هجرت امام رضا(ع) به ایران و برکات حضورش در میان ایرانیان
سیاست فرهنگی در سیره رضوی
دکتر محمد ملکزاده
استاد علومسیاسی پژوهشکده نظامهای اسلامی
انحصار پایهگذاری تمدن اسلامی را باید از آنِ آخرین فرستاده الهی، حضرت محمد مصطفی(ص) دانست. تمدنی که پس از رحلت آن حضرت توسط پیشوایان معصوم علیهمالسلام و جانشینان برحق ایشان تعمیق و گسترش یافت. گرچه پیشوایان معصوم بجز در دوران کوتاهی از حاکمیت سیاسیشان، بقیه عمر شریفشان ذیل حاکمیت حاکمان طاغوت سپری شد اما آنان در همان دوران نیز با پاسداری از مکتب اهل بیت(ع) بهعنوان تنها الگوی ناب از اسلام محمدی(ص)، شیعه را در قلوب مؤمنان خالص حفظ نموده و پایههای تمدن اسلامی را با گسترش تشیع استوار ساختند. در این یادداشت نقش امام رضا(ع) را در گسترش تشیع بهعنوان عاملی در شکلگیری تمدن اسلامی مرور میکنیم.
امام رضا در سال 148 هجری همزمان با سال شهادت جد بزرگوارش امام صادق(ع)، در مدینه چشم به جهان گشود. سیوپنج ساله بود که پدر بزرگوارش امام موسی کاظم در زندان هارون به شهادت رسید. پس از شهادت پدر حدود بیست سال از حیات پربارش در عصر هارونالرشید و مأمون سپری شد. مأمون عباسی برای زیر نظر گرفتن فعالیتهای امام رضا(ع) و مشروعیت بخشیدن به حکومت غاصبانه خویش، در اقدامی ریاکارانه آن حضرت را از مدینه به مرو کشاند و ایشان را ولیعهد خویش معرفی کرد. گرچه مأمون به اهداف خویش دست نیافت و در نهایت امام رضا(ع) را پس از یک سال به شهادت رساند اما امام(ع) از همین فرصت نیز به طرق مختلف برای تعمیق و گسترش تشیع بهره گرفت:
1.مبارزه با ظلم
یکی از ویژگیهای تشیع و از شاخصههای اصلی تمدن اسلامی، ظلمستیزی و مبارزه با حاکمان جائر است. امام رضا(ع) گرچه به ظاهر ولیعهد مأمون بود ولی هرگز از مبارزه با حاکمیت جور باز نایستاد؛ عدم پذیرش مسئولیتهای حکومتی و مبارزه مخفیانه با مأمون عباسی تا لحظه شهادت از جمله اقدامات سیاسی ایشان در مبارزه با حاکمیت جور به شمار میآید.
2.تأکید بر ولایت اهل بیت(ع)
جایگاه ولایت در تمدن اسلامی با الگوی شیعی، از اهمیت بسزایی برخوردار است. حدیث مشهور سلسلةالذهب که توسط امام رضا(ع) هنگام ورود ایشان به نیشابور در میان انبوه جمعیت مشتاق و دوستدار آن حضرت بیان شد، بر لزوم پذیرش ولایت اهل بیت(ع) تأکید دارد. آن حضرت در پاسخ سلیمان جعفری که در مورد همکاری با مأمون از امام رضا(ع) سؤال کرد، فرمود: ای سلیمان! وارد شدن به دستگاه جور و کمک به آنان و کوشش در تأمین نیازهایشان معادل کفر است و توجه عمدی به آنها از گناهان بزرگی است که آتش دوزخ، سزای آن خواهد بود.
3. مقاومت هوشمندانه در برابر جائران
یکی دیگر از نمادهای تشیع، نماد مقاومت در برابر سختیها و مشکلات است. اساس تمدن اسلامی بر محور مقاومت شکل گرفته است. در عصر امام رضا(ع) آن حضرت الگو و چهره بارز مقاومت در جایگاه رهبر سیاسی ـ دینی امت بود. در این دوره که رویارویی میان امام(ع) و خاندان عباسی به اوج خود رسیده و شخصیت محبوب و قدرتمند امام رضا(ع) در میان مردم، ابتکار عمل را از مأمون سلب نموده بود، مأمون سعی میکرد با ترفندهای گوناگون آن حضرت را تسلیم خود سازد اما این تلاش بیهوده نتیجهای برای مأمون به همراه نداشت، چه آنکه خود او در یک محفل خصوصی اینگونه سخن گفت:
«این مرد (امام رضا) کارهای خود را از ما پنهان کرده و مردم را به امامت خود میخواند. ما او را بدین جهت ولیعهد قرار دادیم که مردم را به خدمت ما خوانده و به ملک و خلافت ما اعتراف نماید و در ضمن شیفتگانش بدانند که او آنچنان که ادعا میکند، نیست و این امر (خلافت) شایسته ما است نه او... اکنون میبینیم که در کار او مرتکب خطا شده و خود را در لبه پرتگاه قرار دادهایم!»
مقاومت هوشمندانه امام رضا(ع) در برابر مأمون علاوه بر اینکه نقشههای او را ناکام گذاشت، به شیعیان نیز راه و رسم مقاومت هوشمندانه در برابر حاکمان جور را آموخت، به طوری که اباصلت هروی درباره این درس بزرگ امام رضا(ع) به شیعیان میگوید: «مأمون، ولایتعهدی را به امام واگذاشت تا به مردم نشان دهد او چشم در دنیا دارد و بدین ترتیب موقعیت معنوی خویش را پیش آنها از دست بدهد، اما حضرت رضا(ع) با روشی هوشمندانه به مقابله با این توطئه مأمون برخاست و در نهایت او را در این توطئه شکست داد.» از جمله جلوههای مقاومت هوشمندانه امام(ع) در برابر مأمون را میتوان عدم پذیرش دخالت در امور حکومت، تأکید بر منشأ الهی مشروعیت حاکم و ابراز نارضایتی از پذیرش منصب ولایتعهدی دانست.
4.معرفی نایبان خاص به مردم
از زمانی که امام رضا(ع) به ایران هجرت کردند، با توجه به اینکه بسیاری از سادات علوی نیز بهدلیل استبداد و فشارهای هیأتهای حاکمه ناچار به مهاجرت به ایران شده بودند، شیعیان ایران بهطور چشمگیری افزایش یافتند. پیش از حضور امام رضا(ع) در ایران، شیعیان ایران به طرق مختلف همچون ارسال نامه یا نمایندگان، بویژه در ایام حج و مناسبتهای مختلف با اهل بیت(ع) ارتباط برقرار میکردند و حال آنکه پس از عزیمت امام هشتم به ایران و افزایش فشار و اختناق از سوی حاکمان عباسی، بسیاری دیگر از شیعیان و محبان اهل بیت(ع) از عراق و حجاز به شهرهای مختلف ایران آمدند و در شهرهای نیشابور، طوس، قم، ری و دیگر مناطق ایران سکنی گزیدند. در این شرایط امام(ع) وکلایی را بهعنوان نایب خاص خویش برای تسهیل مراجعه مردم به آنان تعیین نمود. این امر در کنار فعالیتهای تبلیغی مانند به راه افتادن جلسات مناظره علمی و کلامی، راه یافتن کتب و مجموعههای علمی و نامهنگاریهای امام(ع) به بلاد متعدد و در نهایت شهادت امام(ع) که منجر به قرار گرفتن بارگاه مطهر ایشان در میان خیل دوستداران اهل بیت(ع) در ایران شد، زمینه افزایش ارتباط عاطفی و معنوی امام(ع) با مردم و گرایش روزافزون به تشیع و در نهایت گسترش فرهنگ و تمدن غنی اسلامی را فراهم نمود. اینگونه است که «فان فلوتن» یکی از خاورشناسان در بررسی علل محبوبیت امامان شیعه در میان مردم و گسترش تفکر شیعی در ایران گسترده آن روز که بخش وسیعی از منطقه غرب آسیای کنونی و مناطق دیگر را فراگرفته بود، مینویسد: «یکی از علل گرایش ایرانیان به تشیع این بوده که آنها شیوههای انسانی را جز در خط فکری ائمه(ع) نیافتند.»
نیم نگاه
اساس تمدن اسلامی بر محور «مقاومت» شکل گرفته است. در عصر امام رضا(ع) آن حضرت الگو و چهره بارز مقاومت در جایگاه رهبر سیاسی ـ دینی امت بود. زمانی که امام رضا(ع) به ایران هجرت کردند، بسیاری دیگر از شیعیان و محبان اهل بیت(ع) از عراق و حجاز به شهرهای مختلف ایران آمدند و در نیشابور، طوس، قم، ری و... سکنی گزیدند و اینچنین شیعیان ایران بهطور چشمگیری افزایش یافتند. این امر در کنار فعالیتهای تبلیغی مانند به راه افتادن جلسات مناظره علمی و کلامی، زمینه افزایش ارتباط عاطفی و معنوی امام(ع) با مردم و گرایش روزافزون به تشیع و در نهایت گسترش فرهنگ و تمدن غنی اسلامی را فراهم کرد. اینگونه است که «فان فلوتن» یکی از خاورشناسان در بررسی علل محبوبیت امامان شیعه در میان مردم و گسترش تفکر شیعی در ایران، مینویسد: «یکی از علل گرایش ایرانیان به تشیع این بوده که آنها شیوههای انسانی را جز در خط فکری ائمه(ع) نیافتند.»
