نخستین شاعر زن پارسی‌گوی چه کسی بود؟

شاعری که در قرن چهارم به سبک خراسانی می­‌سرود، بشناسید

ریحانه میرحسینی
کارشناس ارشد ادبیات فارسی

این شماره درباره شاعری که بنا به اسنادی گفته‌­اند او اولین زن شاعر پارسی­‌گوی است گپ می‌زنیم. او کسی نیست جز رابعه دختر کعب قزداری بلخی. البته او را با نام­‌های دیگری مانند رابعه قزداری و رابعه بلخی هم می‌­شناسند و در قرن چهارم هجری زندگی می‌­کرد. بسیار حیف که از دوران کودکی و نوجوانی، تاریخ تولد و مرگ او اطلاعاتی در دست نمانده ولی عطار به داد رسیده و در روایتی که در کتاب الهی‌نامه خودش آورده از رابعه حرف­‌هایی زده است. از عمده اطلاعاتی که عطار داده، این بود که پدر رابعه فرمانروای بلخ بوده و دخترش را به بهترین شکل ممکن تعلیم و تربیت کرده است. رابعه را به جهت هنرها و توانایی­‌هایی که داشت زین العرب یعنی زینت قوم عرب هم می‌نامیدند و به گفته عطار علاوه بر شعر گفتن حتی در نقاشی، سوارکاری و شمشیربازی هم ماهر بوده است. از دیگر اشاره­‌های مهمی که عطار به زندگی دختر کعب داشته ارتباط او با رودکی و همزمان بودن این دو شاعر است. عطار می‌گوید روزی رابعه در راه با رودکی که عزم رفتن به بخارا داشته دیداری می‌کند و رودکی را شیفته توانایی‌­ها و استعداد شعر و شاعری خود می‌کند و به مشاعره می‌­نشینند. ولی از همین دیدار بود که اتفاقی مهم در زندگی رابعه رخ داد. او عاشق و دلباخته یکی از خدمتگزاران برادرش حارث شده بود به نام بکتاش که عطار درباره او گفته کلیددار خزانه بود. عشق رابعه به بکتاش بیشتر و بیشتر می‌شود و نامه‌­ای برای او می‌نویسد که توسط دایه­‌اش به او می­‌رساند. با خواندن این نامه عاشقانه، بکتاش هم دلش برای رابعه می­‌رود و این نامه‌­نگاری همراه با شعرهایی که رابعه می ­نوشت و ضمیمه آن می‌کرد ادامه پیدا می‌کند ولی سرانجام رودکی هنگامی که در بزمی در دربار امیر سامانی شعری از رابعه بازگو می­‌کند و داستان آشنایی و عشقش را به بکتاش برای شاه تعریف می‌کند، واقعه رخ می­‌دهد زیرا حارث نیز در این میهمانی حضور داشت و از داستان باخبر می‌شود. خشم برادر رابعه باعث مرگ این شاعر خوش ذوق می­‌شود و به دستور حارث رگ دستان رابعه بریده شده و بدن بی­‌جانش فردای آن روز پیدا می­‌شود. حتی رابعه در زمان مرگ هم عشق به بکتاش را فراموش نکرده و با خونی که از دستانش جاری بود شعری روی دیوار خطاب به او نوشته بود. بکتاش پس از فرار از سیاه­‌چاله انتقام رابعه را از حارث می‌گیرد و سپس بر سر مزار عشقش می‌­رود و جان خودش را فدا می‌کند. این بود داستان عشق نافرجام و غم‌انگیز رابعه قزداری.
شعری که در زیرمی­‌خوانید از رابعه است.
عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی که تا پایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر باید دید و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن تنگ‌تر گردد کمند

 

جستجو
آرشیو تاریخی