گفتوگوی «ایران» با کارشناس حوزه دیپلماسی:
استفاده از مؤلفههای قدرت، پیشبرنده دیپلماسی در مذاکرات خواهد شد
گروه سیاسی/ درباره پیام راهبردی واکنش موشکی اخیر به دو مقر رژیم صهیونیستی در اربیل عراق، با مصطفی خوشچشم، کارشناس مسائل بینالملل گفتوگو کردهایم که میخوانید:
٭٭٭
برخی دیپلماسی و میدان را مقابل هم قرار میدادند، اما امروز روشن شد چنین دوگانهای وجود ندارد و اتفاقاً میدان پشتوانه دیپلماسی است؛ دیدگاه شما چیست؟
در طول 4 ماه گذشته، با انجام تستهای موشکی، رونماییها یا با تست ماهوارهبرها مشخص شد تا چه اندازه میدان و دیپلماسی همراه هم و کمک کننده یکدیگر هستند و اساساً در داخل یک پازل همافزایی دارند. از اینرو کسانی که معتقد بودند میدان، مزاحم دیپلماسی است به نوعی از دیپلماسی قدیمی معتقد بودند که امروز غربیها هم اعتقادی به آن ندارند، درحالی که نوع استفاده از دیپلماسی مقاومت که شامل گفتوگو در کنار استفاده از اهرمهای فشار و استفاده از مؤلفههای قدرت است، نتایج ملموس و بسیار بیشتری نسبت به سیاست ورزی قبلی از خود به جای گذاشته است و یکی از دلایل این امر استفاده از مؤلفه قدرت نظامی بوده است.
این واکنش نظامی در عمق راهبردی چه پیامهایی داشت؟
به دنبال عقبنشینی و خروج امریکا از منطقه، رژیم صهیونیستی براساس طرحهای از پیش تعیین شده در پی ایجاد جایگزینی است. این طرحها از زمان ترامپ آغاز شد و یکی از نخستین گامهای آن پیمان ابراهیم با برخی کشورهای عربی بود. پس از آن اسرائیلیها سعی کردند در یک جنگ ترکیبی و امنیتی، خساراتی را به محور مقاومت و ایران وارد کنند. در پاسخ، قطعاً رویکرد جمهوری اسلامی ایران میبایستی در دو حوزه پدافندی و آفندی بسیار مدون و مقتدرانه باشد. جواب موشکی اخیر، بیانگر آن است که هر اقدام رژیم صهیونیستی با پاسخی به مراتب شدیدتر مواجه خواهد شد. این بخشی از یک راهبرد بزرگ در مقابله با رژیم صهیونیستی است که از سوی ایران اعمال میشود.
این امر تأثیری در مذاکرات دارد؟
استفاده از مؤلفههای قدرت پیشبرنده دیپلماسی و باعث پیشرفت در کسب دستاوردهای ایران در مذاکرات خواهد شد. رژیم امریکا در دوران افول خود بسر میبرد و قدرت در حال جابهجایی از تمدن غرب به تمدن شرق است. امریکاییها میدانند که در آن واحد نمیتوانند به چندین پرونده رسیدگی کنند. از سوی دیگر در 20 سال گذشته نیز نوع مقابله آنان با محور مقاومت به خوبی نشان داد که طرحهای راهبردی امریکا در منطقه همواره درحال افول بوده است. این افول و شکست نیز بواسطه ایران، نیروی قدس و شخصیت حاج قاسم بود که پس از شهادت حاج قاسم نیز این قدرت و این محور مقاومت قدرتمند همچنان درحال ادامه دادن راه خود با قدرت و قوت است. قطعاً امریکاییها و اسرائیلیها بخوبی این پیام را دریافت میکنند که بهانه گیریهای آنان به منظور فرافکنی در مذاکرات به ضرر آنان خواهد بود. حمله موشکی اخیر باعث فشار بیشتری به طرف امریکایی برای پذیرش شروط ایران خواهد شد.
