ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حسین نمازی در گفتوگو با «ایران» از «شادروان» گفته است
شیرینی مجلس عزا
ادامه از صفحه 27
در شرایط امروز که مشکلات اقتصادی فقط معطوف به منطقه حاشیهنشین نیست و خیلی از افراد جامعه به شکل محسوس «نداری» را درک میکنند، سخت است فقر را تبدیل به ماجرایی خندهدار کنید. ترس نداشتید که سبک گرفتن مشکلات و فروکاستن دغدغههای روزمره مردم مخاطب را پس بزند.
این مهمترین نقد به فیلم بود و یکسری آدمها را عصبانی کرد که تقدیس فقر کردهاید. فقر به هیچ وجه مقدس نیست، نه در متون دینی و نه در باور ملی ما، هیچ کجا فقر تقدسی ندارد و من هم دنبالش نبودم. یک سؤال از شما دارم؛ این همه فیلم در مورد نکبت فقر، بدبختی و... ساخته شده؛ چه تأثیری توانسته بگذارد؟ اصلاً سینما چقدر میتواند تأثیرگذار باشد؟ اتفاقاً نسخه اول فیلمنامه را که بخوانید، نفستان در سینه حبس میشود از این همه تلخی. چه کار باید میکردیم؟ در این شرایط بد اقتصادی و کرونا که مردم میخواهند دو ساعت به دنیای سینما پناه ببرند باز هم برایشان تلخی نمایش بدهیم. خیلی جاها این کامنتها را خوانده یا شنیده بودم که فیلمی بسازید حالمان خوب شود. امروز اگر یک خانواده چهار، پنج نفره بخواهند با هم فیلم ببینند باید 250 هزار تومان فقط برای بلیت هزینه کنند و یک شام یا ناهار هم که بیرون بخوردند، 600-500 هزار تومان آب میخورد. آدمی با حقوق ماهانه هفت، هشت میلیون تومانی از کجا میخواهد بیاورد؟ این آدم قطعاً به سینما آمده که خوش بگذراند. یک وجه زندگی همین آدمها فقر است. چرا باید مدام آن را برایشان یادآوری کنیم، چرا وجه دیگرش را نباید ببینند؟ البته بخشی از این نقدها حاصل نگاه سیاستزده است، چون 30 درصد فیلم برای حوزه هنری و 30 درصد هم برای فارابی است که هر دو ارگان حاکمیتی و دولتی هستند. همه تصور میکنند من به سفارش و فرموده کسی، فیلمی ساختهام که بگویم اگر اوضاعتان خوب نیست، اشکالی ندارد، عوضش فلان ویژگی را دارید. اصلاً اینطور نیست؛ خود حوزه هنری الان برای ساخت این فیلم تحت فشار است، خیلی از آدمهای رادیکال دارند آنها را میزنند، اتفاقاً از همفکران خود حوزه انتقاد میکنند که اصلاً شما چرا باید «شادروان» بسازید؟! اگر نگاه مستقل به فیلم داشته باشید فارغ از اینکه چه کسی در هزینه ساخت فیلم که 6 میلیارد تومان هم نمیشود مشارکت داشته، بخشی از این انتقادها حذف میشود.
حساسیتها نسبت به سازمانها و نهادهای سرمایهگذار در پروژههای سینمایی زیاد است. قبل از شروع کار نسبت به این حساسیتها شناخت داشتید؟
واقعیت این است که همه شئونات زندگی ما سیاستزده شده و به شکلی عجیب و غریب، خودی و غیرخودی داریم، حالا از هر جناحی. یعنی اینطور استنباط میشود که شما یا با ما هستی یا علیه ما، حد وسطی وجود ندارد. حرف «شادروان» تکیه بر خانواده است. تعبیر تمامیت یک خانواده در نگاه کلان بهعنوان مملکت دارد از بین میرود. من و شما داریم در یک خانواده زندگی میکنیم. ممکن است در یک خانواده آدمها نظرات متفاوتی داشته باشند اما همدیگر را حذف نمیکنند. با همه اختلافاتی که دارند همگی مال یک خانواده هستند. این نگاه در جامعه ما کم رنگ شده و نیست. کسی را خودی میدانیم که همفکر ما باشد. اصلاً چرا باید همه نگاهها همسو با تو باشد؟ چرا همه باید آن طوری که تو فکر میکنی، فکر کنند؟ چرا اینقدر دنبال نگاه ایدئولوژیک در فیلمها میگردید. آقای سعید ملکان فیلم «روز صفر» را با محوریت دستگیری عبدالمالک ریگی ساخته است. داستان دستگیری عبدالمالک ریگی یک اکشن جذاب با پتانسیل بالای سینمایی است. چرا به جای خودِ فیلم آنقدر روی نگاه ایدئولوژیک ذرهبین میگذارید. نگاه ملی به ماجرا داشته باشید. اصلاً نگاه ملی هم نداشته باشید، نگاه سینمایی داشته باشید. من تقریباً با همه فیلمسازان هم نسل خودم دوست هستم، واقعاً این حساسیت و خط کشیهایی که در برخی نقدها وجود دارد اصلاً مبنای فیلمسازی آنها نیست. پیش خودشان میگویند این قصه جذاب است، برویم بسازیمش. حالا ممکن است این که به کدام ایدئولوژی نزدیک است و در تضاد با چه جریان فکری است در مراحل بعدی قرار بگیرد اما در نگاه برخی منتقدان معیار و ملاک اصلی برای سنجش میشود. باز هم برمیگردم به حرف قبلیام، یک نگاه سیاستزده دوقطبی در این مملکت وجود دارد و شما اگر یک ایدئولوژی را قبول نداشته باشی، تمام تفکرات و سلیقه آن آدمها را قبول نداری، سینمایش را هم قبول نداری اما آن یکی را چون قبول داری، تمام ضعفهایش را هم قبول داری. در حالی که هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. به اعتقاد من حتی مهمتر از مسائل اقتصادی، وظیفه حاکمیت و دولت از بین بردن این نگاه و اعتمادسازی بین دو طرف است. کسی احساس نکند فیلمسازی که در مورد امنیت ملی فیلم میسازد، لابد به جناح خاصی مرتبط است. امنیت به همه ما ربط دارد و نمیشود آن را به جناحی خاص ربط داد. هیچ کس حق ندارد بگوید اگر کسی دوست ندارد، جمع کند و برود. مملکت برای همه است. کاش باب آشتی باز شود. حضور هنرمندان ساکن خارج از کشور در ایران چه ضرری برای حاکمیت دارد؟ اصلاً آمدند اینجا و فیلم هم بازی کردند، چه اتفاقی میافتد؟ فلان خواننده خارج نشین به ایران بیاید و کنسرت بگذارد، چه اتفاقی میافتد؟ موسیقی و شعرهای آنها که از مجوزدارهای خودمان وزینتر است. داریم برای چیزهایی هزینه میدهیم که خندهدار است. کاش آشتی ایجاد کنیم. حالا این آشتی که میگوییم، قهر بزرگی هم نیست، ولی به هر حال این شکاف بین مردم وجود دارد و همین همدلیهای کوچک میتواند مردم را به هم نزدیک کند.
برگردیم به قصه «شادروان». اصل قصه «شادروان» یک تراژدی است، اما شما از دل یک فضای تراژیک یک کمدی موقعیت قابل قبول میسازید و آن را تبدیل به یک ملودرام شیرین میکنید. این که سعی کردید تلخی محتوا به لحن فیلم سرایت نکند برگرفته از سرخوشی روحیه خودتان است یا اینکه انتخاب کردید برای جامعه امروز که درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی و کروناست این فیلم را بسازید.
فیلم اولم «آپاندیس» هم با این که قصه خیلی جدی داشت، حداقل در نیمه اولش کلی از مخاطب خنده میگیرد. زبان من همین شکلی است، من کلاً آدم شوخ طبعی هستم و اگر بخواهم فیلمی تلخ هم بسازم، قطعاً آن فیلم هم رگههای خندهدار دارد و نمیتوانم از آن بگذرم، اما مسأله اصلی که باعث شد «شادروان» را با این لحن بسازم همان نکتهای است که گفتید. قبل از توضیحات تکمیلی تأکید دارم «شادروان» کمدی نیست و یک ملودرام شیرین است، چون این فیلم قواعد ژانر کمدی ندارد. بار دیگر هم بخواهم فیلمی مثل «شادروان» بسازم، همین طور میسازم، لااقل در این سالها که حال مردم خوب نیست. باور من این است که الان مردم بیشتر از هر چیز به امید و شادی نیاز دارند. یک نگاه به مردم کوچه و خیابان بیندازید چهرهها دارند افسرده میشوند، آدمها نمیخندند و در خودشان هستند. فیلمهای دیگری در حال اکران است و به نظر من سبد سینما برای تمام سلایق کامل است، فیلم من برای حال امروز مردم است.
خودتان کار کدام یک از فیلمسازان طنز را دوست دارید و خودتان را وامدار کدام یک میدانید. به نظر میرسد فضای خانواده و موقعیتشان شبیه به طنز سریالهای رضا عطاران است.
کارهای آقای عطاران ژانر و قواعد طنز دارد و با وجود فضای رئالیته اصرار به خندیدن قاعده اصلی آنهاست. اتفاقاً «شادروان» با آنها فاصله دارد. فیلمسازان زیادی هستند که قطعاً دوستشان دارم و کارهایشان را میبینم، اما اینکه بگویم شبیه فیلمساز خاصی هستم نه قبول ندارم. در بین فیلمسازان خارجی اگر امکان انتخاب داشتم در پاسخ به این سؤال که دوست داشتی شبیه چه کسی باشی، قطعاً میگفتم بیلی وایلدر، ولی در فیلمسازان داخلی کسی نیست که سبک و سیاق و فکرم نزدیک به او باشد. اساساً همیشه دوست داشتم اورجینال باشم، در هر زمینهای دوست داشتم خودم باشم. فیلمم شبیه خودم باشد. «شادروان» هم شبیه هیچ فیلم دیگری نیست، شبیه خودش است و اصرار من این است که خودم باشم. شاید یک جاهایی ضعف داشته باشم و شبیه به آدمهای بزرگ و سرشناس نبودن امتیاز ویژهای نباشد ،اما به نظرم در نهایت درست است. خیلی از فیلمها از جمله «اجارهنشینها»ی آقای مهرجویی، «مادر» زندهیاد علی حاتمی، «بوتیک» حمید نعمتالله و سریالش «وضعیت سفید»ش را دوست دارم ،اما اصلاً قرار نیست شبیه کسی دیگر فیلم بسازم، دوست دارم با ذهنیات خودم کار کنم و فیلم بسازم.
فیلمنامه «شادروان» سه، چهار محور مضمونی دارد و شما در این فیلم به مشکل هویت مهاجران ، به مشکل فقر پرداختید و به عشق پرداختید و سعی کردید همه اینها را یک اندازه و همزمان پیش ببرید، محور اصلی احتمالاً ماجرایی است که برای پدر خانواده اتفاق میافتد و باید به سرانجام برسد، اما چرا به جای تمرکز بر این مسیر در پایان فیلم یکی از این داستانکهای فرعی،یعنی رابطه نافرجام نادر و آهو، پسر جوان خانواده که خاطرخواه یک مهاجر افغان است و فضای تلخ و نامرتبط با تم اصلی دارد بزرگنمایی میشود.
داستان ما داستان پسری است که به خاطر فقر و اینکه نمیتواند پدرش را دفن کند، عشق اش را از دست میدهد. از این منظر که نگاه کنید، آن پایان درست میشود. اگر فقری نبود، او مجبور نبود که راهکار آن شناسنامه را به وسط بکشد و ماجراهای بعد از آن به وجود بیاید. آقای فراستی نکتهای در مورد پایان فیلم گفت که به نظرم خیلی درست بود و ای کاش چنین اتفاقی در این فیلم میافتاد. به قول ایشان کاش آخر قصه، نادر نگاهی به آسمان و آن بالا میانداخت و با اشک چشمک میزد این طور جواب میداد، چون چشمک را طی فیلم در رابطه خواهر و برادر کار کرده بودیم. شاید این پایان درستتر میشد، خیلی قشنگتر و جذابتر میشد. دو نوع بازخورد متفاوت هم نسبت به پایان فیلم گرفتم خیلی از خانمها فحش دادند که چرا نادر، آهو را روانه میکند. برخی هم میگفتند آقا دمت گرم، این آدم چه ایثاری کرد.
اساساً نگاهتان نسبت به «آهو» به عنوان یکی از شخصیتهای زن قصه جای سؤال است. فارغ از خودگذشتگی مادرانهاش، انگار تنها نقشاش دست به دست شدن بین نادر و شوهر سابقش است.
از نظر من که آهو برمیگردد. حرکت ماشین در غروب و ترمزی که میکند؛ یعنی آهو برمیگردد. از ارشاد گفتند که آهو باید برود، ما هم گفتیم باشد. هم دیالوگ گذاشتیم و گفتیم برو و دیگه برنگرد. همه اینها را صداگذاری کردیم در حالی که در نسخه اصلیمان نبود. اصلاً هم دوستش نداشتم؛ یعنی چی برو؟ از نظر من که آهو برمیگردد، ولی لازم است از یک منظر دیگر هم به قصه آهو و دخترش نگاه کنید. شما نمیتوانید آهو را ببینید و آن بچه را نبینید؛ بچهای که سرخورده جدایی پدر و مادر است. اگر آهو آدم است، دخترش زینت هم آدم است. تازه آهو یک آدم بالغ است، او که بچه است و به پدر نیاز دارد. در مورد هیچ کدام از اینها نمیتوانیم یکطرفه قضاوت کنیم و باید دو طرف را ببینیم. شاید بگویید این غلط است که خب نظر شماست ،اما من آدمهای زیادی را میشناسم که زن و شوهر بدون هیچ عشقی کنار هم ایستادهاند. فقط و فقط به خاطر اینکه میدانند این جدایی بچه را ویران میکند. اسم این رفتار ایثار است. به نظر من نادر گذشت کرد، ایثار کرد. میگوید آن بچه چه میشود این وسط؟ اگر این زندگی یا باید تو را نگه دارد یا آن بچه را، من میگویم آن بچه مهمتر است. آن بچه هم بالاخره حاصل ازدواج توست، خودخواسته به دنیا نیامده، اگر انتخاب اشتباهی بوده، تو این اشتباه را کردی، نه آن بچه.
پرداختن به مشکلات مهاجران افغانستانی از همان ابتدا در قصه بود. به هر حال فیلمهای زیادی در این مدت درباره آنها ساخته شده شما چرا آهو را وارد قصه زندگی این خانواده ایرانی کردید.
به اعتقاد من تصور قالبی که نسبت به مهاجران افغان وجود دارد همچنان بر پایه همان نگاه اولیه است که در فقر و درماندگی زندگی میکنند. در این سالها اغلب وضعیت مهاجران افغانستانی را بد نشان دادهایم در حالی که خیلیهایشان آدمهای موفقی هستند؛ کافه و رستوران دارند، پزشک هستند و... پزشک معتمد پدر من، افغانستانی است؛ پزشک عمومی است اما بابا قلبش هم که درد میگیرد و او را پیش متخصص قلب هم ببریم میگوید یک زنگ بزنید به دکتر امینی و ببینید او چه میگوید. مهاجران افغانستانی موفق زیادی داریم که فیلمساز، عکاس، بازیگر و... شدهاند و دارند زندگیشان را میکنند. حرف من این است که چرا آن بازیگر، فیلمساز، پزشک، وکیل و رستوراندار را نمیبینید و فقط مهاجر درمانده ته تهران را میبینید؟ این نگاه غلط است. یا نبین، یا هر دو را با هم ببین، اما اینکه چرا خودم در فیلمم سراغ چنین شخصیتی رفتهام پیشینه دارد. حدود 20 سال پیش یک روز مادرم سراسیمه و ناراحت و گریان به خانه آمد و گفت خانوادهای را دیده که در یک جای خیلی بد مثل بیابان، پارچه زدند و چادر درست کردند با سه بچه قد و نیم قد زندگی میکنند. به همراه پدرم از آنها که سراغ گرفتند متوجه شدند افغانستانی هستند و مرد خانواده در آستانه مرگ است و زن تنها به همراه بچههایش مستأصل ماندهاند. بابا با کمک همسایهها برایشان خانه گرفت، با وجود تمام پیگیریهای درمانی مرد خانواده از دنیا رفت. انگار دنیا برای بچهها و این زن تمام شده بود. پدرم گفت خیال نکنید غریب و بیکس هستید، کس و کار تو ماییم. واقعاً کس و کارشان پدر و مادرم شدند .همه جوره حمایتشان کردند؛ بچهها بزرگ شدند، تحصیل کردند و ازدواج کردند و دو تایشان به سوئد مهاجرت کردند و یکیشان در تهران زندگی میکند. میخواهم بگویم من در چنین جوی بزرگ شدم، یعنی پدر و مادرم اصلاً به دنیای پیرامون خودشان بیتوجه نبودند. هنوز هم بابا وقتی به بهشت زهرا میرود، حتماً سر مزار پدر آنها میرود ،چون قبل از سفر به پسر خانواده قول داده است. امثال این نوعدوستی را چرا نباید ببینیم. بله تفکرات نژادپرستانه آزاردهنده هم وجود دارد ،اما آن ور ماجرا را هم باید دید. من به یک دوستی میگفتم در آن فیلم که ما ایرانیها را اینقدر بد نشان داده و رفتارمان در قبال هموطنانش را بی رحمانه تصویر کرده آیا یک ایرانی پیدا نشده به او یک لیوان آب خنک بدهد؟ به اندازه یک لیوان آب خنک هم یک ایرانی نباید دیده شود؟ منصف باشیم.
خیلی گذرا به انتخاب بازیگرها اشاره کردید و معتقد بودید برای مخاطبی که شناختی از کارنامه فیلمساز ندارد ترکیب بازیگر به عنوان ویترین مؤلفه مهمی در انتخاب تماشای یک فیلم است. چطور به این ترکیب رسیدید. رابطه نازنین بیاتی و سینا مهراد خیلی خوب درآمده، به عنوان خواهر و برادر، بده بستانهای خیلی خوبی دارند، بازی بهرنگ علوی متفاوت و درخشان است.
اینکه میگویم دوست دارم خودم باشم و فیلمم شبیه فیلم دیگری نباشد از جزئیات برمیآید. خیلیها میگفتند کارگردانی این فیلم باید با دوربین روی دست باشد و این طور و آن طور شود،اما انتخاب من این نبود. در انتخاب بازیگر هم همین طور. مسلماً برای من خیلی راحتتر بود که بروم سراغ آدمهایی که در این نقشها بازی کردهاند و امتحانشان را پس داده اند، راحت بنشینند جلوی دوربین و کارشان را انجام دهند و بروند، ولی آن موقع من به عنوان کارگردان کاری نکرده بودم. به نظر من جذابترین بخش کارگردانی، انتخاب بازیگر و بازیگردانی است؛ اینکه بتوانی روابط آدمها را دربیاوری و فضایی ایجاد کنی که مخاطب حس کند اینها واقعاً یک خانواده هستند کار سختی است. در حالی که برای خیلیها کارگردانی با دکوپاژ تداعی میشود ،اما این از عهده دستیار کارگردان هم بر میآید .مدیریت و رهبری تو به عنوان کارگردان وقتی ثمر میدهد که بتوانی حس و حال جلوی قاب را برای مخاطب پذیرفتنی کنی، این کاری سخت است. در انتخاب بازیگر در عین باورپذیری دوست داشتم کلیشه شکنی هم بکنم؛ زمانی که به سینا مهراد رسیدیم، خیلیها گفتند سینا مهراد برای نقش نادر؟ بهرنگ علوی برای اسد؟ رو چه حسابی؟ اصلاً چه فکری کردی با خودت؟ ولی من چیزی در اینها دیده بودم که احساس میکردم با این جمع میشود. آنها میتوانند یک چهرهای از خودشان نشان دهند که تا حالا کسی ندیده است.
بازی و به قول خودتان آن روی دیگر پتانسیل سینا مهراد برای این نقش را در کدام کار دیده بودید؟
به طور کامل کارهایش را ندیدم، مثلاً «آقازاده» یا «پدر» را کامل ندیدم، ولی برشهایی از کارهایش را دیده بودم و احساس میکردم چیزی در این چشمها هست که خیلی کارها میشود با آن کرد، البته شک هم داشتم. حتی تا هفت، هشت، 10 روز قبل از فیلمبرداری این شک وجود داشت. موهایش که بلند شد، گریم که آمد و لباس که به تنش نشست دیدیم تیپ که خودش است، رفتیم سراغ تمرین و دیدیم بله میتواند خود نادر باشد و هست. برای بهرنگ هم همین طور، وقتی گریم را زدیم، دیگر خیالم راحت شد که خودش است. یعنی خود گریم حداقل 50 درصد بازیگرها را به کاراکتر نزدیک کرد. بهرنگ علوی واقعاً برای کار وقت گذاشت. تمرینهای ما تئاتری است و خیلی بر مبنای فیلمنامه تمرین نمیکنیم. بیشتر روی شناسنامه و گذشته آدمها تمرین میکنیم. شناخت درست که درآمد، میخواهم بر مبنای همین شناخت دیالوگها را از آن ِخودشان کنند. به رابطه خواهر و برادری اشاره کردید ،باید بگویم خودم هم خیلی این رابطه را دوست دارم و به عمد خواستم که این خواهر باشد؛ خواهری که مدیریت میکند، غر میزند، مشورت میدهد، محبت میکند و فحش هم میدهد. این رابطه خواهری را خودم هم تجربه کردهام و با خواهرم همین طور هستم. همان را هم به کارهای خودم منتقل میکنم، مثلاً در سریال «حوالی پاییز» شیوا خواهر خودم است، با همان شیطنت. در «شادروان» هم خیلی از آدمهای فیلم، آدمهای دور و بر خودم هستند.
ایده فیلمنامه از کجا آمد. نحوه مرگ پدر در عین غم، کمیک است، یا راهکارهایی که برای حل مشکل تلخی که از فقر نشأت میگیرد موقعیتهای طنز میسازد.
