همراه با صاحبان کسب و کارهای کوچک خانگی در راسته های پارچه فروشان بازار تهران
از بازار زید تا پاساژ مریم
محمد معصومیان
گزارش نویس
راستههای پارچه فروشان در بازار تهران پاتوق تولیدکنندگان خانگی و کسبوکارهای کوچک زنانی است که میخواهند چرخ زندگی را بچرخانند. زنانی که کیسههای بزرگ پارچه را در گرمای هوا زیر سقف آهنی و عرق کرده بازارچه به این سو و آن سو میکشانند و با وسواس طاقههای پرنقشورنگ پارچه را ورق میزنند تا از کیفیت و قیمت آنها مطمئن شوند؛ به قول یکی از فروشندگان «راسته کیلوییها» در بازار بزرگ تهران. آنها میگویند اگر این کسبوکارهای کوچک نباشند ما هم باید جمع کنیم برویم خانه بنشینیم. زنانی که عمده مشتری این بازارهای متنوع هستند هم از مشکلات کار و سختی خرید و تبلیغات میگویند؛ آنانی که سرمایه اندک خود را وسط گذاشتهاند تا زندگی را پیش ببرند و نقش تأثیرگذاری در اقتصاد خانواده داشته باشند.
مغازههای بازار زید به مدد داربست و آویزان کردن طاقههای پارچه، مرز خود را از یکدیگر جدا کردهاند. انبوه میزها باعث شده راهرو برای جمعیتی که عرقریزان و خسته با دستهای پر از کیسههای بزرگ در حال رفت و آمد هستند، تنگ شود. هر از گاهی هم صدای «برو کنار» کسی که با چرخ دستی پیش میآید، نظم کل فضا را به هم میریزد. اما در این میان زنانی که با تمرکز مشغول لمس پارچهها هستند انگار هیچ صدایی جز صدای خشخش پارچه لای انگشتانشان را نمیشنوند. وارد یکی از خروجیهای بازار به سمت پاساژ مریم میشوم که آنجا هم راسته پارچهفروشها است. یکی از مغازهها ابتدای یک ورودی تنگ حسابی شلوغ است. نگاهی به پارچههای کتانی رنگ و وارنگ آن میاندازم. دوری در تیمچه میزنم تا مغازه کمی خلوت شود و سر حرف را با فروشنده باز کنم. او بیشترین مشتری را از طریق صفحه اینستاگرام خود جذب میکند و بیشترین فروشش آنطور که میگوید برای تولید شلوارهای زنانه است: «اینجا چون رنگها جور است بیشتر استقبال میکنند و لازم نیست بروند بچرخند، بیشتر این خانمها هم خودشان تولیدکننده هستند. از همه جای ایران میآیند. یکی از قوچان یکی از اهواز...» همین طور که از کاروکاسبی و تغییرات قیمت میگوید زنی میانسال و دو دختر جوان با هم وارد میشوند و شروع میکنند به قیمت گرفتن و مقایسه کردن. شباهت ظاهری بین سه زن باعث میشود همسر صاحب مغازه از آنها در مورد نسبتشان بپرسد و آنها هم با خنده در برابر یک سؤال همیشگی بگویند: «خاله و دو خواهرزاده هستیم.» تیمی کامل که با هم یک کاروکاسبی خانگی را اداره میکنند. خودم را معرفی میکنم و زن میانسال از گرفتاری اداره چنین کسبو کارهایی میگوید: «راستش اول دست تنها بودم و شلوار مجلسی تولید میکردم برای در و همسایه و آشنا. بعد دیدم همه تعریف و تمجید میکنند و دستم راه افتاد اما دیگر از پس مشتری بر نمیآمدم. این دو که از بچگی عشق خیاطی بودند و من هم از مادر این دوتا که خواهر من است خیاطی یاد گرفته بودم آمدند کنار من و الان هم باهم کار میکنیم. البته الان مانتو و شلوار مجلسی و رسمی تولید میکنیم. یکی دوتا همکار هم داریم که برای ما کار میکنند.»
از نظر او دیگر کسب و کار خانگی مانند سابق راحت نیست چون آدمهای زیادی در کار هستند و رقابت زیاد است: «رقابت بخصوص برای فروش اینترنتی زیاد است. همه تولیدکنندگان هم امکان فروش حضوری ندارند. بهخاطر اینکه فروشگاه درصد بالایی میگیرد و برای ما صرفه کمی دارد. به همین علت همه به فکر فروش اینستاگرامی هستند که آن هم هزینه بالایی دارد، اما برای اینکه کسب و کار بگیرد باید تبلیغ کرد. این وسط کسبوکارهای زیادی هم هستند که میلیونی خرج تبلیغ میکنند. به بلاگرها و پیجهای تبلیغاتی پول میدهند اما در نهایت خیلی از اینها فالوئر فیک است و تبلیغ هیچ دستاوردی جز خالی شدن جیبشان ندارد.» در پاساژ مریم هم گشتی میزنم. گروههای زنانه بسیاری در حال خرید در فروشگاهها و بحث و چانه زدن هستند. پاساژ روحی خیابان مولوی هم شلوغ و درهم برهم است؛ پاساژی نیمهکاره که معلوم نیست چطور این همه آدم در آن رفت و آمد میکنند یا کاسبی دارند. دورتا دور پاساژ و خیابانهای اطراف تبدیل به پارکینگ شده و معتادان کارتنخواب لابهلای ماشینهای پارک شده وول میخورند. داخل پاساژ که یکی از مرکزیترین مکانهای خرید پارچه است حسابی شلوغ است و آنطور که از زمزمههای مشتریان میفهمم قیمتها اینجا هم بالا است.
سبدهای زیادی در راهروها به پارچههای ته طاقه مغازهها اختصاص پیدا کرده است و خیلیها که دنبال پارچههای ارزانتر هستند از بین آنها انتخاب میکنند. با مردی که همراه همسرش به بازار آمده و چند کیسه بزرگ پارچه به دست گرفته سر حرف را باز میکنم. او در همان حوالی همراه همسرش فروشگاه لباس زنانه دارد و حالا خسته روی راه پله نشسته است. از گران شدن ملزومات دوخت لباس زنانه میگوید، کاری که همسرش انجام میدهد و او مسئول فروش تولیدات است: «لایی، زیپ، دکمه، نوار، سگک و هر چیزی که برای تولید لازم است گران شده اما خیلی به چشم نمیآید. این گرانی باعث شده سود هم پایین بیاید.»
همین طور که مشغول حرف زدن هستیم همسرش با کیسهای بزرگ از راه میرسد و با خنده عصبی به همسرش غرولند میکند. وقتی متوجه موضوع صحبت میشود، میگوید: «یک چیز بین همه خیاطها مشترک است؛ دست درد ، چشم درد و گردن درد و پا درد. چشمها زود ضعیف میشود و دست و پا نیاز به فیزیوتراپی دارد. باید همیشه پول دوا دکتر بدهید.» او کنار همسرش مینشیند و از روزگاری میگوید که کارگاهی کوچک داشت و به چند نفر روزی میرساند: «از چند سال پیش دیگر کارگاه داشتن صرف نمیکرد. یکی از مشکلات کسب و کارهای کوچک مخصوصاً در فضای کارگاهی هزینه آب و برق و اجاره است. گاهی هزینه اجاره آنقدر بالا است که مجبور میشوند مثل ما جمع کنند.»
بازار احسانی عبدلآباد یکی دیگر از پاتوقهای تولیدکنندگان خانگی است. کسانی از راههای دور و نزدیک برای خرید مواد اولیه و پارچه به این بازار میآیند تا بتوانند با قیمت مناسبتری خرید کنند. یکی از آنها را داخل مغازه پارچهفروشی میبینم که درحال ورق زدن پارچههایی با طرحهای فانتزی است. او که تولیدکننده کیفهای پارچهای است به قول خودش برای خرید پارچه باید حواسش به نکات زیادی باشد: «اینکه پارچه آبرفت دارد یانه؟ اینکه ایستایی خوبی دارد یا ریزش میکند؟ پارچه ضخامت مناسب داشته باشد و...» او 2 سال است که این کار خانگی را شروع کرده و راضی است، اما آرزوهایی دارد که به قول خودش سخت به آنها میرسد: «دلم میخواهد چند نفر دیگر را هم وارد کار کنم تا باهم کار کنیم، اما کار راحتی نیست چون دست زیاد شده و سخت بشود بازار ثابتی پیدا کرد. وقتی هم نشود بازار ثابت پیدا کرد واردکردن آدمهای جدید و گسترش کار تقریباً بیمعنی است.» او در این 2 سال همه بازارهای پارچه تهران از خیابان زرتشت و گاندی گرفته تا پاساژ میری تجریش را زیر پا گذاشته و حالا اولین بار است که با پیشنهاد چند نفر از دوستان به این بازار آمده است.
در بازار قدم میزنم. فروشندگان جلوی در مغازهها مشغول داد و فریاد برای جذب مشتری هستند. بعضی از کودکان برای تبلیغ روی صندلیهای فایبرگلاس ایستادهاند و پارچهها را در هوا تکان میدهند. دو زن که روی ویلچر روبهروی مغازهای ایستادهاند نظرم را جلب میکنند. پیش میروم و پیش از رسیدن متوجه میشوم که منتظر آوردن پارچه بیرون مغازه هستند اما ورودی فروشگاه به گونهای مسدود است که راه برای رفتن به داخل نیست. آنها که یک دختر جوان همراه خود دارند هر دو تولیدکننده سرویس پیشبند، دمکنی و کیسههای کوچک آشپزخانه هستند. کمی منتظر میمانم تا خریدشان تمام شود. تقریباً 50 ساله به نظر میرسند. آنطور که میگویند در جمعه بازار پارکینگ پروانه با یکدیگر آشنا شدهاند. محبوبه خانم که سالها است کارش دوخت و دوز است از دوستی چند ساله با ماهدخت میگوید: «راستش اولین بار در پارکینگ پروانه با یکدیگر آشنا شدیم و دیدیم هر دو یک کار میکنیم و شرایطمان هم شبیه یکدیگر است برای همین شراکت کوچکی باهم شروع کردیم و خدا را شکر خیلی از دوستان در این راه کمکمان کردند و انگار دو نفری راه برایمان بازتر شد، الان در خیلی از مغازههای جهیزیهفروشی کارهای ما موجود است.»
ماهدخت هم تعریف میکند که چند خانم دیگر هم بهعنوان همکار با آنها کار میکنند و از این طریق سفرهای برای همه باز شده است: «شرایط ما باعث نشد خانهنشین شویم و آن چیزی که باعث شد من و محبوبه با یکدیگر دوست شویم همین روحیه جنگندگی ما بود.» آنها از سختی رفت و آمد مدام به بازار میگویند و اینکه همیشه سعی کردهاند کار متنوع تولید کنند. محبوبه میگوید: «شاید خیلیها بگویند شما چرا هنوز دنبال پارچه جدید هستید و حالا با این وضعیت تا این سر شهر آمدن چه فایده دارد؟ ما دلمان نمیخواهد درجا بزنیم. اگر دوستی بگوید که جایی پارچهای جدید یا طرحی خاص دیده ما هر جا که باشیم خودمان را میرسانیم.»
دیدن این دو زن، تابش تند آفتاب و شلوغی بازار را از یادم میبرد. در راه برگشت میبینمشان که چطور با انگیزه در حال حرکت بین مردم و پشت سر گذاشتن موانع هستند. با خودم میگویم شاید اگر همه تولیدکنندگان و افرادی که کسبوکار خانگی دارند این دو زن و توان و انگیزه آنها را از نزدیک ببینند هیچ وقت افکار منفی سراغشان نیاید.