دیــه، مجازات قتل دختر ی در پژو 206
گروه حوادث/ پسرجوانی که در یک درگیری دختری را ناخواسته به قتل رسانده بود پساز دوبار محاکمه به جرم قتل شبه عمد به پرداخت دیه محکوم شد.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، رسیدگی به این پرونده از سال 96 با مرگ مشکوک دختر جوانی به نام سحر در یکی از بیمارستانهای تهران آغاز شد؛ پساز تحقیقات اولیه مأموران مشخص شد که وی ساعاتی پیش از مرگ در حالی که بشدت خونریزی داشته از داخل خودرو پسر جوانی در خیابان اندرزگوی تهران پیاده شده و عابران در تماس با اورژانس او را به بیمارستان منتقل کردهاند.
یکی از شاهدان به پلیس گفت: من شماره پلاک خودروی پژو 206 را که دختر جوان از آن پیاده شد برداشتم.
با به دست آمدن شماره پلاک خودرو مأموران راننده را که پسر جوانی به نام فرهاد بود شناسایی و بازداشت کردند.
فرهاد پساز دستگیری به درگیری با سحر و زدن یک ضربه به ران پای او اعتراف کرد و گفت: من این دختر را اصلاً نمیشناختم و به زور سوار ماشینم شد.
چند بار از او خواستم تا پیاده شود اما او توجهی نکرد و در نهایت مجبور شدم ضربهای به پای او بزنم که همین ضربه باعث خونریزی شد. واقعاً نمیدانستم که ضربه به پا هم میتواند کشنده باشد.
در ادامه تحقیقات مشخص شد سحر تنها فرزند خانوادهاش بوده و سالها با مادرش در امریکا زندگی میکرده و 3 سال پیش به ایران آمده و تنها بوده است. وقتی مادر مقتول از موضوع مطلع شد به ایران آمد و از قاتل فرزندش شکایت کرد.
به این ترتیب پرونده با صدور کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 2 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد، هرچند ولی دم در روز رسیدگی به پرونده در دادگاه حاضر نشد اما با توجه به شکایتی که مطرح کرده بود وکیل او درخواست مادر مقتول را مطرح کرد.
سپس متهم به جایگاه رفت و گفت: من تازه ماشین خریده بودم و به همراه یکی از دوستانم به خیابان اندرزگو رفتیم. دقایقی باهم گشتیم بعد برای اینکه شیرینی ماشینم را به دوستم بدهم به رستوران رفتیم اما دوستم سوییچ ماشین را گرفت و رفت. در ابتدا فکر کردم تلفنش را در ماشین جا گذاشته اما وقتی دیدم بعد از 20 دقیقه نیامد به سراغ ماشین رفتم که دیدم دوستم رضا با دختری داخل ماشینم نشستهاند. به رضا گفتم این کیه؟ گفت برو داخل رستوران چند دقیقه دیگر میآیم و برایت توضیح میدهم. من رفتم و نیم ساعتی نشستم اما از رضا خبری نشد تا اینکه دوباره به سراغ ماشینم رفتم و دیدم هنوز با همان دختر در داخل ماشین نشستهاند. خیلی ناراحت شدم و با رضا جر و بحث کردم بعد سوار ماشینم شدم و به آن دختر هم گفتم از ماشین من پیاده شو اما توجهی نکرد و گفت تا پولش را از رضا نگیرد پیاده نمیشود.
من گفتم این مسائل به من مربوط نیست ولی سحر شروع به داد و فریاد کرد؛ برای اینکه او را بترسانم کارد میوه خوری که در داخل داشبورد ماشینم بود برداشتم و تهدیدش کردم تا پیاده شود اما سحر بهجای اینکه بترسد با من درگیر شد و چاقو به ران پایش خورد بعد از ماشینم پیاده شد و شروع به داد و فریاد کرد و من از ترس فرار کردم.
بعداز گفتههای متهم، هیأت قضات شعبه 2 دادگاه کیفری استان تهران وارد شور شدند و به اتفاق آرا متهم را در قتل شبه عمد مجرم شناخته و به پرداخت دیه محکوم کردند.
