ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام محمدباقر(ع):
خداوند، دشنام گوی بی آبرو را دشمن دارد.
بحارالانوار، دار احیاء الترا العربی، ج 75، ص 176
علی خدایی: ادبیات میگوید شما آدمها در مقابل بحرانها از جمله کرونا این شکلی هستید
مهمترین اتفاقی که برای من افتاد، دیدن بیماران کرونایی بود که اقوامشان از ترس بیماری آنها را رها میکردند و میرفتند و این تنهایی آن شخص را ویران میکرد و انتظار داشتند کادر درمان علاوه بر درمان، خلأ روحیشان را پر کنند؛ ببینید در این صورت چه اتفاقاتی برای روح پرستاران و کادر درمان میافتد؟ در آن واحد باید به چند مریض میرسیدند، به چند نوع روحیه میرسیدند و بعد میرفتند به خانواده خود میرسیدند. ادبیات همه اینها را مینویسد، کما اینکه ما عکسهایی داریم درباره دوران وبا در دوره قاجار و قحطی ایران. هیچکدام برای ما درس نشد و ما فقط با دیدن عکسها گفتیم آخ آخ و... اما ادبیات اینها را مینویسد و به یادگار میگذارد. ادبیات بهعنوان تجربه انسانی برای ما مینویسد و نشان میدهد و میگوید شما آدمها در مقابل بحرانها از جمله کرونا این شکلی هستید.
نویسنده معاصر ایران در گفتوگو با ایسنا از تأثیر کرونا بر ادبیات گفت.
نویسنده معاصر ایران در گفتوگو با ایسنا از تأثیر کرونا بر ادبیات گفت.
در باب آب و آبروی هنر
ارمغان بهداروند
شاعر
چندان که در چشمنبودن میتواند برای هنرمند ملالآور باشد دوچندان؛ سفلهسازی میتواند به مغبون شدن هنرمند منتهی شود. حکایت این چندجمله به بازنشر ناصواب تصاویری از خانومان استاد قنبر راستگو برمیگردد. یگانهای بیبدیل از جنوب که ساز و آوازش هیمنهای فراتر از جغرافیایش برایش رقم زده است. هر کدام از ما که دلی در گرو هنر داشتهایم و در نفسهای خالو، حال و احوال خوب و بد خود را تبدیل کردهایم، به تماشای آنچه که دیدهایم آزرده شدهایم که از یک سو به این فرض غلط که هنر آخر و عاقبت ندارد دامن زدهاند و از دیگر سو شط پرشوکت هنرمندی را که جرعهجرعه به آبرومندی گرد کرده است به حراج گذاشتهاند که به سیلی سرخ نگهداشتن صورت و سربلند ماندن سیرت هنر است و دیگر آن که پیرمرد اگر از نابسامانی خویش گلایهای کرده است نمیتواند به حساب انکار التفاتهایی باشد که به هر دلیل و از هر دری به او هدیه شده است. جانب احتیاط آن بود که به رعایت مقام و منزلت پیشکسوتی او طریقی دیگر برای توجهبخشی دوباره و تکریم او اندیشیده میشد که از شرف و قناعت پیرمرد همین بس که خانه اهداییاش را به فرزندانش بخشیده و رنج دشوارزیستن را به جان خریده است. آن چه که بواسطه اندکخدمتم در یکی از سازمانهای هنر با آن مواجه بودهام نه تعطیل رویکردهای حمایتی که تشویش و عدم تجمیع و چندصدتصدی بودن حمایتهای تشویقی و تکریمی است. در غیاب نظام متمرکز و مطلوب حمایت، شاهد حاتمبخشیهای نااندیشیدهای هستیم که بیشتر از خدمت به هنر و هنرمند، مصادرهای به نفع بخشندگانی است که اندک اطلاعی از واقعیتهای هنر و مصایب هنرمندان ندارند و پیشتر و بیشتر از هر چیز به خوشنامی خود و جمال و جلال امضای خویش میاندیشند. تقلیل فرهنگ حمایت به کاسه اعانه قطعاً به نفع هنرمند نیست و سزاوارتر آن میتواند باشد که با دوراندیشی و احترام، حمایت را هزینه خلاقیت و تولید و توسعه هنر کرد که بهدنبال آن هم نفعی به هر اندازه به هنرمند روانه شود و هم دستی که میتواند خلق کند به خواری کشیده نشود.
