فؤاد نظیری
شاعر
احمدرضا احمدی دهههاست که پیوسته و بیوقفه شعر میسراید و به موازاتش قصههایی شعرگونه برای کودکان و رمان و این چندسال اخیر نمایشنامه مینویسد. شعر احمدی حدیث نفس با محوریت همیشه عشق و حرمان است و مرگ پرسهگرد پنهان و پیدای همیشگی فضاهای ذهنیاش. شعر او سرشار از نشانه و خاطرات ملموس و آشناست، اما سوی همسنگ و پایاپای و گاه سنگینتر شعرش پر از رؤیاها، تصویرهای سوررئال، کابوسها و اضطرابهاست. او عاشق سینما و موسیقی است و شعرش سراسر تصویری است. موسیقی نه در ضرباهنگ و وزن کلمات ،بلکه در ژرفای جان شاعر در کار است، شعرش را به عمق میبرد و نامها و نشانههاست که بازتاب بیرونی مییابد. تصویرهایش قابل حساند اما نه قابل لمس و این یعنی سرشت اصلی احمدرضا احمدی. سوررئالیسم ذهنی او بازتاب جان اوست و نه اکتسابی و تجربی. هم از اینروست که شعر پارادوکسیکال ساده و دشوار او بهراحتی تن به تأویل و کالبدشکافی نمیدهد. خوانش شعرهایش یک راه و بهانه است تا بدل به حساش شوی و در سیالیتی از تصویرهایش، حدیث نفساش را حس کنی و تجسم بخشی و آنچه این همه را امکان پذیرتر میسازد طنز بیمانند و ظریف اوست در هم تنیده در امیدها، حرمانها، عشقها و آرزوها و اضطرابهایش. قصهها، رمانها و نمایشنامههایش نیز چنیناند، برآمده از ذات شعرهایش و ادامه آنها.
نمایشنامه «فرودگاه، پرواز 707» احمدرضا احمدی که اینک بر صحنه است، به نوعی مهمترین نمایش اوست. ریشه اصلی قصه، واقعیتیاست که در برشی دور از دوران جوانی نویسنده گذشته است و اکنون در قالب نمایشنامهای کافکایی، برخوردار از سیر در خاطرات و لحظات فراواقعی و سرشار از اضطراب و وجد شعر، نوشته شده و به صحنه آمده است.
در اصل متن، اشخاص نمایش سیزده نفرند. برای اجرا، کارگردان (کورش سلیمانی) در ویرایشی دقیق و کاملاً حرفهای، سه زن آبیپوش را به یک زن و سه نقاش را به یک نقاش تقلیل داده است که ای کاش این پیرایش در متن اصلی نیز هم از آغاز رخ میداد. پارههایی از متن نیز به لحاظ تنظیم زمان اجرا برش خورده و ویراسته شدها ست که کاملاً فرعیاند و لطمهای به روح و موضوعیت اثر وارد نشده است.
آرایش صحنه همه در یک سطح از اتاق شاعر شروع شده تا بیمارستان، نمایشگاه نقاشی، گورستان، ایستگاه راهآهن و فرودگاه، به دنبال هم با چند ردیف صندلی صورت گرفته و در نهایت سادگی القا کننده سفری محترم است، در چهارده صحنه. کاراکترهای اصلی نمایش به لحاظ دشواری و ژرفای گفتارها، شاعر است و زن پریشان دیگر اشخاص مکمل داستاناند و از نظر موضوعیت حکایت مرد بیمار و زن آبیپوش جایگاه بعدی را دارند. تودرتویی سرشار از وهم و خیال و واقعیت رؤیا چنان در هم تنیده است که میتوان چنین استنباط کرد شخصیتهای مرد بیمار و زن آبیپوش در واقع بازتابهای دو کاراکترند: «شاعر و زن پریشان».
گفتارهای نمایش سرشارند از شعر و اضطراب و سرگشتگی و عشق و جایجای، طنز ناب و تلخ و غیر قابل شرحی که جوهره کارهای نویسنده است: «برای فرار حداقل باید پنجاه ملافه را به هم گره بزنید. تازه اگر ملافهها استریل باشند پنجاه عدد اگر استریل نباشند به 60 ملافه احتیاج است.» آمد و شد بازیگران در اجرا و نورپردازی صحنه به خوبی فضای نمایش را القا میکند. بازیگران نقش شاعر (رضا بهبودی) و زن پریشان (فریبا کامران) دو شاهبان حرکت و پرواز نمایشاند در اجرا. تأثر درونی و عمیق بازیگر زن پریشان در بیان شاه جمله نمایش در صحنه دوازدهم تماشاگر را عمیقاً متأثر و بر صندلی میخکوب میکند. «من هر روز با تردید به خود میگویم: شاید عاشقان و شاعران بتوانند این جهان را نجات دهند، همانهایی که هنوز عشق را ستایش میکنند.»
بازیگران دیگر نقشها به تناسب از عهده اجرا بر آمدهاند، اگر چه به گمان این قلم، حرکتهای «طوفان گلبانگ» بر صحنه گاه زائد و اغراقآمیز است که در سطح میگذرد، حال آنکه پارههای طنزآمیز مربوط به گفتارهای او چنان نیرومند و خندهآورند که خود غالباند بر القای ظاهری آنها در اجرا. شاید انتخاب زن آبی پوش (به رغم بازی قابل قبولش) به لحاظ تجربه و فیزیک ظاهری میتوانست در حد و اندازه و متناسب با زن پریشان صورت بگیرد، همچنان که مرد بیمار و شاعر. صدای رادیو (کارگردان) جا داشت خشکتر، بیروحتر و تحکمآمیزتر باشد. مهمتر از هر چیز آن که هر چه به پایان نمایش نزدیک میشویم، اضطراب افزون میشود و در فرودگاه به اوج میرسد. جا داشت التهاب درونی شاعر و زن آبیپوش با صدای بلندگو افزوده میشد و با راهیشدن زن آبیپوش بهسوی فنا ، ظاهری هشدار دهندهتر بر صحنه مییافت؛ چتری که از زن آبیپوش برمیز مقابل شاعر باقی میماند حرکت درست و زیبایی در اجراست.
«فرودگاه، پرواز 707» نخستین اثر نمایشی است از احمدرضا احمدی که نخستینبار است به اجرا در میآید. ارتباط با ذات آثار احمدی دشوار است و کارگردان کورش سلیمانی از عهده این کار و طراحی اثر برای اجرا بهخوبی بر آمده است. بازیگران نمایش برای تجسم بخشیدن به این اثر نمایشی تمام سعی خود را کردهاند و اجرایی وزین و ماندگار عرضه کردهاند. شگرد کارگردان در اجرای آخرین صحنه، درخشان است؛ جایی که مونولوگ پایان بخش نمایشنامه با صدای خسته و عمیق احمدرضا احمدی ضبط و پخش شده است. به تماشا نشستن این نمایش دشوار غنیمت است و فالی نیک برای اجرای کارهای دیگری از شاعر یگانه روزگار ما. احمدرضا احمدی مینویسد که زنده بماند. مجموعه هنرمندان نمایش فرودگاه او، با این اجرا به او شادمانی و امید زندگی افزونتر بخشیدهاند. این ستایش آمیزترین حرکت و نقش آنها بر صحنه است!
بزرگی به فرمایش حاصل نمیشود
کورش سلیمانی
کارگردان
این روزها علاوه بر اجرای نمایش برای مردم عزیز و نفس کشیدن بر صحنه همراه با دوستانی یکدل، کمیاب و هنرمند، هم کلامی با احمدرضا احمدی نازنین موهبت بزرگ دیگری است که نصیبم شده است. این هم کلامی از روزهای تمرین به جهت بهره مندیام از نظر ایشان بهعنوان نویسنده نمایشنامه شروع و جاری شد تا این روزهای اجرا... و من مفتخرم که تقریباً هر روز با ایشان تلفنی حرف میزنیم. از اجرا میپرسند، از واکنش تماشاگران و نظر ایشان... و بعد هر روز میگویند به بچهها سلام برسان و بگو فداکاری زیادی کردهاند که این نمایش را در این شرایط دارند کار میکنند... بگو روی ماهتان را میبوسم... بگو از شما ممنونم... و به قدری فروتنانه اینها را میگویند که من پشتِ تلفن از شرم آب میشوم و گاه در همان لحظات که ایشان اینها را میگویند در دلم میگویم؛ یک انسان چقدر میتواند در عین بزرگی و اهمیت تا این اندازه فروتن و شریف و زلال باشد. حالا با آشنایی بیشتر با ایشان از طریق همین گفتوگوها دیگر یقین پیدا کردهام که بزرگی باید برازنده شخص باشد... باید به او بیاید... به فرمایش و نمایش و هورا کشیدن بزرگی حاصل نمیشود؛ بزرگی از بزرگی پدیدار میشود. احمدرضا احمدی که قریب به شصت سال است برای شعر و فرهنگ و ادب و هنر این دیار زحمت کشیده، رنج برده و خلق کرده این روزها بر من و ما منّت گذاشته، تشویقمان میکند و از شادی اش بابت اجرا میگوید، از طرح نمایشی تازهای که به ذهنش رسیده و قرار است بزودی بنویسد، از نقاشیها و کارهایش، از گذشتهها و خاطراتش که همه درس است برای من. و ما، گروه اجرایی نمایش فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷- این روزها تئاتریهای خوشبختی هستیم که نامهایمان در پوستر نمایش زیر نام بزرگی بهنام احمدرضا احمدی میآید و همین یک نکته برای با شوق به سالن رسیدن هر روزهمان بسیار کفایت میکند؛ و خدا را شُکر.
دستنوشته احمدرضا احمدی برای عوامل نمایش «فرودگاه، پرواز 707»
آقای کورش سلیمانی
دوست جوان من
امیدوارم سلام و مهربانی مرا قبول کنید. من سپاس فراوان دارم از شما و همکاران شما که نمایشنامه مرا که در حال فراموش شدن بود به آن جان و عمر دوباره دادید، سپاس این شاعر پیر را شما و همکارانت قبول کنید.
پاییز سال ۱۴۰۰- تهران
احمدرضا احمدی
تلاشی تأملبرانگیز برای «تئاتر شاعرانه»
فرهاد ریاضی
منتقد
از روایت و قصهگویی تصویری سخن میگوییم (این حقیقت دارد که بدون استفاده از کلام و به کمک تصویرها نیز میتوان داستان تعریف کرد) و این روزها حتی از فیلم-مقاله یا مقاله سینمایی. اما آیا با نمایش (با همراهی صدا و موسیقی) شعر نیز میتوان سرود؟ اگر هنوز تعریف شعر بر مشخصاتی مانند موزون بودن و مقفی بودن زبان وابسته میبود، تصور شعر تئاتری ناممکن میشد. اما با وجود شعر آزاد، شعری که هویتش را از یک «جوهر شعری» میگیرد و با تصویر، موسیقی زبان(که لزوماً به معنای موزون بودن یا مقفی بودن آن نیست) و حس غنایی شاعر نسبت به جهان و اشیا تعریف میشود ــ که البته همه مفاهیمی گنگ هستند که تاب تحمل بررسی دقیق و کاملاً منطقی را نمیآورند ــ شاید سخن گفتن از تئاتر شاعرانه یا لحن شاعرانه در سینما نیز آسانتر باشد. «فرودگاه، پرواز شماره 707» متن احمدرضا احمدی، شاعر برجسته، یک تلاش تأملبرانگیز برای تجربه «تئاتر شاعرانه» است. فضایی که تجربههای مشابه کمتری از آن به یاد داریم. میدانی که بتوان به تعبیر بوردیو، از آن عادتواره/هبیتوسهای تازۀ تئاتری تماشا کرد. همانطور که محمد رضاییراد با «فرشته تاریخ»، نسبت فلسفه با تئاتر را جستوجو کرد، امیررضا کوهستانی در تجربه «شنیدن»، از امکانات مدیومهای تازه برای ایجاد فضایی تازه جهت ارتباط بین نمایش و سینما استفاده کرد، تجربه ارزشمند کورش سلیمانی را میتوان یک گام برای ایجاد ارتباطی ارگانیک بین شعر و تئاتر قرار داد. چند روز پیش که فیلم درخشان «ماشین مرا بران» (هاماگوچی، ژاپن، 2021) را براساس داستانی از موراکامی میخواندم احساس کردم که چقدر نویسندگان در همه جای جهان، به صورت نانوشته با هم دیالوگ دارند. آن فیلم، این نمایش و...
بهنام کلاهبخش
آهنگساز
با پایین رفتن از پلههای سالن استاد سمندریان و دیدن تندیس و چهره درخشان ایشان، آوای موسیقی بینظیر باخ St. Matthew Passion مرا به داخل سالن برد.
از پشت جایگاه گذشتم، تا به سالن رسیدم! تئاتر پیش از ورود تماشاگران گویی شروع شده بود. شاعر (رضا بهبودی) روی کاناپه در سمت راست سالن رو به روی تماشاچیان در کاناپهای نرم و قهوهای رنگ لمیده بود. زیر نور زردی مشغول مطالعه و سه گلدان شمعدانی با گلهای صورتی سفید و سرخ جلوی میز ایشان مرا با فضایی گرم و دلچسب رو به رو کرد، مخصوصاً بساط چای و زیر سیگارش. بعد از نشستن تمامی تماشاگران روی صندلیهایشان، بازیگران و نقشآفرینان وارد شدند و داستان با ورود رادیو شروع شد و قطار این نمایش در خاتمه خود را به «فرودگاه پرواز ۷۰۷» رساند... در شروع نمایش، طراحی صحنه تا آخرین ایستگاه، این داستان را مشخص کرده بود و چه ماهرانه این مهم را انجام داده بود. به طوری که در حین دیدن تئاتر چشم و خیالم میتوانستند به گذشتهای که با ورودم به سالن شروع و آیندهای که با رسیدن تمامی تئاتر فرودگاه پرواز ۷۰۷ به ایستگاه آخر در انتظارم بود، مواجه باشم... و البته در این میان ورود بازیگران و بازیِ به جای ایشان که نشان از انتخاب درست و درک و دریافت نسبتاً یکسان گروه از متن و نقششان در نمایش را میداد. و به نوعی نشان از این موضوع داشت که، زمان حضور بازیگر در کلیت نمایش آنچنان اهمیتی ندارد که عمق بازی ایشان داشت... و لحظات درخشانی را میآفریدند و الحق جناب آقای استاد احمدرضا احمدی چه زیبا نوشتهاند این نمایشنامه را و القصه که کورش سلیمانی با انتخابی خوب از موسیقی عالیجناب باخ و صدای نویسنده این نمایشنامه جناب احمدرضا احمدی همگی را به خدای بزرگ سپرد و به خارج از سالن رهنمون شد.
سهل و ممتنع مثل شعرهای احمدی
ایرج افشاری اصل
کارگردان و پژوهشگر تئاتر
نمایش فرودگاه، پرواز شماره ۷۰۷ داستان حضور مرگ بر یک شاعر و طی مسیر مرگ توسط شاعر همچون زندگی است. متن را شاعر بزرگ دورانمان احمدرضا احمدی نوشته است. نمایشنامه همچون شعرهای احمدرضا احمدی سهل و ممتنع است.
نگاهش به مرگ شاعرانه است و نشانههای حاضر در متن از جمله شاعر در خلوت، زنی با چهره پنهان، زنی که مداد آرایش اش را گم کرده است، پاریس، نقاش، فرودگاه، سفر، مرگ... نشانههایی هستند که ما به ازایشان را در بوف کور هدایت میتوان دید. مشخص است که احمدرضا احمدی دلبستگی و وابستگی خاصی به بوف کور هدایت دارد و خوانش جذاب و به روزی از این اثر جاودانه
دارد.
هرچند ممکن است این نکته را نپذیرد. کورش سلیمانی با انتخاب مناسب بازیگران و کارگردانی سنجیدهاش اثر دلچسب و تأثیرگذاری را باعث شده است و نکته مهمی که در این نمایش قابل ذکر است، روح حاکم بر اجراست که در کل نمایش را همچون زندگی شکل داده است و در عین حال که سخن از مرگ است و مرگ اندیشی، نمایش سراسر زندگی است و حلاوت و شیرینی... و در نهایت حس ولع زیستن و حیات و جانشیفتگی به مخاطب دست میدهد. به قول احمدرضا احمدی، ندانستی که گل حقیقت آفتاب است/ نه درخت/ در آفتاب بنشینیم تا گل کنیم...
نمیتوان با درون خالی بازیگر خوبی شد
ادامه از صفحه 13
برای نسل تازهای که دوست دارد به عرصه تئاتر و بهطور اخص بازیگری وارد شود چه پیشنهادی دارید. نسلی که از مشخصههایش شتاب زدگی است و این روزها علاوه بر آموزش آکادمیک، خیل عظیمی از آنان را در مؤسسههای آموزش تئاتر در گوشه و کنار کشور مشاهده میکنیم. اینکه بعضی از این جوانان، کسب مهارت و آموزش علمی و آکادمیک را وانهاده و تلاش دارند با پول یک شبه ره صد ساله را در این وادی دشوار طی کنند. توصیه شما در جایگاه یک هنرمند شناخته شده تئاتر در این زمینه چیست؟
واقعیت این است که عجول هستیم همچنانکه زمانه عجول است. از رفتار روزمره با گوشی همراه گرفته تا باقی مسائل میتوان به روانشناسی فردی و اجتماعی دوران ما پی برد. در همه امور شتابزده شدهایم در صورتی که اگر درنگ نباشد ادراکی رخ نمیدهد و اگر ادراکی غنی در ما شکل نیابد کنشورزی درستی در ما مشاهده نخواهد شد چه در زمینه بازیگری و چه در عرصه تئاتر و هنر و اصولاً هر رفتار انسانی. برای اولین بار است این را میگویم که من هیچگاه خود را بازیگر ندانستهام و بیشتر خود را عاشق هنر و ادبیات میدانم که از دوران نوجوانی ادبیات را پیگیری کرده و مدام مشغول خواندن شعر، داستان و نمایشنامه بوده است. بله من هم به دانشکده سینما و تئاتر رفته و درس کارگردانی تئاتر خواندهام، حدود30 الی 35 سال است که بازیگری تئاتر و سینما میکنم اما همیشه این احساس را داشتهام که گویا خانه اصلی من ادبیات است. نه اینکه ادبیات را میفهمم بلکه مسأله این است که تعلق خاطر من ادبیات است. تکرار نکنم که عاشق بازیگری و تئاتر هستم اما نکته اینجاست که اگر ادبیات نبود همین مقدار کیفیت اندک بازیگری در من اتفاق نمیافتاد. جهان ادبیات ما بسیار غنی است، ادبیات حماسی، غنایی، شاعرانه و همچنین ادبیات نمایشی. بنابراین حوزه ادبیات بسیار گسترده است و باید مدام آثار مختلف آن را خواند. خود من وقتی وارد دانشگاه شدم کمابیش آثار زیادی را خوانده بودم. وقتی یک استاد به اثری اشاره میکرد که من آن را مطالعه کرده بودم متوجه اهمیت این آثار و ضرورت خواندن میشدم. از زورباییونانی گرفته تا آثار چوبک، بزرگ علوی، هدایت و بزرگان دیگر. نهایت حرف من این است که باید آگاه شویم که چه چیزی یک انسان را غنی میکند و موجب رشد ادراک و فهم او میشود. بیشک یکی از مهمترین آبشخورها در این زمینه حوزه ادبیات است. چرا که انسان محدودیت دارد و امکان سفر به کشورهای مختلف و دورههای متفاوت تاریخی را ندارد. ما که توانایی آن را نداریم که فرضاً به روسیه، ژاپن و مصر یا جاهای دیگر سفر کنیم. اما با خواندن رمانهای روسی، ژاپنی، خواندن اشعار جهان عرب و رمانهای ترکی، بسیار کم هزینهتر میتوانیم وارد جهان آنان شویم و از امور آگاهی نسبی پیدا کنیم. رمانهای بزرگ فهم ما از جهان را غنا میبخشند بنابراین توصیه من به علاقهمندان بازیگری این است که علاوه بر توسعه و رشد ابزارهای بازیگری چون بدن و بیان برای اجرای همان ادراکهایی که قبل از این ذکر شد، به ادبیات اهمیت قائل شوند. بدون ادراک غنی چگونه میتوان به اجرایی درست از یک نمایشنامه رسید. در این دوران شتابزده اغلب جوانان فکر میکنند که صرفاً با شرکت در کلاسهای آموزش بازیگری یا با لینک زدن به یک سریال میتوانند بازیگر شوند اما بهتر آن است از خود پرسش کنند که کجای جهان ایستادهاند. منظورم البته این نیست که با خواندن ادبیات ما بازیگر خواهیم شد اما اگر قرار است در این مسیر حرکت کنیم و ابزارهای خود را برای روز مبادا تیز کنیم بدانیم که میبایست درون ما هم غنی باشد. نمیتوان با درون خالی، نیمه پر یا پر شده از هر زبالهای، بازیگر خوبی شد. چراکه در این مسیر احتمال آنکه با یک متن ضعیف یا یک فیلمنامه درجه دو و سه مواجه شویم بسیار زیاد است. اینجاست که تو اگر حرفی برای گفتن داشته باشی، چند کتاب بیشتر خوانده و زیستهای مختلف انسانی را تجربه کرده باشی، میتوانی کار خودت و مجموعه را ارتقا بخشی. اما اگر خالی باشی مجبور هستی چشم به دهان کارگردان و دیگران بدوزی. اما تو بهتر است چشم به دهان خودت بدوزی و این ممکن نمیشود به غیر از انس یافتن با ادبیات. در کشوری که گنجینه ادبیاتی پرباری دارد و شاعران و نویسندگان تأثیر گذار، توصیه من آشتی با مطالعه در معنای عام کلمه و ادبیات در معنای اخص آن است.