این حکم مورد اعتراض مادر مقتول قرار گرفت و پرونده برای بررسی مجدد به دیوان عالی کشور ارسال شد. قضات دیوان عالی کشور حکم دیه را نقض کرده و پرونده را برای بررسی به شعبه هم عرض فرستادند و متهم در شعبه 10 دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد.
در این جلسه هم متهم بار دیگر اظهاراتش را تکرار کرد و گفت: قسم میخورم که عمدی در کارم نبوده و اصلاً متوجه مجروح شدن مقتول نشدم، حتی اگر یک درصد به فکرم میرسید کارد میوه خوری میتواند عامل مرگ یک نفر باشد خودم او را به بیمارستان میرساندم.
با پایان اظهارات متهم قضات برای تصمیمگیری در این خصوص وارد شور شدند و متهم به خاطر قتل شبه عمد بار دیگر به پرداخت دیه محکوم شد.
متهم فـــراری را شناسایی کنید
گروه حوادث/ با گذشت 17 ماه از قتل مردی جوان به دست برادر همسرش و با توجه به اینکه ردیابیهای پلیس برای دستگیری متهم فراری بی نتیجه مانده است، بازپرس جنایی با درخواست انتشار تصویر مرد جوان از کسانی که مخفیگاه وی را میشناسند، خواست تا موضوع را به پلیس خبر دهند.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، ساعت 11 صبح 24 مرداد سال 98، درگیری خونینی در بلوار استاد معین تهران رخ داد و مرد 35 سالهای به قتل رسید. شاهدان حادثه به پلیس گفتند که دو موتورسوار پس از این درگیری، از محل متواری شدند. با اعلام این جنایت به بازپرس ویژه قتل، تیم جنایی تحقیقات خود را برای رازگشایی از این جنایت آغاز کردند. دوربینهای مداربسته اطراف محل درگیری بلافاصله مورد بازبینی قرار گرفت و شماره پلاک موتور عاملان درگیری مرگبار به دست آمد. در بررسیهای اولیه مشخص شد که موتورسیکلت متعلق به پسر جوانی به نام هومن است.
در گام بعدی مأموران به سراغ خانواده مقتول رفته و همسر وی به نام مینا گفت: برادرم عامل قتل است؛ او شوهرم را کشته، من یک دختر 13 ساله و یک پسر 2 ساله دارم و مدتی است که با همسرم دچار اختلاف شدهام. شب قبل از این حادثه با شوهرم مهدی دعوایم شد و برادرم امیرحسین وقتی متوجه شد، به طرفداری از من با مهدی تماس گرفت و او را تهدید کرد.بررسیها نشان میداد که امیرحسین روز بعد به همراه دوستش هومن به مغازه شوهر خواهرش رفته و جنایت خونین را رقم زده است.
در نهایت با گذشت چندین ماه از قتل، تیم جنایی موفق شدند هومن را در حالی که بعد از مدتی قصد داشت به مغازه میوه فروشیاش سر بزند، دستگیر کنند. هومن در تحقیقات گفت: من در این درگیری اصلاً شرکت نکردم. زمانی که به آنجا رسیدیم امیرحسین و مهدی با هم دعوایشان شد و من دیدم که امیرحسین به مهدی چاقو زد. بعد هم بلافاصله سوار موتور شد و از آنجا دور شدیم. در راه بشدت پشیمان بود و از اینکه دامادشان را با چاقو زده است، گریه میکرد.در ادامه تحقیقات با توجه به اینکه هومن در نزاع شرکت نداشت، به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای امور جنایی تهران، با قرار وثیقه آزاد شد.
اما با گذشت 17 ماه از جنایت، از آنجایی که هیچ رد و سرنخی از متهم اصلی به دست نیامده است، بازپرس محمدجواد شفیعی با درخواست انتشار تصویر بدون پوشش متهم، از کسانی که از مخفیگاه او باخبر هستند، خواست موضوع را به پلیس 110 یا شعبه پنجم دادسرای امور جنایی تهران اطلاع دهند.
اعترافات کارگر جوان به قتل زن مطلقه
گروه حوادث - معصومه مرادپور/ کارگر تراشکاری که بهخاطر سوءظن به زن مورد علاقهاش وی را به قتل رسانده بود چند روز پس از این جنایت با تلاش کارآگاهان جنایی پلیس غرب استان تهران دستگیر شد.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، رسیدگی به این پرونده از 29 آذر امسال همزمان با کشف جسد زنی جوان در تپههای نصیرآباد شهریار آغاز شد. مرد جوانی که در حال عبور از این منطقه بود با دیدن پتویی بنفش رنگ روی زمین به آن نزدیک شد و ناگهان با مشاهده جسد زنی جوان داخل پتو موضوع را به پلیس خبر داد؛ خیلی سریع درپی تماس با مرکز فوریتهای 110 گشت کلانتری 17 نصیر آباد در محل حضوریافته و در نخستین بررسیها دریافتند وی با ضربههای چاقو به قتل رسیده است.
بدین ترتیب موضوع به بازپرس جنایی اعلام و جسد برای شناسایی هویت مقتول به پزشکی قانونی منتقل شد؛
با شروع تحقیقات، دستور بازبینی دوربینهای مداربسته اطراف محل کشف جسد صادر شد و کارآگاهان به یک خودروی پژو که در آن منطقه تردد داشت ظنین شدند.
خیلی زود صاحب خودرو به نام هادی دستگیر شد. وی که ابتدا منکر اطلاع از ماجرا بود وقتی با مدارک مستند رو به رو شد گفت: من در این ماجرا بیگناه هستم دوستم سیامک با من تماس گرفت و گفت نامزدش را کشته و از من خواست به او در مخفی کردن جسد کمک کنم.
به دنبال اعترافهای این مرد جوان کارآگاهان به سراغ سیامک رفته و او را دستگیر کردند. سیامک که 21 ساله و کارگر ساده تراشکاری بود به اداره پلیس آگاهی منتقل شد و در نخستین بازجوییها به قتل زن جوان به نام سارا اعتراف کرد. وی در تشریح ماجرا گفت: حدود سه ماه قبل سارا برای کار به کارگاه ما آمد. او زنی 25 ساله و زیبا بود که من از همان نگاه اول دلبستهاش شدم؛ وقتی پیشنهاد دوستی دادم پذیرفت. کمکم او هم به من علاقهمند شد و با من درد دل میکرد سارا زنی مطلقه بود که مادرش را در کودکی از دست داده و پدرش نیز به جرم سرقت در زندان بود. یک پسر کوچک داشت که پیش شوهر سابقش بود و خودش نیز برای کار از شهرستان به شهریار آمده بود. وقتی با او ارتباط صمیمانهای پیدا کردم برایش یک خانه کوچک اجاره کردم وهر شب به او سر میزدم. سارا از زندگی سختی که در گذشته داشت برایم تعریف میکرد و من هم قول دادم که همیشه کنارش باشم و از او حمایت کنم. ارتباطمان خوب بود اما این روزهای آخر احساس کردم سارا دیگر تمایلی به دیدن من ندارد و انگار پای مرد دیگری وسط بود. شب حادثه وقتی گفت میخواهد از آن خانه برود خیلی عصبانی شدم و کنترل رفتارم را از دست دادم با یک طناب که در خانه بود او را خفه کردم و بعد هم با چاقو به جانش افتادم. وقتی به خودم آمدم که سارا مرده بود خیلی پشیمان شدم با این حال دیگر چارهای نداشتم جز مخفی کردن جسدش؛ به دوستم هادی تلفن کردم و ماجرای قتل را گفتم بعد هم او با خودرواش آمد و جسد را داخل پتو پیچیدیم و به خارج شهر برده و حوالی نصیر آباد شهریار پشت یک تپه رها کردیم.
با اعترافات متهم اصلی پرونده کارآگاهان پلیس غرب استان تهران با تلاش فراوان موفق به شناسایی خانواده سارا شده و برای شکایت و پیگیری پرونده به اداره آگاهی مراجعه کردند.
بازسازی صحنه جنایت
با دستور بازپرس ویژه قتل متهمین بههمراه تیم جنایی به محل حادثه رفته و صحنه را بازسازی کردند. سیامک که در حال بازسازی صحنه قتل بود گفت: من سارا را دوست داشتم اما تصور اینکه وی به من خیانت کند و با مرد دیگری برود برایم قابل قبول نبود بههمین خاطر او را کشتم. دوستم هادی نیز هیچ گناهی ندارد او فقط به من کمک کرد تا جسد را منتقل کنیم.
نگاه کارشناس
سروان الهام دهنوی، رئیس اداره مشاوره معاونت اجتماعی، فرماندهی انتظامی غرب استان تهران**
نگاهی عمیق به زندگی سارا نشان میدهد وی از همان ابتدای کودکی مشکلات زیادی در خانوادهاش داشته، پدری بیمسئولیت که از راه سرقت روزگار میگذراند و بیشتر عمرش در زندان بوده است، مادر که الگوی یک دختر و منبع عاطفه برای فرزند است را در دوران کودکی از دست داده است در نوجوانی با مردی معتاد ازدواج کرده که نه تنها حامی و پشتیبان او نبوده بلکه به خاطر تأمین هزینه مواد مخدرش میخواسته او را در اختیار مردان غریبه قرار دهد و همین موضوع باعث طلاق آنها میشود و حتی از پسر کوچکش میگذرد تا خود را نجات دهد؛ در ادامه با مردی آشنا میشود که قصد حمایت از او دارد اما این بار زن جوان قربانی سوءظن یا شاید تعصب این مرد میشود.
بیتردید دوست داشتن و دوست داشته شدن حق طبیعی هرانسان است، به یاد داشته باشید آنچه که به یک فرد در رابطه آرامشی عمیق و بیپایان میبخشد، تمرکز انرژی و احساسات قلبی او روی یک رابطه و یک فرد است؛ از شاخهای به شاخه دیگر پریدن در طولانی مدت فرد را تبدیل به کالایی بیارزش میکند که دست به دست میچرخد و در نهایت چیزی جز احساس پوچی و بیارزشی نصیب شخص نمیکند.
600 میلیون تومان برای رهایی از قصاص
گروه حوادث/ مرد جوانی که شش سال قبل در جریان اختلاف بر سر خرید یک خودرو همکارش را به قتل رسانده بود و به قصاص محکوم شده بود درحالی که قرار بود سحرگاه دیروز در ندامتگاه کرج به دار آویخته شود با جلب رضایت اولیای دم از مرگ نجات یافت.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، رسیدگی به این پرونده ازسال 93 بهدنبال ناپدید شدن یکی از کارگران کارخانهای در اشتهارد کرج شروع شد، خانواده این مرد با مراجعه به اداره پلیس اعلام کردند که پسرشان حمید 32 ساله برای کار به کارخانه رفته و دیگر از او اطلاعی ندارند.
خیلی زود تیمی از کارآگاهان جنایی استان البرز برای پیدا کردن ردی از سرنوشت مرد جوان تشکیل شد.
پس از گذشت چند روز از این ماجرا، کارآگاهان به یکی از دوستان او ظنین شدند. شهرام که از همکاران و دوستان صمیمی حمید بود برای بازجویی به اداره پلیس منتقل شد، در آغاز تحقیقات منکر اطلاع از سرنوشت دوستش بود اما مدتی بعد در بازجوییهای فنی لب به سخن گشود و راز جنایتش را برملا کرد. این متهم در اظهاراتش گفت: به خاطر فروش یک خودرو با هم اختلاف پیدا کردیم. یک روز هنگام تعطیلی کارخانه و موقع برگشت به خانه در حوالی محل کارمان باهم درگیر شدیم و من ضربهای با یک جسم سنگین به سر او زدم که روی زمین افتاد، صدای ضربان قلبش را حس نمیکردم تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدم در حالی که بشدت ترسیده بودم جسد را همانجا در بیابان رها کردم و با خودرو پا به فرار گذاشتم. پس از محاکمه متهم در شعبه یک دادگاه کیفری استان البرز به اتهام قتل عمد و درخواست اولیای دم، وی به قصاص نفس محکوم شد.
شهرام که شش سال در انتظار چوبه دار پشت میلههای زندان با کابوس مرگ دست وپنجه نرم میکرد، قرار بود سحرگاه چهارشنبه 17 دی به دار آویخته شود اما با تلاش مددکاران زندان و خانوادهاش سرانجام اولیای دم راضی شدند با دریافت دیه 600 میلیون تومانی رضایت بدهند.
بدین ترتیب شهرام بزودی از جنبه عمومی جرم در دادگاه کیفری یک استان البرز پای میز محاکمه خواهد ایستاد.
گروه حوادث/ با تلاش مأموران پلیس مبارزه با مواد مخدر استان البرز ۱۷ هزار و ۵۱۸ کیلوگرم انواع مواد مخدر کشف شده است.
بهگزارش خبرنگار حوادث «ایران»، سردار عباسعلی محمدیان، فرمانده انتظامی البرز با بیان اینکه کشفیات شامل هشت هزارو ۲۴۳ کیلوگرم تریاک، یک هزارو ۸۱ کیلوگرم هرویین، ۶۲۶ کیلوگرم حشیش، ۱۴۴ کیلوگرم شیشه و بقیه سایر مواد مخدر است گفت: در این عملیات ۶۸۵ قاچاقچی، چهارهزار و ۳۶۳ نگهدارنده، ۲ هزارو ۶۷۷ توزیع کننده مواد مخدر دستگیر و ۳۲ باند مواد مخدر در استان متلاشی شد.
فرمانده انتظامی البرز یکی ازعملکردهای مهم پلیس درسالجاری را اجرای طرح محدودیتهای اخیر کرونا عنوان کرد و بیان داشت که از اول آذر امسال تاکنون، ۴۰ میلیون و ۴۴۱ هزار تردد معابر درون شهری و برون شهری دراستان البرز صورت گرفته که نسبت به مدت مشابه سال گذشته ۲۱ درصد کاهش داشته است.
وی یادآور شد که دراجرای طرح شبانه محدودیت تردد دراستان البرز، ۳۷۴هزارو ۹۸۴ وسیله نقلیه اعمال قانون شدند که ۱۳۹ هزارو ۴۳۴ مورد توسط دوربین و ۱۳۵ هزارو ۵۵۰ مورد توسط مأموران پلیس بوده است.
سردار محمدیان گفت که طی این مدت ۷۱هزار و ۸۰۰ وسیله نقلیه غیربومی به شهرهای مبدأ خود برگردانده شدند.
دختری که در زندان زاده شد
محمدبلوری/قسمت چهارم
کوتاه از سرآغاز داستان: مهتاب زن جوانی که با وجود بیگناهی و دشمنی بهجرم قتل شوهر دستگیر شده بود در زندان نوزاد دختری بهدنیا آورد و تصمیم گرفت او را به خانوادهای ببخشد...
***
در پایان محاکمه، دادرسان دادگاه جنایی تهران، پس از چهار ساعت شور، مهتاب را در قتل همسرش گناهکار شناختند و با یک درجه تخفیف در مجازات او را بهخاطر جوانی به حبس ابد محکوم کردند.اما مهتاب اعتراضی به رأی نداشت، ورقه رأی را امضا کرد و در میان همهمه تماشاگران همراه دو نگهبان بهراه افتاد تا به زندان برگردد. هنگام گذر از مقابلم با چشمانی پر اشک پرسید:
- شما به من قول داده بودی یک خانواده مهربان برای سرپرستی دخترم پیدا کنی؟ در جوابش، صفحه حوادث روزنامه را نشانش دادم که در یک گزارش خبری با عکسی از او به ماجرای زندگیاش پرداخته بودم. خانوادههای بسیاری با خواندن این گزارش اشتیاق بسیاری داشتند نوزاد مهتاب را به فرزندی بپذیرند. با مهتاب قرار گذاشتم به دیدنش بروم و ماجرای زندگیاش را برای خوانندگان روزنامه بنویسم.
آن روز مهتاب را در شیرخوارگاه زندان زنان ملاقات کردم که داشت به فرزندش شیر میداد.
ماجرای زندگیاش را از سنی در شیرخوارگاه آغاز کرد: آن شب خوابگاه پر از قیل وقال کودکانه بود، بچهها روی تختهای کهنه فلزی نشسته بودند یا با عروسکها و اسباببازیهایی که خانوادههای نیکوکار برایشان آورده بودند بازی میکردند یا با سایههای روی دیوار و مادران خیالیشان گفتوگو داشتند. طوری روی تختخوابها ولو شده بودند که انگار نخ تسبیحی را پاره کردهاند و دانههایش را روی تختها پاشیدهاند.
در پشت پنجرههای رو به باغ شاخههای درختان در باد تند پاییزی همچون اشباح روی شیشههای خیس میرقصیدند و بوی باران و بوی برگهای خزان زده میآمد و دانههای درشت باران که شدت میگرفت، روی طبل شیروانی خوابگاه میکوفت. گاه باد از لای پنجرهای که باز مانده بود پرده را پس میزد و عطر شکوفههای درخت نارنج و بوی تلخ داوودیهای باغچه را در فضای خوابگاه میپراکند. مهرداد پسرکی که همبازی مهتاب بود، روی آخرین تخت به پشت دراز کشیده بود و در رؤیاهای کودکانهاش، چشم به لک و پیس رطوبت سقف دوخته بود که همچون هیولایی به نظرش میآمد. داشت به صبح فردا فکر میکرد. بهروز شنبه که از آن نفرت داشت. شنبهها روز دیدار خانوادههای نیکوکار و زن و شوهران بیفرزند بود که میآمدند تا بچههایی را برای فرزندخواندگی انتخاب کنند.
صبح بچهها میبایست در حیاط پرورشگاه صف ببندند و منتظر بمانند تا خانمها و آقایان با لبخندهایی که مهرداد گمان میکرد بر لبهایشان سنجاق زدهاند با اسباببازیهایی در دست از راه برسند. قد و قامت و شکل و قیافه بچهها را ورانداز کنند. بعد هم با وارسی بچهها به گونهای که به تصور مهرداد انگار هندوانه و خربزه رسیدهای را برای خرید انتخاب میکنند یا انگار بره پرواری را پسند میکنند و برای خرید از صف بیرون میکشند هر کدام یکیشان را بیرون میکشید تا بهعنوان فرزندخوانده با خود ببرند.
مهرداد تا پایان این برنامه با دلهره و وحشت زیر چشمی مراقب دستچین آدمها بود که مبادا مرد و زنی او یا همبازیاش مهتاب را از صف بیرون بکشد و بهعنوان فرزندخوانده با خود ببرد و از هم جدایشان کند.
یک ماه پیش بود یکی از همین دستهای ناآشنا در شنبه تلخ پسربچهای را که همبازیاش بود از صف جدا کردند و با خود بردند. از آن روز به بعد شوقبازی با بچهها را نداشت. شبها در تاریکی ساعتها بیدار میماند و با نگاه به تخت خالی دوستش غصه میخورد و گریهاش میگرفت، تا اینکه تخت بغلی را به مهتاب دادند و چه زود با هم انس گرفتند. به یاد دارد آن روز که مهتاب را روی آن تخت خالی خواباندند. در غربت تنهاییاش گریه میکرد و مادرش را صدا میزد. با هقهق بغضآلودی، یک روسری آبی را با دو دست به تنش میفشرد و گریهکنان بوی مادرش را میجست. ساعت خواب بچهها فرا رسیده بود که زنی کوتاه قد و فربه وارد خوابگاه شد. مادر پرورشگاهی دستها را به کمر زد. شکم برآمدهاش را جلو داد. النگوهای طلا روی مچ دستش فروریخت و برق انداخت. با اخمی مادرانه بهصورتش دستور داد: - بچهها ساکت، دیگه وقت خوابه خوابگاه از سروصدا افتاده جیرجیر فلزی تختخوابها بلند شد.
بچهها زیر پتو لغزیدند و خاموش ماندند. تنها صدای هقهق گریه مهتاب بود که در خوابگاه به گوش میرسید.
اولین شب ورودش به پرورشگاه بود و آخرین شناسنامه پرورشگاهی را بهنام این دردمند کوچولو نوشته بودند: - نام: مهتاب سن پنج سال -وضعیت سرراهی- پدر و مادر گمنام. مهرداد کوچولو گفت: - مادر بزرگ، تازه آوردنش، داره از غصه گریه میکند، مادرش را صدا میزند.
مادر بزرگ پرورشگاهی، چراغهای خوابگاه را دوباره روشن کرد و قد کشید تا مهتاب کوچولو را در کنج خوابگاه پیدا کند. مهرداد کوچولو گفت: - مامانش را میخواد. دخترک از گریه افتاد و با هقهقاش نفس عمیق کشید.
چشمهای خیس و زلالش، سوسوی غمناک دورافتادهترین ستارهها را داشت.
مادربزرگ پرورشگاهی به مهربانی گفت:
-گریه نکن دخترکم. من مادربزرگ همه بچهها هستم. مادربزرگ تو هم هستم. مگر نه بچهها؟ صدای جمعی کودکان زیر طاق سالن پیچید: - بله مامان بزرگ. آنگاه مادربزرگ با رضایت خاطر سر جنباند، چراغها را خاموش کرد و از خوابگاه بیرون رفت. اما هقهق گریههای مهتاب که بلند شد، به طرفش رفت. سرش را روی سینه خود فشرد لالایی مادرانهای را در سکوت خوابگاه آغاز کرد.
در پشت پنجرهها باران شدت گرفتهبود و در روشنی باغ سایههای درختان. همچون اشباح سرگشته روی سینه دیوار خوابگاه میرقصیدند...
ادامه دارد
زن انگلیسی بهتازگی متوجه شد سنگی که سالها از آن برای سوار شدن روی اسبش استفاده میکرده در حقیقت یک اثر باستانی نادر رومی است.
بهگزارش لایوساینس، بررسیها نشان داد یک لوح مرمرین که سالها بهعنوان سنگی برای بالا رفتن و سوار شدن روی اسب در خانهای واقع در انگلستان مورد استفاده قرار میگرفته درحقیقت یک اثر باستانی نادر رومی است.
هنوز مشخص نیست که این اثر تاریخی چطور از انگلستان سر درآورده است اما به گفته «وولی و والیس» حراجیای قصد دارد این اثر را در بهار پیش رو به مزایده بگذارد. این لوح تاریخی که حدود ۶۳ سانتیمتر طول دارد نخستینبار حدود ۲۰ سال پیش در دهکده «وایتپریش» واقع در جنوب انگلستان کشف شده است. این سنگ که سالها در لایهای از گِل پوشانده شده بود به مدت ۱۰ سال در اصطبل خانهای در انگلستان برای سوار شدن روی اسب مورد استفاده قرار میگرفت تا اینکه مالک این سنگ روزی متوجه حکاکیهای روی آن شد و این موضوع را با یک کارشناس در میان گذاشت.
با بررسیهای یک باستانشناس مشخص شد این اثر در حقیقت یک لوح باستانی نادر رومی است که به قرن دوم میلادی تعلق دارد.حراجی «وولی و والیس» در بریتانیا ارزش این اثر را حدود ۲۰۴۰۰ دلار برآورد کرده است.