گفتوگو با غلامرضا امامی، نویسنده و مترجم پیشکسوت ادبیات ایتالیایی و عربی
فرهنگ از جنس آزادی است
مریم شهبازی
خبرنگار
غلامرضا امامی از آن دست نویسندگان و مترجمانی است که نیاز چندانی به معرفیاش نیست؛ دستکم نیمقرن از فعالیت مداوم ادبیاش میگذرد که حاصلش انتشار حدود هشتاد عنوان ترجمه و تألیف است؛ کتابهایی که بخش عمده آنها را آثاری مختص کودکان و نوجوانان تشکیل میدهند؛ هر چند کتابهای متعددی هم برای بزرگسالان ترجمه کرده. امامی به لطف سالها زندگی در ایتالیا، طی دهههای اخیر نقش بسزایی در معرفی آثار بزرگان ادبیات این کشور به مخاطبان ایرانی ایفا کرده، البته بخشی از ترجمههای او نیز از فارسی به ایتالیایی و در راستای تلاش برای معرفی ادبیات امروزمان به ساکنان این کشور اروپایی هستند. جایزه جشنواره لایپزیک آلمان، جایزه جشنواره ژاپن و جایزه جشنواره گلاویژ سلیمانیه بخشی از عنوانهایی هستند که در سابقه کاری امامی ثبتشده. به بهانه سال ها کار ادبی و همچنین ترجمههای تازه این مترجم، نویسنده و ویراستار گفتوگویی با غلامرضا امامی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
با سالهای کودکی شما آغاز کنیم؛ گویا کتابخوان بودن خانوادهتان به پدربزرگی بازمیگردد که البته هرگز او را ندیدهاید!
پدربزرگم حاج علی آقا امامی، مرد باسواد و اهل مطالعهای بود. طی سالها کتابهای بسیاری هم جمعآوری کرده بود که اغلب از جمله نسخ خطی و چاپ سنگی به شمار میآمدند. متأسفانه خیلی زود، در سالهای جوانی درگذشت و بخشی از کتابخانهاش به پدرم رسید. آنطور که بهنقل از پدرم شنیدهام، روحانی محل که در حکم وصی او بوده مقدار زیادی از کتابها را به خانه خودش میبرد. با این حال یادگارهایی از پدربزرگ به پدرم رسید که حالا من نگهداری آنها را بهعهده دارم. در میان اینها چاپ سنگی گلستان سعدی و حافظ نیز دیده میشود. البته این تنها پدرم نبود که شوق مطالعه را در فرزندانش شکل داد؛ نسبت فامیلی مادرم به خاندان طباطباییها و صدر قم باز میگردد و او نیز بهسبب برخورداری پیشینه خانوادگیاش اهل مطالعه بود.کودکیام با قصههایی که مادر میخواند و حکایتهایی که پدر روایت میکرد سپری شد.
جالب است این انگیزه در زمانهای در شما شکل گرفته که هنوز خبری از کتابهای خاص گروه سنی کودک و نوجوان نبوده!
بله، هیچ خبری از کتاب و کتابخانههای متناسب برای کودکان نبود. کودکی من و همنسلانم، حتی آنهایی که متولد خانوادههای اهل فرهنگ بودند، متفاوت از امروز بود. ما خیلی زودتر از آنچه باید به تفکرات بزرگسالی قدم گذاشتیم. روزگار کودکیام با اشعار دیوان حافظ و نثر زیبای گلستان سعدی به نوجوانی رسید. گذشته از علاقهمندی والدینم به مطالعه، شرایط زندگیمان هم بهگونهای بود که شانس زندگی در نقاط مختلفی از کشور نصیبم شد. پدرم پزشک راهآهن بود و از این بابت در شهرهای مختلفی زندگی کردیم؛ آغاز دوره ابتدایی برای من با سکونت در قم و ثبتنام در مدرسه «صنیعالدوله» همراه شد. زندهیاد محمود بروجردی، معلم مدرسهام بیش از پیش شوق مطالعه را در من بیدار کرد.
داماد امام خمینی(ره)؟
بله، آموزگار نخستین سال مدرسهام که مرد بسیار شریفی بود. هرچند که پیش از ورود به دبستان با الفبا آشنا شده بودم و هنوز کتاب نمیخواندم که مطالعه روزنامه را یاد گرفتم. روزنامهها اغلب جزئی جداییناپذیر از خانهمان بودند، پدرم از طرفداران جدی زندهیاد مصدق بود و خبرها را دنبال میکرد.
گویا پدرتان هم از جمله همراهان مصدق در ملی شدن نفت بودهاند؟
بله، عشق وافری به مصدق داشت. به برکت فضای اجتماعی-سیاسی حاکم بر روزگار دکتر مصدق، روزنامهها رونق زیادی پیدا کرده بودند که تأثیر پیگیری این خبرها تنها به روزنامهها محدود نمیشد و ایجاد علاقه در من هم مشهود بود. آن روزها یک رادیو آندریای کوچک داشتیم که جمعهها من را پای صدای گرم زندهیاد صبحی میکشاند. برای ما قصههایی از نقاط مختلف ایران و همچنین گاهی هم بخشهایی از مثنوی را میخواند. حالا که بحث زندهیاد صبحی به میان آمد بگذارید به نکتهای اشاره کنم. اینکه خیلی از بزرگانمان را فراموش کردهایم؛ نمیدانم چرا به یاد صبحی هیچ کوی و مدرسهای نام نگرفته تا بچهها بدانند چه کرده! مردی که شرافتمندانه زیست و بچهها را با گذشته سرزمین مان آشنا کرد. بازگردیم به نخستین سالهای مدرسهام. گذشته از بروجردی که حکایتها و اشعاری از ادبیات کلاسیک را برای ما دانشآموزان میخواند، مجلهای هم با عنوان دانشآموز در دسترس داشتیم؛ نشریه جالبی بود که در مدارس پخش میشد و آنهم مشوق مهمی بود. در کنار آن مادرم هم بخشهایی از مجله ترقی را برای ما میخواند که همه اینها از خوششانسی زندگیام هستند.
همان نشریه مشهور لطفالله ترقی؟
بله، پدرخانم گلی ترقی. مادرم قصه دنبالهداری بهنام افسانه کنیز سفید را از آن برای ما میخواند. البته ناگفته نماند که آن زمان خبری از تلویزیون یا حتی کتابخانه مناسب بچهها نبود از همین رو گوش سپردن به قصهها و حکایتهایی که برایمان میخواندند تنها سرگرمیمان بود.
