سردار احمد غلامپور از فرماندهان اصلی 8سال دفاع مقدس و عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین(ع):
اگر نیروهای مردمی نبودند خوزستان جدا می شد
اسماعیل علوی /مرجان قندی
نگاهها و نظرات معطوف به شرایط پیش از آغاز جنگ، متأثر از دادهها و گزارههایی است که از روندهای متفاوت برآمده، شکل گرفته وقوام یافته و پرسشی حول این محور که«آیا تحمیل جنگ از سوی رژیم بعث عراق، نتیجه غفلت بود یا غافلگیری» شکل داده است. این پرسش با سؤالات دیگری طی 4 دهه گذشته همراه شده و یکی از اصلیترین پرسشهای مخاطبان تاریخ جنگ 8 ساله را بهخود اختصاص داده است. تا آنجا که نمیتوان آن را نادیده گرفت و از کنارش بسادگی گذشت. همه ساله در سالگرد هفته دفاع مقدس فرصت مناسبی جهت پرداختن به این سؤال وسایر سؤالات مرتبط با آن فراهم بوده، اما بهدلیل شائبه اختلاف افکنی از آن پرهیز شده است. اینک و در چهلمین سالگرد آغاز جنگ تحمیلی و در شرایطی که پرسشهایی از این دست به فضای مجازی راه یافته، جادارد تا با تبیین این مهم در چارچوبی علمی به ارزیابی و پاسخگویی به این پرسش اساسی پرداخته و از زوایای مختلف بدان نظر شود. از اینرو «ایران» ضمن گفتوگو با سردار احمد غلامپور از فرماندهان اصلی 8سال دفاع مقدس و عضو هیأت علمی دانشگاه امام حسین(ع) در پی یافتن پاسخ برای برخی از سؤالات پیرامون رخداد آغاز جنگ در روز پایانی تابستان سال 1359 برآمده است.
چهل سال پیش در چنین ایامی، کشور در چه شرایطی با بحران جنگ مواجه شد و به مقابله با آن پرداخت؟
برای پاسخ به این سؤال باید ابتدا حوادث تأثیرگذار قبل از وقوع جنگ را مورد بازنگری قرار داده و بدانیم چه شد که عراق توانست ظرف کمتر از یک هفته 10 هزار کیلومتر مربع از خاک کشورمان را به اشغال خود درآورد؟ پیش از آن نیز لازم است بدانیم جنگ پدیدهای نیست که بتوان گفت یکباره اتفاق میافتد و فیالبداهه به وقوع میپیوندد، بلکه مقدمات و مؤخرات دارد و برنامهریزی میخواهد. در ماههای منتهی به جنگ، ما دچار مشکلات زیادی بودیم و انبوه مشکلات، مسئولان نظام و کشور را بهخود مشغول کرده بود. در این میان اما امام خمینی(ره) به گواهی اسناد منتشر شده، ضمن پیشبینی هوشمندانه وقوع احتمالی جنگ، نکاتی را در چارچوب احتمال حمله عراق به ایران هشدار داده بود. امام(ره) نزدیک به یک سال قبل از وقوع جنگ، ضمن یکی از سخنرانیهای خود تأکید مینماید: «مراقب عراق باشید، ممکن است بخواهد شیطنتهایی انجام دهد» این بیانات که در صحیفه نور هم آمده است. امام(ره)ضمن هشدار نسبت به احتمال حمله عراق، در همین راستا شش ماه قبل از جنگ اختیارات فرماندهی کل قوا را به بنیصدر واگذار میکند. چرا که امام(ره) نگران بود که در صورت بروز بحران امنیتی همچون جنگ، موضوع تفکیک فرماندهی کل قوا و ریاست جمهوری، مشکلاتی پیش بیاورد، لذا با این پیشفرض، فرماندهی کل قوا را به بنیصدر سپرد تا در صورت وقوع چنین احتمالی، زمینه