نگاهی به اقتصاد سیاسی «لابی اسلحه» در امریکا
امریکا چگونه مرگ را به سراسر جهان صادر می کند؟
آزاد عیسی
روزنامهنگار
با افزایش درخواستهای عمومی برای مبارزه با لابی اسلحه، راههایی که ایالات متحده از طریق آن خشونت را به جاهای دیگر صادر میکند هم باید شناسایی و با آنها مقابله شود. در حال حاضر علت انجام کشتار توسط مرد مسلح 18 سالهای که 19 کودک و دو بزرگسال را در تیراندازی دسته جمعی در یک مدرسه ابتدایی در جنوب تگزاس کشت، مشخص نیست و حتی اگر وسایل شخصی، دستگاهها و تاریخچه رسانههای اجتماعی او هم بررسی شود، احتمالاً هرگز مشخص نخواهد شد چه چیزی او را به انجام این قتل عام سوق داده است. تنها چیزی که فعلاً مشخص است آن است که قتل عام روز سهشنبه احتمالاً به عنوان دومین تیراندازی مرگبار در مدارس در تاریخ امریکا (پس از سندی هوک در سال 2012) ثبت خواهد شد.
این بار، یک مرد مسلح به تفنگ دستی و یک تفنگ نیمه اتوماتیک، وارد دبستان راب در یووالد تگزاس ایالات متحده امریکا شد و 21 قربانی را سلاخی کرد. این حادثه چنان وحشتناک بود و او چنان ویرانی عظیمی ایجاد کرد که برخی قربانیان قابل شناسایی نبودند. به همین خاطر مقامات مجبور شدند برای کمک به شناسایی کودکان از والدین نمونه DNA بخواهند. در ایالات متحده، خانوادهها با این اتفاق کاملاً آشنا هستند، نه به این معنا که آن را پذیرفتهاند یا با آن کنار آمدهاند. پس از این حادثه در سرتاسر ایالات متحده، والدین بسرعت با بچههای کوچکشان تماس گرفتند و با اضطراب و دلهره جویای حالشان بودند.
اقتصاد سیاسی تسلیحاتی
همین چند روز پیش بود که در نیویورک یک طرفدار برتری نژاد سفید که هویت خود را معرفی کرده بود، وارد یک سوپرمارکت شد و 10 سیاهپوست را کشت. یک روز بعد در کالیفرنیا با ورود یک فرد مسلح به کلیسای مورد استفاده امریکاییهای تایوانی و انجام تیراندازی، یک نفر کشته و تعدادی زخمی شدند. ماه گذشته هم مردی در اوایل 60 سالگی در متروی نیویورک تیراندازی کرد و 23 نفر مجروح شدند. امریکاییها دیگر به این نتیجه رسیدهاند هر بار که فرزندانشان به مدرسه یا به مرکز خرید، کلیسا یا کنیسه محلی میروند، با زندگی خود بازی میکنند. با وجود این آنها به این نتیجه هم رسیدهاند که کار چندانی از دستشان برنمیآید. حدود چهار سال پیش، یک مرد مسلح وارد دبیرستان مارجوری استونمن داگلاس در حومهای مرفه در فلوریدا شد و 17 دانش آموز را به قتل رساند. با وجود آنکه بحث در مورد خشونت با اسلحه در امریکا همچنان یکی از بزرگترین و چالش برانگیزترین مسائل این کشور است، اما یک موضوع در تمام این بحثها مورد توجه قرار نمیگیرد و آن اقتصاد سیاسی صنعت تسلیحات در این کشور است.این تیراندازیها و فجایعی که به بار آوردند، جوانان امریکایی را بسیج کرد؛ بیش از یک میلیون نفر در چند صد راهپیمایی در سراسر کشور به خیابانها آمدند و خواستار کنترل اسلحه شدند. اقدامات عمومی مورد حمایت شرکتها و سیاستمداران قرار گرفت. افراد مشهوری مانند اپرا وینفری، جورج کلونی و استیون اسپیلبرگ با اهدای صدها هزار دلار به این تظاهرات از آن و مطالبه معترضان حمایت کردند و دیری نگذشت که یک کارناوال بزرگ به راه افتاد. نیویورکر در این باره نوشت که «راهپیمایی برای زندگی ما» (MFOL) اعتراضی گسترده علیه خشونت شدید بود که با ترکیبی از احساسات، پشتیبانی چهرهها و همکاری شرکتها و بهرهگیری از امتیاز اجتماعی-اقتصادی که به برخی صداها اجازه میدهد بلندتر از دیگران شنیده شوند، صورت گرفت. با وجود نیت خوب اغلب کسانی که از این تظاهرات حمایت کردند، جذب آنها در جریان اصلی امریکا تلاشی برای کالایی کردن پیام آنها بود. همچنین نماد جنبشی بود که مشروعیت خود را از طریق نزدیکی به قدرت و نفوذ به دست آورده بود. جنبش MFOL اعلام کرد که باید در قوانین مرتبط با اسلحه تغییرات متعددی صورت گیرد؛ از جمله ممنوعیت سلاحهای نیمه خودکار، اجرای بررسی پیشینه جهانی و نظارت بر فروش اسلحه، انتقال سن قانونی برای خرید اسلحه به 21 سال و فروش دست دوم آن. این جنبش در سال 2021 چندین عنصر مهم را به برنامه سیاست خود اضافه کرد؛ از جمله حمایت جدی تر خشونت پلیس مورد تأیید دولت در تلاش برای تبدیل شدن به یک جنبش مؤثر.
تناقضات آشکار
دولت امریکا بیش از هر کشور دیگری برای تسلیحات پول خرج میکند. این کشور در سال 2021 حدود 801 میلیارد دلار یا 3.5 درصد از تولید ناخالص داخلی خود را هزینه کرد. الکساندرا مارکشتاینر، محقق مؤسسه تحقیقات صلح بینالمللی استکهلم (SIPRI) در بیانیهای مطبوعاتی در ماه گذشته گفت که افزایش هزینههای تحقیق و توسعه طی دهه 2021-2012 نشان میدهد که ایالات متحده بیشتر بر فناوریهای نسل بعدی تمرکز کرده است. دولت امریکا بارها بر لزوم حفظ برتری فناوری ارتش امریکا نسبت به رقبای استراتژیک تأکید کرده است. سیپری بارها نشان داده واشنگتن نه تنها بزرگترین تأمین کننده تسلیحات است، بلکه بزرگترین صادرکننده تسلیحات در جهان نیز هست. ایالات متحده بین سالهای 2017 تا 2021 مسئول 39 درصد از کل ارسال تسلیحات به سراسر جهان بود. این رقم دو برابر بیشتر از روسیه و نزدیک به 10 برابر چین است و این تسلیحات به حدود 103 کشور راه پیدا میکنند که بسیاری از آنها توسط رژیمهای فاسد، سرکوبگر یا جنایتکاران جنگی رهبری میشوند. به عبارت دیگر، با افزایش ناامیدی و فشار بر سیاستمداران برای ایجاد تغییرات معنادار در قوانین اسلحه امریکا، تأسیسات نظامی-صنعتی امریکا به گسترش خود در خارج از کشور ادامه میدهند.اگرچه مردم خواستار مبارزه با لابی اسلحه هستند، اما هیچ بحثی در مورد راههایی که امریکا از طریق آن خشونت را به جاهای دیگر صادر میکند وجود ندارد. در عوض، تقریباً همیشه بحث بین سیاستمداران جزمی و بنیادگرا به گونهای انجام میشود که جیب لابی اسلحه را پرتر میکند. عجیب است که هیچ کدام از این حملات به مدارس، کلیساها، مراکز خرید یا فروشگاههای بزرگ باعث نشده که فعالان ضد اسلحه آشکارا نظامیگری امریکا را زیر سؤال ببرند.امریکا همان جامعهای است که سربازانش میتوانند غیرنظامیان و کودکان را به «اشتباه» بکشند، کمپهای شکنجه راهاندازی کنند و کمپینهای پهپادی مخفی راه بیندازند برای حمله به اهدافی که گفته میشود «حفاظت از منافع امریکا» را به خطر انداختهاند؛ اما زمانی که علیه خودشان این گونه رفتارها صورت میگیرد، آن را محکوم میکنند. خندهدار است که جامعه امریکا در حالی خواستار کنترل اسلحه است که ارتش این کشور از طریق 750 پایگاه نظامی خود در 80 کشور در سراسر جهان در امور داخلی سایر کشورها مداخله میکند.
در پنج ماه اول سال 2022 گزارش شده که بیش از 200 تیراندازی جمعی از جمله 27 تیراندازی در مدارس در ایالات متحده رخ داده است.
در کنار صادرات رسمی تسلیحات امریکایی از سوی دولت این کشور به سایر کشورها، شبکههای گسترده قاچاق سلاحهای گرم امریکایی به سایر کشورها هر ساله جنایات متعددی را به بار میآورند. یک نمونه از این موارد مربوط به دولت انگلیس است که هم مردم این کشور و هم دولتمردان آن از روند رو به رشد استفاده از سلاحهای امریکایی در خیابانها ابراز نگرانی کرده و نسبت به آن معترضند؛ موضوعی که به مرور زمان دامنه گستردگی آن بیشتر شده است. بر اساس آمارهای اعلام شده در انگلیس، جنایات خشونت آمیز مانند قتل و چاقوکشی بشدت افزایش یافته است. بخش قابل توجهی از سلاحهای گرم غیرقانونی در انگلیس از اروپا و امریکا میآیند و کارشناسان میگویند تعداد سلاحهایی که توسط پلیس کشف نمیشود، احتمالاً بسیار بیشتر است. پلیس انگلیس منبع اسلحههای امریکایی قاچاق شده به این کشور را نمایشگاههای اسلحه در ایالتهایی مانند فلوریدا عنوان کرده است. بازرسان همچنین بخش زیادی از تسلیحات امریکایی را در کشتیهای قاچاق ردیابی کردهاند. هیچ کشور دیگری در جهان جز ایالات متحده منبع چنین فجایعی نیست و نمیتواند آنها را تحمل کند. تکرار و گستردگی جغرافیایی خشونت به قدری غیرقابل پیشبینی و غم انگیز بوده است که خانوادهها واقعاً از آنچه روز بعد برای عزیزانشان اتفاق خواهد افتاد، بشدت میترسند؛ این ترس بویژه در میان خانوادههایی که به گروههای اقلیت تعلق دارند، بیشتر است. مدارس به تله مرگ تبدیل شدهاند و با رشد فزاینده قطبی شدن کشور و افزایش نابرابریهای ناشی از همه گیری کرونا، بیماریهای روانی و تئوریهای توطئه نژادپرستانه، دسترسی آسان به اسلحه را در امریکا خطرناک میکند اما حل این اپیدمی به چیزی بیش از اجرای کنترل اسلحه نیاز دارد. حل چنین مشکلی مستلزم حسابرسی جهانی به پروژه امریکایی است؛ پروژهای که خشونت را به نام ساختن یک میهن و بعداً یک امپراطوری نهادینه کرده است.
چگونه افکار عمومی با تولید شایعه منحرف می شود؟
کاسبان ابهام
جعفر علیاننژاد
روزنامهنگار
این روزها مطالبه شفافیت، ترجیعبند پیامهای بسیار از اصلاحطلبان در فضای مجازی است، مطالبهای که سعی میکنند، ریشه آن را به دوم خرداد 76 برگردانده و یکی از خصایص ذاتی اصلاحطلبی را مقابله با پنهانکاری و ابهامزدایی برشمرند. تلاش میشود با روایتسازی از داستان قتلهای زنجیرهای یا ماجرای ترور حجاریان، اصلاحات را جریان پیشرو در شفافسازی نامیده و نظام را به پنهانکاری و ابهامآفرینی متهم کنند. در این نوشتار قصد داریم تا اندکی این ادعای اصلاحطلبانه را بازخوانی کنیم. بدین منظور نگاهی اجمالی به ماجرای ترور سعید حجاریان و داستان فایل صوتی ظریف انداختهایم؛
مقام معظم رهبری در 28 اسفند 78 بعد از ماجرای ترور حجاریان و با نظر به تعلل دستگاه اطلاعاتی دولت خاتمی در نامهای به رئیس دولت اصلاحات متذکر میشود: بیم آن است که این قضیه مانند پرونده قتلهای زنجیرهای، دامنهدار و تبدیل به موضوعی مبهم و شایعهانگیز گردد. در موضوع قتلها با اینکه جنابعالی هیأتهایی را پیدرپی مسئول پیگیری کردید، تمام نشدن موضوع، موجب بروز شایعات و ایجاد فضای تردید و ابهام شد، در این قضیه نیز مشاهده میشود که متأسفانه برخی زبانها و قلمها بهشدت سرگرم التهابآفرینی و شایعهپردازیاند.
اما محمد خاتمی در 21 فروردین ماه 79 خطاب به هاشمی شاهرودی درباره رسیدگی به پرونده ترور حجاریان از وی خواسته بود که دقت فدای سرعت نشود!
با این حال، اعضای اصلاحطلب شورای شهر تهران خواهان تسریع در رسیدگی به پرونده ترور حجاریان شده بودند، موضوعی که مطالبه عیسی سحرخیز معاون وزیر ارشاد وقت نیز بود.از طرف دیگر حزب «مشارکت» در 17 فروردین همان سال در پیامی روشن ابراز موضع کرده بود که ارادهای میخواهد با تسریع در محاکمه متهمان، آمران و زمینهسازان خشونت مصون بمانند.
این تناقض رفتاری نشان میدهد، اصلاحطلبان هم با تسریع در رسیدگی به پرونده ترور مخالف بودند و هم خواستار تسریع در آن، و این یعنی بازی با افکار عمومی. در واقع، تمام وقایع دولت خاتمی همچون ماجرای قتلهای زنجیرهای و غائله کوی دانشگاه، همواره از ابهاماتی عامدانه رنج بردهاند. این فضای ابهام آلود بهترین فرصت برای رشد پدیده «خشونت مدرن» بود.پروژه نوارسازی در همین بستر ابهام معنادار میشد، پروژهای که با اینکه عمیقاً رد پای جریان کاسب ابهام روی نوار افشا شده مانده بود، هیچ گاه رمزگشایی نشد و افشاگریهای احمدی (پرکننده نوار)، بعد از بازداشت 100 روزه، درخصوص عاملیت حجاریان در ایجاد فضای ترور، هیچ وقت با دلایل روشن و صریح از سوی جریان اصلاحات، پاسخ نیافت.
احمدی در مصاحبه با روزنامه رسالت میگوید حجاریان از او خواسته بود: بگو فدایی ولایت فقیه هستم. من (حجاریان) را محکوم کن و به موضوع فشار از پایین، چانهزنی در بالا و فتح سنگر به سنگر حمله کن. وقتی من را تهدید میکنی به حالت جدی حرف بزن و تهدید کن و بگو میکشمت و خانه و زندگیات را آتش میزنیم.
این ادعاها منطقاً باید از سوی حجاریان تکذیب و پاسخ محکم مییافت. ارسال یک نامه با سربرگ شورای شهر تهران و بدون امضای حجاریان به روزنامه رسالت با این چهار کلمه که: «رسالت نشر اکاذیب میکند»، مسلماً نمیتوانست، همان پاسخ مستدل و روشن مورد انتظار باشد. پنهان شدن پشت پرده ابهام تنها چارهای بود که میتوانست نقش مستقیم حجاریان در تولید نوار مورد نظر را گم کند. سعید حجاریان حتی حاضر نشد، از رضا احمدی و عاملان ترور خود شکایت کند تا ادعاهای مطرح شده مورد بررسی قرار گیرد و گمانهها پایان یابد. قرار بود این کارکرد ابهام، تداوم برچسب خشونت به بسیج و سپاه و انصار حزب الله باشد.
در همین حال و فضا بود که مقام معظم رهبری در پایان درس خارج فقه روز 16 فروردین 79، بیان داشتند: این عیب و بلیه بسیار بزرگی است که برخی افراد همه بدیها و سیئات را از بیگانگان نفی و به خودی منتسب میکنند و همه مصالح و خیراتی که امید آن باید از درون جامعه بجوشد، متوجه رفاقت و ارتباط با بیگانگانی بدانند که دشمنی خود را پنهان نمیکنند
کاسبان ابهام و شایعهسازی با اینکه خود را در حافظه تاریخ حبس کردند، اما دست از روش قدیمیشان برنداشتند، به عنوان مثال این جریان بار دیگر درست قبل از برگزاری سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری در ماجرای فایل صوتی ظریف، به تزریق ابهام و ایجاد شایعه درخصوص نحوه لو رفتن فایل، مشغول شدند.
حجم ابهامسازی و تولید شایعات درخصوص نحوه لو رفتن فایل به حدی بود که تا حدودی افکار عمومی را از محتوای ضد ایرانی فایل منحرف کرده بود. کارکرد ابهام در این پروژه بسان ماجرای ترور حجاریان بازتولید مظلومیت برای جریان اصلاحطلب و اعتدالگرا نزد افکار عمومی بود. مقام معظم رهبری دقیقاً با درک درست این حربه در انتقاد از محتوای فایل (12 اردیبهشت)1400 بیان داشتند: این روزها سخنانی از برخی مسئولین شنیده میشود که مایه تعجب و تأسف است و شنیدیم که رسانههای دشمن و مخالف جمهوری اسلامی این حرفها را پخش کردند. انسان متأسف میشود وقتی این مطالب را میشنود.
برخی از این حرفها، تکرار حرفهای خصمانه دشمنان است،هرچند اکثر هجمهها و ابهامآفرینیها متوجه نحوه لو رفتن فایل صوتی بود، اما نمیتوان بهراحتی از کارکرد جناحی محتوای فایل در تخریب جریان مقابل، نیز عبور کرد. با این حال، بستر اجتماعی تأثیر کارکرد ابهام آماده نبود و «از قضا سرکنگبین صفرا» فزود و یکی از ظرفیتهای کاندیداتوری جریان اصلاحطلبی در انتخابات 1400 را سوزاند.
جریان کاسب ابهام در دورهای که با پدیده قهر اجتماعی روبهرو است، راه حل طبیعیسازی ابهام را با ادعای شفافیت در وهله نخست و سپس مطالبه شفافیت در مرتبه بعدی دنبال میکند. با این حال، اصلاحطلبان اگر بتوانند همه ابهامات را از چهره خود بزدایند تا مدعی شفافیت شوند، با یک چیز نمیتوانند کنار بیایند؛ تعارض منافع. همیشه در پوشش هر ابهامی یا پای یک منفعت شخصی در میان است یا یک منفعت جناحی. فرقی نمیکند این پوشش، یک خیریه یا خدمات اجتماعی باشد یا یک نهاد مدنی.
اخگر به گریبان؛ برگهایی از خاطرات منیر شفیق (5)
رویدادهای پس از قطعنامه تقسیم فلسطین
صادق حسین جابری انصاری
مترجم
کتاب «من جمر الی جمر: صفحات من ذکریات منیر شفیق» (به فارسی: از اخگری به اخگری دیگر: برگههایی از خاطرات منیر شفیق) نوشته منیر شفیق است. این کتاب توسط نافذ ابوحسنه تدوین شده و مطابق برنامه، بخشهایی از ترجمه فارسی آن در این ستون منتشر میشود.
پدرم، مارکسیست بود. او توجه زیادی به من داشت و از هفت سالگی به بعد، مرا با خود به دادگاهها میبرد. پدر، توجه زیادی به این موضوع داشت که من «قرآن» و اشعار شعرا بویژه «متنبی» و دیوان حماسه «ابی تمّام» را حفظ کنم. از همین رو، بهصورت زودهنگام و تا پیش از سیزده سالگی، قصیدههای بسیاری را به همراه سه جزء از قرآن حفظ و از نظر فرهنگی، فکری و سیاسی، شناختی پیدا کرده بودم که مرا از دیگر بچههای محله و همنسلانم متمایز میکرد. به گونهای که از این زاویه دید، خود را بزرگتر از آنها احساس میکردم. پدرم، مرا همنشین دوستان شاعر، ادیب و سخنور خود و افرادی مانند «رئیف خوری»، نویسنده چپگرای لبنانی کرد که به دیدار ما در خانهمان میآمد و با هم بازی میکردیم و مرا راهنمایی میکرد. همچنین با «نجاتی صدقی» آشنا شدم که یک رهبر کمونیست و لبنانیتبار بود. دیگر دوستان پدرم، یکی «فخری قطینی» یک انسان شوریده حافظ شعر بود و دو دیگر، «حسن علاءالدین» شاعر فلسطینی و شاعر برجسته، «علی خلف» بودند. من با آنها مینشستم و علاوه بر آگاهی از تحولات جاری فلسطین، به بحثها و سخنان و اشعارشان گوش فرا میدادم. همه دوستان پدر، به من توجه میکردند و از مطالب جدیدی که حفظ کرده بودم، میپرسیدند، تا برای آنها بخوانم.
پدرم، با توجه به برداشتهای فکری خود و نزدیکی که به لائیسیته داشت، توجهی به آموزش دینی من نداشت، اما در همان حال، شناخت گستردهای از دین مسیحی و دین اسلامی داشت. او بسیاری اوقات، متون دینی مسیحی و اسلامی را با یکدیگر مقایسه میکرد و موضعی دشمنانه نسبت به دین نداشت. پدرم به همه ادیان و پیام آوران بزرگ، حضرت محمد (صلیالله علیه و سلم) و حضرت مسیح (علیه السلام)، احترام میگذاشت. او همچنین، احترام خاصی برای «ماهاتما گاندی» و «لنین» قائل بود. پدر، روشنفکری غرق در خواندن بود که کتابخانهای رنگارنگ و بزرگ داشت و در مطالعات خود، روی برخی موضوعات مانند «انقلاب امریکا»، یا «انقلاب بلشویکی روسیه»، یا «جنبش گاندی» تمرکز داشت. من از سخن گفتن او درباره «گاندی»، «لنین»، «انقلاب فرانسه» و «انقلاب امریکا»، بسیاری چیزها آموختم.
پدر در این زمینه، تا آنجا پیش رفت که بعدتر، مرا تشویق کرد تا برخی سخنرانیهای ارائه شده به انگلیسی در دوره «انقلاب امریکا» را حفظ کنم. پدر همچنین مرا به حفظ خطبههای «نهج البلاغه»و بسیاری از مواد قوانین دادگستری تشویق میکرد که قوانین مرجع دادگاههای شرعی اسلامی و ارتدوکسی در «فلسطین» بود.
در فلسطین، چنین فضایی بویژه در پایان سال ۱۹۴۷ حاکم بود که «قطعنامه تقسیم» صادر شد. حتی پیش از صدور این قطعنامه نیز، روزهایی پر از تنش و درگیری داشتیم. محلههای یهودی نشین درست روبهروی «قطمون» قرار داشت. تک تیراندازان مشغول فعالیت بودند و یورشها و انفجارهایی هم در «قطمون» روی میداد. برخی خانههای ویلایی محله، توسط صهیونیستها منفجر شد تا مردم بترسند و ناچار به مهاجرت شوند. این کار البته، پس از صدور قطعنامه تقسیم و با ورود به سال ۱۹۴۸ اتفاق افتاد. به یاد دارم که یکی از آن شبها، با شنیدن صدای انفجار بزرگی در «هتل سمیرامیس» وحشتزده از خواب پریدیم و همراه پدرم ساعت دوازده نیمه شب، از خانه بیرون زدیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است. آن شب، باران شدیدی میبارید و ویرانی زیادی را که در اثر انفجار هتل ایجاد شده بود، به چشم خود دیدم و قربانیانی را که در اینسو و آنسو افتاده بودند. بدینسان، شتابان، از حیاط همراه با خوشی و آرامش و شب زنده داریهای بچه گانه زیر نور چراغهای روشن خیابان در محله «قطمون»، به فضای جنگی وارد شدیم.
ما در برخی محلههای نزدیک «قطمون»، پیش از سال ۱۹۴۷، شاهد این بودیم که یهودیان صهیونیست، استفاده از سلاح را به جوانان خود آموزش میدادند تا آماده ورود به جنگ شوند. آنها سپرهای چوبی بزرگی با خود حمل میکردند و در حال آموزش نظامی بودند. در ستونهایی به صف میشدند و آموزش نظامی میدیدند. ما وقتی به بیرون محله میرفتیم که بازی کنیم، آنها را میدیدیم.
صدور «قطعنامه تقسیم فلسطین» از سوی مجمع عمومی «سازمان ملل متحد»، در ۲۹ نوامبر سال ۱۹۴۷، به مثابه آماده باشی برای ورود رویارویی، به یک مرحله جدید بود. این قطعنامه، با اجماع عربی - فلسطینی در مخالفت روبهرو شد، اگر چه برخی در پنهان با آن همراه بودند. به عنوان مثال، پدر من، در جلسههای بسته و در خلوت خود، هم بهخاطر تأیید موضع «اتحاد شوروی»، درباره قطعنامه و هم براساس محاسبه موازنه قوا میان طرفین، بر این باور بود که بهتر است قطعنامه تقسیم پذیرفته شود. به یاد دارم که پدر در سال ۱۹۴۵ یا ۱۹۴۶، مرا با خود به سینما برد و فیلمی را درباره نبرد و محاصره «استالینگراد» و «استالین» و برگزاری جشن پیروزی در حضور رهبر «شوروی»، دیدیم. آن هنگام، ارتش «شوروی» و نمایش پیروزیاش در پایان جنگ، بسیار اعجاب مرا برانگیخت.
پدرم توجه زیادی به «[کارل] فون کلاوزویتس» [نویسنده کتاب معروف «ماهیت جنگ»] داشت و معتقد بود کشورهای عربی در وضعیت آن هنگام خود، نمیتوانند بجنگند. ضمن اینکه از نظر او، فلسطینیها نیز به دلایل کاملاً نظامی، نمیتوانستند به رویارویی ادامه دهند. بعدتر که در دبیرستان درس میخواندم، با پدر بحث میکردم، چون بهطور نسبی تحت تأثیر فضای عمومی مردمی و موضع دانشآموزانی بودم که مخالف «قطعنامه تقسیم» بودند و به همین خاطر، نظر پدرم، حداقل بهطور کامل، برای من قانع کننده نبود.
پدرم، هنگامی که سخن از مداخله ارتشهای عربی به میان آمد، با محاسبه موازنه قوا میان دو طرف جنگ، ارزیابیاش این بود که ارتشهای عربی نمیتوانند بجنگند، در حالی که صهیونیستها ارتش «هاگانا» را داشتند و در جنگ جهانی دوم، با جنگیدن در صفوف لشکرهای «متفقین»، تجربه دیده بودند و سلاحهای پیشرفتهتر و برتری نسبت به مجموعه فلسطینیها و عربها داشتند. همچنین بریتانیاییها به صهیونیستها تانک و هواپیما داده و سلاحهای دیگری نیز از خارج دریافت کرده بودند. چکها هم در تسلیح صهیونیستها مشارکت داشتند. پدرم، با ارزیابی که از قوای طرفین جنگ داشت، بر این باور بود که بهتر است فلسطینیها و عربها «قطعنامه تقسیم» را بپذیرند. ایدهای که بسیاری، بعدتر آن را مطرح کردند.
این البته تنها موضع نظری پدرم بود و در عمل، جنگجویان فلسطینی، از باغچه خانه ما به سوی طرف مقابل که صهیونیستها بودند، شلیک میکردند. خانواده ما به مبارزان فلسطینی توجه و همدلی محکمی با انقلاب و نیروهای مقاومت داشت و پدر با آنها همراهی داشت، اما نگران نقص موجود در سلاحها و توانایی دفاعی آنها بود.