خالو قنبر قطعاً در سایه هنر و کسوت جلیل خویش مشمول برخورداری از حداقل مقتضیاتی همچون بیمه هنرمندان و حمایتهای بیش و کم مالی و معنوی بوده است که سیاهه کردن آنها نه شرط ادب است و نه منتی بر او اما اگر این رویه با تمرکز در تولیت دولتی هنر و تأکید بر تولید که نفعی به هر اندازه برای هنرمند نیز خواهد داشت صورت میگرفت هم آبرویی برای مدیریت هنر میبود و هم دستی که میتوانست به خلاقیت بچرخد به خواری دراز نمیشد. راه دوری نیست؛ سیل مصیبتبار خوزستان را به یاد بیاوریم. آن که بیشتر فغانش به چشم و گوش رسید تصاویر دلخراش شاعر فقید قاسم آهنینجان بود که از استیصال خویش مینالید و از شاعر بودنش اظهار پشیمانی میکرد. عالم و آدم با او همناله شدند و هر کس که سری در سرها داشت، اوامری صادر کرد و صد البته بدرستی شاعر خانهدار شد اما قاسم دیگر آنچه که پیشتر از آن بود نشد و بدتر آن که طعنهها شنید و بدخواهیها دید و بیماری او به همین بر زبان افتادنها و خاکپاشیها قوت گرفت و تمام...
حالا حکایت همان حکایت است. اعتبار و آبروی قنبر راستگو را نباید هزینه غرضورزیها و هیجانات گذرای رسانهای کرد و بعد به امان خدا رهایش کرد. به سیلی سرخ نگه داشتن صورت سیرت هنر است و پیرمرد اگر نالیده است و امداد طلبیده است چارهاش آبروداری است. تقلیل منزلت هنرمندان تضییع گرانمایگی آنهاست که چه بسیار خالوقنبرهای دیگر به مراتب نابسامانتر زیستهاند و میزیند اما استغنای خویش را خرج کنار گودنشینان نکردهاند.
حذف سنت نوالهبخشیهای فیالبداهه، تمکین به تدابیر تولیت قانونی هنر، توسعه شیوههای حمایتی و تأکید بر سرمایهآفرینی از تخصص و تجربه هنرمندان علاج این بلاست. متهم کردن و مقصر دانستن مبتذلترین اتفاقی است که در این وضعیت میتواند رقم بخورد. دغدغه نسلزایی هنری و تکثیر توانشهایی همچون استاد قنبر راستگو باید مولود چنین واقعیات گزنده باشد. بهرهگیری از دانش و بازتولید تجربه استادان با ساز و کارهایی همچون فرصتهای آموزشی و اجراهای فخیم هنری که عایداتی مستقیم برای هنرمندان خواهد داشت؛ از جمله اقتصادیترین شیوههای تأمین رفاه و آتیه اهالی گزیده هنر است. جز این اگر باشد کاری از پیش نخواهد رفت و قنبرهای هنر بیشتر از پیش به غمبرهای هنر بدل خواهند شد.
شرحی بر بیکاری نویسندگان
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
در این ماجرای آقایان فیروز کریمی و رامبد جوان و خداداد عزیزی بود که همه دوستان نویسندهام دست به کار شدند و نوشتند که نویسنده بیکار نیست. حتماً ویدئو را که هفتهای بر آن گذشته دیدهاید همانجایی که از خداداد میپرسند نام سه نویسنده ایرانی را بگوید و فیروز کریمی از بیکار بودن نویسندگان ایرانی میگوید و رامبد جوان هم قهقهه میزند. بعد از این حرفها اتفاقات دیگری هم افتاده مثلاً یکیاش مردن آقای اسماعیل خویی است که شاعر بود و عجیب شاعری بود. آقای خویی را میگذارم و میروم سراغ فیروز کریمی و دیگران.
اصلاً کاری ندارم به اینکه چقدر این حرفها در تلویزیون میتواند مخرب باشد اما میخواهم خودمان را با یک حقیقت روبهرو کنم. نقل است که وقتی احمد شاملو دست به فیلم نوشتن زد و وارد سینما شد گفت خوب است که بالاخره وارد حرفهای شدهام که میتوانم اگر کسی پرسید چه کارهای به او جواب بدهم سینماگرم. این یک واقعیت است که یقه همه نویسندههای ایرانی را گرفته. اینکه وقتی از ما میپرسند چهکارهای در میمانیم که باید چه بگوییم. سالها در فرمهایی که اینجا و آنجا پر کردهام جای شغل نوشتهام روزنامهنگار. من یک آدم اشتباهی بودم که از سر ناچاری وارد روزنامهنگاری و حوزه خبر شدم اما خودم را در شغل نویسندگی نمیدیدم.
این برای آن است که در ایران نویسندگی شغل نیست. حداقل برای خیلی از ماها شغل نیست. برای ما نویسندگان ایرانی نوشتن در اوقات فراغت است. نوشتن در وقتهایی است که هیچکاری نداریم و خسته از کار روزانه و مشغلههای فکری مینشینیم به نوشتن. این تعریف شغل داشتن نیست. ما نویسندگان تفننی هستیم. البته استثناهایی هم داریم. همهمان شغلهایی داریم غیر نویسندگی. از همان صادق هدایت بخواهیم حساب کنیم تا همین حالاییها که بسیاریمان روزنامهنگاریم و کارمند و چه و چه.
همه اینها برمیگردد به اینکه بالاخره زندگی روزمره خرج دارد و نویسنده هم جدای از بقیه نیست. کدام نویسنده سرشناس را سراغ دارید که از راه کتابهایش روزگار میگذراند؟ مثلاً محمود دولتآبادی یا احمدرضا احمدی یا شمس لنگرودی؟ تازه اینها پرفروشهای نویسندهها هستند. کسانی هستند که نامشان پای یک اثر تضمینی است برای فروش. آن نویسندهای هم که از راه نوشتن نان درمیآورد لابد هزارجا مینویسد تا بتواند روزگار از سر بگذراند.
خیلی دلم میخواست به آقای فیروز کریمی بگویم کاش نویسنده ایرانی بیکار بود تا میتوانست روزها و روزها و روزها بنویسد و هیچ دغدغهای جز نوشتن نداشته باشد. نوشتن جز در آسودگی حاصل نمیشود. سختی تنها و تنها نویسنده را فرسوده میکند. او را از امر خلاقه دور میکند. دوست داشتم به آقای فیروز کریمی بگویم یک نویسنده امریکایی هست به اسم پل استر که خواندنش از واجبات است، از او میپرسند چطور مینویسی؟ و در جواب میگوید شش ماه مینویسم و شش ماه استراحت میکنم.
حالا از دوستان نویسندهام میپرسم، بد نبود همه ما نویسندهها آدمهای بیکاری بودیم که فقط و فقط مینوشتیم؟ خیال آسوده است که خلاقیت به وجود میآورد. شما در گرفتاری و رنج تنها و تنها فرسودگی را بار خودتان میکنید. از آقای فیروز کریمی میخواهم که دعا کند نویسندگان ایرانی آنقدر بیکار باشند که بتوانند بنویسند و بنویسند و بنویسند. چطور میشد اگر احمد محمود که زیاد هم مینوشت فراغت بیشتری برای نوشتن داشت؟ چطور میشد هوشنگ گلشیری آنقدر بیکار بود که بتواند هی و هی بنویسد. چطور میشد اگر ابوتراب خسروی در جوانی آنقدر بیکار بود که بتواند رمانهای شگفت خلق کند. این فهرست را میتوانم طولانیتر کنم اما بگذارید در این پایان باز هم بگویم کاش نویسندگان بیکار بودند.
داستاننویس
در این ماجرای آقایان فیروز کریمی و رامبد جوان و خداداد عزیزی بود که همه دوستان نویسندهام دست به کار شدند و نوشتند که نویسنده بیکار نیست. حتماً ویدئو را که هفتهای بر آن گذشته دیدهاید همانجایی که از خداداد میپرسند نام سه نویسنده ایرانی را بگوید و فیروز کریمی از بیکار بودن نویسندگان ایرانی میگوید و رامبد جوان هم قهقهه میزند. بعد از این حرفها اتفاقات دیگری هم افتاده مثلاً یکیاش مردن آقای اسماعیل خویی است که شاعر بود و عجیب شاعری بود. آقای خویی را میگذارم و میروم سراغ فیروز کریمی و دیگران.
اصلاً کاری ندارم به اینکه چقدر این حرفها در تلویزیون میتواند مخرب باشد اما میخواهم خودمان را با یک حقیقت روبهرو کنم. نقل است که وقتی احمد شاملو دست به فیلم نوشتن زد و وارد سینما شد گفت خوب است که بالاخره وارد حرفهای شدهام که میتوانم اگر کسی پرسید چه کارهای به او جواب بدهم سینماگرم. این یک واقعیت است که یقه همه نویسندههای ایرانی را گرفته. اینکه وقتی از ما میپرسند چهکارهای در میمانیم که باید چه بگوییم. سالها در فرمهایی که اینجا و آنجا پر کردهام جای شغل نوشتهام روزنامهنگار. من یک آدم اشتباهی بودم که از سر ناچاری وارد روزنامهنگاری و حوزه خبر شدم اما خودم را در شغل نویسندگی نمیدیدم.
