تست روانشناسی
احترام به تفاوتها
محدثه مطهری
به سؤالات زیر صادقانه پاسخ دهید و در انتها امتیاز هر سؤال را محاسبه کنید تا به میزان احترام به تفاوتها در خودتان پی ببرید.
(در تمام سؤالات فرض این است که فرد مقابل، ظاهری متفاوت دارد.)
۱. در حال عبور از عرض خیابانی هستید. ناگهان ماشینی به فاصله کمی از شما ترمز میکند و بوق ممتد میزند. واکنش شما چیست؟
الف) برای حفظ جانم چهارنعل فرار میکنم.
ب) او را زیر چک و لگد خود میگیرم. از فن زانوی گردنشکن هم ممکن است استفاده کنم.
ج) عذرخواهی میکنم و تا کمر خم میشوم. سعی میکنم از یک پستی، سمتی چیزی استعفا بدهم.
۲. در کافه نشستهاید و منتظر گارسون هستید. به محض رسیدن گارسون:
الف) خیلی نرم قبل از آمدنش کافه را ترک میکنم چون احتمالاً توی قهوهام تف میکند.
ب) با شوخیهای فلانطور مسخرهاش میکنم و به رفقا حال مضاعف میدهم.
ج) به او سلام میکنم و سعی میکنم از تایم رفت و آمدش تا میزهای مختلف، باتری موبایلم را شارژ کنم.
۳. به فروشگاه میروید. در قفسه شامپوها فقط یک شامپو باقی مانده. همزمان با شما شخص دیگری نیز دستش را برای برداشتن آن جلو میآورد. واکنش شما چیست؟
الف) یارو دوتا توی سرم میزند و شامپو را برمیدارد و میگوید تو باید وایتکس بخری فلان فلان شده.
ب) دوتا توی سرش میزنم، شامپو را برمیدارم و میگویم تو باید وایتکس بخری فلان فلان شده.
ج) دستم را میکشم تا او بردارد و برای اینکه تعارف نکند و معذب نشود، به سرعت ۱۲ کیلومتر از فروشگاه فاصله میگیرم تا حقوق شهروندیاش پایمال نشود.
۴. با یکی از همکلاسیهایتان دعوایتان میشود. اولین کاری که میکنید، چیست؟
الف) سعی میکنم خودم را از زیر دست و پایش جمع کنم و قبل از رسیدن پلیس در بروم. اگر نتوانستم، از دوستانم میخواهم با کمپوت بلوبری بیایند ملاقاتم.
ب) طوری او را میزنم که صدای قوطی نوشابه ته جوی بدهد. بعد از صحنه دستگیر شدنش توسط پلیس کیف میکنم.
ج) دعوا یعنی چه؟
جواب آزمون:
اگر در سؤالات بالا گزینه یک پاسخ شما بوده، شما یک سیاهپوست هستید که به لطف بردهداری اروپاییان؛ در امریکا، مهد تمدن و آزادی زندگی میکنید. ناشکرید و مدام از تبعیض نژادی حرف میزنید. یادتان نیست اجدادتان یا در یک باغوحش انسانی در بلژیک بودند یا یک دست و یک پا و دو سوم گوش چپ و یک چهارم کتف راستشان را در کشتیهای حمل سیاهپوست از آفریقا به امریکا از دست داده بودند؟ الان نهایتاً میکشندتان.
اگر در سؤالات بالا گزینه دو پاسخ شما بوده، شما یک سفیدپوست امریکایی هستید. به تنبلی ملانوسیتهایتان در تولید رنگدانههای پوستی افتخار میکنید و خیال میکنید تحفه خاصی هستید. بزرگوار! ما تهش را دیدهایم، خبری نیست.
اگر در سؤالات بالا گزینه سه پاسخ شما بوده، احتمالاً ژاپنی هستید. این امریکاییهای لاکردار طاقت دیدن هیچ تفاوتی را ندارند. رنگ پوست که نه ولی چون یک کم چشمهایتان ریز است، شما را از خودشان نمیدانند. مثلاً یکهو میزنند هیروشیما را میترکانند. فرق چین و ژاپن را هم که نمیفهمند، کرونا را کار شما میدانند. مواظب باشید وقتی میروید جدیدترین تلفن پاناسونیک را به رئیسجمهور امریکا بدهید، توی خیابانهایشان نبینندتان. خلاصه از ما گفتن بود.
افشار جابری
روزی مراد را گفتند شیخ بیاتی به نزد تو میآید. مراد را تفاوتی نکرد. مریدی گفت: یامراد، بر صدق و دروغ تو چون حق و باطل، سخن بسیار رفته است، شیخ میآید که این مسأله را آشکار کند. مراد بر همان حال ماند. مریدی دیگر گفت: یامراد! کتابخانه شیخ را هزار هزار نسخه کتاب است. مراد گفت: ایضاً فِلَش مرا. مریدی دیگر گفت: یامراد! شیخ سی سال در یک جامه زندگی میکند. مراد گفت: موی سر من نیز هفتاد ساله است. مریدی دیگر گفت: یامراد! وی را هزار مرید در رکاب است که همه بر آسمان میروند. مراد گفت: سهل است، مگس هم در هوا میپرد. مرید گفت: یامراد! ولی اینان از قوت ایمان و مقام الهی نمیپرند، به قدری استطاعت مالی دارند که رفت و برگشت بلیت هواپیما گرفتهاند که ناگهان مراد بر خورد لرزید و صورتش سرخ شد و با تعجب گفت: رفت و برگشت؟ مرید گفت: یامراد! رفت و برگشت. مراد گفت: با این قیمتهای گزاف؟ مرید گفت: یامراد! با این قیمتهای گزاف. مراد متکایش را برداشت و از جای برخاست. مریدی گفت: یامراد! به کجا؟ مراد گفت: به خدمت شیخ میروم، باری تمام عمر از کسی که زورش میرسد و خرش میرود نهراسیدم، اما کسی که جیبش پر باشد، خدا را خدا را از او بترسید که همراهی او بر لبه تیغ پشتک زدن است. تَمَّتْ
بهزاد توفیقفر
ژان والژان که از چهارچوب شکسته در وارد میهمانخانه تناردیه شد، آنجا را نشناخت. از بس همهچیز مثل سریال اولیورتوییست بود. پشت یکی از میزهای نصفه نشست و سراغ تناردیهها را از گارسون گرفت. گارسون، دماغش را با آستینش پاک کرد و گفت: ببین! اگر طلبکاری چیزی هستی که باید بگم تناردیهها با برادرزادهشان رفتهاند سد لتیان جت اس کی یا یک همچین چیزی. من و لوییز و لویی و لوگان هم که خواهرزادههای آقای تناردیه هستیم را کاشتهاند اینجا. جیمی و جو و جولیت هم توی دفتر میهمانخانه دارند آتاری بازی میکنند. آخر میدانید جولیت نوهعمه داییبزرگ تناردیه است و هر کاری دلش بخواهد اینجا میکند. آن که پشت پیشخوان است، فرانسیس است. مراقب باش بیدارش نکنی که گاز میگیرد. دربان همممم... کجا را نگاه میکنی؟!... دربان هم پسرعموی تناردیه بزرگ است و از خانهاش دربان اینجاست. بین خودمان باشد او چهارسال قبل از کرونا، دورکاری را شروع کرده. صدایی که میشنوی، مال زدن جـِری و رقصیدن تام است. تام با شوهرخواهرشان نسبت دوری دارد، جِری، اسم سگ تناردیه است و شاید بخواهید بدانید که همکلاسی نوه تناردیه...
ژان والژان زیر میز میزند و از جا بلند میشود. دست مُشت شدهاش را باز میکند و یقه گارسون را میگیرد... دوربین، روی دندانهای به هم فشردهاش زوم کرده و لب های کبودش از کادر بیرون زده... صدای دیییکششش... بیرون میهمانخانه همه رهگذران در حالتهای مختلف خشک شده و به سمت میهمانخانه نگاه میکنند. موشی میدود و وارد سوراخی میشود. بوته کوچکی خار، از مقابل میهمانخانه قِل میخورد و همین موقع، گارسون و لوییز و لویی و لوگان و جیمی و جو و جولیت و تام، با حرکت آهسته و در حالی که ته حلقومشان دیده میشود، مثل گونی پرت میشوند بیرون.
از صدای گرومپ پرتشدن آنها، فرانسیس از خواب میپرد و دادمیزند: چه کار میکنی ای پاکسازیکنِ دستهجمعی نسل؟
ادامه دارد...
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول
تا اینکه آخر ترم با ما حساب کردند
گزارشی از جلسه توجیهی کودتای سوم اسفند
فراموشت نمیکنم ای اسب
محمدرضا رضایی
رضا شصتتیر: آقا اجازه هست؟ به ما گفتن برو تو این اتاق برای مصاحبه.
جاسوس: رضا میرپنجی؟ بیا تو!
رضا شصتتیر: آقا نمیدونم چرا ما رو خواستین، ولی به خدا ما کار اشتباهی نکردیم.
جاسوس: مگه من گفتم کار اشتباهی کردی؟
رضا شصتتیر: پس چرا ما رو خواستین؟ کارمون تو اصطبل سفارت هلند بد بوده؟ آقا درسته ما الآن عضو ارتش قزاق شدیم ولی به خدا وظایفمون رو تو اصطبل درست انجام میدیم. اصلاً اولویت با اصطبله، اوقات فراغتمون رو میریم بین قزاقها.
جاسوس: ای بابا! دو دقیقه ساکت باش ببین چی میخوام بگم.
رضا شصتتیر: آقا به خدا اگه ما رو از اون اصطبل اخراج کنید، آیندهمون به خطر میفته. سفیر گفته اگه خوب تو اصطبل خدمت کنم، منو نگهبان مخصوص اسب خودش میکنه. اصلاً میخواین کلاً از ارتش قزاقها بیام بیرون، تمام تمرکزمو بذارم روی اسبها.
جاسوس: ابله! اصلاً سفارت هلند به ما چه ربطی داره؟ ما انگلیسی هستیم؛ یه دقیقه ببند، بذار حرف بزنم.
رضا شصتتیر: اوه اوه! یعنی اومدن شکایتمون رو پیش انگلیسا کردن؟ آقا دستم به دامنت! تو رو خدا نذار از اصطبل بندازنم بیرون. من خرج زندگیم رو از اون اسبها درمیارم.
جاسوس: یه بار دیگه اسم اصطبل و اسب رو پیشم بیاری، میگم مجبورت کنن زیر کل اسبای اون اصطبل رو تمیز کنی.
رضا شصتتیر: خیالت راحت آقا، تمیز کردم بعد اومدم اینجا. گفتم که اولویت با اون اصطبله.
جاسوس: ای خدا گیر کی افتادیم؟ ببین اون اصطبل کوفتی رو فراموش کن. ما میخوایم بهت یه مأموریت بزرگ بدیم که اگه درست انجامش بدی بار خودتو بستی.
رضا شصتتیر: نکنه مسئولیت اصطبل سفارت انگلیسم میخواین بدین به من؟ ای خدا خیرت بده آقا، چرا از اول نگفتی؟ حسابی ترسیدم!
جاسوس: نه! نه! نه! اسب! بابا میخوایم فرماندهی کل ارتش قزاق رو بدیم دست تو.
رضا شصتتیر: جداً؟ آقا اینجوری که نمیرسم کارای اصطبل رو انجام بدم. سفیر ازم ناراحت میشه، دیگه اسبش رو نمیده دستم ها؛ نه آقا این لقمهها واسه دهن ما گنده است.
جاسوس: بابا تو چرا نمیفهمی؟ میگم اصطبل رو فراموش کن. تو میشی فرمانده ارتش قزاق، بعدش میری تهران رو برامون از دست نیروهای شهربانی و دولت میگیری و بعدش میشی سردارسپه کل مملکت.
رضا شصتتیر: سردارسپه؟ یعنی دیگه بهم نمیگن رضا شصتتیر؟ باورم نمیشه. اصلاً بعدش خودم میتونم یه اصطبل بزرگ بخرم؛ یه جای ویژه هم تو اصطبلم برای اسب سفیر هلند در نظر میگیرم بهخاطر قدردانی از حمایتهاش.
جاسوس: آره اصلاً بعدش هرغلطی خواستی بکن. پس موافقی؟ میشه روت حساب کرد؟ از بین خیلیها تو رو انتخاب کردیمها، گند نزنی! این برگهها رو امضا کن پس.
رضا شصتتیر: آقا خیالت راحت، من اگه تریاک روزانهام بهم برسه، دیگه هیچ مشکلی ندارم، یک قلدری میشم که حتی اسبهای اصطبل هم جرأت نمیکنن جلوم شیهه بکشن. فقط من سواد ندارم، میشه انگشت بزنم؟
جاسوس: یعنی تو سواد خوندن و نوشتن هم نداری؟ از کجا پیدات کردن؟
رضا شصتتیر: آقا از اصطبل سفارت هلند.
جاسوس: وای! دیوونهام کردی! ای خراب شه اون اصطبل سفارت هلند! برو بیرون، نمیخواد امضا کنی. برو وقتش که برسه خودمون خبرت میکنیم.
کیفرخواست سیاهپوست سیاهبخت
سیاه بتمرگ، سفید بفرما
محمدامین میمندیان
ریاست محترم دادگاه و هیأت منصفه محترم
با احترام، کیفرخواست پرونده شکایت جناب مستر جک وایت 18 ساله دانشآموز دبیرستان برادران رایت واقع در خیابان لینکلن، جنب اسلحهفروشی برادران فرانکلی بجز جوزف از متهم ردیف اول، سیریوس بلک 17 ساله دانشآموز همان دبیرستان که با سابقه کیفری در بازداشت است، به قرار زیر صادر می گردد:
الف) مهمترین اقدامات مجرمانه سیریوس بلک:
1- دهان دریدگی و استعمال الفاظ رکیک: بنا بر فیلم صحنه درگیری و شهادت شهود عینی، قبل از درگیری دو دانشآموز با همدیگر مشاجره لفظی میکنند. طی این مشاجره متهم الفاظ رکیکی به کار برده که با عرض پوزش از محضر دادگاه آنها را اعلام میکنم. بیتربیت، بیادب، خودتی (2مرتبه)، بیشعور. این درحالی است که طرف مقابل تنها چند فحش ناموسی معمولی داده که در فرهنگ عامه نیوجرسی امری رایج است.
2- اقدام به ضرب و جرح: حسب ویدیوی موجود و شهادت شهود عینی و گزارش پلیس، بعد از مشاجره و فحاشی دانشآموز سیاهپوست، کار به درگیری فیزیکی رسیده که متهم در این مورد هم کوتاهی نکرده و پروندهاش را مثل پوستش حسابی سیاه کرده است. متهم بارها صورتش را محکم به مشت آقای وایت کوبیده به طوری که دو تا انگشتان ایشان مو برداشته و شستشان نیز در رفته است. همچنین ضارب جوری مضروب را هل داده که معلوم نیست این فشار به قفسه سینه در آینده باعث چه مشکلات قلبی -عروقی برای وی میشود. گفتنی است شاکی نیز در دفاع از خود اقدام به زدن تعدادی لگد نرم به پهلوی متهم کرده که تنها دو عدد از سی و چند دنده وی شکسته که با مالیدن ترکیب زردچوبه و تخم مرغ خوب میشود و چیز مهمی نیست.
3- مقاومت در برابر نیروی پلیس و جورج فلویدنمایی: مطابق فیلم پرونده، با بالا گرفتن دعوا، پلیس نیوجرسی سریعاً وارد عمل شده و دو نفر را از هم جدا نمود. این میان اما متهم جوری در برابر دستبند زدن مقاومت می کرد انگار پلیس زحمتکش نیوجرسی میخواهد خفهاش کند. این اقدام به این علت بوده که متهم می خواسته ادای جورج فلوید را دربیاورد و مردم را نسبت به پلیس بدبین کند، این درحالی است که طرف مقابل بدون هیچگونه مقاومتی روی مبلی که به او پیشنهاد شد نشست و حتی درمقابل نوازش و قربان صدقه رفتنهای افسر خانم هم هیچ مقاومتی نشان نداد.
ب) کیفرخواست صادره از ناحیه دادسرا
نظر به این شرح اتهامات و براساس اقاریر و تحقیقات صورت گرفته از طریق شهادت شهود و فیلم موجود، تخلفات و قانونشکنیهای متهم محرز و مسلم است و مجازات وی به شرح ذیل خواهد بود:
1- متهم بابت استعمال الفاظ رکیک 6 ماه از تحصیل محروم و محکوم به نوشتن تکالیف شاکی میگردد. همچنین جهت مجازات جایگزین حبس، متهم باید نیم کیلو فلفل مکزیکی را خالی خالی بخورد تا دیگر دهانش به ناسزا باز نشود.
2- به علت اقدام به ضرب و جرح، متهم محکوم به پرداخت هزینههای پزشکی شاکی به مدت بیست سال و همچنین هزینههای روانکاوی شاکی و خانواده محترمشان میگردد.
ضمناً شاکی نیز متعهد گردد که در موارد مشابه تنها از کمر به پایین لگد بزند.
3- به علت مقاومت در برابر پلیس و تلاش جهت مخدوش نمودن چهره پلیس و دیگر اتهامات ذکر شده و غیرقابل ذکر در ادعانامه، از دادگاه محترم تقاضای صدور حکم محکومیت و تعیین مجازات در حد یک عالمه جزای نقدی و کلی حبس تعزیری غیرقابل تبدیل به جزای نقدی و بیشتر از اینها را دارم.
ضمناً از دادگاه محترم تقاضا دارم یک برگ گواهی کتبی برای مدرسه جناب مستر وایت صادر نمایند که غیبت امروز ایشان مجاز شمرده شود.