دانشنامه گونه گیاهی خاص، بدون هیچ خواص
بادمجان دیوانه با نشان آناناس
بهزاد توفیقفر
بادمجان (Eggplants) یا بادنجان یا بادرجان یا بادباجان، از دسته گیاهان غیرخاکبرسر (On Earth) و خیلی حساس است. از نظر گیاهشناسی، بادمجان، میوهای از خانواده توتها است - دقت کنید که یعنی هم میوه است و هم خانواده دارد - اما درحقیقت، جزو سبزیجات محسوب میشود و اغلب آن را با صیفیجات میفروشند. بادمجان را در پارسی کهن، پادنگان، پادنمگان، پادرگان و پانَدهگان مینامیدند. این گیاه، بومی هندوستان است و از ۱۵۰۰سال پیش کشت میشده و توسط اعراب به اروپا راه یافته است که بعدتر، غذاهای باکلاسی مثل راتاتویی (Ratatouille) فرانسوی از آن تهیه میگردید. همین لوسبازیهای اروپاییها باعث شد که سالها بعد، بادمجان انتساب خود را به خانواده توتها – که همه جا توی خیابان ریخته - کأن لم یکن کرده و رسماً خود را عضوی از خانواده آناناس معرفی کند. شکایت موز و نارگیل نیز در این باره به جایی نرسید و مجمع عمومی سازمان ملل، رسماً آناناس را نشان خانوادگی بادمجان اعلام کرد.
آذریها به گوجهفرنگی، «قیرمیزی بادیمجان» هم میگویند که ربطی ندارد و چون توی جستوجوی گوگل آمد، ما هم اینجا آوردیم، اما همانطور که از معادل انگلیسی آن برمیآید، نام بادمجان، از نوعی گیاه که بسیار شبیه تخمهای غاز یا فلامینگو یا پنگوئن است، گرفته شده است. در ایتالیا، به بادمجان، «سیب دیوانه» (crazy apple) نیز میگویند، زیرا معتقدند هرکس آن را بخورد، دیوانه خواهد شد. سالها بعد، معلوم شد که هرکس قیمت آن را هم ببیند، دیوانه خواهد شد و ربطی هم به ایتالیا و سیب و نیوتن ندارد. گلهای بادمجان اغلب به رنگ بنفش هستند و کم پیش میآید، اما پیش میآید. دیده شده بادمجان ساقهای ضخیم دارد که سطح آن را تاج و شنلی کرکدار فرا گرفته است و هیکل موزون آن، قصههای هزارویکشب و رنگ سبز خاص تاجش، حریرهای گرانقیمت هندوچین و طعم دلنشیناش، طبعی چون آب روان را به خاطر میآورد. طول بادمجان، از 40 تا 150سانتیمتر متغیر است اما در نوع خپل این گیاه (Dolmeie)، طول و عرض، تقریباً با هم برابر و چیزی حدود 13سانت است که نحس است.
بادمجان انواع مختلفی دارد که همه آنها – اگر گیر بیاید - بهصورت زینتی نگهداری میشوند. سه گونه از هفت نوع این گونه کمیاب و گرانقیمت، در ایران کشت میشود که هشتاد درصد آن بلافاصله به موزههای بزرگ دنیا، خصوصاً کشورهای همسایه، خصوصاًتر، به کشورهایی که واردات آنها از روسیه قطع شده است، صادر میگردد. متأسفانه اخیراً مشاهده شده که مردم برخی از همین کشورها، بادمجان را میخورند که با پیگیریهای انجام شده از طرف «اتحادیه کارندگان و فروشندگان بادمجان قلمی فقط (کف قف)» نامه شکایتی در اینباره تنظیم و با محموله بعدی بادمجان قلمی، به دادگاه بینالمللی لاهه در ژنو، ارسال خواهد شد. بد نیست بدانید که گونه دلمهای بادمجان، داخل آدم حساب نشده و طفلک هیچ اتحادیه و انجمن و صنفی ندارد (فرصت سرمایهگذاری ویژه: سرمایه از شما، انجمن از ما – تماس فقط روزهای تعطیل)
اما خواص غذایی و درمانی بادمجان:
یکی از مشاغل مهم دربار چوانگ چو گونگ، «چیدن بادمجان دورِ قاب» بوده است که در ایران باستان، بهصورت رشتهای مستقل در دانشگاه جندیشاپور تدریس میشد. پیش از جنبش مشروطه و اندکی پس از آن نیز غذاهایی از قبیل خورشت بادمجان، حلیم بادمجان، دلمه، میرزاقاسمی، کالکباب و نوعی غذای کوچک و بیپدرومادر(یتیمچه)، از بادمجان تهیه میشده است که کار درستی نبوده و با مخالفت شدید مشروطهچیان روبهرو شد. همچنین به تازگی دانشمندان ناسا کشف کردهاند که بادمجان هیچ خاصیت خوراکی، درمانی و غیرهای ندارد. حتی دانههای موجود در بادمجان نیز برای از بین بردن یبوست مفید نیست. این گیاه، ضدسرطان و ریزش مو نیست. معده و سیستم گوارش را تقویت نمیکند، اصلاً آهن ندارد و نوع شیرین آن به هیچ عنوان نیست و عوضش تا دلتان بخواهد، باد دارد. آنتوان چخوف، کوروش کبیر و ایلان ماسک، مشترکاً توصیه کردهاند: «هر کس همان موز را خورشت کند، برای قلبش هم بهتر است، والاه.»
طوبی عظیمینژاد
از هر کرانه تیر دعا کردهام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود
ای صاحب فال!
گویی شهر و کارخانهای نمانده که برای کار نرفته و فرم پُر نکرده باشی. آفرین بر این همه تلاش. خبر خوشی در راه است. نذرها و دعاهایت را فراموش نکن و سهم ما را هم کنار بگذار(با کمی گوشت اضافه.) در کارخانه تولید کارتن در بیست کیلومتری شهرتان ثبتنام کرده بودی که انتخاب خواهی شد. یک شغل عالی به تو پیشنهاد میشود. حواست را جمع کن زیرا جدا کردن کاغذ از باقی زبالهها نوعی تخصص به حساب میآید. کار را بچسب و کمر کارگریات را سفت ببند. به مدرک خشک و خالیات غره نشو. دیگر سر هر سنگی که بزنی مدرک کارشناسی بیرون میزند. کار نیست والا مدرک بسیار است.
زهرا آراستهنیا
با عرض سلام، بندهام بادمجان
تیتر یک اخبار تمام ایران
نه میوه و نه سبزی و نه گوشت ولی
از عشق شوی کشته من دور از جان!
توصیف من است «مشکی رنگ عشقه»
با نور بنفش هم که شد نامبر وان
در نوع هلیم و کشک و ساده بودم
در سفرهتان همیشه گرچه مهمان
از شهر بم آمدم بدون آفت
من اسوه تحقیر شدم در اذهان
یک عمر به من طعنه زدید ای مردم
خواندید مرا مرغ سیاه بیجان
هی سرخ شدن بس است با غصه و غم
حالا شدهام شبیه آن طعنهتان
در رنگ اگر چه نه ولی در قیمت
همپایه مرغم و فراتر از آن
طاهره ابراهیمنژاد و حافظ شیرازی
«نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند»
بلاگرها، فالوئرهای بالاتر ز صدk را
مرضیه ربیع
در گذشتهای نه چندان دور چیپس و پفک جزو خوراکیهای باکلاس به حساب میآمد و کسانی که زورشان به پاستیل و چیپلت سرکهای نمیرسید، بچههای خودشان را با نارنگی و پرتقال سرگرم میکردند. تازه گولشان هم میزدند که میوه ویتامین دارد و پفک را جلوی رویشان آتش زده و میگفتند: ببین، ببین... این از مواد نفتی درست شده... هندوانه و خربزه هم که پای ثابت تابستان بود و حتی سعدی هم برای آنها تبلیغ میکرد:
نیکوتر از این میوه همه عمر که خوردهست؟
شیرینتر از این خربزه هرگز که چشیدهست؟
البته حساب موز و گوجه سبز و چاقاله بادام که از همان اول جدا بود و با از ما بهترون میگشتند. حتی حافظ هم از جمله عاشقان آنها بوده و در وصفشان گفت:
ناوک چشم تو در هر گوشهای
همچو من افتاده دارد صد قتیل
با همه این اوصاف قیمت میوه هم به یکباره گران شد تا جایی که ملکالشعرای بهار هم بعد از اینکه پای درد دل مردم نشسته بود، صدایش درآمد:
یکی شکایت کردست کز چه روی امسال
مرکبات گران است وگوجهها نارس
اما در این میان، سهراب سپهری بود که از گرانی میوه خیلی جا خورد و شرمنده خانواده هم شد:
من به خانه بازگشتم، مادرم پرسید:
میوه از میدان خریدی هیچ؟
او که رویش نمیشد به مادرش بگوید که میوه گران شده و کسی که روزگارش هم بد نیست و درآمدش در حد متوسط است، دیگر زورش به خرید میوه هم نخواهد رسید، پس سعدی را واسطه قرار داد تا شاید مادرش هم متوجه اوضاع شود:
درخت میوه مقصود از آن بلندترست
که دست قدرت کوتاه ما بر او یازد
ولی مادرش زیر بار نرفت و گفت که الا و بلا میخواهم برای فردا شب املت درست کنم. سهراب خیلی تلاش کرد با کمک سعدی اوضاع میدان میوه و ترهبار کاشان را برای مادرش شرح دهد:
آن بوستان میوه شیرین که دست جهد
دشوار میرسد به درخت بلند او
گویا مادر سهراب باز هم راضی نشد و او هم قول داد که لااقل برای املت فردا شب، هر جوری هست گوجه را بخرد. پیش خودش گفت اگر بروم سر زمین، شاید گوجه ارزانتر باشد:
یاد من باشد فردا، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
او تمام شب را با فکر گوجه گذراند. سعدی هم رفیقش بود و برای دلداریاش گفت:
ترسم ای میوه درخت بلند
که نیایی به دست کوتاهم
البته سهراب در پاسخش گفت: ممنون از دلداریت! ولی گوجه درخت ندارد و بوتهای است! سعدی هم آمد درستش کند و گفت: به تماشای میوه راضی شو
ای که دستت نمیرسد بر شاخ
سهراب هم به او گفت: آخر خودم هم املت دوست دارم، مخصوصاً با سبزی خوردن و ماست که هوش از سرم میبرد: تا مزه ماست، تا طراوت سبزی
سهراب که دیگر طاقت نداشت، از سعدی تقاضای وجه دستی نمود و گفت: توروخخخدا به من پول بده گوجه بخرم! او حتی سعی کرد به او تضمین دهد که اگر پول نقد ندارد، ولی سرمایه دارد و پولش را پس میدهد:
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.
البته سعدی که دنیا دیده بود و همینجا شستش خبردار شد که او پول پس بده نیست. لذا سعی کرد با زبان ادبی به او بفهماند که دوستیشان سر جای خود، ولی من را چیزی فرض نکن! (منظورش این بود که خودتی!)
مرا فقیه مپندار و نیک مرد مگوی
که عاقلان نکنند اعتماد بر پندار
هر چند پس از این، اطلاع دقیقی از رفتن یا نرفتن سهراب به باغ حسن و سرنوشت املت فردا شب خانهشان به جا نمانده؛ ولی انصافاً پول قرض گرفتن برای خرید میوه خیلی جفاست...
که گفت پیرزن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد به ثمار