این برای آن است که در ایران نویسندگی شغل نیست. حداقل برای خیلی از ماها شغل نیست. برای ما نویسندگان ایرانی نوشتن در اوقات فراغت است. نوشتن در وقتهایی است که هیچکاری نداریم و خسته از کار روزانه و مشغلههای فکری مینشینیم به نوشتن. این تعریف شغل داشتن نیست. ما نویسندگان تفننی هستیم. البته استثناهایی هم داریم. همهمان شغلهایی داریم غیر نویسندگی. از همان صادق هدایت بخواهیم حساب کنیم تا همین حالاییها که بسیاریمان روزنامهنگاریم و کارمند و چه و چه.
همه اینها برمیگردد به اینکه بالاخره زندگی روزمره خرج دارد و نویسنده هم جدای از بقیه نیست. کدام نویسنده سرشناس را سراغ دارید که از راه کتابهایش روزگار میگذراند؟ مثلاً محمود دولتآبادی یا احمدرضا احمدی یا شمس لنگرودی؟ تازه اینها پرفروشهای نویسندهها هستند. کسانی هستند که نامشان پای یک اثر تضمینی است برای فروش. آن نویسندهای هم که از راه نوشتن نان درمیآورد لابد هزارجا مینویسد تا بتواند روزگار از سر بگذراند.
خیلی دلم میخواست به آقای فیروز کریمی بگویم کاش نویسنده ایرانی بیکار بود تا میتوانست روزها و روزها و روزها بنویسد و هیچ دغدغهای جز نوشتن نداشته باشد. نوشتن جز در آسودگی حاصل نمیشود. سختی تنها و تنها نویسنده را فرسوده میکند. او را از امر خلاقه دور میکند. دوست داشتم به آقای فیروز کریمی بگویم یک نویسنده امریکایی هست به اسم پل استر که خواندنش از واجبات است، از او میپرسند چطور مینویسی؟ و در جواب میگوید شش ماه مینویسم و شش ماه استراحت میکنم.
حالا از دوستان نویسندهام میپرسم، بد نبود همه ما نویسندهها آدمهای بیکاری بودیم که فقط و فقط مینوشتیم؟ خیال آسوده است که خلاقیت به وجود میآورد. شما در گرفتاری و رنج تنها و تنها فرسودگی را بار خودتان میکنید. از آقای فیروز کریمی میخواهم که دعا کند نویسندگان ایرانی آنقدر بیکار باشند که بتوانند بنویسند و بنویسند و بنویسند. چطور میشد اگر احمد محمود که زیاد هم مینوشت فراغت بیشتری برای نوشتن داشت؟ چطور میشد هوشنگ گلشیری آنقدر بیکار بود که بتواند هی و هی بنویسد. چطور میشد اگر ابوتراب خسروی در جوانی آنقدر بیکار بود که بتواند رمانهای شگفت خلق کند. این فهرست را میتوانم طولانیتر کنم اما بگذارید در این پایان باز هم بگویم کاش نویسندگان بیکار بودند.
عکس نوشت
عکسهایی از مجسمههای شیر در میدان حر تهران منتشر شده که واکنشهای زیادی همراه داشته است. مجسمه میدان حر با نام «نبرد گرشاسب با اژدها» اثر غلامرضا رحیمزاده ارژنگ در فهرست آثار ملی ثبت شده اما این عکسها نشان میدهد که دو شیر پایین مجسمه اصلی تخریب شدهاند. گفته میشود بهانه این تخریب مرمت مجسمهها بوده است.
شهروند مجـــازی
یگانه خدامی
# قطعی_برق
خاموشیها و قطعی برق چند روزی است آغاز شده و همچنان یکی از موضوعات مهم مورد بحث در شبکههای اجتماعی است. بسیاری از چهرهها در اینستاگرام درباره این مسأله مینویسند و کاربران هم به مسائلی مثل گیر افتادن در آسانسور پس ازقطع شدن برق و آسیبهایی که کسب و کارها میبینند، اشاره میکنند: «حالا که سامانه هوشمند قطع برق ایجاد شده باید یه سامانه هوشمند محاسبه خسارات قطع برق هم درست کنیم خسارات وارده رو از مالیات کم کنیم»، «دیروز ۶۰ متر کابل خریدیم به قیمت ۱.۳۷۰ و از چند تا مغازه دورتر که قطعی برقشون برعکس ماست، کابل کشیدیم که هر کدام برقمون رفت، اون یکی بهش برق بده. دیشب تا ساعت ۱۲:۳۰ مشغول کابل کشی بودیم.»، «یه ربع از قطعی برق گذشته بود. هانا از گرما گریه میکرد. مامان از گرمای آشپزخونه کلافه شده بود. بابا ۶ طبقه رو با دو تا ماسک از پلهها بالا اومده بود. خونه جهنم بود. ساعت یک ظهر، دمای هوا ۴۰درجه. با چه فکری قطعی برق شهرهای جنوبی رو این ساعت روز انتخاب کردید؟»، «در ظرف دو روز آتشنشانی شهر اصفهان 100 مورد گیر افتادگان تو آسانسور رو نجات داده»، «معاون بهرهبرداری شرکت توزیع برق تهران گفته قطع برق تهران تا پایان هفته منتفی شد. خدا شاهده همین الان برقمون رفت!»، «تلف شدن ۲ تن ماهی در پی قطعی برق درسنندج. حدود ۷۰۰ کیلوش به فروش رفت و برای یک تن و ۸۰۰ کیلو دیگر ۹۰ تا ۱۰۰ میلیون تومان ضرر مالی متقبل شدن»، «شما طاقت ۲ ساعت قطعی برق رو ندارین. روبهروی خونه ما یه هفته است یه کافه زدن بنده خدا هر وقت نگاه میکنم برقش قطعه»، «هیچ وقت فک نمیکردم یه روز تلویزیون اعلام کنه وزارت نیرو گفته تا چند روز قطعی برق نداریم و ذوق کنم در قرن ۲۱و سال ۱۴۰۰»، «محافظ فقط جلوی یک سری آسیبها رو میگیره، خیلی از قطعات صرفاً با همون قطع شدن یهویی برق میسوزن. برای همین فقط به محافظ وابسته نباشید و وسایل حساس رو خاموش کنید قبل از قطعی»، «سخنگوی صنعت برق گفته قبل از شروع امتحانتون تغییر مکان بدید تا با قطعی برق مواجه نشید. اگه دیدید یکی لپتاپ به دندون و جزوه به بغل داره اتوبان هارو میدوعه اون منم که دارم برای ادامه تحصیل تلاش میکنم.»، «واسه مایی که فوبیای گیر کردن تو آسانسور داریم خیلی داستان قطعی برق ترسناک شده. از کمر و پا افتادم انقدر از پله تردد کردم»، «نامه زدن به دانشگاهها برای طراحی سازوکاری که دانشجوها بتونن قطعی برقشون موقع امتحانات رو اثبات کنن. چیکار کنیم مثلاً؟ انگشت کنیم تو پریز برق فیلم بگیریم اگه برق گرفتمون که داشتیم دروغ میگفتیم اگه نه قطعی برقمون احراز میشه؟»، «تکلیف اون بیمارانی که توی منزل با دستگاه اکسیژن تنفس میکنن با این قطعی برق چیه بزرگواران؟»، «برق رفت و دوستم ۲ ساعت و نیم تو آسانسور گیر کرد.»
تحلیل یک فهرست
فهرست بازیکنان تیم ملی فوتبال برای مسابقات مقدماتی جام جهانی اعلام شد و فوتبالیها دیروز مشغول تحلیل این فهرست بودند. استقلالیها به کم بودن بازیکنان استقلالی حاضر در این فهرست معترض بودند و آن را ناکارآمد میدانستند اما در مقابل خیلیها هم معتقد بودند بازیکنان تیم ملی بخوبی انتخاب شدهاند: «لیست تیم ملی حتی با غایبانی مثل رامین رضاییان حریف عراق و بحرینه اما بدون بازی تدارکاتی و اردوی کیش حقیقتاً سخته! این همه بازیکن خوب داریم آخه چرا اینا؟»، «کجای لیست تیم ملی خوبه؟ صیادمنش-ابراهیمی-ریگی-اسماعیلی- یزدانی-نادری-آقایی-سرلک-شهباززاده- مغانلو. اینا کجان؟ خیلی از افراد این لیست میتونستن جای افراد لیست فعلی باشن»، «همین لیست پکیجی که دعوت شدند تیم ملی، 20 سال دیگه میان کری میخونند که کل افتخارات تیم ملی قرمز بوده. کسی هم یادش نمیاد چقدر حق امثال پاشازاده و عنایتی و سرژیک و اختر و برهانی و مجیدی خورده شده.»، «درمورد لیست تیم ملی به نظرم اونقدرام که میگید بد نیست. قطعاً بهترین نیست ولی میتونه ما رو از این مرحله بگذرونه.»، «یه نفر به من بگه چرا امید ابراهیمی که با فاصله باهوشترین، خلاقترین و محکمترین هافبک دفاعی ایرانیه یا صیادمنش که بمب استعداد و کوه انگیزه است تو لیست تیم ملی نیستن؟»، «لیست تیم ملی اعلام شد و از استقلال فقط مهدی قائدی حضور داره.»، «لیست تیم ملی لیست خوبیه؛ نباید انتظار داشت بازیکن با ۷، ۸ بازی درخشش دعوت بشه اونهم واسه بازی هایی به این مهمی. این بازیها جای بازیکنان آزموده شده است. عدم دعوت از امید، وریا و رامین قطعاً فنی نیست و به لیست سیاه فدراسیون برمیگرده که خب اینهم یکی دیگه از نتایج نبودن کی روش است.»، «لیست تیم ملی هم مدافعانش گلزن هستن هم هافبکهاش (سلیقه اسکوچیچ اینه)»، «تایم لاینی دارم سراسر تناقض نسبت به لیست تیم ملی. ولی باید بگم انشاءالله تیم با هرکی بازی میکنه بحرینو ببریم و عراق تشریفاتی نشه»، «لیست تیم ملی طوری افتضاحه که واقعاً نمیدونم چطوری باید امیدوار باشم. کمال، اخباری، سلمانی و... آخرشم ما باید تاوان میلی بودن تیم به ظاهر ملی رو پس بدیم با نرسیدن به جام جهانی»، «درسته تو لیست نه ریگی هست، نه غفوری هست و نه اسماعیلی و درسته باز هم در حق بازیکنای استقلال اجحاف شد چون تو استقلال بازی میکنن ولی امیدوارم تیم ملی مون بترکونه»، «لیست تیم ملی واقعاً منطقیه و کم ایراد. به این فکر کنیم که طارمی و قائدی رو اوج باشن و یه خط حمله وحشتناک قوی داشته باشیم.»
تئاتر خوب تولید کنیم مردم هم میآیند
کامبیز نیکآمیز
کارگردان تئاتر
در تمام این ماههایی که کرونا مصایب بسیاری را بر جامعه ما و البته جامعه هنری، علیالخصوص تئاتر تحمیل کرده بارها به این موضوع فکر کردم که چطور میشود در این شرایط هم کار کرد. برخی معتقدند که نباید هیچ کاری کرد و صرفاً باید در خانه نشست و منتظر روزهای عادی ماند تا کمافیالسابق به صحنه برگشت و کار کرد. من اینطور فکر نمیکنم. کسی یا کسانی مثل من، تئاتر همهچیزشان است و شامل تمام زندگیشان میشود و اصلاً نمیتوانیم زندگی بدون تئاتر را تصور کنیم؛ من بارها به این مسأله اشاره کردهام که ما میتوانیم با انتخابهای درست در بازیگری، کارگردانی، تهیهکنندگی و نویسندگی باعث خلق یک اثر خوب شویم و طبیعتاً اگر کار خوب بسازیم آنچنان شرایط نمیتواند سد راه باشد و تماشاگر هم به سالن خواهد آمد. بر همین اساس، خود من بهعنوان کارگردانی که ده، یازده شب نمایش «چهرازی» را روی صحنه بردم به این درک رسیدم که وقتی به شعور و سطح سلایق مردمی که با تئاتر بیگانه نیستند احترام بگذاریم، آنها هم به این تفاهم دوجانبه میرسند و هیچ اثر هنری را تنها نخواهند گذاشت کما اینکه ما بهدلیل شرایط خاص موجود، تقریباً بیهیچ تبلیغات خاصی کار را پیش بردیم و از نتیجه نیز بسیار راضی هستیم و سپاسگزار مردم؛ البته که در چنین شرایطی کار کردن اصلاً مسأله سادهای نیست و همه عوامل باید بهچیزهایی علیحدهتر از گذشته فکر کنند از جمله سلامتی گروه و مخاطبانی که به دعوت ما لبیک گفتند. مثلاً ما نمیدانستیم چه زمانی اجرا میرویم چون قرار شد اسفند روی صحنه برویم که نشد و بعد فروردین و در نهایت بتازگی اجراهای خود را شروع کردیم و قرار بر آن شده که اجراها تمدید شود. در این شرایط کرونایی ما فقط توانستیم مواظب مخاطب و بچههای خود نمایش باشیم تا هیچ کس دچار آسیبی نشود. با همه اینها به خودم میگویم اگر شرایط از این بدتر هم شود باز هیچ وقت تئاتر را تنها نمیگذارم و تا وقتی هستم این رویه را دنبال میکنم و همین امروز هم به نمایش بعدی فکر میکنم و دوست دارم که رسانهها از ما تئاتریها، علیالخصوص جوانترها حمایت کنند و صدای ما را بیشتر به مخاطبان و علاقهمندان هنرنمایش برسانند. در کنار این، برخی میگویند تماشای تئاتر آنلاین یا فیلم تئاتر میتواند جبران مافات کند که به نظر من از اساس این نظریه اشتباه است. تئاتر زنده است و واقعاً ناراحتم که بعضی میخواهند تئاتر اینترنتی را جایگزینی برای تئاتر به معنی زنده معرفی کنند. ما هرگز نمیتوانیم مفهومی بهنام تئاتر آنلاین را تئاتر بدانیم چون هویت تئاتر به زندهبودنش است و با همین زنده بودن شناخته و تعریف میشود. حالا که سالنها بازگشایی شدهاند، ما میتوانیم الگوی درست و بستر مناسبی ایجاد کنیم تا مردم از آمدن به سالنهای تئاتر نترسند. ما باید نشان بدهیم قبل از آنکه بخواهیم هزینهای از آنها بابت ارائه تئاتر بگیریم، سلامت جانشان برایمان اهمیت دارد و از سویی دیگر میخواهیم وقتشان را با یک کار ارزشمند پر کنیم و هیچ تعارفی هم با سلامت آنها نداریم و این وظیفه همه ماست که میزبان مردم در سالنهای نمایش هستیم.
کارگردان تئاتر
در تمام این ماههایی که کرونا مصایب بسیاری را بر جامعه ما و البته جامعه هنری، علیالخصوص تئاتر تحمیل کرده بارها به این موضوع فکر کردم که چطور میشود در این شرایط هم کار کرد. برخی معتقدند که نباید هیچ کاری کرد و صرفاً باید در خانه نشست و منتظر روزهای عادی ماند تا کمافیالسابق به صحنه برگشت و کار کرد. من اینطور فکر نمیکنم. کسی یا کسانی مثل من، تئاتر همهچیزشان است و شامل تمام زندگیشان میشود و اصلاً نمیتوانیم زندگی بدون تئاتر را تصور کنیم؛ من بارها به این مسأله اشاره کردهام که ما میتوانیم با انتخابهای درست در بازیگری، کارگردانی، تهیهکنندگی و نویسندگی باعث خلق یک اثر خوب شویم و طبیعتاً اگر کار خوب بسازیم آنچنان شرایط نمیتواند سد راه باشد و تماشاگر هم به سالن خواهد آمد. بر همین اساس، خود من بهعنوان کارگردانی که ده، یازده شب نمایش «چهرازی» را روی صحنه بردم به این درک رسیدم که وقتی به شعور و سطح سلایق مردمی که با تئاتر بیگانه نیستند احترام بگذاریم، آنها هم به این تفاهم دوجانبه میرسند و هیچ اثر هنری را تنها نخواهند گذاشت کما اینکه ما بهدلیل شرایط خاص موجود، تقریباً بیهیچ تبلیغات خاصی کار را پیش بردیم و از نتیجه نیز بسیار راضی هستیم و سپاسگزار مردم؛ البته که در چنین شرایطی کار کردن اصلاً مسأله سادهای نیست و همه عوامل باید بهچیزهایی علیحدهتر از گذشته فکر کنند از جمله سلامتی گروه و مخاطبانی که به دعوت ما لبیک گفتند. مثلاً ما نمیدانستیم چه زمانی اجرا میرویم چون قرار شد اسفند روی صحنه برویم که نشد و بعد فروردین و در نهایت بتازگی اجراهای خود را شروع کردیم و قرار بر آن شده که اجراها تمدید شود. در این شرایط کرونایی ما فقط توانستیم مواظب مخاطب و بچههای خود نمایش باشیم تا هیچ کس دچار آسیبی نشود. با همه اینها به خودم میگویم اگر شرایط از این بدتر هم شود باز هیچ وقت تئاتر را تنها نمیگذارم و تا وقتی هستم این رویه را دنبال میکنم و همین امروز هم به نمایش بعدی فکر میکنم و دوست دارم که رسانهها از ما تئاتریها، علیالخصوص جوانترها حمایت کنند و صدای ما را بیشتر به مخاطبان و علاقهمندان هنرنمایش برسانند. در کنار این، برخی میگویند تماشای تئاتر آنلاین یا فیلم تئاتر میتواند جبران مافات کند که به نظر من از اساس این نظریه اشتباه است. تئاتر زنده است و واقعاً ناراحتم که بعضی میخواهند تئاتر اینترنتی را جایگزینی برای تئاتر به معنی زنده معرفی کنند. ما هرگز نمیتوانیم مفهومی بهنام تئاتر آنلاین را تئاتر بدانیم چون هویت تئاتر به زندهبودنش است و با همین زنده بودن شناخته و تعریف میشود. حالا که سالنها بازگشایی شدهاند، ما میتوانیم الگوی درست و بستر مناسبی ایجاد کنیم تا مردم از آمدن به سالنهای تئاتر نترسند. ما باید نشان بدهیم قبل از آنکه بخواهیم هزینهای از آنها بابت ارائه تئاتر بگیریم، سلامت جانشان برایمان اهمیت دارد و از سویی دیگر میخواهیم وقتشان را با یک کار ارزشمند پر کنیم و هیچ تعارفی هم با سلامت آنها نداریم و این وظیفه همه ماست که میزبان مردم در سالنهای نمایش هستیم.
دوستی نه زبان میشناسد و نه مرز
داوود لطف الله
نویسنده و مترجم
سالها پیش کتابی بهنام «کودک، سرباز و دریا» منتشر شد که من آن را زمانی که 10 ساله بودم خواندم اما هنوز هم در ذهنم مانده است چون داستان بسیار شیرینی دارد. داستان کتاب در روستای کوچکی در فرانسه و در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد. زمانی که فرانسه تحت اشغال آلمان بود و سربازان آلمانی در این کشور حضور داشتند و مردم آنها را دشمن خود میدانستند. قهرمان داستان یک پسر 13 ساله است که همه را به چشم دشمن میبیند و آرزو دارد وقتی بزرگ شد انتقام پدرش را که در جنگ کشته شده بگیرد. اما در همین مسیر و بر اثر یک اتفاق با یک سرباز آلمانی آشنا میشود و دوستی عمیقی میان آنها شکل میگیرد. داستان زیبا و لطیفی که نشان میدهد دوستی نه زبان میشناسد و نه مرز.
این کتاب برای نوجوانان و بچههای 13 سال به بالا مناسب است اما بهنظر من بزرگترها هم میتوانند از خواندن آن لذت ببرند. جذابیت و شکل داستان و فضاسازیهای کتاب «کودک، سرباز و دریا» و اتفاقاتی که میان پسر و سرباز آلمانی میافتد و رابطه پسر با دوستان مدرسه و معلمانش باعث شدهاند این کتاب بسیار دوست داشتنی باشد. کتابی درباره روابط و دوستیها که توصیفهای بسیار خوبی دارد و با ترجمهای قدیمی اما بسیار دلنشین باعث شده برای خود من جزو یکی از کتابهای ماندگار و به یادماندنی باشد که هنوز هم آن را در کتابخانهام دارم.
کودک، سرباز و دریا
نویسنده: ژرژ فون ویلیه
مترجم: دلارا قهرمان
نشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
نویسنده و مترجم
سالها پیش کتابی بهنام «کودک، سرباز و دریا» منتشر شد که من آن را زمانی که 10 ساله بودم خواندم اما هنوز هم در ذهنم مانده است چون داستان بسیار شیرینی دارد. داستان کتاب در روستای کوچکی در فرانسه و در زمان جنگ جهانی دوم میگذرد. زمانی که فرانسه تحت اشغال آلمان بود و سربازان آلمانی در این کشور حضور داشتند و مردم آنها را دشمن خود میدانستند. قهرمان داستان یک پسر 13 ساله است که همه را به چشم دشمن میبیند و آرزو دارد وقتی بزرگ شد انتقام پدرش را که در جنگ کشته شده بگیرد. اما در همین مسیر و بر اثر یک اتفاق با یک سرباز آلمانی آشنا میشود و دوستی عمیقی میان آنها شکل میگیرد. داستان زیبا و لطیفی که نشان میدهد دوستی نه زبان میشناسد و نه مرز.
این کتاب برای نوجوانان و بچههای 13 سال به بالا مناسب است اما بهنظر من بزرگترها هم میتوانند از خواندن آن لذت ببرند. جذابیت و شکل داستان و فضاسازیهای کتاب «کودک، سرباز و دریا» و اتفاقاتی که میان پسر و سرباز آلمانی میافتد و رابطه پسر با دوستان مدرسه و معلمانش باعث شدهاند این کتاب بسیار دوست داشتنی باشد. کتابی درباره روابط و دوستیها که توصیفهای بسیار خوبی دارد و با ترجمهای قدیمی اما بسیار دلنشین باعث شده برای خود من جزو یکی از کتابهای ماندگار و به یادماندنی باشد که هنوز هم آن را در کتابخانهام دارم.
کودک، سرباز و دریا
نویسنده: ژرژ فون ویلیه
مترجم: دلارا قهرمان
نشر: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
علی خدایی: ادبیات میگوید شما آدمها در مقابل بحرانها از جمله کرونا این شکلی هستید
-
در باب آب و آبروی هنر
-
شرحی بر بیکاری نویسندگان
-
عکس نوشت
-
شهروند مجـــازی
-
تئاتر خوب تولید کنیم مردم هم میآیند
-
دوستی نه زبان میشناسد و نه مرز
اخبارایران آنلاین