در همین مدت هم ماهواره نور پرتاب شد، هم شهر پهپادی و موشکی رونمایی شد، اما واکنش غرب متفاوت بود و سعی میکنند سکوت کنند یا برجسته نکنند، درحالی که در گذشه روی آنها بسیار مانور میدادند.
در 8 سال گذشته سیاست دولت آقای روحانی مماشات با غرب بود و مسلم بود که دولت وقت استفاده از مؤلفههای قدرت را نمیپسندد و بهدنبال بهانهزدایی است که نتیجه این رویکرد، در معیشت و سفره مردم مشخص شد. اما با روی کارآمدن دولت انقلابی، غرب بخوبی میفهمد که حالا همه ارکان نظام بهدنبال دیپلماسی مقاومت و نمایش اقتدار هستند. دردوره آقای روحانی با اینکه دو سال از امضا و اجرای برجام گذشته بود، اما غربیها همچنان درباره موشکهای ایران بهانهجویی میکردند، درحالی که این امر ارتباطی با برجام نداشت. موشکها یک مؤلفه قدرت هستند که حتی در دولت گذشته نیز بخوبی میشد از آنها استفاده کرد. اما امروز در دولت آقای رئیسی، مشاهده میکنیم که از هفتههای اول مذاکرات بارها از این مؤلفه قدرت در چهارچوب راهبرد دیپلماسی مقاومت و نمایش اقتدار بهرهگیری میشود. این اتفاقات بخوبی برای غرب قابل درک است، به این معنی که در مییابند چهارچوب راهبرد جمهوری اسلامی ایران در نمایش قدرت، اقتدار و دیپلماسی مقاومت تفسیر میشود، ایران دیگر دنبال سیاست بهانهزدایی و مماشات نیست. به همین دلیل آنان سعی میکنند این موارد را ندیده بگیرند تا مجبور نشوند به عقبنشینیهای خود یا عقب نشینی در مذاکرات اقرار کنند. از سوی دیگر طرف غربی وقتی با سیاست مماشات مواجه میشد و میدانست دولت قبل بهدنبال مذاکره است، بهانهجویی میکرد و با تهدید به ترک مذاکره سعی میکرد مقابل پیشرفتهای منطقهای یا موشکی ما موانعی ایجاد کند، درصورتی که الان میداند دولت و نظام بر استفاده از ابزارهای قدرت و اهرمهای فشار بر طرف غربی اصرار دارند. از آنجایی که طرف غربی و امریکایی نیازمند توافق با ایران بویژه در زمان کنونی است، سعی میکند این مؤلفهها را ندیده بگیرد تا مجبور به اعتراف به شکست نشود. زیرا در این صورت با این سؤال مواجه میشود که چرا علی رغم چنین تستها و رونماییهایی هنوز در اتفاق مذاکرات باقی ماندهاند. این امر بخوبی نشان میدهد که طرف امریکایی به توافق با ایران نیازمند است.
تجربه نشان داده است که رژیم صهیونیستی فقط به زور و قدرت تمکین میکند. میزان بازدارندگی حمله موشکی اخیر را چطور ارزیابی میکنید؟
رژیم صهیونیستی در چهارچوب طراحی راهبردی خود که بر خروج امریکا از منطقه و تغییر محور از غرب به شرق مبتنی است، اهداف مشخصی را دنبال میکند و به همین دلیل هر روز اقدامات خصمانهتری را نسبت به ایران انجام میدهد. از این رو، طرف اسرائیلی نیازمند دریافت یک پاسخ راهبردی و جوابهای مکرر مانند جواب اخیر است. زیرا اسرائیلیها صرفاً یک اقدام تاکتیکی انجام ندادند که حالا در جواب آن اقدام تاکتیکی، یک یا چند اقدام تاکتیکی دیگر هم از سوی ایران انجام شود، بلکه آنان در چهارچوب یک راهبرد بلندمدت، درحال عملکرد خصمانهتری نسبت به ایران هستند که پاسخ ایران هم میبایست در همان چهارچوب و باسطحی بالاتر، مستمرتر و متعددتر و در حوزههای فراگیرتر داده شود. کما اینکه در طول دو سال گذشته هر اقدامی که طرف اسرائیلی علیه ایران انجام داده، به گفته خود رسانههای اسرائیلی، در همان سطح پاسخ دریافت کرده است، حال این پاسخ در همان روزهای اولیه یا درهفتهها و روزهای آتی به آنان داده شده است.
تحولات جاری آخرین میخ را بر تابوت نظم کنونی بین الملل زد
پیچ تاریخی افول امریکا
عماد هلالات - پژوهشگر حوزه روابط بینالملل/ در طول تاریخ همواره قدرت، کلیدواژه اصلی برای هرگونه تغییر و تحولی در نظم بوده است. به گونهای که قدرت های بزرگ با استفاده از همین قدرت بهدست آمده از راههای گوناگون، نظامهای مورد نظر خود را تعریف میکردند بنابراین میتوان گفت که قدرت در قلب سیاست بینالملل جای میگیرد. با این حال همچنان در مورد اینکه قدرت چیست و چگونه اندازهگیری و محاسبه میشود، اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد. «رابرت دال» در تعریق قدرت میگوید؛ «الف زمانی بر ب اعمال قدرت میکند که بتواند او را به انجام کاری وادار کند که بدون این اجبار آن را انجام نمیداد.» بر اساس تعریف دال قدرت تنها در زمانی وجود دارد که یک دولت کنترل یا نفوذ خود را اعمال کند. جان میرشایمر نظریه پرداز رئالیسم تهاجمی قدرت را« سرمایهها و منابع مادی ویژهای که در اختیار یک دولت قرار دارند» تعریف میکند. در تعریفی دیگر قدرت عبارت است از: مجموع سرمایههای مادی و معنوی(اجتماعی، فرهنگی، تمدنی و...).اگر براساس ارزیابیهای مادی گرایانه قدرت را تقسیم کنیم، میتوان به دو نوع قدرت اشاره کرد؛ قدرت پنهان و قدرت نظامی. این دو شکل از قدرت به طور تنگاتنگی با یکدیگر مرتبط هستند، اما کاملاً شبیه هم نیستند چرا که از منابع و سرمایهای متفاوت مشتق شدهاند. قدرت بالقوه عناصر اجتماعی- اقتصادی است که در ایجاد و بنیاد قدرت نظامی به کار میروند، این نوع قدرت ریشه در میزان ثروت و جمعیت یک دولت دارد. پس میتوان نتیجه گرفت که قدرت عنصریترین واژه در سیاست بینالملل است که هرچند تعریف و تقسیم بندیهای مختلفی از آن صورت گرفته است، اما در اصل با آن اشتراک نظر وجود دارد.
در نظام بینالملل هم کنشها و واکنشها و حتی رفتارهای کشورها بر اساس قدرت تعریف میشود. حال این قدرت میتواند ترکیبی از مادی و معنوی باشد و یا صرفاً فقط بر یک قدرت مادی تکیه شود. در طول تاریخ تشکیل دولت – ملتها از معاهده وستفالی 1648 تا کنون، معیار محاسبه توانایی کشورها براساس قدرت آنها بوده است. نظمهای صورت گرفته هم براساس قدرت بوده است. نظم وستفالی، صلح بریتانیای 1815 تا 1914، نظم پسا جنگ جهانی دوم (دوقطبی) همه و همه براساس معیارهای قدرت است و کشورهای بزرگ براساس قدرتی که داشتهاند نظم مورد نظر خود را تحمیل کردهاند.پس از جنگ سرد هم با فروپاشی شوروی و نظریهپردازی پایان تاریخ و ارائه مدل لیبرال دموکراسی بهعنوان تنها مدل و نظم برای اداره جهان، ایالات متحده هم نظم دلخواه خود را برجهان دیکته میکرد. حمله به عراق، حمله به افغانستان، خاورمیانه جدید، لشکرکشی به خلیج فارس، بحران کوزوو، سومالی و... همه حکایت از آن داشت که نظم مورد نظر ایالات متحده خود را بهعنوان یک مفروض تعریف کرده است. اما با گذشت زمان این نکته نمایان شد که همان نظمی که ایالات متحده برای آن ارزشها و هنجارسازی کرده است، در حال سست شدن بود.
از سوی دیگر تا قبل از سال 1979 تمام کشورهای رقیب ایالات متحده منابع مادی و قدرت مادی ایالات متحده را به چالش میکشیدند و در برابر قدرت مادی ایالات متحده موازنهسازی میکردند. اما از سال 1979 بنیانهای تمدنی غرب و ایالات متحده مورد چالش قرار گرفت و تا جایی که امروزه هم قدرت مادی و قدرت برآمده از ایدئولوژی لیبرالیستی مورد چالش قرار گرفته است و قدرت این ایدئولوژی به مراتب بیشتر از قدرت مادی، به چالش کشیده شده است. در نتیجه میتوان گفت در سه وجه میتوان وضعیت پیچ تاریخی جهان را تحلیل کرد؛
وجه نخست: ایالات متحده اکنون کشوری است که چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ ایدئولوژیکی قدرت گذشته را ندارد و به نقل از فوکویاما یک جامعه قطبی شده است که اتفاقات 6 ژانویه (حمله به کنگره امریکا) و تحولات قبل و بعد از آن نشان دهنده آن است. از سویی جامعه امریکایی در طول دهههای گذشته توانایی ارزشگذاری و هنجارسازی را ندارد و جامعهای که نتواند ارزش و هنجار تولید کند به سمت افول پیش میرود و از سویی دیگر ارزشها و هنجارهایی که در گذشته تبلیغ کرده است با سیاست این کشور همخوانی ندارد.
وجه دوم: به چالش کشیدن قدرت مادی ایالات متحده، تقریباً از همان پایان جنگ 1945 آغاز شد. درجایی که شوروی بهدنبال موازنهسازی با ایالات متحده در تمام حوزهها شد. هرچند بارها و بارها این دو کشور در آستانه یک جنگ تمام عیار بودند، مانند بحران کوبا در سال 1962، اما بازدارندگی دو کشور مانع بروز جنگ بین این دو شد. بعد از فروپاشی شوروی هم با وجود اینکه ایالات متحده برتری خود را حفظ کرده بود، اما با قدرت گرفتن روسیه و چین، بار دیگر قدرت مادی ایالات متحده به چالش کشیده شده است. بحران اوکراین نمونهای از آن است.
وجه سوم: ایالات متحده بعد ازجنگ جهانی دوم بهدنبال این بود که برای جلوگیری از نفوذ شوروی به مناطق مختلف جهان در بسیاری از مناطق با همراه کردن برخی از کشورها با سیاستهای خود آنها را بهعنوان دیواری در سد کمونیسم قرار دهد. (کره جنوبی و ژاپن در شرق آسیا، رژیم صهیونیستی و برخی کشورهای عرب در غرب آسیا، کشورهای اروپایی در اروپا و حتی برخی از کشورهای شرق اروپا) بعد از فروپاشی شوروی ایالات متحده با جرح و تعدیل برخی رژیمهای بینالمللی و گسترش ناتو به سمت شرق، بهدنبال ایفای نقش هژمون بینالملل بود. اما با وجود این در همه مناطق یاده شده با چالشهایی همراه شد؛چالشهایی که دیگر حتی رسانههای غربی هم نمیتوانند آن را توجیه کنند و تناقضهای فراوانی که غرب در طول مدت گذشته با آن مواجه شده است، هر روز بیشتر از گذشته میشود. استانداردهای دوگانه در قبال تروریسم، حقوق بشر امریکایی، جنایاتهای مختلف در طول 250 سال گذشته، چه در آفریقا، آسیا و امریکا، کشتار مردم عراق و جنایتهای زندان ابوغریب، کشتار مردم افغانستان، روی کار آوردن داعش و حمایت از دیکتاتورها و جلادهای منطقهای و بینالمللی، همه و همه نشان از این دارد که دیگر چهره واقعی غرب بخصوص ایالات متحده را نمیتوان بیش از این بزک کرد.
جهان اکنون بر سر یک پیچ تاریخی قرار گرفته است که دیگر نظام سرمایهداری همانند 600 سال گذشته نمیتواند خود را بازتعریف کند. در طول تاریخ گذشته همواره بنیانهای مادی غرب و در اواخر نظم برآمده از سوی ایالات متحده مورد تهدید قرار گرفته بود. اما اکنون در کنار بنیانهای مادی، بنیانهای ایدئولوژیک و ارزشی غرب به چالش کشیده شده و دیگر همانند گذشته غرب به رهبری ایالات متحده نمیتواند هنجار و ارزش جدید تولید کند و هنگامی که بنیانهای یک تمدن فرو بپاشد، حتی قدرتهای مادی به جای مانده هم نمیتوانند، خلأ ایجاده شده در حوزه ایدئولوژی را پوشش دهد. هرچند که ایالات متحده در این اواخر سعی میکند که تا جایی که میتواند تحولات در حال وقوع را کنترل و اجازه تغییر نظم را ندهد، اما به اذعان بزرگترین استراتژیستهای غرب، ایالات متحده دیگر هرچند در ابعاد مادی قدرت دارد، اما عملکرد نظم لیبرال دموکراسی به گونهای بوده است که باید شاهد یک تغییر معنایی در تمام حوزه باشیم. پیچ تاریخی جهانی سالهاست که آغاز شده است و تحولات جاری آخرین میخ را برتابوت نظم فعلی خواهد زد.
دور پنجم مذاکرات ایران و عربستان که قرار بود چهارشنبه هفته جاری برگزار شود، تعلیق شد
سعودی در باتلاق خودساخته
گروه سیاسی/ پنجمین دور مذاکرات تهران و ریاض که بنا به اعلام فؤاد حسین، وزیر خارجه عراق قرار بود چهارشنبه هفته جاری در بغداد برگزار شود، روز گذشته بر اساس تصمیم تهران معلق شد؛ تصمیمی که به نظر میرسد در پرتو سیاستهای کجدار و مریز ریاض و ماجراجوییهای تمامنشدنی بن سلمان، ولیعهد سعودی در منطقه و نسبت به ایران، اتخاذ شده است.
رابطه دیپلماتیک ایران و عربستان در دی ماه ۱۳۹۴ و پس از حکم مقامهای سعودی به اعدام «شیخ نمر باقر النمر»، روحانی شیعه متوقف شد و در ماههای اخیر در حالی که تصور میشد ارادهای برای ترمیم این رابطه شکل گرفته است، مذاکراتی در سطوح بالای دو کشور آغاز شد.
تهران و ریاض در شرایطی طی ماههای اخیر دور تازهای از گفتوگوها را آغاز کردهاند که گرچه راهکار کاستن از تنشها در رابطه دوجانبه و مسائل منطقه را جستوجو میکند، اما مقامهای سعودی در عمل نشان دادهاند نیت جدی برای دست کشیدن از سیاست غیریتسازی و تقابلجویی با ایران ندارند. آن هم در شرایطی که تقریباً این واقعیت نمایان شده که ریاض به واسطه سیاستهای تقابلجویانه خود در منطقه حاصلی جز شکست و ناکامی را تجربه نکرده است.
سعودی در باتلاق تکیه به غرب
روی خوش به مداخله کشورهای صاحب قدرت خارج از منطقه که همواره منافع خود را به واسطه فراهم آمدن زمینه رقابتهای تسلیحاتی و به جیب زدن دلارهای نفتی در تقویت اختلافات و تنشهای این منطقه یافتهاند، صفبندیهای کاذب و ایجاد گسلهای تنشزا در منطقه از جمله رفتارهای ماجراجویانه ولیعهد سعودی بوده که در سالهای اخیر تا پای خوشرقصی در بازار شناور نفت هم پیش رفته و امنیت انرژی و منطقه را گروگان همپیمانی پوشالی ریاض و واشنگتن کرده است.
