ترجمه: رویا پروینی
کشور سوریه چند سالی است درگیر جنگ ویرانگری شده که زندگی مردم این کشور را تحت تأثیر خودش قرار داده است؛ جنگی که امروز اوج آن را در شهر حلب شاهد هستیم. منارهها نابود شدهاند، تعداد زیادی از آثار باستانی با خاک یکسان شدهاند و آدمهای زیادی آواره یا کشته شده و جانشان را از دست دادهاند.در یکی از محلههای قدیمی شهر دمشق، پایتخت سوریه، کوچههای باریک و پیچ در پیچی وجود دارد که در گوشهای از آن پیرمرد نوازندهای عود مینوازد و در گوشه دیگرش، صنعتگری میزی چوبی را منبت کاری و تزئین میکند.
«رادیا کاتف» دختر 31 ساله سوری با وجود جنگی که سوریه را دربرگرفته، دوست دارد زیباییهای کشورش را به بقیه آدمهای جهان نشان بدهد. او با دوربینش در خیابانهای دمشق راه میرود و تلاش میکند نقطه به نقطه پایتخت کشورش را ثبت کند و به بقیه جهانیان نشان بدهد.
او با الهام از صفحه «آدمهای نیویورک» در فیس بوک، صفحه «آدمهای دمشق» را در این شبکه اجتماعی راه انداخته تا غیر از تصاویر عریان خشونت و ویرانههای شهرهای دیگر کشورش، مردم با زندگی و فرهنگ و آداب و رسوم مردم سوریه نیز آشنا شوند.او هر روز پرترهای از ساکنان پایتخت در بازار و همچنین تصاویر جدید و قدیمی از مغازهها و نقاط مورد علاقهاش را در صفحهاش به اشتراک میگذارد. او اعتقاد دارد یکی از راههای یادآوری تاریخ و فرهنگ مردم سوریه به جهانیان ثبت همین عکس هاست.
او به خبرنگار سیانان میگوید: «من از چیزهای منفی فاصله میگیرم. من نسبت به مردم دمشق احساس دِین میکنم. بسیاری از این آدمها فراموش شده و از آنها قدردانی نمیشود. برای مثال، صنعتگران را در داخل کشور مانند سازندگان قاشق چوبی و در خارج مانند پناهندگان بالقوه میبینند.»
پرتره مورد علاقه رادیا، «جاسم کاتبول» است که به گفته کاتیا 100 سال را گذرانده است.او میگوید: «این مرد بیش از 100 سال است در دمشق زندگی کرده و احتمالاً خیلی بیشتر از ما با کوچه پس کوچههای این شهر آشناست. او مطمئناً راه حل خیلی از مشکلات را میداند.»رادیا کاتف که در رشته صنایع غذایی تحصیل کرده، عکاسی را بهعنوان سرگرمی از چند سال پیش شروع کرده است. او دوست ندارد بهعنوان یک عکاس برچسب بخورد، بلکه دوست دارد «مستندنگار» مردم و صنعتگران شهرش باشد. میگوید: «در کشور سوریه، اگر به مردم بگویید عکاس هستید، آنها فکر میکنند شما از مراسم عروسی عکس میگیرید. برای همین دوست ندارم نامم را عکاس بگذارند.»
رادیا کاتف میگوید، اجازه عکاسی از داخل مساجد را از وزارت اوقاف سوریه و از مکانهای باستانی دیگر را از سازمان آثار باستانی گرفته است.
او اضافه میکند: «من انسانی بسیار اجتماعی هستم. قبل از اینکه از آنها بخواهم درباره زندگی خصوصیشان حرف بزنند، میدانم چه جوری آنها را آرام کنم که به من اعتماد کنند. میتوانم ساعتها کنارشان بنشینم و با آنها چای بخورم. در وسط همین حرفها با داستان زندگیشان هم آشنا میشوم. در جاهایی از شهر هم که امنیتی است از سربازها اجازه میگیرم.»
رادیا میگوید، بعضی آدمها از او انتقاد میکنند که روی موضوعاتی تمرکز میکند که ارتباطی با واقعیتهای این کشور درگیر جنگ ندارد. وقتی او عقایدش را با منتقدان در میان میگذارد، آنها عصبانیتر هم میشوند.
او به خبرنگار ما میگوید: «برای من، خون همه مردم سوریه ارزشمند است. اما وقتی این حرف را با صدای بلند میگویم، آنها مرا متهم میکنند که در دنیایی خیالی زندگی میکنم. آنها میگویند اینجا جنگ است و من باید یک طرف را انتخاب کنم.»
از آغاز درگیریهای سوریه از سال 2011، صدها هزار نفر کشته شده و میلیونها نفر نیز آواره شدهاند.
بسیاری از سایتهای ثبت شده در میراث جهانی یونسکو یا آسیب دیده یا کاملاً تخریب شدهاند. یکی از این مکانهای تاریخی شهر «پالمیرا» است که موزهای در فضای باز بود و در 350 کیلومتری شهر دمشق قرار داشت. مکان تاریخی دیگر مسجد جامع حلب بود که در دوره اموی تأسیس و در قرن دوازدهم بازسازی شده بود.
رادیا می گوید جنگ به مردم یاد داده که برای تاریخ و آثار باستانی کشورشان ارزش قائل باشند، چون خیلی از آنها را از دست دادهاند.
آخرین حرف کاتف این است: «درباره تاریخ شهرمان باید بدانیم تا بتوانیم پس از پایان جنگ مکانهای تاریخی آسیب دیده را دوباره بازسازی کنیم.حلب قبلاً و در طول تاریخ نیز سه بار ویران شده و دوباره بازسازی شده است. برای همین امیدواریم دوباره شهر را زنده کنیم. ما کشورمان را دوست داریم.»
ترجمه: رقیه بهشتی
«جیم ویزِرز» مانند یک فرد بیخانمان لباس میپوشد. او هفتهای دو تا سه بار تعمداً و با هدفی خاص لباس بیخانمانها را به تن میکند. موهایش را خاکی و لباسهایش را گِلی میکند و قدم به خیابانهای تاریک شهر پیتسبورگ میگذارد. او دنبال آدمهایی میرود که در این مدل لباس پوشیدن الگویش بودهاند.ویزِرز امروز با آدمهایی در ارتباط است که قبلاً هیچ گاه توجهی به آنها نداشت و همواره بیتفاوت از کنارشان میگذشت.او میگوید: «وقتی بار اول زیر پوست شهر فرورفتم، از دیدن این همه آدم بیمار و مفلوک در خیابانها واقعاً شوکه شدم. انگار در خیابانهای یک کشور جهان سوم راه میرفتم. جوان، پیر، بیماران روانی، بچههای فراری، زنانی که قربانی خشونت خانگی بودند ، معلولان و... این آدمها همه جا دیده میشدند. همه آنها داستان غم انگیز زندگی خودشان را داشتند.»
بی خانمانی هزینه زیادی را به سیستم سلامت هر کشوری تحمیل میکند. آدمهای بیخانمان عمدتاً بیمارند و از آنجا که بیماریشان مدتها درمان نشده، مزمن شده است.ویزِرز 23 سال است که به درمان بیخانمانها در خیابانها، زیر پلها و کنار رودخانهها میپردازد. او میگوید: «ما فهمیدیم که میتوانیم دراین باره کاری انجام بدهیم. از همین رو، سیستم «تماس با خانه» را راه انداختیم.» پدر ویزِرز پزشکی محلی بود و از این سیستم برای درمان چنین بیمارانی استفاده میکرد. سیستم دکتر ویزِرز حالا به برنامهای جامع برای شهر تبدیل شده است. از سال 1992 تا امروز، بیش از 10 هزار بیمار از طریق این سیستم شناسایی و درمان شدهاند. بیش از 1200 نفر از آنها نیز از زندگی در خیابان رها شده و به خانههای مناسب انتقال یافتهاند.
علاوه بر این، او با یک ماشین «ون» در شهر میگردد و به بیخانمانها خدمترسانی میکند.جنبشی جهانی که دکتر ویزرز با عنوان «پزشکی خیابانی» راه انداخته است، روز به روز فراگیرتر میشود. مؤسسه غیرانتفاعی«پزشکی خیابانی» که او بانیاش بوده، به جوامع مختلف کمک میکند تا این برنامه را آغاز کنند. شبکه کاری او شامل تیمهای مختلفی در ایالات متحده امریکا و بقیه کشورهای جهان است. ویزرز به برخی سؤالاتی که خبرنگار سیانان از او درباره این جنبش کرده، پاسخ داده است که میخوانید.
با وجود جابه جایی مداوم بیخانمانها، چگونه به آنها خدماترسانی میکنید؟
این چالش مهمی است. چون پاتوقهای بیخانمانها جای ثابتی ندارد. افراد بیخانمان معمولاً از خیابانها رانده میشوند تا جلوی دید نباشند. برای همین، بیشتر اوقات در حال حرکت هستند. در نتیجه، ما هم مجبوریم در حال حرکت باشیم تا پاتوقهای آنها را پیدا کنیم.ما معمولاً در گروههای چهار نفری در شهر حرکت میکنیم و به پاتوقهای آنها سر میزنیم. دوست نداریم با حرفهای نابجا و درس اخلاق و شلوغ کردن، آرامش آنها را به هم بزنیم، چون به هر حال آنجا خانه آنهاست. علاوه بر این، همیشه فردی را که با محله آشناست و مردم آن منطقه را میشناسد با خودمان میبریم. معمولاً خودم یا یک پزشک متخصص همراه با یک یا دو دانشجو او را همراهی میکنیم، البته باید بگویم که یک مددکار اجتماعی هم ما را همراهی میکند.ما به پاتوقهای آنها میرویم و اول مطمئن میشویم که از حضور ما ناراحت نشوند و فکر نکنند که برای آزار آنها آمدهایم. معمولاً تمام بیخانمانها صمیمی هستند، البته نه اینکه واقعاً همگی دوستانه رفتار کنند. رفتارشان هم کاملاً طبیعی است، چون باید اعتماد کنند. بعد تلاش میکنیم وضعیت پزشکی آنها را بررسی کنیم. مثلاً سؤال میکنیم که تحت پوشش بیمه هستند یا نه(که معمولاً نیستند) از داروهایی که مصرف میکنند سؤال میکنیم. اینکه آیا تحت نظر پزشک هستند؟ آیا به طور مرتب برای ویزیت میروند؟ اولویت ما در اینجا شخص بیمار است.خدماتی که در وهله اول در این پاتوقها ارائه میدهیم، بستگی به امکاناتی دارد که در کوله پشتی با خودمان آوردهایم. ما سعی میکنیم به آنها بفهمانیم که این درمان کافی نیست. هدف ما در این مرحله ارائه مراقبتهای اولیه به آنهاست.
در این پاتوقها با چه بیماریهایی رو به رو میشوید؟
این موضوع کاملاً واضح است که افراد بیخانمان و به طور کلی آنهایی که در خیابان زندگی میکنند، در معرض خطرات و بیماریهای مختلفی قرار دارند و درصد آسیبپذیریشان نیز خیلی بیشتر است. برای همین، با توجه به شرایط متغیر آب و هوا و مشکلات فراوان خوابیدن در فضای باز، بیماریهای مبتلابه مختلفی بین آنها مشاهده میشود: سرمازدگی، کمبود آب بدن، هیپوترمی (کاهش غیر طبیعی دمای بدن) و... اما مشکلات دیگری نیز وجود دارد که در بدن آنها ریشه دوانده و به جزئی از آنها تبدیل شده است: فشار خون بالا، دیابت، سرفه و سرماخوردگی، ذات الریه و انواع مصدومیت ها.
ما افرادی مبتلا به سرطان را در این پاتوقها دیدهایم. آدمهایی دیدهایم که از نارسایی کبد رنج میبردند. بیماران دیالیزی که خدمات مربوطه را در خیابان دریافت میکردند و در واقع در خیابان دیالیز میشدند و... این شرایط اسفبار و ناراحتکننده همین طور ادامه داشت.
تقریباً هر نوع بیماری و مرضی که در کلینیک با آن رو به رو شده بودم، در بین بیخانمانها هم دیدم. حتی در خیابانها با بیماریهایی مواجه شدم که تا به حال ندیده بودم. شاید از این حرف من تعجب کنید: خیابانها و افراد بیخانمان، محیطی غنی برای آموزش پزشکی محسوب میشوند.
مطابق با اظهارات شما، خیابانها نوعی کلاس برای دانشجویان پزشکی محسوب میشود. از تجربههای آنها برایمان بگویید؟
آنها میبینند آدمهای بسیاری در شهرشان وجود دارد که در خیابانها و مکانهایی زندگی میکنند که خودشان هرگز حاضر نیستند در آنها قدم بگذارند. آنها آدمهایی را میبینند که تغییرات آب و هوا، باران و برف، سرما و گرما را تحمل میکنند.البته آنها این فرصت را هم پیدا میکنند تا موفقیت بیخانمانها را ببینند. وقتی فرد بیخانمانی تلاش میکند و خودش را از چنین شرایط ناامیدکنندهای نجات میدهد، نگاه آنها هم تغییر میکند و این درس بسیار مهمی است.
کلاسهای خیابانی واقعاً نگاهها را تغییر میدهد البته به هیجان و علاقه فرد هم بستگی دارد. آنها میگویند: «پس شرایط این طور است.» همین باعث میشود تا هم بیشتر تلاش کنند و هم به پیشرفت خود و اجتماعشان فکر کنند. به نظر من، درسهایی که افراد بیخانمان میتوانند درباره انسانیت و گوش دادن به حرفهای آدمها به بقیه بدهند، بسیار برتر و مهمتر از درمانهای پزشکی است که ما در اختیارشان قرار میدهیم. این واقعیت مهم و غیرقابل انکاری است.
من دوست دارم که فکر کنم دانشجویانم مثل ویروس هستند. ما آنها را برای گذراندن دوران رزیدنتی به مکانهای مختلف میفرستیم و به نوعی آنها را در خیابانها پخش میکنیم. در آنجاست که آنها میپرسند: «آیا اینجا پزشکی خیابانی وجود دارد؟» یا «پزشکان شما چرا سری به زیر پلها نمیزنند؟» این سؤالات و گفتوگوها واقعاً در حال گسترش است. رسیدن به چنین هدف و بسط چنین نگاهی واقعاً ارزشمند است.
چه آرزویی برای آینده دارید؟
«خب مهمترین آرزویم برای آینده این است که تمام افراد بیخانمان از مراقبتهای پزشکی مناسب و کافی بهرهمند شوند. اینکه به آنها بگوییم: «شما برای ما مهم هستید». خیلی دوست دارم روزی را ببینم که تمام دانشکدههای پزشکی، واحد درس «پزشکی خیابانی» دارند و درس پزشکی خیابانی را به دانشجوها آموزش میدهند. این موضوع خیلی مهمی است و نتایج آن به نفع تمام افراد آن شهر و جامعه است.گذشته از خدماتی که به بیخانمانها میشود و پولی که از این طریق در سیستم سلامت کشور باقی میماند، پزشکی خیابانی جوامع ما را متحول میکند و این فوقالعاده است. ما با این روش یاد میگیریم که در کنار هم باشیم و میفهمیم که میتوانیم دست به دست هم بدهیم و مشکلات را حل کنیم.«ما آدمها باید طوری با دیگران رفتار کنیم که دوست داریم با خودمان رفتار شود؛ هدف پزشکی خیابانی دقیقاً عمل کردن و مصداق بخشیدن به این جمله است.»