ضرورت ثبت و نشر تجربه های امنیتی انقلاب و تأثیر آن در شکل دهی «روایت تاریخی ایران»
وزارت اطلاعات، تاریخنگاری و جهاد تبیین
محمدامین فرجاللهی
پژوهشگر تاریخ معاصر
اینکه یک عضو رسمی سرویس اطلاعاتی یا فلان مقام عالی سیاسی یک کشور، پس از بازنشستگی یا گذشت زمان معینی از یک اتفاق، خاطراتش را بنویسد و در قالب کتاب منتشر کند رویه مرسومی در جهان است. اینکه اطلاعات تاریخی یک ماجرای امنیتی یا خاطرات یک مقام امنیتی در اختیار نویسندهای توانا قرار گیرد و او با آنها یک داستان جذاب و گیرای مبتنی بر واقعیت خلق کند هم مرسوم است. این «مرسوم است» که میگویم از مثلاً خاطرات ژنرال آیرونساید انگلیسی را که قبل از سال 1300 در ایران مأمور بوده ، را شامل میشود تا خاطرات کنت دمارانش رئیس سازمان جاسوسی فرانسه یا بازجوی امریکایی صدام. از سری کتابهای ژانر جاسوسی مربوط به جنگ سرد و نزاع بلوک شرق و غرب مثل «شناسایی و شکار جاسوس» گرفته تا کتابهای رونن برگمن اسرائیلی درباره کارنامه موساد مثل «برخیز و اول تو بکش».
اما یک سؤال: این کتابها با چه هدفی نوشته میشوند؟ سرویسهای اطلاعاتی مختلف با چه هدفی به این کتابها مجوز نشر میدهند؟ کتابهایی که از قضا بخشی از مخاطبین ثابتشان مراکز امنیتی سایر کشورها هستند.
شاید این سؤال جوابهای متعددی داشته باشد، اما دو جواب حتماً کلیدیتر است. یکی از مهمترین اهداف چاپ چنین کتابهایی، «ساختن روایت تاریخی» است. هرچه جلوتر میرویم دنیا شیشهایتر میشود. امروز یا فردا، امسال یا 10 سال بعد؛ بالاخره یک روزی ابعاد هر موضوعی به «سوژه بررسی تاریخی و قضاوت» مردم هر کشور و سایر جهان تبدیل میشود. گاهی افشا یا انتشار یک عکس و یک سند، گاهی یک مصاحبه سرشار از اطلاعات ناگفته، به هروسیلهای و به هرحال، گاهی سریع و گاهی تدریجی بالاخره «روایت تاریخی» هر اتفاقی ساخته میشود. پس چه بهتر که «ما» -یعنی سیستم اطلاعاتی درگیرِ آن موضوع- پایه یا بخشی از اولین خط روایی آن و اطلاعات اصلیاش را شکل دهیم تا دیگران و بعدیها «روایت ما» را نقد و بررسی کنند، «اطلاعات منتشره ما» را رد یا تأیید کنند و «تحلیلهای ما» از آن قضیه محور بحث و بررسیها قرار بگیرد.
یکی دیگر از مهمترین اهداف چاپ چنین کتابهایی، «خلق هویت افتخارآمیز ملی و عقیدتی» است. تنها دیکته نانوشته است که غلط ندارد. هر کارنامهای پر از نقاط ضعف و نقاط قوت، فراز و نشیب و شکست و پیروزی است، اما بالاتر از اینها آنچه مردم را به حاکمیت و تلاشهای نهادهایش پیوند میدهد، یک «حس تعلق ملیمیهنی یا ایدئولوژیک» است. روایت هوشمندانه شما از عملکردتان است که باعث میشود مردم با حاکمیت و با سیستم اطلاعاتی آن در برابر یک تهدید مشترک یا در راه یک هدف مشترک احساس همبستگی کنند. با آن احساس پیروزی یا شکست میکنند، در شکستهایش غمگین شوند و با موفقیتهایش احساس افتخار کنند.
حالا تصور کنید، شما به عنوان نهاد اطلاعاتی حاکمیت که کارنامهای پرفراز و نشیب دارید، مُهر سکوت بر لب بزنید و مردم، روایت عملکرد شما را تنها از زبان «دشمن» بشنوند، روایتی که طبیعتاً آمیخته به دروغ و تحریف و جعل و کوچکنمایی و بزرگنمایی است و هدف نهاییاش هم تخریب شما است؛ روایتی که میکوشد شکستهایتان را بیشتر و بدتر نشان دهد و پیروزیهایتان را انکار کند. همچنین فرض کنید «ماشین روایتسازی تاریخی» طرف مقابل، هم کمیت خروجیهایش بیشتر باشد و هم کیفیتش. چه میشود؟
کمترین و ضعیفترین نتیجهاش این است که مردم نسبت به شما و توان اطلاعاتی و کارنامهتان دچار «تردید» میشوند. تقصیری هم ندارند، آنها طالب شنیدن و خواندن هستند، تقصیر ازکسی است که سکوت کرده، غافل از اینکه در سایه انفعالش، روایت طرف مقابل آرام آرام شنیده میشود، جا میافتد و غالب شود. تدریجاً و نهایتاً وقتی تعدد روایت و اطلاعات طرف مقابل باعث شد تلاش و صداقت و موفقیت و همهچیز شما در ذهن مردم کشور خودتان زیر سؤال رفت، چه میشود؟ آن حس همبستگی و همسویی با شما، تبدیل به نفرت میشود و آرام آرام با نسلی مواجه میشوید که در ذهنشان جای «ظالم و مظلوم»، «جلاد و شهید» و حتی «دوست و دشمن» عوض شده است. مردم تا دیروز شما را «در کنار خود» میدیدند، حالا در «مقابل خود.» تا دیروز باید روایت میکردید که نکردید، حالا باید دفاع کنید. در حالی بازی را باختهاید که دستتان از طرف مقابل پُرتر است.
چرا؟ چون شما هستید که از همه چیز سند و مدرک دارید، طرف مقابل جز فیلم و تاریخ شفاهی افراد چیزی ندارد، این شما هستید که هم تاریخ شفاهی ، هم سند و گزارش اطلاعاتی دارید، هم اسناد و اوراق قضایی و حقوقی و هم فیلم و صوت تاریخی دارید؛ کل سابقه تاریخی موضوعات مختلف را دارید؛ اما با سکوتتان همه چیز را باختهاید.
در حالی که اگر تاریخ امنیت - با همه محذورات و فیلترهای لازم- توسط خود سیستم امنیتی و چهرههای دستاندرکار آن روایت و منتشر میشد، این اتفاق نمیافتاد. حفرههای خالی تحلیلی مردم، باید با اطلاعات و ناگفتههای صحیح ما پر میشد، نه با سیل روایت یکطرفه دشمن. آن وقت این امکان فراهم بود تا مثل ما متوجه باشند چرا فلان برخورد صورت گرفت و چرا فلان جا این گونه عمل شد یا نشد. آن وقت در برابر هجمه ویروس تحریف طرف مقابل، واکسینه میشدند، نه اینکه مثل یک بدن ضعیف، با هر عکس و سند و فیلمی به تشویش و تشنج بیفتند.
حافظه امنیتی انقلاب پر است از تجربههایی که ثبت و نشرش میتواند «روایت تاریخی ایران» را شکل دهد و تعداد قابل توجهی از مردم را حول «هویت ملی و عقیدتی» جمع کند. موضوعات مختلفی مثل ضد جاسوسی، امنیت داخلی و مبارزه با تروریستها پتانسیل رقمزدن این ماجرا را دارند، مثلا اگر مسئول با سابقهای که سالها روی جریانات سلطنتطلب کار کرده بیاید خاطراتش را بنویسد و سابقه تاریخی موضوع را مرور کند، با فکت و خاطره و گاهی سند از همدستی آنها با دشمنان ایران بگوید، از تلاشهای متعدد خنثیشده و خنثینشده آنها در دهه 60 و ابتدای دهه 70 برای بمبگذاری و ترور بگوید، از بختیار و نسبتش با عراق، از تلاشهای موفق نهاد امنیتی ایران برای نفوذ دادن منابع بین آنها و ایجاد انشعاب و اختلاف و حتی از منطق حذف فیزیکی برخی تروریستها سخن بگوید، واقعاً سودش بیشتر است یا ضررش؟ اگر پیشکسوتان ضد جاسوسی بیایند و از جنگ اطلاعاتی سالهای دهه 60 و 70، از جاسوسی در دوران جنگ، تبادلهای اطلاعاتی، از موفقیتها و ناکامیها و ناگفتههای دستگیری چند جاسوس مهم در دهه 60 بگویند چطور؟ تصویر ذهنی مردم تغییر نمیکند؟ حس همراهی یا قدرشناسی نسبت به این تلاشها بیشتر نمیشود؟ همه اینها به کنار، روایت تاریخی ذهن مردم با واقعیات شکل بگیرد بهتر است یا با دروغهای مستند شبکههای وصل به جیب امریکا و انگلیس و عربستان و همه دشمنان ایران؟
اما سؤال مهم اینجا است که چرا هیچ کس و هیچ جایی احساس تکلیف نمیکند؟ واقعیت آن است که یک نگاه بین نسل مدیران و پیشکسوتان امنیتی وجود دارد که تا تغییر نکند، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.
پاسخ آنها به پیشنهاد کارکردن روی هر موضوع تاریخی امنیتی این است که «این مسائل دیگر فراموش شدهاند، صلاح نیست با حرف زدن در این باره، آن را زنده کنیم و برخی جریانها و گروهها و افراد احساس کنند وزنی دارند.» به نظر میرسد وضعیتی که اکنون در آن گرفتاریم و هشدارهای چندینباره رهبری نسبت به کمکاری در تبیین روایتهای تاریخی، نتیجه غلبه این نگاه باشد؛ نگاهی که حتی تلاش دشمن برای تحریف تاریخ را، نه کلان، بلکه جزئی تحلیل و فهم میکند و معتقد است آنها میخواهند زخمهای کهنه و بسته را مجدداً باز کنند. غافل از آن که میدان، وسیعتر و نقشه راهبردیتر از این حرفها است و اگر امروز «جهاد تبیین» صورت نگیرد، «جهاد امنیتی اطلاعاتی» گذشته نیز بر باد خواهد رفت.
نسلی که انقلاب کرد، دستگاههای امنیتی نظام را تأسیس کرد و در این چند دهه از وسط میدان عملیات تا پشت میز مدیریت نهادهای اطلاعاتی حضور داشت، عمرش رو به پایان است. سنها بالای 60 و 70 سال، حافظهها در حال ضعیف شدن و بدنها رنجور از کهولت و بیماری و تدریجاً رو به اتمام عمر. سکوت، سمِّ تاریخ است. کاش تا دیرتر نشده، ریل را عوض کنیم.