کربلای 5 به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
کسی فکر نمیکرد از کانال ماهی عبور کنیم
قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس، بنیانگذار و فرمانده لشکر 41 ثارالله بود و این لشکر یکی از مؤثرترین یگانهای رزم سپاه در عملیاتهای بزرگ محسوب میشد که بدنه آن را رزمندگانی از 3 استان کرمان، سیستان و بلوچستان و هرمزگان تشکیل میدادند. لشکر ثارالله در عملیات کربلای 5 در دی ماه سال 65، تحت فرماندهی قرارگاه کربلا در غرب کانال ماهی عمل کرد و طی این عملیات 845 نفر از نیروهای آن شهید و 4 هزار و 762 نفر نیز مجروح شدند. اندکی بعد، در زمستان همان سال، [شهید] قاسم سلیمانی طی یک سخنرانی در مهدیه قرارگاه شهید کازرونی، به بیان گوشههایی از این عملیات بزرگ و نفسگیر پرداخت. قرارگاه شهید کازرونی در اهواز، از سال 1362 محل استقرار لشکر 41 ثارالله بوده است.
شما و هیچ نظامیای نمیتواند عملیات حماسهساز کربلای5 را با عملیات فاو و عملیات کربلای یک و فتحالمبین و بیت المقدس تشبیه و مقایسه بکند.
عملیات کربلای5 دارای ویژگیهای خاص خود بود. هم زمین و هم زمان و هم موقعیت.
برادرا!
کربلای4 را که انجام دادیم قبل از آن به شما گفتم و صحبت کردم که چگونه بوده. اینقدر جو مستانهای بر ارتش عراق حاکم شده بود که به تمام ارتش عراق اعلام کرده بوده و همه این را اظهار میکردند که عمر نظامی ایران تمام شده و ایران هر چه تلاش در یک سال کرده، تمام شد.
در اوج ناامیدی و اوج حساسیت جنگ، سپاه تصمیم به نبردی مردانه گرفت. شاید شیطان بعد از کربلای4 در جبهه ما و در جنگ ما فریاد میزد، ولی این به شما مردان خدا کنترل و مهار شد و بالاترین فتح برای ما همین است که در اوج ناامیدی و نااطمینانی از زمین و موقعیت نظامیان، توکل کردیم بر خدای تبارک و تعالی و حمله کردیم.بنده به عنوان یک فرمانده نظامی کوچک شما به اصطلاح و به ظاهر فرمانده شما عرض میکنم که ما هیچ کدام در کربلای5 امید بازگشت به جبهه نداشتیم و سختترین جبهه و زمین نبرد را انتخاب کردیم. گرچه هر متر این زمین با کیلومترهای فاو ارزشاش برابری میکند از لحاظ حساسیت نظامی و سیاسی.
زمین شلمچه و بوبیان و دریاچه ماهی همیشه یک غول نظامی و یک تابلوی گرگ مانند بود. در جلوی چشم سپاه اسلام، نزدیکترین در و دریچه به هدف عملیات، شلمچه و بوبیان بود و به این که ما هدفهای دیگری انتخاب میکردیم و پیچیدگی زمین و سختی زمین نیز بود که شما دیدید ردهایی که دشمن ایجاد کرده بود. در دشت و کوه درست کرده بودند.
برادران این شکلها را دیدند. آنهایی که جنگیدند در نبرد، کوه بودند. دشمن تمام مستشاران نظامی دنیا را که میخواستند وضعیت نظامی عراق را ببینند میآورد توی جبهه شلمچه. منباب نمونه به آنها نشان میداد.شلمچه ماکت نظامی قدرت ارتش عراق بود. تنها جایی که هیچ کدام از سران ارتش عراق فکر نمیکردند شکسته شود. در عملیات نظامی نه اینکه طرح نظامی و کار نظامی روی آن انجام داده باشیم، بلکه عملیات ولایت بود.
ولایت که امام باشد فرمودند توسط نمایندهاش، همین زمین، زمین جنگ شما است و تصمیم را امام گرفتند. بعد از کربلای4 کاری که نمیخواهم کلامی بگویم که غرور ایجاد کند، همه کارها را یک نفر کرد قطعاً یک نفر، آن هم بیبی زهرا سلامالله علیها بود. مادری که دست همه ما را گرفت. در شب عملیات اعتراف میکنم، سه بار که پیکش هم حاضراست، سه بار برای فرمانده قرارگاه نوشتم که پرخطرترین ریسک را در این عملیات داریم انجام میدهیم. سه بار نوشتم که عملیات را لغو کنید.
در لحظهای که بسیجیها داخل آب شدند، تا پشت سیم خاردار که در مهتاب شب دهم مثل روز روشن بود، در آب میدیدم با دوربین خودم و کنترل میکردم تا پشت میدان مین، دیواره کیلومتری بسیجیان را و بدنم میلرزید و از ترس گریه میکردم و میگفتم هیچ کدام از این بسیجیها به دشمن نمیرسند. فکرم همین را میگفت، علم هم همین را میگفت، عقل هم همین را میگفت، تجربهام هم همین را میگفت. همه اینها این را میگفت که این بسیج به خط نمیرسد. این عمل ناموفق است ولی عشق این را نمیگفت.
بچهها را داخل آب میکردیم، هستند شاهدانش. ولی همین طور که داخل آب میشدیم، خط دشمن را مثل کف دست میدیدیم. در مهتاب عملیات را کنترل میکردم که ببینم تا چه شعاعی بچهها دیده میشدند. دیدم تا پشت سیم خاردار تمام ستون غواص دیده میشود، این را که دیدم میلرزیدم. امید نداشتم.
برادرا!
عاجزانه میگفتم دعای توسل بخوانید. بیبی زهرا سلامالله علیها را به مدد بطلبید. گویا پرده قرار داده شد و مهتاب را تاریک کرد. شاید هیچ کس باور نمیکرد لشکر ثارالله از دریاچه ماهی عبور کرده باشد. فقط این را من باب غرور نمیگویم چون همه هیچ کاره بودند و همه کاره او بود. ولی عظمت کار را عرض میکنم.
کار شهدا و همتتان که فکر نکنید چه بود. کاری که فقط لشکر ثارالله کرد، قابل مقایسه نیست. به تنهایی به اندازه 30 سال کاری بود که تمام ارتش مصر در پناه خفت و خواری آتش بس، برای عبور از کانال سوئز کرد.با همت، یک لشکر، کار یک کشور را کرد. عبور شما از دریاچه ماهی برای تمام ارتش عراق و فرماندهان آن غیرقابل تصور بود.امروز ما در هر وجبی که قدم برداشتیم، هر کیلومتری که ما پیش رفتیم ردههایی از ارتش عراق منهدم شد. تنها جایی که میتوانم بگویم تمام کفر در مقابل جمع مؤمنین برابر شده و دارد میجنگد و پنجه در پنجه انداخته، جنگ شلمچه است. تمام ارتش عراق جمع شده و تمام ارتش عراق با ما درگیر بود و ان شاءالله این زمین، زمین نابودی ارتش عراق خواهد بود.
شبی که به خط نهر جاسم حمله کردیم مرحله بعد عملیات که گردان 417 و 412 حمله کردند، خود صدام مستقیماً پشت بیسیم آمده بود و اعلام کرده بود به فرمانده سپاه سوم و سپاه هفتم ارتش عراق که نمیپذیرم رخنهای در نهر جاسم ایجاد شود. توپخانهای درست کرده بودند بهنام توپخانه بغداد که جدا از همه توپخانههای دیگری که وجود داشت مستقیماً زیر نظر سرفرماندهی کل ارتش عراق کار میکرد. صدام به فرماندهان میگفت که شما بجنگید مقاومت کنید به توپخانه بغداد گفتهام شما را پشتیبانی کند و همه در آن شب دیدیم که دشمن چه آتشی ریخت. حداقل 20 فروند موشک در همان شب زد به جبهه، در همان جبهه. ولی خط را، ایمان شکست و نبردی که در شب انجام گرفت، شهید شول، تاجیک وهراتی آن را فرماندهی میکردند. یکی از سختترین و سنگینترین نبردهای جنگ بود. از لشکر رسولالله مستقیماً روی بیسیم فرماندهان آمده بود و هی به اینها امید میداد تیپ فلان لشکر داره میاد.
کشتاری که در شب بچهها از ارتش عراق کردند به جرأت میتوانم بگویم حداقل هزار نفر را کشتند، حداقل هزار نفر و همه بچهها میدانند پا توی کانال میگذاشتی موج جنازه بود که تاکنون حداقل 40 تیپ ارتش عراق به طور صددرصد از رده خارج شد.
ما ثبتنام کردهایم در قافله مسافرین و ممتحن، رحمان است و امیدواریم در حالی که اطمینان داریم و امیدواریم چون رحمان ممتحن است تا برگه ما را تبدیل به قبولی کند و کمکمان کند. همان طوری که توصیه فرمانده، رهبر، پیشوا و اماممان این است که نبرد ادامه داشته باشد. ارتش عراق کنترل خودش را از دست داده و قادر به پاتک نیست.
اگر آتش را از ارتش عراق بگیری هیچ رمقی ندارد. همه اسرای عراقی این را میگویند که ما بریدهایم. میگویند توانمان تمام شده. همه فرماندهان طلایی و نقرهای و برنزی صدام درماندهاند و به لطف خداوند هیچ کدام نتوانستند تاکنون غلطی بکنند. بیش از 5 بار تاکنون لشکر گارد با آتش ارتش عراق به دریاچه ماهی حمله کرده ولی همیشه ناموفق بوده و منهدم شده و برگشته. ما در بیسیمها صدای ناله عراق را میشنیدیم. ما در بیسیمها درگیری فرماندهان عراق را میشنیدیم همه آنها دنبال بهانه میگردند. همه آنها در بیسیمها حرفشان این است که نمیتوانیم، آتش سنگین است، همه کشته شدند، همه فرار کردند، کسی باقی نمانده.
به خدا قسم به هر تیپی که دستور حمله را دادند و دستور مقاومت را دادند همه حرفشان این بود و این دال بر این است که ارتش عراق کنترلش را از دست داده و ما باید از این عدم کنترل نظامی دشمن استفاده کنیم و این دریچه رحمتی که خداوند باز کرده این دریچه را مهم بشماریم تا دشمن را نابود کنیم.
سادهترین زمین برای جنگ ما امروز این زمین است، چرا؟ چون ما همه موانع نظامی جنگ را پشت سر گذاشتیم.
سادهترین زمان برای نبرد این زمان است. چرا؟ چون ارتش عراق قادر به بازسازی نیست. قادر به بازنگری نیست. ما الان هر شب که حمله میکنیم به دشمن، هرشب موفق میشویم الحمدلله و نه مین جلوی ما هست و نه موانع.
زمان بسیار مناسب است برای نبرد و ادامه آن. باید ان شاءالله ما این نبرد را ادامه دهیم. تصمیم بر این شد که چند لشکر بجنگند، چند لشکر خودشان را آماده کنند برای ادامه نبرد، ما جزو لشکرهایی هستیم که به ما فرصت دادند چند روزی خودمان را بازنگری و بازسازی کنیم. پرچم افتاده را به دست دیگران بدهیم. داوطلبانی که حاضرند پرچم شهدا را بردارند، پرچم را به دست آنها بسپاریم.
در این زمان کوتاه ما تصمیم گرفتهایم که بعضی از برادرانی که شهید دادند یا بسیجیان عزیز که مأموریتشان تمام شده بفرستیم به مرخصی. بسیجیانی که حاضرند بمانند بفرستیم به مرخصی، آنهایی که حاضر نیستند بفرستیم به تسویه حساب پایان مأموریت و ما بقی لشکر را که میمانند ونیروهایی که بهنام سپاه حضرت مهدی سلامالله علیه عازم جبهه است، سازماندهی بکنیم که
ان شاءالله آماده نبرد و عملیات بشوند و باید سروران عزیزی که قادرند بر اینکه توی آتش بسوزند، کسانی که احساس میکنند بدون اجحاف، مانند فرماندهان شهیدشان که گفته میشد داخل آتش میرفتند، تعبدشان آنقدر بود که سوزش آتش برایشان معنا نداشت، خستگی برایشان معنا نداشت، زمان برایشان معنا نداشت، هیچ کدام از فرماندهان شما با حکم مأموریت سرکار مسئولیت نیامدند. همه آنها با حکم تکلیف بر سر مسئولیت بودند. کسانی که میدانند و میتوانند کمک کنند به برداشتن پرچم شهدا، تکلیف شرعی است که اسم بنویسند و بمانند ولو اینکه بروند به دریا، بسیجی هستند، کارمند هستند، مشمول هستند، روحانی هستند، پاسدار هستند در هر طریقی که هستند، ثبتنام کنند و جایگزین کنند خودشان را. هریکی 10 نفر را اداره کند. یکی بیست نفر را اداره کند. یکی سیصد نفر را اداره کند. یکی کمتر، یکی بیشتر و همه کمک کنید که اسلام را در این برهه حساس زمانی، پیروز کنیم. دنیا نشان داد که هر زمانی که یقین حاصل بکند ما پیروز میشویم، آنها چهره خبیث خودشان را نشان میدهند. امریکا ناوگان کشی میکند، هواپیما وارد میکند. ما میدانیم هواپیماها برای چیست و ما میدانیم ناوگانها برای چیست. ولی ما باید مصمم و محکم باشیم، بالاتر از سیاهی رنگی نیست.
ما میگوییم بالاتر از سرخی رنگی نیست. ما میگوییم افتخارمان شهادت است و افتخارمان جنگیدن و کشته شدن در راه اسلام و خداست بنابراین چه باک امریکا توی میدان باشد یا صدام؟
برای ما بسیار زیباست که دشمن اصلی که در پشت پرده زندانهای خونین و کثیف خودش را مخفی کرده، نمایان شود.
کربلای 5 در گفتوگو با سردار احمد غلامپور
کربلای 5 از دل کربلای 4 بیرون آمد
کربلای5 تنها 2 هفته پس از ناکامی در عملیات کربلای 4 اجرا شد. پیش از اجرای این عملیات فرماندهان عالیرتبه سپاه و فرماندهان یگانهای عمل کننده جلسات متعددی برگزار کردند که در نهایت به جلسه چند ساعته آنها با هاشمی رفسنجانی فرمانده جنگ، دوشب قبل از عملیات انجامید؛ جلسهای که در آن، فرماندهان همه دیدگاههای موافق و مخالف خود را صراحتاً مطرح کردند تا فرماندهی کل تصمیم نهایی را بگیرد. شکست در مرحله قبل، روحیه همه را پایین آورده و نگاهها به اجرای عملیات جدید در منطقه شلمچه بدبینانه بود. سردار احمد غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا در عملیات کربلای 5 به روایتی کوتاه از فضای فرماندهان پیش از اجرای این عملیات پرداخته است.
با توجه به ناکامی در عملیات کربلای4 و ضربهای که به روحیه و توان نیروها وارد آمد، چطور توانستید بهمدت دو هفته بعد، عملیات بزرگ کربلای 5 را طرحریزی و اجرا کنید؟ نیروها چطور حفظ شدند، هم به لحاظ روحی و هم بازیابی گردانها.
اولاً عملیات جدیدی تحت عنوان کربلای 5 طرحریزی نشد بلکه فقط جای تلاش اصلی و پشتیبانی کربلای 4 را عوض کردند و در واقع اصلاحاتی در طرحریزی عملیات به وجود آمد.بنابراین کربلای 5 یک عملیات خلقالساعه نیست. اصلاً محال است ما بتوانیم ظرف 15 روز عملیاتی را طرحریزی و برنامهریزی کنیم، عقبههایمان را آماده کنیم و همه چیز را پای کار بیاوریم تا عملیات انجام شود.
کربلای 5 عملاً اصلاح شده کربلای 4 است؛ یعنی بعد از اینکه ما در کربلای 4 به اصطلاح از دشمن رودست خوردیم، بلافاصله طرح و تاکتیک را تغییر دادیم و توانستیم دشمن را غافلگیر کنیم.
شاید این تصور بهدلیل نامگذاری دو عملیات باشد که مخاطب برداشت میکند این دو از هم جدا و مستقل هستند.
اینکه گفتیم 4 و 5 یعنی اینها ادامه یکدیگر هستند. در واقع عملیات کربلای 5 از دل کربلای 4 بیرون آمد. شما اگر به عملیاتهای گذشته ما هم نگاه کنید میبینید که آمادهسازی هر عملیات بزرگ و اصلی زیر یک سال زمان نبرده است. خیبر، بدر و والفجر 8 را ببینید. هر کدام یک سال بعد از عملیات قبلی اجرا شدند،یعنی آمادگی هر عملیات برای ما تقریباً یک سال طول میکشید. مگر میشود عملیاتی ظرف 15 روز آماده شود؟ آن هم عملیاتی که در آن شکست خوردیم، تجهیزات و نیروهایمان را از دست دادیم و از لحاظ روحی و روانی شرایط سختی داشتیم.بنابراین رابطه تنگاتنگی بین عملیات کربلای 4 و 5 وجود دارد، یعنی بخش قابل توجهی از موفقیت ما در عملیاتی بهنام کربلای 5، بهخاطر کربلای 4 است.
عملیات کربلای 5 در حالی طرحریزی و اجرا شد که قاطبه فرماندهان با آن مخالف بودند و این را از گزارش جلسات و اظهارنظرهایی که از برخی فرماندهان یگانها موجود است میتوان فهمید. این مخالفتها بر سر چه چیزی بود و چطور فرماندهی کل توانست آنها را اقناعسازی کند؟
به دلیل ناکامی در کربلای 4 و آسیب روحی و روانی که به همه وارد شده بود، فرماندهان ناراحت بودند و مشکل داشتند. من به یاد ندارم که در هیچ عملیات دیگری به اندازه کربلای 5 وقتمان در جلسات گذشته باشد.بجز قرارگاه ما (قرارگاه کربلا) که مشغول آمادهسازی در منطقه بود، مابقی فرماندهان همگی در جلسه بودند.
حتی شب آخر که قرار بود تصمیم نهایی گرفته شود، بیش از 98 درصد از فرماندهان مخالف بودند و میگفتند اصلاً چنین چیزی امکان ندارد.
یادم هست آقا رحیم (صفوی) به آقای هاشمی میگفت شما 10 روز به ما فرصت بدهید ولی آقای رضایی بشدت مخالف بود و میگفت اگر یک روز به دشمن فرصت بدهیم، دیگر چنین موقعیتی به دست نخواهد آمد.مشکل عمده ما برای شروع کربلای5، نیروها نبودند بلکه فرماندهان بودند.همانطور که گفتم بیشترین وقت ما در این دو هفته در جلسات میگذشت. یا با آقای هاشمی جلسه داشتیم یا مشترک بود یا بحثهای مهندسی و مانور داشتیم. چالش زیاد و زمان کم بود.
اکثر فرماندهان مردد بودند و همین کار را خیلی دشوار میکرد چون اگر فرمانده تردید داشته باشد، کار بسیار سخت میشود؛ آن هم در سپاه که شیوه کار، اقناعی بود و فرمانده یگان باید قانع میشد.
شما خودتان چه نظری داشتید؟
در همان جلسه آخر، آقای هاشمی از من خواست تا بهعنوان فرمانده قرارگاه عملکننده اصلی نظرم را بگویم. من برای اجرای عملیات اعلام آمادگی کردم ولی این را هم گفتم که باید اشکالات را هم دید. آقای هاشمی گفت نه اینطور نمیشود. اما و اگر نداریم. یا بگویید بله یا نه.
آقای هاشمی که این را گفت، آقای رضایی وارد بحث شد و اجازه ادامه نداد. به آقای هاشمی هم گفت که این شکل سؤال پرسیدن درست نیست. معتقد بود اینطوری روحیه فرماندهان خراب میشود.
پس تنها کسی که صددرصد موافق اجرای عملیات بود، خود آقای رضایی بود.
آقای رضایی اصرار داشت که حتماً این عملیات اجرا شود. خود من هم از موضع قرارگاه معتقد به اجرا بودم و واقعیت این است که چارهای هم جز انجام عملیات نداشتیم.
کدام یگانها با شما در قرارگاه کربلا کار میکردند؟
لشکر 41 ثارالله به فرماندهی شهید قاسم سلیمانی، لشکر 19 فجر به فرماندهی آقای نبی رودکی، لشکر 25 کربلا به فرماندهی آقای مرتضی قربانی، لشکر 31 عاشورا به فرماندهی آقای امین شریعتی و لشکر 10 سیدالشهدا به فرماندهی آقای علی فضلی.
این یگانها چند ویژگی خوب داشتند. سلسله مراتب را کاملاً رعایت میکردند و اگر فرمانده به آنها میگفت به فلان جا بروید دیگر سؤال و چون و چرا نمیکردند.
در جلسات تصمیمگیری خصوصاً جلسه آخر، خود آقای هاشمی درباره کربلای 5 مستقلاً نظری نداشت؟
بعد از اینکه آقای رضایی آن حرف را به آقای هاشمی زد، دو نفری با هم جلسهای گذاشتند و نهایتاً آقای هاشمی با اجرای عملیات موافقت کرد ولی من معتقدم نگاه آقای هاشمی به کربلای 5 یک نگاه دو سر بُرد بود.
یعنی چه؟
اگر ما در این عملیات پیروز میشدیم، میشد همان یک عملیات بزرگ که آقای هاشمی میگفت، یعنی یک عملیات بزرگ و به پشتوانه آن، انجام مذاکره. اگر هم شکست میخوردیم، به امام(ره) میگفتند که دیگر توان جنگیدن نیست و من (آقای هاشمی) بروم و جنگ را تمام کنم.
خب برگردیم به سؤال اول، چطور توانستید نیروهای عمل کننده یعنی گردانهای عملیاتی را برای عملیات بعدی یا به قول شما مرحله جدید عملیات آماده کنید؟ چقدر نیرو داشتید؟
ما در کربلای4، حدود 60 هزار نفر نیرو داشتیم که شامل 300 گردان میشد.
یعنی هر گردان 200 نفر.
طرح عملیاتی هم به صورتی بود که طبیعتاً همه نیروها همان ابتدای اول پای کار نیامدند.
اصلاً یکی از سؤالها که میتواند برخی از ابهامات را خصوصاً درباره تعداد شهدا روشن کند همین است که در کربلای4 چند گردان وارد میدان شدند؟
کل نیرویی که از ابتدای اعلام رمز و درگیر شدن با دشمن تا زمانی که فرماندهی دستور قطع درگیری و توقف داد وارد شدند، 40 گردان بود و مابقی نیروها اصلاً پای کار نیامدند چون عملیات متوقف شد.
این زمان شروع تا قطع درگیری چقدر طول کشید؟
حدود 3 ساعت، البته عقب آمدن نیروها تا صبح ادامه داشت. نهایتاً میخواهم این را بگویم که سازماندهی ما در کربلای 4 متلاشی نشد. آسیب دید اما از بین نرفت.همین اتفاق در عملیات فتحالمبین هم افتاد و ما آنجا برای اینکه جلوی دشمن را در چذابه بگیریم، 40 گردان پای کار آورده بودیم، یعنی فقط در کربلای4 و 5 این اتفاق نیفتاد. برای انجام عملیات، همه چیز پای کار بود. اورژانسها، بیمارستانها، مواضع توپخانه و...
برآوردی داشتید که چقدر شانس پیروزی وجود دارد؟
50 درصد، اما اگر عملیات را انجام نمیدادیم همه چیز تا یک سال دیگر کان لم یکن میشد.
نگه داشتن نیروها هم پس از آن همه تبلیغ در سال 65، کار راحتی نبود.
یکی از دلایل آقا محسن برای سرعت در اجرای کربلای 5 هم همین موضوع بود که اگر نیرو برود، همه چیز را از دست دادهایم و معلوم نیست چگونه میتوان آنها را دوباره جمع کرد.فرماندهان هم میگفتند که ما نیروها را دو ماه برای عملیات کربلای4 نگه داشتهایم و نهایتاً هم وارد عملیات نشدند. بیشتر از این نمیشود این نیروها را که بیشتر بسیجی و تهاجمی بودند در صحنه نگه داشت.از طرف دیگر اگر این عملیات انجام نمیشد، ممکن بود آقای هاشمی برود و به امام(ره) بگوید اینها دیگر نمیتوانند. ایشان در یک جلسه به صراحت گفت که اگر میتوانید انجام دهید، اگر نمیتوانید به من نگویید، خودتان مستقیم به امام(ره) منتقل کنید که امام(ره) تکلیف را مشخص کند.