در سایتی بهدنبال یک مسأله حقوقی بودم که دیدم آقایی یک سؤال حقوقی مطرح کرده است. گفته بود وقتی پدرم مرد، ما برای ترخیص جنازه رفتیم که متوجه شدیم پدرم یک دختر دیگر داشته است. برای اینکه کارمان راه بیفتد، یک شناسنامه به نام خواهرمان برای زنداداشمان گرفتیم. حالا او شناسنامه را گرفته و روی آن یارانه میگیرد و به ما هم نمیدهد! دعوای حقوقی این خانواده بر سر ماهی ۴۵ هزار تومان یارانه بود. اولش خیلی به ماجرا خندیدم اما بعدش ناراحت شدم و گفتم چه خانوادههایی هستند که درگیر این 45 هزار تومان اند. میخواستم همین سوژه را کار کنم ،اما گفتم چه کسی باور میکند یک خانواده بر سر ۴۵ هزار تومان به دعوای حقوقی رسیده باشند! نهایتاً قصه دیگری را از آن موقعیت خلق کردم. درباره داستان مرگ هم دوست داشتم پدر خانواده شیرین بمیرد. حداقل یک لذتی ببرد و بمیرد. داستان مرگ او برای پدربزرگ یکی از دوستانم اتفاق افتاده بود. دیابت داشت و عاشق نان خامهای بود. یک روز به یکی از نوهها سپرده بود یک کیلو نان خامهای بگیرد، جعبه شیرینی که دستش رسیده بود، در را بسته بود و یک دل سیر، خورده بود، آنقدر که بمیرد. دوست من که این خاطره را تعریف میکرد خودش هم وسط حرفش یک باره خندهاش گرفت و با ترکیبی از خنده و گریه ماجرا را به پایان برد، یعنی حتی مرگ که در ظاهر قسمت تلخ زندگی است هم میتواند خندهدار باشد. حرف دل «شادروان» تلخ و گزنده است، اما شیوه گفتنش مثل همین داستان نان خامهای، شیرین است، یعنی ما حرف جدی میزنیم، اتفاقات جدی رخ میدهد ،اما مخاطب میخندد. این شیوه روایت اساساً شیوه برخورد من با زندگی است. هر اتفاق تلخی که میافتد میگویم مرگ که نیست. حالا اصلاً مرگ هم باشد چه کسی میتواند ثابت کند که مرگ قسمت تلخ زندگی است؟ از کجا معلوم که قسمت شیرین زندگی نباشد؟
در پایان از نتیجه اکران بگویید. از استقبال مخاطب راضی هستید یا معتقدید ظرفیت و پتانسیل فیلم برای جذب مخاطب بیش از اینهاست؟ اگر فیلم در فروش و گیشه به نتیجه مطلوب به دلیل ترکیب اکران، تبلیغات و... نرسیده علتش چیست؟
«شادروان» جزو پرفروشهاست ،اما واقعیت این است که هم ما ،هم دوستان متخصص در پخش و اکران انتظار بیشتری درمورد همه فیلمهای درحال اکران داشتند. موضوع این است که مخاطب نوروزی نسبت به سالهای گذشته ریزش داشته است. یک بخشی از آن به قیمت بلیت برمیگردد که از نظر من گران است؛ بسیاری برای خود من پیغام گذاشتهاند که دوست دارند بروند و «شادروان» را ببینند اما به خاطر قیمت بلیت منصرف شدهاند. موضوع دیگر به تبلیغات برمیگردد. متأسفانه تلویزیون تا الان در مورد تیزر تلویزیونی با ما همکاری نکرده و ما بدون تیزر تلویزیونی اکران کردهایم. بالاخره تیزر تلویزیونی خیلی به فروش فیلم کمک میکند. این هم به همان حرفی که گفتم مربوط است. اینکه نگاه ما به هم ،نگاه اعضای یک خانواده به یکدیگر نیست. تلویزیون باید همه را جزو خانواده خود بداند. بالاخره ما هم برای تلویزیون کار کردهایم و توقع میرود وقتی به کمکشان نیاز هست یاریمان کنند. بیلبوردی هم از شهرداری نتوانستیم بگیریم. با این وجود از «شادروان» به عنوان فیلم پرفروش یاد میشود. جمعبندیام این است که اگر تبلیغاتمان درست شود مخاطبان زیادی میتوانیم جذب کنیم و نکته قابل اهمیت «شادروان» این است که مخاطبش راضی از سالن خارج میشود و این اتفاق خوبی برای ماست.
وقتی میت روی زمین میماند!
رضا صائمی
منتقد سینما
برخلاف بسیاری که عنوان «شادروان» را عنوانی زرد بر یک کمدی درنیامده میدانند، معتقدم این نام با مضمون و فرم و ساختار فیلم نسبت معنادار و نمادینی دارد. هم واژه «شادی» در آن وجود دارد و هم با پسوند «روان» که ترکیب میشود، مفهوم سوگ و سوگواری را صورتبندی میکند. فیلم دقیقاً بر همین منطق بنا شده. یک کمدی متفاوت که از دل تراژدی بیرون میآید. در واقع حسین نمازی در فیلم «شادروان» یک کمدی موقعیت قابل قبولی را به تصویر میکشد که از دل یک فضای تراژیک بیرون آمده و به فضای آبزورد نزدیک میشود. با این حال یک کمدی سیاه نیست که ذاتش نیهیلیسم و پوچگرایی باشد بلکه در نهایت امید و میل به زندگی از آن زایش میکند. تلاش پسر بزرگ خانواده با بازی خوب و متفاوت سینا مهرداد برای ازدواج که درست در روز خاکسپاری پدر رخ میدهد، به نوعی تولد زندگی از دل مرگ است و تأکیدی بر ضرورت تداوم زندگی.
«شادروان» روایتی است از تلاش یک خانواده تهیدست برای کفن و دفن پدرشان. مراسمی که به واسطه فقر و برخی موانع حاشیهای به یک معضل بدل میشود که به واسطه آن قصه فیلم بسط پیدا کرده، شخصیتها معرفی شده و موقعیتهای مفرح و طنازانهای در درون آن شکل میگیرد. کارگردان تلاش کرده تا در خلق موقعیتهای کمیک که اغلب کمدی موقعیت هم هستند و البته کمی کمدی کلامی، در دام لودگی نیفتد و لوس و لوث نشود. ضمن اینکه خود فقر یا وضعیت فقیرانه دستمایه روایتی طنازانه قرار میگیرد اما به سخره گرفته نشده و تحقیر نمیشود. مخاطب نیز نگاه تحقیرآمیزی به کاراکترها ندارد.
«شادروان» به دردسرهای یک خانواده پس از فوت ناگهانی پدرشان میپردازد. خانواده آنها که در حاشیه شهر زندگی میکنند درآمدی جز فروش سبزی ندارند و حالا با درگذشت پدرشان ماجراهای تازهای برایشان به وجود میآید. فیلم از چند خرده روایت هم بهره میگیرد که البته به طور مستقیم با خط اصلی داستان نسبت دارد. تلاش اطرافیان برای کمک کردن به این خانواده برای برگزاری آبرومندانه مراسم خاکسپاری تداعیگر فیلم «مهمان مامان» و تلاش همه برای برگزاری میهمانی است. «شادروان» در عین حال و در ذات خود یک کمدی انتقادی و آسیب شناسانه درباره طبقات فرودست جامعه است که گاهی با وجود طنز نهفته در آن نمیتوان تلخی آن را فراموش کرد. «شادروان» در واقع روایتی از اشکها و لبخندهای طبقه فرودست جامعه است. اگر بخواهیم واقع بینانهتر نگاه کنیم «شادروان» یک تراژدی است که به زبان کمدی بیان میشود. مصداقی از این ضرب المثل که کارم از گریه گذشته است به آن میخندم. با این حال التزام قصه به ارزشهای اخلاقی مثل همدلی و حمایت اعضای خانواده از هم در نهایت به مثابه راه حلی برای خروج از بحران پیش آمده حس امید را در قصه تقویت میکند. این بخش از فیلم به «مهمان مامان» شباهت پیدا میکند که در آن همه دست به دست هم میدهند تا با کمک مالی به مادر خانواده(رویا تیموریان) مراسم کفن و دفن پدر خانواده (رضا رویگری) را آبرومندانه برگزار کنند. اگر به تماشای «شادروان» میروید، انتظار نداشته باشید که لحظه به لحظه آن بخندید یا قهقهه بزنید. حتی لحظاتی از قصه ممکن است بغض کنید اما با قصهای شیرین و روان مواجه خواهید شد که قصه خود را خوب تعریف کرده و فضای مفرحی خلق میکند که سرگرم کننده است. به این موارد باید به بازی متفاوت و قابل توجه بهرنگ علوی در نقش «دایی اسد» هم اشاره کرد که هم نقش مهمی در شکلگیری موقعیتهای طنازانه قصه دارد و هم بازی مهمی در کارنامه حرفهایاش خواهد بود.
در شرایط امروز که مشکلات اقتصادی فقط معطوف به منطقه حاشیهنشین نیست و خیلی از افراد جامعه به شکل محسوس «نداری» را درک میکنند، سخت است فقر را تبدیل به ماجرایی خندهدار کنید. ترس نداشتید که سبک گرفتن مشکلات و فروکاستن دغدغههای روزمره مردم مخاطب را پس بزند.
این مهمترین نقد به فیلم بود و یکسری آدمها را عصبانی کرد که تقدیس فقر کردهاید. فقر به هیچ وجه مقدس نیست، نه در متون دینی و نه در باور ملی ما، هیچ کجا فقر تقدسی ندارد و من هم دنبالش نبودم. یک سؤال از شما دارم؛ این همه فیلم در مورد نکبت فقر، بدبختی و... ساخته شده؛ چه تأثیری توانسته بگذارد؟ اصلاً سینما چقدر میتواند تأثیرگذار باشد؟ اتفاقاً نسخه اول فیلمنامه را که بخوانید، نفستان در سینه حبس میشود از این همه تلخی. چه کار باید میکردیم؟ در این شرایط بد اقتصادی و کرونا که مردم میخواهند دو ساعت به دنیای سینما پناه ببرند باز هم برایشان تلخی نمایش بدهیم. خیلی جاها این کامنتها را خوانده یا شنیده بودم که فیلمی بسازید حالمان خوب شود. امروز اگر یک خانواده چهار، پنج نفره بخواهند با هم فیلم ببینند باید 250 هزار تومان فقط برای بلیت هزینه کنند و یک شام یا ناهار هم که بیرون بخوردند، 600-500 هزار تومان آب میخورد. آدمی با حقوق ماهانه هفت، هشت میلیون تومانی از کجا میخواهد بیاورد؟ این آدم قطعاً به سینما آمده که خوش بگذراند. یک وجه زندگی همین آدمها فقر است. چرا باید مدام آن را برایشان یادآوری کنیم، چرا وجه دیگرش را نباید ببینند؟ البته بخشی از این نقدها حاصل نگاه سیاستزده است، چون 30 درصد فیلم برای حوزه هنری و 30 درصد هم برای فارابی است که هر دو ارگان حاکمیتی و دولتی هستند. همه تصور میکنند من به سفارش و فرموده کسی، فیلمی ساختهام که بگویم اگر اوضاعتان خوب نیست، اشکالی ندارد، عوضش فلان ویژگی را دارید. اصلاً اینطور نیست؛ خود حوزه هنری الان برای ساخت این فیلم تحت فشار است، خیلی از آدمهای رادیکال دارند آنها را میزنند، اتفاقاً از همفکران خود حوزه انتقاد میکنند که اصلاً شما چرا باید «شادروان» بسازید؟! اگر نگاه مستقل به فیلم داشته باشید فارغ از اینکه چه کسی در هزینه ساخت فیلم که 6 میلیارد تومان هم نمیشود مشارکت داشته، بخشی از این انتقادها حذف میشود.
حساسیتها نسبت به سازمانها و نهادهای سرمایهگذار در پروژههای سینمایی زیاد است. قبل از شروع کار نسبت به این حساسیتها شناخت داشتید؟
واقعیت این است که همه شئونات زندگی ما سیاستزده شده و به شکلی عجیب و غریب، خودی و غیرخودی داریم، حالا از هر جناحی. یعنی اینطور استنباط میشود که شما یا با ما هستی یا علیه ما، حد وسطی وجود ندارد. حرف «شادروان» تکیه بر خانواده است. تعبیر تمامیت یک خانواده در نگاه کلان بهعنوان مملکت دارد از بین میرود. من و شما داریم در یک خانواده زندگی میکنیم. ممکن است در یک خانواده آدمها نظرات متفاوتی داشته باشند اما همدیگر را حذف نمیکنند. با همه اختلافاتی که دارند همگی مال یک خانواده هستند. این نگاه در جامعه ما کم رنگ شده و نیست. کسی را خودی میدانیم که همفکر ما باشد. اصلاً چرا باید همه نگاهها همسو با تو باشد؟ چرا همه باید آن طوری که تو فکر میکنی، فکر کنند؟ چرا اینقدر دنبال نگاه ایدئولوژیک در فیلمها میگردید. آقای سعید ملکان فیلم «روز صفر» را با محوریت دستگیری عبدالمالک ریگی ساخته است. داستان دستگیری عبدالمالک ریگی یک اکشن جذاب با پتانسیل بالای سینمایی است. چرا به جای خودِ فیلم آنقدر روی نگاه ایدئولوژیک ذرهبین میگذارید. نگاه ملی به ماجرا داشته باشید. اصلاً نگاه ملی هم نداشته باشید، نگاه سینمایی داشته باشید. من تقریباً با همه فیلمسازان هم نسل خودم دوست هستم، واقعاً این حساسیت و خط کشیهایی که در برخی نقدها وجود دارد اصلاً مبنای فیلمسازی آنها نیست. پیش خودشان میگویند این قصه جذاب است، برویم بسازیمش. حالا ممکن است این که به کدام ایدئولوژی نزدیک است و در تضاد با چه جریان فکری است در مراحل بعدی قرار بگیرد اما در نگاه برخی منتقدان معیار و ملاک اصلی برای سنجش میشود. باز هم برمیگردم به حرف قبلیام، یک نگاه سیاستزده دوقطبی در این مملکت وجود دارد و شما اگر یک ایدئولوژی را قبول نداشته باشی، تمام تفکرات و سلیقه آن آدمها را قبول نداری، سینمایش را هم قبول نداری اما آن یکی را چون قبول داری، تمام ضعفهایش را هم قبول داری. در حالی که هیچ چیز مطلقی وجود ندارد. به اعتقاد من حتی مهمتر از مسائل اقتصادی، وظیفه حاکمیت و دولت از بین بردن این نگاه و اعتمادسازی بین دو طرف است. کسی احساس نکند فیلمسازی که در مورد امنیت ملی فیلم میسازد، لابد به جناح خاصی مرتبط است. امنیت به همه ما ربط دارد و نمیشود آن را به جناحی خاص ربط داد. هیچ کس حق ندارد بگوید اگر کسی دوست ندارد، جمع کند و برود. مملکت برای همه است. کاش باب آشتی باز شود. حضور هنرمندان ساکن خارج از کشور در ایران چه ضرری برای حاکمیت دارد؟ اصلاً آمدند اینجا و فیلم هم بازی کردند، چه اتفاقی میافتد؟ فلان خواننده خارج نشین به ایران بیاید و کنسرت بگذارد، چه اتفاقی میافتد؟ موسیقی و شعرهای آنها که از مجوزدارهای خودمان وزینتر است. داریم برای چیزهایی هزینه میدهیم که خندهدار است. کاش آشتی ایجاد کنیم. حالا این آشتی که میگوییم، قهر بزرگی هم نیست، ولی به هر حال این شکاف بین مردم وجود دارد و همین همدلیهای کوچک میتواند مردم را به هم نزدیک کند.
برگردیم به قصه «شادروان». اصل قصه «شادروان» یک تراژدی است، اما شما از دل یک فضای تراژیک یک کمدی موقعیت قابل قبول میسازید و آن را تبدیل به یک ملودرام شیرین میکنید. این که سعی کردید تلخی محتوا به لحن فیلم سرایت نکند برگرفته از سرخوشی روحیه خودتان است یا اینکه انتخاب کردید برای جامعه امروز که درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی و کروناست این فیلم را بسازید.
فیلم اولم «آپاندیس» هم با این که قصه خیلی جدی داشت، حداقل در نیمه اولش کلی از مخاطب خنده میگیرد. زبان من همین شکلی است، من کلاً آدم شوخ طبعی هستم و اگر بخواهم فیلمی تلخ هم بسازم، قطعاً آن فیلم هم رگههای خندهدار دارد و نمیتوانم از آن بگذرم، اما مسأله اصلی که باعث شد «شادروان» را با این لحن بسازم همان نکتهای است که گفتید. قبل از توضیحات تکمیلی تأکید دارم «شادروان» کمدی نیست و یک ملودرام شیرین است، چون این فیلم قواعد ژانر کمدی ندارد. بار دیگر هم بخواهم فیلمی مثل «شادروان» بسازم، همین طور میسازم، لااقل در این سالها که حال مردم خوب نیست. باور من این است که الان مردم بیشتر از هر چیز به امید و شادی نیاز دارند. یک نگاه به مردم کوچه و خیابان بیندازید چهرهها دارند افسرده میشوند، آدمها نمیخندند و در خودشان هستند. فیلمهای دیگری در حال اکران است و به نظر من سبد سینما برای تمام سلایق کامل است، فیلم من برای حال امروز مردم است.
خودتان کار کدام یک از فیلمسازان طنز را دوست دارید و خودتان را وامدار کدام یک میدانید. به نظر میرسد فضای خانواده و موقعیتشان شبیه به طنز سریالهای رضا عطاران است.
کارهای آقای عطاران ژانر و قواعد طنز دارد و با وجود فضای رئالیته اصرار به خندیدن قاعده اصلی آنهاست. اتفاقاً «شادروان» با آنها فاصله دارد. فیلمسازان زیادی هستند که قطعاً دوستشان دارم و کارهایشان را میبینم، اما اینکه بگویم شبیه فیلمساز خاصی هستم نه قبول ندارم. در بین فیلمسازان خارجی اگر امکان انتخاب داشتم در پاسخ به این سؤال که دوست داشتی شبیه چه کسی باشی، قطعاً میگفتم بیلی وایلدر، ولی در فیلمسازان داخلی کسی نیست که سبک و سیاق و فکرم نزدیک به او باشد. اساساً همیشه دوست داشتم اورجینال باشم، در هر زمینهای دوست داشتم خودم باشم. فیلمم شبیه خودم باشد. «شادروان» هم شبیه هیچ فیلم دیگری نیست، شبیه خودش است و اصرار من این است که خودم باشم. شاید یک جاهایی ضعف داشته باشم و شبیه به آدمهای بزرگ و سرشناس نبودن امتیاز ویژهای نباشد ،اما به نظرم در نهایت درست است. خیلی از فیلمها از جمله «اجارهنشینها»ی آقای مهرجویی، «مادر» زندهیاد علی حاتمی، «بوتیک» حمید نعمتالله و سریالش «وضعیت سفید»ش را دوست دارم ،اما اصلاً قرار نیست شبیه کسی دیگر فیلم بسازم، دوست دارم با ذهنیات خودم کار کنم و فیلم بسازم.
فیلمنامه «شادروان» سه، چهار محور مضمونی دارد و شما در این فیلم به مشکل هویت مهاجران ، به مشکل فقر پرداختید و به عشق پرداختید و سعی کردید همه اینها را یک اندازه و همزمان پیش ببرید، محور اصلی احتمالاً ماجرایی است که برای پدر خانواده اتفاق میافتد و باید به سرانجام برسد، اما چرا به جای تمرکز بر این مسیر در پایان فیلم یکی از این داستانکهای فرعی،یعنی رابطه نافرجام نادر و آهو، پسر جوان خانواده که خاطرخواه یک مهاجر افغان است و فضای تلخ و نامرتبط با تم اصلی دارد بزرگنمایی میشود.
داستان ما داستان پسری است که به خاطر فقر و اینکه نمیتواند پدرش را دفن کند، عشق اش را از دست میدهد. از این منظر که نگاه کنید، آن پایان درست میشود. اگر فقری نبود، او مجبور نبود که راهکار آن شناسنامه را به وسط بکشد و ماجراهای بعد از آن به وجود بیاید. آقای فراستی نکتهای در مورد پایان فیلم گفت که به نظرم خیلی درست بود و ای کاش چنین اتفاقی در این فیلم میافتاد. به قول ایشان کاش آخر قصه، نادر نگاهی به آسمان و آن بالا میانداخت و با اشک چشمک میزد این طور جواب میداد، چون چشمک را طی فیلم در رابطه خواهر و برادر کار کرده بودیم. شاید این پایان درستتر میشد، خیلی قشنگتر و جذابتر میشد. دو نوع بازخورد متفاوت هم نسبت به پایان فیلم گرفتم خیلی از خانمها فحش دادند که چرا نادر، آهو را روانه میکند. برخی هم میگفتند آقا دمت گرم، این آدم چه ایثاری کرد.
اساساً نگاهتان نسبت به «آهو» به عنوان یکی از شخصیتهای زن قصه جای سؤال است. فارغ از خودگذشتگی مادرانهاش، انگار تنها نقشاش دست به دست شدن بین نادر و شوهر سابقش است.
از نظر من که آهو برمیگردد. حرکت ماشین در غروب و ترمزی که میکند؛ یعنی آهو برمیگردد. از ارشاد گفتند که آهو باید برود، ما هم گفتیم باشد. هم دیالوگ گذاشتیم و گفتیم برو و دیگه برنگرد. همه اینها را صداگذاری کردیم در حالی که در نسخه اصلیمان نبود. اصلاً هم دوستش نداشتم؛ یعنی چی برو؟ از نظر من که آهو برمیگردد، ولی لازم است از یک منظر دیگر هم به قصه آهو و دخترش نگاه کنید. شما نمیتوانید آهو را ببینید و آن بچه را نبینید؛ بچهای که سرخورده جدایی پدر و مادر است. اگر آهو آدم است، دخترش زینت هم آدم است. تازه آهو یک آدم بالغ است، او که بچه است و به پدر نیاز دارد. در مورد هیچ کدام از اینها نمیتوانیم یکطرفه قضاوت کنیم و باید دو طرف را ببینیم. شاید بگویید این غلط است که خب نظر شماست ،اما من آدمهای زیادی را میشناسم که زن و شوهر بدون هیچ عشقی کنار هم ایستادهاند. فقط و فقط به خاطر اینکه میدانند این جدایی بچه را ویران میکند. اسم این رفتار ایثار است. به نظر من نادر گذشت کرد، ایثار کرد. میگوید آن بچه چه میشود این وسط؟ اگر این زندگی یا باید تو را نگه دارد یا آن بچه را، من میگویم آن بچه مهمتر است. آن بچه هم بالاخره حاصل ازدواج توست، خودخواسته به دنیا نیامده، اگر انتخاب اشتباهی بوده، تو این اشتباه را کردی، نه آن بچه.
پرداختن به مشکلات مهاجران افغانستانی از همان ابتدا در قصه بود. به هر حال فیلمهای زیادی در این مدت درباره آنها ساخته شده شما چرا آهو را وارد قصه زندگی این خانواده ایرانی کردید.
به اعتقاد من تصور قالبی که نسبت به مهاجران افغان وجود دارد همچنان بر پایه همان نگاه اولیه است که در فقر و درماندگی زندگی میکنند. در این سالها اغلب وضعیت مهاجران افغانستانی را بد نشان دادهایم در حالی که خیلیهایشان آدمهای موفقی هستند؛ کافه و رستوران دارند، پزشک هستند و... پزشک معتمد پدر من، افغانستانی است؛ پزشک عمومی است اما بابا قلبش هم که درد میگیرد و او را پیش متخصص قلب هم ببریم میگوید یک زنگ بزنید به دکتر امینی و ببینید او چه میگوید. مهاجران افغانستانی موفق زیادی داریم که فیلمساز، عکاس، بازیگر و... شدهاند و دارند زندگیشان را میکنند. حرف من این است که چرا آن بازیگر، فیلمساز، پزشک، وکیل و رستوراندار را نمیبینید و فقط مهاجر درمانده ته تهران را میبینید؟ این نگاه غلط است. یا نبین، یا هر دو را با هم ببین، اما اینکه چرا خودم در فیلمم سراغ چنین شخصیتی رفتهام پیشینه دارد. حدود 20 سال پیش یک روز مادرم سراسیمه و ناراحت و گریان به خانه آمد و گفت خانوادهای را دیده که در یک جای خیلی بد مثل بیابان، پارچه زدند و چادر درست کردند با سه بچه قد و نیم قد زندگی میکنند. به همراه پدرم از آنها که سراغ گرفتند متوجه شدند افغانستانی هستند و مرد خانواده در آستانه مرگ است و زن تنها به همراه بچههایش مستأصل ماندهاند. بابا با کمک همسایهها برایشان خانه گرفت، با وجود تمام پیگیریهای درمانی مرد خانواده از دنیا رفت. انگار دنیا برای بچهها و این زن تمام شده بود. پدرم گفت خیال نکنید غریب و بیکس هستید، کس و کار تو ماییم. واقعاً کس و کارشان پدر و مادرم شدند .همه جوره حمایتشان کردند؛ بچهها بزرگ شدند، تحصیل کردند و ازدواج کردند و دو تایشان به سوئد مهاجرت کردند و یکیشان در تهران زندگی میکند. میخواهم بگویم من در چنین جوی بزرگ شدم، یعنی پدر و مادرم اصلاً به دنیای پیرامون خودشان بیتوجه نبودند. هنوز هم بابا وقتی به بهشت زهرا میرود، حتماً سر مزار پدر آنها میرود ،چون قبل از سفر به پسر خانواده قول داده است. امثال این نوعدوستی را چرا نباید ببینیم. بله تفکرات نژادپرستانه آزاردهنده هم وجود دارد ،اما آن ور ماجرا را هم باید دید. من به یک دوستی میگفتم در آن فیلم که ما ایرانیها را اینقدر بد نشان داده و رفتارمان در قبال هموطنانش را بی رحمانه تصویر کرده آیا یک ایرانی پیدا نشده به او یک لیوان آب خنک بدهد؟ به اندازه یک لیوان آب خنک هم یک ایرانی نباید دیده شود؟ منصف باشیم.
خیلی گذرا به انتخاب بازیگرها اشاره کردید و معتقد بودید برای مخاطبی که شناختی از کارنامه فیلمساز ندارد ترکیب بازیگر به عنوان ویترین مؤلفه مهمی در انتخاب تماشای یک فیلم است. چطور به این ترکیب رسیدید. رابطه نازنین بیاتی و سینا مهراد خیلی خوب درآمده، به عنوان خواهر و برادر، بده بستانهای خیلی خوبی دارند، بازی بهرنگ علوی متفاوت و درخشان است.
اینکه میگویم دوست دارم خودم باشم و فیلمم شبیه فیلم دیگری نباشد از جزئیات برمیآید. خیلیها میگفتند کارگردانی این فیلم باید با دوربین روی دست باشد و این طور و آن طور شود،اما انتخاب من این نبود. در انتخاب بازیگر هم همین طور. مسلماً برای من خیلی راحتتر بود که بروم سراغ آدمهایی که در این نقشها بازی کردهاند و امتحانشان را پس داده اند، راحت بنشینند جلوی دوربین و کارشان را انجام دهند و بروند، ولی آن موقع من به عنوان کارگردان کاری نکرده بودم. به نظر من جذابترین بخش کارگردانی، انتخاب بازیگر و بازیگردانی است؛ اینکه بتوانی روابط آدمها را دربیاوری و فضایی ایجاد کنی که مخاطب حس کند اینها واقعاً یک خانواده هستند کار سختی است. در حالی که برای خیلیها کارگردانی با دکوپاژ تداعی میشود ،اما این از عهده دستیار کارگردان هم بر میآید .مدیریت و رهبری تو به عنوان کارگردان وقتی ثمر میدهد که بتوانی حس و حال جلوی قاب را برای مخاطب پذیرفتنی کنی، این کاری سخت است. در انتخاب بازیگر در عین باورپذیری دوست داشتم کلیشه شکنی هم بکنم؛ زمانی که به سینا مهراد رسیدیم، خیلیها گفتند سینا مهراد برای نقش نادر؟ بهرنگ علوی برای اسد؟ رو چه حسابی؟ اصلاً چه فکری کردی با خودت؟ ولی من چیزی در اینها دیده بودم که احساس میکردم با این جمع میشود. آنها میتوانند یک چهرهای از خودشان نشان دهند که تا حالا کسی ندیده است.
بازی و به قول خودتان آن روی دیگر پتانسیل سینا مهراد برای این نقش را در کدام کار دیده بودید؟
به طور کامل کارهایش را ندیدم، مثلاً «آقازاده» یا «پدر» را کامل ندیدم، ولی برشهایی از کارهایش را دیده بودم و احساس میکردم چیزی در این چشمها هست که خیلی کارها میشود با آن کرد، البته شک هم داشتم. حتی تا هفت، هشت، 10 روز قبل از فیلمبرداری این شک وجود داشت. موهایش که بلند شد، گریم که آمد و لباس که به تنش نشست دیدیم تیپ که خودش است، رفتیم سراغ تمرین و دیدیم بله میتواند خود نادر باشد و هست. برای بهرنگ هم همین طور، وقتی گریم را زدیم، دیگر خیالم راحت شد که خودش است. یعنی خود گریم حداقل 50 درصد بازیگرها را به کاراکتر نزدیک کرد. بهرنگ علوی واقعاً برای کار وقت گذاشت. تمرینهای ما تئاتری است و خیلی بر مبنای فیلمنامه تمرین نمیکنیم. بیشتر روی شناسنامه و گذشته آدمها تمرین میکنیم. شناخت درست که درآمد، میخواهم بر مبنای همین شناخت دیالوگها را از آن ِخودشان کنند. به رابطه خواهر و برادری اشاره کردید ،باید بگویم خودم هم خیلی این رابطه را دوست دارم و به عمد خواستم که این خواهر باشد؛ خواهری که مدیریت میکند، غر میزند، مشورت میدهد، محبت میکند و فحش هم میدهد. این رابطه خواهری را خودم هم تجربه کردهام و با خواهرم همین طور هستم. همان را هم به کارهای خودم منتقل میکنم، مثلاً در سریال «حوالی پاییز» شیوا خواهر خودم است، با همان شیطنت. در «شادروان» هم خیلی از آدمهای فیلم، آدمهای دور و بر خودم هستند.
ایده فیلمنامه از کجا آمد. نحوه مرگ پدر در عین غم، کمیک است، یا راهکارهایی که برای حل مشکل تلخی که از فقر نشأت میگیرد موقعیتهای طنز میسازد.
در سایتی بهدنبال یک مسأله حقوقی بودم که دیدم آقایی یک سؤال حقوقی مطرح کرده است. گفته بود وقتی پدرم مرد، ما برای ترخیص جنازه رفتیم که متوجه شدیم پدرم یک دختر دیگر داشته است. برای اینکه کارمان راه بیفتد، یک شناسنامه به نام خواهرمان برای زنداداشمان گرفتیم. حالا او شناسنامه را گرفته و روی آن یارانه میگیرد و به ما هم نمیدهد! دعوای حقوقی این خانواده بر سر ماهی ۴۵ هزار تومان یارانه بود. اولش خیلی به ماجرا خندیدم اما بعدش ناراحت شدم و گفتم چه خانوادههایی هستند که درگیر این 45 هزار تومان اند. میخواستم همین سوژه را کار کنم ،اما گفتم چه کسی باور میکند یک خانواده بر سر ۴۵ هزار تومان به دعوای حقوقی رسیده باشند! نهایتاً قصه دیگری را از آن موقعیت خلق کردم. درباره داستان مرگ هم دوست داشتم پدر خانواده شیرین بمیرد. حداقل یک لذتی ببرد و بمیرد. داستان مرگ او برای پدربزرگ یکی از دوستانم اتفاق افتاده بود. دیابت داشت و عاشق نان خامهای بود. یک روز به یکی از نوهها سپرده بود یک کیلو نان خامهای بگیرد، جعبه شیرینی که دستش رسیده بود، در را بسته بود و یک دل سیر، خورده بود، آنقدر که بمیرد. دوست من که این خاطره را تعریف میکرد خودش هم وسط حرفش یک باره خندهاش گرفت و با ترکیبی از خنده و گریه ماجرا را به پایان برد، یعنی حتی مرگ که در ظاهر قسمت تلخ زندگی است هم میتواند خندهدار باشد. حرف دل «شادروان» تلخ و گزنده است، اما شیوه گفتنش مثل همین داستان نان خامهای، شیرین است، یعنی ما حرف جدی میزنیم، اتفاقات جدی رخ میدهد ،اما مخاطب میخندد. این شیوه روایت اساساً شیوه برخورد من با زندگی است. هر اتفاق تلخی که میافتد میگویم مرگ که نیست. حالا اصلاً مرگ هم باشد چه کسی میتواند ثابت کند که مرگ قسمت تلخ زندگی است؟ از کجا معلوم که قسمت شیرین زندگی نباشد؟
در پایان از نتیجه اکران بگویید. از استقبال مخاطب راضی هستید یا معتقدید ظرفیت و پتانسیل فیلم برای جذب مخاطب بیش از اینهاست؟ اگر فیلم در فروش و گیشه به نتیجه مطلوب به دلیل ترکیب اکران، تبلیغات و... نرسیده علتش چیست؟
«شادروان» جزو پرفروشهاست ،اما واقعیت این است که هم ما ،هم دوستان متخصص در پخش و اکران انتظار بیشتری درمورد همه فیلمهای درحال اکران داشتند. موضوع این است که مخاطب نوروزی نسبت به سالهای گذشته ریزش داشته است. یک بخشی از آن به قیمت بلیت برمیگردد که از نظر من گران است؛ بسیاری برای خود من پیغام گذاشتهاند که دوست دارند بروند و «شادروان» را ببینند اما به خاطر قیمت بلیت منصرف شدهاند. موضوع دیگر به تبلیغات برمیگردد. متأسفانه تلویزیون تا الان در مورد تیزر تلویزیونی با ما همکاری نکرده و ما بدون تیزر تلویزیونی اکران کردهایم. بالاخره تیزر تلویزیونی خیلی به فروش فیلم کمک میکند. این هم به همان حرفی که گفتم مربوط است. اینکه نگاه ما به هم ،نگاه اعضای یک خانواده به یکدیگر نیست. تلویزیون باید همه را جزو خانواده خود بداند. بالاخره ما هم برای تلویزیون کار کردهایم و توقع میرود وقتی به کمکشان نیاز هست یاریمان کنند. بیلبوردی هم از شهرداری نتوانستیم بگیریم. با این وجود از «شادروان» به عنوان فیلم پرفروش یاد میشود. جمعبندیام این است که اگر تبلیغاتمان درست شود مخاطبان زیادی میتوانیم جذب کنیم و نکته قابل اهمیت «شادروان» این است که مخاطبش راضی از سالن خارج میشود و این اتفاق خوبی برای ماست.
وقتی میت روی زمین میماند!
رضا صائمی
منتقد سینما
برخلاف بسیاری که عنوان «شادروان» را عنوانی زرد بر یک کمدی درنیامده میدانند، معتقدم این نام با مضمون و فرم و ساختار فیلم نسبت معنادار و نمادینی دارد. هم واژه «شادی» در آن وجود دارد و هم با پسوند «روان» که ترکیب میشود، مفهوم سوگ و سوگواری را صورتبندی میکند. فیلم دقیقاً بر همین منطق بنا شده. یک کمدی متفاوت که از دل تراژدی بیرون میآید. در واقع حسین نمازی در فیلم «شادروان» یک کمدی موقعیت قابل قبولی را به تصویر میکشد که از دل یک فضای تراژیک بیرون آمده و به فضای آبزورد نزدیک میشود. با این حال یک کمدی سیاه نیست که ذاتش نیهیلیسم و پوچگرایی باشد بلکه در نهایت امید و میل به زندگی از آن زایش میکند. تلاش پسر بزرگ خانواده با بازی خوب و متفاوت سینا مهرداد برای ازدواج که درست در روز خاکسپاری پدر رخ میدهد، به نوعی تولد زندگی از دل مرگ است و تأکیدی بر ضرورت تداوم زندگی.
«شادروان» روایتی است از تلاش یک خانواده تهیدست برای کفن و دفن پدرشان. مراسمی که به واسطه فقر و برخی موانع حاشیهای به یک معضل بدل میشود که به واسطه آن قصه فیلم بسط پیدا کرده، شخصیتها معرفی شده و موقعیتهای مفرح و طنازانهای در درون آن شکل میگیرد. کارگردان تلاش کرده تا در خلق موقعیتهای کمیک که اغلب کمدی موقعیت هم هستند و البته کمی کمدی کلامی، در دام لودگی نیفتد و لوس و لوث نشود. ضمن اینکه خود فقر یا وضعیت فقیرانه دستمایه روایتی طنازانه قرار میگیرد اما به سخره گرفته نشده و تحقیر نمیشود. مخاطب نیز نگاه تحقیرآمیزی به کاراکترها ندارد.
«شادروان» به دردسرهای یک خانواده پس از فوت ناگهانی پدرشان میپردازد. خانواده آنها که در حاشیه شهر زندگی میکنند درآمدی جز فروش سبزی ندارند و حالا با درگذشت پدرشان ماجراهای تازهای برایشان به وجود میآید. فیلم از چند خرده روایت هم بهره میگیرد که البته به طور مستقیم با خط اصلی داستان نسبت دارد. تلاش اطرافیان برای کمک کردن به این خانواده برای برگزاری آبرومندانه مراسم خاکسپاری تداعیگر فیلم «مهمان مامان» و تلاش همه برای برگزاری میهمانی است. «شادروان» در عین حال و در ذات خود یک کمدی انتقادی و آسیب شناسانه درباره طبقات فرودست جامعه است که گاهی با وجود طنز نهفته در آن نمیتوان تلخی آن را فراموش کرد. «شادروان» در واقع روایتی از اشکها و لبخندهای طبقه فرودست جامعه است. اگر بخواهیم واقع بینانهتر نگاه کنیم «شادروان» یک تراژدی است که به زبان کمدی بیان میشود. مصداقی از این ضرب المثل که کارم از گریه گذشته است به آن میخندم. با این حال التزام قصه به ارزشهای اخلاقی مثل همدلی و حمایت اعضای خانواده از هم در نهایت به مثابه راه حلی برای خروج از بحران پیش آمده حس امید را در قصه تقویت میکند. این بخش از فیلم به «مهمان مامان» شباهت پیدا میکند که در آن همه دست به دست هم میدهند تا با کمک مالی به مادر خانواده(رویا تیموریان) مراسم کفن و دفن پدر خانواده (رضا رویگری) را آبرومندانه برگزار کنند. اگر به تماشای «شادروان» میروید، انتظار نداشته باشید که لحظه به لحظه آن بخندید یا قهقهه بزنید. حتی لحظاتی از قصه ممکن است بغض کنید اما با قصهای شیرین و روان مواجه خواهید شد که قصه خود را خوب تعریف کرده و فضای مفرحی خلق میکند که سرگرم کننده است. به این موارد باید به بازی متفاوت و قابل توجه بهرنگ علوی در نقش «دایی اسد» هم اشاره کرد که هم نقش مهمی در شکلگیری موقعیتهای طنازانه قصه دارد و هم بازی مهمی در کارنامه حرفهایاش خواهد بود.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