ماجرای نامههای مصدق به پدرتان چه بوده؟
پدرم تلاش بسیاری در جریان ملی شدن نهضت نفت کرد؛ آنقدر شیفته مصدق بود که این علاقهمندی به ما اهالی خانه هم راه یافته بود. البته با مصدق همولایتی هم بودیم و به این مسأله افتخار میکنم؛ محدوده اراک و روستاهای اطراف آن بزرگان بسیاری همچون امیرکبیر، پروفسور حسابی و مصدق را تقدیم این سرزمین کرده است. شاید باورتان نشود اما باوجود سن و سال کمی که زمان کودتا داشتم هنوز آن روز غمزده، بیستوهشتم مردادماه سال 32 بهخاطرم مانده است. نزدیک غروب آفتاب، آسمان پوشیده از چند لکه ابر قرمزرنگ بود و اراذل حمله کرده بودند؛ آن زمان ما ساکن قم بودیم. پدرم آشفته در خانه راه میرفت و میگفت:«لا اله الاالله چه بر سر پیرمرد میآورند!». تا صبح نخوابید؛ هرچند که این حال مشترک همه آنهایی بود که میدانستند مصدق چه خدمتی کرد و چه بیمهریهایی دید. سالها از خدمت بزرگ مصدق در حق این آب و خاک میگذرد اما هنوز هم یکی از بزرگمردانی است که میتواند الگویی برای همگان باشد. فراموش نکنیم که بزرگانی همچون مصدق تنها به یک جغرافیا تعلق ندارند؛ او از آنهمه جهان است. سالها قبل در سفری که به قاهره داشتم متوجه شدم که مصریها خیابانی بهنام مصدق نامگذاری کردهاند؛ وقتی به لاهه هلند سفر کردم توانستم جایگاهی را که او در آن دادگاه تمامقد از حق ایران دفاع کرد، ببینم. کاری که به کوشش مصدق و بههمت بازرگان انجام شد چیزی نیست که بتوان فراموش کرد؛ خلع ید انگلیسیها از آبادان و ملی کردن صنعت نفت از مهمترین تحولات کشورمان است. این اتفاق حتی بر دیگر کشورها هم اثر گذاشت و بعدتر شاهد شکلگیری جنبشهای ملی در کشورهای عربی بودیم؛ ازجمله جنبش جمال عبدالناصر در مصر. عبدالناصر در سخنرانیاش بهطور مستقیم از این گفت که از تلاش مصدق در راه ملی کردن «کانال سوئز» الگوبرداری کردهاند.
کتابی که در شانزدهسالگیتان چاپ میکنید و شهید مطهری آن را تحسین میکند چه بوده؟
در یکی از مأموریتهای پدرم ساکن مشهد شدیم و من هم به مدرسه علوی رفتم. یادداشتهایی برای انجمن مدرسه که در آن عضو شده بودم مینوشتم و هفتهای یکمرتبه بر مبنای آن یادداشت سخنرانی داشتیم. برای دیدار با علامه حلبی که بعد از سالها به مشهد آمده بود به جلسهای رفتیم و برای نخستین مرتبه افرادی همچون علیاکبر فیاض، رئیس و بنیانگذار دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد را دیدم که همدرس علامه حلبی بود. به پیشنهاد رئیس دبیرستانمان قرار شد نوشتهام درباره «ارزش تبلیغ» را در جمع بخوانم؛ از آن استقبال کردند و تصمیم به انتشار نوشتهام گرفتند. گویا نسخهای هم به دست شهید مطهری رسیده بود که نامهای تشویقآمیز نوشت و به مدرسهام فرستاد تا این کار را ادامه بدهم. آن نامه را همین چند سال پیش به گنجینه کتابخانه ملی سپردم تا حفظ شود.
طی روند زندگیتان فرصت آشنایی با بسیاری از چهرههای فرهنگی و سیاسی برای شما فراهم میشود، این نشست و برخاستها چه تأثیری بر شما داشتند؟
بله و این آشناییها از همان دوره دبیرستان آغاز شدند؛ طی سالهای سکونت در مشهد و تحصیل در مدرسه علوی با مسعود و مجید احمدزاده آشنا شدم. مدتی هم که در دبیرستان فیوضات با پرویز پویان هممدرسهای شدم، اغلب ما با شوق بسیار به کانون نشر حقایق اسلامی میرفتیم.
با این حساب آن سالها پای صحبتهای محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی هم نشستهاید!
بله اتفاقاً استاد محمدتقی شریعتی هفتهای یکمرتبه در کانون سخنرانی داشت. قبل از اعزام علی شریعتی به خارج در مراسمی او را هم دیدم. البته هنوز چهره مشهوری نشده بود. دیدم فردی پشت تریبون رفت و با صدایی بم آن شعر مشهور شهریار به انیشتین را خواند که متوجه شدم پسر استاد محمدتقی شریعتی است. اما با جلال آلاحمد در مدت سکونت در تهران آشنا شدم. آشناییام هم در نتیجه یک تماس تلفنی ساده رخ داد؛ وقتی هنوز مشهد بودیم چند کتاب جلال از جمله مدیر مدرسه و فصلی از غربزدگی را به پیشنهاد مسعود احمدزاده خوانده بودم. بهتهران که رفتیم با کمی جستوجو تلفن جلال را پیدا کردم، زنگ زدم و خودش گفت دوشنبه همان هفته قرار است دانشسرای عالی باشد. قرار شد بروم. تا پایان کلاس گوشهای ایستادم؛ پیشتر او را در عکسها دیده بودم، از کلاس که خارج شدیم جلال را دیدم، شبیه تصاویرش بود. بلندقامت و البته قلمی. هنوز جملههای کلاس آن روز جلال آلاحمد به دانشجویانش به یادم مانده که میگفت:«من دیکته نمیگم؛ دیکته به دیکتاتوری میرسه.» بعد از کلاس خودم را معرفی کردم. گفت دوشنبهها سری به کافه فیروز میزند. با اینکه کم سن و سال و ناشناس بودم اما برخورد بسیار خوبی داشت، طی مسیر صحبت کردیم و من پیش از خداحافظی دفتر یادگاریام را به او دادم تا برای من جملهای بنویسد. این دیدار و دوستی تا جایی ادامه پیدا کرد که به پیشنهاد جلال قرار شد برای کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» پژوهشی در همکاری با او انجام بدهم. بعد از خاموشی جلال که آن کتاب منتشر شد، دیدم اسم من را هم در مقدمه کتاب آورده، به برادرش شمس گفتم من آن زمان نوجوان بودم؛ نیازی نیست اسمم درج شود برای چاپهای بعدی آن را حذف کنید که گفت نه. خواسته خود جلال بوده است.
و چطور واسطه آشنایی علی شریعتی با جلال آلاحمد شدید؟
ماجرا بههمان دفتر یادگاری بازمیگردد که اشاره شد؛ البته در سالهای سکونت در تهران. قرار بود علی شریعتی از مشهد به تهران سفر کند. زندهیاد محمدتقی شریعتی از من خواست دنبال پسرش بروم، بعد از سالها دوباره او را دیدم. بارانی کرمرنگ بلندی پوشیده بود، کلاه شاپویی بر سر و البته نسخهای از مجله نگین را هم در دست داشت. شریعتی را تا منزل پدرش مشایعت کردم؛ آن دفتر یادگاری را به او هم دادم. نام جلال را که دید خواست که واسطه دیدارشان شوم. هنوز چهره مشهوری نشده بود، به جلال زنگ زدم و گفتم که خواستار دیدارش شده است. جلال گفت:«اگه ساواکی نیست او را بیاور.» و من اطمینان دادم که نیست. به خانه پدر دکتر شریعتی رفتم، سوار اتوبوسهای دوطبقه قرمزرنگ آن سالها شدیم و به دیدار جلال رفتیم. علی شریعتی بسیار خوشبرخورد و مهربان بود؛ شبیه به جلال آلاحمد. شخصیت واقعی جلال و شریعتی بههیچوجه شباهتی به آن چهرههای عبوسی که برخی برای جوانان تصویر کردهاند، نداشت.
باوجود فضای حاکم بر خانوادهتان و از سویی آدمهایی که با آنها تعامل پیدا کردید عجیب است که هرگز به سمت فعالیت و محفلهای سیاسی کشیده نشدید!
سیاست را رها نکردم، حتی به آن علاقهمند هم هستم اما هرگز وارد هیچ حزب و دستهای نشدم. کار در عرصه فرهنگ و ادب نیازمند برخورداری از استقلال است و شما نمیتوانید قدم به فعالیتهای سیاسی بگذارید بیآنکه بخشی از آزادی فکری خود را از دست ندهید. سیاست بر اساس قدرت پیش میرود، فرقی هم ندارد که این قدرت همچون جبهه ملی دوره مصدق بر اساس اهداف منافع ملی باشد یا قدرتی خواهان خدمت به بقای یک نفر؛ همچون جبهه ایران نوین که با هدف تداوم حکومت محمدرضا پهلوی کار میکرد. قدرت حتی اگر بر اساس هدف خوبی باشد بازهم بخشی از آزادی فعالان خود را میگیرد و این در حالی است که فضای فرهنگی در تضاد با محدودیتهای برآمده از قدرت است. شما اگر با فکری آزاد و مستقل قلم به دست نگیرید نمیتوانید اثری ماندگار خلق کنید. این شیوه فعالیت فرهنگی هیچ سنخیتی با تفکرات من که هرگز در یک چارچوب سیاسی حرکت نکردهام، ندارد.
قبول مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شما را به تألیف و ترجمه برای این گروه سنی کشاند؟
تألیف و ترجمه برای کودکان و نوجوانان جزو علاقهمندیهای خودم نیز بود اما وقتی در کانون مسئولیت به عهده گرفتم، بیشتر تمرکز من بر این گروه سنی بود. ابتدای ورودم به کانون با کار ویراستاری همراه شد تا مدتی بعد که به پیشنهاد سیروس طاهباز مدیریت انتشارات را قبول کردم. دنیای بچهها سرزمین بیمرز و بسیار زیبایی است؛ از سوی دیگر محیط کانون هم آن زمان بسیار صمیمانه بود. طی این سالها آثار متعددی برای کودکان و نوجوانان نوشته و ترجمه کردهام که متأسفانه خیلی از آنها دیگر تجدیدچاپ نشدهاند و از طرفی کانون هم اجازه انتشار آنها از سوی دیگر ناشران را هم نمیدهد. طی این بیش از پنجاه سال کار در عرصه کتاب آثار متعددی از ایتالیایی و عربی ترجمه کردهام که البته در میان آنها آثار بزرگسال هم زیاد دیده میشود. سالهاست که زندگیام بین دو کشور ایتالیا و ایران سپری میشود و بر همین اساس افزون بر ترجمه آثاری از نویسندگان مشهور ایتالیایی، فرصت دوستی و آشنایی بیشتر با برخی از آنان نیز نصیبم شده است.
چطور شد که کار در کانون را رها کردید و مدتی بعد ساکن ایتالیا شدید؟
تا سال 1359 مسئولیت انتشارات کانون را برعهده داشتم؛ کمی بعد شرایط کانون بهگونهای شد که نمیتوانستم با آدمهای تازهای که به آن قدم گذاشتند کار کنم. همان زمان کتاب «عبادتی چون تفکر نیست» من برنده جشنواره لایپزیک آلمان شده بود؛ به آلمان سفر کردم و بعد از اتمام مراسم اهدای جایزه هم عازم ایتالیا شدم. فرهنگ و حتی شرایط آب و هوایی ایتالیا آنقدر شبیه کشور خودمان است که احساس غربت نمیکردم و ماندگار شدم. بیاغراق ایتالیاییها شرقیترین مردمان غرب هستند.
و البته قبل از مهاجرت دورهای هم مدیریت دو مؤسسه نشر «موج» و «پندار» با شما بوده!
اینها به پیش از ورود من به کانون پرورش فکری بازمیگردد. طی مدتی که در نشر موج حضور داشتم دست به نشر مجموعه کتابهایی از نویسندگان و شاعران معاصر زدم که از جمله آنها میتوان به کتابهایی از سیمین دانشور، احمد شاملو، مهدی سمسار، محمد قاضی، سیروس طاهباز، محمدعلی سپانلو و غزاله علیزاده اشاره کرد. اما در نشر پندار متمرکز بر انتشار شعر شاعران جوان بودم.
حالا بعد از گذشت سالها کار جدی در حوزه کتاب که البته بخش عمدهای از آن برای گروه سنی کودک و نوجوان بوده چه توصیهای برای جوانانی دارید که خواهان قدم گذاشتن به این عرصه هستند؟
سراغ کار برای این گروه سنی نروند مگر آنکه هنوز بخشی از کودکی آنان حفظ شده باشد؛ مسألهای که سالها پیش آن را درباره زندهیاد پرویز کلانتری گفتم. قلب او در نود سالگی، صمیمیت یک کودک هفتساله را داشت و شاید بخشی از رمز موفقیت او را بتوان در همین مسأله جست. با این حال متأسفانه برخی از فعالان این حوزه بیشتر به سراغ رانتهای اجتماعی، اقتصادی و شرایطی میروند که میدانند از این طریق نصیب آنان میشود.
