پیامبراکرم (ص):هر کس عفو و گذشت داشته باشد خدا نیز از او گذشت خواهد نمود.
شهابالاخبار، ص ١٤٣
با قرار گرفتن در حاشیه، امکان تجلی یافتن مفاهیم هنری را از خود دریغ کردهایم
حبیبالله صادقی: در تمام نقاط جهان موزههای هنری با اتکا بر بدنه مطالعات جدید میانرشتهای و کنشهای تجربهگرا در عرصه هنرهای بینامتنی و تلفیق شاخههای هنری با یکدیگر فعالیت میکنند. نکته مهم آن است که در مواجهه با هنر پرفورمنس و آثار تولیدشده در این شاخه همواره حوادثی ممکن است برای هر هنرمندی در هر کجای جهان رخ دهد؛ پس مسأله مهم آن است که در گام نخست نباید چنین اتفاقاتی ما را به حاشیه ببرد چرا که بهمحض قرار گرفتن در حاشیه و جدا شدن از متن و بطن داستان امکان تجلی یافتن مفاهیم هنری را از خود و مخاطبان دریغ کردهایم. اجرای یک پرفورمنس که نگرشی از هنرِ ایرانی در پاسداشت حکیم نظامی و تلفیق با گنجینه هنر معاصر کشورمان است، باید با نگاه مشوقانه نگریسته شود و نباید تنها بهسبب یک حادثه، تمامی اقدامات انجامشده را به حاشیه کشاند.
نقاش و مدیر پیشین موزه هنرهای معاصر
با ایرنا درباره حاشیههای اخیر این موزه گفتوگو کرد.
به انگیزه تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «حوض خون»
م مثل مادر
عباس اسلامیپور
نویسنده
همه ماجرا از آنجا آغاز میشد که مینیبوس سبز رنگ بیمارستان شهید کلانتری حوالی ساعت 10:30 صبح درب منزلمان میرسید و جمع محدودی از بانوان را که در منزل حضور داشتند، راهی بیمارستان میکرد که هر روز به این جمع نیز اضافه میشد. اهالی بیمارستان تلفن ما را داشتند و هر وقت نیاز بود با مادر تماس میگرفتند. آن وقتها خانمی بهنام سبحانی که از تهران به بیمارستان اعزام شده بود، مسئول رختشویخانه بود.
مادر که سالیان متمادی جلسات قرآناش برپا بود، همیشه خدا تعداد زیادی از «خواهران» را گرداگرد خود داشت. دو پارچه سبز رنگی که روی آن «جلسه قرآن خواهران» و «ختم صلوات خواهران» نوشته شده بود، آذین بند سر درب منزل میشد. در اتاق پذیرایی هم پارچه سبز رنگی پهن میشد. جلسه با همصدایی این بیت شعر «صدهزار بار صلوات بر بوی خوش، روی خوش نام محمد، یاد محمد صلوات» آغاز میشد و همه با هم صلوات میفرستادند. سالهای جنگ تحمیلی این جلسه با اضطراب و دلهره اما با شجاعت مثالزدنی مادران قهرمان به شکل دورهای برپا میشد که پایگاه اصلی و جعبه حاوی تسبیح و پرچم در منزل ما بود.هر روز از بنیاد شهید تماس میگرفتند و از مادر درخواست میکردند که همراه با خانمها به دیدار خانوادههایی که تازه جگرگوشهاش در جبهه به آسمان وصال رسیده بود، بروند. مادر هم به همراه تیم «جلسه ختم صلواتش» راهی منازل رزمندگان میشد. زندگی در جنگ تحمیلی، جاری بود هر چند روزها و شبها از شر بمباران دشمن در امان نبودیم.
اما اوج فعالیت آنان در بیمارستان شهید کلانتری رقم میخورد. روزهایی که به رختشویخانه میرفتند و لباس و پتوهای رزمندگان را میشستند. برخی روزها که ماشین نبود، مجبور بودند مسافت منزل تا بیمارستان را که مسیر زیادی هم بود، پیاده طی کنند و جالب این که بیشتر مادران خود یا مادر شهید بودند یا همسر شهید یا خواهر شهید....
خوب به یاد دارم که همسر شهید درویشعالی دریکوند، غلامحسین شعبانی، نیازی، حاجی محمد زارع، فاطمی و... و دیگر همسران و مادران شهدا در این مسیر حضوری آگاهانه داشتند و بسیار اتفاق میافتاد که مادر، همسر داداش شهیدم و حتی مادربزرگم (مادر پدری) را همراه خود برای کمک به بیمارستان میبرد.مادرم میگفت: بارها پیش میآمد که در لابه لای پتوها عضوی از بدن رزمندهای مشاهده میشد و من با چشمی گریان آن را غسل داده و در گوشهای از محوطه بیمارستان آن را به دست خاک میسپردم. این خاک مملو از قطعات بدن رزمندگانی است که در اندیمشک آرمیدهاند. او میگفت: کار تغسیل شهدای زن که در بمبارانها آسمانی میشدند هم بر عهده ما بود. خیلی اوقات «مش امیر جوهر شمشیری» متصدی غسالخانه شهر وقت و بیوقت زنگ منزل را میفشرد و میگفت: شهیدهای آوردهاند و باید کار تدفین آن خیلی زود انجام شود و زنها دواندوان خود را به بهشت زهرا میرساندند تا جنازهای بر زمین نماند. سالها گذشت و رفتهرفته خسخس سینه و نفس به شماره افتاده مادر حکایت دردی را فریاد میزد. هر چند از همان دوران جنگ و پس از پایانش از درد پا و ناراحتی قلب رنج میبرد اما معالجه سالها پیش او در بیمارستان خاتم الانبیا تهران قصهای دیگر داشت. زمانی که دکتر متخصص پس از معاینه کامل و با حوصله گفت: مادر هم از بیماری قلبی رنج میبرد و هم ریههایش شیمیایی است. از تشخیص اول پزشک تعجب نکردیم اما از شیمیایی بودن مادر متعجب شدیم. مادر به آرامی گفت: دکتر درست میگوید. آن زمان که به اتفاق خواهران شهرم در بیمارستان شهید کلانتری لباس و پتوهای رزمندگان را میشستیم بر اثر غبار و استنشاق مواد شیمیایی نشسته بر لباس رزمندهها، ریههای ما هم بینصیب نمانده است. همه راویان «حوض خون» جانبازان شیمیایی بدون پرونده هستند.«فاطمه اسلامیپور» برای من فقط یک مادر است و مادری قهرمان و رنج کشیده اما برای تاریخ پرتلاطم کشورم نمونه یک بانوی ایستاده در صحنه است که هم برادرش در فتحالمبین آسمانی شد و هم پسرش هفت سال در تنگه چزابه میهمان خاک جنوب بود. او هیچگاه از پای ننشسته حتی اکنون که به سختی قدم برمیدارد و سینهاش با خسخسهای مداومش تنفس را بر او سخت کرده اما هنوز جلسه قرآناش پابرجاست.