شورانگیزی دیگر با «هم سان و هم سکوت»
ندا سیجانی
خبرنگار
نام حسین علیزاده آهنگساز و نوازنده برجسته و توانمند موسیقی ایران، آشنای دوستداران و مخاطبان موسیقی اصیل ایرانی است. موزیسین بزرگی که آوازه هنرش درآن سوی مرزها هم شنیده میشود.این هنرمند در تازهترین همکاری خود آلبوم «هم سان و هم سکوت» را منتشر کرده که با همراهی مجموعه «رامبرانت تریو» بوده که پیش از این(هفدهم دسامبر) در پلتفرمهای معتبر موسیقی جهان عرضه شد و اوایل دی ماه در ایران منتشر شده است.
«درآمد»، «سماع»، «کرشمه»، «مقدمه نیشابورک»، «سرمست»، «رامبراندی نژاد»، «نهفت»، «ترکمن» قطعات بسیار زیبا و لذت بخشی هستند که در این آلبوم قرار گرفته و سازهایی که در خلق این زیبایی تأثیر بسزایی داشته «شورانگیز» به نوازندگی حسین علیزاده، «فورته پیانو وهارمونیوم»به نوازندگی رامبرانت فرایش، «ویولنه» به نوازندگی تونی اورواتر و «سازهای کوبه ای» به نوازندگی وینسنت پلانیه بوده است.
حسین علیزاده علاوه برهمکاری و همراهی با هنرمندان بزرگ موسیقی ایران، همچون محمدرضا شجریان، شهرام ناظری، کیهان کلهر، پرویز مشکاتیان، محمدرضا لطفی و... فعالیتهایی هم با موزیسینها و گروههای مطرح بینالمللی داشته است. حال این بار به سراغ گروه سه نفره رامبرانت تریو رفته است. این گروه شامل رامبرانت فرایش(پیانو)، تونی اورواتر (کنترباس) و وینسنت پلژر (سازهای کوبه ای) و از خلاقترین و شناخته شدهترین گروههای جاز دنیا هستند که طی سالها فعالیت، اجراهای بسیاری با هنرمندان مختلف دنیا از جمله موزیسینهای مطرح کشورمان کیهان کلهر و حسام اینانلو داشتهاند. این گروه هلندی که دستمایه اصلی موسیقیشان موسیقی جز، موسیقی کلاسیک و موسیقی خاورمیانه است در پاییز سال ۱۳۹۶ همراه با حسین علیزاده در شهرهای مختلف هلند به اجرای برنامه پرداختند. آلبوم «هنوز پاییز است» با همراهی کیهان کلهر یکی دیگر از همکاری های مجموعه «رامبرانت تریو» است.
تونی اورواتر یکی از نوازندههای این گروه پیش از این در گفتوگو با «ایران» بیان داشت: «آشنایی اندکی با گوشههای موسیقی ایرانی دارم که بیشتر از آقای حسین علیزاده آموختهام و این علاقهمندی سبب شد کتابهایی هم در مورد آن مطالعه کنم حتی گاهی هم سه تار مینوازم. آقای علیزاده بسیارعمیق و دقیق و با اصول، موسیقی ایرانی را آموزش میدهند در صورتی که آقای کیهان کلهر رویکرد آزادانه تری به موسیقی دستگاهی دارند... حسین علیزاده معلم من است و بیشتر شبیه یک پدر برای من بوده و کیهان کلهر به مانند یک برادر چون تقریباً هم سن و سال هستیم و من با هر دو هنرمند عزیز ارتباطات موسیقایی خوبی دارم.»
نرگس عاشوری
خبرنگار
هرکدام از ما برای روزهای بیقراری، ایام ناامیدی، وقتهایی که کم حوصلهایم یا از موضوعی رنجیدهایم پناهگاهی داریم. سراغش میرویم تا سبک شویم، فکرمان هوایی بخورد، حرفهای ناگفته تلنبار شده در ذهنمان را از زبانش بشنویم، امید بگیریم و در نهایت نکتهای بیابیم تا چین و چروکی که بر روحمان نشسته است کمی باز شود. بهعنوان مثال یکی از این پناهگاهها برای عباس کیارستمی شعر است. چنان که میگوید: «از ستم روزگار/ پناه بر شعر/ از جور یار/ پناه بر شعر/ از ظلم آشکار/ پناه بر شعر».
اگر برای این روزها دنبال چنین مأمنی هستید بد نیست با مکتب توران میرهادی آشنا شوید. یکی از خوشنامهای تاریخ معاصر ایران و از پیشگامان تعلیموتربیت؛ بنیانگذار «مدرسه فرهاد»، «شورای کتاب کودک» و «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» و... که عمرش را وقف کودکان این سرزمین کرده است بدون این که بابت آن مطالبهای از کسی داشته باشد. زنی که از روزهای سخت جنگ جهانی دوم و تحصیل در دانشگاه سوربن فرانسه و تجربه فضای استبداد و دیکتاتوری هیتلر تا جوانمرگی برادرش فرهاد، تیرباران همسرش سرگرد جعفر وکیلی، غرق شدن فرزندش در سیل، سرطان و مرگ همسر دومش محسن خمارلو در میانسالی و... همه را تاب میآورد و زانو خم نمیکند تا به توصیه مادرمجسمه ساز آلمانی اش«غم بزرگ را تبدیل به کار بزرگ کند».
برای آشنایی با زندگی توران میرهادی یکی از منابع خوب و پرکشش مستند «توران خانم» است. این مستند ماحصل 5 سال همراهی رخشان بنی اعتماد و مجتبی میرتهماسب با این شخصیت مهم تاریخ معاصر است. این دو فیلمساز از مهر ماه سال ۱۳۹۱ تا آبان ماه ۱۳۹۵ یعنی آخرین روزهای زندگی توران میرهادی با او همراه شدهاند تا با تصویر زندگی این زن خود ساخته ایرانی، با پرهیز از شعارزدگی و قهرمان پردازی، خودباوری و اطمینان به نفس و حب به وطن را به یاد مخاطب بیاورند و از سوی دیگر، بر اهمیت آموزش پایه صحه بگذارند. اکران آنلاین «توران خانم» از سری مستندهای مجموعه کارستان این روزها در سراسر جهان (به غیر از ایران) قابل مشاهده و دستیابی است البته این مستند در ایران هم وارد شبکه نمایش خانگی شده و میتوانید از پلتفرمهای نمایشی آنلاین آن را بهصورت رایگان تماشا کنید.
روایتی از آنچه کمونیستها بر سر اروپای شرقی آوردند
مریم شهبازی
خبرنگار
در مرام سیاسی و مسلک کمونیستها خبری از «فردیت» نیست، «من» معنایی ندارد و هرچه هست در زندگی جمعی و «ما» خلاصه میشود؛ درست شبیه آنچه بر کشورهای حوزه شوروی سابق گذشته است. اگر فراتر از تئوریها و آثار آکادمیک علاقهمند کسب اطلاعاتی درباره زندگی اجتماعی و سیاسی کمونیستها هستید آثار «اسلاونکا دراکولیچ» انتخاب خوبی هستند؛ کتابهایی با روایت داستانی اما کاملاً واقعی. این روزنامهنگار و فعال اجتماعی اهل کرواسی در خلال نوشتههای خود بخشی از آن چیزی را با مخاطبان خود به اشتراک گذاشته که بر اروپای شرقی و البته بهطور خاص کرواسی، زادگاه خودش گذشته است. از صفهای طولانی و بازار سیاه برای ابتداییترین وسایل مورد نیاز روزمره گرفته تا زندگی در خفقان سیاسی- اجتماعی. دراکولیچ ازجمله پیروان سبک «جرج اورول» بریتانیایی به شمار میآید و آثار داستانی او را میتوان نسخه واقعی آثار اورول دانست، روایتی از پاد آرمانشهرها. از میان آثارش کتاب «کافه اروپا» دربردارنده مجموعهای از مقالههای دراکولیچ است، البته همچنان با روایت داستانی. در خلال مطالعه این مقالهها میتوانید با زندگی مردم اروپای شرقی، آنهم فراتر از شنیدهها آشنا شوید. دوره زمانی مورد نظر در این کتاب، سالهای پساز فروپاشی کمونیسم و تجربه مردم کرواسی بعد از کسب استقلال در مواجهه با دنیایی تازه است. این مقالهها که البته بهتر است بگوییم نامههای نویسنده، بیانگر تصویر ملموسی از همه تناقضها، سردرگمیها و تحولاتی هستند که مشخصه دورانگذار به دموکراسی در کشورهایی هستند که از سلطه کمونیسم رهایی یافتهاند. در این کتاب میبینید که مردم