بررسی «ویژگی جامعه مطالبهگر» در میزگردی با حضور سیدجواد میری و مهدی جمشیدی
در عرصه مدنی ضعیف مطالبه گری محو میشود
مهسا رمضانی
خبرنگار
در روزهای اخیر بهدنبال درگذشت مهسا امینی، اعتراضهایی را شاهد بودیم که گاهی از مرز اعتراض هم گذشت و رنگ و بویی هنجارشکنانه به خود گرفت! در این فضا، این پرسش اساسی مطرح میشود که «مطالبهگری اثربخش» چه ساز کاری دارد و مردم چه زمانی احساس میکنند شنیده میشوند؟ گرفتار شدن در بنبست «ثبات ساختاری» ما را از آرمانهایمان دور میکند و باعث میشود یک انقلاب از آرمانهایش جا بماند و این امر، مطالباتی را در جامعه ایجاد کند. اساساً برای رفع این معضل بود که «بازسازی انقلابی» از سوی رهبر معظم انقلاب و دیگر مسئولان کشور مطرح شد. برای رهایی از بنبستهای ساختاری و تقویت عرصه مدنی و رسیدن به مطالبهگری صحیح نیازمند ساز کارهایی هستیم که سعی کردیم آن را در میزگردی با دکتر سیدجواد میری، جامعهشناس و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علومانسانی و مطالعات فرهنگی و مهدی جمشیدی، جامعهشناس انقلاب اسلامی و عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی به بحث بگذاریم.
جناب جمشیدی، ایده «نظام انقلابی» از مهمترین طرحهای ما برای مقابله با بوروکراتیک شدن ساختارها بعد از انقلاب بود. اما جمع «نظام» و «انقلاب» چگونه ممکن شد؟
مهدی جمشیدی: در اندیشه مقام معظم رهبری «نظام» بستر و زمینهای برای حرکتهای تکاملی انقلاب است که البته این نگاه و برداشت دو جریان معارض داشت؛ نخست کسانی که از اوایل دهه ۷۰ «اصلاح» را در برابر «انقلاب» مطرح کردند و دوم، نیروهای تکنوکرات که معتقد بودند «نظام» بر «انقلاب» ترجیح دارد.
در چهار دهه گذشته، اغلب درگیر جدال بین این دو انگاره «انقلاب یا اصلاح» و «انقلاب یا نظام» بودیم و این دو چشمانداز نظری همیشه در فرهنگ، سیاست و اقتصاد ما پیامدها و توابعی داشته است. اما وقتی مقام معظم رهبری از «بازسازی انقلابی» سخن میگویند، گویا غلظت «انقلاب» در تفکر ایشان بیشتر از «نظام» است و اگر بگوییم انقلاب اصل است و نظام فرع، طبیعتاً غلظت انقلاب باید بیشتر باشد. اگر در قدرت حضور داشته باشیم اما لحن و ادبیات منتقدانه و چالشی نداشته باشیم و گرفتار محافظهکاری شویم، قطعاً سهم «نظام» نسبت به «انقلاب» بیشتر میشود. اما اگر «رویکرد انتقادی» داشته باشیم هیچ گاه در مرداب ثبات ساختاری نظام نمیافتیم.
چقدر طرح ایده «بازسازی انقلابی» میتواند بیانگر این امر باشد که نظام دچار محافظهکاری شده است؟
جمشیدی: به نظر میرسد غلظت «نظام» نسبت به «انقلاب» در دهههای گذشته افزوده شده است. از این اتفاق، چند تعبیر میتوان داشت؛ تعبیر غلیظ این است که انقلاب اسلامی استحاله شده است؛ یعنی دیگر آن نیست که نسخه اول بود؛ که خود من شخصاً چنین روایتی را قبول ندارم. اما غبارگرفتگی و دچار روزمرگیشدن را قبول دارم. رهبر معظم انقلاب هم با تعبیر «بازسازی انقلابی» احتمالاً چنین نگاهی دارند.
چطور و چرا انقلاب دچار روزمرگی شد؟
جمشیدی: ما دچار دو آفت شدهایم؛ نخست، غبارگرفتگی ارزشهای انقلابی؛ نه استحاله یا عبور مطلق. دوم، محافظهکاری در روشها و ساختارهای بوروکراتیک. این دو آسیب خود به خود افراد محافظهکار، توجیهگر و تداومدهنده وضع موجود را تربیت میکند. نقطه مقابل بازسازی انقلابی، غلبه بر بوروکراسی است. ساختارهای بوروکراتیک کفایت نظری و عملی برای بازسازی انقلابی ندارند و یک جبهه ضد تحول و ضد انقلاب را شکل میدهند. این در حالی است که ما نیاز به یک خانهتکانی جدی داریم و بیش از هر چیزی ساختارها نیازمند «ارادههای انقلابی» است وگرنه ساختارهای بوروکراتیک تمام ایدههای خوب انقلاب را در خود هضم میکنند.
جناب دکتر میری، برای تحقق «بازسازی انقلابی» به چه ساز کارهایی نیاز داریم؟
سیدجواد میری: به رغم اینکه ایده «بازسازی انقلابی» در جایگاه خود ایده مغتنم و ارزشمندی است اما معتقدم تبعات بنیادینی دارد؛ چون هیچ ساختاری علیه خود عمل نمیکند، تنها کاری که میتواند انجام دهد این است که کنشگری کند، برای کنشگری هم باید جامعه را وارد چنین پروسهای کند.
با توجه به اینکه دکتر میری معتقدند برای تحقق «بازسازی انقلابی» نقطه عزیمت ما باید جامعه باشد، دیدگاه شما چیست؟
جمشیدی: بیتردید نقطه عزیمت برای بازسازی انقلابی «جامعه» است؛ یعنی «امر اجتماعی» بر «امر سیاسی» تقدم دارد. طلب تغییر در متن جامعه باید شکل گیرد، آن جوشش باید از جایی بیرون ساختار رقم بخورد و بعد ساختار را وادار به تغییر و بازسازی کند. ساختار به «ارادههای انقلابی» نیاز دارد، ارادههای انقلابی باید از بیرون به ساختار تزریق شود و آن بیرون همان «امر اجتماعی» است.
چقدر «امر اجتماعی» در جامعه ما توانایی متکفل شدن این مهم را دارد؟
میری: افراد فینفسه و به تنهایی نمیتوانند به این مهم، جامه عمل بپوشانند بلکه باید تشکلهای اجتماعی ایجاد شوند و فعالیت آنها مورد حمایت قرار گیرد. بنابراین اگر واقعاً بر این امر مصمم باشیم باید تشکلهای اجتماعی را بیشتر تقویت کنیم. اما با وضعیت حال حاضری که این تشکلها دارند تقدم «امر اجتماعی» بر «امر سیاسی» به محاق میرود. اینکه نخست امر اجتماعی شکل بگیرد و خود را بازسازی کرده به ساختار سیاسی تحمیل کند، در جامعه ما بیشتر به پارادوکس میماند.
ایده «بازسازی انقلابی» براحتی محقق نمیشود؛ چرا که نظام بما هو نظام واقعبین است و ایدهآلیست نیست. بنابراین معتقدم «مهندسی کردن نارضایتی مردم» ایده در دسترستری است. چرا که هزینههای بازسازی انقلابی سنگین است.
جمشیدی: هزینههای حفظ وضع موجود هم برای نظام و انقلاب سنگین خواهد بود. آیا با مهندسی نارضایتی مردم فکر نمیکنید شکاف بین دولت و ملت شکل گیرد؟ آیا بدنه اجتماعی ریزش نخواهد کرد؟ مشارکت سیاسی کاهش پیدا نمیکند؟ عرصه مدنی به عرصهای برای فعالیت ضدنظام بدل نمیشود؟ اینها همه میتواند هزینههای حفظ وضع موجود و مهندسی کردن نارضایتی مردم باشد.
در هسته مرکزی قدرت، طلب تغییر شکل گرفته است؛ وقتی خود رهبر معظم انقلاب ایده «بازسازی انقلابی» را طرح میکنند و نیروهای جوان را به عنوان نیروهای پیشران به صحنه فرامیخوانند نشان میدهد که این مطالبه حالت رسمی هم پیدا کرده است. دیگر نمیشود نشانی غلط به جامعه داد.
میری: اگر از منظر مقایسهای و تطبیقی نگاه کنیم، میبینیم وقتی کشوری مثل شوروی، بازسازی انقلابی را در دستور کار قرار داد، به یکباره از هم پاشیده شد. اما چین، بازسازی انقلابی نکرد و با مهندسی افکار عمومی کوشید تا توجه مردم را از قدرت و تغییر و تحولاتسیاسی به حوزه اقتصاد و فرهنگ ببرد و در این زمینه هم موفق شد.
با مهندسیکردن نه تنها صبر مردم لبریز نمیشود بلکه نارضایتیها کانالیزه شده و در یک مسیر درست قرار میگیرد. این راهی است که نه فقط نظام جمهوری اسلامی که اساساً هر نظامی انجام میدهد؛ چراکه هر نظامی طبیعتاً به دنبال تداوم و استمرار خود است.
جمشیدی: به نظر شما این مواردی که اشاره کردید خود نوعی بازسازی انقلابی و تحول نیست؟ مقصود ما از بازسازی انقلابی، حرکتهای افراطی و خشن نیست! نظام انقلابی نباید محافظهکار باشد و نظام جمهوری اسلامی مدعی است که با بقیه نظامها تفاوت دارد.
میری: مدعیات یک چیز است و رفتارهایی که در عمل انجام میشود، چیز دیگری است. معتقدم که باید مدعاها و واقعیتها را با هم ببینیم.
جمشیدی: در نظام انقلابی «مدعیات» باید به رنگ «واقعیات» درآید و اگر غیر از این باشد ما براحتی از ارزشهای انقلاب عبور میکنیم.
میری: تنها راه رسیدن به بازسازی انقلابی و آنچه که شما میگویید داشتن «تشکلهای اجتماعی» است. بنابراین برای رسیدن به این امر باید موانع فعالیت را از پیش پای آنان برداریم.
چرا در جامعه ما «عرصه مدنی» با قوت شکل نمیگیرد؟
جمشیدی: عرصه مدنی و اجتماعی ما از دو آسیب رنج میبرد؛ نخست، «دولتزدگی» یا به تعبیری «دولتبسندگی» است؛ یعنی خود مردم و تودهها و نیروهای سیاسی اجتماعی اصولاً قدرت را به دولت منحصر میکنند و برای «امر اجتماعی» تقدم قائل نیستند. دوم اینکه، بسیاری از فعالان و جریانهای عرصهعمومی دچار ساختارشکنیهای بیقاعده و غیرمنظم هستند و این نشاندهنده عدم رشد اجتماعی است. شاهد این مدعا، لشکرکشیهای خیابانی و کارهای ساختارشکنانه بیرویه و پرحرارت است و این آزادی منهای ادب آزادی است. بنابراین، برای احیای عرصه مدنی باید این دو آسیب را علاج کرد. اتفاقاً خود رهبر معظم انقلاب هم در راستای تقویت عرصه مدنی از «حلقههای میانی» نام میبرند و معتقدند که کنشگر تحولات بازسازی انقلابی حلقههای میانی هستند؛ یعنی آن «ارادههای انقلابی» که در درجه اول باید در یک عرصه عمومی قوی شکل بگیرند. ایشان، حلقههای میانی را چیزی بین ساختار و جامعه میبینند. به تعبیر ایشان، بازسازی انقلابی یک لایه میانیِ مقتدرِغیر رسمیِ جوان دارد. متأسفانه، برخی در ساختار قدرت، به یک الیگارشی دلبسته شده و قائل به چرخش نخبگان نیستند.
اما دغدغه «بازسازی انقلابی» از زبان کسی صادر شده و سخن کسی است که در عمل نشان داده که معتقد به نظریه «نظام انقلابی» است. ایشان معتقدند بازسازی انقلاب باید در ساختار صورت بگیرد یعنی حتی انقلابیگری را در تغییر انسانها خلاصه نمیکنند و تصریح میکنند که عاملیت فعلی ساختارهای ما خروجی آنچنان مطلوبی نداشته و دچار دردهای انباشته و مزمن است و این را در سخنرانیهای عمومی با صراحت بیان میکنند. بنابراین، امکانها وجود دارد آن چیزی که محدود میکند پارهای از نیروهای بوروکرات درون خود ساختار و دوم عدم شکلگیری عرصه عمومی است.
میری: تحقق هر تحولی حداقل در جامعه ما نیازمند حرکت از پایین و متن جامعه است و برای شکلگیری چنین حرکتی به تشکلهای اجتماعی نیاز داریم. بنابراین، اگر میخواهیم بازسازی انقلابی را در ساختارها ترتیب دهیم، نگاه ما باید به عرصه مدنی باشد.
«قدرت گرفتن فرهنگ سلبریتی» در گفتوگو با دکتر حسین حسنی، رئیس پژوهشکده ارتباطات
سلبریتی ها علیه نخبگان
سلبریتیها بهعنوان «رهبران فکری جدید» چطور راهبری جامعه را خصوصاً در بزنگاههای اجتماعی به دست میگیرند؟
امیر محبی / طبق آمار مرکز پژوهشی بتا، تعداد کاربران اینستاگرام از ۲۴ میلیون در سال ۹۶ به ۴۸ میلیون در سال ۱۴۰۰ رسیده است. بیتردید در شش ماهی که از سال 1401 میگذرد نیز به تعداد این کاربران افزوده شده است. این آمار نشان میدهد که بیش از نیمی از جمعیت جامعه ایران در اینستاگرام عضو هستند و این پلتفرم طی چهار سال، رشد دو برابری داشته است. نفس این همهگیری و گستره دسترسی، تغییر و تحولاتی را در حوزههای مختلف اعم از سیاست، فرهنگ و اقتصاد رقم زده است که در اینجا میکوشیم صرفاً تحولاتی را که فرهنگ سلبریتی در حوزه فکری و عرصه مدنی رقم زده است به تأمل بگذاریم؛ اینکه چطور سلبریتیها راهبری جامعه را خصوصاً در بزنگاههای اجتماعی به دست میگیرند؟ و این وضعیت ما را با چه آسیبهایی مواجه کرده است؟ به این منظور با دکتر حسین حسنی، دکترای علوم ارتباطات اجتماعی و رئیس پژوهشکده ارتباطات پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به گفتوگو نشستیم. «پلتفرمهای برخط: مسائل حکمرانی و اقتصاد اشتراکگذاری»، «سلبریتیها و سواد رسانهای»، «رسانه اجتماعی اینستاگرام: زندگی روزمره و فرهنگ دیداری»، «رسانه، توسعه و سیاستگذاری رسانهای» از جمله آثاری است که از او در حوزه مطالعات رسانههای نوین منتشر شده است. دکتر حسنی در گفتوگو با ما، دلیل قدرت گرفتن «فرهنگ سلبریتی» را بیان و آن را آسیبشناسی میکند.
جناب دکتر حسنی، با آمدن پلتفرمهایی همچون اینستاگرام، به نظر میرسد مرجعیت اجتماعی- فکری از «نخبگان» به «سلبریتیها» تغییر کرده است. از نظر شما هم، چنین تغییری شکل گرفته است؟
نمیتوانیم به شکل مطلق بگوییم که چنین اتفاقی افتاده است و کاملاً نخبگان مرجعیت خود را صددرصد از دست دادهاند. اما در زمینههایی عامتر و در فرهنگ عامهپسند یا موضوعات خبری که کمتر جدی هستند مثل سبک زندگی، سرگرمی و باورهای سیاسی که نیاز به اندیشه و تأمل زیادی ندارند و سطحیترند تا حدود زیادی سلبریتیها توانستهاند گوی سبقت را از نخبگان علمی و سیاسی بربایند؛ به نحوی که میتوان از سلبریتیها بهعنوان «رهبران فکری جدید» سخن گفت. شاید اگر در گذشته استادان دانشگاه، معلمان، روحانیون یا کسانی که دسترسی سادهتری به رسانهها داشتند، منبع و مرجع بودند اما با تغییر و تحولاتی که در سطح جامعه و در ساختار رسانهها از نظر افزایش دسترسی، تعداد کاربران و همینطور از بین رفتن سلطه رسانههای ارتباط جمعی (mass media) رقم خورده، این مرجعیت تا حد زیادی با چالش مواجه شده است.
اکنون دیگر رسانههای اجتماعی تبدیل به «پلتفرم» شدهاند؛ یعنی، واسطه و بستری برای تولید محتوای «کاربرساخته» هستند و عمدتاً زیرساخت فناورانه را فراهم میکنند. این پلتفرمها، بستری برای همه شهروندان فراهم کردهاند تا تولید محتوا کرده و آن را به اشتراک بگذارند. همین عاملیت و کنشگری مخاطبان، وضعیت را تغییر داده است و باعث شده تا مرجعهای فکری جدیدی از جمله «سلبریتیها» شکل بگیرند و امروز تعداد زیادی، آنان را دنبال کنند و همین تعداد دنبالکنندگان، در این سلبریتیها توهم خاص و متفاوت بودن را بالا میبرد به گونهای که احساس میکنند با مردم عادی تفاوت دارند و به خود اجازه میدهند تا در مورد موضوعات مختلف اظهارنظر کنند. از طرف دیگر، کاربران هم از آنان انتظار دارند تا در مورد تحولات سیاسی، اقتصادی و فجایع طبیعی اظهارنظر کنند و این امری دوسویه است که میتواند پیامدهایی برای افکار عمومی داشته باشد.
آیا این وضعیت، خاص جامعه ما است یا در جوامع دیگر هم سطوحی از این فرهنگ دیده میشود؟
«فرهنگ سلبریتی» فرهنگی جهانی است و نمودها و الگوهای آن را میتوان در همه جوامع مشاهده کرد. در اروپا و امریکا، بخشی از سلبریتیها بازیگران هالیوودی هستند و در مورد موضوعات مختلف اظهارنظر میکنند؛ بهعنوان مثال در زمان انتخابات ریاستجمهوری از نامزدهای احزاب دموکرات یا جمهوریخواه به شکل علنی حمایت میکنند. این فرهنگ، صرفاً به غرب هم محدود نمیشود و در بیشتر جاها هم حضور و بروز جدی دارد و سلبریتیها به یک «مرجع فکری» تبدیل شدهاند!
«فرهنگ سلبریتی» چقدر میتواند یک فرهنگ پایدار باشد؟ برخی بر این باورند که حاکمیت این فرهنگ گذرا و موقتی است، دیدگاه شما در این باره چیست؟
تا زمانی که رسانههای اجتماعی هستند این وضعیت همچنان برقرار خواهد ماند و معتقدم نه تنها از بین نمیرود بلکه پیچیدهتر از قبل میشود. ما امروز شاهد یک تغییر اساسی در ماهیت و جنس رسانهها هستیم و حرکت از متنمحوری به تصویرمحوری را تجربه میکنیم. یک زمانی متن رسانه نخبگانی بود و کتاب و روزنامه، رسانه اهالی اندیشه قلمداد میشد اما امروز وضعیت از رسانههای متنمحور به رسانههای تصویرمحور و ویدیومحور تغییر کرده است و هرچه میگذرد، این روندها بیش از پیش گسترش پیدا خواهد کرد و بر سبک زندگی انسانها سلطه پیدا میکند. کسانی که بتوانند تصویرسازی بهتری از خود ایجاد کنند حتماً موفقتر خواهند بود.
در این فضا، هر یک از رسانههای اجتماعی هم، انواع و اقسام مکانیسمها را برای تصویرسازی و ایجاد تصویر مطلوب و آرمانی ایجاد کردهاند؛ فیلترهای اینستاگرام یکی از این نمونهها است. به اعتقاد من، ما شاهد گذار از ژرفگرایی به سمت سطحیگرایی، سرگرمیگرایی و روزمرهگرایی خواهیم بود و شاید در آینده رشتههایی مثل فلسفه به حاشیه رانده شود و این روند به اعتقاد من ادامه پیدا خواهد کرد و بیش از پیش پیچیده میشود؛ برای مثال، در آینده با ورود به متاورس، سلبریتیهای آواتار جای سلبریتیهای واقعی کنونی را بگیرند.
این فضا چقدر مدیریتبردار است؟ و مواجهه ما با آن چگونه باید باشد؟
مدیریت این وضعیت تا حدودی امکانپذیر است و آن هم عمدتاً به آموزش شهروندان بستگی دارد. خیلی از شهروندان ما آگاهی چندانی از این روندها ندارند و فرق تصویر آرمانی برساخته شده با واقعیت را نمیدانند. متأسفانه، ما به امر آموزش شهروندان کم بها دادهایم. از طرف دیگر، شاید عدم ارزشمند شمردن نخبگان واقعی در رسانههای جریان اصلی مثل صداوسیما در این مهم بیتأثیر نباشد. وقتی رسانه ملی ما برای جذب مخاطب به گفتههای سلبریتیها ارجاع میدهد، عملاً به قدرت این سلبریتیها، ضریب داده است. همچنین شکاف بین حاکمیت و مردم و بیاعتمادی که بهدنبال این شکاف شکل گرفته بیش از پیش عرصه را برای قدرت گرفتن این سلبریتیها فراهم میکند؛ چراکه میزان اعتماد مردم به دستگاههای فرهنگی و رسانهای حاکمیتی همانند صداوسیما کاهش یافته است. این آشفتگیها در سیاستگذاری به ابهامها دامن میزند. بنابراین، در بحث از مدیریت این فضا، سه فاکتورِ آموزش عمومی، ارجاع بیشتر به نخبگان در رسانههای جریان اصلی و ترمیم شکاف بین حاکمیت و مردم اهمیت دارد.
اشاره کردید که با آمدن رسانههای اجتماعی ما از متنمحوری به سمت تصویرمحوری حرکت کردهایم و همین گذار باعث شده تا بیشتر موضوعات سرگرمکننده محوریت یافته و مباحث عمیقتر و ژرفتر به حاشیه بروند. به اعتقاد شما در این فضا، اهالی علوم انسانی و اجتماعی و نخبگان سیاسی و اجتماعی چگونه میتوانند سهم بیشتری را به خود اختصاص دهند؟
برخی تلاش کردند که این اتفاق را رقم بزنند و اندیشهها و مباحث جدی در حوزههای فلسفی، علوم اجتماعی و ادبی را در رسانههای اجتماعی با عموم کاربران به اشتراک بگذارند و در این زمینه هم موفق بودهاند؛ برای مثال بسیاری از استادان دانشگاه به این فضاها وارد شده و به نوعی «سلبریتی دانشگاهی» را شکل دادهاند و سعی میکنند بحثها را ارتقا داده و دیگران را به تفکر و تعمق درباره مسائل اجتماعی و فرهنگی وادارند. اما با این حال، نباید فراموش کنیم که فضای رسانههای اجتماعی و اساساً جنس آنها، سرگرمی است تا اینکه جایی برای کار جدی و ژرف باشد. بیشتر کاربران رسانههای اجتماعی هم همانطور که آمارهای اخیر نشان داده یا پیگیر بحثهای مرتبط با سلبریتیها هستند یا بیشتر هدفشان سرگرمی و مطالعه اخبار است. همچنین شکل شتابان زندگی هم فرصت مطالعه مطالب عمیق را از کاربران میگیرد و آنان میخواهند صرفاً نگاهی به آخرین وقایع بیندازند و بگذرند و همین «گذرا بودن» جا را برای بحثهای عمیق محدود میکند و چون بیش از گذشته ساختار فنی، الگوریتمها، الگوهای نظارت، شیوههای اولویتگذاری محتواها و شیوه درآمدزایی در این پلتفرمها پیچیدهتر میشود و در این زمینه به ثباتی هم نرسیدهایم، نمیتوانیم نسخهای هم تجویز کنیم. ولی در هر صورت طرح موضوعات و مسائل جدی میتواند کاربران را در معرض این اندیشهها قرار دهد و شاید برخی را تشویق کند که در فضای واقعی این بحثها را دنبال کنند، هرچند که کم هم نیستند برخی از صفحهها یا چهرههای شاخصی که حضور مستمر و جدی در این فضا دارند و محتواهایی که هم عرضه میکنند از سوی تعداد قابلتوجهی از مخاطبان پیگیری میشود، هرچند در مقایسه با دنبالکنندگان فراوان سلبریتیها تعداد آنان اندک است.