موسیقی چندصدایی شعر سعدی
واکاوی یک بیت بر بنیاد زبان شناسی
اکرام مهرآوا
مدرس موسیقی
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
درحلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
این بیت، برچیده از غزلی از سعدی است با این آغاز که: بگذار تا مقابل روی تو بگذریم/ دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم. وزن عروضی غزل «بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف» است که بر بنیاد ارکان افاعیلی «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» و با ارکان اتانینی «تن تن تنن تنن تننن تن تنن تنن» پردازش شده است.
به روشنی میتوان تلاطم و سرگشتگی خیزابها را از سازمان یافتگی هجاها و گونه چیدمانشان دریافت کرد که موسیقی دینامیکی غزل را پدید آوردهاند. حال پریشان شاعر و دردِ دورافتادگی و شوق دیدار به تمامی در فراز و فرودها، چرخشها، لنگیدنها، تند و کند شدنهای شعر مشهود است. از 14901 بیت اشعار سعدی 1192 بیت در این وزن است که مضمون و لحن بیشینه این ابیات که 8درصد از سرودههای سعدی را در بر میگیرند. گونهای گفتوگوی از سر درد و ارادت و شوق با معشوق که سعدی با دل خویش واگویه میکند اما در آینه دل، معشوق را میبیند و میخواند.
چندان که به موسیقی شعر سعدی و تنیدگی آن با مضمون، برآیند هنر و زبان یگانه سعدی است. سخن سعدی در عین روانی، شیرینی و سادگی سرشار از کشاکش و داد و ستد است و همین ویژگی منحصر به فرد سعدی است که تا امروز هیچ سخنوری نتوانسته است تکرار سعدی باشد. گرچه شاید بهسادگی بتوان اندیشید که همه چیز در دسترس است و هرگز چنین نیست.
اگر به تصویر سطر «از در درآمدی و من از خود بدر شدم» دقیق شویم؛ یک اتفاق انفجارگونه میبینیم از حالات مختلف لحظه دیدار! از تکواژ «در» سه بار به سه معنا بهرهگیری شده است که هم در موسیقی درونی این مصراع نقش بازی میکند و هم در موسیقی دینامیکی، نمود دستپاچگی و درماندگی است. همخوان «د» که یک همخوان انسدادی است، نشانه بستگی است و زمانی که همخوان لرزشی «ر» به آن میپیوندد، به یک باره آن بستگی از کشش لرزههای «رررررر» پاره میشود.
سامانه ژرفابخشی سخن
سامانه ژرفابخشی به شعر، بایستههایی دارد شایسته احترام. ارجمندترین بایسته آن است که مکانیزم سامانه را بشناسیم و بپذیریم که این تنها گزینه در دسترس ماست. سعدی هنگامی که میگوید: «چون حلقه بر دریم» این جمله را به گونهای معماری کرده است که چندین معنا میتوان برای آن پنداشت و همه هم تندرست باشند. یک معنا چنین است که: ما در حلقه عاشقان و دوستداران توایم و عاشقیمان بر همگان آشکاراست که این آشکاری در «حلقه بر در کوبیدن» نهفته است. همچون «تشت از بام افتادن»، «طبل کوبیدن» و «زنگ یا کوس به صدا درآوردن» همه کنایه از خبررسانی همگانی است. دوم معنا چنین است که: بیرون بودن از حلقه را سعدی با یک نمود عینی و حسی بیان میکند و حلقه نخست (در حلقهایم با تو) را در نمود یک خانه میپندارد و خود را حلقه دقالباب میداند که بیرون از خانه به دروازه آویزان است. چندان که حلقه دراویش نیز یکی از گزینههای تأویلی این بیت است که قرینههایی چون حلقه بر در آن را میپرورند. ما از واژه «دراویش» برای جمع بستن «درویش» بهره میگیریم که تندرست نیست، چرا که درویش یک واژه پارسی است و نمیتواند بر پایه جمع مکسر تازی جمع بسته شود و جمع آن «درویشان» یا «درویشها» تندرست است. اما باید دانست که «دراویش» گونه نخستین و اصلی واژه درویش است که در پی پوستاندازیهای زبان در دورههای گوناگون به گونه امروزی درآمده است و این ویژگی پویایی و در مسیر تکامل بودن زبان پارسی است. درویش از دراویش گرفته شده و دراویش در اصل «درآویز» یا «درآویژ» به معنای کسی که برای گدایی به در خانهها آویزان میشده است... همچنین برخی از اهل نظر «دریوزه» را نیز بیپیوند با این نام نمیدانند و این نگاه نیز شوندی بر نادرستی در آن دیده نمیشود.
برجستههای شایسته کرنش در سامانه موسیقی این بیت
چنان که میدانیم ریتم، رهاورد تکرار ترازمند است. در شعر نیز همنواختی و تکرار ترازمند ارکان، موسیقی دینامیکی شعر را سامان میدهد که زیر نام وزن عروضی شناخته میشود. اما گاهی در یک شعر افزون بر تکرار ترازمند ارکان، شاعر برخی واژگان یا تکواژها را هنرمندانه تکرار میکند که زیبایی و آهنگ ویژهای به موسیقی شعر میبخشد. گاهی تکرار برای تأکید است که در غزلیات شورانگیز مولانا از این دست تکرار فراوان یافت میشود. «ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما» گاهی تکرار بر پایه تغییر در معنای واژه است که پدید آورنده جناس تام است و از صناعات بدیع و بلاغت سخن است. این گونه تکرار هم موسیقی دینامیکی و هم موسیقی درونی شعر را فرازنده میکند. «بهرام که گور میگرفتی همه عمر / دیدی که چگونه گور بهرام گرفت»
گونهای دیگر از تکرار آن است که شاعر برای ایجاد گونهای ایجاز در به کارگیری واژگان که امروز آن را با نام اقتصاد واژگان میشناسیم میکوشد از کمترین واژگان بیشترین گستره معنایی را پدید آورد مانند این نمونه از مولانا: «آن یکی شیر است اندر بادیه/ آن یکی شیر است اندر بادیه/ آن یکی شیراست کآدم میخورد/ آن یکی شیر است کآدم میخورد
مصراع اول بادیه یعنی بیابان/ مصراع دوم بادیه یعنی ظرف شیر/ در مصراع سوم شیری است که آدم را میخورد / در مصراع چهارم شیری است که آدم آن را میخورد...
یا نمونهای از حافظ: «گویی بدهم کامت و جانت بستانم/ ترسم ندهی کامم و جانم بستانی»
سعدی در این بیت از کمترین واژگان، گستردهترین معانی را آفریده است و در این آفرینش از واژگانی بهره گرفته است که رسانای چندین معنا میباشند تا بدین آیین راه برداشتهای هرمنوتیک را بر کسی نبندد و افزون برآن اقتصاد واژگان را مدیریت ویژه کرده باشد.
ما با توایم و با تو نهایم اینت بوالعجب
در حلقهایم با تو و چون حلقه بر دریم
وزن بیت «مضارع مثمن مخبون مکفوف محذوف» است که هر مصراع دارای 14 هجا میباشد و بیت دارای 28 هجاست. «با» 3 بار/ «تو» 3 بار/ «ایم» 4 بار/ «در» 2 بار/ «حل 2 ــ قه 2» = 16 هجای تکراری در برابر 12 هجای بیتکرار میبینیم که موسیقی ویژهای به بیت دادهاند.
واکه «ی» 5 بار/ همخوان «ت» 4 بار/ واکه «و» 6 بار/ همخوان «ب» 6 بار/ واکه «آ» 4 بار/ همخوان «م» 5 بار/ همخوان «ر» 3بار/ همخوان «ن» 3 بار در سازمان بیت دیده میشوند که تلفیق دیداری و شنیداری این همخوان و واکهها جلوه شایستهای از موسیقی ایجاد کرده است که از آنها میتوان زیر نام وجود وجوه مشترک و خویشاوندی نزدیک نام برد.
چیدمان هوشمندانه همخوانهای «ت» و «ح» با بسامد نسبتاً ترازمند موجب شده است تا در 6 برش از بیت، تارآواها غیرفعال شوند و صدایی شنیده شود که باشندگی یک ساز کوبهای را در لایههای پنهان بیت آشکار میکند.
چیدمان همخوانهای «م» و «ن» نیز با بسامد تقریباً ترازمند دریافتی دیگرگونه از موسیقی بیت را پردازش میکند. چنان که در تولید همخوانهای خیشومی، صدا از راه بینی خارج میشود بدین گونه که برای «م» دهان کاملاً بسته است و برای «ن» لبها باز اما زبان با چسبیدن به پیشکام و حجیم شدن از کنارهها راه خروج هوا را میبندد.
در تکرار این صداهای خیشومی که رنگ و طنین نزدیکتری دارند، میتوان ترازمندی صوتی یک موسیقی چندصدایی را دریافت کرد. اندک تفاوت رنگ صدایی «م» و «ن» را میتوانیم مبنای حضور یک صدای بم و یک صدای بمتر بینگاریم مانند ویلنسل و کنترباس.
نمود دیگر این بسامد، زمزمه و واگویه است که نمیتواند بیپیوند با شکایتهایی که در حقیقت حکایت و واگویه شرح و درد عاشقی است، باشد. یادآور اینکه عاشق در پیشگاه معشوق خود را دارای پروانه گویندگی نمیداند و تنها در خلوت خویش درد دلش را با معشوق در میان میگذارد.
نمود واپسین که کمی دورتر است میتواند تفسیر شنیداری دهانبندی و پروانه پردهدری نداشتنِ عارف در میان نامحرمان باشد.
هرکه را اسرار حق آموختند/ مهر کردند و دهانش دوختند
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم/ که خوردم از دهانبندی در آن دریا کفی افیون
برجستگی دیگر این بیت فرازش و ایجاد ارتفاع، هنگام رسیدن به ضمیر «تو» است که در بیت سه بار تکرار شده و دارای جایگاه و سزاوار واکاوی است.
ما «باتو»ایم و «باتو» نهایم اینت بوالعجب/ درحلقهایم «باتو» و چون حلقه بردریم
نگاه نخستین و ارجمند آن است که مخاطب، معشوق است که واکه بلند «آ» پیش از خطاب کردن معشوق چه بهلحاظ شنیداری و چه به لحاظ فیزیک و هندسه واکه «آ» که مؤید ارتفاع آشکار و ستودنی است.
دیگر نگاه که از چشمانداز بسامد رو به زوال «باتو» دریافت میشود، نمودار گرافیکی و تجسم «از حلقه بیرون بودن» است. و دیگر اینکه ساکن بودن «ن» و«ت» در صوت «اینت» و نیز بیحرکتی همخوان لبی «ب» در «بوالعجب» که 2 بار پیاپی در حرکت موسیقی شعر توقف کامل ایجاد میکند میتواند نماد درماندگی و یا تجسم دیداری و شنیداری «اینت بوالعجب» باشد که شاعر در شگفتی مانده است چرا با تو هستیم اما با تو نیستیم؟
بیت از پنج جمله سازمان یافته است که چهار جمله وابسته در دو سوی بیت نشستهاند و یک شبهجمله مرز میانی را پدید آورده است. دو جمله نخست در نزاعی خانگی همدیگر را نقض میکنند و گونهای صنعت پارادوکس را پدیدآوردهاند و دوجمله پایانی نیز همین داستان را تکرار کردهاند. میتوان هر پنج جمله را با نگاه به پیوندهای آشکار مابینشان زیر نام یک آزاد جمله شناخت.
شاخصهای کنتراپوئن در این بیت
در یک نمای دورتر تضاد خانگی دوجمله نخست و سپس شبهجمله شگفتی «اینت بوالعجب» و در ادامه باز تکرار تضاد خانگی دو جمله پایانی را نیز بافت جداگانه برای این بیت دانست.
«ما با توایم»/ «و با تو نهایم»/ «اینت بوالعجب»/ «درحلقهایم باتو»/ «و چون حلقه بردریم»
از نگاه نگارنده لحن و تم اصلی این بیت شگفتی و حیرانی است که هم در دو جمله نخست و هم در دو جمله پایانی آشکار است. تضاد با کنتراست بالایی نمود دارد و چندان نیاز به شرح و تفسیر ندارد اما کوتاه بدان پرداخته میشود: ما با توایم و با تو نهایم، آبستن تضادهای دیگری هستند که میتوان زیر نام بسط و گسترش این جملهها در بافت موسیقی پلی فونی این بیت از آنها نام برد همچون: بودن و نبودن/ هست و نیست/ دور و نزدیک/ خواندن و راندن/ قهر و لطف/ غم و شادی/ اشک و لبخند/ تاریکی و روشنایی/ سردی و گرمی/ وصل و هجران و بسیاری تضادهای دیگر که از بودن و نبودن و تأثیرگذاری بر رفتار و کارکردهای وابسته به این موضوع.
ریتم واحد و اشتراک در بیشینه واجهای سازمان دو جمله، شاخص نت در برابر نت بافت کنتراپوئن را تداعی میکند و نفی جمله اول توسط جمله دوم عدم تکرار ملودی اصلی را در ریختار یک تضاد شکننده مینماید تا به فاکتورهای بافت مورد نظر وفادار بماند.
در دو فاصله دیگر نیز همین موضوع با بیانی دیگر میان جملههای «درحلقهایم باتو» و «چون حلقه بردریم» پیگیری میشود که در مجموع این جملات پروراننده «لحن شگفتی و حیرانی» بهعنوان تم و درونمایه اصلی موسیقی بیت هستند. به گمانم شاعرانی که موسیقی شعرشان دارای تراز شایسته زیباشناسی است، بیهیچ گمانی موسیقی را فراگرفته و بر آن اشراف داشتهاند. رودکی، فردوسی، خیام، عطار و بویژه نظامی گنجوی، سعدی، حافظ و مولانا در شعرشان موسیقی موج میزند و در لابهلای اشعار ایشان از مقامها و گوشههای موسیقی ایرانی و گذرگاههای پیوندشان به دقت و ظرافت سخن گفته شده است.
شاعر
سعدی، سرمایه شعر فارسی است و هیچ دورهای از روزگار شعری را نمیتوان نام برد که از فضیلتهای ادبی شعر سعدی بینیاز باشد، همچنان که شعر امروز بسیاری از توانشهای ادبی خود را از روی دست سعدی مشق کرده است. سعدی را ستایش میکنم و شاعران جوان را به دوبارهخواندن این هیبت عظیم شعر فارسی دعوت میکنم.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلام آن لب ضحاک و چشم فتانم
که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت
تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین
به چین زلف تو آید به بتگری آموخت
هزار بلبل دستان سرای عاشق را
بباید از تو سخن گفتن دری آموخت
برفت رونق بازار آفتاب و قمر
از آن که ره به دکان تو مشتری آموخت
همه قبیله من عالمان دین بودند
مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت
مگر دهان تو آموخت تنگی از دل من
وجود من ز میان تو لاغری آموخت
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت
دگر نه عزم سیاحت کند نه یاد وطن
کسی که بر سر کویت مجاوری آموخت
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیدهام مگر این شیوه از پری آموخت
به خون خلق فروبرده پنجه کاین حناست
ندانمش که به قتل که شاطری آموخت
چنین بگریم از این پس که مرد بتواند
در آب دیده سعدی شناوری آموخت
شاعر
شیخالشیوخ سعدی شیرازی، ما را از آن عالیجناب چنین در منظر است که گویی هرگزا وسوسه نهانگیختش تا که از شریعت عشق تخطی کناد و بر شوریدگی و جنونش افسار زناد. هم از این سبب به معارف عشق هم چون لسانالغیب نظر روا نداشت کما این که ارزیدنی است اسپیدن غزال غزلش به تماشا! باری در آستانه نکوداشت آن عالی جاه قلمکی شد مِن باب سپاسیدنش.