یکپارچگی مدیریت بحران از قبل تدبیر شده و عذری برای کسی باقی نمانده باشد. در واقع امام(ره) با این دوراندیشی ضمن ایجاد مدیریت واحد با اعطای اختیارات متمرکز به ریاستجمهوری وقت، به مسئولان نیز نسبت به وقوع بحرانی جدی و کلان هشدار میدهد. اقدام دیگر امام خمینی(ره) که بیانگر آیندهنگری ایشان است، این بود که قبل از وقوع جنگ، دستور تشکیل شورای عالی دفاع را میدهد که متأسفانه این شورا 20 روز بعد از جنگ شکل میگیرد. در حالی که شواهد و قرائن چندین ماه قبل از وقوع جنگ، از اتفاقاتی ناگوار در مرزهای غرب و جنوب کشور خبر میداد. اما مسائل سیاسی به قدری بالا گرفته بود که احتمال وقوع جنگ هم امری سیاسی تلقی شده و به باورها راه نمییافت و همواره پاسخ نگرانی از احتمال وقوع جنگ، عدم جرأت و توانایی عراق در مبادرت به حمله به کشورمان بود. این عدم باور باعث شد تا زمانی که عراق حمله رسمی خود را آغاز کرد هیچ اتفاق خاصی در جهت بازدارندگی عراق پیشبینی نشده و به تبع آن آمادگی لازم نیز برای مقابله وجود نداشته باشد. این مقدمات را گفتم تا برسیم به آن لحظهای که جنگ شروع شد. در این شرایط مدیریت بحران در سطح راهبردی اگر نگویم در حد صفر، اما نسبت به پیشبینی و پیشگیری در ضعیفترین حد خود قرار داشت. قاعدتاً عالیترین رده و مرجع برای این منظور شورای عالی دفاع بود که با تشکیل جلسه باید این نگرانیها تبدیل به طرح و برنامه میشد. ولی 20 روز بعد از آغاز جنگ تازه اولین جلسه شورای عالی دفاع تشکیل میشود و این نشان از یک غفلت و بیتوجهی دارد. بنابراین وقتی جنگ شروع شد یک لجامگسیختگی در مدیریت و فرماندهی صحنه جنگ، چه راهبردی و چه عملیاتی، حتی تاکتیکی وجود داشت که مانع هر اتفاق و اقدام بازدارندهای از طرف نیروهای خودی بود و اگر اقدام محدودی هم صورت گرفت بر اساس یک فرآیند و طرحریزی سامان یافته که به یک دستور انجامیده باشد نبود بلکه اقدام و اتفاقی خودجوش بود. بهعنوان مثال وقتی بچههای سپاه اهواز روز نهم و شب دهم مهرماه در حمیدیه به دشمن شبیخون زدند بدون دستور و بدون هماهنگی با جایی بود.
معمولاً در اینگونه مواقع با بروز بحران اولین چیزی که اتفاق میافتد، اتحاد و همدلی است، وقوع جنگ این اتفاق را رقم نزد؟
نه! حداقل در روزها و ماههای اول جنگ این اتفاق نیفتاد و خودش را نشان نداد. روزهای اول جنگ سپاهیان حتی برای رفتن به خطوط مقدم برای درگیرشدن با دشمن مشکل داشتند.
آیا این وجود اختلافات موجب شکلگیری کانونهای متعدد برای مقابله با تجاوز دشمن در روزهای نخست جنگ بود؟
بله! حتی در خود ارتش که یک سازمان منسجمی است سه فرماندهی تشکیل شده بود. یک مقر فرماندهی در دزفول که مرحوم ظهیرنژاد فرمانده نیروی زمینی آن را شکل داده و بنیصدر هم اغلب در آن قرارگاه مستقر بود و به آنجا رفتوآمد داشت. فرماندهی دیگری در اهواز تشکیل شده بود که با وجود آنکه سید محمد غرضی استاندار خوزستان و شهید چمران هم آنجا بودند ولی در عمل شهید فلاحی جانشین ستاد مشترک ارتش محور آن بود. در جنوب خوزستان هم قرارگاهی توسط سرهنگ فروزان فرمانده وقت ژاندارمری کل کشور بهوجود آمده بود. این قرارگاهها هیچ هماهنگی و ارتباطی با یکدیگر نداشتند. این موضوع را مرحوم حسینی یکی از افسران ارتش در کتاب خود آورده و آن را بسط داده است. وی مینویسد: «این سه قرارگاه یک هدف و یک فکر را دنبال نمیکردند. ظهیرنژاد معتقد بود، تلاش اصلی دشمن برای رسیدن به شمال خوزستان و بستن جاده اندیمشک بهسمت شمال استان و جدا کردن خوزستان است. شهید فلاحی همه فکر و ذکرش جلوگیری از سقوط اهواز بود، بههمین منظور آمد و در اهواز مستقر شد، البته آقای غرضی و شهید چمران هم کنارش بودند. سرهنگ فروزان هم در آبادان و خرمشهر فکر خودش را داشت.» بههمین قیاس نیروهای مردمی و انقلابی هم با مشکل تدابیر مدیریتی و فرماندهی در جنگ مواجه بودند. چراکه تا آن روز کسی با پدیدهای بهنام جنگ روبهرو نشده و شیوه جنگیدن را بلد نبود. همه تجربه سپاه پاسداران درآن ایام شامل این میشد که برخی از اعضایش آموزش دیده و تعدادی از نیروهایش هم در کردستان با جنگ پارتیزانی آشنا شده بودند. بنابراین مدیریت بحران با شروع جنگ در هیچ سازمانی وجود نداشت، نه در ارتش که متولی این کار بود، نه بین مسئولان ونه بین سپاهیان، بنابراین ما در روزهای نخست جنگ بهدلیل ازهمگسیختگی در حوزه فرماندهی و مدیریت بحران آسیبپذیر بودیم. در شرایطی که ارتش نمیتواند به واحدهای خود دستور دهد و خودش با خودش هماهنگ نیست، طبیعی است که نیروهای انقلابی و مردمی هم هرکس کارخودش را میکند.
ارتشیها مطرح میکنند که سران ارتش اغلب برکنار یا اعدام شده بودند و تعدادی از کسانی که آن زمان بهعنوان فرمانده بر سر کار آمده بودند چهرههای دانشگاهی برآمده از دانشکده فرماندهی و ستاد (دافوس) بوده و عملیاتی نبودند؟
مدیریت ما در شروع جنگ بشدت چندپاره و از هم گسیخته بود. دلیل آن هم به مسائل قبل از جنگ برمیگردد. همانطور که گفتم جنگ یک اتفاق فیالبداهه نیست که بگوییم یکباره اتفاق افتاده است. صدام برای شروع جنگ یک سال تمام سازماندهی و برنامهریزی میکند، توسعه سازمانی و آموزش میدهد. اما ما در غفلت هستیم، دشمن همه کارهایش را انجام داده، سازمان رزماش را تشکیل و گسترش داده، نیروهایش را آموزش داده و برنامهریزی کرده است. حتی عناصر خود را فرستاده داخل خاک ما و عناصر سست عنصر را جذب و نقطه به نقطه خوزستان را شناسایی کرده است. به همین دلیل وقتی جنگ شروع شد، ما غافلگیر شدیم و معلوم است که آن اتفاق میافتد و دشمن موفق میشود تا 17 هزار کیلومتر مربع از خاکمان را به سرعت اشغال کند. دلیل دیگر آن هم عدم انسجام و از همگسیختگی در حوزه فرماندهی و سازمانی جنگ است. من معتقدم اگر جوش و خروش نیروهای داوطلب نبود و مقاومت مردمی به سرعت در صحنه رویارویی با تجاوز دشمن شکل نمیگرفت، حتماً خوزستان سقوط میکرد.
یعنی این نیروهای مردمی بودند که جلوی پیشروی بیشتر ارتش کلاسیک و مجهز عراق را سد کردند؟
عراق وقتی از نقطه صفر مرزی عبورکرد برنامهریزیاش این بود که طی یک هفته خودش را به اهواز برساند و با توجه به شرایطی که از ما سراغ داشت، این ایده را تحقق یافته فرض میکرد. صدام در مصاحبهاش در آستانه حمله به ایران از خبرنگاران دعوت میکند تا 3 یا 4 روز دیگر برای مصاحبه به اهواز بیایند! اما بهدلیل شکلگیری گروههای مقاومت، شرایط از همان نقطه صفر مرزی برای نیروهای دشمن به شکلی دیگر رقم میخورد و اگر چه در برخی محورها موفق به پیشروی میشود، اما ارتش صدام نه تنها ظرف یک هفته به اهواز نمیرسد، بلکه سه روز طول میکشد تا بستان را بگیرد، شش روز طول میکشد تا خود را به سوسنگرد برساند و در روز نهم و دهم تهاجم به حمیدیه در فاصله
32 کیلومتری اهواز میرسد که در این نقطه با شبیخون بچههای اهواز مواجه شده و60- 50 کیلومتر به عقب رانده میشود. در محور خرمشهر هم که از شلمچه تا این شهر 17 کیلومتر بیشتر نیست و برای یک واحد زرهی ارتش کلاسیک نصف روز راه است، 34 روز پشت دروازههای این شهر معطل میماند. این درحالی است که همین ارتش در حمله به کویت ظرف سه روز خود را به پایتخت این کشور میرساند، اما برای رسیدن به خرمشهر از مرز شلمچه با 17 کیلومتر فاصله 34 روز با تمام توان رزمی خود میجنگد. البته گروههای مقاومت از همان روزهای اول و حتی قبل از جنگ شکل گرفته بود و شما اگر کارنامه جنگ را بررسی کنید، میبینید که سپاه خوزستان 2 یا سه ماه قبل از شروع جنگ به برخی از نقاط مرزی نیرو اعزام کرده است که فقط 60 نفر از امیدیه آقاجانی به شلمچه فرستاده شدند.
شهید هم داشتید؟
بله شهید هم داشتیم. جنگ برای مردم خوزستان عملاً قبل از 31 شهریور 59 شروع شده و از آنان شهید هم گرفته بود. اساساً مقاومت خودجوش از روحیه انقلابی، نشأت میگرفت. یعنی در روزهای انقلاب، خصوصیت اصلی نیروهای مردمی، روحیه انقلابی بود و با اتکا بر آن منتظر نمیماندند تا تهدیدی به سراغشان بیاید. همینطور در جنگ هم منتظر نماندند؛ یعنی نمیتوانستند منتظر بمانند تا دشمن وارد خانههایشان شود چون جنگ شرایطی داشت که هر لحظهاش سرنوشتساز بود. بهعنوان مثال آن شبیخونی که بچههای اهواز در حمیدیه انجام دادند، کافی بود یکی دو روز عقب بیفتد معلوم نبود چه وضعیتی پیش میآمد. در ایامی که اهواز در آستانه سقوط قرار داشت، شهید بهشتی به اهواز آمد، با جمعی دیگر از بچههای اهواز به سراغش رفتیم و با عجز و لابه از ایشان خواستیم تا تهدید اهواز از سوی ارتش عراق را به اطلاع امام برساند. ایشان پس از مراجعت به تهران خبر داد که موضوع را با امام(ره) درمیان گذاشته و به ایشان گفتهاند که اهواز در معرض سقوط است و افزودند، وقتی که این را به امام گفتم، امام(ره) سرش را بالا گرفت و گفت:«مگر جوانهای اهواز مردهاند که اهواز سقوط کند!» همین یک جمله به عنوان پیام امام در میان جوانان اهواز دهان به دهان شد و آنچنان شور و ولولهای در بچههای اهواز بهوجود آورد که بلافاصله یک گروه 27 -26 نفره تشکیل داده و با شبیخون به نیروهای دشمن آنان را وادار به عقبنشینی کردند. آن عملیات باعث شد کل نقشه دشمن و رویکرد جنگ تغییر کند. یعنی دامنه اثرگذاری یک حرکت خودجوش که در حوزه مقاومت انقلابی قابل تعریف است، سرنوشت جنگ را بهگونهای دیگر رقم زد. همچنین همین پیام باعث شد دهها گروه و سازمان دیگر در قالب گروه نواب صفوی، فدائیان اسلام و... نیروهای مقاومت اولیه را شکل بدهند. نه کسی به آنان مأموریت داده بود و نه در ابتدا سلاح در اختیار داشتند. عدهای دور هم جمع شدند، سلاح تهیه کردند و رفتند در یک محوری مستقر شدند تا از خاک کشور دفاع کنند و بدینگونه یک مدل و الگوی تازهای از مدیریت بحران را به دست دادند که امروز از آن با عنوان مدل انقلابی یاد میکنیم و نیروهای داوطلب بسیجی استمرار سازمان یافته آن پدیده هستند.
با توجه به اینکه مدیریت جنگ در طول سالهای دفاع مقدس با تحولاتی رو به رو بوده، این مدیریت را چگونه میتوان دستهبندی کرد؟
مقطع اول مدیریت جنگ برعهده بنیصدر بود که ما اصطلاحاً به آن دوره میگوییم «دوره حاکمیت ارتش» یعنی دورهای که سال اول جنگ را دربر میگیرد. بعد از آن یک دوره کوتاه دو، سه ماهه داریم که با رفتن بنیصدر خلأیی در مدیریت جنگ پیش میآید. در این دوره شهید فلاحی حدود 3 ماه جنگ را اداره میکند. این دوره، دوره همکاری ارتش و سپاه است و آن را «دوره فترت» نامیدهاند. شکست حصر آبادان در این دوره اتفاق افتاد. دوره سوم دورهای است که ما از آن با عنوان «دوره فرماندهی مشترک» یاد میکنیم. دراین دوره فرماندهان عالیرتبه ارتش و سپاه، یعنی شهید صیاد شیرازی و محسن رضایی کنار هم به مدیریت جنگ اشتغال دارند. این دوره به دو بخش تقسیم میشود. یک بخش آن مقطعی است که موفقیتهایی بهدست میآید و بخش دیگر با یک دوره فترت مواجه است.بهطورکلی این دوره بعد از عملیات ثامنالائمه تا بعد از عملیات رمضان را دربر میگیرد. در بخش دوم این دوره که تقریباً بعد از عملیات رمضان و با شکنندگی در وحدت فرماندهی بین ارتش و سپاه همراه است، هنوز کماکان فرماندهی مشترک وجود دارد و جنگ بهصورت مشترک اداره میشود، اما مشکلاتی هم بهوجود آمده است. امام(ره) در این مقطع حکمی به آیت الله خامنهای رئیس جمهوری وقت، تحت عنوان تمشیت امور فرماندهی جنگ میدهد و مأموریت ایشان این است که از نزدیک بررسی کنند و ببینند مشکلات ارتش و سپاه چیست؟ این مقطع حد فاصل عملیات رمضان تا قبل از والفجر مقدماتی است.
حضرت آیت الله خامنهای در پی این مأموریت عناصری از سپاه و ارتش از جمله آقایان قویدل و علایی را هم به ستاد میبرند تا در این امر کمک کار ایشان باشند، تا این که در سال 62 آقای هاشمی رفسنجانی حکم میگیرد. جالب اینکه حکم آقای هاشمی با عنوان فرماندهی جنگ نیست بلکه تحت عنوان هماهنگی میان سپاه و ارتش است که این مقطع ادامه والفجرهاست که البته چون کل جریان جبهه و جنگ از آقای هاشمی تبعیت داشتند، ایشان را بهعنوان فرمانده میپذیرند. آقای هاشمی هم به نوعی خود را در جایگاه فرماندهی میبیند و رفتار میکند. درحالی که حکم فرماندهی نداشتند. در سال 67 امام(ره) حکم دیگری با عنوان جانشین فرمانده کل قوا به ایشان میدهد و آقای هاشمی از این مقطع بهعنوان فرمانده اصلی جنگ تعیین میشود.
آیا میتوانیم بگوییم مدیریت جنگ در این مقطع با فرماندهی مشترک محسن رضایی، صیادشیرازی و آقای هاشمی بوده است؟
نه، آقا محسن تعبیرش این است که آقای هاشمی در این مقطع بیشتر هماهنگکننده بود. البته برای این تعبیر کد هم داریم. در کربلای 5 یا در والفجر 8 وقتی که سپاه میرود و از آقای هاشمی درخواست میکند که اجازه دهد تا سپاه و ارتش از هم جدا شوند، آقای هاشمی مجوز میدهد، منتها نه از موضع فرمانده، بلکه از موضع هماهنگ کننده. در این دوره فرماندهی مشترک ادامه مییابد تا سال 64، در این سال فرماندهی منفک میشود و دو مجموعه سپاه و ارتش به طور مستقل به اداره جنگ میپردازند. این دوره «دوره تفکیک است». این وضعیت ادامه دارد تا قبل از پذیرش قطعنامه که آقای هاشمی رسماً حکم جانشینی فرماندهی کل قوا را میگیرد، ستاد تشکیل میدهد و مدیریت جنگ را عهدهدار میشود.
در این دورهها بویژه پس از فتح خرمشهر استراتژی ما و عراق در جنگ چه بود؟
بعد از فتح خرمشهر اتفاق مهمی در جنگ پیش آمد و آن تغییر رویکرد و استراتژی دشمن بود. صدام وقتی به ایران حمله کرد، هدف حداکثریاش این بود که نظام و انقلاب را ساقط کند، هدف حداقلیاش هم این بود که خوزستان را بگیرد و به هر دو ساحل اروند رود دسترسی پیدا کند.اما بعد از فتح خرمشهر، صدام دید آن هدف کلان که هیچ، هدف حداقلی را هم نمیتواند محقق کند. وقتی خرمشهر را از دست داد، پذیرفت که در جنگ شکست خورده است، بنابراین بدون اینکه اعلام کند آمد در بسیاری از جاها عقبنشینی کرد. در قصر شیرین، سرپل ذهاب، بخشهایی از خوزستان و... مناطق اشغالی را تخلیه کرد و رفت روی مرز ایستاد یعنی استراتژی جنگیاش را از آفند و حفظ مناطق اشغالی به استراتژی پدافندی تغییر داد. از این مقطع به بعد رویکرد عراق تغییر کرد و دست به اقدامات پدافندی عجیب و غریبی زد، طوری که اگر بخواهم توضیح دهم باید دو ساعت وقت صرف کنم. از مینگذاری، کانال کندن، دژ درست کردن، ایجاد پستهای دیدهبانی، اضافه کردن 45 تیپ به سازمان رزمیاش، آزاد کردن نیروهای اصلیاش برای پاتک و بازپسگیری مناطق از دست داده و...، از این مقطع به بعد رویکرد ما هم در جنگ تغییر میکند. ما اصرار داریم بهدنبال تنبیه و تعقیب متجاوز برویم و حقمان را بگیریم چون عراق حق ما را نمیدهد. من تعجب میکنم از این سؤال که برخی مطرح میکنند و آن اینکه؛ چرا بعد از فتح خرمشهر جنگ ادامه یافت!؟ کشوری به ناحق آمده و به کشور ما تجاوز کرده، این همه جوانهای ما را کشته، منابع اقتصادی ما را نابود کرده و آسیب زده است، حال که آمده سر مرزهایش ایستاده ولش کنیم به حال خودش و بگوییم عیبی ندارد! خیال میکنیم «نه خانی آمده و نه خانی رفته» است! این منطق برای چه کسی پذیرفتنی است. کسی که یک جو وجدان داشته باشد، حقانیت داشته باشد، آیا چنین چیزی را میپذیرد؟ این در شرایطی است که دنیا کماکان از عراق دفاع مؤثر میکند. حبیب شطی اوایل جنگ با یک اکیپ میآیند میروند پیش امام(ره) تا از امام بخواهند جنگ را تمام کند. بعد از صحبتهای بسیار موقعی که جلسه تمام میشود و میخواهند بیایند بیرون، امام خطاب به شطی میگوید: «آقای شطی شما همه حرفهایتان را زدید، حرفهای ما را هم شنیدید، حال اگر (صادقانه خواهان صلح هستید) از این در که رفتید بیرون مصاحبه کنید و بگویید صدام متجاوز است، من قول میدهم که جنگ را تمام میکنم. حتی نمیگویم غرامت میخواهیم، اگرفقط بگویید صدام متجاوز است ما جنگ را قطع میکنیم.» حبیب شطی حتی همین یک کلمه را هم نمیگوید. یعنی حتی زیر بار این اعتراف روشن و واضح نمیرود. با وجود این واقعاً عجیب است که چرا بعضی همینطور ناشیانه میگویند آقا چرا شما بعد از آزادسازی خرمشهر جنگ را ادامه دادید؟
ریسک در طراحی عملیاتها چه نقش و جایگاهی داشت؟
صحنه جنگ، صحنه ریسک است. اینطور نیست که شما در صحنه جنگ بگویید؛ من نه ریسک میکنم، نه شجاعت به خرج میدهم و نه هوشمندی به خرج میدهم. در واقع جنگ مجموعه همه این ویژگیها و خصوصیتها است. یعنی شما در جنگ اگر قدرت ریسک نداشته باشید، شجاعت نداشته باشید، هوشمندی نداشته باشید و بالاتر از همه اعتقاد به خدا نداشته باشید، به مشکلات زیادی برمیخورید. در قاعده کلاسیک، در دنیا نیروی آفندی باید سه برابر پدافند باشد. یعنی اگر بخواهیم به یک تانک حمله کنیم باید سه تانک داشته باشیم، اما ما این قواعد را شکستیم و ملاک و معیارهای تازهای را جایگزین آنها کردیم که امروز حتی در خود امریکا نیز تفکر کلاسیک زیر سؤال رفته و در حال بررسی مدلی از جنگیدن هستند که همه قواعد کلاسیک را شکست داده است. یعنی اتفاقی که در جنگ ما به وقوع پیوست. عراق با 30هزار نیروی نظامی، دهها فروند هواپیما و هلیکوپتر، صدها تانک و نفربر، 36 روز طول کشید تا خرمشهر را بگیرد آن هم در مقابل کمتر از 1000 نفر نیرو با چند آرپیجی و سلاح انفرادی. در عملیات آزادسازی خرمشهر هم با 5-4 هزار نیروی خسته و بهجا مانده از چند مرحله عملیات وقتی دیدیم نمیتوانیم برویم شرق بصره را بگیریم، طرح را تغییر دادیم و با همان نیروهای خسته به خرمشهر حمله کردیم و آن را پس گرفتیم که در این مرحله فقط 19 هزار اسیر از نیروهای دشمن گرفته شد. در این ماجرا ما تقریباً همه قواعد کلاسیک را به هم زدیم. لذا امروز یک مدل کاملاً انقلابی مبتنی بر ایمان و عقیده با ویژگیها و خصوصیات فردی مد نظر است.
ما با اعتقاد به حقانیت خودمان، با اعتقاد به خدا و اعتقاد به رهبری وارد جنگ شدیم و امروز محافل علمی بهدنبال طراحی مدل به کار گرفته شده در جنگ ما هستند و روی آن کار میکنند برای به کارگیری در جنگها و اتفاقات آینده.
مدلی که در مدیریت جنگ در دوران دفاع مقدس بهکار گرفته شد آیا متکی به نخبگی فرماندهان بود یا بر اخلاص و ظرفیتهای انگیزشی رزمندگان اتکا داشت؟
گاهی ما بعضی از اتفاقات را به افراد خاص نسبت میدهیم و میگوییم فلانی طراح این عملیات بود و... حال آنکه در جنگ ما اینطور نبود. درست است که ما در بین فرماندهان برادرانی داشتیم که به لحاظ خلاقیت بسیار توانمند و تأثیرگذار بودند، اما من اعتقاد دارم ما از پایین به بالا باید بیاییم نه از بالا به پایین، اجحافی که در تبیین روند جنگ اتفاق میافتد این است که ما عموماً چسبیدهایم به بالاییها، در حالیکه بیشترین تأثیرگذاریها مربوط به پایینیها بود. یعنی آنانی که در صحنه درگیری با دشمن حضور داشتند. بنابراین میشود گفت که این یک مسیر رفت و برگشت بود. یعنی همانطور که فرماندهان ارشد تأثیرگذار بودند، اجرای خوب طرحهای عملیاتی به همراه ابداعات و ابتکارات از سوی نیروهای میدانی نیز مؤثر بود. ممکن است شما طرح خیلی خوبی را روی کاغذ بیاورید، اما اگر این طرح مجری خوبی نداشته باشد، چه فایدهای دارد! طرح هرچقدر فوقالعاده باشد تا مجریانی همچون شهیدان باکری و احمد کاظمی را نداشته باشد، آن طرح و ایده همهاش تبدیل به رؤیا خواهد شد. بنابراین اگر بخواهیم تأثیرگذاری و نقشآفرینی در طرحهای عملیاتی را در قالب ردهبندی بیاوریم، همه فرماندهان در سلسله مراتب رزمی از فرمانده دسته تا فرمانده کل مؤثر بودهاند.