ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام علی علیه السلام میفرماید:
با مردم آنچنان معاشرت کنید که چون از دنیا رفتید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید به شما میل نمایند.
نهج البلاغه حکمت ۱۰
با مردم آنچنان معاشرت کنید که چون از دنیا رفتید بر شما بگریند و اگر زنده ماندید به شما میل نمایند.
نهج البلاغه حکمت ۱۰
خانه سینما سرگردان بین دو وزارتخانه!
محمدحسین نیرومند
مشاور هنری و سینمایی
وزیر فرهنگ و ارشاداسلامی
برگـــزاری شـانزدهمــین مجمـع عمومی خانـــه سینــما بـــا حـــرف و حدیثهای زیادی همراه شد. شبهه و خدشه در صحت انتخابات نخستین بار در همان روز انتخابات از ســــوی بعـــضــی از حاضرین این مجمع بیان شد. با این حال مجمع تصمیم گرفت برگزاری خود را به نشست بعدی موکول نکند و انتخابات را برگزار کند.
برخی سینماگران و رسانهها در چند روز اخیر سیاههای از تخلفات این مجمع را بیان و منتشر کردند تا شاید زمینه ابطال انتخابات شانزدهم خانه سینما توسط مراجع رسمی و قانونی فراهم شود. نگارنده قصد ندارد یک بار دیگر خواننده محترم را به این فهرست ارجاع دهد، بلکه بهدنبال آن است به چرایی پدید آمدن این وضعیت در خانه سینما اشاره کند تا مشخص شود منشأ اصلی اینگونه حرف و حدیثها از کجاست.
خانه سینما امروز در یک موقعیت پیچیده، مبهم و بلاتکلیف قرار دارد که متأسفانه اکثریت اهالی این خانه از آن بیاطلاعاند و اندک افراد مطلع، همانانی هستند که در شکلگیری این وضعیت نقش اصلی را برعهده داشتهاند. در سال 98 برخی اعضای این گروه با همراهی سیاسیکاران دولتی با هدف فاصلهگذاری بین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صنوف سینمایی و نیز به اسم قانونی کردن اصناف سینمایی با ارائه پیشنهادی عجولانه و بدون توجه به ماهیت کاری هنرمندان و تفاوتهای آشکار آن با فعالیت شغلی کارگران و مهمتر با سایر قوانین جاری کشور، مصوبهای با این بند که «اشخاص حقیقی پدیدآورندگان آثار فرهنگی و هنری و شاغلان بخش فرهنگ و رسانه میتوانند برای تأسیس انجمن صنفی سراسری در رسته تخصصی درخواست خود را به وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی ارائه دهند» در هیأت وزیران تصویب و ریلگذاری غلطی که منجر به وضعیت کنونی شد را عملاً عملیاتی کردند. ریلگذاری که اهالی خانه سینما را بین دو وزارتخانه کار و فرهنگ سرگردان ساخته است. بر طبق اساسنامه خانه سینما، این خانه تحت نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، در حالی که صنوف سینمایی بهعنوان بالاترین رکن خانه سینما تحت نظارت وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی فعالیت دارند.
با این حال این سؤال مطرح میشود چرا افرادی که چنین برنامهای را برای خانه سینما طراحی کردند، خودِ خانه سینما را زیر چتر حمایتی وزارت کار نبردند؟ به چند دلیل: نخست آنکه در این صورت امکان فعالیتهای فرهنگی و هنری از خانه سینما گرفته میشد، چرا که طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، صدور مجوز تأسیس مراکز و مؤسسات فرهنگی و هنری بر عهده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.
دوم اینکه طبق قانون وزارت کار، انجمنهای کارگری و کارفرمایی بهدلیل تعارض منافع اساساً مجاز به راهاندازی کانونهای تجمیعی متشکل صنوف کارگری و کارفرمایی درکنار هم نیستند بنابراین در این وضعیت امکان حضور تهیهکنندگان سینما بهعنوان صنف کارفرمایان در کنار سایر صنوف بهعنوان صنوف کارگری میسر نبود. پذیرش خانه سینما در چتر حمایتی وزارت کار به معنی خروج تهیهکنندگان بهعنوان مهمترین صنف سینمایی از خانه سینما بود!
سوم آنکه کمک مالی سازمان سینمایی، صندوق اعتباری هنر و معافیت مالیاتی به صنف کارگری خانه سینما امکانپذیر نبود، این درحالی است که اصلیترین حامی مالی خانه سینما در 30سال گذشته وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. و چهارم اینکه اصولاً گروه معدودی از سینماگران صاحبنفوذ که سالهاست خانه سینما را به یک حزب سیاسی تقلیل دادهاند از این بلاتکلیفی برای رسیدن به مقاصد و منویات سیاسی و اقتصادی خود بهره میبرند. برای برونرفت از این مشکل اساسی و البته قانونی به نظر میرسد فعلاً دو راه پیش روی اهالی خانه سینما قرار دارد؛ یا اینکه خانه سینما از این پس تحت نظر وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی ادامه فعالیت دهد که با توجه به توضیحات پیشگفته و البته با عنایت به اینکه دیوان عدالت اداری در دی ماه 1400 مصوبه هیأت وزیران را نیز ابطال کرده! بعید است اهالی خانه سینما این مسیر غیرمنطقی را دنبال کنند، یا اینکه فعالیت آتی خود را براساس اساسنامه موجود پیگیری و تنظیم کنند. طبیعتاً برای عملیاتی شدن این مسیر، نخستین کار و البته مهمترین کار محقق شدن تبصره ماده یک این اساسنامه است. در این تبصره آمده است: «تشکلهای عضو خانه سینما موظفند ظرف یک ماه پس از ابلاغ این اساسنامه، درخواست و متن اساسنامه خود را جهت طی مراحل قانونی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تسلیم کرده و رسید دریافت کنند، در غیر این صورت عضویت آنان در خانه سینما به حال تعلیق در میآید» شگفتآور اینکه از سال 92 تاکنون این تبصره نه تنها از سوی هیأت مدیرههای خانه سینما پیگیری و اجرایی نشده است که متأسفانه خارج از قانون اساسی این خانه یعنی مفاد اساسنامه خانه سینما، صنوف سینمایی کارگری شناسهدار وزارت کار را بهعنوان مجمع عمومی به رسمیت شناخته است! و خندهآور اینکه صنوفی که بر طبق اساسنامه موجود خانه سینما، مراحل قانونی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را طی کرده و مجوز فعالیت اخذ کردهاند، مجوز حضور در مجمع عمومی خانه سینما را در دو دوره برگزاری انتخابات اخیر خانه سینما دریافت نکردهاند! با این توضیح به نظر میرسد 5 هزار عضو خانه سینما که متضرر اصلی این وضعیت بلاتکلیف و مبهم خانه سینما هستند باید نقش جدیتر و فعالتری را در ساماندهی و قانونمند کردن خانه خود ایفا کنند.
