ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
حسن باقری از زبان حسن داناییفر
می گفت آینده از آن کسی است که قدرتمندتر باشد
گروه سیاسی/ حسن داناییفر، متولد ابتدای دهه چهل شمسی در شوشتر خوزستان و از جمله فرماندهان نیروهای سپاه در طول دوران دفاع مقدس است. وی که دانشآموخته مهندسی عمران نیز هست، در سالهای پس از جنگ علاوه بر مسئولیتهای نظامی، مسئولیت اداره سفارت ایران در کشور عراق را نیز در نیمی از دهه اخیر به عهده داشت. دانایی فر نقش مؤثری در تخلیه اردوگاه اشرف در عراق و اخراج مجاهدین خلق از این کشور داشت و همچنین سرپرست هیأت ایرانی در مذاکرات ایران و امریکا در بغداد درباره مسائل امنیتی عراق در سال ۱۳۸۶ بود.این گفت و گو در سال های میانی دهه 60 انجام شده است.
از مسائل مهم بعد از انقلاب گروهکهایی در خوزستان بودند که از حزب بعث عراق دستور گرفته و درگیریهایی به نام خلق عرب، ایجاد کردند. از همان اوایل ما درگیر مبارزه و ایجاد امنیت در شهرهای استان خوزستان بودیم، قبل از جنگ ما در مرز حضور پیدا کردیم بخصوص در منطقه شلمچه، زیرا در آنجا عناصری از بصره، حتى بعثیهای عراقی و ضدانقلاب فراری وارد ایران میشدند و اسلحه و مواد منفجره و امکاناتی برای خرابکاری وارد کشور میکردند. من عضو سپاه خوزستان بودم و طبیعتاً درگیر این مسائل شدم. تجاوز عراق در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. ما که در سپاه خوزستان بودیم از همان ابتدا برای دفاع و جلوگیری از تجاوز صدام و نیروهای ارتش بعث عراق وارد شدیم.
اولین نفر حسن بود
دشمن بعثی در محورهای دزفول، شوش، سوسنگرد، حمیدیه، دب حردان، اهواز، خرمشهر و آبادان وارد شد و نیروهای خوزستان به مقاومت و درگیری با ارتش عراق مشغول شدند. اولین کسی که خارج از خوزستان به صحنه نبرد و ستاد جنگ وارد شد، حسن باقری بود که از اول مهر ۱۳۵۹ از اطلاعات مرکز به سپاه خوزستان وارد شد.اولین اقدام حسن باقری کشف دشمن بود. معمولاً هر شب به صورت چریکی و پارتیزانی گروههای متحرکی را تشکیل داده بود که به شناسایی میرفتند و مواضع عراقیها را دقیق در شب شناسایی میکردند، اگر ضرورت داشت شب و روز بعد در منطقه میماند، عمق مواضع دشمن را شناسایی میکردند. در صورت نیاز به دشمن شبیخون میزدند. با تهیه کالک و نقشه دقیق از استعداد نحوه استقرار و نوع تجهیزات دشمن اطلاعات دقیقی به دست میآورد. این مرحله پیشروی دشمن بود. من هم به عنوان یک پاسدار در این برنامهها شرکت میکردم و شاهد پیشروی ارتش عراق بودم. پیشروی عراقیها به سمت دزفول، شوش، اهواز و خرمشهر سریع بود. در جنوب اهواز تا دب حردان و فولاد و غرب اهواز تا جبهه حمیدیه و دزفول تا پل نادری و پشت کرخه در غرب شوش پیشروی کردند. اواخر پاییز سال ۱۳۵۹ ارتش عراق زمینگیر شد. در این زمان بود که حسن باقری اطلاعات جامع و کاملی از دشمن تهیه کرده بود. این شناساییها تداوم داشت و هیچ گاه متوقف نشد.
سازماندهی امر «شناسایی»
حسن باقری این شناساییها را سازماندهی کرده بود، خط دهی میکرد، گزارش میگرفت، در این شناساییها افرادی را انتخاب میکرد که از لحاظ قدرت بدنی و قدرت ایمانی توانایی بیشتری نسبت به دیگران داشتند. البته هر کس وارد اطلاعات عملیات میشد، حسن باقری به او آموزش میداد، مرتب تحت نظرش کار میکرد، پرورش مییافت تا در کارش حرفهای شود، او را به حال خود رها نمیکرد. حسن باقری از احمد فروزنده مسئول اطلاعات عملیات خرمشهر خواسته بود اطلاعات دقیقی از خرمشهر تهیه کند. احمد فروزنده اقدام به نفوذ و شناسایی در داخل خرمشهر که دست عراقیها بود، کرد و من هم جزو آنها انتخاب شدم. مسئولان جنگ برای پاکسازی و بیرون راندن عراقیها نیاز به اطلاعات دقیق داشتند و این کار فقط از دست حسن باقری برمیآمد.
مراحل آموزش نیروها
تعداد ۵۰ نفر از نیروهای کادر سپاه برای آموزش انتخاب شدند تا یک دوره آموزشی را در اهواز طی کنند. اواخر آبان ماه سال ۵۹ این دوره شروع شد. درست زمانی بود که عراقیها زمینگیر شدند. این دوره 3 ماه طول کشید. دوره جسمانی بسیار سختی را گذراندیم. هدف این بود که بتوانیم در عراقیها نفوذ کنیم. از رودخانه کارون یا کرخه عبور کنیم و داخل نیروهای عراقی نفوذ کنیم، شناسایی در عمق انجام دهیم، اگر لازم بود عملیاتهایی که طراحی شده بود، انجام بدهیم.
نیروها بعد از آموزش زیر نظر حسن باقری سازماندهی شدند تا کارهای شناسایی در محورهای مختلف در جنوب انجام دهند. بعد وارد کار شناسایی شدیم و به شناسایی میرفتیم، گزارش تهیه میکردیم، مناطق جدید را در شناسایی کشف میکردیم، همان طور که حسن باقری میخواست. همه نیروهای اطلاعات عملیات به حسن باقری علاقهمند بودند، مطیع اوامرش بودند، با همه وجود و عشق در این شناساییهایی که او تعیین میکرد، شرکت میکردند و سختگیریهایش را به جان و دل میپذیرفتند.
اواخر اردیبهشت سال ۶۰ حسن باقری برای ۱۸ نفر از نیروهای اطلاعات عملیات دوره دیگری را در تهران تدارک دید. این دوره نقشه خوانی و تفسیر عکس هوایی در اطلاعات عملیات بود. آقای حسن باقری باز مرا انتخاب کرد. ما به تهران اعزام شدیم و در یک ساختمانی روبهروی مخابرات در میدان ونک آن دوره را گذراندم، به این دوره آموزشی دوره عالی گفته میشد. بعد از گذراندن دوره به استان خوزستان برگشتم. دو ماه در اطلاعات عملیات کار کردم. حسن باقری از کسانی بود که در این دوره طرح عملیات حمزه را بررسی و در روی زمین تطبیق کنند. هدف حسن باقری بالا بردن کیفیت نیروها بود. طرح عملیات حمزه را خودش تهیه کرده بود. اواخر شهریور پست فرماندهی سپاه به وجود آمد و آقای محسن رضایی فرمانده سپاه شد وسال ۱۳۶۰ عملیات ثامنالائمه انجام شد. عمده این نیروها در کنار حسن باقری بودند البته اینجا هم جنبه آموزشی داشت.
انضباط در روند جنگ
بعد از عملیات آقای محسن رضایی به گلف رفت و حسن باقری به طور کامل آقا محسن را درباره جنگ توجیه کرد و اطلاعات جامع و کاملی که طی یکسال جمعآوری شده بود در اختیار ایشان گذاشت. حسن باقری یک انضباطی در روند جنگ به وجود آورده بود که برای آقای محسن رضایی بسیار مفید و ارزشمند بود. مثلاً از اوایل خرداد ۱۳۶۰ شناسایی برای عملیات را در منطقه سوسنگرد آغاز کرده بود، این شناساییهایی در رملهای شمال بستان تا چزابه ادامه داشت و راهکارهای خوبی را پیدا کرده بود که میتوانست غافلگیرانه تا ۴۰ کیلومتر به عقبه دشمن نفوذ کرده و عقبه دشمن را در چزابه ببندد. این اطلاعات را جهت آزادی بستان در اختیار فرمانده کل سپاه گذاشت و طرح عملیات را هم نوشت. حسن باقری مرا به گلف فرا خواند و نامهای به من دادند و مرا روی منطقه دزفول توجیه کرد و گفت ما بزودی میخواهیم در آنجا عملیات انجام دهیم، باید به منطقه بروید و خودت را به آقای عبدالمحمد رئوفی معرفی کنید. در مهرماه ۱۳۶۰ سرهنگ علی صیاد شیرازی به عنوان فرمانده نیروی زمینی از سوی امام انتخاب شدند. با این انتخاب نزدیکی زیادی بین سپاه و ارتش به وجود آمد. کارها به شکل مشترک انجام میگرفت. عملیات طریقالقدس با حضور آقای محسن رضایی و سرهنگ علی صیاد شیرازی به اجرا درآمد. البته عملیات توسط غلامعلی رشید و حسن باقری فرماندهی شد و مسئولیت اجرا به عهده برادر غلامعلی رشید بود. حسن باقری در عملیات مجروح شد. البته من با طریقالقدس کاری نداشتم. ولی بعد از عملیات غنایمش به من هم رسید. ما آن موقع دوربین و وسیلهای نداشتیم. حسن باقری نامهای داد که از اطلاعات عملیات سوسنگرد یک دوربین و وسایل غنیمتی برای شناسایی گرفتم و به گلف برگشتم. با وسایل نقلیه عمومی عازم دزفول شدم. نزد آقای عبدالمحمد رئوفی رفتم و نامه را دادم، آقای عبدالمحمد رئوفی ما را در محور بلتا و شاوریه و کرخه توجیه کرد و بعدش به دزفول برگشتیم.
تشکیل سازمان رزم
حسن باقری از قبل آقای مهدی زینالدین را به عنوان مسئول اطلاعات عملیات دزفول معرفی کرده بود. ایشان هم از محور پل نادری تا دهلران کار شناسایی میکرد. من هم نزد مهدی زینالدین در دزفول رفتم. ما در آنجا غریب بودیم و یک اتاقی هم برای استراحتمان گذاشته بودند که خیلی همدیگر را در آن اتاق میدیدیم و با هم از نزدیک آشناتر میشدیم، منطقه آنجا زیاد بود و من هم آنجا بیکار بودم و مرا در جبهههای دیگر نبردند که توجیه کنند چون ابزارش را علما نداشتند و راه هم دور بود، مدتی آنجا بودم، خیلی نتوانستم کاری انجام دهم. نزد حسن باقری به گلف برگشتم، گزارشی از وضعم را گفتم. جنگ هنوز توسط ستاد عملیات جنوب اداره میشد؛ آقای غلامعلی رشید فرمانده عملیات و آقای حسن باقری جانشین ایشان و مسئول اطلاعات عملیات بود. همه کارهای اجرایی عملیات توسط حسن باقری انجام میشد، آنچه بیشتر مد نظر ایشان بود و عمده وقتش را گذاشته بود سازمان رزم سپاه تشکیل تیپ های جدید بود، هر روز فرماندهان جدید به گلف میآمدند، «حسن باقری آنها را نسبت به سازمان رزم سپاه توجیه میکرد و مسئولیت فرماندهی تیپ جدید را به آنها واگذار میکرد، برای نمونه روزی که در گلف بودم به على فضلی مسئولیت تشکیل تیپ ۳۳ المهدی را واگذار کرد. بعد هم فرمانده تیپها را برای فراهم کردن زمینه عملیات در غرب دزفول توجیه میکرد. حسن باقری گفت خودم به دزفول میآیم، من هم به دزفول برگشتم. حسن باقری به دزفول آمد، فرماندهان دزفول برایش خیلی احترام قائل بودند، اصلاً همه کارهایشان را تعطیل میکردند و دنبال حسن باقری بودند. آن زمان که به دزفول آمد، من و مهدی زینالدین هم همراه شدیم. خب حسن باقری هر دوی ما را میشناخت و از نیروهای خودش بودیم. آن روز از پل نادری، تپه شاوریه و بلتا، امامزاده عباس، دالپری تا دهلران را دیدیم. حسن باقری نقشه بسیار دقیقی از منطقه داشت، وقتی ما را توجیه کرد متوجه شدیم اطلاعاتش بیش از همه افرادی بود که در منطقه بودند.
آن موقع 18 سالم بود
در راستای عملیات غرب دزفول، ما را به منطقه دالپری برد و مسئولیت شناسایی آنجا را به من واگذار کرد. از روفائیه تا لزه به عهده مهدی زینالدین بود و از لزه تا پل چیخواب را به من واگذار کرد. خط حدم ضلع شمالی از امامزاده عباس تا منطقه دهلران بود. سمت چپ من هم مهدی زینالدین که خط حدش از امامزاده عباس تا جسر نادری، همان تپههای مشهور بلتا، شاوریه و سیسی بود. از منطقه سیسی به سمت چپ یا شمال تا منطقه دهلران محلی بود که نیروهای پدافندی ما در آنجا پراکنده وجود داشتند. از این تاریخ شناسایی هر دو محور زیر نظر حسن باقری انجام میشد و ما با ایشان کار میکردیم. چون دوره دیده و توجیه بودم. ظرف یک هفته از منطقه دشت عباس تا دویرج کالکی کشیدم. به حسن دادم. آن موقع کالک دقیق فقط توسط خود حسن باقری تهیه میشد. در کالک مشخص کردم نیروهای خودی و دشمن کجا هستند. حسن اول باور نکرد. گفت: پسر چه کار کردی؟ پسر اینها را از کسی گرفتی یا خودت انجام دادی؟ واژه پسر هم از باب تعریف و هم از باب تحقیق بود. باور نمیکرد و واقعیتش هم همین بود.
من آن موقع ۱۸ سالم بود. حسن باقری خیلی سؤال از منطقه، دشمن، استقرار و مواضع دشمن پرسید. حسن وقتی سؤال میکرد، میفهمید واقعیت را میگویی یا ذهنیت خودت را میگویی خب آن تسلط را هم به منطقه داشت.
واقعبین و باهوش بود
آن موقع در منطقه رقابتهایی منفی بود که چرا اینها از بیرون میآیند، جنگ را اداره میکنند. شهید حسن باقری نیازی به این موضوعات نداشت، فراتر از این مسائل بود، چون شخصیت و اثرگذاری و فکرش بالاتر از این بود که بخواهد چنین بگوید. ولی او این احساس را در ما به وجود آورد که روی این موضوعات تعصب کوری نداشته باشیم. کسی قوی هست، خب قوی هست. موضوع بین ما و حسن باقری بالعکس بود و همین باعث شده بود که رابطه عمیقی هم به وجود بیاید. حسن باقری به دنبال رشد استعدادها و کادرسازی بود. از اینجا دیگر با حسن باقری ارتباط مستقیم کاری داشتیم. ارتباط عاطفی و علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. این علاقه روز به روز بیشتر میشد و منتظر آمدنش به منطقه بودم، وقتی میآمد یک روحیه شاد و با نشاط پیدا میکردم. چیزهای جدید یاد میگرفتم. خوب توجیه میکرد کار محول میکرد و هم قدر کار را میدانست. شجاعت فوقالعادهای داشت. مطالب را سریع میگرفت.
شرح یک عملیات
بسیار تیز و باهوش بود. حسن باقری مرتب به منطقه میآمد. یک روز آمد و سید محسن موسوی را که معلم بود به من معرفی کرد. آقای موسوی یکی از عشایر عرب از عوامل اطلاعاتی حسن باقری بود که منطقه را بخوبی میشناخت. به او سفارش کرد در شناسایی به من کمک کند. با آن شخص کل منطقه را با آن وسعت شناسایی عمومی کردم، چون نقشهخوانی و کار کالک کرده بودم و عکس هوایی بلد بودم سریع اینها را منتقل کردم و برای حسن باقری به اهواز فرستادم، حسن باقری یک زنجیره اطلاعاتی قوی در کل منطقه ایجاد کرده بود که من هم در آن قرار گرفتم. اطلاعاتم در این گزارشها باید بسیار دقیق باشد. در گزارش محورهای تپه کمرسرخ، محور دامداری شماره ۱۳، رودخانه چیخواب، با نقشه رفته بودم و همه را شناسایی کردم و روی نقشه موضع عراقی ترسیم کردم، این نقشه از قبلی دقیقتر بود. با اینکه خودش استاد این کار بود، از این کار من خوشش آمد. یک روز گزارشی تهیه کردم و به گلف رفتم. وقتی نزد حسن باقری رسیدم خیلی با محبت برخورد کرد، با دقت به گزارشم گوش کرد. وقتی فضا را این طور دیدم در خواستم را مطرح کردم. آن موقع هیچ چیزی نداشتم، حتی با ماشین روستاییها رفته بودم. سریع درخواستم را اجابت کرد و یک جیپ و دو موتور به من دادند، درخواست نیرو هم کردم که به آقای جعفر اسدی دستور دادند چهار نفر در اختیارم گذاشتند، آقای کاظم حقیقت، آقای عزت پور، آقا سهراب که بعداً شهید شد و آقای دستغیب اسم او را حسین گذاشته بود، آقای بهادر را به من معرفی کرد. برای ادامه شناسایی سفارش کردند که تا عمق دشمن باید شناسایی شود، استعداد دشمن، احتیاطها، راههای ضدحمله و قرارگاههای دشمن را شناسایی کنیم. خیلی کار بود، اما خوشحال بودم که کار و مأموریتم را صریح و روشن مشخص کردند. از این زمان ارتباطم با حسن باقری بیشتر شد و برایش گزارش میفرستادم. با وسایلی که تحویل گرفت و نیروهایی که در اختیار داشتم، شب و روز نمیشناختم. کالک دقیقی تهیه کردم تا در جلسهای که به دزفول دعوت شدم، به حسن باقری ارائه دهم. در آن جلسه فرماندهان تیپهای جدید هم میآمدند. به دزفول رفتم. فرماندهان آمده بودند. مرتضی قربانی، فتح الله جعفری، عزیز جعفری، مرتضی صفاری، جعفر اسدی و... جلسه شروع شد، حسن باقری اول به مهدی زینالدین گفت گزارش بدهد، ایشان هم گزارش شناسایی و وضع دشمن را گفت. بعد هم به من گفت گزارش بده، من هم وضع منطقه، دشمن و ترددها را گفتم. جلسه که تمام شد فتحالله جعفری که فرمانده تیپ زرهی سپاه بود، آمد و گفت برادر دانایی ما گفتیم این بچه میخواهد چه بگوید، نمیدانستیم اینقدر نسبت به منطقه توجیه هستید. ما میخواهیم به منطقه تانک ببریم، باید مسیرها و محل را ببینیم. روز بعد با رضا امانی از پاعلم و مورموری به منطقه آمدند و من هم آنها را توجیه کردم. رفتند و یک هفته بعد رضا امانی آمد و دو هفته در منطقه ماند تا تانکها و نفربرها را منتقل کرد.
شناساییام در منطقه چاه نفت، از زیر ارتفاعات سی سی سمت راست یا چپش که به ارتفاعات شاوریه و لزه تا موسیان محدودهای بود که باید انجام میدادیم. با آن ۴ نفری که آمدند و در آنجا که دیدگاهی داشتیم مستقر شدیم. تیپ ۸۴ خرم آباد ارتش در منطقه مستقر بود. ما زمستان حدود سه ماهی در آنجا مستقر بودیم.
دو مسیر برای رفتن به منطقه وجود داشت، یکی از پل نادری که گهگاهی مجبور بودیم و میرفتم، یک ساعت راه بود، اما یک ریسک بالایی داشت که با تیر و تانک میزدند و شانسی بود که رد شوی خطرناکی بود. راه دیگر که ۵ ساعت طول میکشید از اندیمشک باید ۶۰ کیلومتر به طرف خرم آباد میرفتیم به منطقه پاعلم میرسیدیم و از پاعلم به سمت چپ میرفتیم، از یک پل روی رودخانه کرخه عبور کردیم و به منطقه کوههای بلندکویر کوه رسیدیم، جاده سخت روستای مورموری که حالت مارپیچ داشت و ماشینها از آن به سختی عبور میکردند تا به منطقه دالپری میرسیدیم. حسن باقری وقتی مرا به آقای سید محسن موسوی معرفی کرد، ایشان رئیس مدرسه در روستای دالبری بود، این هم از توانایی منحصر به فرد حسن باقری بود که مدرسه را با رئیس در اختیار جنگ گرفته بود. ما در حقیقت پشت عراق بودیم و منطقه آنقدر صعبالعبور بود که عراقیها تصور نمیکردند کسی از آنجا بیاید و به آنها حمله کند. در اصل عقبه عراق بود.
بنشین و غذایت را بخور!
یک روز که تنها بودم، حسن باقری با آقای محسن رضایی، آقای رحیم صفوی و آقای غلامعلی رشید به مدرسه آمدند. آقای محسن رضایی اختلاف سنی با ما داشت و برای مان از یک هیبت خاصی برخوردار بود. در آن مدرسه نان و کنسرو داشتم، وقتی رسیدند، وضو گرفتند، یک موکت انداختم و مهر و جانماز به آنها دادم بعد از آن بلافاصله سفره پهن کردم و کنسرو آوردم و چیدم آقایان هم بعد از نماز نشستند شروع به غذا خوردن کردند. حسن باقری کنار خودش برایم جا باز کرد، من هم نشستم و اولین لقمه را گرفتم. آقای محسن رضایی عادت داشت که سریع غذا میخورد، سریع غذا خورد و زود بلند شد و گفت خب حالا باید چه کار کنیم؛ من هم چون میزبان بودم، سریع بلند شدم تا ماشین را آماده کنم،. حسن باقری دستم را گرفت و گفت بنشین، خب اون زود غذا خورده به اون چه کار داری تو بنشین و غذایت را بخور. حسن باقری یک عادت جالبی که داشت خیلی با آرامش غذا میخورد. بعد گفت باید آقای محسن رضایی تحمل کند و ببیند که تو همهاش در حال دویدن هستی. بدون امکانات ناهار دادی، من نشستم و ادامه دادم، حسن باقری گفت وقتی میبیند شما غذا میخورید او هم مجبور هست که بنشیند. دقیقاً هم همین طور شد. آقای رضایی نشست تا ما هم ناهار خوردیم، چای هم آوردم، این کار حسن باقری خیلی برایم جالب بود، درس بزرگی برایم بود. دیدم چطور به نیروهایش اطمینان میدهد. دیدم چه طور به ما جرأت میدهد. البته حسن باقری در همه مسائل قوی بود، بخصوص در فاز معنوی و توجه به این مسائل یعنی اهمیت دادن به دیگران بخصوص ردههای پایینتر از همه بالاتر بود.
روابط ما با فرماندمان حسن باقری که یک ابهت و اقتدار خاصی داشت، روابط نظامی نبود یک رابطه شرعی داشتیم و اینکه بزرگتر ماست و بر ما واجب است که هر کاری که میگوید، بتوانیم به سرعت انجام دهیم ولو گرسنه بمانیم، مشکلی نیست. دستور حسن باقری حساب شده و سنجیده بود و کاری بیش از توانمان از ما نمیخواست. برای خودم اجرای اوامرش را واجب میدانستم.
کار دوم این بود که وقتی به منطقه رسیدیم، حسن باقری به من گفت توضیح بده، من در منطقه تسلط پیدا کرده بودم، حسن باقری از همه پر انرژی تر بود. در دیدگاه هم حسن باقری ساکت بود و من توضیح میدادم. آقای محسن رضایی دید من جوانم، خواست اطلاعاتم را با حسن باقری کنترل کند. جالب بود که حسن باقری گزارش مرا تأیید کرد. با تأییدی که شدم منطقه را برایشان توضیح دادم با کالک و نقشه تمام منطقه را شرح دادم و هر سؤالی داشتند، توضیح دادم. با اینکه میدانستم آقای حسن باقری و آقای غلامعلی رشید نسبت به منطقه کاملاً توجیه هستند، روابط خیلی نزدیک و خوبی داشتند. با اینکه آقا رشید خیلی جدی بود، شوخی میکردند. به دیدگاهی رفتیم که به موسیان تسلط داشت. روستای پتک، شهر موسیان، جبل الحمرین، رودخانه دویرج را دیدند، من اینجا گفتم رودخانه چم سری حسن آرام گفت دویرج، بعد آنها رفتند. حسن باقری چند روز بعدش دوباره آمد، شناسایی در عمق میخواست، دو روز در منطقه بود. برای شناسایی خودش به منطقه میرفت با جرأت تا عمق مواضع دشمن میرفت و شناسایی میکرد، این کارش برایم خیلی سخت بود، ضربان قلبم تند میشد، اضطراب داشتم تا برگردد. به دنبال احتیاط های دشمن و مسیرهای پاتک بود. شبانه از چاه نفت به دشت عباس و امامزاده عباس رفتیم، نگران بودم، خودش با روحیه و شجاعت کار میکرد. به دامداری شماره ۱۳ رفتیم. شهید حسن باقری به دامداری شماره ۷ و ۹ خیلی علاقهمند بود، اینها برای سازمان اتکا بودند. با حسن باقری برای شناسایی رفتیم که تقریباً این مناطق تا مرز خالی بود و چون پشت عراقیها بود و عراقیها تصور نمیکردند کسی از آنجا بیاید. این منطقه کوهستانی و دارای شیبهای خیلی تند و دره های عمیق بسیار متعدد و مختلفی داشت. در آن شناساییها حسن باقری در منطقه بود و با آن همه تجربه ،نحوه شناسایی حسن باقری برایم تازگی داشت و جدید بود. میخواست ببیند کجا بهتر میتوان خط دفاعی تشکیل داد یا خاکریز زد. در انتقال مطلب بسیار سریع و هوشمندانه عمل میکرد، عراقیها در دو محور رفت و آمد داشتند یکی محور فکه و یکی محور پاسگاه شرهانی بود از جنب ارتفاعات جبل الحمرین وارد میشدند. البته عوامل اطلاعاتی و افرادی را در محاصره دشمن داشت که آنها هم بهش گزارش میدادند. با این حال به ما اطمینان بیشتری داشت. بعد از اینکه با حسن باقری یک بار با موتور به سمت دامداری شماره ۱۳ رفتیم دوباره ضربان قلبم تند شد، گفتم حالا که همه منطقه را دیدید نیاری نیست برای شناسایی برویم. از دیدگاهها هم بتوانیم دشمن و فعالیتش را ببینیم. یک دیدگاه در چاه نفت داشتم، به آن دیدگاه جنوبی میگفتیم. یک دیدگاه در تیشکن داشتیم که آن دیدگاه مرکزی و اصلیمان بود. به حرفم گوش کرد، حسن باقری از دیدگاه مرکزی به تنگه عین خوش، تینه و بخصوص یروه توجه خاص داشت. آن روز شاید بیش از دو ساعت با دوربین منطقه را میدید. تاکنون ندیده بودم کسی این طور دیدهبانی کند. حتماً دنبال جای خاصی بود. بعد به طرف دیدگاه غرب رفتیم. یک نقطهای کنار دامداری شماره ۱۳ که یک تونل به هم پیوستهای بود که ما باید کاملاً از آن بالا میآمدیم، ارتفاع منطقه عوض میشد. حسن باقری در شناسایی این منطقه خیلی دقت کرد که با موتور به آنجا رفت.
