حکمرانی خوب نیازمند چگونه «گفتمانی» و چگونه «سیاستمدارانی» است؟
راز محبوبیت و اسرار مقبولیت
«تدبیر خردمندانه امور» مانیفست یک حکمرانی کارآمد است
آریا رمضانپور
«حکمرانی خوب» و مؤلفههای گفتمانی آن همواره یکی از دغدغههای جدی و مشترک در میان سیاستمداران و البته اصحاب اندیشه بوده است؛ اینکه یک حکمرانی مطلوب نیازمند چگونه «حاکمانی»، چگونه «مردمانی» و چگونه «گفتمانی» است؟ از این رو، بر آن شدیم تا در گپوگفتی با دکتر سعید مدنی، جامعهشناس و عضو گروه پژوهشی رفاه اجتماعی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، این دغدغه را به بحث بگذاریم. او در این زمینه به نکات قابل تأملی اشاره میکند که گفتوگوی او را خواندنی کرده است.
جناب دکتر مدنی، به اعتقاد شما یک «حکمرانی خوب» در بردارنده چه مؤلفههایی است؟
«حکمرانی» اساساً به ساختار یا نحوه اداره یک جامعه اشاره دارد. اصولاً حکمرانی به معنای فعالیت یا ابزار اعمال قدرت است. در برخی فرهنگلغات «حکمرانی» معادل فرمانروایی، زمامداری، نظارت و تدبیر امور معنا شده است. بنابراین، منظور از واژه حکمرانی تأکید بر «تدبیر خردمندانه امور» است.
برخی این تعریف را با «نوع حکمرانی» پیوند زدهاند مثل اینکه گفته شده حکمرانی یعنی به کارگیری اقتدار یا کنترل برای اداره منابع و امور یک کشور. در مقابل، تعریف دیگر و کاملاً متمایزی وجود دارد که گفته شده حکمرانی مدیریت جامعه به وسیله مردم است؛ طبیعتاً تعریف نخست «اقتدارگرایانه» و تعریف دوم «دموکراتیک» است.
بانک جهانی و برخی مراکز دیگر، «حکمرانی» را سیستم پیچیدهای از تعاملات بین ساختارها، سنتها، کارکردها و فرآیندها دانستهاند که به وسیله سه ارزش کلیدی یعنی «پاسخگویی»، «شفافیت» و «مشارکت» مشخص میشود. در تمام تعاریف، ما بحثی از «افراد» نمیبینیم، بحث فقط از نحوه اداره یک کشور است؛ بحث از «حکمران» نیست بلکه بحث از «نوع حکمرانی» است.
در تعریف دیگری گفته شده که حکمرانی خوب در واقع حکمرانیای است که موجب شکلگیری و بهکارگیری قوانین رسمی و غیررسمی در قلمرو عمومی است؛ یعنی حیطهای که دولت ناچار است جهت تصمیمسازی با بخشهای اقتصادی، اجتماعی و... به تعامل بپردازد.
دولتها همیشه بهدنبال اجرای برنامهها و سیاستهایی بودند که از طریق آنها بتوانند کشور و مردمشان را بهسعادت، رفاه، برخورداری و توسعه برسانند. بههمین دلیل هم، هر دولتی الگویی را برای نحوه اداره جامعه مدنظر قرار داده که بواسطه آن بتواند جامعه را بهتر اداره کند، زمانی گرایش به دولت گسترده و بزرگ است و زمانی هم از دولت کوچک
بحث میشود.
بنابراین بحث حکمرانی الزاماً ناظر به مقطع کنونی نیست و همواره این دغدغه وجود داشته که مؤلفههای حکمرانی مطلوب چیست. در این فضا، پاسخ به ماهیت حکمرانی مطلوب، چه مسیری را طی کرده است؟
در ابتدا بحث حکمرانی خوب بیشتر ابعاد اقتصادی داشت و حتی بهعنوان یک پیششرط برای دریافت کمکها از سوی سازمانهای بینالمللی مطرح میشد. اما بعدها ابعاد گستردهتری پیدا کرد و اساساً موضوع بحث علومسیاسی و حتی علوماجتماعی شد.
در دهههای اخیر حکمرانی خوب معادلی برای «دموکراتیک کردن سیاست» فرض گرفته شد؛ یعنی برگزاری انتخابات سالم، آزاد و عادلانه، پاسخگویی نظامهای سیاسی، رعایت حقوقبشر و همینطور در برخی رویکردها آزادسازی اقتصادی بود. اما باوجود همه تفاوتهایی که وجود داشت، برخی از جنبهها همیشه از دید مراجع مختلف بهعنوان حکمرانی خوب تلقی میشد؛ برای مثال برنامههای جامع کاهش فقر و استراتژی رشد و توسعه در ویتنام یکی از مصادیق حکمرانی خوب بوده که مورد توجه قرار گرفت.
مادامی که از حکمرانی خوب سخن به میان میآید، بیشتر بر جنبههای اقتصادی و مدیریتی حکمرانی از قبیل تخصیص کارآمد منابع، رفع فقر، رشد و توسعه اقتصادی، ایجاد یک دولت کارا، اثربخشی و مبارزه با فساد تأکید میشود. دولتها یا نظامهایی که این ویژگیها را دارند در ردیف حکمرانیهای خوب قرار میگیرند.
در برخی از دیدگاهها برای تعریف حکمرانی خوب بر جنبههای متنوع دموکراسی، مثل انتخابات، نظام نمایندگی، کثرتگرایی، مشارکت شهروندان در تصمیمگیری، عدم تمرکز سیاسی، آزادیهای مدنی، مشروعیت دولت و اجازه به تقویت ارتقای سطح جامعه مدنی اشاره شده است. گفته شده که حکمرانی خوب نظامی است که در آن روابط متقابل، حمایتکننده و همکارانهای بین «نظام سیاسی» و «مردم» وجود
داشته باشد.
بنابراین اگر بخواهیم در این بحث به نتیجه برسیم یک حکمرانی خوب چند ویژگی مهم دارد؛ پاسخگو بودن، فقدان بیثباتی سیاسی و خشونت، کارآمدی دولت در انجام وظایفی که به او محول شده است، کاهش مقررات و بوروکراسی دولتی، حاکمیت قانون، کمبود یا کاهش فساد و مبارزه با فساد.
حکمرانی خوب نیازمند چگونه «سیاستمدارانی» است؟
اگر دقت کنید در هیچ یک از این تعاریف که عنوان کردم راجع به سیاستمداران یا کسانی که حکمرانی میکنند، سخنی به میان نمیآید. مهم نیست که چه کسی حکومت کند، مهم «حکومت» است. بهعبارتی مهم این است که حکومت با چه ایده و گفتمانی شکل گرفته است؟ گفتمان اقتدارگرا یا گفتمان دموکراتیک؟ گفتمان حفظ وضع موجود یا گفتمان تغییر؟ آیا گفتمان، تغییرات و تحولات اساسی و بنیادین و ساختاری را در نظر دارد یا تغییرات سطحی و رفرمیستی و جزئی را هدف میگیرد؟ به این اعتبار، همانطور که عنوان شد وقتی از حکمرانی خوب صحبت میکنیم باید «روش حکومت کردن» را توضیح بدهیم و نه لزوماً کسانی که اداره جامعه را به عهده میگیرند. هیچ قشر، گروه یا صنفی را به ذات نمیتوان بهعنوان «حکمران خوب» معرفی کرد.
«دموکراتیک بودن» یک نظام حکمرانی چقدر اهمیت داد؟
قطعاً یکی از ویژگیهای حکمرانی خوب «دموکراتیک بودن» آن است. یعنی کسی میتواند حکمرانی خوبی داشته باشد که بهصورت دموکراتیک در مصدر امور قرار گرفته باشد. بر این اساس، نظامی میتواند ادعای حکمرانی خوب داشته باشد که نظامی پاسخگو، خشونت پرهیز و در تعامل با جامعه مدنی باشد، فاسد نباشد، اثربخش و کارا باشد و بتواند به مسائل مردم پاسخ بدهد. به این اعتبار، حکمرانی خوب نوعی «نظام اداره جامعه»
است.
در یک حکمرانی خوب بین «قدرت» و «مسئولیت» چگونه رابطهای برقرار است؟ و در چنین نظامی اصل «پاسخگویی» چه شأن و اعتباری دارد؟
نخستین ویژگی حکمرانی خوب «پاسخگویی» است. همیشه در حکمرانی خوب یک رابطه مستقیم بین «قدرت» و «مسئولیت» وجود دارد؛ یعنی افراد بههمان میزان که قدرت دارند به همان میزان در قبال جامعه مسئولیت دارند. بویژه افرادی که در نظام سیاسی مبتنی بر حکمرانی خوب مسئولیت دارند همانقدر که از قدرت مشروع برخوردارند به همان میزان هم ناچارند که مسئول و پاسخگو باشند. حکومتی که دموکراتیک است، همیشه نگران است که اگر به مسئولیتهایش عمل نکند، بواسطه رأی و نظر مردم ممکن است تغییر
کند.
از این رو، اگر هر جامعهای بخواهد به سمت یک حکمرانی خوب پیش برود باید کل نظام سیاسی نه فقط دولت، بلکه قوه قضائیه و قوه مقننه هم پاسخگو باشند. نباید تصور دولت ها از پاسخگویی، یک نوع رابطه یکطرفه باشد؛ به این معنا که در مقام سخنگو، مسائلی را مطرح کند که یا بشدت از واقعیتهای اجتماعی دور است یا اساساً غیرقابل اثبات است. واقعیت این است که «پاسخگویی» یعنی ایستادن در کنار مردم، جامعه مدنی و به طور خاص سازمانهای جامعه مدنی و پاسخ گفتن به سؤالها و ابهامهای آنان.
نکته یا ویژگی دوم یک نظام حکمرانی خوب «پرهیز از خشونت» است. حکمرانی که بر اعمال زور و خشونت اتکا داشته باشد، طبیعتاً خیلی دوام نمیآورد. نبود آزادی بیان و ممانعت نهادهای رسمی از بیان آزاد نظرات و عقاید یا واکنش خشن به مطالبات مردمی با یک حکمرانی خوب مغایرت دارد.
در یک حکمرانی خوب باید کاهش شاخصهای فساد در دستور کار قرار گیرد. اصلاً مبارزه با فساد بدون «نظارت مردم» و «مشارکت جامعه مدنی» تحقق نمییابد.
نیم نگاه
در هیچ یک از تعاریف «حکمرانی خوب» راجع به سیاستمداران یا کسانی که حکمرانی میکنند، سخنی به میان نمیآید. چرا که مهم نیست چه کسی حکومت کند، مهم «حکومت» است. به عبارتی دیگر، مهم این است که حکومت با چه ایده و گفتمانی شکل گرفته است؟ گفتمان اقتدارگرا یا گفتمان دموکراتیک؟ گفتمان حفظ وضع موجود یا گفتمان تغییر؟ آیا گفتمان، تغییرات و تحولات اساسی و بنیادین و ساختاری را در نظر دارد یا تغییرات سطحی و رفرمیستی و جزئی را هدف میگیرد؟ به این اعتبار، وقتی از حکمرانی خوب صحبت میکنیم باید روش حکومت کردن را توضیح دهیم و نه لزوماً کسانی که اداره جامعه را به عهده میگیرند. به این اعتبار، هیچ قشر، گروه یا صنفی را به ذات نمیتوان بهعنوان «حکمران خوب» معرفی کرد.
مادامی که از حکمرانی خوب سخن به میان میآید، بیشتر بر جنبههای اقتصادی و مدیریتی حکمرانی از قبیل تخصیص کارآمد منابع، رفع فقر، رشد و توسعه اقتصادی، ایجاد یک دولت کارا، اثربخشی و مبارزه با فساد تأکید میشود. دولتها یا نظامهایی که این ویژگیها را دارند در ردیف حکمرانیهای خوب قرار میگیرند.
در برخی از دیدگاهها برای تعریف حکمرانی خوب بر جنبههای متنوع دموکراسی، مثل انتخابات، نظام نمایندگی، کثرتگرایی، مشارکت شهروندان در تصمیمگیری، عدم تمرکز سیاسی، آزادیهای مدنی، مشروعیت دولت و اجازه به تقویت ارتقای سطح جامعه مدنی اشاره شده است. گفته شده که حکمرانی خوب نظامی است که در آن روابط متقابل، حمایتکننده و همکارانهای بین «نظام سیاسی» و «مردم» وجود داشته باشد.
نخستین ویژگی حکمرانی خوب «پاسخگویی» است. همیشه در حکمرانی خوب یک رابطه مستقیم بین «قدرت» و «مسئولیت» وجود دارد؛ یعنی افراد به همان میزان که قدرت دارند به همان میزان در قبال جامعه مسئولیت دارند.
سختیهای فانی؛ امیدهای باقی
آیا حس نوستالژی است که اتفاقات گذشته را شیرین میکند یا واقعاً گذشتگان زندگی بهتری داشتند؟
دکتر سیدمحسن علویپور
استاد علوم سیاسی و هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
در طول تاریخ بشر، در ادبیات، اندیشه و آموزههای معنوی ملتهای مختلف، گزارهای همواره تکرار شده است و آن هم این مضمون است که «گذشتگان زندگی بهتری داشتند.» نوع بشر نیز در گذشتهای بسیار دور زندگی خوبی در باغ عدن داشته است که بواسطه فریب خوردن، با معصیتی از آن رانده میشود و میباید به تقاص چنان گناهی، زندگی دشوار کنونی را تاب آورد. گویی اکنون است که همه چیز به فساد میگراید و این «اکنون» را گویی هیچوقت پایانی نیست. همیشه «اکنون»ی هست که از «اکنونِ» گذشته، نامطبوعتر و بدتر است.
در پرتو چنین نگرشی، طبعاً همیشه «آینده» چیزی برای رنجآورتر شدن در خود میپروراند و زیستن دشوارتر و دشوارتر میشود. اما «آینده» فقط این نیست! «آینده» همزمان فرصتی است برای بازگشت به آن بهشت جاودان که زندگی خوب را ممکن میکند. راستی! آینده کدام است؟ در پاسخ به چنین پرسشی میباید به میراث بزرگ فکری بشر روی آوریم. «گذشته بهتر» از کجا سرچشمه میگیرد و اکنونِ نامناسبی که آبستن آینده بد و خوب است، چگونه در ذهن ما جای گرفته است؟
پاسخ را شاید باید از «انسان» آغاز کرد. «انسان» چیست؟ در تفکر ارسطویی انسان (و هر چیزی) همچون بذری است که «قابلیت» تبدیل شدن به چیزی «نیکو» را در خود دارد و آنچه انسانیت او را شکل میبخشد، تلاش و تدبیر برای شکوفه دادن این بذر است که در نهایت میتواند به «خیر» رهنمون شود.
در واقع، انسان در «اکنون» همیشه چیزی است که «هنوز» «نشده» است و تنها در «آینده» است که این «شدن» میسر است. پس انسان همواره «وعدهای» در آینده است که برای رسیدن به آن باید از ظرفیتها و توانمندیهای بالقوه بهره ببرد. اتفاقاً به همین دلیل هم هست که در گذشته همه چیز بهتر بود: انسانهای پیشین، تمام آنچه میتوانند باشند را در «گذشته» محقق کردهاند و تجربه این «شدن» را از سر گذراندهاند.
پس انسان در لحظه بودناش همواره متحیر است؛ متحیر آنچه میتواند باشد، اما نیست و در عین حال میبیند که دیگران در گذشته توانستهاند همان «باشند» و البته غافل از آن است که آنها نیز در «اکنون» خود هنوز آنچه بایدْ «نشده» بودند و تنها در آینده آنان (که اکنون ماست) به این امر دست یافتهاند.
ریشه این درهمتنیدگی پیچیده زمانی کجاست؟ مارتین هایدگر در خوانش انتقادی خود از تاریخ تفکر بشری، به این نکته اشاره دارد که آنچه در طول این تاریخ مغفول مانده است و آن را باید خاستگاه چنین تحیری دانست، همانا فراموشی «چیستی» انسان است. انسان پیش از آنکه چیز مشخصی (مانند فرزند، پدر، مادر، استاد، ثروتمند، فقیر و...) باشد، آنی است که در این جهان «هست» و تنها پس از تحقق این «بودن در جهان» است که انسانها این فرصت را مییابند که چیز مشخصی باشند.
اما از آنجا که این «در جهان بودن» به امری بدیهی برای ما تبدیل شده است، همواره پرسشهای خود را از گام بعدی، یعنی «چگونه بودن» آغاز میکنیم و فراموش میکنیم که در پرسش نخست ظرفیتی نهفته است که بسی فراتر از آن چیزی است که در «چگونه بودن»مان در جهان درمییابیم. غفلت از این پرسش بنیادین باعث میشود که از خوانشی انتقادی و معطوف به «بهتر شدن»، به خوانشی غیرتأملی و منفعل از زندگی برسیم.
هنگامی که به بودنمان در جهان میاندیشیم، همواره با چیزها سروکار داریم و آنها را کنشگرانه درمییابیم. در چنین وضعیتی، درخت صرفاً ماده اولیهای برای ساختن میز چوبی نیست؛ بلکه میتواند در هر نسبت کنشگرانهای میان انسان و آن، ظرفیتی برای زندگی بهتر را فراهم آورد. اما باید توجه داشت که این ظرفیت تنها در اختیار «من» نیست. «من» همزمان که در عالم هستم، «با دیگران» نیز هستم. این «دیگری» نه تنها شامل دیگر انسانهاست که هر «چیزی» را در عالم دربرمیگیرد.
بنابراین، «در عالم بودن» ویژگی بنیادین «ما» است که به فعلیت رساندن آن میتواند «اکنون» و «آینده» ما را رقم بزند. این کنشگری فعالانه میتواند با بازنگری و تأمل انتقادی در آنچه در گذشته، انسانها میتوانستند باشند و آنچه شدند آغاز شود.
ما معمولاً اینگونه میاندیشیم: گذشته بهتر است، چون تحقق یافته است؛ اکنون خوب نیست، چون هنوز تثبیت نشده است؛ آینده ناگوار است، چون هنوز معلوم نیست. اما اگر با بازگشت به پرسش از «چیستی انسان» آغاز کنیم، میتوان این صورتبندی را نیز دریافت: گذشته چندان خوب نبود، چون انسانها نتوانستند ظرفیت وجودی خود را کاملاً محقق کنند؛ اکنون بهتر است، چون انسان این فرصت را دارد که در «با دیگران بودن»، ظرفیتهای خود را بهتر بشناسد؛ و آینده میتواند بسی بهتر باشد؛ چون فرصتی بیکران و امکانات کشفناشدهای را در خود نهفته است که تنها با تدبیر و تأمل کنشگرانه میتوان به کشف آنها نائل آمد. انسان در «اکنون» هنوز تمام آنچه میتواند باشد نشده است و طبعاً زیستن در «آینده» که امکانهایی بیشتر در ظرفیت وجودی ما کشف شده است، فرصتهای بیشتری را برای بهتر زندگی کردن پیش روی ما مینهد.
شاید این تردید طرح شود که هم اکنون و هم آینده در کنار ظرفیتها و امکانات، آبستن محدودیتها و رنجها نیز هستند. این تشکیکی کاملاً موجه است. اما پاسخ بدان را نیز باید در بازگشت به همان پرسش بنیادین جستوجو کرد.
جهانی سراسر رنج و درد
با این حال،
گلها شکوفه میدهند«کوبایاشی ایسا»
این هایکو از «کوبایاشی ایسا» گزارهای روشن برای این پاسخ است. بلی! زندگی سراسر رنج و سختی است؛ اما انسان میتواند در هنگام مواجهه با سختیها، عرصههای امید برای آینده را نیز ببیند. آینده همواره سرشار از رخدادهایی است که در «اکنون» بر ما نامکشوف است. ما با در «در جهان بودن» و «با دیگران» بودنمان میتوانیم برای زمینهسازی بهتر برای تحقق رخدادهای خوب و پیشگیری از رخدادهای بد تلاش کنیم. تنها کافی است به یاد آوریم که: «من پیش از فقیر بودن، در جهانی هستم که فقیر و غنی در کنار یکدیگرند و همواره ظرفیت چیز دیگر شدن را دارند. مهم آن است که به انسان بودنم رجوع کنم و به یاد آورم که در کنار فقری که بدان دچارم، توانمندی بالقوه برای فقیر نبودن را در «بودن»م نهفته دارم.» آری! گلها میدانند که گل هستند و میتوانند شکوفه دهند؛ پس در جهان پر از رنج و درد هم شکوفه میدهند! این «آینده» هر گلی است!