و در آخر بگویید بزودی شاهد انتشار کار تازهای از شما خواهیم بود؟
بهزودی ترجمهام از آخرین کتاب «اومبرتو اکو»، نویسنده بزرگ ایتالیایی منتشر میشود؛ رمان «دلدادگان» درباره ماجرایی واقعی است که چند قرن قبل در شهر میلان ایتالیا رخ میدهد. داستان این رمان مستند روایتگر عشق دو جوان است که تحت تأثیر مانعتراشیهای حاکم اسپانیولی آن زمان میلان با سختیهای بسیاری روبهرو میشود. این حاکم با همراهی کشیش شهر میخواهد مانع دختر و پسر داستان شود. همه این اتفاقات در سالهای شیوع طاعون رخ میدهند که از این جهت شباهتهایی به دوره فعلی جهان و مسائل شیوع کرونا دارد. این رمان از آن دسته کتابهایی است که سن و سال برنمیدارد و همه علاقهمندان از نوجوان گرفته تا بزرگسالان میتوانند از آن لذت ببرند. کار ترجمه مجموعهای از نوشتهها و مصاحبههای اکو درباره مسائل اجتماعی را هم به پایان رساندهام که «فاشیسم ابدی» نام دارد. این کتاب با همراهی نشر گویا در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد؛ حروفچینی آن تمام شده و باید بازبینی مجددی شود. افزون بر این تلاشی که بیش از پنجاه سال برای گردآوری نوشتههای پراکنده حمید عنایت به خرج دادهام هم بهزودی در قالب یک کتاب از سوی نشر نو در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
برش
سهم قابل توجه ایتالیاییها از ادبیات کودک جهان
برخلاف ادبیات انگلیسی، عربی، فرانسوی و حتی آلمانی که شاهد فعالیت مترجمان سرشناس و از سویی جوانان بسیاری در آنها هستیم، ادبیات ایتالیایی با تعداد کمتری از مترجمان مواجه است. گذشته از بهمن فرزانه که بیش از هفت سال از درگذشت او میگذرد، غلامرضا امامی هم از چهرههای پیشکسوت ترجمه این عرصه به شمار میآید. امامی مهمترین دلیل تعداد کمتر مترجمان فعال در حوزه ادبیات ایتالیایی را محدودیت جغرافیایی این زبان در مقایسه با دیگر زبانهای غربی و آسیایی میداند. درباره وضعیت امروز ادبیات ایتالیا نکاتی را به بیان این نویسنده و مترجم میخوانید:
«قبل از آن که درباره وضعیت ادبیات در امروز ایتالیا بگویم، جالب است بدانید که مردمان این کشور بسیار اهل مطالعهاند. منتهی آنها بیشتر از کتاب، اهل روزنامه خواندن هستند. متأسفانه تعداد بالای کانالهای تلویزیونی بخش عمدهای از اوقات فراغت جوانان ایتالیایی را صرف تماشای فیلم و برنامههای اینچنینی کرده است. با این حال همانطور که اشاره شد رسانهها جایگاه مهمی میان آنان دارند. از همین بابت هم طی دهههای گذشته چهرههای سرشناس از مطبوعات و رسانههای این کشور حتی به عرصههای جهانی راه یافتهاند که از جمله سرشناسترین آنان میتوان به «اوریانا فالاچی» اشاره کرد. اتفاقاً خودم نیز کتاب «گفتوگوهای اوریانا فالاچی» را ترجمه کردهام که نشر افق منتشر کرده است. البته نویسندگان جوان ایتالیایی هم اغراق نیست اگر بگویم این روزها با نوشتههای خود میدرخشند. بهعنوان نمونه درباره آثار و زندگی «اری دلوکا» بخوانید تا متوجه فراز و فرودهای عجیب زندگیاش بشوید که سیر تفکرات او از جریان چپ و فعالیت در گروه های مسلح شروع میشود و بعد از زندانی شدن با تفکرات عرفانی ادامه پیدا میکند. او حتی در دوره جنگ بوسنی سوار کامیون میشود و به کمک مسلمانان میرود. «اومبرتو اکو» هم همینطور. این نویسنده و فیلسوف بزرگ ایتالیایی نیز زندگی خاصی داشته و عجیب این که باوجود قدم گذاشتن به حوزههای مختلف در همه آنها میدرخشد، آن هم در سطح جهانی. نویسندگان ایتالیایی بهواسطه آثار ارزشمندی که خلق کردهاند، جایگاه قابلتوجهی در عرصه جهانی از آن خود ساختهاند. هرچند که هیچکدام از نویسندگان امروز ایتالیایی نتوانستند نظیر اکو بدرخشند؛ نویسندهای که برخی بزرگان ادبیات کلاسیک فارسی همچون مولانا را هم بهخوبی میشناخت و این همه اطلاعات او درباره ادبیات و فرهنگ ایران برای من شگفتانگیز بود. البته فراموش نکنید که جایگاه ایتالیاییها در ادبیات کودک و نوجوان بهمراتب متفاوتتر از آثار بزرگسال آنان است، آنگونه که بر قله جهانی این بخش ادبیات ایستادهاند. یکی با «کارلو کلودی» با شاهکار به یادماندنیاش داستان «پینوکیو» و دیگری «جانی روداری» با آثار خواندنیاش. جانی روداری را با آثار خواندنیاش میتوان پیامآور صلح و دوستی جهانی دانست.
«چگونه با ماهی قزلآلا سفر کنیم؟» نوشته «اومبرتو اکو» دربردارنده مجموعهای از طنزها و یادداشتهای این نویسنده ایتالیایی است که مطالعه آنها فرصتی برای شناخت بیشتر او را فراهم میکند.
چگونه با ماهی قزل آلا سفر کنیم
نشر کتاب کوچه
«یکی بود که خودش نبود» یکی از کتابهای مجموعه چهارجلدی نوشته «جانی روداری» است. این نویسنده ایتالیایی برنده جایزه «هانس کریستین اندرسن»، این داستانها را برای گروه سنی کودک و نوجوان نوشته است.
یکی بود که خودش نبود
نشر هوپا
«ماهیها همیشه بیدارند» داستان بلندی نوشته «اری دلوکا» است که در شمار پرفروشترین کتابهای ایتالیایی قرار دارد. ماجرای این کتاب روایتی از زندگی و زیباییهای آن، یا به عبارتی نگاهی به گذشته و پلی به آینده است.
ماهیها همیشه بیدارند
نشر مروارید
«رعد» مجموعه داستانی نوشته «زکریا تامر» نویسنده و روزنامهنگار سوریهای است؛ تامر از مشهورترین نویسندگان جهان عرب، بویژه در حوزه داستان کوتاه و از نویسندگان اصلی داستان کودکان است که تا پیش از ترجمه امامی چندان برای مخاطب ایرانی شناخته شده نبود.
رعد
نشر مروارید
«سِفرِ خروجْ» نمایشنامهای نوشته «عبدالرحمان شرقاوی» نویسنده و شاعر مصری است که بر اساس تاریخ مستند، قیام امام حسین(ع) و حرکت کاروان ایشان از مدینه تا کربلا را ترسیم میکند و ارجاعی هم به نبرد تاریخی حضرت موسی(ع) با فرعون دارد که درباره خروج قوم بنیاسرائیل از مصر با رهبری حضرت موسی(ع) است.
سِفرِ خروجْ
نشر امیرکبیر
«پینوکیو» نوشته مشهور «کارلو کلودی» است که 52 سال قبل بههمت صادق چوبک از انگلیسی به فارسی ترجمه شد. طی این نیم قرن تنها ترجمه ایتالیایی به فارسی این داستان به همت غلامرضا امامی انجام شده است.
