیست.
بر این مبنا، داشتن توقعاتی نظیر؛ دیندار کردن مخاطبان، متخلّق کردنشان به اخلاق حسنه، تأثیرگذاریهای عمیق سیاسی و فرهنگی، دادن آموزشهای مدرسهای و دانشگاهی و...، از رسانهها، کاملاً اغراقآمیز و خلاف طبیعت و کارکردهای رسانهها است. از همین منظر، بهرهگیری وسیع و بیمنطق از رسانهها بهعنوان ابزاری کامل و بیرقیب، در «جنگ روانی» نیز، چندان معقول و واقعبینانه نیست و افرادی که تلاش میکنند تمام بضاعت معنوی و مادیشان را صرفاً در کار رسانهای سرمایهگذاری کنند، بعید نیست که کاملاً ورشکسته و سرخورده شوند مگر آنکه، تلاش کنند با ایجاد تغییرات معنادار در زیست، معیشت، اقتصاد و فرهنگ جوامع و در کنار اینها بهرهمندی از ابزارها و محتواهای رسانهای به بخشی از اهداف فرهنگی یا سیاسی خود برسند.
در این رویکرد و با این نگاه، رسانهها صرفاً کارکردی تسریعگر و کاتالیزورگونه برای تحقق اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند و بهعنوان یک مکمل در کنار سایر مؤلفههای فوق میتوانند نقشی کمابیش مناسب و اکثراً «محدود» بازی کنند.
نیم نگاه
شاید برخی اصطلاح «مهندسی افکار عمومی» را بپسندند، اما استفاده از واژگان «مهندسی» و «ریاضی» در علومانسانی و اجتماعی، چندان درست و دقیق نیست. زیرا در حوزههای اجتماعی و انسانی، جمع و تفریقها و ضرب و تقسیمهای مألوف حوزه مهندسی، ره به ناکجا بردن است.
رویکردهای نظری مبتنی بر مخاطبان منفعل و کاملاً تأثیرپذیر به نظریات مبتنی بر مخاطبان فعال، هوشمند و سرسخت، تبدیل شده است؛ مخاطبانی که به سادگی تحت تأثیر پیامها و القائات رسانهها قرار نمیگیرند و محتواهای رسانهای را تحلیل و نقد میکنند، در عین حال خودشان نیز به تولید محتواهای متنی، صوتی و تصویری میپردازند و رسانههای جریان اصلی را با «پخش محدود» و هدفمندشان به چالشهای جدی میکشند.
در مواردی که با انسانها و جوامع سر و کار داریم بهتر است که از واژگانی «انسانیتر» استفاده کنیم. مثلاً به جای «مهندسی افکار عمومی» از «ثأثیر بر افکار عمومی» بگوییم.
بهرهگیری وسیع و بیمنطق از رسانهها بهعنوان ابزاری کامل و بیرقیب، در «جنگ روانی»، چندان معقول و واقعبینانه نیست. رسانهها صرفاً کارکردی تسریعگر و کاتالیزورگونه برای تحقق اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارند.