گروه فرهنگی/ آن دسته از اهالی ادبیات که در شهرهایی غیر از مرکز بالیدهاند، خوب میدانند که حتی در شهرهای بزرگ سرزمین ما، حضور کسانی که با همه داروندارشان پای ادبیات میایستند، تا چه حد در قوامگرفتن و ادامهیافتن داشتههای ادبی هر اقلیم، مؤثر است و وقتی میگوییم داروندار، منظورمان هر چیزی است که بشود از آن مایه گذاشت تا چرخ ادبیات، روانتر بچرخد. در شمار این افراد مؤثر، کسانی که مرعوب رخدادها و حسابوکتابهای مرکز نباشند، چندان زیاد نیست؛ زیرا تنها کسانی میتوانند مستقل باشند و عمیق پیش بروند که بهرههایشان از آگاهی، به جایگاهشان، تشخص و تمایز ببخشد. این اعتمادبهنفس دلخواه، وقتی بر سنتهای ادبی هر اقلیم ابتنا مییابد، سترگ میشود و آن کسان بزرگ را در وظیفه میراثداری، بزرگتر هم میکند. استاد زندهیاد محمود نیکبخت ( 10 مرداد 1330 - 3 خرداد 1400)، علاوه بر همه این ویژگیها، از کنار گلدستههای نقشجهان، پیوندی بهروز با ادبیات جهان داشت و مجموع این داشتهها از او شخصیتی طراز اول و کمنظیر در نقد و شناخت، ترجمه و شعر ساخته بود. از همه مهمتر اینکه او معلمی بود که با نوشتن و انتشار مداوم، در عین وجود تنگناهای گوناگون، آرای خویشتنیاش را چراغ راه کرد و کارستانهای نیکبخت تا همیشه در سرزمین زبان پارسی، درخشان و مؤثر خواهد بود. در این شماره از سهشنبههای شعر با نکوداشت حضور قاطع او در سلسلهسالیان ادبیات این روزگار، یادداشتهایی از شاگردان او را مرور میکنیم و شعرهایی خواهیم خواند. یادش بهخیر باد!
چرا و چه را باید از محمود نیکبخت آموخت؟
مؤلفبودن در مقابل مقلّدبودن
امیرحسین یاوری
شاعر و پژوهشگر ادبی
هیچ متنی در خلأ زاده نمیشود. هر متن همواره مبتنی بر متنهای پیش از خود و پس از خود است و اگر ما هستی موجود را فرایندی متنی، بر اساس هستی حادثشده در پیشمتن، بر اساس هستی مؤلف بشماریم که حال و آینده متن را رقم خواهد زد آنگاه مؤلفبودن یعنی نمود مؤلف در آزادی انتخاب رویکرد و همچنین چیدمان گزارهها در جهت ایجاد بستری در متن مقابل با متن غیرمؤلف گزارشگر، که خود را دچار تمایز شخصیت با پیش و پس از خود میکند. اینجاست که مؤلف در جایجای متن، خود را به حضور میرساند؛ خواه متن، مکاشفهای در متن دیگری باشد و یا اثری در بیانی هنری که در هرصورت، متن زایشگری حلالزاده است که وراثت خود را و رابطهاش را با مؤلف، به حضور میرساند.
متنهای محمود نیکبخت در اکثر موارد این خصوصیت را در خود بروز میدهند؛ یعنی زمانی که ما با کتابهایی چون «مشکل شاملو در شعر» برخورد میکنیم، هرچند قسمت زیادی از متن در پی وضوح چیستی متنهای شاملو از منظرهای ساختار، فرم و درونمایه است ولی این چیدمان در پی هدف آشکارسازی منظر و هدف ایشان در بیان چیستی آنچه شاملو در این متن میتوانسته باشد، به پیش میرود. متن، فارغ از نام شاملو، قدرت ادبی او و وجاهتش به پیش رفته، ما را با منظر محمود نیکبخت نسبت به شعر، فرم، ساختار و جان درونمایهها در شعر شاملو و میزان تکثر و زیست او در متنش روبهرو میکند.
همچنین در دیگر متنهای این منتقد قدرنادیده، میتوان مصداقهایی برای مترگذاری شخصی وی جدا از فُرمولهشدگیهای موجی جامعه ادبی یافت. همین رویه باعث شده تا نیکبخت کشفی نو، مانند کارکرد علائم سجاوندی و توجه خاص صادق هدایت به آنها داشته باشد (یعنی همان منظر تازه) مانند عوام اهل قلم دست به تقلیدی در گردآوری و تبعیت از نگاه مرسوم به متن بوف کور نزده و نهایتاً «بوطیقای بوف کور» نگاهی میشود مختص مؤلف. حضور همیشگی شناختی ـ انتقادی: از ویژگیهای دیگر متنهای محمود نیکبخت تأکید بر شناخت خود اثر در ابتدا به ساکن مواجه شدن با متن است. همیشه این اصل را در متنهای او میتوان یافت که «احاطه بر متن و شناخت یک متن، شروع ورود به جهان متن است» و پس از آن است که با اشرافی کامل بر اساس نوع نگاه خود، به متن و مجموعه زوایای درونی و برونی متن، پیشینههای متن و فرایندی آغاز میشود. در این زمان است که بر اساس پیشنهادهای متن، مجموعه همنشینی (فلسفه، بیان، نوع و زبان نگارششده، مجموعه تمهیدات و...) همگی در کنار هم مورد ارزیابی و ارزشیابی قرار میگیرند. خواه ما با ترجمه اشعار روبهرو باشیم، خواه با تحلیل و نقد آثار، همیشه این وسواس رسیدن به جان متن و نزدیکی بیشتر، در متن محمد نیکبخت خودنمایی میکند. اما در برخورد با هر صاحبنظری، تأکید و مؤلفهای بهعنوان نمود ویژه در نظر میآید. از منظر نگارنده، در آثار و نظرهای نیکبخت، مهمترین نگاه ایشان میتواند مفهومی باشد که من آن را نزدیک به بومگرایی، طبقهبندی میکنم. بومشناسی روشی از نقدها و رویکردهای مبتنی بر ساختار است؛ ساختاری که روابط خود را فیمابین کردار اثر و سویههای آن با مفهوم طبیعت و محل زیست، به جستوجو مینشیند. نخستین بار این نوع برخورد با اثر را از زبان نیکبخت در نگاه به آثار و آرای نیما در کنگره بزرگداشت نیما شنیدم؛ زمانی که وی بزرگترین رهیافت و ویژگی نیما را توجه به خودِ ملموس دانست؛ خودی که مابهازای درد و موقعیت موجود را در جدارههای نی بروز میدهد. همچنین زمانی که به مجموعه لغات نیما در بسط خود اشاره میکردند، این امر واضح شد که نیما پس از سالها نهتنها زیست و روش زندگی را در شعر فارسی آورده که این زیست، تشخص خود را در شمالیبودن، نوع و محل زندگی بیانگر است. پس از آن توجه خاصی به این مفهوم در حلقهای از همراهان نیکبخت کردم. موضوع، برایم وضوح بیشتری یافت. آثار کیوان قدرخواه، گویی بر بستر همین رأی به بروز رسیده است؛ گویی اسرار متن، بسطی بود از نشر این نظرگاه که ما میتوانیم و باید خود را در انکسار شهر، محله، کوچه، روایتهای شهری و... به تجلی بنشینیم؛ این زمان است که بیان و بُروزی خواهیم یافت که در عین دارابودن عینیت مبتنی بر زیست، گویای خودی است که یگانه و قابل بسط است؛ همچنین در آثار شهرام محمدی آنگاه که از موقعیت پادگانیهایش میگوید و البته که صرفاً این متنها وامدار این نظرگاه نیست؛ بلکه مجموعه نگاههای محمود نیکبخت از دریچه ترجمه نیز رهگشای رخدادهای زیادی در شعر اصفهان و ایران شده است. کافی است نگاهی به تأثیرات ترجمههای انگارتی، «آناباز» سنت ژان پرس و مجموعه مقالات ایشان بر شعرهای منثور محمد حقوقی و نیز اشعار حسین مزاجی بیندازیم تا این معنا روشنتر شود. و در نهایت اینکه این نگاه، خود وامدار نگاهی است که از سبک اصفهانی در اصفهان حیات یافته و نشان میدهد که خود نیکبخت نیز در نظرگاه، وابسته به بوم بوده است.
اما مهمترین چیزی که باید از محمد نیکبخت بیاموزیم و ادبیات میتواند از او بیاموزد چیست؟
نیکبخت مقید به اخلاق حرفهای بود؛ یعنی در جایگاه منتقد، همیشه قلم نقد را در دست نگاه میداشت و اگر شناختی در ذهنش کشف میشد از ابراز آن هیچ ابایی به خود و قلمش راه نمیداد. کافی است به دقت نگاه کنیم و ببینیم کتاب «مشکل شعر شاملو» چه زمانی چاپ میشود. زمانی که قدرت ادبی شاملو و مریدانش، گوش ادبیات کشور را در اختیار کامل دارد؛ آنگاه نیکبخت بر عهد نقد، به موشکافانهترین حال در ردّ بیشتر و قبول چند شعر شاملو قد علم میکند. توجه داشته باشیم که «در رد و قبول» این همان سلامت قلمی است که باید باشد و در قلم نیکبخت بود.
رفتار نیکبخت در «از گمشدگی تا رهایی» فروغ هم خارج از کردار مرسوم ادبی است. متن با مرزبندی مشخص به گفتوگو با اشعار و تجربههای فروغ نشسته و تجربههای ناپخته را از شعرِ برجسته و قابلتوجه جدا میکند.
بهکرات شنیدهایم که نیکبخت در جلسه نقد کتاب یکی از دوستان نزدیکش حضور یافته و ضمن بیان توان شعری وی در آثار قبلیاش، اثر مورد بحث را ضعیف و تا حدّ زیادی خارج از شعر خطاب نموده است. بهراستی این خلق را در دوستان ادیبمان دیدهایم؟ در چنین جلساتی رسم این است که به تعارفهای مرسوم، طوری رفتار کنند که انگار شاهکاری در ادبیات به وجود آمده است. در سلوک نیکبخت، اخلاق حرفهای یعنی زمانی که قرار است کاری را به انجام برسانی، تمام توان خود و همراهان را در جهت اجرای کار به بهترین نحو به کار بگیری و بروز دهی. برای کشف این دقت در کار وی کافی است به کتاب «آناباز» نگاه کنیم و این وسواس را به اعلیدرجه، در این مجموعه ببینیم و شاید دیگر هیچ گروهی با چنین وسواسی حاضر به عرقریزی ذهنی در طول سالیان برای ترجمهای در زبان فارسی نشوند؛ و اخلاق حرفهای یعنی اینکه قلم منتقد نه بر صلاح کینه یا تمجید که بر صلاح متن، انسانیت و ادبیات بر کاغذ آید و در این جایگاه است که آنچه حسن و کردار ناصواب است هر دو در کنار هم و به دور از هرگونه مصلحت بیان میشود.
به آثار نیکبخت که نگاه میکنیم، درمییابیم که همیشه این رویکرد انتقادی با درنظرگرفتن تمام سویههای صواب و ناصواب متن، بیان شده است. در گمشدگی، ما با دو فروغ روبهرو هستیم؛ در نگاه به شاملو همچنین و... . و این شرافت و اخلاق حرفهای نیکبخت است که باید جدا از دیگر داشتههایش از او آموخت.
الهه رضایی
مدرس دانشگاه
به باور نگارنده، دو بوم از شعرای فارسیزبان در بهوجودآمدن مکتب اصفهانی (هندی) تأثیری بسزا دارند (این مناطق، اصفهان و تبریز است). مکتب اصفهانی در نگاهی تازه، حاوی نشانههایی از شروع نقدی روشمند است و این نخستین بار است که از لحاظ تکنیکها، زبان و درونمایه، بوطیقایی مشخص در شعر فارسی پیشنهاد میشود. اگر شعر پیش از این دوره، بیشتر محصور بیانی خطی و مستقیم، پیرامون مدح (خدا، پادشاهان و بزرگان دینی و گاهی معشوقهای پا در زمین و هوا)، بیان آموزهها (اخلاقی، تصوف و عرفان) و حماسه و توصیف زندگی پادشاهان و پهلوانان بوده است، بسیاری از توجهات و پیشنهادهای مکتب اصفهانی، بر محیط زندگی و خود ملموس است. اینچنین است که شاید میتوان این کردار را با فاصله زمانی فراوان، پی مناسبی برای رفرم نیما دانست. در این رخداد است که دایره نشانهها در اشعار شاعران را نسبت به قبل، فوقالعاده وسیع میبینیم. روزمرگی، زندگی و زیست اجتماعی در زبان و بیان این شاعران حضور و ظهور مییابد. نوجویی در شیوه گفتن و توجه به انواع تمهیدات از ویژگیهای این مکتب میشود. نگاه خاص به تصویر و عینیت در حین زبانورزی را در آرای این دوره میتوان یافت و... قسمت زیادی از این رفتار با مدیوم هنری، پس از سالها بازگشت و درجازدن شاعران، مجدداً در رفرم ادبی نیما، ادامه و کمال بسزایی مییابد. این قرابت با زبان و بیان خاص را شاید هنوز هم بتوان پس از اندیشه نیما در شعر نیمایی و انواع روشهای برخورد با شعر دهههای نزدیک در آثار شاعران اصفهان به جستوجو نشست.
در روزگار پس از نیما، شعر معاصر اصفهان نمود بیرونیاش را مدیون چندین حرکت شاخص میتواند باشد. در اولین حلقهها میتوان به حضور مرحوم مصدق و دیگرانی تحت تأثیر آرای نیما که با عنوان «انجمن ادبی صائب» آغاز میشود، اشاره کرد. اما در دوره جدید، مرحوم محمد حقوقی بهعنوان اولین منتقد جدی شعر پس از نیما و دیگر بزرگان مؤلف و مترجم مانند اورنگ خضرایی، روشن رامی، رستمیان، جلیل دوستخواه، محمدی، هوشنگ گلشیری، احمد گلشیری، ابوالحسن نجفی، احمد میرعلایی، ضیاء موحد، بهرام صادقی، امیرحسین افراسیابی، محمود نیکبخت، احمد اخوت، رضا فرخفال، مجید نفیسی و یونس تراکمه، مجموعهای از مجلات ادبی وزین را تحت عنوان «جنگ اصفهان» به وجود میآورند که سالها بهعنوان مرجعی قابل اتکا در کشور و منطقه اصفهان شناخته میشود.
رخدادهای بعدی، بدون حذف نام صاحبان قلم یادشده و یادنشده، چند حرکت بسیار مؤثر بر شعر اصفهان است که در بیشتر آنها محوریت یا پشتوانه را باید به آقای محمود نیکبخت نسبت داد؛ کسی که پس از جدایی از گروه جنگ اصفهان مجموعهای از نظرگاهها را در تألیفاتی همراه با دیگر بزرگان معرفی میکند که شاید بتوان این مجموعهها را دارای تأثیر فراوانی بر شعر معاصر اصفهان و ایران دانست:
انتشار «کتاب شعر» یک و دو
سخنرانی در کنگره بزرگداشت نیما با حضور اکثریت قاطع صاحبنظران شعر معاصر و نیمایی در سال1377
انتشار مجله جنگ پردیس
تألیف دو کتاب انتقادی «مشکل شعر شاملو» (از اندیشه تا شعر) و از گمشدگی تا رهایی (پیرامون شعر فروغ فرخزاد)
ترجمه کتاب «آناباز» سن ژان پرس (بهعنوان یکی از مهمترین منظومههای شعر مدرن جهان و مقالات مرتبط با آن)
ترجمه کتاب جوزف اونگارتی (پیرامون اشعار کوتاه و زیست اونگارتی)
افزون بر این، باید به آموزش مداوم و جدی چند نسل از شاگردانی اشاره کنیم که تعدادی از آنها به چهرههای شناختهشدهای در شعر و نقد ادبی معاصر تبدیل شدهاند.
صدایش با آن لحن بیهقیوار
ریحانه واعظ شهرستانی
شاعر و پژوهشگر ادبی
از اوایل دهه هفتاد او را شناختم با کتاب «فروغ: از گمشدگی تا رهایی» که از کتابفروشی کمند خریدم و خواندمش. نه بلعیدمش! چرا که فروغِ دیگری را به من معرفی میکرد، فروغی که تا آن روز اینگونه نشناخته بودم بعد کتاب «مشکل شاملو در شعر» در آمد که بارها و بارها خواندم و هر بار به کشف تازهای از آن رسیدم. بیش از هر چیز فصلی از آن کتاب که درباره ویژگیهای شعر نیما بود شالوده فکریم را بنا نهاد، راه را نشانم داد و تا امروز مؤثرترین و دقیقترین مطلبی است که در آن باره خوانده ام. او به خوبی شگردهای شعری نیما را دریافته بود و صناعت شعری او و رفتار ویژهاش با زبان را شرح میداد. دو فصلنامه وزین «کتاب شعر» و «جنگ پردیس» که هر کدام در دو شماره به سردبیری او به چاپ رسیده بود و حاوی مقالات، ترجمهها و شعرهایی از خود او نیز بود نشان میداد که او منتقدی توانا و نظریهپردازی جدی است. در کنار این تألیفها دستی هم بر ترجمه داشت. کتاب «زندگی و شعر جوزپه اونگارتی» نمونهای از ترجمههای اوست، او که هرگز خود را مترجم نمیدانست. در آن سالها آنچه از او به چاپ میرسید را میخواندم. زمان گذشت و من توسط دوستی به او معرفی شدم. در اولین تماس تلفنی از من خواست شعرهایم را به دستش برسانم تا اگر پسندید و صلاح دانست در مورد آنها گفتوگو کنیم. شعرها را که خواند با من قرار ملاقاتی گذاشت. داخل کوچه ای کنار میدان نقش جهان شدم، به خانهاش که رسیدم، در آخرین طبقه خانهاش به اتاقی رسیدم که در آن یک کتابخانه بود و دو مبل با پنجرهای که به سوی گنبد مسجد امام گشوده میشد. پنجرهای که گنبد را قاب کرده یا بهتر است بگویم در آغوش گرفته بود. مسحور آن منظره شده بودم که از طراحی و ساخت اتاقی اینچنین که همیشه دلخواهش بوده، گفت. بعد شعرها را آورد. با آن دقت همیشگیاش همه را سطر به سطر و واژه به واژه خوانده بود و بر هریک نقدهایی نوشته بود. در مورد یکی از آنها شروع به سخن گفتن کرد و مرا مسلسلوار به رگبار کلمات گرفت. مبهوت مانده بودم. بسیار سریعالانتقال بود، به طوری که به فهم گفتههایش نمیرسیدم. همه واژهها در دسترس اش بود. آنقدر تند سخن میگفت که ذهنم میدوید و به گردش نمیرسید. از این شاخه به آن شاخه میپرید و از هر دری سخن میراند، از تاریخ بیهقی که شیفتهاش بود، از فیه ما فیه، از نوشتههای بهاء ولد پدر مولانا تا آیدا در آینه شاملو و مقایسهاش با السا در آینه آراگون، از شعرهای جوزپه اونگارتی و آرا و نظریات یاکوبسن و دیگر فرمالیستهای روس و من سراپا گوش شده بودم و بهت زده نگاهش میکردم. آن تابستان با ملاقاتهای مکرر و پیوسته سپری شد و از آن پس دیدارهای گاه گاه برقرار بود یا تماسهای تلفنی طولانی که غالباً با این جمله شروع میشد: خانم واعظ کار تازه چه دارید؟ و در پاسخش اگر شعری میخواندم میگفت: بسیار نیک و بعد تمام اجزا و آحاد شعر را از هم میگشود و هیچ جزئی از نگاه تیزبینش دور نمیماند. سطرهایی که از نظرش شعر بود را سوا میکرد و بر ناشعرها انگشت میگذاشت، چنان با حوصله و دقیق که گویا به اهالی فرهنگ دینی دارد که باید با تمام دانستههایش ادا کند. به واقع نظریهپرداز زبردست شعر و منتقدی سخته بود که با تیزهوشی، موشکافی و دانشی که داشت همیشه به دوردستها اشاره میکرد به فراتر از ادبیات معاصر. و امروز نیکبخت رفته است. او که در قلب اصفهان و در کنار میدان نقش جهان دریچهای به جهان مدرن گشوده بود و با تسلطی که به ادبیات کلاسیک داشت، از خود ملغمهای ساخته بود دردانه و بیتکرار. این روزها از خود میپرسم چطور میتوان این دریچه را باز نگه داشت؟ بعد صدایش با آن لحن بیهقی وار در گوشم میپیچد و سخنان همیشهاش را تکرار میکند: کار فضیلت انسان است. کار کنید کار، کار، کار و به کارتان ایمان داشته باشید... همانگونه که او بود. برای خود خلوتی یافته بود. آرام و پیوسته مینوشت و چنان به کارش ایمان داشت که گویا جهان از هر چه جز نوشتن خالی است.
برگردیم به اول قصه: یکی بود یکی نبود
سه شعر از محمود نیکبخت
گاهی
او را در همین سنگها مییابم
رگهایش را
در رگههای آبی مرمر دنبال میکنم
نمیدانم
از خاک بود یا از آب
ردش را در تکسنگ گم میکنم
بازمیگردم
این راه به آسمان میرسد
گاهی
چهرهاش
در جرعه آبی باز میشود
که بر خاک میریزم
نمی دانم
از باد بود یا از آفتاب
بیبال میپرد
دود میشود
هوا را
باز هم از عطر خاک میانبارد
گفتم از پلکهاش میگویم
اما صدفها
همه سفیدند و سرد
در خود آسمانی ندارند
گفتم از آسمان چشمهاش میگویم
اما من و نسیم
در سپیدهدم همیشه میلرزیم
صبوحی نیست
پلکهای من از شب سنگین است
گفتم از مردمکهاش میگویم
اما در این سپیده
همیشه شبی سرگردان است
نه، دیگر از صدف و سپیده نمیگویم
در این جزیره همیشه شب است
در تو مینگرم
در زمزم مردم تو
در چهرهام
که در انتهای شب
نوری سیاه میشود
کسی در این آسمان چوبی
موریانه ندیده است
از سقف
شاید ذرات نور
نشت میکند
نه، در این خانه دریچهای نیست
پلکانی است که به زیرزمین میرسد
به شب
به دیواری که سبز میشود
لایه لایه پوست میاندازد
روزنی که به روز باز میشود
در« خرند» از آفتاب
همین باریکه نور مانده است
که بر خاک میلرزد
وقت غذای مرغان نیست
گنجشکها میآیند
می نشینند
کز کرده
در خاک نوک میزنند
ذرات روشن را به منقار میگیرند