این قرابت، داروی توهمزایی بود که بر تندی مواضع و اظهارات مقامات عربستان از جمله محمد بن سلمان علیه ایران میافزود، و در راستای منافع شرکای غربی برآورد میشد. در چنین شرایطی نتیجه اعتماد به نفس بیپشتوانه ریاض چیزی نبود جز حرکات ایضایی که بعضاً به افتضاحی در سیاست بینالملل تبدیل شد.
تحریم همهجانبه قطر و تلاش برای تبدیل تنشهای داخلی کشورهای درگیر بحران به نمایشی علیه ایران از جمله این اقدامات بود. شاید در همراهی عربستان با امریکا برای تشدید تحریمهای نفتی ایران، تنها میشد به دلایلی همچون کمک دونالد ترامپ به بن سلمان برای عبور از رسوایی قتل وحشیانه جمال خاشقجی، اجبار سعد حریری به استعفا و دستگیریهای خودسرانه شاهزادگان آل سعود و تجار ثروتمند ساکن عربستان سعودی استناد کرد، اما حالا مشخص شده که زمینگیر شدن ریاض در جدالهای فرسایشی منطقه با اتکا بر سلاحهای امریکایی، انگلیسی و فرانسوی، نتیجه توهم قدرت و بلندپروازیهای ولیعهد ماجراجویی است که حالا باید برای ناکامیهای خود چارهاندیشی کند.
خاصه آنکه به نظر میرسید با مجبور شدن امریکا به ترک منطقه، دیگر سعودیها نمیتوانستند در پیگیری سیاست بحرانساز خود به رهبران خود در واشنگتن دل خوش کنند.
تداوم یک سیاست شکستخورده
در حالی که به نظر میرسید عربستان باید به ضرورت، بر رویکرد منطقهای خود ملاحظهای دوباره داشته باشد، خبر رسیده که این کشور حکم اعدام 81 نفر را در یک روز به اتهام تروریسم و عقاید انحرافی صادر کرده است که نیمی از آنها شیعیان بودهاند. درست در بحبوحه چنین فضای پرتنشی، ریاض در رویارویی با ایرانی که در زمین منطقه دست بالا را پیدا کرده و در آستانه حل چالشهای فراروی برجام قرار گرفته است، واکنشی در امتداد سیاست خارجی ماجراجویانهاش بروز داده است.
حمایت عربستان از مواضع امریکا در مذاکرات هستهای، طرح ادعاهایی پیرامون لزوم مشارکت کشورهای عربی در مذاکرات احیای برجام، تکرار اتهاماتی درباره ماهیت فعالیتهای صلحآمیز هستهای ایران و همچنین رایزنی با مقامهای غربی پیرامون مذاکرات وین با هدف ایجاد فشار جهت توجه به ملاحظات ادعایی این کشور در توافق احتمالی از جمله اقداماتی بوده که سعودیها با هدف تحت تأثیر قرار دادن تحولات مربوط به ایران در دستور کار خود قرار دادهاند.
اقداماتی که سمت و سوی آن چندان فارغ از رویکردی نیست که مقامهای رژیم صهیونیستی نیز نسبت به مذاکرات و در قبال ایران در پیش گرفتهاند و تاکنون هم از آن طرفی نبستهاند.مجموع این تحولات نشان میدهد که چرا تهران به رغم مواضع اعلامی عربستان برای ضرورت گفتوگو با ایران و از سر گذراندن تجربه چندین دور مذاکره به میزبانی بغداد، تصمیم به تعلیق مذاکرات گرفته است.
به نظر میرسد تنها با زدوده شدن توهم و حاکم شدن عقلانیت بر رهبران سعودی و درک واقعیات تحولات منطقه میتوان امیدوار بود که اراده عربستان برای ترمیم رابطه با تهران پدیدار شود؛ خاصه آنکه این طرف سعودی است که برای نجات خود از باتلاق خودساخته در منطقه، نیازمند گفتوگو با ایران است.