پینوکیو
نشر سپاس
خبرنگار
غلامرضا امامی از آن دست نویسندگان و مترجمانی است که نیاز چندانی به معرفیاش نیست؛ دستکم نیمقرن از فعالیت مداوم ادبیاش میگذرد که حاصلش انتشار حدود هشتاد عنوان ترجمه و تألیف است؛ کتابهایی که بخش عمده آنها را آثاری مختص کودکان و نوجوانان تشکیل میدهند؛ هر چند کتابهای متعددی هم برای بزرگسالان ترجمه کرده. امامی به لطف سالها زندگی در ایتالیا، طی دهههای اخیر نقش بسزایی در معرفی آثار بزرگان ادبیات این کشور به مخاطبان ایرانی ایفا کرده، البته بخشی از ترجمههای او نیز از فارسی به ایتالیایی و در راستای تلاش برای معرفی ادبیات امروزمان به ساکنان این کشور اروپایی هستند. جایزه جشنواره لایپزیک آلمان، جایزه جشنواره ژاپن و جایزه جشنواره گلاویژ سلیمانیه بخشی از عنوانهایی هستند که در سابقه کاری امامی ثبتشده. به بهانه سال ها کار ادبی و همچنین ترجمههای تازه این مترجم، نویسنده و ویراستار گفتوگویی با غلامرضا امامی داشتهایم که در ادامه میخوانید.
با سالهای کودکی شما آغاز کنیم؛ گویا کتابخوان بودن خانوادهتان به پدربزرگی بازمیگردد که البته هرگز او را ندیدهاید!
پدربزرگم حاج علی آقا امامی، مرد باسواد و اهل مطالعهای بود. طی سالها کتابهای بسیاری هم جمعآوری کرده بود که اغلب از جمله نسخ خطی و چاپ سنگی به شمار میآمدند. متأسفانه خیلی زود، در سالهای جوانی درگذشت و بخشی از کتابخانهاش به پدرم رسید. آنطور که بهنقل از پدرم شنیدهام، روحانی محل که در حکم وصی او بوده مقدار زیادی از کتابها را به خانه خودش میبرد. با این حال یادگارهایی از پدربزرگ به پدرم رسید که حالا من نگهداری آنها را بهعهده دارم. در میان اینها چاپ سنگی گلستان سعدی و حافظ نیز دیده میشود. البته این تنها پدرم نبود که شوق مطالعه را در فرزندانش شکل داد؛ نسبت فامیلی مادرم به خاندان طباطباییها و صدر قم باز میگردد و او نیز بهسبب برخورداری پیشینه خانوادگیاش اهل مطالعه بود.کودکیام با قصههایی که مادر میخواند و حکایتهایی که پدر روایت میکرد سپری شد.
جالب است این انگیزه در زمانهای در شما شکل گرفته که هنوز خبری از کتابهای خاص گروه سنی کودک و نوجوان نبوده!
بله، هیچ خبری از کتاب و کتابخانههای متناسب برای کودکان نبود. کودکی من و همنسلانم، حتی آنهایی که متولد خانوادههای اهل فرهنگ بودند، متفاوت از امروز بود. ما خیلی زودتر از آنچه باید به تفکرات بزرگسالی قدم گذاشتیم. روزگار کودکیام با اشعار دیوان حافظ و نثر زیبای گلستان سعدی به نوجوانی رسید. گذشته از علاقهمندی والدینم به مطالعه، شرایط زندگیمان هم بهگونهای بود که شانس زندگی در نقاط مختلفی از کشور نصیبم شد. پدرم پزشک راهآهن بود و از این بابت در شهرهای مختلفی زندگی کردیم؛ آغاز دوره ابتدایی برای من با سکونت در قم و ثبتنام در مدرسه «صنیعالدوله» همراه شد. زندهیاد محمود بروجردی، معلم مدرسهام بیش از پیش شوق مطالعه را در من بیدار کرد.
داماد امام خمینی(ره)؟
بله، آموزگار نخستین سال مدرسهام که مرد بسیار شریفی بود. هرچند که پیش از ورود به دبستان با الفبا آشنا شده بودم و هنوز کتاب نمیخواندم که مطالعه روزنامه را یاد گرفتم. روزنامهها اغلب جزئی جداییناپذیر از خانهمان بودند، پدرم از طرفداران جدی زندهیاد مصدق بود و خبرها را دنبال میکرد.
گویا پدرتان هم از جمله همراهان مصدق در ملی شدن نفت بودهاند؟
بله، عشق وافری به مصدق داشت. به برکت فضای اجتماعی-سیاسی حاکم بر روزگار دکتر مصدق، روزنامهها رونق زیادی پیدا کرده بودند که تأثیر پیگیری این خبرها تنها به روزنامهها محدود نمیشد و ایجاد علاقه در من هم مشهود بود. آن روزها یک رادیو آندریای کوچک داشتیم که جمعهها من را پای صدای گرم زندهیاد صبحی میکشاند. برای ما قصههایی از نقاط مختلف ایران و همچنین گاهی هم بخشهایی از مثنوی را میخواند. حالا که بحث زندهیاد صبحی به میان آمد بگذارید به نکتهای اشاره کنم. اینکه خیلی از بزرگانمان را فراموش کردهایم؛ نمیدانم چرا به یاد صبحی هیچ کوی و مدرسهای نام نگرفته تا بچهها بدانند چه کرده! مردی که شرافتمندانه زیست و بچهها را با گذشته سرزمین مان آشنا کرد. بازگردیم به نخستین سالهای مدرسهام. گذشته از بروجردی که حکایتها و اشعاری از ادبیات کلاسیک را برای ما دانشآموزان میخواند، مجلهای هم با عنوان دانشآموز در دسترس داشتیم؛ نشریه جالبی بود که در مدارس پخش میشد و آنهم مشوق مهمی بود. در کنار آن مادرم هم بخشهایی از مجله ترقی را برای ما میخواند که همه اینها از خوششانسی زندگیام هستند.
همان نشریه مشهور لطفالله ترقی؟
بله، پدرخانم گلی ترقی. مادرم قصه دنبالهداری بهنام افسانه کنیز سفید را از آن برای ما میخواند. البته ناگفته نماند که آن زمان خبری از تلویزیون یا حتی کتابخانه مناسب بچهها نبود از همین رو گوش سپردن به قصهها و حکایتهایی که برایمان میخواندند تنها سرگرمیمان بود.
ماجرای نامههای مصدق به پدرتان چه بوده؟
پدرم تلاش بسیاری در جریان ملی شدن نهضت نفت کرد؛ آنقدر شیفته مصدق بود که این علاقهمندی به ما اهالی خانه هم راه یافته بود. البته با مصدق همولایتی هم بودیم و به این مسأله افتخار میکنم؛ محدوده اراک و روستاهای اطراف آن بزرگان بسیاری همچون امیرکبیر، پروفسور حسابی و مصدق را تقدیم این سرزمین کرده است. شاید باورتان نشود اما باوجود سن و سال کمی که زمان کودتا داشتم هنوز آن روز غمزده، بیستوهشتم مردادماه سال 32 بهخاطرم مانده است. نزدیک غروب آفتاب، آسمان پوشیده از چند لکه ابر قرمزرنگ بود و اراذل حمله کرده بودند؛ آن زمان ما ساکن قم بودیم. پدرم آشفته در خانه راه میرفت و میگفت:«لا اله الاالله چه بر سر پیرمرد میآورند!». تا صبح نخوابید؛ هرچند که این حال مشترک همه آنهایی بود که میدانستند مصدق چه خدمتی کرد و چه بیمهریهایی دید. سالها از خدمت بزرگ مصدق در حق این آب و خاک میگذرد اما هنوز هم یکی از بزرگمردانی است که میتواند الگویی برای همگان باشد. فراموش نکنیم که بزرگانی همچون مصدق تنها به یک جغرافیا تعلق ندارند؛ او از آنهمه جهان است. سالها قبل در سفری که به قاهره داشتم متوجه شدم که مصریها خیابانی بهنام مصدق نامگذاری کردهاند؛ وقتی به لاهه هلند سفر کردم توانستم جایگاهی را که او در آن دادگاه تمامقد از حق ایران دفاع کرد، ببینم. کاری که به کوشش مصدق و بههمت بازرگان انجام شد چیزی نیست که بتوان فراموش کرد؛ خلع ید انگلیسیها از آبادان و ملی کردن صنعت نفت از مهمترین تحولات کشورمان است. این اتفاق حتی بر دیگر کشورها هم اثر گذاشت و بعدتر شاهد شکلگیری جنبشهای ملی در کشورهای عربی بودیم؛ ازجمله جنبش جمال عبدالناصر در مصر. عبدالناصر در سخنرانیاش بهطور مستقیم از این گفت که از تلاش مصدق در راه ملی کردن «کانال سوئز» الگوبرداری کردهاند.
کتابی که در شانزدهسالگیتان چاپ میکنید و شهید مطهری آن را تحسین میکند چه بوده؟
در یکی از مأموریتهای پدرم ساکن مشهد شدیم و من هم به مدرسه علوی رفتم. یادداشتهایی برای انجمن مدرسه که در آن عضو شده بودم مینوشتم و هفتهای یکمرتبه بر مبنای آن یادداشت سخنرانی داشتیم. برای دیدار با علامه حلبی که بعد از سالها به مشهد آمده بود به جلسهای رفتیم و برای نخستین مرتبه افرادی همچون علیاکبر فیاض، رئیس و بنیانگذار دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فردوسی مشهد را دیدم که همدرس علامه حلبی بود. به پیشنهاد رئیس دبیرستانمان قرار شد نوشتهام درباره «ارزش تبلیغ» را در جمع بخوانم؛ از آن استقبال کردند و تصمیم به انتشار نوشتهام گرفتند. گویا نسخهای هم به دست شهید مطهری رسیده بود که نامهای تشویقآمیز نوشت و به مدرسهام فرستاد تا این کار را ادامه بدهم. آن نامه را همین چند سال پیش به گنجینه کتابخانه ملی سپردم تا حفظ شود.
طی روند زندگیتان فرصت آشنایی با بسیاری از چهرههای فرهنگی و سیاسی برای شما فراهم میشود، این نشست و برخاستها چه تأثیری بر شما داشتند؟
بله و این آشناییها از همان دوره دبیرستان آغاز شدند؛ طی سالهای سکونت در مشهد و تحصیل در مدرسه علوی با مسعود و مجید احمدزاده آشنا شدم. مدتی هم که در دبیرستان فیوضات با پرویز پویان هممدرسهای شدم، اغلب ما با شوق بسیار به کانون نشر حقایق اسلامی میرفتیم.
با این حساب آن سالها پای صحبتهای محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی هم نشستهاید!
بله اتفاقاً استاد محمدتقی شریعتی هفتهای یکمرتبه در کانون سخنرانی داشت. قبل از اعزام علی شریعتی به خارج در مراسمی او را هم دیدم. البته هنوز چهره مشهوری نشده بود. دیدم فردی پشت تریبون رفت و با صدایی بم آن شعر مشهور شهریار به انیشتین را خواند که متوجه شدم پسر استاد محمدتقی شریعتی است. اما با جلال آلاحمد در مدت سکونت در تهران آشنا شدم. آشناییام هم در نتیجه یک تماس تلفنی ساده رخ داد؛ وقتی هنوز مشهد بودیم چند کتاب جلال از جمله مدیر مدرسه و فصلی از غربزدگی را به پیشنهاد مسعود احمدزاده خوانده بودم. بهتهران که رفتیم با کمی جستوجو تلفن جلال را پیدا کردم، زنگ زدم و خودش گفت دوشنبه همان هفته قرار است دانشسرای عالی باشد. قرار شد بروم. تا پایان کلاس گوشهای ایستادم؛ پیشتر او را در عکسها دیده بودم، از کلاس که خارج شدیم جلال را دیدم، شبیه تصاویرش بود. بلندقامت و البته قلمی. هنوز جملههای کلاس آن روز جلال آلاحمد به دانشجویانش به یادم مانده که میگفت:«من دیکته نمیگم؛ دیکته به دیکتاتوری میرسه.» بعد از کلاس خودم را معرفی کردم. گفت دوشنبهها سری به کافه فیروز میزند. با اینکه کم سن و سال و ناشناس بودم اما برخورد بسیار خوبی داشت، طی مسیر صحبت کردیم و من پیش از خداحافظی دفتر یادگاریام را به او دادم تا برای من جملهای بنویسد. این دیدار و دوستی تا جایی ادامه پیدا کرد که به پیشنهاد جلال قرار شد برای کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» پژوهشی در همکاری با او انجام بدهم. بعد از خاموشی جلال که آن کتاب منتشر شد، دیدم اسم من را هم در مقدمه کتاب آورده، به برادرش شمس گفتم من آن زمان نوجوان بودم؛ نیازی نیست اسمم درج شود برای چاپهای بعدی آن را حذف کنید که گفت نه. خواسته خود جلال بوده است.
و چطور واسطه آشنایی علی شریعتی با جلال آلاحمد شدید؟
ماجرا بههمان دفتر یادگاری بازمیگردد که اشاره شد؛ البته در سالهای سکونت در تهران. قرار بود علی شریعتی از مشهد به تهران سفر کند. زندهیاد محمدتقی شریعتی از من خواست دنبال پسرش بروم، بعد از سالها دوباره او را دیدم. بارانی کرمرنگ بلندی پوشیده بود، کلاه شاپویی بر سر و البته نسخهای از مجله نگین را هم در دست داشت. شریعتی را تا منزل پدرش مشایعت کردم؛ آن دفتر یادگاری را به او هم دادم. نام جلال را که دید خواست که واسطه دیدارشان شوم. هنوز چهره مشهوری نشده بود، به جلال زنگ زدم و گفتم که خواستار دیدارش شده است. جلال گفت:«اگه ساواکی نیست او را بیاور.» و من اطمینان دادم که نیست. به خانه پدر دکتر شریعتی رفتم، سوار اتوبوسهای دوطبقه قرمزرنگ آن سالها شدیم و به دیدار جلال رفتیم. علی شریعتی بسیار خوشبرخورد و مهربان بود؛ شبیه به جلال آلاحمد. شخصیت واقعی جلال و شریعتی بههیچوجه شباهتی به آن چهرههای عبوسی که برخی برای جوانان تصویر کردهاند، نداشت.
باوجود فضای حاکم بر خانوادهتان و از سویی آدمهایی که با آنها تعامل پیدا کردید عجیب است که هرگز به سمت فعالیت و محفلهای سیاسی کشیده نشدید!
سیاست را رها نکردم، حتی به آن علاقهمند هم هستم اما هرگز وارد هیچ حزب و دستهای نشدم. کار در عرصه فرهنگ و ادب نیازمند برخورداری از استقلال است و شما نمیتوانید قدم به فعالیتهای سیاسی بگذارید بیآنکه بخشی از آزادی فکری خود را از دست ندهید. سیاست بر اساس قدرت پیش میرود، فرقی هم ندارد که این قدرت همچون جبهه ملی دوره مصدق بر اساس اهداف منافع ملی باشد یا قدرتی خواهان خدمت به بقای یک نفر؛ همچون جبهه ایران نوین که با هدف تداوم حکومت محمدرضا پهلوی کار میکرد. قدرت حتی اگر بر اساس هدف خوبی باشد بازهم بخشی از آزادی فعالان خود را میگیرد و این در حالی است که فضای فرهنگی در تضاد با محدودیتهای برآمده از قدرت است. شما اگر با فکری آزاد و مستقل قلم به دست نگیرید نمیتوانید اثری ماندگار خلق کنید. این شیوه فعالیت فرهنگی هیچ سنخیتی با تفکرات من که هرگز در یک چارچوب سیاسی حرکت نکردهام، ندارد.
قبول مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، شما را به تألیف و ترجمه برای این گروه سنی کشاند؟
تألیف و ترجمه برای کودکان و نوجوانان جزو علاقهمندیهای خودم نیز بود اما وقتی در کانون مسئولیت به عهده گرفتم، بیشتر تمرکز من بر این گروه سنی بود. ابتدای ورودم به کانون با کار ویراستاری همراه شد تا مدتی بعد که به پیشنهاد سیروس طاهباز مدیریت انتشارات را قبول کردم. دنیای بچهها سرزمین بیمرز و بسیار زیبایی است؛ از سوی دیگر محیط کانون هم آن زمان بسیار صمیمانه بود. طی این سالها آثار متعددی برای کودکان و نوجوانان نوشته و ترجمه کردهام که متأسفانه خیلی از آنها دیگر تجدیدچاپ نشدهاند و از طرفی کانون هم اجازه انتشار آنها از سوی دیگر ناشران را هم نمیدهد. طی این بیش از پنجاه سال کار در عرصه کتاب آثار متعددی از ایتالیایی و عربی ترجمه کردهام که البته در میان آنها آثار بزرگسال هم زیاد دیده میشود. سالهاست که زندگیام بین دو کشور ایتالیا و ایران سپری میشود و بر همین اساس افزون بر ترجمه آثاری از نویسندگان مشهور ایتالیایی، فرصت دوستی و آشنایی بیشتر با برخی از آنان نیز نصیبم شده است.
چطور شد که کار در کانون را رها کردید و مدتی بعد ساکن ایتالیا شدید؟
تا سال 1359 مسئولیت انتشارات کانون را برعهده داشتم؛ کمی بعد شرایط کانون بهگونهای شد که نمیتوانستم با آدمهای تازهای که به آن قدم گذاشتند کار کنم. همان زمان کتاب «عبادتی چون تفکر نیست» من برنده جشنواره لایپزیک آلمان شده بود؛ به آلمان سفر کردم و بعد از اتمام مراسم اهدای جایزه هم عازم ایتالیا شدم. فرهنگ و حتی شرایط آب و هوایی ایتالیا آنقدر شبیه کشور خودمان است که احساس غربت نمیکردم و ماندگار شدم. بیاغراق ایتالیاییها شرقیترین مردمان غرب هستند.
و البته قبل از مهاجرت دورهای هم مدیریت دو مؤسسه نشر «موج» و «پندار» با شما بوده!
اینها به پیش از ورود من به کانون پرورش فکری بازمیگردد. طی مدتی که در نشر موج حضور داشتم دست به نشر مجموعه کتابهایی از نویسندگان و شاعران معاصر زدم که از جمله آنها میتوان به کتابهایی از سیمین دانشور، احمد شاملو، مهدی سمسار، محمد قاضی، سیروس طاهباز، محمدعلی سپانلو و غزاله علیزاده اشاره کرد. اما در نشر پندار متمرکز بر انتشار شعر شاعران جوان بودم.
حالا بعد از گذشت سالها کار جدی در حوزه کتاب که البته بخش عمدهای از آن برای گروه سنی کودک و نوجوان بوده چه توصیهای برای جوانانی دارید که خواهان قدم گذاشتن به این عرصه هستند؟
سراغ کار برای این گروه سنی نروند مگر آنکه هنوز بخشی از کودکی آنان حفظ شده باشد؛ مسألهای که سالها پیش آن را درباره زندهیاد پرویز کلانتری گفتم. قلب او در نود سالگی، صمیمیت یک کودک هفتساله را داشت و شاید بخشی از رمز موفقیت او را بتوان در همین مسأله جست. با این حال متأسفانه برخی از فعالان این حوزه بیشتر به سراغ رانتهای اجتماعی، اقتصادی و شرایطی میروند که میدانند از این طریق نصیب آنان میشود.
و در آخر بگویید بزودی شاهد انتشار کار تازهای از شما خواهیم بود؟
بهزودی ترجمهام از آخرین کتاب «اومبرتو اکو»، نویسنده بزرگ ایتالیایی منتشر میشود؛ رمان «دلدادگان» درباره ماجرایی واقعی است که چند قرن قبل در شهر میلان ایتالیا رخ میدهد. داستان این رمان مستند روایتگر عشق دو جوان است که تحت تأثیر مانعتراشیهای حاکم اسپانیولی آن زمان میلان با سختیهای بسیاری روبهرو میشود. این حاکم با همراهی کشیش شهر میخواهد مانع دختر و پسر داستان شود. همه این اتفاقات در سالهای شیوع طاعون رخ میدهند که از این جهت شباهتهایی به دوره فعلی جهان و مسائل شیوع کرونا دارد. این رمان از آن دسته کتابهایی است که سن و سال برنمیدارد و همه علاقهمندان از نوجوان گرفته تا بزرگسالان میتوانند از آن لذت ببرند. کار ترجمه مجموعهای از نوشتهها و مصاحبههای اکو درباره مسائل اجتماعی را هم به پایان رساندهام که «فاشیسم ابدی» نام دارد. این کتاب با همراهی نشر گویا در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد؛ حروفچینی آن تمام شده و باید بازبینی مجددی شود. افزون بر این تلاشی که بیش از پنجاه سال برای گردآوری نوشتههای پراکنده حمید عنایت به خرج دادهام هم بهزودی در قالب یک کتاب از سوی نشر نو در اختیار علاقهمندان قرار میگیرد.
برش
سهم قابل توجه ایتالیاییها از ادبیات کودک جهان
برخلاف ادبیات انگلیسی، عربی، فرانسوی و حتی آلمانی که شاهد فعالیت مترجمان سرشناس و از سویی جوانان بسیاری در آنها هستیم، ادبیات ایتالیایی با تعداد کمتری از مترجمان مواجه است. گذشته از بهمن فرزانه که بیش از هفت سال از درگذشت او میگذرد، غلامرضا امامی هم از چهرههای پیشکسوت ترجمه این عرصه به شمار میآید. امامی مهمترین دلیل تعداد کمتر مترجمان فعال در حوزه ادبیات ایتالیایی را محدودیت جغرافیایی این زبان در مقایسه با دیگر زبانهای غربی و آسیایی میداند. درباره وضعیت امروز ادبیات ایتالیا نکاتی را به بیان این نویسنده و مترجم میخوانید:
«قبل از آن که درباره وضعیت ادبیات در امروز ایتالیا بگویم، جالب است بدانید که مردمان این کشور بسیار اهل مطالعهاند. منتهی آنها بیشتر از کتاب، اهل روزنامه خواندن هستند. متأسفانه تعداد بالای کانالهای تلویزیونی بخش عمدهای از اوقات فراغت جوانان ایتالیایی را صرف تماشای فیلم و برنامههای اینچنینی کرده است. با این حال همانطور که اشاره شد رسانهها جایگاه مهمی میان آنان دارند. از همین بابت هم طی دهههای گذشته چهرههای سرشناس از مطبوعات و رسانههای این کشور حتی به عرصههای جهانی راه یافتهاند که از جمله سرشناسترین آنان میتوان به «اوریانا فالاچی» اشاره کرد. اتفاقاً خودم نیز کتاب «گفتوگوهای اوریانا فالاچی» را ترجمه کردهام که نشر افق منتشر کرده است. البته نویسندگان جوان ایتالیایی هم اغراق نیست اگر بگویم این روزها با نوشتههای خود میدرخشند. بهعنوان نمونه درباره آثار و زندگی «اری دلوکا» بخوانید تا متوجه فراز و فرودهای عجیب زندگیاش بشوید که سیر تفکرات او از جریان چپ و فعالیت در گروه های مسلح شروع میشود و بعد از زندانی شدن با تفکرات عرفانی ادامه پیدا میکند. او حتی در دوره جنگ بوسنی سوار کامیون میشود و به کمک مسلمانان میرود. «اومبرتو اکو» هم همینطور. این نویسنده و فیلسوف بزرگ ایتالیایی نیز زندگی خاصی داشته و عجیب این که باوجود قدم گذاشتن به حوزههای مختلف در همه آنها میدرخشد، آن هم در سطح جهانی. نویسندگان ایتالیایی بهواسطه آثار ارزشمندی که خلق کردهاند، جایگاه قابلتوجهی در عرصه جهانی از آن خود ساختهاند. هرچند که هیچکدام از نویسندگان امروز ایتالیایی نتوانستند نظیر اکو بدرخشند؛ نویسندهای که برخی بزرگان ادبیات کلاسیک فارسی همچون مولانا را هم بهخوبی میشناخت و این همه اطلاعات او درباره ادبیات و فرهنگ ایران برای من شگفتانگیز بود. البته فراموش نکنید که جایگاه ایتالیاییها در ادبیات کودک و نوجوان بهمراتب متفاوتتر از آثار بزرگسال آنان است، آنگونه که بر قله جهانی این بخش ادبیات ایستادهاند. یکی با «کارلو کلودی» با شاهکار به یادماندنیاش داستان «پینوکیو» و دیگری «جانی روداری» با آثار خواندنیاش. جانی روداری را با آثار خواندنیاش میتوان پیامآور صلح و دوستی جهانی دانست.
«چگونه با ماهی قزلآلا سفر کنیم؟» نوشته «اومبرتو اکو» دربردارنده مجموعهای از طنزها و یادداشتهای این نویسنده ایتالیایی است که مطالعه آنها فرصتی برای شناخت بیشتر او را فراهم میکند.
چگونه با ماهی قزل آلا سفر کنیم
نشر کتاب کوچه
«یکی بود که خودش نبود» یکی از کتابهای مجموعه چهارجلدی نوشته «جانی روداری» است. این نویسنده ایتالیایی برنده جایزه «هانس کریستین اندرسن»، این داستانها را برای گروه سنی کودک و نوجوان نوشته است.
یکی بود که خودش نبود
نشر هوپا
«ماهیها همیشه بیدارند» داستان بلندی نوشته «اری دلوکا» است که در شمار پرفروشترین کتابهای ایتالیایی قرار دارد. ماجرای این کتاب روایتی از زندگی و زیباییهای آن، یا به عبارتی نگاهی به گذشته و پلی به آینده است.
ماهیها همیشه بیدارند
نشر مروارید
«رعد» مجموعه داستانی نوشته «زکریا تامر» نویسنده و روزنامهنگار سوریهای است؛ تامر از مشهورترین نویسندگان جهان عرب، بویژه در حوزه داستان کوتاه و از نویسندگان اصلی داستان کودکان است که تا پیش از ترجمه امامی چندان برای مخاطب ایرانی شناخته شده نبود.
رعد
نشر مروارید
«سِفرِ خروجْ» نمایشنامهای نوشته «عبدالرحمان شرقاوی» نویسنده و شاعر مصری است که بر اساس تاریخ مستند، قیام امام حسین(ع) و حرکت کاروان ایشان از مدینه تا کربلا را ترسیم میکند و ارجاعی هم به نبرد تاریخی حضرت موسی(ع) با فرعون دارد که درباره خروج قوم بنیاسرائیل از مصر با رهبری حضرت موسی(ع) است.
سِفرِ خروجْ
نشر امیرکبیر
«پینوکیو» نوشته مشهور «کارلو کلودی» است که 52 سال قبل بههمت صادق چوبک از انگلیسی به فارسی ترجمه شد. طی این نیم قرن تنها ترجمه ایتالیایی به فارسی این داستان به همت غلامرضا امامی انجام شده است.
پینوکیو
نشر سپاس
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه