ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام علی علیهالسلام :
هر که تلخى دوا را تحمل نکند، درد و بیمارىاش ادامه یابد.
غررالحکم : ح ۹۲۰۹
«صبح جمعه با شما» دنبال حال خوب مردم است
اصغر سمسارزاده: بعد از انقلاب به دعوت فرهنگ جولایی به مجموعه بازیگران «صبح جمعه با شما» اضافه شدم و از آن زمان تا به امروز حدود ۴۲ سال است که بازیگر شخصیتهای مختلف این برنامه هستم. به نظر من ارتباط متقابل برای بهتر شدن عملکرد یک مجموعه لازم و ضروری است؛ این برنامه هم به عنوان پل ارتباطی برقرارکننده ارتباط متقابل بین مردم و مسئولین است. این برنامه تلاش میکند در فضای شاد همراه با لبخند و شوخی با مسائل روز، صدای مردم را به گوش مسئولین و دولتمردان برساند و پیگیر مطالبات و درخواستهای مردم باشد. این برنامه به دنبال حال خوب مردم است، گاهی با نشان دادن یک لبخند به لبشان یا بازگو کردن حرف دلشان. امیدوارم این برنامه بتواند صدای مردم را به گوش مخاطبانشان برساند. «صبح جمعه با شما» با خنده و شوخی و جدی به مسئولین و دولتمردان یادآوری میکند که برای خدمت به مردم آمدهاند و با کنایه وظایف آنها را یادآوری میکند.
بخشهایی از صحبتهای این هنرمند پیشکسوت رادیو در گفتوگو با مهر
شهر، هنر، فرهنگ
عظیم جوادینسب
فعال فرهنگی
وجهه فرهنگی شهر، آن زاویه از شهر است که به شهروند میآموزد و پیرامونی آموزنده را برای محیط انسانی شهر به وجود میآورد. شهر، بویژه شهرهای بزرگ مکانهایی هستند که آمیزه فرهنگی آنها حاصل تنوع فرهنگیشان است که طی فرایند شهرنشینی با هم آمیختهاند و فرهنگ شهری را به وجود میآورند. تمامی شهرهای بزرگ جهان، جمعیتی با فرهنگهای متنوعی دارند که دارای یک فرهنگ مشترک و آمیخته هستند، هرچند گروههای قومی مختلف در شهر، چه بسا فرهنگهای متفاوت بومی خود را حفظ میکنند.
توسعه فضاهای فرهنگی شهری تقریباً در تمام دنیا در حوزه مدیریتی شهرداری تعریف شده است و دولتها نقش نظارتی و همکاری با شهرداری را در این خصوص ایفا میکنند. الگوی موجود در اکثر شهرهای مهم جهان اینطور ترسیم شده که وظایف شهرداریها محدود به توسعه ساخت و سازها و اقدامات فنی و عمرانی و زیرساختهای شهری نیست، بلکه جریان فرهنگی زندگی شهری و حیات مدنی و در نهایت فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی شهر را هم شامل میشود. امروزه شهرهای بزرگ جهان، جذابترین نماهای توسعهیافتگی خود را با کالاهای فرهنگی به نمایش میگذارند تا جایگاه خود را در استراتژیها و چشمانداز توسعه شهری، در قلمرو فعالیتهای فرهنگی و عرضه محصولات هنری نیز تعریف کنند، تا آنجا که بسیاری از این شهرها، توسعه فرهنگی را با توجه به آثار بیرونی آن در اقتصاد شهری، پویاترین بخش اقتصادی در شهر قلمداد کرده و اقتصاد فرهنگی را عامل اصلی رشد و شکوفایی اقتصادی در دیگر بخشها میدانند.
ویژگی توسعه از منظر فرهنگ، تنها مخصوص شهرهای مرکزی کشورهای توسعهیافته در جهان نیست، بلکه بسیاری از شهرهای بزرگ آسیایی مانند دهلی، سئول، پکن، مالزی و سنگاپور هم در این عرصه گامهای بزرگی برداشتهاند، تا جایی که امارات متحده عربی و در رأس آنها دوبی هم به آن روی آورده، اما شهر تهران، بهعنوان یکی از ۱۲۰ کلانشهر جهان، که جزو ۲۰ ابرشهر جهان هم حساب میشود به تناسب نقش و جایگاه ملی و بینالمللی خود، باید سهم عمدهای در عرصه اقتصاد فرهنگی در مقایسه با دیگر شهرهای بزرگ جهان داشته باشد، هرچند تهران، سهم عمدهای در عرصه تولید فرهنگی و هنری در کشور دارد و بیش از 90 درصد بنگاهها و کارآفرینان فرهنگی و هنری در شهر تهران فعالیت میکنند، یا مرکزیت اصلی آنها در تهران است.
با وجود این، سهم اقتصاد فرهنگ و هنر در شهر تهران، در مقایسه با دیگر شهرهای مشابه آنچنان که باید و شاید به جایگاهی که در خور اوست دستنیافته و همین موضوع باعث شده این حوزه، یعنی بخش توسعه فضاهای فرهنگی به یکی از دغدغههای اصلی مدیران ارشد شهری تهران تبدیل شود.
همین است که میگوییم بیشازپیش برنامهریزی فرهنگی برای شهر تهران ضرورتی است که بهدلیل توجه وسیع کشورهای جهان به دو جنبه بودن توسعه پایدار، که توجه به هر دو وجه فرهنگ و اقتصاد را لازم و ملزوم هر برنامه توسعهای میداند، امری عاجل و اجتنابناپذیر محسوب میشود. فرهنگ و هنر در شهر تهران، طی دورههای مختلف تاریخی و در دو قرن اخیر دستخوش چالشهای بیشماری بوده که هیچ گاه مجالی مستمر و فضایی پایدار، برای توسعهای درخور نقش و جایگاه ملی و فراملی خود نیافته است. پس برای آنکه برسیم به آن نقطه که تهران را شهری فرهنگی، بخصوص شهری برای تئاتر بدانیم نیاز است به آنچه گفته شد توجه بیشتری نشان دهیم.
مکانیسم دفاعی رایج
رامتین ایمانی نوبر
روانشناس
«کافر همه را به کیش خود پندارد.» ضرب المثل مشهوری که انگار بازتابنده یکی از مکانیسمهای دفاعی در روانکاوی است. در ابتدا برای تفهیم موضوع میبایست بدانیم که مکانیسم دفاعی چیست؟
زیگموند فروید پدر علم روانکاوی، مکانیسمهای دفاعی را راهی برای راندن اضطراب از خودآگاه به ناخودآگاه نامید. ولیکن این اضطراب نهفته در هزارتوی ناخودآگاه، تصمیم دارد از زندانی که در آن محبوس شده رها شود، بنابراین شکل جدیدی به خود می گیرد. در واقع این فرایند به صورت دَوَرانی رخ می دهد، هم مُسکنی برای کاستن تنشهایی که به سراغ فرد میآیند و هم تکرار رفتاری که بر اضطراب و تنش درونی وی به صورت ناخودآگاه صحه میگذارد. اگرچه آنها برای تاب آوردن زندگی مرارتزا، تاحدودی ضروری هستند، اما می توانند نتایج مخربی برای فرد و جامعه هم داشته باشند.
فرافکنی، یکی از آن مکانیسمهای دفاعی رایجی است که از ابتدای زندگی، در سطوح گوناگون روابط و حتی در ادبیات و آثار هنری نیز خودش را نشان میدهد.
در واقع فرافکنی باعث میشود که ما ویژگیهای منفی خود را به دیگری نسبت دهیم. دکتر گرنت هیلاری برنر، روانپزشک و نویسنده در مقالهای با مضمون فرافکنی، در این باره نوشت:«فرافکنی یک دفاع اساسی و محافظت از خود و فرایندی است که بر نحوه درک افراد از یکدیگر تأثیر میگذارد. هنگامی که فرافکنی میکنیم، معمولاً برای خلاص شدن از شرچیزی که آزاردهنده است، بخشی از خود را در افراد دیگر قرار میدهیم. انگار که بخشی از خودمان را به بیرون پرتاب میکنیم و آن را مانند تصویر یک پروژکتور فیلم روی (واقعاً به درون) طرف مقابل میاندازیم. این اغلب در اختلال عملکرد روابط ظاهر میشود، زیرا فعالیت دفاعی در طول زمان بین ما به عقب و جلو میرود و در زیر رادار بدون توجه یا اشاره به آن عمل می کند.» به طور مثال فردی که در دوره کار یا تحصیل به ادله مختلف تقلب میکند، به سایر افراد برچسب متقلب بودن می زند. در واقع این فرد برای اینکه از اضطراب عمل ناشایستی که خود نیز انجام می دهد رها شود، با اتهام زدن دیگران به همین عمل، رفتار ناپسندش را توجیه میکند. آنچه رخ میدهد آن است که چنین برچسبزدنی به دیگران میتواند از فردی به فرد دیگری منتقل شود تا بدل به یک دور معیوب در سطح فرهنگی جامعه شود.
از اینرو، دکتر آندره آ متیوز، روانشناس و نویسنده در مقالهای درخصوص فرافکنی و هویت نوشت: «مشکل این است که وقتی افراد موارد خود را بر ما فرافکنی میکنند، به گونهای عمل میکنند که گویا فرافکنی آنها ربطی به شخصیت واقعی ما دارد. بنابراین طوری رفتار میکنند که انگار فرافکنیشان معتبر است. به ویژه اگر آسیب پذیر باشیم، تمایل داریم باور کنیم که شاید آنها چیزی واقعی را درباره ما توصیف می کنند - چیزی که حتی ممکن است نتوانیم آن را ببینیم.» نکته قابل توجه آن است که ریشه فرافکنی نیز مانند سایر مکانیسمهای دفاعی در کودکی نهفته شده است. به طور مثال والدی که احساس شکست در زندگی کرده و جهان را مکانی ناامن یافته، ممکن است این احساس شکست و ناامنی را به فرزندش نیز انتقال دهد، به ویژه با هر اشتباهی که از سوی کودک رخ میدهد. سپس این فرافکنی والد به فرزند در دراز مدت میتواند بدل به بخشی از هویت کودک شود، تا در بزرگسالی مایه رنج او از «ندانم گاه» ذهنش که همان ناخودآگاه است شود. دکتر متیوز در این خصوص ادامه میدهد: «اما حقیقت این است که اصلاً غیرعادی نیست که والدین مسائل حل نشده خود را بدون اینکه بدانند به فرزندانشان فرافکنی کنند، زیرا فرافکنیها عمدتاً انگیزههای ناخودآگاه هستند. اما وقتی بالغ میشویم، ممکن است به دوران کودکیمان نگاه کنیم و ببینیم چگونه این پیش بینیها را انجام دادهایم - صرفاً به این دلیل که حالا میتوانیم والدین خود را واضحتر ببینیم.» با این اوصاف میتوان گفت فرافکنی مکانیسم دفاعی رایجی است که انسان از بدایت تا نهایت حیاتش، چه توسط خود و دیگران بارها با آن مواجه میشود، بنابراین شناخت آن گام بلندی برای شناخت ژرف خویش است. از این رو، بیراه نیست که میگویند کافر همه را به کیش خود پندارد، چرا که غالباً افراد دیگران را آنطور که خود میخواهند میبینند، نه آنطور که هستند، به ویژه در خصایل ناپسند و این یعنی، فرافکنی.
سوپرمنی که خیلی زود بتمن شد
سیدعلی میرقیداری
نویسنده، کارگردان و مدرس سواد رسانه
سریال «خونسرد» به کارگردانی امیر حسین ترابی که مدتی است به شبکههای خانگی پیوسته، حال و هوایی جنایی- پلیسی دارد. یا شاید بهتر است بگویم که این سریال با حال و هوای ابرقهرمانی پا به میدان گذاشته است. کیفیت فیلمنامه را میتوان با سریالهای هالیوودی همچون «بیباک» و «گاتهام» یا حتی «شوالیه ماه» مقایسه کرد؛ اما نکته قابل توجه این سریال شباهت عملکرد رسانهای آن با کمیکهای اولیه سوپرمن و بتمن است. نمیدانم چقدر از تاریخچه کمیک استریپ در امریکا آگاهی دارید؛ اما میتوانم با مثال سریال خونسرد تقریباً حال هوای آن روزها را برایتان بازگو کنم.
در واقع سوپرمن بر آمده از جامعه امریکای دهه 30 میلادی است؛ یعنی زمانی که فساد و بیعدالتی کاملاً مشهود بود و مردم ناتوان برای تغییر بودند. در این موقعیت شرکت انتشاراتی «DC» که سابقه چاپ کمیکهای کارآگاهی را داشت و همچنین یک انتشارات پر مخاطب بود، تصمیم به ساخت ابرقهرمانی گرفت که با فساد مبارزه کند. ابرقهرمانی که ابتدا فساد و بیعدالتی را شناسایی و سپس با خشنترین حالت ممکن با این فساد مقابله و مبارزه میکرد.موفقیت سوپرمن، این انتشارات را ترغیب کرد تا قدمی فراتر بگذارد؛ یعنی سوپرمنی بسازند که قدرت فرا بشری ندارد؛ ولی با این بیعدالتی و فساد مبارزه میکند و آن ابرقهرمان، بتمن بود که به غیر از سرمایهای که در اختیار داشت و میزان مهارتی که در فنون رزمی کسب کرده بود، قدرت دیگری نداشت.در سریال خونسرد، ما دقیقاً رفتارهای مشابه سوپرمن را در شخصیت اصلی فیلم میبینیم؛ ولی در قالب یک بتمن که به هیچ وجه مثل بتمن نقاب نمیزند. در زندگی عادیاش نیز حتی بدون نقاب با بیعدالتی و فساد مبارزه میکند؛ اگر از فضای فیلمنامه بخواهیم دور شویم و به اصول فنی و پردازش نقشها بپردازیم، شاهد شخصیتپردازی عالی برای دو شخصیت اصلی و مکمل فیلم یعنی «امیر آقایی» یا همان نقش کسری و «شهرام حقیقت دوست» یا همان سرگرد طلوعی هستیم؛ کسری یک پزشک در پزشکی قانونی است؛ یعنی کسی که قرار است پرده از جنایت خیلی از قاتلان بردارد؛ اما وقتی حس میکند که سیستم اداری و بوروکراسی جوابگوی عدالت نیست، همزمان از چاقوی جراحیاش برای قتل یا به عبارتی بهتر برای قصاص جنایتکارانی استفاده میکند، که هیبتی پوشالی برای خود ساختهاند تا در جان و زندگی مردم رعب و حشت بیندازند. او در پایان هر قتل، عکسی از لبخند شخص جنایتکار نگه میدارد؛ درواقع در این رفتار کسری یک واکنش عصبی و روانشناختی نهفته در فیلمنامه است که بیننده را به یاد واکنشهای روانی تمام قاتلان کلیشهای زنجیرهای میاندازد.
اگر انتقادی بر این سریال وارد باشد، همین کلیشه است. در نقطه مقابل، ما شخصیت سرگرد طلوعی را داریم که به سبب محدودیتهای اداری و نظامیاش، از بسیاری از اقدامات عقبنشینی میکند؛ اما با تمامی محدودیتها و توبیخها، بر خشکاندن ریشه فساد اهتمام میورزد.
ضمن تقدیر از کارگردان و گروه نویسندگان این سریال به سبب محتوای عمیق و چند لایه «خونسرد»، تماشای این اثر را به بزرگسالان توصیه میکنم.
نویسنده، کارگردان و مدرس سواد رسانه
سریال «خونسرد» به کارگردانی امیر حسین ترابی که مدتی است به شبکههای خانگی پیوسته، حال و هوایی جنایی- پلیسی دارد. یا شاید بهتر است بگویم که این سریال با حال و هوای ابرقهرمانی پا به میدان گذاشته است. کیفیت فیلمنامه را میتوان با سریالهای هالیوودی همچون «بیباک» و «گاتهام» یا حتی «شوالیه ماه» مقایسه کرد؛ اما نکته قابل توجه این سریال شباهت عملکرد رسانهای آن با کمیکهای اولیه سوپرمن و بتمن است. نمیدانم چقدر از تاریخچه کمیک استریپ در امریکا آگاهی دارید؛ اما میتوانم با مثال سریال خونسرد تقریباً حال هوای آن روزها را برایتان بازگو کنم.
در واقع سوپرمن بر آمده از جامعه امریکای دهه 30 میلادی است؛ یعنی زمانی که فساد و بیعدالتی کاملاً مشهود بود و مردم ناتوان برای تغییر بودند. در این موقعیت شرکت انتشاراتی «DC» که سابقه چاپ کمیکهای کارآگاهی را داشت و همچنین یک انتشارات پر مخاطب بود، تصمیم به ساخت ابرقهرمانی گرفت که با فساد مبارزه کند. ابرقهرمانی که ابتدا فساد و بیعدالتی را شناسایی و سپس با خشنترین حالت ممکن با این فساد مقابله و مبارزه میکرد.موفقیت سوپرمن، این انتشارات را ترغیب کرد تا قدمی فراتر بگذارد؛ یعنی سوپرمنی بسازند که قدرت فرا بشری ندارد؛ ولی با این بیعدالتی و فساد مبارزه میکند و آن ابرقهرمان، بتمن بود که به غیر از سرمایهای که در اختیار داشت و میزان مهارتی که در فنون رزمی کسب کرده بود، قدرت دیگری نداشت.در سریال خونسرد، ما دقیقاً رفتارهای مشابه سوپرمن را در شخصیت اصلی فیلم میبینیم؛ ولی در قالب یک بتمن که به هیچ وجه مثل بتمن نقاب نمیزند. در زندگی عادیاش نیز حتی بدون نقاب با بیعدالتی و فساد مبارزه میکند؛ اگر از فضای فیلمنامه بخواهیم دور شویم و به اصول فنی و پردازش نقشها بپردازیم، شاهد شخصیتپردازی عالی برای دو شخصیت اصلی و مکمل فیلم یعنی «امیر آقایی» یا همان نقش کسری و «شهرام حقیقت دوست» یا همان سرگرد طلوعی هستیم؛ کسری یک پزشک در پزشکی قانونی است؛ یعنی کسی که قرار است پرده از جنایت خیلی از قاتلان بردارد؛ اما وقتی حس میکند که سیستم اداری و بوروکراسی جوابگوی عدالت نیست، همزمان از چاقوی جراحیاش برای قتل یا به عبارتی بهتر برای قصاص جنایتکارانی استفاده میکند، که هیبتی پوشالی برای خود ساختهاند تا در جان و زندگی مردم رعب و حشت بیندازند. او در پایان هر قتل، عکسی از لبخند شخص جنایتکار نگه میدارد؛ درواقع در این رفتار کسری یک واکنش عصبی و روانشناختی نهفته در فیلمنامه است که بیننده را به یاد واکنشهای روانی تمام قاتلان کلیشهای زنجیرهای میاندازد.
اگر انتقادی بر این سریال وارد باشد، همین کلیشه است. در نقطه مقابل، ما شخصیت سرگرد طلوعی را داریم که به سبب محدودیتهای اداری و نظامیاش، از بسیاری از اقدامات عقبنشینی میکند؛ اما با تمامی محدودیتها و توبیخها، بر خشکاندن ریشه فساد اهتمام میورزد.
ضمن تقدیر از کارگردان و گروه نویسندگان این سریال به سبب محتوای عمیق و چند لایه «خونسرد»، تماشای این اثر را به بزرگسالان توصیه میکنم.
داستان به انتخاب دیگران
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
شاید همانوقتهای سال 1376 است که کتاب «یادگار خشکسالیهای باغ» را خریدهام. نمونههایی از داستانهای کوتاه ایران است بین سالهای 1300 تا 1357 که انتخاب و مقدمه تورج رهنما است و این نخستین اتفاقی است که برای من در جمع شدن داستان در یک مجموعه میافتد.
به این شکل به کتابها جذب میشوم و بعدتر دلم میخواهد بدانم چه کسی کدام داستانهای فارسی را بیشتر دوست دارد. درست همان کاری که علیاشرف درویشیان انجام داد و آن مجموعه جذاب را منتشر کرد و اسمش را هم گذاشت «داستانهای محبوب من» و برایم جالب است که چه طیفی دارد داستانهای نویسندهای که خودش در نوشتن، یک نگاه دارد. این است که داستانهای محبوب دیگران داستانهای محبوب من هم هستند، یعنی به این داستانها برای خوانده شدن اعتماد بیشتری دارم، مخصوصاً وقتی یکی کارش داستان باشد و به سلیقه و دانشاش اطمینان داشته باشم بیشتر به دلم مینشیند. درست مثل همان داستانهایی که حسن میرعابدینی در سه جلد «هشتاد سال داستان کوتاه ایرانی» جمعآوری کرده و وقتی میخوانید با اطمینان خاطر با آنها برخورد میکنید.
از این دست مجموعه داستانهای ایرانی چندتای دیگر هم داریم؛ یکی از مهمترینشان هم همان کتاب «بازآفرینی واقعیت» است که محمدعلی سپانلو جمعآوری کرده و یکی از خوشخوانترین نمونههایی است که با آن روبهرو میشوید. یا «همیان ستارگان» که محمد خلیلی گردآوری کرده و دو جلد کتابی است که وقتی میخوانید با اسمهایی روبهرو میشوید که پیشتر شاید نامی از آنها نشنیدهاید،یا «داستان کوتاه در ایران» که حسین پاینده انتخاب کرده و شرح و تفسیرشان میکند، یا کتابهای جمال میرصادقی که از زنان نویسنده منتشر کرده یا اصلاً گزینشهای دیگرش که در کتابهای مختلف آورده تا داستاننویسی را تدریس کند.
اینها فهرستهایی است که در حافظه دارم و همیشه یکی از این کتابها کنار دستم است تا وقتی بخواهم داستان خوبی از ادبیات فارسی بخوانم به آنها رجوع کنم، اما این روزها همان کتاب اولی که در پیشانی این نوشته گفتم، کنار دستم است و مدام از آن داستان میخوانم. این کتاب اگر هیچ نویسندهای برای من نداشت، مرا با اصغر الهی آشنا کرد، نویسندهای که در این کتاب، داستان «زیر چادر خالی خالی آسمان» را از او میخوانیم. همان سالهای اواخر دهه 70 بود که این داستان را خواندم و فکر کردم که چطور میشود داستانی با این شکل و شیوه نوشت و اینطور متفاوت عمل کرد. داستانهایی که روایتشان در روستا میگذرد خوانده بودم و شکل روستانویسی برایم داستانهای غلاممحسین ساعدی بود ،یا کلاسیکش محمود دولتآبادی یا شکل مهجورش داستانهای «دهکده پرملال» که امین فقیری آن را نوشته بود و ما شیرازیها میدانستیم که این مجموعه چه گوهر درخشانی است. دیگران هم میدانستند ،اما چون از امین فقیری و زادگاهش دورتر بودند ترجیح میدادند فراموش کنند؛ چنین لعلی در ادبیات روستا وجود دارد، اما بههرحال این کتاب کار خودش را کرده و هنوز هم دارد کار میکند که یکی مثل من مدام به آن فکر میکند و با فضای آن سروکله میزند.
همه اینها را گفتم تا بگویم اصغر الهی نمونهای از داستاننویسانی است که ممکن بود گم بشوند و دیگر کاری از آنها نخوانیم اما این اقبال را داشتیم که او تا دهه 90 آمد و داستان نوشت تا اینکه شوربختانه مرد. چند اسم در این گردآوریها میتوانید مثال بزنید که نامشان هست ،اما این روزها ردی از آنان نیست؟ چقدر داستان کوتاه خوب نوشته شده که داستاننویسهایش دیگر دست به نوشتن نزدهاند و گاهی فقط با آنها در همین انتخابها روبهرو میشویم.
هنرمندان در فضای مجازی
بعضی اسمها و رسمها هستند که میشود با بهانه و بیبهانه سراغشان رفت و دربارهشان نوشت و حرف زد. یکیشان مثلاً محمود استادمحمد است که دیروز در نبودش هفتادودوساله شد و دیگری سیدیحیی دولتآبادی رجل کهنهکار و نویسنده خوشقلم در تاریخ ایران معاصر. از آنها یادی کردهایم و شنیدنیها و خواندنیهایی جدید معرفی کردهایم.
یاد
۷۲ سال پیش، در یکی از محلههای قدیمی تهران محمود استادمحمد، پسر خدیجه خانم به دنیا آمد؛ کسی که یکی از طلایهداران تئاتر اجتماعی ایران شد. مادرش خوشحال بود که در ساعت سعد و عید قربان درد زایمان به جانش افتاده، فکر میکرد برای کودکش خوشیمن است و حال آنکه فرزند او خیلی زود از کودکی گذشت و هیچ نفهمید جوانیاش را در کدام یک از کوچههای پرپیچ و خم میدان «اعدام» گم کرد. جوانکی بود که ۵۰ سال پیش به دفتر مجله فردوسی رفت تا محمدعلی سپانلو را برای تماشای نمایشش دعوت کند. مرحوم محمدعلی سپانلو این اولین خاطره را اینطور تعریف میکند: «همراه با دیگر چهرههای ادبی در مجله «فردوسی» نشسته بودیم که جوانی گمنام آمد و دعوتمان کرد تا نمایشش را ببینیم. رفتیم و نمایشنامه «آسید کاظم» را دیدیم که بسیار شگفتانگیز بود و بدجوری ما را در سالن کوچک «خانه نمایش» نگه داشت. «سید کاظم» همه جامعه را یکجا جمع کرد و در عین ظاهر سنتیاش بسیار مدرن بود، در آنجا بود که تاریخ تئاتر ایران راه دیگری پیدا کرد که با اسماعیل خلج آغاز شد و بعد از او محمود استادمحمد آن را ادامه داد. من پس از دیدن آن نمایش، در یکی از نشریات آن زمان مقالهای دربارهاش نوشتم، بعد از چاپ آن مقاله، وزیر فرهنگ مقاله را دید و به همین خاطر، محل اجرای نمایش را از آن اتاق کوچک در میدان فردوسی، به تالار سنگلج منتقل کرد و همین امر باعث رونق کار آنها شد و من نیز از این بابت که مقالهام باعث این کار شد، بسیار خوشحال شدم.»
اولین کسی که گفت...
میگویند یحیی دولتآبادی، اولین کسی بود که لفظ «آقازاده» را باب کرد. خودش میگفت اگر میخواهید نام مرا زنده نگه دارید، در روز وفات من همه ساله معلمان روی تخته این سه کلمه را بنویسند: خدا - وطن - وجدان؛ وصیت کرده بود «وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.» سیدیحیی در ۱۸ دیماه ۱۲۴۱ متولد شد. او نویسنده وقایع مشروطیت و پس از مشروطیت و از مؤسسان نهادهای نوین آموزشی در ایران بود. دولتآبادی از جمله رجال سیاسی است که پس از مشروطه تا اوایل حکومت رضا شاه نیز فعالیت داشت و پستهایی سیاسی چون نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد و در جلد چهارم خاطرات خود، «حیات یحیی» درباره آقازادهها نوشته و تعریفشان کرده است. خلاصه که آخرین جلد کتاب «حیات یحیی» در روزهای آخر اقامت او در اروپا خاتمه یافته است که نویسنده آن را به رعایت مقتضیات وقت در یکی از بانکهای بروکسل به امانت سپرد و خود رهسپار ایران شد و به این آرزو که غالباً میگفت «آرزو داشتم روزهای آخر عمر را در وطن عزیزم به سر برم» نایل آمد؛ یک سال و چهار ماه پایان حیات را در باغ مسکونی موروثی خود واقع در قلهک شمیران طی کرد و در روزهای آخر میگفت قصد دارد فصلی به نام پایان حیات از هنگام مراجعت به ایران نوشته، ضمیمه جلد چهارم کند اما مجال نگارش آن را پیدا نکرد.
شنیدنیها
رادیو صبا در برنامه «به توان هفت» سکانسهایی از سریال «مدار صفر درجه» را پخش میکند. به گزارش ایسنا، «به توان هفت» عنوان برنامه فرهنگی است که در روزهای پاییز پخش میشود. این برنامه با محوریت روایت و قصهگویی با موضوع فرهنگ عامه با اجرای امیرحسین مدرس پخش میشود. این برنامه با شعار زندگی را به توان هفت برسان در روزهای پاییزی به ورق زدن دنیای ادبیات و سینما در کنار زندگی میپردازد. روایت داستانهای شنیدنی از کتابهای جالب در کنار پخش دیالوگها در دستور کار این برنامه است. روز چهارشنبه چهارم آبان این برنامه با پخش قسمتهایی از سریال «مدار صفر» درجه و خواندن بخشهایی از کتاب «پاییز فصل آخر سال است» نسیم مرعشی راهی آنتن میشود. «به توان هفت» از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۳:۳۰ به تهیهکنندگی مژگان فرزین و اجرای امیرحسین مدرس پخش میشود.
خواندنیها
ترجمه کتابهای «روانشناسی تاریک و روشهای استثمار» نوشته جوزف گریفیت و «چگونه حافظه بهتری داشته باشیم؟» نوشته مایکل.سی. ملوین با ترجمه مرتضی منشی منتشر شدهاند. «روانشناسی تاریک و روشهای استثمار» نوشته جوزف گریفیت با ترجمه مرتضی منشی در ۱۲۰ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰ هزار تومان در نشر امرود منتشر شده است. در مقدمه کتاب آمده است: آیا تا به حال به جادوی روانشناسی و سوءاستفاده از آن فکر کردهاید؟ آیا از اینکه آدمها شما را فریب میدهند تا مطابق میل آنها رفتار کنید خسته شدهاید؟ آیا از دیگران بهرهکشی میکنید؟ میخواهید تکنیکهای ناشناختهای بیاموزید تا به شکل مؤثری بر دیگران تأثیر بگذارید؟ روانشناسی اغواگرایانه که به آن روانشناسی تاریک نیز میگویند، به هنر کنترل و دستکاری ذهن مردم میپردازد. این درست است که روانشناسی بر رفتار انسانها تمرکز دارد و اندیشهها و رابطهها و کنشها را دربرمیگیرد، اما روانشناسی تاریک، روی دیگر سکه است و مبتنی بر روشهایی است که مردم برای متقاعد ساختن، تحریک و برانگیختن دیگران به کار میگیرند تا مطابق میل آنها رفتار کنند.
یاد
۷۲ سال پیش، در یکی از محلههای قدیمی تهران محمود استادمحمد، پسر خدیجه خانم به دنیا آمد؛ کسی که یکی از طلایهداران تئاتر اجتماعی ایران شد. مادرش خوشحال بود که در ساعت سعد و عید قربان درد زایمان به جانش افتاده، فکر میکرد برای کودکش خوشیمن است و حال آنکه فرزند او خیلی زود از کودکی گذشت و هیچ نفهمید جوانیاش را در کدام یک از کوچههای پرپیچ و خم میدان «اعدام» گم کرد. جوانکی بود که ۵۰ سال پیش به دفتر مجله فردوسی رفت تا محمدعلی سپانلو را برای تماشای نمایشش دعوت کند. مرحوم محمدعلی سپانلو این اولین خاطره را اینطور تعریف میکند: «همراه با دیگر چهرههای ادبی در مجله «فردوسی» نشسته بودیم که جوانی گمنام آمد و دعوتمان کرد تا نمایشش را ببینیم. رفتیم و نمایشنامه «آسید کاظم» را دیدیم که بسیار شگفتانگیز بود و بدجوری ما را در سالن کوچک «خانه نمایش» نگه داشت. «سید کاظم» همه جامعه را یکجا جمع کرد و در عین ظاهر سنتیاش بسیار مدرن بود، در آنجا بود که تاریخ تئاتر ایران راه دیگری پیدا کرد که با اسماعیل خلج آغاز شد و بعد از او محمود استادمحمد آن را ادامه داد. من پس از دیدن آن نمایش، در یکی از نشریات آن زمان مقالهای دربارهاش نوشتم، بعد از چاپ آن مقاله، وزیر فرهنگ مقاله را دید و به همین خاطر، محل اجرای نمایش را از آن اتاق کوچک در میدان فردوسی، به تالار سنگلج منتقل کرد و همین امر باعث رونق کار آنها شد و من نیز از این بابت که مقالهام باعث این کار شد، بسیار خوشحال شدم.»
اولین کسی که گفت...
میگویند یحیی دولتآبادی، اولین کسی بود که لفظ «آقازاده» را باب کرد. خودش میگفت اگر میخواهید نام مرا زنده نگه دارید، در روز وفات من همه ساله معلمان روی تخته این سه کلمه را بنویسند: خدا - وطن - وجدان؛ وصیت کرده بود «وطن خود را دوست بدارید و باز هم دوست بدارید.» سیدیحیی در ۱۸ دیماه ۱۲۴۱ متولد شد. او نویسنده وقایع مشروطیت و پس از مشروطیت و از مؤسسان نهادهای نوین آموزشی در ایران بود. دولتآبادی از جمله رجال سیاسی است که پس از مشروطه تا اوایل حکومت رضا شاه نیز فعالیت داشت و پستهایی سیاسی چون نمایندگی مجلس شورای ملی را در مقاطع متعدد تجربه کرد و در جلد چهارم خاطرات خود، «حیات یحیی» درباره آقازادهها نوشته و تعریفشان کرده است. خلاصه که آخرین جلد کتاب «حیات یحیی» در روزهای آخر اقامت او در اروپا خاتمه یافته است که نویسنده آن را به رعایت مقتضیات وقت در یکی از بانکهای بروکسل به امانت سپرد و خود رهسپار ایران شد و به این آرزو که غالباً میگفت «آرزو داشتم روزهای آخر عمر را در وطن عزیزم به سر برم» نایل آمد؛ یک سال و چهار ماه پایان حیات را در باغ مسکونی موروثی خود واقع در قلهک شمیران طی کرد و در روزهای آخر میگفت قصد دارد فصلی به نام پایان حیات از هنگام مراجعت به ایران نوشته، ضمیمه جلد چهارم کند اما مجال نگارش آن را پیدا نکرد.
شنیدنیها
رادیو صبا در برنامه «به توان هفت» سکانسهایی از سریال «مدار صفر درجه» را پخش میکند. به گزارش ایسنا، «به توان هفت» عنوان برنامه فرهنگی است که در روزهای پاییز پخش میشود. این برنامه با محوریت روایت و قصهگویی با موضوع فرهنگ عامه با اجرای امیرحسین مدرس پخش میشود. این برنامه با شعار زندگی را به توان هفت برسان در روزهای پاییزی به ورق زدن دنیای ادبیات و سینما در کنار زندگی میپردازد. روایت داستانهای شنیدنی از کتابهای جالب در کنار پخش دیالوگها در دستور کار این برنامه است. روز چهارشنبه چهارم آبان این برنامه با پخش قسمتهایی از سریال «مدار صفر» درجه و خواندن بخشهایی از کتاب «پاییز فصل آخر سال است» نسیم مرعشی راهی آنتن میشود. «به توان هفت» از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۳:۳۰ به تهیهکنندگی مژگان فرزین و اجرای امیرحسین مدرس پخش میشود.
خواندنیها
ترجمه کتابهای «روانشناسی تاریک و روشهای استثمار» نوشته جوزف گریفیت و «چگونه حافظه بهتری داشته باشیم؟» نوشته مایکل.سی. ملوین با ترجمه مرتضی منشی منتشر شدهاند. «روانشناسی تاریک و روشهای استثمار» نوشته جوزف گریفیت با ترجمه مرتضی منشی در ۱۲۰ صفحه با شمارگان ۵۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰ هزار تومان در نشر امرود منتشر شده است. در مقدمه کتاب آمده است: آیا تا به حال به جادوی روانشناسی و سوءاستفاده از آن فکر کردهاید؟ آیا از اینکه آدمها شما را فریب میدهند تا مطابق میل آنها رفتار کنید خسته شدهاید؟ آیا از دیگران بهرهکشی میکنید؟ میخواهید تکنیکهای ناشناختهای بیاموزید تا به شکل مؤثری بر دیگران تأثیر بگذارید؟ روانشناسی اغواگرایانه که به آن روانشناسی تاریک نیز میگویند، به هنر کنترل و دستکاری ذهن مردم میپردازد. این درست است که روانشناسی بر رفتار انسانها تمرکز دارد و اندیشهها و رابطهها و کنشها را دربرمیگیرد، اما روانشناسی تاریک، روی دیگر سکه است و مبتنی بر روشهایی است که مردم برای متقاعد ساختن، تحریک و برانگیختن دیگران به کار میگیرند تا مطابق میل آنها رفتار کنند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
«صبح جمعه با شما» دنبال حال خوب مردم است
-
شهر، هنر، فرهنگ
-
مکانیسم دفاعی رایج
-
سوپرمنی که خیلی زود بتمن شد
-
داستان به انتخاب دیگران
-
هنرمندان در فضای مجازی
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین