نیروهای نظامی روس طی 72 ساعت جنگ را به کی یف کشاندند
چرا در اوکراین مقاومت مردمی شکل نگرفت؟
عماد هلالات
پژوهشگر حوزه بینالملل
چهار روز از جنگ اوکراین میگذرد و روسیه تا بخشهایی از مناطق مرزی و نزدیکی کییف پیش رفته است. با وجود اینکه ارتش اوکراین تلفات انسانی و نظامی به ارتش روسیه وارد کرده است، اما سؤال اساسی این است که در برابر حمله روسها مقاومت مردمی شکل نگرفت. این درحالی است که رسانههای غربی و همچنین رسانههای دولتی اوکراین در طول هفتههای گذشته سخن از آغاز حمله روسیه به اوکراین میگفتند، اما با وجود این مقاومت مردمی در برابر ارتش روسیه صورت نگرفت. برای پاسخ به این سؤال علتهای مختلفی وجود دارد که عبارتند از:
1-عوامل متغیر ژئوپلیتیکی: یکی از عوامل مؤثر در هر کشور، مسأله جمعیت و ترکیب جمعیتی است که در این میان اوکراین از این مسأله مستثنی نیست. طبق سرشماری جمعیت در سال 2020،اوکراین بیش از 44 میلیون نفر جمعیت دارد که در این بین حدود 70 درصد اوکراینی، 20 درصد روس و بقیه بلاروسها، مولداویها، مجارها، لهستانیها، تاتارها، ارمنیها و... را تشکیل میدهند. این ترکیب جمعیتی متفاوت باعث شده است که با وجود اینکه اکثر جمعیت را اوکراینیها تشکیل میدهند اما این کشور دارای بافتهای فرهنگی و هویتی متفاوت است و بخصوص روسها هیچ گاه برای خود هویت اوکراینی تعریف نمیکنند.
در این میان اوکراینیها که بیشترین ترکیب جمعیتی این کشور را تشکیل میدهند، گرایش های مختلف فکری دارند هرچند غربگرایان در میان اوکراینیها وجود دارند اما گرایشهای مختلف اوکراینیها باعث شده است که دیدگاههای مختلفی در مورد بحرانهای این کشور و همچنین روسیه و غرب شکل بگیرد، به طوری که میتوان گفت کنشهای اوکراینیها در مقابل تقسیمبندی اینکه به شرق یا غرب تعلق دارند دچار گسست است و ما با اوکراینی یکپارچه روبهرو نیستیم. به همین دلیل با وجود موج تبلیغات رسانه ای غرب علیه روسیه، مردم اوکراین مسأله را متفاوت تحلیل میکنند و یکپارچگی برای متحد شدن در مقابل حملات روسها در این کشور وجود ندارد.
2- عوامل سیاسی: از زمان استقلال اوکراین تا امروز بحرانهای سیاسی و انقلابهای رنگی مختلفی در این کشور به وقوع پیوست به گونهای که غربگرایان در انتخابات مختلف بعد از شکست در انتخابات موجی از تجمعات مردمی و تظاهرات ضد دولتی را ترتیب میدادند که به انقلابهای رنگی معروف شد. در سال ۲۰۰۴، نخستوزیر ویکتور یانوکوویچ برنده انتخابات ریاست جمهوری اعلام شد. این نتایج اعتراض مردم را به همراه داشت، مسموم شدن ویکتور یوشچنکو رقیب اصلی یانوکوویچ در جریان مبارزات انتخاباتی هم، بر آتش شک و کینه طرفدارانش دمید و موجی از اعتراض و نافرمانی مدنی کشور را فرا گرفت. در نهایت پس از حدود سه ماه اعتراض، دادگاه عالی اوکراین انتخابات را باطل کرد و انتخابات مجدد زیر نظر موشکافانه ناظران داخلی و بینالمللی برگزار شد. این بار یوشچنکو با اکثریت شکننده 52 درصد رئیس جمهور اوکراین شد. این اعتراضات که با استفاده از نمادهای نارنجی رنگ همراه بود به انقلاب نارنجی اوکراین معروف شد.
در ۲۲ فوریه ۲۰۱۴ بعد از پیروزی ویــکتــــور یانــوکوویچ در انتـــــخابات، اعتراضات خیابانی علیه دولت و وخیم شدن اوضاع داخلی اوکراین با رأی پارلمان اوکراین ویکتور یانوکوویچ از سمت رئیس جمهوری برکنار شد و از سوی دیگر یولیا تیموشنکو نخستوزیر سابق که در روز ۱۹ مهر ۱۳۹۰ برابر با ۱۱ اکتبر ۲۰۱۱ محکوم به زندان شده بود پس از تسخیر کاخ ریاست جمهوری توسط مخالفان و رأی پارلمان این کشور مبنی بر بازگشت به قانون اساسی سال ۲۰۰۴، که این طرح با ۳۲۵ رأی موافق به تصویب رسید و راه برای آزادی تیموشنکو هموار شد. همچنین پارلمان اوکراین به آزادی تیموشنکو از زندان نیز رأی مثبت داد و در مدت کوتاهی در ۲۲ فوریه یولیا تیموشنکو از زندان آزاد شد. پس از برکناری یانوکوویچ وی به روسیه گریخت و الکساندر تورچینف به عنوان رئیس جمهور موقت برگزیده شد. روسیه در پاسخ با استقلال شبه جزیره کریمه از اوکراین موافقت کرد و آن را به روسیه الحاق کرد. در سوی دیگر جنگ داخلی اوکراین آغاز و مناطق دونتسک و لوهانسک که روس تبار هستند اعلام استقلال کردند.
بی ثباتی سیاسی در کنار انقلابهای مختلف و دخالت مختلف قدرتهای بزرگ در اوکراین باعث شده است که مردم این کشور خود را در میان شرق و غرب تعریف کنند و هویت واحدی برای اوکراین متصور نیستند. غربگرایان تحت حمایت امریکا و اتحادیه اروپا، اوکراین را به عنوان کانون فعالیتهای ضد روسی قرار داده بودند که با مخالفت بخشی از مردم اوکراین همراه بود که نتیجه آن را میتوان در جنگ داخلی این کشور و ایجاد گسست بین اوکراینیها مشاهده کرد، امری که باعث شد مردم اوکراین نسبت به هرگونه تحولی که میتواند حیات آنها را تهدید کند، مخالف باشند. جنگ برای اوکراینیها بدترین سناریوی ممکن است و مردم اوکراین نمیخواهند خود را در وضعیتی قرار دهند که محل نزاع شرق و غرب باشند.
3- رئالیسم اوکراینی: اوکراین با ۶۰۳٫۵۵۰ کیلومترمربع مساحت و ۲٬۷۸۲ کیلومتر خط ساحلی چهل و چهارمین کشور بزرگ جهان و پس از روسیه دومین کشور وسیع در اروپا است. جغرافیای اوکراین به گونهای است که بیشترین مرز دریایی و زمینی را قبل از تحولات سال 2104 با روسیه داشته است و اوکراین برای روسیه همواره به مثابه یک فرزند بوده است. اکثر اوکراینیها فارغ از نگرش سیاسی شرقی و غربی خود، این واقعیت را پذیرفتهاند که با وجود استقلال از شوروی، یک به هم پیوستگی هویتی، نژادی و فرهنگی با روسها دارند و نمیتوان در تحلیل اوکراین متغیر دخیل روسیه را فاکتور گرفت. به همین دلیل موقعیت جغرافیایی، پیوستگی هویتی و نژادی و گاه مذهبی، قرار گرفتن ذیل روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی سابق در طول تاریخ، باعث شده است که اوکراینیها مفروض روسیه به عنوان قدرتی بزرگ در همسایگی خود را بپذیرند و با وجود داشتن چالشهای مختلف با این کشور از مناقشات ارزی گرفته تا مسائل سیاسی و امنیتی، متغیر روسیه امری ساری و جاری در حیات اوکراینیها است.
4- قدرتهای مداخلهگر غربی: زبیگنیو برژینسکی در کتاب خود با عنوان شطرنج بزرگ تأکید مینماید که بدون حضور اوکراین، تمام تلاشهای مسکو برای بازسازی نفوذ خود در قلمرو سابق اتحاد جماهیر شوروی شکست خواهد خورد. ایده اصلی این کتاب این بود که امریکا تنها زمانی میتواند جایگاه خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهانی تثبیت کند که بتواند مانع ظهور ابرقدرتی در منطقه اوراسیا شود.
رابرت گیتس در مقاله ای که درباره بحران اوکراین منتشر کرده، چنین مینویسد: پس از فروپاشی شوروی در سال 1991، دیک چنی که در آن زمان وزیر دفاع امریکا بود، اعتقاد داشت که باید کاری کرد فروپاشی شوروی به فروپاشی روسیه هم منتهی شود. به اعتقاد او، تنها با فروپاشی روسیه است که این کشور دیگر هیچ گاه تهدیدی برای بقیه جهان نخواهد بود.این اظهار نظرها نه تنها بر ابعاد ژئوپلیتیکی بحران اوکراین سایه میافکند، بلکه رقابتهای بینالمللی بر سر آن را نیز بازتاب میدهد. در واقع آنچه در این بحران حائز اهمیت است، مسائل و مشکلات داخلی اوکراین یا مبارزه ضد فساد و دیکتاتوری نیست، بلکه در اصل نزاعی بینالمللی بر سر قدرت و نفوذ در منطقه است. اوکراینیها در طول سالهای گذشته و در اوج بی ثباتی سیاسی، این موضوع را فهم کردهاند که نقش قدرتهای بزرگ در معادلات اوکراین بیش از مسائل داخلی این کشور است. امریکا و اروپاییها به همراه دولت زلنسکی این موضوع را به مردم اوکراین القا کرده بودند که ما تحت حمایت ناتو و سلاح غرب هستیم و با وجود همین سلاح و اتکا میتوانیم در مقابل هجمه روسها ایستادگی کرد.
برای اوکراینیها در طول سالهای گذشته این موضوع تبلیغ شده است که ما متحد غرب هستیم (انقلابهای رنگی) نمونهای از آن است، سلاحهای پیشرفته غربی همواره به عنوان حامی در برابر هرگونه ماجراجوهایی روسیه خواهد بود. این امر باعث شده است که مسأله مقاومت در برابر حمله روسیه به سمت ارتش این کشور منحرف شود و مردم با توجه به انگارههایی که در طول سالهای گذشته و حتی در چند روز اخیر توسط خود دولت در مورد پشتیبانی ناتو و غرب صورت داده بود، باعث شد که مردم اوکراین و حتی غربگرایان به جای مقاومت در برابر حمله روسیه، مهاجرت، فرار، تسلیم، اعلام بی طرفی و... را اتخاذ کنند و خود را در این جنگ شریک نکنند. رئیس جمهور این کشور در طول روزهای گذشته بیشترین واژههایی که به کار میبرد، ناتو، متحدان غربی، سلاح غربی، اتخاذ تحریمها علیه روسیه توسط غرب است و با وجود اینکه ایالات متحده در آغاز بحران اوکراین اعلام کرد که ما برای اوکراینیها دعا میکنیم اما رئیس جمهور این کشور همچنان به ناتو و غرب اتکا کرده است و به جای ایجاد مقاومت مردمی به دنبال تحریم و سلاحهای غربی است و تجاربی را که در طول تاریخ برای مثال در جنگ ایران در برابر عراق (مقاومت مردم خرمشهر) مقاومت مردم یمن، سوریه و... شکل گرفت، در اوکراین شاهد نیستیم.
سخن پایانی
از لحاظ تاریخی، روسها به کییف به مثابه خاستگاه تاریخی خود که اولین دولت روس در آن شکل گرفته است، مینگرند.
اوکراین برای قرون متمادی جزئی از خاک روسیه بوده و تاریخ هر دو کشور در هم تنیده شده است. همچنین پارهای از مهمترین نبردهای تاریخی در راه آزادسازی روسیه با «نبرد پولتاوا» در سال 1709 رقم خورده که در خاک اوکراین اتفاق افتاده است.
در سوی دیگر در طول سالهای گذشته و با روی کار آمدن غربگرایان در اوکراین در این کشور موجی از شکاف بین دولت و ملت ایجاد شده است واتکای دولتمردان اوکراینی بر غرب و ناتو باعث شده است که این انگاره در ذهن مردم شکل بگیرد که برای دفاع از خاک خود، باید به سمت متغیرهای بیرونی رفت، چون ناتو و ایالات متحده همواره در کنار ما هستند و از ما دفاع خواهند کرد.
ریشهیابی بحران اوکراین در جنگ جهانی دوم
روسیه چگونه به رقیبی چالش برانگیز برای امریکا تبدیل شد؟
بحران اوکراین یک مسأله ناگهانی نیست که در طول چند ماه یا چند سال به وجود آمده باشد. برخی تحلیلگران معتقدند که ریشه اتفاقات کنونی اوکراین را باید در طول چند دهه بویژه از مقطع پس از جنگ جهانی دوم به این سو جستوجو کرد. تحلیل رفتار امروز روسیه بدون در نظر گرفتن سابقه تاریخی آن در نسبت با سایر کشورهای جهان بویژه کشورهای دخیل در تحولات جهان در مقطع پس از جنگ جهانی دوم چندان دقیق نخواهد بود. پس از جنگ جهانی دوم، ایالات متحده دو کشور آلمان و ژاپن را به متحدان پایدار و صلحآمیز خود بدل ساخت. در مقابل، واشنگتن پس از جنگ سرد سیاستهایی را در پیش گرفت که در نهایت به تبدیل روسیه به یک رقیب سرسخت و پایدار کمک کرد و این موضوع در تقابل اخیر روسیه و اوکراین به اوج خود رسید. فارین پالیسی در یکی از تحلیلهای اخیر خود به این موضوع پرداخته و با توجه به بحران اخیر اوکراین، سعی کرده به این سؤال پاسخ دهد که چگونه سیاستهای امریکا پس از جنگ جهانی دوم، روسیه را به رقیبی سرسخت تبدیل کرد. مایکل هیرش تحلیلگر این رسانه، معتقد است که بین روسیه و دو کشور آلمان و ژاپن تفاوتهای عمیقی وجود دارد. در پایان جنگ جهانی دوم رؤسای جمهور ایالات متحده، فرانکلین روزولت و هری ترومن سیاست تسلیم و اشغال بیقید و شرط را در پیش گرفتند و نظامیها را در آلمان و ژاپن کاملاً از بین برده و نوعی تغییر از بالا به پایین در هر دو کشور ترتیب دادند و البته اشتباههای زیادی را هم در این باره مرتکب شدند. پس از پایان جنگ سرد، هیچ گونه اشغال فیزیکی اتحاد جماهیر شوروی سابق، توسط نظامیان امریکایی یا غربی صورت نگرفت. در عوض آنچه صورت گرفت، نوعی اشغال روانی بود بر مبنای این ایده پرزرق و برق که «پایان تاریخ» نزدیک است و سرمایهداری دموکراتیک تنها راه رو به جلو است. غرب تصور میکرد که دیگر پیروز شده و هیچ چیز جلودارش نیست. از دید هیرش، واشنگتن در دو حوزه اقتصادی و سیاسی، مجموعهای از سیاستها را دنبال کرد که بیاعتمادی عمیقی را در میان طبقه حاکم روسیه ایجاد کرد و این امر، زمینه را برای به قدرت رسیدن پوتین و برجسته شدن آرمانهای او درباره احیای روسیه فراهم کرد. در حوزه اقتصادی، مقامات ایالات متحده نتوانستند تشخیص دهند که حکومت کمونیستی سابق که فاقد حاکمیت قانون و نهادهای جدید بود، ظرفیت تبدیل سریع به سرمایهداری دموکراتیک را ندارد. در نتیجه مشاوران بازار آزاد در مؤسسه توسعه بینالمللی هاروارد و همچنین صندوق بینالمللی پول برای خصوصیسازی سریع نظام تولید کمونیستی سابق (چیزی که آن را شوکدرمانی مینامیدند) تحت فشار قرار گرفتند. اما خصوصیسازی بسرعت به چیزی تبدیل شد که روسها با طنزی تلخ آن را «غصب» (prikhvatizatsiya) مینامیدند. تصرف ناعادلانه شرکتهای دولتی سابق که به الیگارشی تبدیل شدند. نتیجه این شوک درمانی فرار عظیم سرمایه از روسیه بود و این کشور را دچار رکود اقتصادی طولانی مدت کرد. جوزف استیگلیتز، اقتصاددان ارشد سابق بانک جهانی معتقد است که صندوق بینالمللی پول و خزانهداری ایالات متحده به زیرساختهای نهادی لازم برای اقتصاد بازار توجهی نداشتند و با هدایت جریان سرمایه در داخل و خارج روسیه زمینه را برای چپاول الیگارشیها فراهم کردند. جای تعجبی هم ندارد که پوتین ابتدا با مبارزه علیه سلطه الیگارشیها به قدرت رسید. در عرصه سیاسی نیز غرور و بلندپروازیهای ایالات متحده سبب شد تا از واقعیتها به دور باشد. با آغاز فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، رسانههای امریکایی چنان ژست پیروزمندانهای به خود گرفتند که حتی احتیاط رئیس جمهور وقت یعنی جورج هربرت دبلیو بوش و دولت او را در ارتباط با از بین بردن سریع اتحاد جماهیر شوروی سابق مسخره کردند. پس از او در زمان رؤسای جمهور بعدی ایالات متحده یعنی بیل کلینتون، جورج دبلیو بوش و باراک اوباما، واشنگتن بلندپروازانه مسیر خود را در راستای گسترش تهاجمی ناتو تغییر داد و به همه کشورهای بلوک شوروی سابق برای اخذ پذیرش این امر فشار آورد. ابتدا لهستان، مجارستان و جمهوری چک و پس از آن کشورهای حوزه بالتیک یعنی استونی، لتونی و لیتوانی و همچنین بلغارستان، رومانی، اسلواکی و اسلوونی در معرض این فشار بودند. ناتو در نشست بخارست در سال 2008 فراتر رفت و متعهد شد که اوکراین و گرجستان در نهایت برای پیوستن به این ائتلاف دعوت خواهند شد. جورج دبلیو بوش میخواست فوراً به هر دو کشور برنامههای اقدام عضویت را به مثابه اولین گام برای ورود به ناتو پیشنهاد دهد، اما آلمان و فرانسه در مورد دشمنی با روسیه احتیاط بیشتری به خرج دادند. در همان زمان، واشنگتن همچنین به طور آشکار شروع به مداخله در سیاست اوکراین کرد و افشای مکالمهای جنجال برانگیز در سال 2014 از ویکتوریا نولند، دستیار وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده تأییدی بر این موضوع است. بنابراین ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم درگیر سیاستهایی برای ایجاد یک حکومت غربی در اوکراین بوده و روسیه مجهز به سلاح هستهای را بهعنوان یک قدرت نادیده گرفته است. چنین نگرشهایی غرور آسیب دیده کرملین را تشدید کرد و پس از مدتی، پوتین شروع به بازپسگیری قلمروهای متفرق شوروی سابق کرد و به اوکراین نیز توجه جدی نشان داد. تسلط بر دونباس و به رسمیت شناختن لوهانسک و دونتسک، منطقه تحت سلطه روسیه توسط پوتین در هفته گذشته را نیز میتوان در این راستا تحلیل کرد. مواجهه با اقدامات پوتین همچنان برای غرب موضوعی چالش برانگیز است و در این میان، پرداختن به این موضوع که چرا کشمکش ایالات متحده با روسیه به گونهای متضاد با دو کشور ذکر شده پیش رفت، اهمیت پیدا میکند. پوتین در حقیقت بازنمود خشمی ملی گرایانه است که غرب مسبب آن بوده است. او بهدنبال یادآوری پایان جنگ سرد است، جنگی که هم او و هم نخبگان روسیه آن را ناعادلانه میدانند. گوتام، دیپلمات ارشد سابق هند، معتقد است که جهان در طول 30 سال میخواست روسیه را نادیده بگیرد و غرب میخواست منافع خود را بدون توجه به جایگاه روسیه و در نظر گرفتن حتی کمترین جایگاهی بهعنوان یک رقیب استراتژیک برای پوتین پیش ببرد، او در تمام این مدت به این موضوع توجه داشته و به فکر روسیه بوده است. شاید این نادیده گرفتن را بتوان عامل دیگری در تقویت این خشم ملی گرایانه به حساب آورد که غرب قائل نشده است. شاید بزرگترین تفاوت میان روسیه با دو کشور آلمان و ژاپن این بود که دو کشور مذکور، از جنگ کاملاً ویران شده بودند و بنابراین تغییرات عمیق اجتماعی را بیشتر پذیرفتند. اما سیاستهای مرتبط با بازسازی اروپا توانست برای آنها در بلندمدت حسن نیت ایجاد کند. همچنین برخلاف شیوه مواجهه امریکا با روسیه که ابتنا بر غرور و بلندپروازی داشت، شیوه مواجهه آن با دو کشور آلمان و ژاپن کمتر دارای چنین خصیصهای بود و احتمالاً به همین خاطر هم به ظهور رهبران دوستدار ایالات متحده مانند کنراد آدناور انجامید. پیدا کردن ریشههای بحران اوکراین در جنگ جهانی دوم از این جهت حائز اهمیت است که در آن زمان، رهبران ایالات متحده سعی داشتند از تکرار اشتباه های پس از جنگ جهانی اول جلوگیری کنند، زیرا بر آن بودند که جنگ جهانی دوم مستقیماً از این اشتباه ها سرچشمه گرفته است. اما سؤال پیش رو این است که آیا در حال حاضر بایدن و دیگر رهبران غربی میتوانند راهی منطقی برای پایان دادن به آخرین جنگی که از جنگ قبلی نشأت گرفته است و خود در آن دخیل بودهاند، پیدا کنند؟