گفتوگو با دکتر محمد فنایی اشکوری، استاد فلسفه دین
چرا گروهی با فلسفه مخالفند؟
تصحیح تلقی ما از فلسفه امری ضروری است
سیدحسین امامی
«فلسفه» از آن دست دانشهایی است که شیفتگان بسیاری دارد و گاه «تب فلسفه» چنان بالا میگیرد که فلسفه خواندن و شرکت در کلاسهای فلسفه به یک مُد جذاب در جامعه بدل میشود. از طرف دیگر، کسانی هم هستند که «مخالفان سرسخت فلسفه» خوانده میشوند و فلسفه و فیلسوفان را به کلیگویی و پرداختن به امور غیرمفید متهم میکنند و اساساً اعتبار فلسفه را زیر سؤال میبرند. دکتر محمد فنایی اشکوری، استاد فلسفه دین، معتقد است «تصحیح تلقی ما از فلسفه امری ضروری است.» او با آگاهی از چنین مناقشهای، به تازگی کتابی با عنوان «تفکر فلسفی» به همت انتشارات حکمت اسلامی وابسته به مجمع عالی حکمت اسلامی در قم منتشر کرده است که در فصلی از آن به «مخالفان فلسفه» میپردازد و دلیل اینکه چرا گروهی با فلسفه مخالفند؟ را عنوان میکند و پاسخهایی به این طیف میدهد. به بهانه انتشار این کتاب، با دکتر محمد فنایی اشکوری به گفتوگو نشستیم. او دکترای رشته فلسفه دین از دانشکده مطالعات ادیان دانشگاه مک گیل کانادا دارد و اکنون با رتبه استادی، عضو هیأت علمی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی است. «بحران معرفت؛ نقد عقلانیت و معنویت تجددگرا»، «تعهد به حقیقت»، «دانش اسلامی و دانشگاه اسلامی»، «درآمدی بر تاریخ فلسفه غرب» و «معرفتشناسی دینی» از جمله آثار پرتعداد او است.
جناب فنایی اشکوری، در کتاب جدیدتان با عنوان «تفکر فلسفی» که به چیستی و چرایی فلسفه و نسبت آن با دیگر علوم و معارف پرداختهاید، بخش مفصلی را به «مخالفان فلسفه» اختصاص دادهاید. منظور از مخالفان فلسفه چه افراد یا گروههایی هستند؟
جریانها و طیفهای مختلفی در غرب و شرق از متشرع تا سکولار با فلسفه مخالفت کرده و میکنند، مانند برخی متکلمان، محدثان، فقها، صوفیان و علمگرایان (ساینتیستهای پوزیتیویست). برخی با فلسفه به طور کلی مخالفند و بعضی با فلسفه اسلامی مخالفند، نه با فلسفه به طور کلی. اینها نیز چند دستهاند. متجددان و سکولارها که فلسفه اسلامی را فلسفه نمیدانند، بلکه آن را کلام یا الهیات میشمارند و گروهی از متشرعان نیز چون فلسفه اسلامی را با آموزههای اسلامی ناسازگار میدانند به جنگ با آن برخاستهاند.
پاسختان به مخالفان فلسفه چیست؟ در این کتاب با چه روشی به بحث با مخالفان فلسفه پرداختهاید؟
در این کتاب «تفکر فلسفی» تبیین و از آن دفاع شده است، نه از آرای فلاسفه، یا مکتب فلسفی خاص. در این اثر نشان دادهام که مخالفت با برخی آرا فلاسفه یا رد یک مکتب فلسفی خاص، هرگز به معنای رد فلسفه نیست. به بیان دیگر، غرض من دفاع از عقلانیت یا عقلورزی است؛ چرا که فلسفه عرصه عقلورزی است و مخالفت با تفکر فلسفی در واقع مخالفت با خردورزی است؛ چون فلسفه چیزی جز خردورزی روشمند و نظاممند نیست. به این معنا، منطقاً تفکر فلسفی قابل انکار عقلانی و دفاعپذیر نیست. نقد عقلانی تفکر فلسفی به معنای رد تفکر فلسفی، در واقع پرداختن به تفکر فلسفی است که امری پارادوکسیکال است.
مسأله نقد و روش نقد بسیار مهم است که شما در این کتاب، این روش را در پاسخگویی به مخالفان فلسفه به کار گرفتهاید، اما به تازگی مقالهای هم در نقد دیدگاه استاد محمدرضا شفیعی کدکنی درباره ماهیت عرفان در کتاب «زبان شعر در نثر صوفیه» نوشتهاید که در فصلنامه نگاه آفتاب منتشر شده است. منش نقدتان را چگونه توصیف میکنید، چون در کشور ما توهین و تخریب با نقد و کار علمی خَلط شده است؟
نقد علمی و منطقی، بررسی یک نظر یا دیدگاه بر اساس یک نظر و دیدگاه دیگر است، نه منازعه بین دو شخص. در نقد علمی جایی برای ابراز احساسات نیست، چه رسد به اعمال خشم و ستیز و انتقامجویی. اصولاً در نقد علمی نقدکننده و نقدشونده به عنوان دو فرد حضور ندارند، بلکه «دو دیدگاه» و «دو نظر» با هم سنجیده میشوند و نقاط ضعف و قوت آنها بحث میشود.
عرصه نقد، عرصه مواجهه و برخورد اندیشهها است، نه افراد. با معیارهای علمی و منطقی نظری سنجیده میشود و نقاط قوت و کاستیهای آن بیان میشود. استفاده از زبان گزنده و ابراز خشم و توهین ربطی به نقد ندارد؛ اینها دو مقوله متفاوت هستند. تندخویی کردن به نام نقد، جنگ و دعوا و ستیز زبانی و کلامی است. جنگ و دعوا اقسامی دارد؛ گاهی گلاویز شدن فیزیکی است و گاهی هم زبانی و کلامی است. ماهیت آنها تفاوتی باهم ندارند، تفاوت در نحوه اجرا است. در این گونه مخاصمه و ستیزه هر کسی میکوشد خود را برکشد و دیگری را تحقیر و از میدان به در کند. محور حقیقت نیست، انانیت است.
از این رو، این گونه زبان سازنده نیست و فایده و خیری بر آن مترتب نیست. نقد علمی و منطقی اصلاح است و بدزبانی و تندخویی افساد. عجیب است که برخی با ادعای هدایت و ارشاد و اصلاح دیگران از این روشهای غیراخلاقی استفاده میکنند، غافل از اینکه این روشها نه تنها کسی را به حق نزدیک نمیکند بلکه دورتر میکند و در حقانیت دعاوی مدعیان و در صداقتشان تردید جدی ایجاد میکند. رعایت ادب و انصاف و همدلی شرط نقد سازنده است.
شما در نقدهایتان چقدر موفق شدهاید که متر و میزان نقد را چنان که خود تعریف و تبیین کردهاید، رعایت کنید؟
البته تلاشم بر این بوده است که تا آنجا که میتوانم رعایت کنم، اما اینکه تا چه اندازه موفق بودهام ، خوانندگان میتوانند داوری کنند.
ادعای اصلی شما یا به عبارت دیگر پروژه فکریتان در کتاب «تفکر فلسفی» چیست؟
مهمترین نکته در این کتاب «تصحیح تلقی ما از فلسفه» است. در این تلقی «فلسفه» عقلورزی روشمند و نظاممند درباره پرسشهای بنیادین بشر در هر موضوع است. بنا بر این، فلسفه اساس تفکر و اندیشه در هر باب است، از جمله در تفکر دینی و در علوم طبیعی و انسانی. فلسفه، خردورزی در باب نیک زیستن و نیکو زیستن است و به این اعتبار، فلسفه «مبنای عقلانی تمدن انسانی» است. اگر مهمترین وجه ممیز انسان خردورزی نباشد دستکم یکی از مهمترین وجوه ممیز انسان «خردورزی» است؛ حال اگر توجه کنیم که تفکر فلسفی چیزی جز خردورزی منضبط نیست، مخالفت با فلسفه قابل توجیه نیست. نسبت فلسفه و دین و ابتنای دینورزی عقلانی بر تفکر فلسفی موضوع محوری دیگر در این کتاب است. مناسبات فلسفه و علم و تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر نیز از مباحث مطرح شده دیگری است که در این کتاب به آن میپردازم.
«تفکر فلسفی» چگونه تفکری است؟ ویژگیهای این جنس از تفکر چیست؟ و چگونه از دیگر انواع تفکر متمایز میشود؟
«تفکر فلسفی» در حقیقت از مقوله «فلسفهشناسی» یا «فلسفه فلسفه» یا «فرافلسفه» (meta philosophy) است. در شاخههای مختلف فلسفه از هستی، معرفت، اخلاق، ذهن، ماده، علم و مانند آن بحث عقلی میشود، اما در اینجا، از خود فلسفه و تفکر فلسفی و چیستی و چگونگی آن بحث میکنیم.
همان گونه که از عنوان کتاب پیداست، موضوع آن چیستی تفکر فلسفی (philosophical thought)، ویژگیها و روشهای آن و تمایزش با شیوههای دیگر تفکر مانند تفکر تجربی، تاریخی، دینی و عرفانی است. و در این راستا از ارتباط و تعامل فلسفه با دیگر حوزههای معرفتی هم گفته و نوشتهام.
آیا میتوان گفت این بحث، نوعی تحقیق درجه دوم (second order) است که موضوع آن فلسفه است؟
اگر از این زاویه نگاه کنیم در این کتاب دو سنخ بحث طرح میشود؛ هم از «تفکر فلسفی» به عنوان یک فعالیت عقلانی بحث میکنیم که بحثی است درجه اول و ناظر به نوع خاصی از معرفت که از این جهت با معرفتشناسی و روششناسی پیوند میخورد، هم از «دانش فلسفه» به عنوان یک دانش تحققیافته در تاریخ بشر در فرهنگهای مختلف بحث میکنیم که به این اعتبار بحث اش درجه دوم است، چون ناظر به دانش خاصی به معنای desciplin است.
آیا در نگارش این کتاب، تنها مخاطبان تخصصی فلسفه را مد نظر داشتهاید؟
مخاطب این کتاب همه کسانی هستند که به نحوی با فلسفه درگیرند، از محققان فلسفه تا علاقهمندان به فلسفه و حتی مخالفان فلسفه.
کتاب شما بخوبی جغرافیا و تاریخ فلسفه را به مخاطبانش ارائه میکند، چرا چنین امری را در نگارش این کتاب هدف قرار دادهاید؟
گاهی لازم است پژوهشگر فلسفه و فیلسوف از فضای فلسفی خودش بیرون بیاید، به فلسفههای دیگر نیز سری بزند و از منظری بیرونی به فلسفه بنگرد. کسی که فقط با یک نظام یا مکتب و سنت فکری فلسفی آشنا است و فلسفه را محدود به فلسفهای که خود با آن آشناست میداند، تصور درستی از فلسفه ندارد. نگاه به فلسفه از بیرون و دیدن مکتبها و نظامهای متعدد و متنوع فلسفی و تأمل در آن، تصویر متفاوتی از فلسفه به ما میدهد. کسی که در نقطهای در درون جنگل است و نگاهش را به چند درخت دوخته ، تصویر درستی از جنگل ندارد.
این تصویر وقتی به دست میآید که ارتفاع بگیرد و از بالا و از چشم پرنده (bird’s-eye view) منظره را تماشا کند.
معمولاً طلاب و دانشجویانی که وارد رشته فلسفه میشوند در آغاز تصور روشنی از فلسفه ندارند و فلسفه برای آنان امری اسرارآمیز، مبهم و رازآلود است و گویی دل به دریا میزنند و همانند تیری در تاریکی وارد فضایی مبهم میشوند که امید میبرند تدریجاً قدری روشن شود، برخی نیز به دلیل همین ابهام و تاریکی، هراسناک از آن میگریزند. بنابراین در این کتاب سعی کردهام این فضا را تا حدی روشن کنم و همان طور که شما اشاره کردید تاریخ و جغرافیای فلسفه را به خواننده نشان دهم تا بتواند آگاهانه در این باره تصمیم بگیرد.
به نظرم یکی از ویژگیهای این کتاب، قلم روان و همهفهم آن است؛ چرا که اغلب کتابهای فلسفی نگارشی تخصصی و پیچیده دارند، اما به نظر میرسد که شما در این کتاب با قصد و هدف از «غامضگویی فلسفی» پرهیز کردهاید و... .
درست است، چون بسیاری از مباحث کتاب به صورت گفتوگو مطرح شده است، مطالعه آن آسان است و متفاوت با آن نوع کتابهای فلسفی است که شما توصیف کردید که دشوار و خسته کنندهاند. از این نظر، فکر میکنم این کتاب برای عموم اهل مطالعه قابل استفاده باشد.