در کشورهایی با نظام توتالیتر چطور فردیت و از سویی مسئولیتهای اجتماعی خود را فراموش میکنند. دراکولیچ نه تنها یک مشاهدهگر دقیق درباره وقایع اروپای شرقی به شمار میآید که یک مشاهدهگر حساس درباره وضعیت انسان است. این کتاب به مخاطب نشان میدهد که چطور سیطره کمونیستها حتی بعد از برچیده شدن آنها همچنان بر سر اروپای شرقیها سنگینی میکند و آنها را در نگاه اروپای غربیها به شهروندانی درجه 2 تبدیل کرده، بویژه آنجا که میگوید: «حصارها واقعیاند؛ شهروندان اروپای شرقی، با وجود سقوط کمونیسم و آخرین بیانیههای سیاسی، حالا حالاها شهروند درجهدو محسوب میشوند. بین ما و آنها دیواری نامرئی قرار دارد. اروپا قارهای است دونیمه و تنها آنها که نمیتوانند سفر کنند تا آن را به چشم خود ببینند، باور کردند که شرقیها و غربیها میتوانند باهم برابر شوند.»
کافه اروپا
نویسنده: اسلاونکا دراکولیچ
مترجم:نازنین دیهیمی
نشر گمان
معرفی مجموعه شعر و نثر طنز پُزناله
غمنامه این دیار را میفهمد...
اکبر اکسیر
شاعر و طنزپرداز
طنز، تعالی کلام است. آنجا که کلمه از گفتن باز میماند، طنز آغاز میشود. طنزپرداز انسان شجاع و دلسوزی است که چون نمیتواند صریح و محکم اعتراض خود را ابراز کند یا در بنبست اخلاق و ادب و اصول دست و پاگیر تعارفات گیر میکند، منظور خود را با لعاب طنز ارائه میدهد. طنزپرداز طنزاندیش ما در خطه جنوب استاد راشد انصاری است که عمری با قلم بیپروا و شیرین خود با مردم همدردی کرده است. او نیک میداند نوشتههایش برای پر کردن صفحات تحمیلی نان نیست. کتاب پُزناله از نشر شانی به چاپ دوم رسیده است. این خود خبر شاد و امیدوارکنندهای است. مردم طنزپرور ایران به راشدها نیاز مبرم دارند بویژه در این هیاهوی مرگبار کرونایی که از قرنطینه و حصر خانگی دلتنگ اند. وزارت ارشاد با خرید کتابهای طنز و پخش رایگان آن بین خانوادههای غمزده میتواند سهم مهمی در اشاعه لبخند و اندیشه داشته باشد. من به راشد عزیز تبریک میگویم بهخاطر مقاومت هوشیارانهاش در برابر غمها و خبرهای مرگبار. به راشد بزرگ درود میفرستم از انتهای خزر تا ابتدای خلیج فارس که میهن عزیز ما را به عطر طنز آغشتهاند و فرحناکی را به جامعه بخشیدهاند. شعری از زبان خالوراشد به آقای راشد انصاری را با هم میشنویم علی برکتالله! او فلسفه بهار را میفهمد/ تشویش دل هَزار را میفهمد/ دلواپس سفره طعام فقراست/ غمنامه این دیار را میفهمد/ نیکی و شرف، عزت و انسانیت/ بیشائبه این چهار را میفهمد/ این خطه اگر درد فراوان دارد/ درد دل این تبار را میفهمد!
پُزناله
راشد انصاری
نشر شانی
حـــــــس بـــــــــینام
بیتا محمدی
کلاس یازدهم و عضو مکاتبهای کانون پرورش فکری خوزستان
یک صبح دیگر شروع شد. مثل بقیه روزها، دست و صورتش را شست، صبحانه را درست کرد و به سراغ زهرا رفت تا او را بیدار کند. زهرا خسته بود، بیدار نشد. برای چند ثانیه به او خیره شد و از اتاق بیرون رفت تا کمی بیشتر بخوابد. حسین، تنها در آشپزخانه نشسته بود و در حالی که جرعه جرعه چایش را مینوشید به کارهایی فکر میکرد که امروز میخواهد انجام دهد؛ در ذهنش فهرست خرید روزانهاش را تکمیل میکرد؛ سیبزمینی، تخممرغ، گوجه، زردآلو و نیمکیلو گوجه سبز برای دختران نوجوانش. تصمیم گرفت قبل از خریدن اینها، به موبایل فروشی برود و قیمت گوشیها را بپرسد، شاید بتواند دو گوشی با قیمت مناسب و کارایی خوب، برای دخترها تهیه کند.
در همان حال که به قیمت گوشیها فکر میکرد روژان، دختر بزرگترش را دید که به آشپزخانه میآید. لبخندی زد و به او سلام کرد. گفت: چشمات چرا قرمز شده؟ دیشب نخوابیدی؟ روژان، سرش را پایین انداخت. خمیازهای آرام کشید و گفت: نه. خوابیدم، ولی دیر خوابیدم.
- چرا؟
- هیچی، مشغول درس و اینا دیگه.
- آها.
روژان رفت تا دست و صورتش را بشوید حوله را برداشت و صورتش را خشک کرد، حسین گفت: روژان، دارم میرم بازار. چیزی نمیخوای بابا جان؟
- نه بابا. دستت درد نکنه.
پدر به طرف اتاق حرکت کرد. در همان حال که میرفت، گفت: یه ربع ساعت دیگه مامانتو بیدار کن.
- باشه بابا، چشم.
وارد اتاق شد در را بست. به طرف کمد لباسها حرکت کرد. در کمد را باز کرد. پیراهن آبی، سرمهای، مشکی، قهوهای؛ حس عجیبی پیدا کرد. مثل اینکه داشتند با او حرف میزدند. او را سرزنش میکردند.
پیراهن سیاه گفت: میخوای بری با کدوم پول واسه روژان و روناک گوشی بخری؟ تو این گرونی، با این حقوق بخور نمیر، نمیتونی گوشی بگیری.
پیراهن آبی با تندی گفت: این چیزا چیه کهداری میگی؟ چرا نتونه بخره؟ باید بخره. اون مجبوره که بخره. اگه نخره، دختراش نمیتونن درس بخونن. پس چه جوری دختراشو خوشحال کنه؟
پیراهن قهوهای صحبتهای پیراهن آبی را تأیید کرد: راست میگی. میتونه بخره. من مطمئنم. یکم پول تو حسابش داره. این ماه هم سعی میکنه کمتر خرج کنه؛ در عوض دختراش میتونن راحت درس بخونن.
حسین پوزخندی زد. از افکارش بیرون آمد. پیراهن آبی را پوشید. راست میگی. هر کاری باید بکنم تا پیششون شرمنده نشم. حتماً باید براشون موبایل بخرم. ولی به نظرت میشه؟ نفس عمیقی کشید.
همیشه هیاهوی بازار و گرما کلافهاش میکرد اما این روزها مردم خیلی کمتر به بازار میآمدند. آن آدمهایی که هر روز میدید، این روزها کمتر شده بودند. شاید هم اصلاً وجود نداشتند.
تلاش میکرد ذهن آدمها را بخواند. آن روز، میخواست بفهمد که آیا همه مثل او هستند؟ آیا همه مثل او، بزرگترین دغدغه زندگیشان، پول است؟ آیا در زندگی بقیه هم، بزرگترین مشکل، بیپولی است؟
به مغازهای رسید و از ویترین مغازه، موبایلهای بزرگ و رنگی را دید که برق میزدند. انگار با نیش و کنایه، با او حرف میزدند. طعنههایشان بر قلبش خنجر میکشید؛ در تمام عمرش، تا این اندازه، طعم رنج را نچشیده بود. تا این اندازه، از خودش شرمگین نبود. درِ مغازه را باز کرد. سعی کرد فاصله اجتماعی را رعایت کند. درخواستش را به فروشنده گفت. فروشنده از جایش بلند شد و به طرف موبایلها رفت: ببینید آقا، این مدلها هر کدوم یه کارایی خاصی دارن. شما باید ببینید که دقیقاً میخواین گوشیتون چه ویژگی خاصی داشته باشه؛ کیفیت دوربینش خوب باشه؟ حافظهش چند گیگ باشه؟ کلاً چیش واستون مهمتره.
- راستش، من برای دخترام میخوام. برای درسشون. حتماً میدونید که آموزشها مجازی شده و... فروشنده حرفش را قطع کرد.
- آها بله. پس با این حساب، کیفیت دوربین زیاد براتون مهم نیست؟
- نه نه.
فروشنده کمی تأمل کرد. سپس، موبایلی را برداشت و آن را به او نشان داد؛ از لمس کردن آن میترسید. با خودش گفت: نکند گران باشد؟ آن وقت نمیتوانم دو تا بخرم. یکی هم که نمیشود. موبایل را با تردید در دست گرفت. فروشنده درباره موبایل توضیح داد:گوشیِ خوبیه. حافظهش ۱۲۸ گیگه. کیفیت دوربینش عالی نیست، ولی خوبه. سرعتش هم خوبه او در اعماق دریای افکارش بود که با سؤال فروشنده، به خود آمد: آقا، نظرتون چیه؟
- آآمم، قیمتش چنده؟
- ناقابله چهار میلیون و پونصد.
حسین به یکباره فرو ریخت. پیشانی اش عرق کرد. نمیدانست چه بگوید. تلاش میکرد جملهای پیدا کند تا به فروشنده بگوید، بدون آن که فروشنده از مشکلش خبردار شود.
- راستش آقا، من میترسم که اینو واسه بچهها بخرم، ببرم نشونشون بدم، خوششون نیاد. آخه میدونین، نوجوانن دیگه. حرف، حرف خودشونه. سلیقه ما بزرگترا رو قبول ندارن. به هر حال باید خودشونم باشن.
- بله بله، حق با شماست.
- من دیگه مزاحمتون نمیشم. ایشالا یه روز دیگه با دخترام میام، تا به انتخاب خودشون براشون موبایل بگیرم.
- نه چه مزاحمتی؟ هر وقت تشریف آوردین ما در خدمتیم.
- خدا نگهدارتون.
- خداحافظ.
از مغازه بیرون رفت.
حس بدی داشت. حسی بدون اسم، چیزی مانند عصبانیت، کمی شرمندگی یا ناراحتی.
خریدهایش را انجام داد و به خانه برگشت؛ برای چند ثانیه، همان جا پشت در ایستاد. حس بینامش را پشت در انداخت و بدون هیچ حسی وارد خانه شد.
نگاهی به داستان حس بینام
نماینده نسلی مسئولیتپذیر
این داستان میتواند نشانه خوبی از بهبود نسل باشد، نسل نوجوانی که تلاش میکند برای خود مسئولیت اجتماعی قائل شود و با چشم باز به مردم و اتفاقات روزگار خویش بیندیشد. این بلوغ اجتماعی باید در آثار این نسل مطالعه شود تا تجربیات خصوصی نویسندگان نوجوان، کارکردی عام پیدا کند و در چرخه آفرینشهای حرفهای به نحو حرفهایتری دخالت داده شود. داستان «حس بینام» بیتا محمدی بر اساس همجهانی او با دختری است که بر اثر شیوع بیماری کرونا ناگزیر است در شکل و شیوه درس خواندن خود تغییراتی رقم بزند و با استفاده از تلفن هوشمند به جمع دوستانش در کلاسهای آنلاین بپیوندد اما بهدلیل ناتوانی مالی پدر، این محرومیت را دلسوزانه میپذیرد. نویسنده با طرح مشخصاتی همچون چشمهای سرخ، تکرار خمیازه، فرار از مواجهه با پدر این رفتار را بازآفرینی میکند که در اثرگذاری بر مخاطب و همجهانی با او نقش مثبتی ایفا میکند. در بازنویسی این داستان ضرورت دارد نویسنده به حذف پارههایی از متن که رابطه معنایی و توصیفی چندانی با اصل قصه و حواشی آن ندارند، توجه کند و میان شخصیتهایش گفتوگوهای دو نفره و تک نفره بیشتری برقرار کند تا برخی حالات و تصورات مخاطب در خلال این گفتوگوها شکل بگیرد. روایت درونی شخصیتها از حال و احوال خویش نمیتواند چندان که باید مخاطب را اقناع کند. ای کاش «بیتا محمدی» جدیتر؛ همین نگاه و نوشتن را ادامه بدهد.