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتوگوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهل است با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم
بازیگر و نویسنده
انسان معاصر، در جدالی نابرابر میکوشد تا با نگاهی کاربردی و روزآمد، جهان معناباخته امروزش را، معنایی نو و دیگرگونه ببخشد، به سوی عقلانیت و عشق. تردیدی نیست که این مهم بدون داشتن ابزار کارآمد خاصه در هنگامه سیطره بلامنازع تکنولوژیزدگی و گسترش پرآسیب شبکههای اجتماعی، تنها در ریختار یک شعار عوامفریبانه رخ مینماید. و این هبوط تلخی ست؛در این میان سعدی، بهعنوان یکی از کاربردیترین شاعران تاریخ این سرزمین، توسن راهواری است تا به مدد آن بتوانیم از این معبرهای دشوار و تنگ، گذری آسانتر و امنتر را تجربه کنیم؛ برای فتح چکاد پرشکوه خدای گونهای که انسان نام دارد.
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتینویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی
به انتخاب اردشیر صالحپور
مدرس دانشگاه
اول اردیبهشت ماه جلالی یادآوری سعدی استاد غزل فارسی است. غزل در این دوران به اوج خود رسیده است و دو ستاره در آسمان تابناک شعر پارسی، غزل را به درخشش و روشنی کشاندهاند؛ حافظ و سعدی. سعدی هم در فرم و هم در محتوا به انسان روی میکند. به قول امروزیها «اومانیست» است، چرا که محور شعر و ادب او انسان است. سعدی هم در نثر شاعر است و هم در نظم...
هزار جهد بکردم که ِسرّ عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم
منِ رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به دربرند به دوشم
بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکردهست از انتظار تو دوشم
مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم
به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم
مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند میننیوشم
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
مدرس دانشگاه
سعدی در آثار خود جنبههای معنوی و دنیوی زندگی را از هم تفکیک میکند. او سعی میکند عمیقترین معانی زندگی خود را در ملموسترین زمینهها و نزدیک به زبان مکالمه تا آن جا که ممکن است به گونهای تجسم کند که حتی افراد عادی بتوانند بیشترین استفاده را از نوشتههای او ببرند.
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد
پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم
پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقت جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم میلام همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
شاعر
قیاس بزرگان ادب پارسی با یکدیگر عملی بیوجه است اما هرچه باشد، سعدی استاد سخن ملمع است و این بیتردید است. سعدی بواسطه تحصیلش در نظامیه بغداد، شعر عربی را چونان شعر به زبان مادری میسراید و زیباتر میشود وقتی توان سرایش فارسی و عربی را در هم میآمیزد که دیگر امکان گزینش از این میان برای مشتاق شعر نیست و اگر گزینشی هست از روی ناگزیری است.
عمرم به آخر آمد عشقم هنوز باقی
وز میچنان نه مستم کز عشق روی ساقی
یا غایة الامانی قلبی لدیک فانی
شخصی کما ترانی من غایة اشتیاقی
ای دردمند مفتون بر خد و خال موزون
قدر وصالش اکنون دانی که در فراقی
یا سعد کیف صرنا فی بلده هجرنا
من بعد ما سهرنا و الایدی فی العناقی
بعد از عراق جایی خوش نایدم هوایی
مطرب بزن نوایی زان پرده عراقی
خان الزمان عهدی حتی بقیت وحدی
ردوا علی ودی بالله یا رفاقی
در سرو و مه چه گویی ای مجمع نکویی
تو ماه مشکبویی تو سرو سیم ساقی
ان مت فی هواها دعنی امت فداها
یا عاذلی نباها ذرنی و ما الاقی
چند از حدیث آنان خیزید ای جوانان
تا در هوای جانان بازیم عمر باقی
قام الغیاث لما زم الجمال زما
و اللیل مدلهما و الدمع فی المآقی
تا در میان نیاری بیگانهای نه یاری
درباز هر چهداری گر مرد اتفاقی