ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
تحلیل سردبیر سابق مجله نیوزویک و تحلیلگر ارشد فارن پالیسی از دو دهه روابط خصمانه امریکا
سیاست تغییر رژیم ایران راه به جایی نبرد و نمی برد
مایکل هیرش: ایران در برابر امریکا روز به روز قوی تر شده است
احمد فاضل زاده
دکترای روابط بینالملل
مایکل هیرش یک خبرنگار ارشد در فارین پالیسی است. او پیش از این سردبیر ملی مجله پولیتیکو بود. او همچنین بهعنوان سردبیر خارجی، خبرنگار ارشد دیپلماتیک و خبرنگار اقتصادی ملی برای نیوزویک فعالیت کرده است. هیرش همچنین نویسنده دو کتاب «جرم سرمایه: چگونه اندیشمندان واشنگتن آینده امریکا را به وال استریت تبدیل کردند» و «در جنگ با خود: چرا امریکا شانس خود را برای ساختن جهانی بهتر تلف میکند» نیز هست. هیرش در یادداشت تحلیلی خود که به تازگی منتشر کرده، به دو دهه روابط خصمانه امریکا با ایران اشاره میکند و سرفصلهایی از این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد.
هیرش در بخشی از یادداشت خود اشاره میکند که با گذشت بیش از دو دهه از سیاستهای شکست خورده امریکا که بهشدت میان رویارویی و همکاری در نوسان است، واشنگتن و غرب همچنان خود را در برابر ایران در جایگاه بازیگران متخاصم میبینند. امروز، اگرچه ایران با برخی مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، اما تهران توانسته برنامه هستهای خود را سرپا نگه دارد و آن را تدام بخشد. در هفتهای که گذشت، ایالات متحده، بریتانیا، آلمان و فرانسه، بجز دست کشیدن از تلاشهای نادرست خود برای احیای توافق هستهای 2015، پیشنویس قطعنامهای را به آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) که ناظر هستهای سازمان ملل متحد محسوب میشود، ارائه کردند که در آن از عدم همکاری ایران انتقاد کرده بودند. ایران بهشدت به این موضوع واکنش نشان داد و تعدادی از دوربینهای نظارتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی را خاموش کرد و برنامههایی برای ارتقای غنیسازی اورانیوم انجام داد؛ چیزی که رافائل گروسی، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی دربارهاش میگوید: «می تواند ضربه مهلکی به توافق باشد.»
از دیدگاه نویسنده، استراتژی ایالات متحده آنقدر شکست خورده است که دیگر تنها باید برای آن ابراز امیدواری کرد و بهنظر میرسد کار چندانی برای بهبود آن از دست مقامات برنمیآید. برخی از کارشناسان میگویند: «ما میتوانیم امیدوار باشیم چون به حرکت خود ادامه میدهیم، به شرطی که امریکا نخواهد به ایران فشار بیشتری وارد کند.» اسرائیل هم کار بزرگی انجام نخواهد داد. دو دهه اخیر روابط ایران و امریکا فهرستی از فرصتهای از دست رفته، فرصتهای نابسامان و سوءتفاهمهای عمیق را ایجاد کرده است. حتی ویلیام برنز، رئیس سیا که در گذشته یکی از بازیگران کلیدی در باز کردن کانالهای جدید به تهران بود، این موضوع را در مصاحبهها و خاطراتش در سال 2019 در کتابش (The Back Channel) گفته است. تنها استثنا، پیمان هستهای باراک اوباما، رئیس جمهور وقت ایالات متحده بود که اکنون به نظر میرسد با وجود تلاشهای محتاطانه رئیس جمهور جو بایدن برای احیای این توافق، که به طور رسمی به عنوان برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) شناخته میشود، در حال از دست رفتن است.
سردبیر سابق مجله نیوزویک در بخش دیگری از یادداشت خود و با اشاره به سیاستهای خصمانه غرب و امریکا بیان میکند که این تلاشها نشان دادهاند که رویکرد ایالات متحده و غرب چقدر متناقض و مردد بوده است. یکی از محققان روابط بینالملل در این باره گفته است: «رویکرد ضعیف امریکا در قبال برجام، به نوبه خود باعث شده است که بسیاری در تهران نسبت به آینده این توافق بدبین باشند و این تماماً مربوط به بدعهدی امریکا و همدستی اروپاییها در اعمال فشار بر ایران برای امتیازات بوده است.» به بیانیه اوباما پس از امضای برجام نگاه کنید؛ کاملاً واضح بود که ما هیچ تصوری در مورد رابطه بهتر یا اینکه ایران بازیگر خوبی در منطقه است، نداریم.
مایکل هیرش در قسمتی از یادداشت خود به گفته جان تیرمن، مدیر اجرایی مرکز مطالعات بینالمللی انستیتوی فناوری ماساچوست و یکی دیگر از نویسندگان کتاب «جمهوریهای اسطورهای» اشاره میکند که میگوید: اوباما مطیعترین رئیسجمهور ما در قبال ایران در ۴۵ سال گذشته بوده است. اما همین اوباما در اظهارات خود در 14 ژوئیه 2015، با اعلام توافق بر سر برنامه جامع اقدام مشترک از ایران به عنوان دشمن قسم خورده یاد میکند. تیرمن گفته بود: ایالات متحده در صد سال گذشته از نظر نقش خود در جهان، توسعه طلب بوده است. اما این مسأله با این باور دیرینه ایرانیان یعنی استکبارستیزی در تضاد است. بنابراین دو ذهنیت اصلی وجود دارد که اساساً با یکدیگر در تضاد هستند.
با این حال، تیرمن و دیگر کارشناسان میگویند که بسیاری از فرصتهای اصلی برای توافق واقعی از دست رفته است و ریشه این قضیه به پس از یازده سپتامبر بازمیگردد؛ زمانی که ایالات متحده در زمان جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت، تلاشهای ایران برای همکاری را رد کرد و در عوض تهران را به بخشی از «محور نامتجانس» خود با عراق و کره شمالی تبدیل کرد. جیمز دابینز، دیپلمات ارشد سابق امریکایی که در آن زمان مذاکرات با تهران را رهبری میکرد، در مصاحبه هفته گذشته خود گفت: «ایرانیها در آن زمان برنامه هستهای زیادی نداشتند، فکر میکنم دولت بوش در آن زمان اشتباهات زیادی مرتکب شد.»
در بخشی از یادداشت هیرش آمده است: «در هفتههای پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر در سال 2001، حتی ایران نیز مانند بسیاری از کشورها، همدردی خود را با واشنگتن اعلام کرد. معاون وزیر امور خارجه وقت ایران و همفکرانش که در ایالات متحده تحصیل کرده بود و بعداً سفیر سازمان ملل و سپس وزیر امور خارجه شد و در حال مذاکره بر سر توافق 2015 بود - به دنبال دستیابی به این توافق بودند. اما با وجود این امریکاییها از خود حسن نیت نشان ندادند. در نوامبر همان سال در سازمان ملل، کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده، با وزرای خارجه روسیه و شش کشور همسایه افغانستان، از جمله ایران، مشغول گفتوگو بود تا حکومت پس از طالبان در افغانستان را بررسی کند. پاول که اکتبر گذشته در 84 سالگی درگذشت، در مصاحبهای در سال 2007 خاطرنشان ساخت که کمال خرازی، وزیر امور خارجه وقت ایران، بیانیهای را ارائه کرده که در آن کشورش نسبت به سقوط تصادفی پرواز 587 امریکن ایرلاینز در 12 نوامبر، که منجر به کشته شدن 260 سرنشین شد، اعتراض کرده بود.»
هیرش با استناد به واکنش مقامات امریکایی در آن مقطع بیان میکند: مقامات امریکایی گفتند که در اواخر همان ماه، در کنفرانس صلح در «بن آلمان» که برای تصمیمگیری در مورد دولت پس از طالبان برگزار شد، ثابت شد که ایرانیها نسبت به همکاری ابایی ندارند. «دابینز مذاکرهکننده ارشد ایالات متحده» چند سال بعد در مصاحبهای به یاد میآورد که ایرانیها «تعدادی پیشنهاد سازنده در طول جلسه ارائه کردند. پیشنهادهای مختلفی برای صلح داده بودند و یکی از دیپلماتهای امریکایی گفته بود که این پیشنهادات ایدههای خوبی هستند. در کنفرانس توکیو در ژانویه 2002، ایران متعهد شد حدود 550 میلیون دلار به افغانستان کمک کند. این بزرگترین مبلغ ارائه شده توسط هر کشور غیرعضو در OECD بود و تقریباً همان مبلغی بود که واشنگتن تعهد کرده بود. اما یک هفته پس از پایان آن کنفرانس، بوش سخنرانی بدنام خود را ایراد کرد و ایران را با عراق و کره شمالی به عنوان «محور شرارت» مورد اتهام قرار داد. با این حال، تلاشهای تهران برای بهبود روابط پس از سخنرانی بوش و همچنین پس از حمله امریکا به عراق در مارس 2003 ادامه یافت.
این خبرنگار ارشد فارن پالسی در اشاره به اتهام تروریسم خواندن ایران از سوی امریکا و بیتوجهی امریکا به حسننیت همیشگی ایران مینویسد: واشنگتن پست بعداً گزارش داد که نماینده دائمی ایران در سازمان ملل تنها چند روز پس از سخنرانی «محور شرارت» پروندهای قطور حاوی عکسها و مدارک سفر 290 نفر را به کوفی عنان دبیرکل وقت سازمان ملل داد. ایران گفت که آنها تروریستهای القاعده بودند که در تلاش برای فرار از مرز افغانستان دستگیر شدند. اما بوش و تندروهای ارشد دولتش، بویژه دیک چنی، معاون رئیس جمهور، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع و پل ولفوویتز، معاون رامسفلد، ایران را تنها یک کشور پناهدهنده تروریست میخواندند؛ این درحالی است که بارها و بارها ایران در مبارزه با تروریسم با امریکاییها همکاری کرده بود. اما امریکاییها همواره ایران را به بهانههای مختلف محکوم میکردند؛ در حالی که جمهوری اسلامی ایران حسن نیت خود را نشان داده بود. ایران آخرین تلاش خود را در آن دوره انجام داد، زمانی که از طریق تیم گولدیمان سفیر وقت سوئیس در تهران، یک پیشنهاد پشتیبان برای گفتوگوهای گسترده با ایالات متحده در مورد بسیاری از موضوعات مهم، از جمله برنامه هستهای ایران را فکس کرد. دولت بوش این طرح را نادیده گرفت و مدعی شد که مشخص نیست چه کسی آن را تهیه کرده است.
در سالهای بعد با آغاز برنامه هستهای ایران، دیدگاههای جنگطلبانه نسبت به ایران همچنان در واشنگتن غالب بود. چنی، رامسفلد و دیگر مقامات ارشد متقاعد شده بودند که هرگونه گشایش جدی مذاکرات با ایران تنها به یک دولت اسلامگرا در تهران مشروعیت میبخشد و مطمئن بودند روزی سقوط خواهد کرد. آنها همچنین بر این باور بودند که سرنگونی دیکتاتور عراق صدام حسین این روند را تسریع خواهد کرد یا حداقل تهران را برای تسلیم ترسانده است.
هیرش همچنین با اشاره به مطالب قبلی خود درباره ذهنیت ایرانیان از امریکا و علل تیره بودن این ذهنیت، به کودتای 28 مرداد اشاره میکند و مداخله امریکا در این واقعه را از سوی ایرانیان غیرقابل دفاع میداند. او در اینباره مینویسد: همانطور که نگارنده در سالهای گذشته گفته است، چشمانداز تغییر رژیم تحت حمایت ایالات متحده، خاطرات زشتی را زنده کرد که در نگاه ایرانیان، تصویر دولت اسلامگرا از امریکا را به عنوان شیطان بزرگ نشان میدهد. روایت سیاسی ایران مدرن به واقع در سال 1953 آغاز شد، زمانی که سیا و بریتانیا محمد مصدق، منتخب دموکراتیک مردم ایران را سرنگون میکردند. یکی از فعالان سیاسی ایرانی در مصاحبهای با من در سال 2007 در سفرم به تهران برای مجله نیوزویک گفت: خاطره 1953 در ایران هنوز بسیار زنده است. او گفت: «بسیاری از ایرانیها نمیتوانند فراموش کنند که کودتای امریکا و بریتانیا در واقع روند دموکراتیک در ایران را در همان مرحله در نطفه خفه کرد. اما پس از آن، دخالت ایالات متحده ادامه یافت. در طول 25 سال رژیم شاه، امریکا مستقیماً در کاری که او انجام میداد، دخالت داشت و هنگامی که عراق [در سال 1980] به ایران حمله کرد، ایالات متحده بهطور کامل و نظامی از رژیم صدام حمایت کرد. همه آنها میدانستند که صدام متجاوز است، اما از تجاوز او حمایت کردند. با این حال، در مصاحبه دیگری در جریان سفرم در سال 2007، یکی از مقامات به من گفته بود که حتی در دوران احمدینژاد، تهران آمادگی خود را برای کاهش تنشها اعلام کرده است. این مقام همچنین گفته بود که اگر امریکا رویکردی متفاوت از رویارویی با ایران را که از گذشته تاکنون داشته دنبال کند، مناسبات ما نیز تغییر خواهد کرد. سفیر سابق ایران در بریتانیا، در آن زمان به من گفت: «ایران به دنبال دارا بودن این فناوری است و این موضوع برای بازدارندگی ضروری است.»
مایکل هیرش درباره حضور تهران در مذاکرات برجام و کارشکنی امریکا در این باره اشاره میکند: تهران به شرکت در مذاکراتی ادامه داد که در سال 2004 به رهبری اروپاییها و در زمینه هستهای آغاز شد. در آن زمان واشنگتن همکاری نکرد و این مذاکرات دستاوردهای کمی داشتند؛ اما در زمان دور دوم ریاست جمهوری اوباما، ایالات متحده شروع به ایفای نقش فعالتری کرد که در نهایت زمینه ساز توافق برجام شد. سازمان ملل و اتحادیه اروپا در ازای لغو تحریمهای اعمالشده توسط واشنگتن، پیمان غنیسازی اورانیوم ایران را به مدت 15 سال محدود کرد و تهران را ملزم کرد که حدود 97 درصد سوخت هستهای خود را به خارج از کشور ارسال کند و بیشتر سانتریفیوژهای خود را برچیند.
به بیان هیرش، منتقدان این مذاکره - که تا به امروز بر مخالفت خود پافشاری میکنند - همچنان اصرار داشتند که این معامله بیش از حد نامتوازن و پر از نقص است. بسیاری با «بنیامین نتانیاهو»، نخستوزیر وقت اسرائیل، همسو بودند و اصرار داشتند که فشار بیشتر ایالات متحده و احتمالاً اقدام نظامی، ایران را متوقف میکند. در میان منتقدان البته ترامپ بود که از این پیمان خارج شد و تحریمهای اقتصادی بیشتری را وضع کرد. هیچ کدام از این اقدامات نتیجه نداد و هفت سال بعد، به جای اینکه ایران یک سال یا بیشتر، با داشتن اورانیوم غنی شده کافی برای فناوری هستهای فاصله داشته باشد، تنها چند هفته با این امر فاصله دارد. با این حال، حتی در حال حاضر، ممکن است امیدی برای مذاکره بیشتر وجود داشته باشد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی میگوید در عین حال ایرانیها، در حالی که غنیسازی اورانیوم را از سر میگیرند، آن را تا حد زیادی تسریع نکردهاند.
هیرش امید به تغییر رژیم در تهران را همچنان بحث غالب در واشنگتن میخواند؛ اگرچه چندان راه به جایی نمیبرد. همچنان که تاکنون راه به جایی نبرده است و ایران روز به روز قویتر شده است. درنهایت باید گفت که ایران حسن نیت خود را در برهههای مختلف نشان داده است و این امریکا بوده که رویه خصمانهای بر مناسبات حاکم کرده و همواره این رویه را شدت بخشیده است.
احمد فاضل زاده
دکترای روابط بینالملل
مایکل هیرش یک خبرنگار ارشد در فارین پالیسی است. او پیش از این سردبیر ملی مجله پولیتیکو بود. او همچنین بهعنوان سردبیر خارجی، خبرنگار ارشد دیپلماتیک و خبرنگار اقتصادی ملی برای نیوزویک فعالیت کرده است. هیرش همچنین نویسنده دو کتاب «جرم سرمایه: چگونه اندیشمندان واشنگتن آینده امریکا را به وال استریت تبدیل کردند» و «در جنگ با خود: چرا امریکا شانس خود را برای ساختن جهانی بهتر تلف میکند» نیز هست. هیرش در یادداشت تحلیلی خود که به تازگی منتشر کرده، به دو دهه روابط خصمانه امریکا با ایران اشاره میکند و سرفصلهایی از این موضوع را مورد بررسی قرار میدهد.
هیرش در بخشی از یادداشت خود اشاره میکند که با گذشت بیش از دو دهه از سیاستهای شکست خورده امریکا که بهشدت میان رویارویی و همکاری در نوسان است، واشنگتن و غرب همچنان خود را در برابر ایران در جایگاه بازیگران متخاصم میبینند. امروز، اگرچه ایران با برخی مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکند، اما تهران توانسته برنامه هستهای خود را سرپا نگه دارد و آن را تدام بخشد. در هفتهای که گذشت، ایالات متحده، بریتانیا، آلمان و فرانسه، بجز دست کشیدن از تلاشهای نادرست خود برای احیای توافق هستهای 2015، پیشنویس قطعنامهای را به آژانس بینالمللی انرژی اتمی (IAEA) که ناظر هستهای سازمان ملل متحد محسوب میشود، ارائه کردند که در آن از عدم همکاری ایران انتقاد کرده بودند. ایران بهشدت به این موضوع واکنش نشان داد و تعدادی از دوربینهای نظارتی آژانس بینالمللی انرژی اتمی را خاموش کرد و برنامههایی برای ارتقای غنیسازی اورانیوم انجام داد؛ چیزی که رافائل گروسی، مدیر کل آژانس بینالمللی انرژی اتمی دربارهاش میگوید: «می تواند ضربه مهلکی به توافق باشد.»
از دیدگاه نویسنده، استراتژی ایالات متحده آنقدر شکست خورده است که دیگر تنها باید برای آن ابراز امیدواری کرد و بهنظر میرسد کار چندانی برای بهبود آن از دست مقامات برنمیآید. برخی از کارشناسان میگویند: «ما میتوانیم امیدوار باشیم چون به حرکت خود ادامه میدهیم، به شرطی که امریکا نخواهد به ایران فشار بیشتری وارد کند.» اسرائیل هم کار بزرگی انجام نخواهد داد. دو دهه اخیر روابط ایران و امریکا فهرستی از فرصتهای از دست رفته، فرصتهای نابسامان و سوءتفاهمهای عمیق را ایجاد کرده است. حتی ویلیام برنز، رئیس سیا که در گذشته یکی از بازیگران کلیدی در باز کردن کانالهای جدید به تهران بود، این موضوع را در مصاحبهها و خاطراتش در سال 2019 در کتابش (The Back Channel) گفته است. تنها استثنا، پیمان هستهای باراک اوباما، رئیس جمهور وقت ایالات متحده بود که اکنون به نظر میرسد با وجود تلاشهای محتاطانه رئیس جمهور جو بایدن برای احیای این توافق، که به طور رسمی به عنوان برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) شناخته میشود، در حال از دست رفتن است.
سردبیر سابق مجله نیوزویک در بخش دیگری از یادداشت خود و با اشاره به سیاستهای خصمانه غرب و امریکا بیان میکند که این تلاشها نشان دادهاند که رویکرد ایالات متحده و غرب چقدر متناقض و مردد بوده است. یکی از محققان روابط بینالملل در این باره گفته است: «رویکرد ضعیف امریکا در قبال برجام، به نوبه خود باعث شده است که بسیاری در تهران نسبت به آینده این توافق بدبین باشند و این تماماً مربوط به بدعهدی امریکا و همدستی اروپاییها در اعمال فشار بر ایران برای امتیازات بوده است.» به بیانیه اوباما پس از امضای برجام نگاه کنید؛ کاملاً واضح بود که ما هیچ تصوری در مورد رابطه بهتر یا اینکه ایران بازیگر خوبی در منطقه است، نداریم.
مایکل هیرش در قسمتی از یادداشت خود به گفته جان تیرمن، مدیر اجرایی مرکز مطالعات بینالمللی انستیتوی فناوری ماساچوست و یکی دیگر از نویسندگان کتاب «جمهوریهای اسطورهای» اشاره میکند که میگوید: اوباما مطیعترین رئیسجمهور ما در قبال ایران در ۴۵ سال گذشته بوده است. اما همین اوباما در اظهارات خود در 14 ژوئیه 2015، با اعلام توافق بر سر برنامه جامع اقدام مشترک از ایران به عنوان دشمن قسم خورده یاد میکند. تیرمن گفته بود: ایالات متحده در صد سال گذشته از نظر نقش خود در جهان، توسعه طلب بوده است. اما این مسأله با این باور دیرینه ایرانیان یعنی استکبارستیزی در تضاد است. بنابراین دو ذهنیت اصلی وجود دارد که اساساً با یکدیگر در تضاد هستند.
با این حال، تیرمن و دیگر کارشناسان میگویند که بسیاری از فرصتهای اصلی برای توافق واقعی از دست رفته است و ریشه این قضیه به پس از یازده سپتامبر بازمیگردد؛ زمانی که ایالات متحده در زمان جورج دبلیو بوش، رئیسجمهور وقت، تلاشهای ایران برای همکاری را رد کرد و در عوض تهران را به بخشی از «محور نامتجانس» خود با عراق و کره شمالی تبدیل کرد. جیمز دابینز، دیپلمات ارشد سابق امریکایی که در آن زمان مذاکرات با تهران را رهبری میکرد، در مصاحبه هفته گذشته خود گفت: «ایرانیها در آن زمان برنامه هستهای زیادی نداشتند، فکر میکنم دولت بوش در آن زمان اشتباهات زیادی مرتکب شد.»
در بخشی از یادداشت هیرش آمده است: «در هفتههای پس از حملات تروریستی 11 سپتامبر در سال 2001، حتی ایران نیز مانند بسیاری از کشورها، همدردی خود را با واشنگتن اعلام کرد. معاون وزیر امور خارجه وقت ایران و همفکرانش که در ایالات متحده تحصیل کرده بود و بعداً سفیر سازمان ملل و سپس وزیر امور خارجه شد و در حال مذاکره بر سر توافق 2015 بود - به دنبال دستیابی به این توافق بودند. اما با وجود این امریکاییها از خود حسن نیت نشان ندادند. در نوامبر همان سال در سازمان ملل، کالین پاول، وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده، با وزرای خارجه روسیه و شش کشور همسایه افغانستان، از جمله ایران، مشغول گفتوگو بود تا حکومت پس از طالبان در افغانستان را بررسی کند. پاول که اکتبر گذشته در 84 سالگی درگذشت، در مصاحبهای در سال 2007 خاطرنشان ساخت که کمال خرازی، وزیر امور خارجه وقت ایران، بیانیهای را ارائه کرده که در آن کشورش نسبت به سقوط تصادفی پرواز 587 امریکن ایرلاینز در 12 نوامبر، که منجر به کشته شدن 260 سرنشین شد، اعتراض کرده بود.»
هیرش با استناد به واکنش مقامات امریکایی در آن مقطع بیان میکند: مقامات امریکایی گفتند که در اواخر همان ماه، در کنفرانس صلح در «بن آلمان» که برای تصمیمگیری در مورد دولت پس از طالبان برگزار شد، ثابت شد که ایرانیها نسبت به همکاری ابایی ندارند. «دابینز مذاکرهکننده ارشد ایالات متحده» چند سال بعد در مصاحبهای به یاد میآورد که ایرانیها «تعدادی پیشنهاد سازنده در طول جلسه ارائه کردند. پیشنهادهای مختلفی برای صلح داده بودند و یکی از دیپلماتهای امریکایی گفته بود که این پیشنهادات ایدههای خوبی هستند. در کنفرانس توکیو در ژانویه 2002، ایران متعهد شد حدود 550 میلیون دلار به افغانستان کمک کند. این بزرگترین مبلغ ارائه شده توسط هر کشور غیرعضو در OECD بود و تقریباً همان مبلغی بود که واشنگتن تعهد کرده بود. اما یک هفته پس از پایان آن کنفرانس، بوش سخنرانی بدنام خود را ایراد کرد و ایران را با عراق و کره شمالی به عنوان «محور شرارت» مورد اتهام قرار داد. با این حال، تلاشهای تهران برای بهبود روابط پس از سخنرانی بوش و همچنین پس از حمله امریکا به عراق در مارس 2003 ادامه یافت.
این خبرنگار ارشد فارن پالسی در اشاره به اتهام تروریسم خواندن ایران از سوی امریکا و بیتوجهی امریکا به حسننیت همیشگی ایران مینویسد: واشنگتن پست بعداً گزارش داد که نماینده دائمی ایران در سازمان ملل تنها چند روز پس از سخنرانی «محور شرارت» پروندهای قطور حاوی عکسها و مدارک سفر 290 نفر را به کوفی عنان دبیرکل وقت سازمان ملل داد. ایران گفت که آنها تروریستهای القاعده بودند که در تلاش برای فرار از مرز افغانستان دستگیر شدند. اما بوش و تندروهای ارشد دولتش، بویژه دیک چنی، معاون رئیس جمهور، دونالد رامسفلد، وزیر دفاع و پل ولفوویتز، معاون رامسفلد، ایران را تنها یک کشور پناهدهنده تروریست میخواندند؛ این درحالی است که بارها و بارها ایران در مبارزه با تروریسم با امریکاییها همکاری کرده بود. اما امریکاییها همواره ایران را به بهانههای مختلف محکوم میکردند؛ در حالی که جمهوری اسلامی ایران حسن نیت خود را نشان داده بود. ایران آخرین تلاش خود را در آن دوره انجام داد، زمانی که از طریق تیم گولدیمان سفیر وقت سوئیس در تهران، یک پیشنهاد پشتیبان برای گفتوگوهای گسترده با ایالات متحده در مورد بسیاری از موضوعات مهم، از جمله برنامه هستهای ایران را فکس کرد. دولت بوش این طرح را نادیده گرفت و مدعی شد که مشخص نیست چه کسی آن را تهیه کرده است.
در سالهای بعد با آغاز برنامه هستهای ایران، دیدگاههای جنگطلبانه نسبت به ایران همچنان در واشنگتن غالب بود. چنی، رامسفلد و دیگر مقامات ارشد متقاعد شده بودند که هرگونه گشایش جدی مذاکرات با ایران تنها به یک دولت اسلامگرا در تهران مشروعیت میبخشد و مطمئن بودند روزی سقوط خواهد کرد. آنها همچنین بر این باور بودند که سرنگونی دیکتاتور عراق صدام حسین این روند را تسریع خواهد کرد یا حداقل تهران را برای تسلیم ترسانده است.
هیرش همچنین با اشاره به مطالب قبلی خود درباره ذهنیت ایرانیان از امریکا و علل تیره بودن این ذهنیت، به کودتای 28 مرداد اشاره میکند و مداخله امریکا در این واقعه را از سوی ایرانیان غیرقابل دفاع میداند. او در اینباره مینویسد: همانطور که نگارنده در سالهای گذشته گفته است، چشمانداز تغییر رژیم تحت حمایت ایالات متحده، خاطرات زشتی را زنده کرد که در نگاه ایرانیان، تصویر دولت اسلامگرا از امریکا را به عنوان شیطان بزرگ نشان میدهد. روایت سیاسی ایران مدرن به واقع در سال 1953 آغاز شد، زمانی که سیا و بریتانیا محمد مصدق، منتخب دموکراتیک مردم ایران را سرنگون میکردند. یکی از فعالان سیاسی ایرانی در مصاحبهای با من در سال 2007 در سفرم به تهران برای مجله نیوزویک گفت: خاطره 1953 در ایران هنوز بسیار زنده است. او گفت: «بسیاری از ایرانیها نمیتوانند فراموش کنند که کودتای امریکا و بریتانیا در واقع روند دموکراتیک در ایران را در همان مرحله در نطفه خفه کرد. اما پس از آن، دخالت ایالات متحده ادامه یافت. در طول 25 سال رژیم شاه، امریکا مستقیماً در کاری که او انجام میداد، دخالت داشت و هنگامی که عراق [در سال 1980] به ایران حمله کرد، ایالات متحده بهطور کامل و نظامی از رژیم صدام حمایت کرد. همه آنها میدانستند که صدام متجاوز است، اما از تجاوز او حمایت کردند. با این حال، در مصاحبه دیگری در جریان سفرم در سال 2007، یکی از مقامات به من گفته بود که حتی در دوران احمدینژاد، تهران آمادگی خود را برای کاهش تنشها اعلام کرده است. این مقام همچنین گفته بود که اگر امریکا رویکردی متفاوت از رویارویی با ایران را که از گذشته تاکنون داشته دنبال کند، مناسبات ما نیز تغییر خواهد کرد. سفیر سابق ایران در بریتانیا، در آن زمان به من گفت: «ایران به دنبال دارا بودن این فناوری است و این موضوع برای بازدارندگی ضروری است.»
مایکل هیرش درباره حضور تهران در مذاکرات برجام و کارشکنی امریکا در این باره اشاره میکند: تهران به شرکت در مذاکراتی ادامه داد که در سال 2004 به رهبری اروپاییها و در زمینه هستهای آغاز شد. در آن زمان واشنگتن همکاری نکرد و این مذاکرات دستاوردهای کمی داشتند؛ اما در زمان دور دوم ریاست جمهوری اوباما، ایالات متحده شروع به ایفای نقش فعالتری کرد که در نهایت زمینه ساز توافق برجام شد. سازمان ملل و اتحادیه اروپا در ازای لغو تحریمهای اعمالشده توسط واشنگتن، پیمان غنیسازی اورانیوم ایران را به مدت 15 سال محدود کرد و تهران را ملزم کرد که حدود 97 درصد سوخت هستهای خود را به خارج از کشور ارسال کند و بیشتر سانتریفیوژهای خود را برچیند.
به بیان هیرش، منتقدان این مذاکره - که تا به امروز بر مخالفت خود پافشاری میکنند - همچنان اصرار داشتند که این معامله بیش از حد نامتوازن و پر از نقص است. بسیاری با «بنیامین نتانیاهو»، نخستوزیر وقت اسرائیل، همسو بودند و اصرار داشتند که فشار بیشتر ایالات متحده و احتمالاً اقدام نظامی، ایران را متوقف میکند. در میان منتقدان البته ترامپ بود که از این پیمان خارج شد و تحریمهای اقتصادی بیشتری را وضع کرد. هیچ کدام از این اقدامات نتیجه نداد و هفت سال بعد، به جای اینکه ایران یک سال یا بیشتر، با داشتن اورانیوم غنی شده کافی برای فناوری هستهای فاصله داشته باشد، تنها چند هفته با این امر فاصله دارد. با این حال، حتی در حال حاضر، ممکن است امیدی برای مذاکره بیشتر وجود داشته باشد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی میگوید در عین حال ایرانیها، در حالی که غنیسازی اورانیوم را از سر میگیرند، آن را تا حد زیادی تسریع نکردهاند.
هیرش امید به تغییر رژیم در تهران را همچنان بحث غالب در واشنگتن میخواند؛ اگرچه چندان راه به جایی نمیبرد. همچنان که تاکنون راه به جایی نبرده است و ایران روز به روز قویتر شده است. درنهایت باید گفت که ایران حسن نیت خود را در برهههای مختلف نشان داده است و این امریکا بوده که رویه خصمانهای بر مناسبات حاکم کرده و همواره این رویه را شدت بخشیده است.
نگاهی به جمعیت شناسی سیاسی لبنان
نظام طایفهای چالش بزرگ تقسیم قدرت در لبنان
الهه اکبرزاده
پژوهشگر
خاورمیانه در عرصه سیاسی در محور بحث ها قرار دارد و لبنان نیز یکی از کشورهایی است که در این منطقه توجه زیادی را به خود جلب کرده است. کشور کوچکی با شش، هفت میلیون نفر جمعیت که همیشه درگیر اختلافات قومی و مذهبی و مستعد دخالت خارجی بوده و هست. از همان قرن هفدهم که فرانسه جانب مارونیها را میگرفت و انگلیس پشت دروزیها میایستاد تا همین امروز که کرسیهای پارلمان بین اقوام و مذاهب مختلف پخش شده، سعد حریری متن استعفایش را در خاک عربستان میخواند و پس از انفجار در بندر بیروت، مکرون خودش را به آنجا میرساند و با آستینهای بالازده عکس میگیرد.
مارونیها و دروزیها همواره اصلیترین قبایل ساکن در جبللبنان بودهاند و همیشه با هم اختلاف داشتهاند. هربار یکی از آنها در مقطعی موفق میشد علیه دیگری، با حکومت عثمانی یا قدرتهای خارجی متحد شود و به نوعی حوزه نفوذ و اختیارات دیگری را محدود کند. اوج این رقابت و ستیز در جنگ داخلی سال ۱۸۶۰ رقم خورد؛ وقتی که دروزیها با مشارکت حکومت عثمانی دست به قتلعام گسترده مسیحیان زدند و فرانسه هم برای حمایت از مسیحیان مارونی به خاک عثمانی لشکر کشید. در نتیجه این لشکرکشی جبللبنان از سوریه عثمانی استقلال یافت و از آن به بعد، ادارهاش به دست حاکمی مسیحی افتاد که دستیارانی از دیگر فرقههای مذهبی ساکن در لبنان داشت. فرانسه و بریتانیا هم در تعیین او و نظارت بر کارهایش نقش داشتند. پس از آن جبللبنان پایگاه قدرت و ثروت مارونیها شد و تا سال ۱۹۱۵ خودمختار باقیماند.
در جنگ جهانی اول، فرانسه و بریتانیا در توافقی سرزمینهای حاصل از تجزیه عثمانی را بین خود تقسیم کردند. در این قرارداد که به «سایکس پیکو» معروف شد، انگلستان جنوبشرقی ترکیه، سوریه و لبنان کنونی را به فرانسه واگذار کرد، اما همزمان و برای روی کار آوردن حکومتی همسو با خود در عربستان و عراق، با ملکزاده فیصل -پسر حسین شریف، حاکم آن زمان عربستان- هم ساختوپاخت کرد و به فیصل هم قول سوریه را داد. انگلستان میخواست فیصل را که یک عرب بود به حکومت سوریه برساند و او زیر نظر فرانسه بر آنجا حکومت کند تا اینطور به نظر برسد که نفوذ انگلستان در غرب آسیا استعماری نیست و توجیهی برای افکارعمومی داشته باشد، اما مشکل این بود که فیصل، علاوه بر سوریه، لبنان را هم میخواست و اصلاً مایل به پذیرش قیمومت فرانسه نبود، زیرا دخالت همیشگی فرانسه در لبنان و حمایتش از مسیحیان آنجا باعث شده بود فیصل و بیشتر اعراب مسلمان دل خوشی از فرانسه نداشته باشند. به هر تقدیر فیصل چند صباحی حاکم سوریه باقی ماند، یعنی از زمان شکست ارتش عثمانی در سوریه تا کنفرانس سنرمو و سرانجام مطابق تصمیمهایی که فاتحین جنگ در این کنفرانس گرفتند، قیمومت فرانسه بر سوریه و لبنان تأیید شد.
لبنان بزرگ پس از جنگ، علاوه بر جبللبنان، بیروت و چند شهر ساحلی دیگر و منطقه بقاع را هم شامل میشد. در این جغرافیای جدید، مارونیها دیگر در اکثریت نبودند و جمعیت کموبیش بهطور مساوی بین مسلمانان و مسیحیان تقسیم شده بود. گروه بزرگی از مسلمانان هم نه میخواستند تحت حکومت فرانسه باشند و نه بخشی از لبنان مستقل، بلکه میخواستند به کشوری عربی مثل سوریه بپیوندند. برای کاهش تنش بین گروههای مختلف «میثاق وطنی» مقرر کرد که هر گروه باید بهطور عادلانه در مناصب دولتی نماینده داشته باشد. به این ترتیب، در دموکراسی پارلمانی لبنان، هر گروه متناسب با جمعیتش در کرسیها سهیم شد. مطابق سرشماریهای آن زمان، مسیحیان بزرگترین گروه دینی لبنان بودند، لذا نسبت به سایرین سهم بیشتری به دست آوردند. همچنین مقرر شد برای تقسیم قدرت بین مسیحیان و مسلمانان، رئیسجمهور همیشه مسیحی مارونی باشد، نخستوزیر همیشه مسلمانی سنی و رئیس مجلس شورا نیز همیشه از میان شیعیان انتخاب شود.
لبنان در سال ۱۹۴۳ از فرانسه مستقل شد اما در طول قرن بیست و در فضای جنگ سرد، جو سیاسی لبنان همچنان چندقطبی بود و هر گروهی وابستگی شدید مذهبی و سیاسی خاص خود را داشت. در نتیجه لبنان هم مثل تمام خاورمیانه رنگ آرامش و توسعه را ندید. شکافهای عمیق اقتصادی و اجتماعی که در بیروت و همه لبنان وجود داشت، عاقبت منجر به شروع جنگی داخلی در آوریل ۱۹۷۵ شد. حمله فالانژیستهای لبنانی به اتوبوسی حامل آوارگان فلسطینی جرقه آغاز پانزده سال جنگ بین حزب کتائب (فالانژ) لبنان و دیگر مسیحیان با سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و مسلمین بود. در این مدت جنگ بهطور غیررسمی بین اسرائیل و سوریه در جریان بود و اسرائیل در حملهای به لبنان حتی تا حومه بیروت هم پیش آمد. در این زمان تعدادی از گروههای اسلامگرای لبنان، خصوصاً افرادی که از جنبش امل جدا شده بودند، تحتتأثیر انقلاب اسلامی ایران و استفاده از آموزشهای نظامی پاسداران ایرانی، گروهی شبهنظامی به نام «حزبالله» را تأسیس کردند. حزبالله در ابتدای شکلگیری محبوبیت چندانی نداشت، اما پس از مقاومت در برابر تهاجم اسرائیل و عقب راندن آنها، در بین مسلمانان و غیرمسلمانان لبنان محبوبیت پیدا کرد و نشان داد که میتواند در چهارچوب نظم سیاسی لبنان و در راستای حل مسائل کشور، با سایر احزاب همکاری کند. حزبالله برای اولینبار در انتخابات ۱۹۹۲ شرکت کرد و ۱۲کرسی پارلمان را به دست آورد.
عاقبت برای ایجاد مصالحه و پایان دادن به جنگ پانزده ساله، در سال ۱۹۹۰ اکثر اعضای پارلمان در طائف جمع شدند و بر سر اصلاحاتی در قانون اساسی توافق کردند. کمی بعد نیروهای سوری از زمین و هوا به لبنان حمله کردند و جنگ پایان یافت. بهرغم نارضایتی و اعتراض لبنانیها، نیروهای سوری تا سال ۲۰۰۵ و پس از ترور رفیق حریری از لبنان بیرون نرفتند. اعتراض صدها هزار لبنانی که سوریه را عامل ترور نخستوزیر مستعفیشان میدانستند، سرانجام باعث شد سوریه از لبنان خارج شود. این تظاهرات که به انقلاب سدر معروف است، سرآغاز شکلگیری ائتلافی ضدسوری و مخالف جریان مقاومت به نام ۱۴مارس شد.
جامعه لبنان جامعهای چندپاره است و تاریخ لبنان پر است از کشمکش بین بازیگران سیاسی مختلف. الگوی دولت-ملت در لبنان مثل بسیاری کشورهای دیگر خاورمیانه دچار بحران است و فرایند ملتسازی در لبنان کامل نشده است. پس از انفجار ۲۰۲۰ در بندر بیروت و تشدید وضع فروپاشی اقتصادی لبنان، حالا انتخابات اخیر پارلمان هم حکایت از تداوم تضادها و شکافها در جامعه دارد. این انتخابات در شرایط پس از بحران اقتصادی گسترده و تظاهرات اکتبر ۲۰۱۹ برگزار شد. اعتراضات در لبنان ابتدا به سبب گرانی سوخت و وضع مالیات بر تماسهای آنلاین در شبکههای اجتماعی آغاز شد، اما معترضان بهتدریج خواستار تغییر نظام سیاسی سهمیهای و فرقهای شدند. از دل این اعتراضات، نیروی سیاسی جدیدی متولد شد که به جریان جامعه مدنی معروفاند. در انتخابات اخیر ۱۵نفر از این چهرهها بهعنوان نامزدهای غیرحزبی مستقل وارد مجلس لبنان شدند و جای برخی رهبران و نمایندگان کهنهکار را گرفتند. در این دوره جریان مستقبل حریری - بزرگترین تشکیلات سیاسی اهل سنت- برای نخستینبار در انتخابات شرکت نکرد. حریری انتخابات را به سبب دخالتهای فراوان عربستان در مسائل مربوط به کشور تحریم کرد، درنتیجه عربستانسعودی حمایتهای معنوی و سرمایهگذاریهای عظیم خود را خرج دیگر حزب ائتلاف ۱۴مارس، یعنی حزب قوات کرد. این حزب مسیحی دستراستی، به رهبری سمیر جعجع، سرسختترین مخالف حزبالله است که اکنون با افزایش تعداد نمایندگانش به ۲۰نفر، بزرگترین فراکسیون تکحزبی مجلس جدید است. در نتیجه اشتباهات حزب جریان ملی آزاد -از متحدان مسیحی حزبالله- پایگاه اجتماعی آنها هم بهسمت حزب جعجع متمایل شد. با این حال هیچکدام از ائتلافهای ۱۴مارس یا ۸مارس -ائتلاف حزبالله، جنبش امل و جریان آزاد ملی- در این مجلس اکثریتی را تشکیل نمیدهند.
در این انتخابات، حزبالله و جنبش امل که اصلیترین احزاب شیعی هستند تمام کرسیهای خود را حفظ کردند و حتی طرفداران مقاومت 10درصد بیش از انتخابات قبل مشارکت داشتند، اما شکلگیری اکثریت نسبی در این مجلس منوط به موضعگیری کاندیداهای مستقل و جامعه مدنی است. به نظر میرسد این افراد گفتمانی نزدیکتر به قوات دارند و این خبر خوبی برای ائتلاف ۸مارس نیست، اما در کل هیچکس در این پارلمان دست برتر را ندارد و احتمالاً تشکیل دولت برای مدتها میسر نمیشود و دولت موقت کشور را اداره میکند. این اتفاق برای لبنانی که امروز نیازمند تصمیمهای قاطع برای حل مشکلات اقتصادی و اصلاحات قانونی است، خوشایند نیست. در لبنان تقریباً ۷۵درصد مردم زیر خط فقرند و نظم و نسق دادن به سیستم بانکی و مبارزه با فساد اقتصادی نیازمند دولتی قوی و با پشتوانه است. همچنین لبنان به یک اجماع سیاسی برای ایجاد اصلاحاتی در نظم سیاسی نیاز دارد. درتمام این سالها فرقهگرایی، لبنان را بهسوی فساد فراگیر و ویرانی برده است. لبنان امروز نیازمند فرصتی است که درباره مدل مالی و اقتصادی، مسأله توزیع قدرت و همسوییهای منطقهای اجماعی دوباره صورت بگیرد تا اعتماد ازدست رفته مردم به جمهوری برگردد. آمار مشارکت در این انتخابات ۸درصد نسبت به سال ۲۰۱۸ کاهش داشته است. این مسأله و سبد آرای کاندیداهای مستقل و رأی نیاوردن برخی چهرههای شاخص سنتی، همگی گویای آن است که جامعه لبنان از وضعیت اقتصادی و سیاسی نامناسب به تنگ آمده و به وضع فعلی معترض است و آینده روشنی پیش روی خود نمیبیند.
پژوهشگر
خاورمیانه در عرصه سیاسی در محور بحث ها قرار دارد و لبنان نیز یکی از کشورهایی است که در این منطقه توجه زیادی را به خود جلب کرده است. کشور کوچکی با شش، هفت میلیون نفر جمعیت که همیشه درگیر اختلافات قومی و مذهبی و مستعد دخالت خارجی بوده و هست. از همان قرن هفدهم که فرانسه جانب مارونیها را میگرفت و انگلیس پشت دروزیها میایستاد تا همین امروز که کرسیهای پارلمان بین اقوام و مذاهب مختلف پخش شده، سعد حریری متن استعفایش را در خاک عربستان میخواند و پس از انفجار در بندر بیروت، مکرون خودش را به آنجا میرساند و با آستینهای بالازده عکس میگیرد.
مارونیها و دروزیها همواره اصلیترین قبایل ساکن در جبللبنان بودهاند و همیشه با هم اختلاف داشتهاند. هربار یکی از آنها در مقطعی موفق میشد علیه دیگری، با حکومت عثمانی یا قدرتهای خارجی متحد شود و به نوعی حوزه نفوذ و اختیارات دیگری را محدود کند. اوج این رقابت و ستیز در جنگ داخلی سال ۱۸۶۰ رقم خورد؛ وقتی که دروزیها با مشارکت حکومت عثمانی دست به قتلعام گسترده مسیحیان زدند و فرانسه هم برای حمایت از مسیحیان مارونی به خاک عثمانی لشکر کشید. در نتیجه این لشکرکشی جبللبنان از سوریه عثمانی استقلال یافت و از آن به بعد، ادارهاش به دست حاکمی مسیحی افتاد که دستیارانی از دیگر فرقههای مذهبی ساکن در لبنان داشت. فرانسه و بریتانیا هم در تعیین او و نظارت بر کارهایش نقش داشتند. پس از آن جبللبنان پایگاه قدرت و ثروت مارونیها شد و تا سال ۱۹۱۵ خودمختار باقیماند.
در جنگ جهانی اول، فرانسه و بریتانیا در توافقی سرزمینهای حاصل از تجزیه عثمانی را بین خود تقسیم کردند. در این قرارداد که به «سایکس پیکو» معروف شد، انگلستان جنوبشرقی ترکیه، سوریه و لبنان کنونی را به فرانسه واگذار کرد، اما همزمان و برای روی کار آوردن حکومتی همسو با خود در عربستان و عراق، با ملکزاده فیصل -پسر حسین شریف، حاکم آن زمان عربستان- هم ساختوپاخت کرد و به فیصل هم قول سوریه را داد. انگلستان میخواست فیصل را که یک عرب بود به حکومت سوریه برساند و او زیر نظر فرانسه بر آنجا حکومت کند تا اینطور به نظر برسد که نفوذ انگلستان در غرب آسیا استعماری نیست و توجیهی برای افکارعمومی داشته باشد، اما مشکل این بود که فیصل، علاوه بر سوریه، لبنان را هم میخواست و اصلاً مایل به پذیرش قیمومت فرانسه نبود، زیرا دخالت همیشگی فرانسه در لبنان و حمایتش از مسیحیان آنجا باعث شده بود فیصل و بیشتر اعراب مسلمان دل خوشی از فرانسه نداشته باشند. به هر تقدیر فیصل چند صباحی حاکم سوریه باقی ماند، یعنی از زمان شکست ارتش عثمانی در سوریه تا کنفرانس سنرمو و سرانجام مطابق تصمیمهایی که فاتحین جنگ در این کنفرانس گرفتند، قیمومت فرانسه بر سوریه و لبنان تأیید شد.
لبنان بزرگ پس از جنگ، علاوه بر جبللبنان، بیروت و چند شهر ساحلی دیگر و منطقه بقاع را هم شامل میشد. در این جغرافیای جدید، مارونیها دیگر در اکثریت نبودند و جمعیت کموبیش بهطور مساوی بین مسلمانان و مسیحیان تقسیم شده بود. گروه بزرگی از مسلمانان هم نه میخواستند تحت حکومت فرانسه باشند و نه بخشی از لبنان مستقل، بلکه میخواستند به کشوری عربی مثل سوریه بپیوندند. برای کاهش تنش بین گروههای مختلف «میثاق وطنی» مقرر کرد که هر گروه باید بهطور عادلانه در مناصب دولتی نماینده داشته باشد. به این ترتیب، در دموکراسی پارلمانی لبنان، هر گروه متناسب با جمعیتش در کرسیها سهیم شد. مطابق سرشماریهای آن زمان، مسیحیان بزرگترین گروه دینی لبنان بودند، لذا نسبت به سایرین سهم بیشتری به دست آوردند. همچنین مقرر شد برای تقسیم قدرت بین مسیحیان و مسلمانان، رئیسجمهور همیشه مسیحی مارونی باشد، نخستوزیر همیشه مسلمانی سنی و رئیس مجلس شورا نیز همیشه از میان شیعیان انتخاب شود.
لبنان در سال ۱۹۴۳ از فرانسه مستقل شد اما در طول قرن بیست و در فضای جنگ سرد، جو سیاسی لبنان همچنان چندقطبی بود و هر گروهی وابستگی شدید مذهبی و سیاسی خاص خود را داشت. در نتیجه لبنان هم مثل تمام خاورمیانه رنگ آرامش و توسعه را ندید. شکافهای عمیق اقتصادی و اجتماعی که در بیروت و همه لبنان وجود داشت، عاقبت منجر به شروع جنگی داخلی در آوریل ۱۹۷۵ شد. حمله فالانژیستهای لبنانی به اتوبوسی حامل آوارگان فلسطینی جرقه آغاز پانزده سال جنگ بین حزب کتائب (فالانژ) لبنان و دیگر مسیحیان با سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) و مسلمین بود. در این مدت جنگ بهطور غیررسمی بین اسرائیل و سوریه در جریان بود و اسرائیل در حملهای به لبنان حتی تا حومه بیروت هم پیش آمد. در این زمان تعدادی از گروههای اسلامگرای لبنان، خصوصاً افرادی که از جنبش امل جدا شده بودند، تحتتأثیر انقلاب اسلامی ایران و استفاده از آموزشهای نظامی پاسداران ایرانی، گروهی شبهنظامی به نام «حزبالله» را تأسیس کردند. حزبالله در ابتدای شکلگیری محبوبیت چندانی نداشت، اما پس از مقاومت در برابر تهاجم اسرائیل و عقب راندن آنها، در بین مسلمانان و غیرمسلمانان لبنان محبوبیت پیدا کرد و نشان داد که میتواند در چهارچوب نظم سیاسی لبنان و در راستای حل مسائل کشور، با سایر احزاب همکاری کند. حزبالله برای اولینبار در انتخابات ۱۹۹۲ شرکت کرد و ۱۲کرسی پارلمان را به دست آورد.
عاقبت برای ایجاد مصالحه و پایان دادن به جنگ پانزده ساله، در سال ۱۹۹۰ اکثر اعضای پارلمان در طائف جمع شدند و بر سر اصلاحاتی در قانون اساسی توافق کردند. کمی بعد نیروهای سوری از زمین و هوا به لبنان حمله کردند و جنگ پایان یافت. بهرغم نارضایتی و اعتراض لبنانیها، نیروهای سوری تا سال ۲۰۰۵ و پس از ترور رفیق حریری از لبنان بیرون نرفتند. اعتراض صدها هزار لبنانی که سوریه را عامل ترور نخستوزیر مستعفیشان میدانستند، سرانجام باعث شد سوریه از لبنان خارج شود. این تظاهرات که به انقلاب سدر معروف است، سرآغاز شکلگیری ائتلافی ضدسوری و مخالف جریان مقاومت به نام ۱۴مارس شد.
جامعه لبنان جامعهای چندپاره است و تاریخ لبنان پر است از کشمکش بین بازیگران سیاسی مختلف. الگوی دولت-ملت در لبنان مثل بسیاری کشورهای دیگر خاورمیانه دچار بحران است و فرایند ملتسازی در لبنان کامل نشده است. پس از انفجار ۲۰۲۰ در بندر بیروت و تشدید وضع فروپاشی اقتصادی لبنان، حالا انتخابات اخیر پارلمان هم حکایت از تداوم تضادها و شکافها در جامعه دارد. این انتخابات در شرایط پس از بحران اقتصادی گسترده و تظاهرات اکتبر ۲۰۱۹ برگزار شد. اعتراضات در لبنان ابتدا به سبب گرانی سوخت و وضع مالیات بر تماسهای آنلاین در شبکههای اجتماعی آغاز شد، اما معترضان بهتدریج خواستار تغییر نظام سیاسی سهمیهای و فرقهای شدند. از دل این اعتراضات، نیروی سیاسی جدیدی متولد شد که به جریان جامعه مدنی معروفاند. در انتخابات اخیر ۱۵نفر از این چهرهها بهعنوان نامزدهای غیرحزبی مستقل وارد مجلس لبنان شدند و جای برخی رهبران و نمایندگان کهنهکار را گرفتند. در این دوره جریان مستقبل حریری - بزرگترین تشکیلات سیاسی اهل سنت- برای نخستینبار در انتخابات شرکت نکرد. حریری انتخابات را به سبب دخالتهای فراوان عربستان در مسائل مربوط به کشور تحریم کرد، درنتیجه عربستانسعودی حمایتهای معنوی و سرمایهگذاریهای عظیم خود را خرج دیگر حزب ائتلاف ۱۴مارس، یعنی حزب قوات کرد. این حزب مسیحی دستراستی، به رهبری سمیر جعجع، سرسختترین مخالف حزبالله است که اکنون با افزایش تعداد نمایندگانش به ۲۰نفر، بزرگترین فراکسیون تکحزبی مجلس جدید است. در نتیجه اشتباهات حزب جریان ملی آزاد -از متحدان مسیحی حزبالله- پایگاه اجتماعی آنها هم بهسمت حزب جعجع متمایل شد. با این حال هیچکدام از ائتلافهای ۱۴مارس یا ۸مارس -ائتلاف حزبالله، جنبش امل و جریان آزاد ملی- در این مجلس اکثریتی را تشکیل نمیدهند.
در این انتخابات، حزبالله و جنبش امل که اصلیترین احزاب شیعی هستند تمام کرسیهای خود را حفظ کردند و حتی طرفداران مقاومت 10درصد بیش از انتخابات قبل مشارکت داشتند، اما شکلگیری اکثریت نسبی در این مجلس منوط به موضعگیری کاندیداهای مستقل و جامعه مدنی است. به نظر میرسد این افراد گفتمانی نزدیکتر به قوات دارند و این خبر خوبی برای ائتلاف ۸مارس نیست، اما در کل هیچکس در این پارلمان دست برتر را ندارد و احتمالاً تشکیل دولت برای مدتها میسر نمیشود و دولت موقت کشور را اداره میکند. این اتفاق برای لبنانی که امروز نیازمند تصمیمهای قاطع برای حل مشکلات اقتصادی و اصلاحات قانونی است، خوشایند نیست. در لبنان تقریباً ۷۵درصد مردم زیر خط فقرند و نظم و نسق دادن به سیستم بانکی و مبارزه با فساد اقتصادی نیازمند دولتی قوی و با پشتوانه است. همچنین لبنان به یک اجماع سیاسی برای ایجاد اصلاحاتی در نظم سیاسی نیاز دارد. درتمام این سالها فرقهگرایی، لبنان را بهسوی فساد فراگیر و ویرانی برده است. لبنان امروز نیازمند فرصتی است که درباره مدل مالی و اقتصادی، مسأله توزیع قدرت و همسوییهای منطقهای اجماعی دوباره صورت بگیرد تا اعتماد ازدست رفته مردم به جمهوری برگردد. آمار مشارکت در این انتخابات ۸درصد نسبت به سال ۲۰۱۸ کاهش داشته است. این مسأله و سبد آرای کاندیداهای مستقل و رأی نیاوردن برخی چهرههای شاخص سنتی، همگی گویای آن است که جامعه لبنان از وضعیت اقتصادی و سیاسی نامناسب به تنگ آمده و به وضع فعلی معترض است و آینده روشنی پیش روی خود نمیبیند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سیاست تغییر رژیم ایران راه به جایی نبرد و نمی برد
-
نظام طایفهای چالش بزرگ تقسیم قدرت در لبنان
اخبارایران آنلاین