مشاور هنری و سینمایی
وزیر فرهنگ و ارشاداسلامی
برگـــزاری شـانزدهمــین مجمـع عمومی خانـــه سینــما بـــا حـــرف و حدیثهای زیادی همراه شد. شبهه و خدشه در صحت انتخابات نخستین بار در همان روز انتخابات از ســــوی بعـــضــی از حاضرین این مجمع بیان شد. با این حال مجمع تصمیم گرفت برگزاری خود را به نشست بعدی موکول نکند و انتخابات را برگزار کند.
برخی سینماگران و رسانهها در چند روز اخیر سیاههای از تخلفات این مجمع را بیان و منتشر کردند تا شاید زمینه ابطال انتخابات شانزدهم خانه سینما توسط مراجع رسمی و قانونی فراهم شود. نگارنده قصد ندارد یک بار دیگر خواننده محترم را به این فهرست ارجاع دهد، بلکه بهدنبال آن است به چرایی پدید آمدن این وضعیت در خانه سینما اشاره کند تا مشخص شود منشأ اصلی اینگونه حرف و حدیثها از کجاست.
خانه سینما امروز در یک موقعیت پیچیده، مبهم و بلاتکلیف قرار دارد که متأسفانه اکثریت اهالی این خانه از آن بیاطلاعاند و اندک افراد مطلع، همانانی هستند که در شکلگیری این وضعیت نقش اصلی را برعهده داشتهاند. در سال 98 برخی اعضای این گروه با همراهی سیاسیکاران دولتی با هدف فاصلهگذاری بین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و صنوف سینمایی و نیز به اسم قانونی کردن اصناف سینمایی با ارائه پیشنهادی عجولانه و بدون توجه به ماهیت کاری هنرمندان و تفاوتهای آشکار آن با فعالیت شغلی کارگران و مهمتر با سایر قوانین جاری کشور، مصوبهای با این بند که «اشخاص حقیقی پدیدآورندگان آثار فرهنگی و هنری و شاغلان بخش فرهنگ و رسانه میتوانند برای تأسیس انجمن صنفی سراسری در رسته تخصصی درخواست خود را به وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی ارائه دهند» در هیأت وزیران تصویب و ریلگذاری غلطی که منجر به وضعیت کنونی شد را عملاً عملیاتی کردند. ریلگذاری که اهالی خانه سینما را بین دو وزارتخانه کار و فرهنگ سرگردان ساخته است. بر طبق اساسنامه خانه سینما، این خانه تحت نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است، در حالی که صنوف سینمایی بهعنوان بالاترین رکن خانه سینما تحت نظارت وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی فعالیت دارند.
با این حال این سؤال مطرح میشود چرا افرادی که چنین برنامهای را برای خانه سینما طراحی کردند، خودِ خانه سینما را زیر چتر حمایتی وزارت کار نبردند؟ به چند دلیل: نخست آنکه در این صورت امکان فعالیتهای فرهنگی و هنری از خانه سینما گرفته میشد، چرا که طبق مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی، صدور مجوز تأسیس مراکز و مؤسسات فرهنگی و هنری بر عهده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است.
دوم اینکه طبق قانون وزارت کار، انجمنهای کارگری و کارفرمایی بهدلیل تعارض منافع اساساً مجاز به راهاندازی کانونهای تجمیعی متشکل صنوف کارگری و کارفرمایی درکنار هم نیستند بنابراین در این وضعیت امکان حضور تهیهکنندگان سینما بهعنوان صنف کارفرمایان در کنار سایر صنوف بهعنوان صنوف کارگری میسر نبود. پذیرش خانه سینما در چتر حمایتی وزارت کار به معنی خروج تهیهکنندگان بهعنوان مهمترین صنف سینمایی از خانه سینما بود!
سوم آنکه کمک مالی سازمان سینمایی، صندوق اعتباری هنر و معافیت مالیاتی به صنف کارگری خانه سینما امکانپذیر نبود، این درحالی است که اصلیترین حامی مالی خانه سینما در 30سال گذشته وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بوده است. و چهارم اینکه اصولاً گروه معدودی از سینماگران صاحبنفوذ که سالهاست خانه سینما را به یک حزب سیاسی تقلیل دادهاند از این بلاتکلیفی برای رسیدن به مقاصد و منویات سیاسی و اقتصادی خود بهره میبرند. برای برونرفت از این مشکل اساسی و البته قانونی به نظر میرسد فعلاً دو راه پیش روی اهالی خانه سینما قرار دارد؛ یا اینکه خانه سینما از این پس تحت نظر وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی ادامه فعالیت دهد که با توجه به توضیحات پیشگفته و البته با عنایت به اینکه دیوان عدالت اداری در دی ماه 1400 مصوبه هیأت وزیران را نیز ابطال کرده! بعید است اهالی خانه سینما این مسیر غیرمنطقی را دنبال کنند، یا اینکه فعالیت آتی خود را براساس اساسنامه موجود پیگیری و تنظیم کنند. طبیعتاً برای عملیاتی شدن این مسیر، نخستین کار و البته مهمترین کار محقق شدن تبصره ماده یک این اساسنامه است. در این تبصره آمده است: «تشکلهای عضو خانه سینما موظفند ظرف یک ماه پس از ابلاغ این اساسنامه، درخواست و متن اساسنامه خود را جهت طی مراحل قانونی به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تسلیم کرده و رسید دریافت کنند، در غیر این صورت عضویت آنان در خانه سینما به حال تعلیق در میآید» شگفتآور اینکه از سال 92 تاکنون این تبصره نه تنها از سوی هیأت مدیرههای خانه سینما پیگیری و اجرایی نشده است که متأسفانه خارج از قانون اساسی این خانه یعنی مفاد اساسنامه خانه سینما، صنوف سینمایی کارگری شناسهدار وزارت کار را بهعنوان مجمع عمومی به رسمیت شناخته است! و خندهآور اینکه صنوفی که بر طبق اساسنامه موجود خانه سینما، مراحل قانونی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را طی کرده و مجوز فعالیت اخذ کردهاند، مجوز حضور در مجمع عمومی خانه سینما را در دو دوره برگزاری انتخابات اخیر خانه سینما دریافت نکردهاند! با این توضیح به نظر میرسد 5 هزار عضو خانه سینما که متضرر اصلی این وضعیت بلاتکلیف و مبهم خانه سینما هستند باید نقش جدیتر و فعالتری را در ساماندهی و قانونمند کردن خانه خود ایفا کنند.
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
رضا اسماعیلی: امروز بسیاری از شاعران را میشناسم که برای گذران زندگی به کتابسازی رو آوردهاند. بسیاری از ناشران هم به چاپ کتاب به چشم یک تجارت نگاه میکنند. این امر در شرایط فعلی چاپ و نشر واقعیتی غیرقابل انکار است. چون ناشر به دنبال چاپ کتابی است که برگشت سرمایه داشته باشد و در بازار کتاب از سوی مخاطبان مورد استقبال قرار گیرد. البته در گذشته هم همینطور بوده است. در وانفسای هزینههای کمرشکن چاپ و نشر، بدیهی است ناشرانی که صرفاً به دنبال چاپ آثار فاخر ادبی و علمی باشند معدود و انگشت شمارند. از همین رو، به سمت و سوی «آنچه شما خواستهاید» حرکت میکنند. البته نویسندگان و شاعران شاخص و نامآور کمتر تن به این کار میدهند. این گروه از مؤلفان به خاطر وجههای که در جامعه ادبی کشور دارند، برای چاپ کتابهای خود حاضر نیستند تن به هر شرایطی بدهند و چوب حراج بر اعتبار و حیثیت ادبی خود بزنند. دلیل هم ظاهراً چیزی جز فرزانگی و فرهیختگی نیست، چنان که حافظ صریحاً گفته است: «تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس»
بخشی از صحبتهای این شاعر در گفتوگو با ایسنا
بخشی از صحبتهای این شاعر در گفتوگو با ایسنا
به بهانه زادروز هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده نامآشنای کودک و نوجوان
وقتی حال فکر خوب است
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
اولین دوستی که در دبستان داشتم وقتی فهمید کتاب میخوانم از یک کتابی رونمایی کرد که جلد نداشت و از آن داستانها تنها چیزی که یادم است یک آقایی بود که ماجرایی با کمربندش داشت. البته میدانستیم نویسنده کتاب کیست. این نخستین خاطره من است از خواندن کتاب هوشنگ مرادی کرمانی که امروز که روزی از روزهای شهریور است تولدش است و آنچه از او بیشتر در ذهنمان داریم قصههای مجید است که کیومرث پوراحمد سریالش کرده است.
چیزی که در این داستانها هست صمیمیت آنهاست که آدم را با خودش همراه میکند. یعنی فکر میکنید از این سادهتر نمیتوان قصهای را روایت کرد ولی وقتی پا به داخل قصه میگذارید میبینید همچین ساده هم نیستند. نه نحوه روایت ساده است و نه اتفاقی که در قصهها رخ میدهد اما چیزی که مهم است تصویر در این داستانها جریان دارد. تصویر و اتفاق. این دو مقولهای جدی هستند که شما میتوانید از آنها استفاده کنید و پا به سینما بگذارید. همین تصویرهایی که برای سینما وضوح دارد و اتفاقهایی که آدم را همراه با خودشان میکنند. اتفاقهایی معمولی، ساده که همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزند. این یعنی موفقیت.
همین اتفاق به گمان من در داستانهای احمد محمود هم رخ میدهد. محمود اما اقبال نداشت تا قصههایش فیلم شوند. وقتی داستانهایش را میخوانم فکر میکنم به سینما رفتهام و یک فیلم پر از جذابیت و پر از جزئیات میبینم و دریغ میخورم که چطور یک داستاننویس این اندازه خوب است و هنوز تبدیل به سینما نشده است. همین سادگی در تصویرپردازی و همچنین اتفاق است که غلامحسین ساعدی را هم متمایز میکند و داریوش مهرجویی از روی دست او اقتباس میکند و فیلم درخشان «گاو» و «دایره مینا» را میسازد یا ناصر تقوایی به سراغ «آرامش در حضور دیگران» ساعدی میرود از مجموعه «واهمههای بینام و نشان».
مهرجویی هم در یک دورهای آدم عجیبی است. انگار او همین تصویرپردازیها را در ادبیات میبیند و به سراغ اتفاقهای آنها میرود و دست به خلق میزند. نمونهاش همان بالاییها که گفتم و «مهمان مامان» که از روی دست هوشنگ مرادی کرمانی برداشته است.
سینما یعنی همین قصههایی که این داستاننویسها به ما دادهاند. فیلمهایی به یاد ماندنی که قصهشان حال فکر آدم را خوب میکند. این است که داستانهای «خمره»، «چکمه»، «تنور»، «مربای شیرین» و... از روی دست او برای سینما تنظیم میشود و فیلمهایی میشوند بااهمیت در سینمای ایران.
اصلاً نمیشود او سینمایی فکر نکند و این داستانها را بنویسد. او ذهنش سینمایی است. تصویرپرداز است و اتفاقمحور و همینها را با کلماتی که در اختیار دارد به ما نشان میدهد. اصلاً قصههای او نشان دادنی است. همین نشان دادن کار هر کسی نیست. همین چند روز قبل یک رمان میخواندم از یک نویسنده ایرانی که هنوز هم به این فکر میکنم که چرا این کتاب را خواندم؟ البته تنها حسنش این بود که دیگر از این نویسنده کتاب نمیخوانم. چطور میشود آدم تصویرسازی و اتفاقمحوری را فراموش کند و دست به کار داستان نوشتن ببرد؟ چطور نویسنده در فضای سانتیمانتال ذهنیاش غرق میشود و همان را با خامدستی به تو عرضه میکند؟ این اتفاق زمانی رخ میدهد که شما به تصویرها توجه نمیکنید. به سینما توجه ندارید. اتفاق را نمیشناسید و فکر میکنید خاطره گفتن میتواند شما را نویسنده کند. البته که نویسنده میکند. حکمی صادر نمیکنم اما میگویم خوب است داستان اینطوری باشد. اصلاً شما هر کتابی که حالتان را خوب میکند بخوانید. داستان چیزی جز ایجاد کردن لذت و تفریح برای خواننده نیست. کاری که بیشک هوشنگ مرادی کرمانی آن را خوب بلد است.
داستاننویس
اولین دوستی که در دبستان داشتم وقتی فهمید کتاب میخوانم از یک کتابی رونمایی کرد که جلد نداشت و از آن داستانها تنها چیزی که یادم است یک آقایی بود که ماجرایی با کمربندش داشت. البته میدانستیم نویسنده کتاب کیست. این نخستین خاطره من است از خواندن کتاب هوشنگ مرادی کرمانی که امروز که روزی از روزهای شهریور است تولدش است و آنچه از او بیشتر در ذهنمان داریم قصههای مجید است که کیومرث پوراحمد سریالش کرده است.
چیزی که در این داستانها هست صمیمیت آنهاست که آدم را با خودش همراه میکند. یعنی فکر میکنید از این سادهتر نمیتوان قصهای را روایت کرد ولی وقتی پا به داخل قصه میگذارید میبینید همچین ساده هم نیستند. نه نحوه روایت ساده است و نه اتفاقی که در قصهها رخ میدهد اما چیزی که مهم است تصویر در این داستانها جریان دارد. تصویر و اتفاق. این دو مقولهای جدی هستند که شما میتوانید از آنها استفاده کنید و پا به سینما بگذارید. همین تصویرهایی که برای سینما وضوح دارد و اتفاقهایی که آدم را همراه با خودشان میکنند. اتفاقهایی معمولی، ساده که همذاتپنداری مخاطب را برمیانگیزند. این یعنی موفقیت.
همین اتفاق به گمان من در داستانهای احمد محمود هم رخ میدهد. محمود اما اقبال نداشت تا قصههایش فیلم شوند. وقتی داستانهایش را میخوانم فکر میکنم به سینما رفتهام و یک فیلم پر از جذابیت و پر از جزئیات میبینم و دریغ میخورم که چطور یک داستاننویس این اندازه خوب است و هنوز تبدیل به سینما نشده است. همین سادگی در تصویرپردازی و همچنین اتفاق است که غلامحسین ساعدی را هم متمایز میکند و داریوش مهرجویی از روی دست او اقتباس میکند و فیلم درخشان «گاو» و «دایره مینا» را میسازد یا ناصر تقوایی به سراغ «آرامش در حضور دیگران» ساعدی میرود از مجموعه «واهمههای بینام و نشان».
مهرجویی هم در یک دورهای آدم عجیبی است. انگار او همین تصویرپردازیها را در ادبیات میبیند و به سراغ اتفاقهای آنها میرود و دست به خلق میزند. نمونهاش همان بالاییها که گفتم و «مهمان مامان» که از روی دست هوشنگ مرادی کرمانی برداشته است.
سینما یعنی همین قصههایی که این داستاننویسها به ما دادهاند. فیلمهایی به یاد ماندنی که قصهشان حال فکر آدم را خوب میکند. این است که داستانهای «خمره»، «چکمه»، «تنور»، «مربای شیرین» و... از روی دست او برای سینما تنظیم میشود و فیلمهایی میشوند بااهمیت در سینمای ایران.
اصلاً نمیشود او سینمایی فکر نکند و این داستانها را بنویسد. او ذهنش سینمایی است. تصویرپرداز است و اتفاقمحور و همینها را با کلماتی که در اختیار دارد به ما نشان میدهد. اصلاً قصههای او نشان دادنی است. همین نشان دادن کار هر کسی نیست. همین چند روز قبل یک رمان میخواندم از یک نویسنده ایرانی که هنوز هم به این فکر میکنم که چرا این کتاب را خواندم؟ البته تنها حسنش این بود که دیگر از این نویسنده کتاب نمیخوانم. چطور میشود آدم تصویرسازی و اتفاقمحوری را فراموش کند و دست به کار داستان نوشتن ببرد؟ چطور نویسنده در فضای سانتیمانتال ذهنیاش غرق میشود و همان را با خامدستی به تو عرضه میکند؟ این اتفاق زمانی رخ میدهد که شما به تصویرها توجه نمیکنید. به سینما توجه ندارید. اتفاق را نمیشناسید و فکر میکنید خاطره گفتن میتواند شما را نویسنده کند. البته که نویسنده میکند. حکمی صادر نمیکنم اما میگویم خوب است داستان اینطوری باشد. اصلاً شما هر کتابی که حالتان را خوب میکند بخوانید. داستان چیزی جز ایجاد کردن لذت و تفریح برای خواننده نیست. کاری که بیشک هوشنگ مرادی کرمانی آن را خوب بلد است.
درباره «رابعه بلخی»، نخستین بانوی پارسیسرا
به لطفِ طبعِ او مردم نبودی*
عاشقی خواهی که تا پایان بری
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند
رابعه بلخی
حمیدرضا محمدی
روزنامهنگار
برخاسته از خطه خراسان است؛ خراسان بزرگ. همان خاکی که بلخ و بخارا و هرات و سمرقند و فاراب و خجند و مرو و نیشابور و بیهق و جوین و زوزن و بدخشان و غزنی و بسیار شهرهای دیگر، روزگارانی، قرون و اعصاری، ولایتی بودند از تیولات سرزمین خراسان که رونقشان شهره آفاق بود و افواه. و «رابعه بلخی»، اهل همین کهنسرزمین بود، زاده بلخ. پدرش کعب قُزداری بود، حاکم همان دیار بلخ، از اعراب کوچیده به خراسان که فرزند را فنون اسبرانی و رسوم جنگاوری آموخته بود. اما دخترش لطیفطبع بود و حتی او را نخستین شاعر پارسیگوی نوشتهاند - والعهدة على الراوی - کسی که سدیدالدین محمد عوفی در لبابالباب دربارهاش نوشته که «اگرچه زن بود»، اما «به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی بهغایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع» و همچنین رضاقلیخان هدایت در مجمعالفُصحاء، او را در «حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیده روزگار و فریده هر ادوار» توصیف کرده که «معاصر آلسامان و رودکی بوده و اشعار نیکو میفرموده» و حتی با رودکی هم ملاقات داشته اما گویا در حیات او یعنی پیش از سال ٣٢٩ قمری وفات یافته است، چنانکه فریدالدین عطار نیشابوری در خلال آن حدود چهارصد بیتی که در الهینامه در وصفش سروده، نیز به دیدارش با ابوالشعراء و مهارت ذوقآزماییاش اشاره کرده که: «بسی اشعار گفت آن روز اُستاد/ که آن دختر مجاباتش فرستاد// ز لطف طبع آن دلداده دمساز/ تعجب ماند آنجا رودکی باز».
یکی از اسباب شهرت رابعه حکایت عشقش به غلامیست بَکتاشنام که عطار آن را با حالی شورانگیز به نظم کشیده است اما برخی آن را عشقی مجازی دانستهاند چنانکه عبدالرحمن جامی در نفحاتالانس من حضراتالقدس نقلی از ابوسعید ابوالخیر آورده که «سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد.»
به هر روی رابعه را اگر نتوان از شعرای طراز دانست اما بهحتم باید اشعار دلانگیزش را خواند که ۵۵ بیت هم بیشتر نیستند؛ ٧ غزل، ۴دوبیتی و ٢ بیت مفرد.
سرودههایی واجد ویژگیهایی مختص خودش؛ ازجمله آنطور که در مدخل رابعه در جلد ٢۴ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی آمده، «شعر رابعه از نظر مختصات آوایی بسیار مهم است. از آن جمله، تشدید مخفّف که شمس قیس رازی در المعجم آن را «زیادت قبیح» خوانده است و «اماله» که هر دو از ویژگیهای سبک خراسانیاند» و همچنین «رابعه را نخستین کسی دانستهاند که در قالب مُلَمَّع شعر سروده است». پس باید او را که اکنون مزارش در نزدیکی مسجد جامع تاریخی خواجه ابونصر پارسا در پارک مرکزی شهر بلخ است، از نو شناخت و بزرگداشت او که امروز چهارشنبه، ١۶ شهریور، ساعت ١۶، در کتابخانه و موزه ملی ملک برپا میشود را فرصتی مغتنم شمرد.
*مصراعی سروده عطار نیشابوری در وصف رابعه بلخی
پس بباید ساخت با هر ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید خورد و پندارید قند
رابعه بلخی
حمیدرضا محمدی
روزنامهنگار
برخاسته از خطه خراسان است؛ خراسان بزرگ. همان خاکی که بلخ و بخارا و هرات و سمرقند و فاراب و خجند و مرو و نیشابور و بیهق و جوین و زوزن و بدخشان و غزنی و بسیار شهرهای دیگر، روزگارانی، قرون و اعصاری، ولایتی بودند از تیولات سرزمین خراسان که رونقشان شهره آفاق بود و افواه. و «رابعه بلخی»، اهل همین کهنسرزمین بود، زاده بلخ. پدرش کعب قُزداری بود، حاکم همان دیار بلخ، از اعراب کوچیده به خراسان که فرزند را فنون اسبرانی و رسوم جنگاوری آموخته بود. اما دخترش لطیفطبع بود و حتی او را نخستین شاعر پارسیگوی نوشتهاند - والعهدة على الراوی - کسی که سدیدالدین محمد عوفی در لبابالباب دربارهاش نوشته که «اگرچه زن بود»، اما «به فضل بر مردان جهان بخندیدی، فارِس هر دو میدان و والی هر دو بیان، بر نظم تازی قادر و در شعر پارسی بهغایت ماهر و با غایت ذکاء خاطر و حدّت طبع» و همچنین رضاقلیخان هدایت در مجمعالفُصحاء، او را در «حسن جمال و فضل و کمال و معرفت و حال، وحیده روزگار و فریده هر ادوار» توصیف کرده که «معاصر آلسامان و رودکی بوده و اشعار نیکو میفرموده» و حتی با رودکی هم ملاقات داشته اما گویا در حیات او یعنی پیش از سال ٣٢٩ قمری وفات یافته است، چنانکه فریدالدین عطار نیشابوری در خلال آن حدود چهارصد بیتی که در الهینامه در وصفش سروده، نیز به دیدارش با ابوالشعراء و مهارت ذوقآزماییاش اشاره کرده که: «بسی اشعار گفت آن روز اُستاد/ که آن دختر مجاباتش فرستاد// ز لطف طبع آن دلداده دمساز/ تعجب ماند آنجا رودکی باز».
یکی از اسباب شهرت رابعه حکایت عشقش به غلامیست بَکتاشنام که عطار آن را با حالی شورانگیز به نظم کشیده است اما برخی آن را عشقی مجازی دانستهاند چنانکه عبدالرحمن جامی در نفحاتالانس من حضراتالقدس نقلی از ابوسعید ابوالخیر آورده که «سخنی که او گفته است نه چنان است که کسی را در مخلوق افتاده باشد.»
به هر روی رابعه را اگر نتوان از شعرای طراز دانست اما بهحتم باید اشعار دلانگیزش را خواند که ۵۵ بیت هم بیشتر نیستند؛ ٧ غزل، ۴دوبیتی و ٢ بیت مفرد.
سرودههایی واجد ویژگیهایی مختص خودش؛ ازجمله آنطور که در مدخل رابعه در جلد ٢۴ دایرةالمعارف بزرگ اسلامی آمده، «شعر رابعه از نظر مختصات آوایی بسیار مهم است. از آن جمله، تشدید مخفّف که شمس قیس رازی در المعجم آن را «زیادت قبیح» خوانده است و «اماله» که هر دو از ویژگیهای سبک خراسانیاند» و همچنین «رابعه را نخستین کسی دانستهاند که در قالب مُلَمَّع شعر سروده است». پس باید او را که اکنون مزارش در نزدیکی مسجد جامع تاریخی خواجه ابونصر پارسا در پارک مرکزی شهر بلخ است، از نو شناخت و بزرگداشت او که امروز چهارشنبه، ١۶ شهریور، ساعت ١۶، در کتابخانه و موزه ملی ملک برپا میشود را فرصتی مغتنم شمرد.
*مصراعی سروده عطار نیشابوری در وصف رابعه بلخی
چند نکته درباره انیمیشن «راهخروج»
وقتی پاندمی فضای مجازی همه جا را تسخیر میکند
دکتر مهدی نیکعهد
پژوهشگر حوزه کودک و رسانه
«راه خروج» (Way Out)، انیمیشنی کوتاه، مفهومی، انتقادی و تأثیرگذار است که به خوبی توانسته بخشی از آنچه را که فضای مجازی و اخبار و وقایع آن با انسان امروزی و زندگی او رقم میزند، در قالبی استعاری ترسیم کند. در این انیمیشن به طور نمادین انسانها دارای سرها و مغزهایی کوچک هستند و به این طریق گوشه چشمی کنایی دارد به توده جامعه که به طور معمول تعقل و ژرفاندیشی کمتری در استفاده از فضای مجازی و مواجهه با اخبار دریافتی دارند. در انیمیشن راه خروج، ما آدمهایی را میبینیم که در کنار هم جمع شده یا نشستهاند، اما همگی غرق در گوشیهایشان هستند و جریان انرژی گویی تنها در چشمها و دستها برقرار است. به مرور بیتحرکی و جریان اخبار و وقایع باعث تورم بدنها میشود و در نهایت فضای مجازی تمام فضاهای واقعی را میبلعد و انسانها را به بردهها و زندانیانی برای خود بدل میکند. در این انیمیشن آنچه از تعاملات و مراودات انسانی حتی در محیط خانه وجود دارد هم بلعیده میشود و گویی همه یکسان و یکشکل در سلولهایی شبیه هم محبوس میشویم و در یک وضعیت استعاری شاهد آن هستیم که فضای مجازی و اخبار و وقایع آن شبیه پاندمی و طاعونی، کل فضاها و محیطها را تسخیر میکند و همه به آن مبتلا میشوند.
از این پس گوشیها و فضای مجازی به همه چیز هویت و معنا میدهند و کنترل انسانها را در دست میگیرند. دقیقاً و در وضعیتی مشابه میتوان گفت اخبار و شایعات نیز چنین تأثیری بر کنترل و تصاحب انسانها دارند.
راه خروج، به زبانی استعاری انگار دارد دنیای امروزی را به تصویر میکشد. بستری که شرایط را به گونهای هدایت کرده که هریک از ما به انسانهایی بدل شدهایم که کنشگری، مطالبهگری، هواداری و حتی ابراز محبتمان مجازی است و به تدریج قابلیتهای واقعی و اجتماعی این کنشها و واکنشها دارد در ما فروکش میکند. از سویی این فضا در جایگاه یک رسانه سرد، اخبار و اطلاعات از پیش آماده شده و تحلیل شده را در اختیار ما میگذارد و به مرور ما را دچار انفعال تفکر و اندیشه میکند؛ کاری که رسانهای گرم مثل کتاب هیچ وقت با ما نخواهد کرد. بر اینها باید امراض و عوارض جسمانی و روانی را نیز افزود که استفاده افراطی از این فضا برای ما به ارمغان خواهد آورد؛ اما پرسش آن است که آیا به راستی انسانهایی با مغزهای کوچک شده، اسیر و محبوس، میتوانند راه خروجی برای خود از اسارت بیابند؟ واقعیت این است که ما فراموش کردهایم این فضای مجازی و تکنولوژی باید ابزاری در اختیار و خدمت ما برای زندگی بهتر باشد، نه ما در خدمت آن؛ حال آنکه در دنیای واقعی ما اسیر و متأثر این ساخته دست بشر شدهایم و روزبهروز از همدیگر دورتر و دورتر میشویم و از نزدیک شدن به آن آسیب بیشتر میبینیم. این انیمیشن میخواهد به ما بگوید باید هر چه زودتر به دنبال راه خروج از این وضعیت باشیم.
پژوهشگر حوزه کودک و رسانه
«راه خروج» (Way Out)، انیمیشنی کوتاه، مفهومی، انتقادی و تأثیرگذار است که به خوبی توانسته بخشی از آنچه را که فضای مجازی و اخبار و وقایع آن با انسان امروزی و زندگی او رقم میزند، در قالبی استعاری ترسیم کند. در این انیمیشن به طور نمادین انسانها دارای سرها و مغزهایی کوچک هستند و به این طریق گوشه چشمی کنایی دارد به توده جامعه که به طور معمول تعقل و ژرفاندیشی کمتری در استفاده از فضای مجازی و مواجهه با اخبار دریافتی دارند. در انیمیشن راه خروج، ما آدمهایی را میبینیم که در کنار هم جمع شده یا نشستهاند، اما همگی غرق در گوشیهایشان هستند و جریان انرژی گویی تنها در چشمها و دستها برقرار است. به مرور بیتحرکی و جریان اخبار و وقایع باعث تورم بدنها میشود و در نهایت فضای مجازی تمام فضاهای واقعی را میبلعد و انسانها را به بردهها و زندانیانی برای خود بدل میکند. در این انیمیشن آنچه از تعاملات و مراودات انسانی حتی در محیط خانه وجود دارد هم بلعیده میشود و گویی همه یکسان و یکشکل در سلولهایی شبیه هم محبوس میشویم و در یک وضعیت استعاری شاهد آن هستیم که فضای مجازی و اخبار و وقایع آن شبیه پاندمی و طاعونی، کل فضاها و محیطها را تسخیر میکند و همه به آن مبتلا میشوند.
از این پس گوشیها و فضای مجازی به همه چیز هویت و معنا میدهند و کنترل انسانها را در دست میگیرند. دقیقاً و در وضعیتی مشابه میتوان گفت اخبار و شایعات نیز چنین تأثیری بر کنترل و تصاحب انسانها دارند.
راه خروج، به زبانی استعاری انگار دارد دنیای امروزی را به تصویر میکشد. بستری که شرایط را به گونهای هدایت کرده که هریک از ما به انسانهایی بدل شدهایم که کنشگری، مطالبهگری، هواداری و حتی ابراز محبتمان مجازی است و به تدریج قابلیتهای واقعی و اجتماعی این کنشها و واکنشها دارد در ما فروکش میکند. از سویی این فضا در جایگاه یک رسانه سرد، اخبار و اطلاعات از پیش آماده شده و تحلیل شده را در اختیار ما میگذارد و به مرور ما را دچار انفعال تفکر و اندیشه میکند؛ کاری که رسانهای گرم مثل کتاب هیچ وقت با ما نخواهد کرد. بر اینها باید امراض و عوارض جسمانی و روانی را نیز افزود که استفاده افراطی از این فضا برای ما به ارمغان خواهد آورد؛ اما پرسش آن است که آیا به راستی انسانهایی با مغزهای کوچک شده، اسیر و محبوس، میتوانند راه خروجی برای خود از اسارت بیابند؟ واقعیت این است که ما فراموش کردهایم این فضای مجازی و تکنولوژی باید ابزاری در اختیار و خدمت ما برای زندگی بهتر باشد، نه ما در خدمت آن؛ حال آنکه در دنیای واقعی ما اسیر و متأثر این ساخته دست بشر شدهایم و روزبهروز از همدیگر دورتر و دورتر میشویم و از نزدیک شدن به آن آسیب بیشتر میبینیم. این انیمیشن میخواهد به ما بگوید باید هر چه زودتر به دنبال راه خروج از این وضعیت باشیم.
مسئولیت مبالغهآمیز
رامتین ایمانی نوبر
روانشناس
دکتر گراهام سی.ال.دیوی در یادداشتی با عنوان«روانشناسی اختلال وسواسی-اجباری» نوشت: «در دهه 1970، زمانیکه روانشناسان به تازگی تحقیقات مفصلی را در مورد وسواس و اجبار آغاز کرده بودند، تصمیم گرفتند فردی را که مشکلات شدید وسواسی داشت بررسی کنند، به طوری که آنها بتوانند رفتارهای وارسی کردن او را در یک محیط کنترل شده اندازهگیری و ارزیابی کنند. در کمال تعجب، هنگامی که او در بیمارستان بستری شد، بیشتر رفتارهای وارسی کردن او ناپدید شدند و او به راحتی و بدون اضطراب شروع به پرداختن زندگی عادیاش کرد.» چرا چنین اتفاق غیرمترقبهای رخ داد؟! در ابتدا، برای پاسخ به این سؤال باید این اختلال را تعریف و واکاوی کرد. اختلال وسواسی-اجباری یک اختلال روانی است که در آن افراد افکار، احساسات، تصاویر یا احساسات ناخواسته و مکرر (وسواس) را تجربه میکنند و در پاسخ به آنها، به رفتارها یا اعمال ذهنی (اجبار) میپردازند. بهطور خلاصه «وسواس» فکری مکرر، ناخواسته و ناراحتکننده است که اغلب فرد کنترلی روی آن ندارد. در این خصوص تحقیقات نشان داده که افکار وسواسی حتی سراغ آنهایی که به این اختلال مبتلا نیستند نیز میآید. دکتر آلیس بویس در خصوص تفاوت فردی که دچار این اختلال شده با کسی که تنها افکار وسواسی دارد، مینویسد: «تفاوت اصلی در افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری در محتوا یا موضوع افکار مزاحمشان نیست، بلکه میزان نگرانیشان در مورد داشتن افکار مزاحم است. افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری داشتن افکار مزاحم را خطرناک یا غیراخلاقی میدانند. آنها نگرانند که داشتن فکر مزاحم منجر به عمل کردن بر اساس همان فکر شود یا اینکه فقط با داشتن این فکر خطر دیگری به وجود آید. بنابراین آنها داشتن یک فکر را با انجام عمل ترسناک برابر میدانند. این انحراف فکری«ادغام فکری-عملی» نامیده میشود...از این رو هر چه فرد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری بیشتر نگران افکار مزاحم خود باشد، نفوذهای فکری بیشتری را تجربه میکند.» همچنین «اجبار» عبارت است از یک رفتار فیزیکی یا عمل ذهنی تکراری که فرد مجبور است انجام دهد تا از اضطراب ناشی از افکار وسواسی بکاهد و از وقوع مخاطرات احتمالی جلوگیری کند. اجبارهای فیزیکی قابل رؤیت هستند و شامل رفتارهای تکراری مانند شستن دستها، چک کردن قفل و احتکار اشیا است. اما اجبارهای فکری-مانند تکرار کلمات، اعداد، یا تکرار مداوم یک عبارت خاص- پنهانی، پیچیدهتر و حتی دردسرسازتر هستند. لیلی بیلی نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که سالها از این اختلال رنج برده، میگوید: «اغلب به نظرم میرسد که تأخیر در دریافت تشخیص این اختلال یا دسترسی به حمایتی برای درمان، بیشتر در جایی است که بیمار به جای اجبارهای فیزیکی آشکار، اجبارهای ذهنی را تجربه میکند... در تجربه من، بزرگترین «مزیت» انجام اجبار در ذهن شما این است که هیچ کس متوجه نمیشود. بزرگترین «نقطه ضعف» انجام اجبار در ذهن شما این است که هیچ کس متوجه نمیشود.» با این تفاصیل آنچه در این فرایند رخ میدهد، ریشه در اضطرابی دارد که از همان اوان زندگی به وجود آمده، با باورهای اجتماعی و فردی شکل و قوام گرفته و به سبب اینکه به کرات سرکوب شده، بدل به فکری مزاحم گردیده. بنابراین یکی از آن عواملی که میتواند اضطراب را بیشتر کند تا به رفتارهای وسواسی- اجباری بینجامد، داشتن مسئولیت است. مسئولیتی که بسیاری از انسانها از داشتنش در هراسند و با گذر عمر نیز افزایش پیدا میکند؛ با اینحال این افزایش برای افراد مبتلا به این اختلال غیرمعمول است، چرا که تصور میکنند پیامد ناخوشایندی خواهد داشت. در نتیجه در پاسخ به آن سؤال میتوان گفت، بستری شدن آن فرد در بیمارستان منجر به انتقال مسئولیت به کارکنان بیمارستان شده بود و همین امر موجب شد تا او آرام شود. به همین دلیل دکتر دیوی در ادامه یادداشتش مینویسد: «افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری نه تنها نسبت به عدم وقوع اتفاقات بد احساس مسئولیت میکنند، بلکه احساس مسئولیت بسیار شدیدی نیز دارند که در صورت انجام نشدن تشریفات اجباری، احساس گناه و شرمی را برمیانگیزد که ممکن است اتفاقات بدی رخ دهد. مسئولیت مبالغهآمیز یکی از مهمترین ویژگیهای شناختی بنیادی اختلال وسواسی-اجباری است.»
روانشناس
دکتر گراهام سی.ال.دیوی در یادداشتی با عنوان«روانشناسی اختلال وسواسی-اجباری» نوشت: «در دهه 1970، زمانیکه روانشناسان به تازگی تحقیقات مفصلی را در مورد وسواس و اجبار آغاز کرده بودند، تصمیم گرفتند فردی را که مشکلات شدید وسواسی داشت بررسی کنند، به طوری که آنها بتوانند رفتارهای وارسی کردن او را در یک محیط کنترل شده اندازهگیری و ارزیابی کنند. در کمال تعجب، هنگامی که او در بیمارستان بستری شد، بیشتر رفتارهای وارسی کردن او ناپدید شدند و او به راحتی و بدون اضطراب شروع به پرداختن زندگی عادیاش کرد.» چرا چنین اتفاق غیرمترقبهای رخ داد؟! در ابتدا، برای پاسخ به این سؤال باید این اختلال را تعریف و واکاوی کرد. اختلال وسواسی-اجباری یک اختلال روانی است که در آن افراد افکار، احساسات، تصاویر یا احساسات ناخواسته و مکرر (وسواس) را تجربه میکنند و در پاسخ به آنها، به رفتارها یا اعمال ذهنی (اجبار) میپردازند. بهطور خلاصه «وسواس» فکری مکرر، ناخواسته و ناراحتکننده است که اغلب فرد کنترلی روی آن ندارد. در این خصوص تحقیقات نشان داده که افکار وسواسی حتی سراغ آنهایی که به این اختلال مبتلا نیستند نیز میآید. دکتر آلیس بویس در خصوص تفاوت فردی که دچار این اختلال شده با کسی که تنها افکار وسواسی دارد، مینویسد: «تفاوت اصلی در افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری در محتوا یا موضوع افکار مزاحمشان نیست، بلکه میزان نگرانیشان در مورد داشتن افکار مزاحم است. افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری داشتن افکار مزاحم را خطرناک یا غیراخلاقی میدانند. آنها نگرانند که داشتن فکر مزاحم منجر به عمل کردن بر اساس همان فکر شود یا اینکه فقط با داشتن این فکر خطر دیگری به وجود آید. بنابراین آنها داشتن یک فکر را با انجام عمل ترسناک برابر میدانند. این انحراف فکری«ادغام فکری-عملی» نامیده میشود...از این رو هر چه فرد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری بیشتر نگران افکار مزاحم خود باشد، نفوذهای فکری بیشتری را تجربه میکند.» همچنین «اجبار» عبارت است از یک رفتار فیزیکی یا عمل ذهنی تکراری که فرد مجبور است انجام دهد تا از اضطراب ناشی از افکار وسواسی بکاهد و از وقوع مخاطرات احتمالی جلوگیری کند. اجبارهای فیزیکی قابل رؤیت هستند و شامل رفتارهای تکراری مانند شستن دستها، چک کردن قفل و احتکار اشیا است. اما اجبارهای فکری-مانند تکرار کلمات، اعداد، یا تکرار مداوم یک عبارت خاص- پنهانی، پیچیدهتر و حتی دردسرسازتر هستند. لیلی بیلی نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی که سالها از این اختلال رنج برده، میگوید: «اغلب به نظرم میرسد که تأخیر در دریافت تشخیص این اختلال یا دسترسی به حمایتی برای درمان، بیشتر در جایی است که بیمار به جای اجبارهای فیزیکی آشکار، اجبارهای ذهنی را تجربه میکند... در تجربه من، بزرگترین «مزیت» انجام اجبار در ذهن شما این است که هیچ کس متوجه نمیشود. بزرگترین «نقطه ضعف» انجام اجبار در ذهن شما این است که هیچ کس متوجه نمیشود.» با این تفاصیل آنچه در این فرایند رخ میدهد، ریشه در اضطرابی دارد که از همان اوان زندگی به وجود آمده، با باورهای اجتماعی و فردی شکل و قوام گرفته و به سبب اینکه به کرات سرکوب شده، بدل به فکری مزاحم گردیده. بنابراین یکی از آن عواملی که میتواند اضطراب را بیشتر کند تا به رفتارهای وسواسی- اجباری بینجامد، داشتن مسئولیت است. مسئولیتی که بسیاری از انسانها از داشتنش در هراسند و با گذر عمر نیز افزایش پیدا میکند؛ با اینحال این افزایش برای افراد مبتلا به این اختلال غیرمعمول است، چرا که تصور میکنند پیامد ناخوشایندی خواهد داشت. در نتیجه در پاسخ به آن سؤال میتوان گفت، بستری شدن آن فرد در بیمارستان منجر به انتقال مسئولیت به کارکنان بیمارستان شده بود و همین امر موجب شد تا او آرام شود. به همین دلیل دکتر دیوی در ادامه یادداشتش مینویسد: «افراد مبتلا به اختلال وسواسی-اجباری نه تنها نسبت به عدم وقوع اتفاقات بد احساس مسئولیت میکنند، بلکه احساس مسئولیت بسیار شدیدی نیز دارند که در صورت انجام نشدن تشریفات اجباری، احساس گناه و شرمی را برمیانگیزد که ممکن است اتفاقات بدی رخ دهد. مسئولیت مبالغهآمیز یکی از مهمترین ویژگیهای شناختی بنیادی اختلال وسواسی-اجباری است.»
عکس نوشت
یک پژوهشگر، تصویری از «میکلآنژ» مجسمهساز چیرهدست ایتالیایی را در حاشیه یک کتاب تاریخی کشف کرده است. «جیمز هال» پژوهشگر و نویسنده کتاب «کارگاه هنرمند: یک تاریخچه فرهنگی» معتقد است طراحی کوچکی که در حاشیه یکی از نسخههای قرن پانزدهمی کتاب «کمدیالهی دانته» وجود دارد، درحقیقت «میکلآنژ» مجسمهساز نامدار ایتالیایی را حین فعالیت به تصویر میکشد./ آرتنیوزپیپر
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
خانه سینما سرگردان بین دو وزارتخانه!
-
تو اهل فضلی و دانش، همین گناهت بس
-
وقتی حال فکر خوب است
-
به لطفِ طبعِ او مردم نبودی*
-
وقتی پاندمی فضای مجازی همه جا را تسخیر میکند
-
مسئولیت مبالغهآمیز
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین