ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
در وبیناری با حضور صاحب نظران امور بین الملل چشمانداز انتخابات امریکا بررسی شد
واقعبین باشیم، نه خوشبین نه بدبین
گروه سیاسی/ انتخابات بحث برانگیز ریاست جمهوری امریکا در حالی به پایان رسیده که حالا شمارش آرا و اعلام نتایج آن چالشهایی را هم در میان ستادهای انتخاباتی دموکراتها و جمهوریخواهان و هم در جامعه امریکا دامن زده است. تا اینجای کار اگر چه هنوز نتایج انتخابات بهصورت رسمی اعلام نشده اما بهنظر میرسد جو بایدن نامزد دموکراتها از شانس بیشتری برای ورود به کاخ سفید برخوردار باشد در طرف مقابل دونالد ترامپ تهدید کرده که نسبت به آنچه ابهامهایی در انتخابات خوانده به دیوان عالی شکایت میبرد. با این همه موضوع انتخابات امریکا و جابهجایی تا تداوم قدرت در کاخ سفید از هفتهها پیش موضوع تحلیلها و گمانهزنیهای مختلفی در اقصینقاط جهان بوده است. سیاست یکجانبهگرایی ترامپ در این 4 ساله بیشترین انتقادات جهانی از او را بهدنبال داشته است. در این میان، بدیهی است که تحلیل و ارزیابی تبعات، چشمانداز و پیامدهای نتیجه این انتخابات برای کشورمان، از اهمیت زیادی برخوردار است؛ موضوعی که اندیشکدهها و مراکز پژوهشی متعدد و پرشمار در داخل و خارج از کشور به شکل ویژه به آن پرداخته و خواهند پرداخت.
از نمونه نشستهای مجازی و وبینارهای مرتبط با این موضوع، یک مورد هم نشستی است که اخیراً توسط «بنیاد همکاریهای امنیت بینالمللی تهران» با حضور صاحب نظران و استادان دانشگاه سیدجلال دهقانی فیروزآبادی عضو هیأت علمی دانشگاه علامه طباطبایی، حسن احمدیان عضو هیأت علمی دانشگاه تهران و امیرعلی ابوالفتح کارشناس مسائل امریکا برگزار شد و در آن چشمانداز و پیامدهای انتخابات ۲۰۲۰ امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران مورد بررسی قرار گرفته است. متن سخنان این صاحب نظران در امور بینالملل را در ادامه میخوانید.
دهقانی فیروزآبادی :
نه ذوق زده شویم نه هراسناک؛ راهبرد طراحی کنیم
در عرصه روابط بینالملل، ممکن است در سه سطح تعارض و تضاد بین کشورها وجود داشته باشد: تعارض منافع، تعارض ایدئولوژیک و تعارض هویتی؛ در سطح تعارض منافع، در نظام بینالملل همه کشورها میتوانند این تعارضات را داشته باشند و قابل حل است. حل تعارض ایدئولوژیک بسیار مشکل تر است. اما حل تعارضات هویتی از هردو نوع دیگر مشکلتر بوده و مستلزم تغییر هویتی یکی از طرفین منازعه است که به آسانی حاصل نمیشود. ایران و امریکا در هر سه سطح باهم تعارض دارند. در امریکا، این تعارضات با ایران، بویژه تعارضات ایدئولوژیک و هویتی، فراحزبی است و با آمدن و رفتن یک حزب، تغییر بنیادی در آنها ایجاد نمیشود.
بهلحاظ اهداف نیز از ابتدای انقلاب اسلامی و شکلگیری نظام جمهوری اسلامی ایران تاکنون، چهار هدف استراتژیک امریکا در قبال ایران تغییر اساسی نکرده است؛ بلکه تغییرات در اولویتبندی این اهداف از نظر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه بوده است. اهداف امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران، که هر دو حزب در مورد آن اتفاق نظر دارند، عبارتند از: تغییر منافع، تغییر رفتار، تغییر ساختار و تغییر نظام جمهوری اسلامی ایران (تغییر در سطح هویتی یا سطح موجودیت نظام).
بنابراین، تفاوتی که بین دموکراتها و جمهوری خواهان وجود دارد اولویتبندی و تقدم و تأخر این اهداف است، نه اصل آنها، که تاریخ سیاست خارجی و عملکرد امریکا در قبال ایران آن را نشان میدهد. زمانی پمپئو گفته بود که هدف از سیاست فشار حداکثری در قبال ایران تغییر نظام است. دموکراتها هم این هدف را تعقیب کرده و میکنند؛ با این تفاوت که اولویت آن بعد از تغییر رفتار و ساختار نظام جمهوری اسلامی ایران است. پس تغییر نظام ممکن است در اولویت اول جمهوریخواهان و اولویت سوم دموکراتها باشد. براین اساس، هر کس که در کاخ سفید به قدرت برسد در اصل این اهداف، تغییری رخ نخواهد داد، فقط در اولویتبندی تعقیب و تأمین آنها ممکن است تغییر ایجاد شود.
از لحاظ راهبرد کلی امریکا در قبال ایران ،نیز مهار جمهوری اسلامی ایران هدف کلانی است که تفاوتی نمیکند جمهوریخواهان در قدرت باشند یا دموکراتها. در خصوص راهبرد مهار، یک شبیهسازی تاریخی میان ایران و شوروی صورت گرفته است با این تفاوت که انتظارات از ایران بیشتر است. در مورد شوروی چون ابرقدرت بود و میخواستند این کشور را مهار کنند، ولی ایران که ابرقدرت نیست پس باید مهار ایران کم هزینهتر و شدیدتر باشد که باعث تغییر منافع، رفتار، ساختار و نهایتاً نظام ج ا ایران شود. از این رو، هر رئیس جمهوری از دو حزب در امریکا بر سر کار آید، راهبردش مهار ج ا ایران مبنی بر تغییر رفتاری، ساختاری، هویتی و موجودیت جمهوری اسلامی ایران است.
بنابراین، راهبرد اصلی هر دو حزب، «مهار» ایران است. جمهوریخواهان و ترامپ مهار را از طریق تهدید و ارعاب و فشار حداکثری تعقیب میکنند؛ دموکراتها از طریق Engagement یعنی تعامل و مذاکره آن را پیگیری میکنند؛ همان سیاستی که اوباما اتخاذ و اجرا کرد. ترامپ نیز به نحو دیگری مهار را بهصورت فشار حداکثری تعقیب کرد. پس هدف هر دو حزب در امریکا، مهار ایران با راهبردها و تاکتیکهای متفاوت است. پمپئو و جمهوریخواهان تندرو میخواهند ایران را از هر طریقی مهار کنند. راهبرد ترامپ در قبال ایران را به راهبرد ریگان در قبال شوروی تشبیه میکنند و میگویند راهبرد ترامپ نسخهبرداری از راهبرد ریگان در قبال شوروی است.
براین اساس، اینکه چه کسی در انتخابات امریکا پیروز شود و پیروزی چه کسی به نفع ایران است، سؤال درست و دقیقی نیست و مسأله اصلی ما این نیست. معیار و ملاک بنده این است که ایران چه میخواهد، منافع ملی ایران چه ایجاب میکند و اگر هر کدام پیروز شدند ایران چه استراتژی ای را باید برای تأمین منافع ملی در پیش گیرد؟ ضمن اینکه بعضی از حوزههای تعارض هویتی ما فارغ و فراتر از این است که چه کسی پیروز شود. در ایران بعضی وقتها و برخی افراد قطب نمای خود را تنظیم میکنند که چه کسی رئیسجمهوری امریکا میشود تا بر اساس آن سیاست خارجی را تنظیم کنند. این نوع از سیاست خارجی به هیچ وجه تأمین کننده منافع کشور نیست. در واقع ایران باید ببیند که از امریکا چه میخواهد و منافع ملی کشور چیست و چه ایجاب میکند تا بر اساس آن تدبیر کند که چه سیاستی باید در قبال امریکا در پیش گیرد. به نظرم، فارغ از اینکه چه کسی پیروز انتخابات شود، بدترین علامت و نشانهای که میتوان از ایران به امریکا داد این است که خودمان را علاقهمند به مذاکره نشان دهیم و آنها فکر کنند که پیشنهاد مذاکره به ایران یک امتیاز است.
بی تردید، هم ترامپ و هم بایدن در صورت پیروزی، هر دو پیشنهاد مذاکره را خواهند داد؛ ولی در شرایط فعلی منافع ملی ایران ایجاب نمیکند که اگر امریکا بخواهد با ایران مذاکره کند، ایران انجام مذاکره را بدون قید و شرط بپذیرد. چون اصلاً تأمین کننده منافع ملی کشور نیست. پیشنهاد مذاکره توسط ترامپ بر اساس این تصور او است که سیاست فشار حداکثری روی ایران نتیجه داده است؛ از این رو، به زعم او، ایران از موضع ضعف پیشنهاد مذاکره را پذیرفته و نباید به او امتیاز داد. در واقع مذاکره از نظر ترامپ به معنای تسلیم ایران است. از این رو، مذاکره با ترامپ اصلاً عقلانی نیست، چون به لحاظ علم روابط بینالملل و علم مذاکره، مذاکره در این شرایط تأمین کننده منافع ایران نیست.
در صورت پیروزی بایدن نیز مذاکره شتابزده و بیقید و شرط عقلانی نیست. بهنظرم حتی ممکن است شرایط برای ایران سختتر نیز بشود؛ چون استراتژی او همان استراتژی اوباما مبنی بر مهار ایران از طریق تعامل و مذاکره خواهد بود؛ ولی با شرایط و شروط جدید. بایدن به شرایط صفر برجام بر نمیگردد، بلکه به نقطه وضعیت کنونی برجام برمی گردد. او، خود بازگشت به برجام را یک امتیاز به ایران تلقی میکند؛ پس، در مقابل امتیاز بازگشت به برجام، از ایران امتیاز میخواهد.
البته این سخن به این معنا نیست که اگر ترامپ پیروز شود وضعیت برای ایران بهتر خواهد شد؛ بلکه منظور این است که آن چه برخی میگویند که اگر بایدن بیاید شرایط برای ایران بهینه و بدون هزینه است، یک خوشبینی غیرواقع بینانه است. اگر ترامپ پیروز شود نباید احساس کند که سیاست فشار حداکثری او به بار نشسته و ایران نیاز مبرم به مذاکره دارد؛ بایدن هم در صورت پیروزی نباید تصور کند که با بازگشت به برجام امتیاز به ایران میدهد و باید در مقابل از ایران امتیاز بگیرد.
ترامپ Snap Back یا مکانیسم ماشه را نتوانست فعال و اعمال کند، چون همه اعلام کردند که امریکا عضو برجام نیست، ولی اگر بایدن پیروز شود و بازگشت به برجام را بپذیرد، ایران نمیتواند مخالفت کند. از طرف دیگر، بایدن نیز دستاوردهای سیاست فشار حداکثری که ترامپ علیه ایران اعمال کرده را حفظ خواهد کرد. چون امریکا به آسانی این ریلگذاری ترامپ را از دست نمیدهد. ضمن اینکه بایدن همزمان از نتایج سیاست فشار حداکثری و بازگشت به برجام برای امتیازگیری از ایران استفاده میکند. یعنی بایدن مدعی خواهد شد که چون امریکا از سیاست خروج از برجام ترامپ دست کشیده و به آن بازگشته است، پس ایران باید امتیاز بدهد. اگر بازگشت به برجام انجام شود و بایدن تحریمها را متوقف و لغو نکند، به اختلاف خواهیم خورد. در این صورت Snap Back را که ترامپ نتوانست فعال کند، بایدن میتواند فعال کند. بایدن برجام را با اصلاحات درون متنی بیشتر و امتیازات فرامتنی موشکی و سیاست منطقهای ایران میخواهد، امتیازاتی که غیرقابل مذاکره و مصالحه است.
پس ریاست جمهوری بایدن به این معنا نیست که مشکلات ایران با امریکا حل میشود. شواهد تاریخی، ماهیت سیاست خارجی امریکا و تجربه برجام نیز این واقعیت را نشان میدهد. پس باید تحلیل واقع بینانهای داشته باشیم، به فرض اینکه از شر ترامپ خلاص شویم قرار نیست با پیروزی بایدن در بهشتی باز شود. در صورت ریاست جمهوری بایدن مجدداً نباید جو روانی نامناسب و اغراق آمیزی در مورد بهبود شرایط اقتصادی ایجاد شود که به آن هم نرسیم و اوضاع از شرایطی که ترامپ درست کرده، بدتر شود. ضمن اینکه با بازگشت بایدن به برجام، اهرمهایی برای امریکا ایجاد میشود که ترامپ نمیتواند اکنون از آنها استفاده کند؛ از جمله اجماعسازی بینالمللی، چند جانبهگرایی فعال علیه ایران و همچنین تبدیل بازی باخت- باخت به بازی برد- برد به نفع امریکا.
لیبرالهایی که همراه با بایدن به کاخ سفید خواهند آمد، لیبرالهای امنیتی خواهند بود، لیبرالهای بدخیم؛ پس باید توجه داشته باشیم که انتظارات حداکثری ایجاد نکنیم. مهمتر این که انتخابات امریکا را بهعنوان اهرم چانه زنی در سیاست داخلی استفاده نکنیم؛بدترین کاری که در سیاست خارجی میشود کرد این است که موضوع استراتژیک سیاست خارجی را خرج سیاست داخلی کنیم که موقعیت فردی، حزبی و جناحی خود را تقویت کنیم.
بنابراین، با توجه به شرایطی که با پیروزی هرکدام از این دو ایجاد میشود، مذاکره تأمین کننده منافع ایران نیست. چون، ترامپ در صدد است تا با مذاکره سیاست فشار حداکثری علیه ایران را نقد کند؛ یعنی امتیازاتی را که تاکنون با سیاست فشار حداکثری نتوانسته است بهدست آورد از طریق مذاکره کسب کند. بایدن نیز میخواهد بازگشت به برجام را به ایران بفروشد؛ آن هم برجام نصف و نیمهای که نهایتاً نیز اجرا نکند. بایدن با بازگشت به برجام میخواهد میوه سیاست فشار حداکثری ترامپ را بچیند. او تلاش میکند با بازگشت به برجام شرایط جدیدی را بر ایران تحمیل کند تا امتیازات فرابرجامی بگیرد. براین اساس، «مذاکره برای مذاکره» برای امریکا، در صورت پیروزی بایدن یا ترامپ، موضوعیت دارد ولی برای ایران چه نفعی دارد؟ به نظرم هیچ نفعی ندارد.
در مورد پیروزی ترامپ، دو فرض و سناریو متصور است: اول، سناریوی خوش بینانه، مبنی بر این که ترامپ در دور دوم ریاست جمهوری خود فرصت بیش تری برای مذاکره ایجاد میکند و مسأله ایران را بهصورت ایجابی حل میکند. طرفداران این سناریو استدلال میکنند چون ترامپ دیگر نگران انتخاب مجدد نیست حاضر است منازعه ایران و امریکا را بهصورت مسالمتآمیز حل و فصل کند. بهنظر آنان، رؤسای جمهور امریکا معمولاً در دور اول خیلی محتاط عمل میکنند ولی در دور دوم ریاست جمهوری خود میخواهند یک میراث تاریخی مثبت از خود به جا بگذارند؛ در مورد ایران نیز این امر بدان معناست که ترامپ بخواهد خود را بهعنوان قهرمان عادیسازی روابط با ایران معرفی کند و یک میراث تاریخی را از خود برجای بگذارد. بهنظرم احتمال وقوع این سناریوی خوش بینانه بسیار دور از ذهن و نامحتمل است.
سناریوی دوم، برعکس، نسبت به عملکرد ترامپ در دور دوم بدبینانه است. به نظر قائلین به این سناریوی واقع بینانه، ترامپ در دور دوم ریاست جمهوری اش بهجای اینکه بخواهد با حل مسالمتآمیز مسأله ایران میراث مثبتی از خود به جای بگذارد تلاش میکند تا صورت مسأله ایران را به طور کلی پاک کند، بهگونهای که با ادامه حداکثری سیاست فشار حداکثری یا ایران را به تسلیم وادارد یا آن را به زانو درآورده و دچار فروپاشی کند؛ در واقع با تسلیم و فروپاشی ایران یک میراث مثبت از خود در تاریخ امریکا به جای بگذارد. از این رو، با این اقدام مدعی شود همانطور که ریگان و بوش پدر با فروپاشی شوروی، مشکل شوروی را برای امریکا حل کردند، من هم مسأله ایران را حل میکنم. اما این امر به معنای جنگ با ایران نیست؛ چون حتی در چنین شرایطی، ترامپ به جنگ نظامی متوسل نمیشود بلکه با جنگ اقتصادی تمام عیار با ایران مقابله میکند.
به ریاست جمهوری بایدن هم نباید اصلاً خوشبینانه نگاه کنیم، بلکه ما باید ببینیم منافع ملی ایران چیست و برپایه آن عمل کنیم. در حال حاضر، دامن زدن به این جو خوش بینی که مذاکره با بایدن یک گزینه راهگشاه برای مسائل و مشکلات کشور است اصلاً واقع بینانه نیست.
فارغ از این که چه کسی پیروز میشود، ایران باید از پیش طراحی راهبردی کند و از شتابزدگی و ذوق زدگی برای مذاکره بشدت پرهیز کند. از این رو، ایران اگر فرضا، براساس یک برآورد راهبردی، به این جمعبندی رسید که مذاکره تأمین کننده منافع ملی است باید از موضع قدرت و بهصورت فعال وارد آن شود. در مذاکره فعال این ایران است که شرایط، موضوع و دستورکار مذاکره را تعیین و تعریف میکند نه امریکا. حتی ممکن است ایران پیش شرط برای مذاکره بگذارد. چون مذاکره انفعالی و شتاب زده تأمین کننده منافع کشور نیست. نباید اجازه بدهیم که امریکاییها صحنه را بیارایند و مارا وارد بازی خود کنند. ما نیاز به حفظ اهرمهای قدرت داریم. اگر امریکا احساس کند که ایران چیزی برای چانه زنی در میز مذاکره ندارد دلیلی ندارد فشار را از ایران بردارد و امتیاز هم بدهد. اگر ما 20 هزار سانتریفیوژ و چند تن اورانیوم غنی شده نداشتیم تیم اوباما با ایران وارد مذاکره نمیشد. پس باید خود را به آن سطح از قدرت برسانیم و اهرمهای قدرت موجود را نیز حفظ کنیم.
بر اساس منطق روابط بینالملل، به دوست هم نمیشود کاملاً و مطلقاً اعتماد کرد چه برسد به دشمن، پس باید واقعگرا بود. هم عقل ایجاب میکند و هم در روابط بینالملل بخصوص در موضوعات استراتژیک، اصل را باید بر بدترین سناریو بگذاریم. ما باید بر اساس بدترین سناریو برنامهریزی کنیم. از این رو، در شرایط فعلی، دامن زدن به اینکه اگر بایدن پیروز شود، اوضاع تغییر میکند و باید مذاکره کنیم، اصلاً سیاست و پیام واقع بینانهای نیست. اگر بایدن احساس کند از طریق سیاست بازگشت به برجام میتواند از ایران امتیاز بگیرد یا ترامپ تصور کند با سیاست باجگیری قادر است از ایران باج بگیرد، یک بازی دومینوی خطرناکی برای ایران شروع میشود که حد توقفی ندارد. سیاست مماشات با امریکا، همانگونه که تاریخ نشان میدهد، تأمین کننده منافع ملی کشور نیست و تنها اشتهای آن برای زیاده خواهی را تحریک و تشدید میکند.
حسن احمدیان :
رویکرد بایدن « تعهد در برابر تعهد» خواهد بود
بحث در خصوص تأثیرات و پیامدهای انتخابات امریکا، بهدلیل پیامدهای گسترده آن، بحثی مهم و جهانی است. در واقع بحث انتخابات امریکا یک بحث مرتبط با مناطق مختلف و نوع روابط بینالمللی در مناطق مختلف از جمله در رابطه با مسأله ایران در سیاست خارجی امریکا است؛ بنابراین انتخابات امریکا از اوایل انقلاب اسلامی تا به امروز همواره به نوعی با مسأله ایران مرتبط بوده است.
امروزه طبعاً بهدلیل سیاست فشار حداکثری و رویکردهای ترامپ به ایران و کارهایی که تا الان تیم ترامپ در مورد ایران انجام داده، حساسیت و مسأله بودن ایران در سیاست خارجی امریکا اگر بیسابقه نباشد، میشود گفت کم سابقه است.
پرسش این است که آیا ترامپ در صورت انتخاب مجدد و در قبال ایران، سیاست فشار حداکثری را ادامه خواهد داد یا آنها را تغییر خواهد داد؟ رویکرد ترامپ بهطور کلی رویکرد «همه یا هیچ» است. ترامپ به ایران در قالب یک بسته (پکیج) نگاه میکند و به آن در چارچوب فایلها و موضوعات مختلف هستهای و موشکی و منطقهای و... نمینگرد؛ بنابراین از ایران بهعنوان یک «بسته» میخواهد که مذاکره کند و به خواستهای امریکا عمل کند که این موارد در شرطهای دوازدهگانه پمپئو هم در سال 2018 کاملاً روشن بیان شده است.
این نگاه «بسته»ای به ایران یک نگاه جمهوری خواهانه است که بهطور مشخص ترامپ آن را دنبال کرده و پیش برده است. بنیان نظری این نگاه هم مبتنی بر این اصل است که فشار بر دشمن در نهایت دشمن را به زانو درمیآورد و او را وادار به تعامل میکند. این محور و فرض اصلی کتاب هنر مذاکره است که در سیاست خارجی امریکا از جمله در مورد ایران مورد توجه بوده است. بنیان تجربی این نگاه بر این فرض مرتبط با برجام مبتنی است که فشار بر ایران جواب میدهد و ایران عقب نشینی میکند؛ بنابراین باید بهطور مستمر بر ایران فشار آورد.
بر اساس چنین بنیانهای نظری و تجربی است که امریکا مبتنی بر قدرت خود و نه اجماعسازی بینالمللی، سیاست فشار علیه ایران را دنبال کرده و پیش برده است. فشار حداکثری در تمام زمینهها دنبال شده و تقریباً تمامی امکانات امریکا در این راستا بسیج شده است. در ذهنیت تیم ایرانِ دولت ترامپ، تصور مقاومت ایران یا صبر استراتژیک و سپس مقاومت فعالانه ایران در مقابل امریکا بعید بود؛ اما این اتفاق افتاد و عملاً سیاست فشار حداکثری به نتیجه نرسیده است؛ به رغم اینکه ترامپ بسیار تقلا کرد که تصویر تأثیر این فشار حداکثری را از طریق یک تماس در سطح بالا یا لااقل یک عکس با آقای روحانی یا حتی آقای ظریف دنبال کند و آن را در امریکا تبلیغ کند، اما موفقیتی در این زمینه به دست نیاورد؛ بنابراین، با توجه به عدم موفقیت سیاست فشار حداکثری در تأمین خواستهای ترامپ، این پرسش مطرح میشود که آیا این سیاست در آینده ادامه خواهد یافت یا خیر؟
پاسخ به این پرسش، به سه عمل اساسی مرتبط است:
1. روانشناسی و رفتارشناسی دونالد ترامپ: آیا ترامپ خواهد پذیرفت که از رویکرد فشار حداکثری کوتاه بیاید یا حداقل آن را تعدیل نماید؟
2. رویکرد ایران: این رویکرد بسیار مهم و تعیین کننده است. آیا ایران به مقاومت فعال خود ادامه خواهد داد و امریکا را به سمت دو گزینه جنگ یا هستهای شدن خواهد کشاند یا اینکه به سمت تعامل خواهد رفت؟ اینها دو گزینه است که ترامپ را در فضاهای متفاوتی قرار خواهد داد.
3. تصوری که تیم ترامپ از گزینههای ایران به دست خواهد آورد.
این سه مورد، جهت رویکرد ترامپ را تعیین خواهد کرد. ضمن اینکه باید توجه داشت به هر حال جمهوری اسلامی در سطوح عالی از عدم مذاکره با این دولت صحبت میکند. بر فرض اگر سیاست فشار حداکثری ادامه پیدا کند، با توجه به اینکه این فشار تاکنون در تأمین اهداف امریکا ناموفق بوده (اگرچه اهداف امریکا صرفاً فشار اقتصادی بر ایران نبوده و این فشار در واقع ابزاری بوده برای تحقق اهدافی دیگر)، چه عوامل و ابزارهای دیگر و بیشتری در اختیار امریکا و ترامپ است که به سیاست فشار حداکثری کمک میکند و امریکا را به نتیجه مطلوب میرساند؟
در سطح اقتصادی میشود این گونه تحلیل کرد که رفتارهای امریکا از قبل از ترور شهید سردار سلیمانی تا امروز نشان میدهد که گزینههای اقتصادی امریکا بسیار محدود شده و گزینه اقتصادی که تغییری بنیادین در معادله ایجاد کند، دیگر در دسترس امریکا نیست. بههمین دلیل است که امریکا از گزینه اقتصادی به گزینههای امنیتی و نظامی یعنی فشار امنیتی توأمان با فشار نظامی، تغییر تاکتیک داده است. امریکا این تغییر را بهطور مشخص از ترور شهید سلیمانی شروع کرد و سپس مثلاً شخصی مثل آبرامز را جایگزین هوک میکند؛ یک شخصیت امنیتی که مسئول پرونده و جویای تغییرات امنیتی در ونزوئلا بوده و میتوان نتیجه گرفت که امریکا در پی این نوع ابزار برای اخذ نتیجه مورد نظر است.
در نتیجه پرسش آن است که این ابزارها تا چه میزان اثرگذار خواهد بود و آیا اهداف امریکا را تأمین خواهد کرد؟ آیا این وضعیت باعث نخواهد شد که دو گزینه جنگ یا هستهای شدن جدیتر شود و امریکا در مقابل این دو گزینه که هیچ کدام مطلوبش نیست قرار بگیرد؟ در چنین شرایطی، گزینهها خیلی محدودتر خواهد شد و ترامپ احتمالاً با انتخابهای سختی مواجه خواهد شد. در این فضا، جنگی که نتیجهاش حداقل از نظر هستهای و آسیبهای جدی که میتواند به منافع امریکا و متحدانش وارد کند، معلوم نیست، حتماً مطلوب هیأت حاکمه امریکا نخواهد بود. هستهای شدن ایران نیز، که حداقل از طرف دولت و نهادهای اصلی تصمیمگیری در امریکا بهعنوان یک تهدید جدی علیه رهبری جهانی امریکا تلقی میشود، به هیچ وجه قابل قبول نخواهد بود.
در چنین شرایطی که دو گزینه جنگ و هستهای شدن مطلوب نیست، گزینه سوم احتمالاً تا حدود زیادی تغییر رویکرد خواهد بود.
اما در خصوص احتمال دوم یعنی پیروزی بایدن، شرایط تا حدودی پیچیدهتر خواهد شد. تیم بایدن و دموکراتها به طور کلی هرچند همان رویکرد ایدئولوژیک را در قبال ایران دنبال میکند اما رفتار و کنشگری آنها در چارچوب این رویکرد، به غلظت و شدت تیم ترامپ نخواهد بود و عملگرایانهتر برخورد خواهند کرد؛ یعنی این ایدئولوژی را در کنار عملگرایی قرار میدهند، همانطور که اوباما جلوههای واضحی از این وضعیت را به نمایش گذاشت.
دولت بایدن و دموکراتها خواستار مهار ایران خواهند بود؛ اما با ابزارهای متفاوت. رویکرد آنها صرفاً فشار نخواهد بود و ایران را بهصورت یک «بسته» نخواهند دید، پس در کنار فشار، مشوقهایی هم ارائه خواهند داد. در این رویکرد، قطعاً تشدید تضادهای داخلی در ایران مورد توجه خواهد بود، بخصوص در سطوح عالی، توجه ویژهای در گفتوگوهای داخلی دموکراتها به جناح بندیهای سیاسی در ایران شده و خواهد شد. بر این اساس، آنها احتمالاً در پی این خواهند بود که بر شکافهای داخلی ایران سرمایهگذاری کنند و آنها را در راستای منافع خود تعمیق ببخشند.
دیگر وجه این رویکرد، تلاش برای تعمیق تضادهای ایران با جامعه جهانی است که بهصورت جدی دنبال خواهد شد و اجماعسازی جهانی در برابر ایران، مسأله محوری و تفاوت اساسی تیمهای بایدن و ترامپ خواهد بود. ترامپ در راستای فشار بر ایران، بر قدرت امریکا و استثنا بودن امریکا تأکید کرد، اما بایدن قدرت امریکا را در رهبری جامعه جهانی میبیند و بنابراین فشار بر ایران را از طریق اجماعسازی مدنظر قرار خواهد داد؛ رویکردی که مشخصاً در مقاله بایدن در سیانان مورد توجه بوده است.
طرح کلی مقاله بایدن که پیش از این منتشر شده بر ایده «تعهد در برابر تعهد» استوار است. اگرچه به نظر میرسد مخاطب اصلی این ایده ایران است، اما باید بیشتر از آن مخاطب را جامعه جهانی دانست. هدف «تعهد در برابر تعهد»، اجماعسازی در پروندهای بسیار حساس است. بایدن با بحث از تعهد در برابر تعهد، از یک سو رویکرد ترامپ را نقد کرده و از سوی دیگر پیش از رسیدن به کاخ سفید در راستای اجماعسازی حرکت کرده است.
در خصوص فشار بر ایران، این تیم هم مثل تیم ترامپ به این نتیجه رسیده است که فشار بر ایران جواب میدهد؛ بنابراین سیاست فشار را در کنار ارائه مشوقهایی تداوم خواهد بخشید، با این ذهنیت که ایران در برخی از پروندهها کوتاه خواهد آمد و با فراهم شدن شرایط امتیازگیری از ایران، در نهایت تعامل امکان پذیر میشود. دموکراتها معتقدند سیاست ترامپ در خروج از برجام و اعمال فشار حداکثری اشتباه بوده؛ اما به هر حال این سیاست، در کنار هزینهها، فوایدی نیز داشته است؛ بنابراین باید از این نتایج و فواید استفاده بشود.
بر اساس چنین تحلیلی که مبتنی بر احتمال کوتاه آمدن ایران در برابر فشار و دادن برخی امتیازات است، فشار در کنار دادن مشوق و ایجاد اجماع بینالمللی ادامه پیدا میکند؛ بنابراین تعهد در برابر تعهد به معنای این است که:
1. ایران نباید به فکر ما به ازایی در برابر نقض تعهد امریکا باشد و غرامت و ما به ازایی دریافت نخواهد کرد. ایران اگر متعهد شود، امریکا هم در گام بعدی تحریمها را کمتر خواهد کرد.
2. بخشی از تحریمها باید بهعنوان رویکرد اعتمادساز، پیش از ورود به فرآیند دیپلماتیک با ایران رفع شود. بعد از آن ایران باید به تعهدات برجام برگردد تا امریکا گام به گام تحریمها را رفع کند و به تعهدات برجامی برگردد؛ اما پس از این گامها، نوبت گامهای بعدی در مورد مسائل منطقهای و مسائل دفاعی ایران فرامیرسد.
«تعهد در برابر تعهد» همچنین این نکته را القا میکند که این ایران است که باید گام اصلی را بردارد؛ چون به زعم آنها ایران ناقض برجام است و ابتدا باید به تعهدات برجام برگردد تا بعد امریکا متعهد شود. طبعاً چنین برداشت و رویکردی، سازنده نیست؛ چون هدف آن، از منظر خود، بازگرداندن ایران به برجام و تعهدات برجامی، متوقف کردن کلیت برنامه هستهای ایران در بخشهای تحقیق و توسعه و بخشهای حساس طبق برجام و بازگشت به شرایط شهریور سال گذشته پیش از فعال شدن گامهای کاهش تعهدات برجامی ایران بعد از نقض عهد امریکا است، زیرا نگرش تیم بایدن آن است که بازگشت ایران به برجام باید پیش از رفع تحریمها صورت بگیرد.
بحث بعدی، بحث منطقهای است که یک بحث جدی است و تیم بایدن مرتب آن را مطرح میکند تا به نوعی فضای گفتوگو با ایران را ترسیم کند. تیم بایدن اعتقاد دارد ایران باید بپذیرد که رویکرد خود در منطقه را بتدریج روی میز مذاکره قرار دهد و با امریکا در مورد آن گفتوگو کرده و احتمالاً به توافقهایی در مورد آن دست یابد. در کنار بحث منطقه، ایران همچنین باید بپذیرد که در مورد بُرد موشکهای خود و به طور کلی توان دفاعی خود وارد گفتوگو و توافق شود. طبعاً همه این موارد در فضای اجماع بینالمللی و همراه با تلاش برای ایجاد و تعمیق شکافهای داخلی پیش میرود که از طرفی فشار بر ایران را تشدید میکند و در عین حال سیاست متمرکزی است که در تعامل با اروپا و همراهی اروپاییها با امریکا پیش خواهد رفت.
البته اگرچه بحث در مورد مسائل منطقهای اولویت دوم یا سوم تیم بایدن است، رقبا و دشمنان منطقهای ایران بسیار از این گفتمان بیمناک شده اند؛ چون اعتقاد دارند اتفاقاً باید مسائل منطقهای اولویت پیدا کند. مثلاً رژیم صهیونیستی، سیاست جهتدهی به رویکرد خاورمیانهای امریکا را در سالهای گذشته از طریق هدف قراردادن نیروهای ایرانی و نیروهای متحد ایران در عراق و سوریه و سایر مناطق دنبال کرده است؛ هدف از این اقدامات در اولویت نگاه داشتن مسائل منطقهای در رویکرد امریکا در قبال ایران بوده است و تا حدود زیادی هم در این زمینه موفق بوده است؛ تا آن جا که به هر حال، منجر به تمرکز رویکرد امریکای ترامپ بر ایران در قالب سیاست یک «بسته» دیدن ایران در رویکرد «همه یا هیچ» و فشار حداکثری شده است. طبیعی است که رقبای منطقهای ایران این رویکرد را بسیار بیشتر میپسندند و آن را به سود خود در راستای بازترسیم موازنه و نظم منطقهای علیه ایران میبینند. مبتنی بر این نگاه است که حتی روند عادیسازی روابط رژیم صهیونیستی با اعراب در این راستا بوده که برگهای برنده ترامپ در دوره انتخابات را افزایش دهد. بههر حال، این ریسکی است که دشمنان و رقبای ایران در منطقه برای کمک به ترامپ پذیرفتهاند و شکست ترامپ طبعاً برای آنها ریسکهای جدی بههمراه دارد.
گزینه سومی البته با احتمال وقوع کمتر وجود دارد و آن اینکه با توجه به گفتمان خاص ترامپ، وضعیت مغشوش و نامطمئن در مورد نتایج انتخابات و ناآرامیهای بعدی ناشی از آن رخ دهد. در چنین شرایطی، امریکا تا مدتی بر مسائل داخلی خود تمرکز خواهد کرد و فضای ایران برای گسترش گزینههای استراتژیکش بیشتر خواهد شد. تمرکز بر مسأله ایران، اولویت فعلی امریکا در سطوح رسمی نیست ولی در چنان فضایی، اساساً اولویت نخواهد بود؛ بنابراین فضای مانور ایران افزایش خواهد یافت و فضا برای گسترش گزینههای استراتژیک متصورتر خواهد بود.
نکته مهم در نقد عملکرد دولت ترامپ از طرف تیم بایدن این است که سیاست ترامپ در مورد ایران اثرگذار نبوده و به نتایج مطلوب نرسیده؛ چون به تعبیر آنها ایران در سطح منطقه و دفاعی فعالتر و خطرناکتر شده است؛ بنابراین ارائه مشوقهایی برای تغییر این وضعیت، ضروری است. در مجموع، هر قدر روند معتبر کردن گزینههای استراتژیک متنوع ایران در برابر امریکا سرعت یابد، اولویت حل مسأله ایران برای تیم بایدن افزایش پیدا خواهد کرد؛ و البته این امر در مورد تیم ترامپ نیز صادق است.
نکته دیگر اینکه، ایران در درون هیأت حاکمه امریکا به یک مسأله حزبی بدل شده است. دموکراتها در مسیر نقد سیاستهای ترامپ، تعامل متفاوت با ایران را دنبال میکنند و جمهوری خواهان هم در نقد سیاستهای اوباما، سیاست خود را در قبال ایران درستتر و مؤثرتر ارزیابی میکنند. این شرایط، طبعاً خطرها و تهدیدات و در عین حال فرصتهایی ایجاد میکند؛ بنابراین این فضا و نقدهایی که در قبال سیاستهای ترامپ مطرح شده، به این معنی است که بعد از انتخابات، حرکت به سمت تغییر این سیاستها آغاز خواهد شد. چالش دیگری نیز در این میان وجود دارد: در صورت پیروزی بایدن، تقریباً همان تیم برجام با همان عقلانیت برجامی در امریکا جویای تعامل با ایران خواهد بود و این خطرناک است چرا که در فضای فرا برجامی هستیم و ابزارهای صرفاً برجامی نمیتواند چالشهای موجود را برطرف کند. تصور آنها مبتنی بر رویکرد «تعهد در برابر تعهد» است و چه بسا این امر خود تبدیل به چالشی جدی در فرآیند حل و فصل چالشها شود. اولویتهای امریکا در مورد ایران، مسائل منطقهای، موشکی و هستهای است و در سطح حاکمیتی و دولت عمیق، نگاه به ایران بهعنوان تهدیدی جدی در قالب تکثیر هستهای مطرح میشود. موضوع تکثیر هستهای در مطالعات کلان امنیتی در امریکا، تهدید اصلی علیه رهبری جهانی امریکا به شمار میرود و لذا باید حتماً جلو آن گرفته شود. مبنی بر این ادراک خاص امریکاییها، تهدیدات منطقهای و تهدیدات موشکی را میشود کنترل و مهار کرد، اما مسأله تکثیر هستهای مسألهای متفاوت و خطرناکتر است که لازم است به هر نحو جلو آن گرفته شود.
چنان که در بحث از گزینه دوگانه جنگ و هستهای شدن مطرح شد، وقتی این تحلیل به سطح ادراکات امنیتی امریکا وارد شد و تیم اوباما به این نتیجه رسید که جنگ بسیار مشکل ساز است و هستهای شدن، بهعنوان تهدیدی بزرگ، بسیار واقعی است، مجبور به تعامل شدند، آن هم در سطحی که پیش شرطها تا حد زیادی کنار گذاشته شد و حتی بحث براندازی نظام هم از اولویت خارج گردید. این همه، نتیجه گزینه معتبری بود که ایران در مقابل امریکا قرار داده بود. بدیهی است که هر اندازه این گزینهها معتبر شود، در آینده چه ترامپ و چه بایدن رئیسجمهوری باشند، رویکرد امریکا نسبت به ایران اثرگذار خواهد بود.
در مواجهه با ایده «تعهد در برابر تعهد»، از سوی ایران، بحث غرامت و ما به ازای جبرانی در برابر نقض تعهد مطرح شد که اگرچه از سوی آقای ظریف مطرح گردید اما لازم است در سطوح بالاتر هم مطرح شود. در واقع باید این شرایط ترسیم بشود که اگر امریکای ترامپ یا امریکای بایدن، جویای تعامل با ایران است، باید به فکر جبران مافات باشد. بهعبارتی دیگر، چون ایران در عین نقض برجام از طرف امریکا به آن وفادار ماند، این امریکا است که باید متعهد به ایده «تعهد در برابر تعهد» شود اما بهصورت معکوس؛ یعنی امریکا در برابر ایران متعهد شود به اضافه شروط دیگری که باید مطرح شود؛ چون در غیر این صورت هیچ ضمانتی وجود نخواهد داشت که حتی اگر هریس در 2024 رئیسجمهوری شود، امریکا دوباره نقض عهد نکند و تحریمهای دیگری اعمال نشود.
امیرعلی ابوالفتح :
ایران اولویت کاخ سفید نخواهد بود
در خصوص شرایط کنونی انتخابات امریکا، ما با یک مجموعه عدم قطعیتها مواجه هستیم، هم در مورد دونالد ترامپ که چهار سال رئیسجمهوری بوده و هم در مورد جو بایدن. اگر ترامپ بهعنوان رئیسجمهوری انتخاب شود هیچ دلیلی وجود ندارد که الزاماً رئیسجمهوری در دور دوم حضور خود همان سیاست قبلی خود را ادامه دهد؛ یعنی اگر دونالد ترامپ را این گونه تصور کنیم که در قبال جمهوری اسلامی ایران سیاست سختی را درپیش گرفته و فشار حداکثری را دنبال کرده، الزاماً به این معنا نیست که در دور دوم نیز بهدنبال همین موضوع باشد. پس در مورد ترامپ نمیتوان بهصورت قطعی درنظر گرفت که همان سیاست قبلی خود را ادامه خواهد داد.
در مورد جو بایدن وضعیت دشوارتر است. ما هیچ تصور واقعی در مورد آنچه که قرار است در آینده رخ دهد، نداریم. الزامی ندارد که بگوییم بایدن دنباله روی اوباما است، اگرچه معاون وی بوده است. در واقع به این معنا نیست که ما دولت اول بایدن را، دولت سوم اوباما در نظر بگیریم؛ بنابراین اگر بهدنبال قضاوت درباره دولت بعدی هستیم باید منتظر شویم تا اولاً تکلیف انتخابات روشن شود، بعد هم تیم امنیت ملی هرکدام از این دو نامزد اعلام شود.
درمورد ترامپ این فرض محتمل است که افرادی در دور دوم بیایند و ما با تغییر چهرهها مواجه شویم؛ یعنی بعد از اینکه یک مجموعه سیاستها در دور اول موفقیتآمیز نبود، افرادی جابه جا شوند و در سیاستها بازبینی صورت بگیرد. میشود حضور افراد ملایمتر و معتدلتر را متصور شد یا افراد تندروتر را در نظر گرفت. پس باید صبر کرد تا دولت دوم ترامپ تشکیل شود. مرسوم است که در دور دوم عناصر کلیدی دولت تغییر میکنند، بخصوص وزیرامورخارجه. معمولاً وزیرامورخارجهای که در دور اول حضور داشته است در دور دوم حضور ندارد. بهعنوان یک فرض میتوان تصور کرد فردی متعادلتر از پمپئو وزیر امور خارجه شود یا فردی که شاید از پمپئو هم تندروتر باشد، مثلاً شخصی مثل تد کروز. ترکیب دولت احتمالی بایدن نیز باید مشخص شود.
هر موضعی که در دوره پیش از انتخابات بهصورت انفرادی گرفته میشود پس از انتخابات بهصورت تیمی و طبق نظر متفکران و هستهای مرکزی تصمیمگیری مشخص میشود که به عملکردهای دولت بعدی خط و جهت میدهد. بهعنوان نمونه، در جایجای کتاب جان بولتون، ترامپ میخواهد مسیری را پیش ببرد که اطرافیان وی نمیگذارند. بهصورت مشخص در مورد ایران یا کرهشمالی بهگونهای عمل میکنند که اجازه ظهور و بروز خواستههای ترامپ بهصورت صددرصد داده نشود.
تیم بایدن هم میتواند تیمی تعاملی باشد و افرادی مثل جان کری و از این دست افراد در دولت حضور پیدا کنند؛ یا حتی در بین دموکراتها افرادی بیایند که تندروتر باشند مثلاً اگر کسی مثل رابرت سندرز که همان زمان اوباما هم بر سر موضوع برجام در مقابل وی قرار گرفت، سمتی به عهده بگیرد یا بهعنوان کسی باشد که بتواند ایدههای اصلی خودش را ارائه بدهد یا افرادی مثل لیبرمن در دولت باشند، شاید شرایطی را ایجاد کنند که بسیار دشوارتر از شرایطی باشد که در دولت دونالد ترامپ وجود دارد. پس تا ترکیب دولت مشخص نشود نمیتوان اظهار نظر قطعی ارائه کرد و فهمید که آیا ما با فرصتهای بیشتری مواجه هستیم یا با تهدیدهای بیشتر؟
نکته دوم این است که هم دونالد ترامپ و هم جو بایدن برای جمهوری اسلامی ایران هم فرصت ساز هستند و هم تهدیدساز. این تصوری که ما در دولت ترامپ شرایط بسیار بدی خواهیم داشت و با امریکای بایدن شرایطمان تسهیل شد، تصور قطعاً درستی نیست.
نکته سوم این است که این پیش فرض که ما اگر با امریکای ترامپ مواجه شویم و چون سیاست فشار حداکثری شکست خورده، پس بنابراین راه حل دیگری باقی نمیماند جز جنگ و درگیری نظامی، حتماً باید در این پیش فرض تردید کرد. از دید امریکا، ابزار جنگ در قرن بیست و یکم متفاوت شده است؛ نه تنها در قبال ایران بلکه در قبال تمام تنشها و مشکلات بینالمللی. از این منظر، لازم است از سلاحهای مخربتر استفاده کرد؛ اما سلاح، دیگر الزاماً شلیک موشک یا بمباران هوایی نیست، البته در شرایط بسیار بسیار حاد و شدید چارهای جز این موارد برای رئیسجمهوری باقی نمانده که دست به ابزار نظامی ببرد و آن هم در زمانی است که شهروندان امریکایی یا نظامیان امریکایی مورد تهدید قرار بگیرند یا جان خودشان را از دست بدهند. درغیر این صورت سلاحهای بسیار مخرب تری هست که یک مورد آشکار آن، همین تحریمهای اقتصادی است. یعنی با یک امضا میتوانند به زیرساختهای یک کشور حملهای را صورت دهند و کشور را از درآمدهایی محروم کنند که از چندین هفته بمباران بیشتر خواهد بود؛ بنابراین پیش فرض ورود به جنگ با دولت ترامپ از این جهت با تردید روبه رو میشود؛ چرا که همین حالا نیز ما وسط یک جنگ بسیار بزرگ هستیم. اولین جنگ قرن 21 امریکا با ایران اکنون در حال انجام است که از سالها پیش شروع شده و در آینده نیز ادامه خواهد یافت. اما در خصوص صلح در دولت احتمالی بایدن، ایران موضوعی همواره پردردسر برای تمامی دولتها در امریکا بوده است. بههمان نسبت که در جمهوری اسلامی ایران نزدیک شدن به موضوع مذاکره با ایران یک نوع تابو میتواند باشد، بههمان اندازه در امریکا هم میتواند تابو باشد. از دید امریکاییها، ایران، کشوری برهم زننده نظم و عهدشکن است و باید تبدیل به کشوری نرمال شود. این کلمه نرمال تنها مختص به زمان پمپئو نبوده و در دولتهای قبلی نیز وجود داشته است. دولت بایدن نیز به زعم خود بهدنبال نرمال کردن جمهوری اسلامی ایران خواهد بود؛ اما این موضوع نرمال سازی، جزو اولویتهای هیچ کدام از دو نامزد نیست. الآن امریکا بشدت درگیر یک مجموعه بحرانهای عمیق است؛ بحران سلامت ناشی از کرونا، بحران اقتصادی ناشی از کرونا، بحران نژادی و احتمالاً تنشها و درگیریهایی که در پی انتخابات پیش خواهد آمد و این مورد از دولتی که از 20 ژانویه 2021 در کاخ سفید مستقر خواهد شد، زمان و انرژی زیادی خواهد گرفت.
در عرصه سیاست خارجی امریکا، اولویت اصلی با چین است و نوع مواجهه امریکا با چین هم مطرح خواهد بود. بحث روسیه و مهار آن نیز مطرح است. مشکلات با اتحادیه اروپا نیز از موضوعات دیگر هستند. ایران، جزء اولویتهای اصلی نیست. حتی به گفته مقامات امریکایی، حملات سایبری، زمان گریز هستهای ایران را هم کاهش میدهد؛ بنابراین ایران بهعنوان اولویت و یک موضوع مهم در قیاس با موضوعات مهم دیگر برای امریکا، در اولویت قرار ندارد.
نکته بعدی این است که عموماً رؤسای جمهور امریکا ترجیح میدهند که در دوره اول ریاست جمهوری خود وارد موضوعات پرتنش و پرحاشیه نشوند. بههمین دلیل میبینیم که در دولت دوم باراک اوباما برجام به نتیجه رسید. در دولت اول ترامپ فشار حداکثری افزایش یافت و در دور دوم دست به یک کار پرریسک زد. پس در مقایسه بین دولت ترامپ و دولت بایدن، دولت ترامپ دوره اول خود را طی کرده است و شرایط فشار حداکثری را پشت سر گذاشته و چه بسا در دولت دوم خود با دست بازتری بهدنبال تعامل با ایران باشد؛ اما دولت بایدن دوره اول خود را پیش رو خواهد داشت و خیلی پرریسک هست که بخواهد وارد چنین موضوع تنشزایی شود؛ ضمن اینکه در داخل امریکا هم در برابر چنین مواضعی، فشار و مقاومت زیاد است. از سوی دیگر، نتانیاهو هم به هر وسیلهای متوسل میشود تا جلو مدیریت بحران روابط با تهران و واشنگتن را بگیرد. پس احتمال دارد که حل و فصل این موضوع به دور دوم کشیده شود.
یک مسأله مهم دیگر این است که چه بسا در صورت پیروزی بایدن، با این شرایط مواجه شویم که در دور دوم با توجه به سن زیاد جو بایدن در انتخابات سال 2024 شرکت نکند. از این جهت ممکن است که کاملا هریس بهعنوان معاون رئیسجمهوری وقت از بالاترین بخت برای رسیدن به ریاست جمهوری برخوردار باشد. در این صورت تیم کاملا هریس چندان موافق ورود به عرصهای که ممکن است ریاست جمهوری سال 2024 را تحت تأثیر قرار دهد، نباشد؛ بنابراین با این وضعیت مواجه میشویم که چه بسا در صورت پیروزی بایدن هم ایالات متحده مسیر طولانی تری درباره مذکرات را طی کند. اینکه ما تصور کنیم بعد از 20 ژانویه با دو سه ماه تأخیر، امریکا با ایران وارد تعامل میشود و دادوستدی انجام میدهد و تحریم را بر میدارد و دلجویی میکند و امتیازاتی ردو بدل میشود، دور از واقعیت خواهد بود.
اگر بخواهیم مقایسهای بین دولت ترامپ و دولت بایدن داشته باشیم، ما با یک «فشار حداکثری حداکثر» از سوی دولت ترامپ مواجه هستیم و یک «فشار حداکثری حداقل» از سوی دولت بایدن؛ یعنی به هرحال، این فشار حداکثری بر ایران اعمال خواهد شد، اما میزان و شدت این فشار حداکثری متفاوت خواهد بود. از منظر امریکا هیچ لزومی وجود ندارد که این کشور وارد تعاملی با جمهوری اسلامی ایران شود که مشکلات جمهوری اسلامی ایران را کاهش دهد. زمانی برجام به نتیجه رسید که ایران و امریکا به یک نوع «توازن وحشت» رسیدند: امریکاییها وحشت داشتند که بزودی ایران به سلاح اتمی دست مییابد و ایرانیها هم به این نتیجه رسیده بودند که بزودی اقتصاد ایران فرومیپاشد. پس در یک مقطع تاریخی دو طرف به این نتیجه رسیدند که نیروهای خود را عقب بکشند و ابتدا مرحله «فریز در برابر فریز» را مطرح کردند و بعد «تعهد در برابر تعهد» را گام به گام بهجلو بردند.
از جمله امتیازاتی که تیم جو بایدن از ایران مطالبه میکند تجدید نظر در مباحث درون برجامی و تعهدات منطقهای است؛ بنابراین همان حرفهایی که دونالد ترامپ پیش از خروج از برجام مطرح میکرد و بارها اعلام کرده بود که بیایید و مجدداً مذاکره کنیم، همانها نیز از طرف جو بایدن مطرح خواهد شد.
نکته آخر اینکه روابط تهران و واشنگتن الزاماً متأثر از آنچه که فقط در واشنگتن میگذرد نیست؛ یعنی نباید تصور کنیم که فعل و انفعالات و رفت و آمدهایی که در واشنگتن هست، گره مشکلات ما را باز خواهد کرد یا گرههای جدیدی ایجاد خواهد کرد؛ چون 50 درصد قضیه هم در تهران است:
آیا جمهوری اسلامی ایران آمادگی دارد که در مواجهه با امریکای بایدن امتیازاتی را بدهد که امریکاییها مطالبه میکنند یا بالعکس موقعیت خود را تثبیت شده قلمداد میکند، یک پیروزی حیثیتی برای خود فرض کند و از منظر امریکاییها تهاجمیتر عمل کند و فعالیتهای منطقهای و موشکی خود را گسترش دهد؟ در آن صورت بایدن رویکرد سخت تری را در پیش خواهد گرفت؛ چرا که نه ایران، ایران سال 2015 است و نه امریکا، امریکای سال 2015 و نه جهان همان جهان سال 2015. جهان و جایگاه تک تک بازیگران تغییر کرده است و احتمالاً شاهد خروجی متفاوتی از سوی امریکا خواهیم بود. از این منظر ممکن است سال بعد به این بحث بپردازیم که دولت ترامپ لااقل یک مجموعه معیارهایی را در نظر میگرفت که دولت بایدن در نظر نمیگیرد. ما همین وضعیت را در قبال دولت بوش و اوباما هم تجربه کردیم. وقتی که بوش ایران را محور شرارت خواند، ما عصبانی بودیم، ولی وقتی دولت اوباما وارد میدان شد، تحریمها و فشارهایی را بر ایران وارد کرد که در دولت جرج بوش اعمال نمیشد. این موضوع نه به این دلیل است که دولت بوش نمیخواست، بلکه به این دلیل بود که دولت اوباما به قابلیتهای بالاتری دست پیدا کرده بود و سلاح تحریمی هم قدرتمندتر شده بود. امریکاییها سلاح خود را به روزتر و مجهزتر کردند و با نیروی قوی تری وارد میدان شدند. این وضعیت میتواند برای بایدن هم رخ دهد و ما با شرایطی مواجه شویم که احساس کنیم تهدیدات امنیتی علیه ما در امریکای بایدن بیشتر از امریکای ترامپ است.
در مجموع، باید اذعان کرد که تمامی این نکتهها، گمانه زنی و پیشداوری است و باید تا تشکیل کامل دولت و تیم نامزد پیروز صبر کرد.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