گزارش یک مستند ترکیهای
سهراه تهرانپارسِ استانبول
محمدامین میمندیان
سلام مردم ایران. ما در کشور ترکیه هستیم. قراره در این مستند گوشهای از فرهنگ و آداب و رسوم مردم این دیار رو به شما نشون بدیم. با ما همراه باشید.
ëدرخدمت یک جوان برومند ترکیهای هستیم. می خوام باهاش حال و احوال کنم. مرحبا! ناسلسین؟
+هان؟
ëاحتمالاً من بد تلفظ میکنم. میخوام حالش رو بپرسم. ناسلسین؟...یا شایدم ناسیلسین؟
+ داداش من ترکیهایم خوب نیست. نمیشه فارسی جواب بدم؟
ëآها شما توریست هستید. ببخشید!
+نه. من شهروندم. خونه مون همین سر سهراه تهران پارس استانبوله.
ë سهراه تهران پارس؟!
+آره دیگه این اسمهای خودشون سختمون بود. جلسه گرفتیم مقرر کردیم اسمهای خودی بگذاریم. اینجا الان میدون ونک داره. برج میلاد داره. الانم برای این مسجد بزرگه، ایا صوفیه ست؟ چیه؟ دنبال اسمیم. شما پیشنهادی ندارید؟
ëجلسه چی؟ با کی؟ مردم ترکیه باید تصمیم بگیرن.
+ خب مردم تصمیم می گیرن دیگه.
ëمنظورم اکثریت مردمه
+آره دیگه. اکثریت. شما متوجه نیستینا. اینجا معروفه به ایران کوچولو.
ëآهان که اینطور. من با اجازه مرخص میشم. ازین بستنی فروشیا که آدم رو دوساعت مچل خودشون می کنن و بستنی رو نمی دن کجا می تونم پیدا کنم؟
+ازونا دیگه نیست. الان جاشون فلافل آبادانی اومده. لای نون ساندویچی رو باز می کنی می گیری دستت یه دوساعت سرکارت میذاره تا قرص فلافلا رو بذاره لای نون. باحاله. همین خیابان هفت تیر رو تا ته بری می بینی.
ëممنون... عه! عه! اونجا رو. ابراهیم تاتلیس داره میاد اینور. برم یه گفتوگو بگیرم.
+نرو. عموابراهیم قبل اجرا مصاحبه نمی کنه.
ëچه اجرایی؟
+یه رستوران اکبرجوجه همین بغل هست، بعدظهرها می ره آهنگای محمداصفهانی، افتخاری، معین ازینا می خونه.
-بله.خیلی ممنون. امیدوارم مردم ایران با فرهنگ و جامعه ترکیه آشنا شده باشند.
فیروزه کوهیانی
گفتوگویی داریم با جناب مهندس سلامتپیشه مسئول بخش حفاظت و امنیت راننده خودرو
سلام جناب مهندس، وقتتون بخیر.
بپوکی، نگفتم بسه میپوکه.
جانم؟
با شما نیستم، وسط عملیات بودیم.
عملیات؟
باد کردن ایربگ، بفرمایید. در خدمتم.
خوب شد گفتین ایربگ، من بدون مقدمه میرم سراغ سؤالمون، چرا ایربگ بیشتر خودروها زمان تصادف باز نمیشه؟
مگه باید باز بشه، شما هم چه انتظاراتی از یه آپشن دارین.
مگه آپشنه؟
نیست؟
نه خب، نمیدونم. یعنی اونم آپشن شد؟
ببین در حال حاضر بجز کمربند، بقیه آپشنه. اونم چون مهمه، بالاخره بدون کمربند که نمیشه رانندگی کرد، خطرناکه. فقط ما میخوایم اول فرهنگسازی کنیم بعد یواش یواش بگیم.
عجب، خب حالا چرا باز نمیشه؟
دلایل زیادی داره، یکیش اینه که بدون دعوت نمیره جایی.
یعنی چی؟
یعنی باید تصادف بشه تا باز شه، البته شدت تصادف خیلی مهمه. اینکه ماشین کاپوتش بچسبه به صندوق عقب که تصادف حساب نمیشه. سوسولبازیه. اگه شما فقط بودی و فرمون تو دستت و داشتی پرت میشدی ته دره و باز نشد، اون وقت بیا اعتراض کن.
اگه زنده موندم، حتماً. حالا شاید دلایل مهمتری هم داشته باشه جناب سلامتپیشه درسته؟
نه دلیل اصلیش همینه، دلیل بعدی که کمتر دیده شده مرغوب نبودن فوته که الحمدلله ما آزمایش کردیم فوتامون استانداردهای لازم رو داره.
میشه بیشتر توضیح بدین؟
بله، ما اینجا برای مطمئن شدن از سوراخ نداشتن ایربگهامون اونها رو یه دور با فوت باد میکنیم، میذاریم چند ساعت بمونه و دوباره خالی میکنیم. اگه فوت همراه با تف باشه یه چند ساعت که بمونه سوراخهای ریزی توش ایجاد میشه که موقع تصادف باد نمیشه و بیرون نمیاد.
حالا نمیشه با دستگاه باد کنین که تف نداشته باشه و سوراخ نشن؟
ما به سلامت مشتریهامون فکر میکنیم، فوت سالمتره. مگه نشنیدین هر چی میافته زمین رو فوت میکنن میخورن!
دلیل دیگهای هم دارین؟
بله، ممکنه ایربگ چروک باشه.
خب چه ربطی داره؟
شما خودت با لباس چروک میری بیرون که از ایربگ انتظار داری؟
متأسفانه وقت برنامهمون تموم شده. ممنون از پاسخگویی دقیقتون!
اون فوتش خرابه، بندازش بیرون ...
تا گفتوگویی دیگر خدانگهدارتون.
سحر فتحی
بعد از تصادف زنجیرهای بهبهان و باز نشدن ایربگ ۵۹ خودرو بر آن شدیم تا انواع ایربگ را به منظور تدقیق و تأمل در اینجا معرفی کنیم.
ایربگ هوشمند:
اولین ویژگی که در رابطه با ایربگ هوشمند به ذهن متبادر میشود این است که هوش بالایی دارد یعنی با کوچکترین ضربه به ماشین حسگرهای آن فعال شده و هشدارهای لازم را به دستگاه کنترل مرکزی ارسال میکند. آنقدر هوشمند است لامصب! البته این نوع از ایربگ تا به امروز روی هیچ ماشینی نصب نشده است.
ایربگ ویژه:
شاید فکر کنید این ایربگ را دوستان طبری به او هدیه داده باشند ولی این طور نیست. استفاده این نوع از ایربگ برای عموم مردم آزاد است اما ویژه سنگین وزنهاست. یعنی شما اگر با سرعت ۱۶۰ تا به یک خودرو بزنید و از شدت ضربه به پرواز درآیید و بعد از چند تا غلت زدن از گاردریل به پایین پرت شوید؛ اگر وزن مناسب نداشته باشید باز نمیشود!
* نکته اخلاقی: قبل از خرید خودرو وزن خود را افزایش دهید.
ایربگ معمولی:
احتمالاً با شنیدن ایربگ معمولی یاد پراید بیفتید! اشکالی ندارد «ما معمولیها مجبوریم از تنهایی لذت ببریم تا کسی از بازی دادنمون لذت نبره.» در کل این نوع از ایربگ بگیر و نگیر دارد خیلی روی آن حساب باز نکنید و با همان «بهترین بیمه دعای مادر است» به مسیر خود ادامه دهید.
تزئینی:
این نوع از ایربگ کارایی خاصی ندارد. صرفاً برای پُز دادن روی خودرو نصب میشود و شما میتوانید هر جا نشستید بگویید خودرو ما ایربگ «هم» دارد. ولی در تصادفات روی آن حساب باز نکنید.
زهرا آراستهنیا
در جاده که رفت قدرت مه بالا
خوردند به هم قطاری از ماشینها
گفتیم شبیه دوره قبل وزیر
حرفی که بجز بیمه ندارد حالا
یک حرف مزخرفی زد و رسوا شد
اینبار دگر به گردن کیست خطا؟
یکهو سر خودروساز آمد بیرون
از غار و حماسهای نوین کرد به پا
گفتا همه از پشت به هم میخوردند
زین رو نشده کیسههواهاشان وا
از سطح بیان مستدلش جر خورد
پیراهن سقراط و عبای سینا
ای چرخ بگو وزیر پیشین آید
قربان همان مزخرف و چرتش ما
اگر باد بخورد کار تمام است!
مرتضی قربانی
در یک کانال خبری نوشته بود «در تهران، دلال، قیمت کلیه را تعیین میکند؛ برای همین اهداکنندگان کلیه از شهرستانها به تهران مراجعه میکنند»
به یکی از اهداکنندگان زنگ زدم و قیمت گرفتم، در انتها پرسیدم چرا تهران؟ همانجا در شهر خودت کلیهات را بفروش که حداقل همشهریات باشد بدانی خریدار با کلیهات چهکار میکند کجا میرود، یا اگر دلتنگش شدی بتوانی آن را ببینی. گفت قیمت شهرستان پایین است در تهران ۲۵۰ میلیون کلیه را میفروشم و با پول آن ماشین میخرم!
کار به اینکه این هموطن چرا برای ناقص شدن احتمالیاش در آینده با ماشین ایرانی بیکیفیت الان دارد خودش را ناقص میکند ندارم؛ ولی چقدر ما سادهایم، چقدر ما زود خام میشیم چقدر شما قالتاقید! دلالهای کلیه رو عرض میکنم.
فکر کن، طرف صبح بیدار میشود و با جمله خدایا به امید تو کنار خیابان میایستد و منتظر یک فروشنده کلیه شهرستانی میماند تا معامله جوش بدهد!
ماهی 4 نفر هم که معامله جوش بخورد حدوداً یک میلیارد تومان گردش مالی ایجاد میشود که اگر 5 درصدش هم به دلال برسد 50 میلیون ناقابل میشود در ماه!
باد میخورد دیگر، بدن را عرض میکنم. بدنی که با کمترین استهلاک ممکن ماهی 50 میلیون دربیاورد دیگر حاضر نیست در کارخانه یا زمینی کار کند.
شاید باورتان نشود اما رحم اجارهای هم دلال دارد!
فروش بچه هم دلال دارد!
حتی گردشگری که برای درمان به ایران میآید هم در تور دلالها گیر میکند.
با این شرایط مالی این شغلها دیگر کاذب نیست! این شغل ماست که کاذب است با ماهی 6 میلیون تومان حقوق؛ آقای قاضی!
افشار جابری و حافظ شیرازی
«هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید»
از چاهش آب رفته و الا مرض نداشت
حسام آبنوس
من کتابفروش نبودم. اگر بودم به جای جوابهای پرت و پلای آقای کتابفروش حتماً گزینه بهتری پیشنهاد میدادم.
داشتم وسط کتابها میلولیدم و زیر و زبر قفسهها را با چشمانم جارو میکردم که چیزی از چشمم پنهان نماند. کتابفروشی بزرگ ولی خلوت بود. خیلی عجیب بود. کتابفروشیهایی به مراتب کوچکتر از این شلوغتر از این یکی بودند. مفت چنگ من. وسط قفسهها میچرخیدم و برای خودم رؤیا میبافتم که صدای دخترک جوانی من را از عالم کتابها پرت کرد بیرون. مشکل از من است. گوشم زود تیز میشود. نه اینکه فضول باشم. میخواهم ببینم مردم و مخاطبان دنبال چی هستند. سلیقهشان در خواندن کدام سمتی است. چه کتابهایی دوست دارند. جوانترها چی میخوانند. این طوری اطلاعات جالبی به دست میآورم. همین طور که خودم را با کتابها سرگرم نشان میدادم، حواسم به گفتوگوی مشتری با کتابفروش بود.
«ببخشید آقا! یک کتابی میخواهم شبیه به فلان کتاب» [متأسفانه فراموش کردم آن دختر اسم چه کتابی را برد و دنبال مشابه چه کتابی میگشت ولی خاطرم هست که دنبال رمان بود.]
آقای کتابفروش سرخوش و با انرژی خودش را رساند به مشتری و در جواب گفت: «این کتاب که گفتید نمیدانم چیست! ولی بخواهید میتوانم در زمینه روانشناسی به شما کتاب پیشنهاد بدهم.»
از جواب آقای کتابفروش یکه خوردم و کنترلم را از دست دادم و برگشتم سمتشان. متوجه چرخیدن من نشدند. دختر بینوا از پاسخ آقای کتابفروش حسابی جا خورده بود. تا خودش را پیدا کند تتهپتهای کرد و گفت: «آخه من دنبال روانشناسی و اینطور کتابها نیستم. یک کتاب میخواهم مثل همین که گفتم باشد...»
آقای کتابفروش دست بردار نبود. به دختر اصرار میکرد که فلان کتاب روانشناسی را تهیه کند. اطمینان میداد که خوشش خواهد آمد.
از آقای کتابفروش اصرار و از دختر خجول که از یک کتابی خوشش آمده بود، انکار!
داشتم جوش میآوردم. میخواستم بپرم وسط گفتوگوی دو نفرهشان و بگویم: «خانم این کتاب که خواندهای و حالا دنبال یکی دیگر در همین حال و هوا هستی، شبیه به کتابهای فلان و فلان است. میتوانی در این قفسه و این قفسه دنبالش بگردی...» ولی به خودم تذکر دادم که این کار را نکن. خودت را وارد گفتوگوی این دو نفر نکن. بگذار خودشان به یک نتیجهای برسند.
از خود پرسیدم، چقدر از این تجربههای تلخ داریم؟ تجربههایی که لذت یک کتاب شیرین را با یک کتاب نادرست تلخ میکنند و گاهی حتی رشته پیوند میان ما و کتابها را قطع میکنند. اتفاقی که شاید اگر با راهنمایی درست همراه باشد، نفع مادی کوتاه مدت و نابلدیمان، موجب تحمیل شدن یک کتاب نادرست نمیشود و میتواند برای همیشه یک نفر را تا آخر عمر با کتابها رفیق کند، ولی اصرارهای بیفایده از جنس آقای کتابفروش و تحمیل سلیقه شخصیشان به جای خواست مخاطب سبب میشود که یک نفر که تازه شیرینی خواندن را چشیده برای همیشه
قیدش را بزند.
دختر جوان دست خالی از کتابفروشی بیرون رفت و من خیالم راحت شد که به پیشنهادهای آقای کتابفروش توجه نکرد.
من کتابفروش نبودم. اگر بودم به جای جوابهای پرت و پلای آقای کتابفروش حتماً گزینه بهتری پیشنهاد میدادم.
بخش چهارم
شخصیتشناسی ماسکی
محدثه مطهری
ما که خودمان دانشمند هستیم، طی تحقیقات فراوان علمی و مشاهدات میدانی به نتایج جالبی درباره ارتباط شخصیت افراد با ماسکی که استفاده میکنند، رسیدهایم. نتایج این تحقیقات فوق علمی و آزمایشهای سخت و مشاهدات دقیق را سخاوتمندانه و به دور از مسخرهبازیهای مقالهنویسی و اینها با شما درمیان میگذاریم.
6 استفاده از سایر چیزها به عنوان ماسک: احساس میکنید استاد تبدیل تهدید به فرصت هستید. انتظار دارید همه از ابداعات تان تعریف کنند. خلاقیت در خون تان از گلبولهای قرمز هم بیشتر است.
معتقدید پارچه شالگردن تان از ماسک سه لایه هم قویتر است؛ چون ضخیمتر است و میکروب را چیزی در ابعاد مورچه میدانید که نمیتواند از منافذ شالگردن تان عبور کند.
اهل کار یدی هستید و گاهی از دست تان به عنوان ماسک استفاده میکنید و بعدش آن را میشویید که این حجم از نظافت واقعاً قابل تقدیر است.