با عراقیها خیلی فاصله بود. دامداری منطقه ۱۳ معمولاً محل پاتوق من بود و باید مسافت ۲۵ کیلومتری را اگر شناسایی میخواستم انجام دهم میرفتم و یک پاتوقی آنجا داشتم. حسن باقری هم از آنجا خوشش آمد.
گهگاهی از عراقیها یک گشتی میآمد و آنقدر منطقه خالی بود تقریباً پر از آهو و حیوانات وحشی شده بود چون روستاییها هم رفته بودند کسانی که در دامداریها کار میکردند یا اسیر شده بودند یا منطقه را تخلیه کرده بودند. منطقه خالی از سکنه شده بود. وقتی کارمان تمام شد، تأکید حسن باقری شناسایی کمرسرخ، جنوب چاه نفت، اطراف امامزاده عباس، عین خوش، رودخانه چیخواب، برود، ابوغریب، تپه ۲۰۳، دامداری شماره ۷ و باغ طالقانی بود. نیروهای عراقی در آنجا بودند و طبیعتاً نمیتوانستم او را ببرم. گزارش وضعیت را هر ۲۴ ساعت برای حسن باقری میدادم. وقتی گزارش را فرستادم نامهای از حسن باقری برایم آمد، گفت چند روز دیگر افراد جدیدی را برای استقرار میآورم. دو روز بعد نامهای توسط یکی از نیروهای سپاه دزفول به دستم رسید، نوشته بود نتوانستم بیایم، شخصی به نام حسین خرازی میآید او را توجیه کن. همان راهنما با دو نفر آمدند، تاکنون آنها را ندیده بودم، یکی از آنها مصطفی ردانیپور و دیگری حسین خرازی بود. آنها را توجیه کردم. چهار روز گذشت، حسن باقری و جعفر اسدی آمدند، یک نفر دیگر هم همراهشان بود. وقتی رسیدند من را با خود به دیدگاه چاه نفت بردند. حسن باقری آن شخص را معرفی کرد. آقای قاسم سلیمانی مسئول گروه ثارالله هستند که باید در این منطقه توجیه شوند. حسن باقری خودش او را توجیه کرد. به واقع بهتر از من توانست منطقه را برایش جا بیندازد. برادران مدتی در منطقه تردد میکردند و من هم وضع را برای حسن باقری گزارش میکردم. بهمن ۱۳۶۰ بود که دشمن در چزابه حمله کرد و حسن باقری درگیر آن منطقه شد. نامهای برایم فرستاد که در شناساییها کوتاهی نشود، برایم گزارش وضع منطقه را بفرست، ماه اسفند از راه رسید حسن باقری با عزیز جعفری به منطقه آمدند. قرارگاه کربلا تشکیل شده بود. قرارگاه نصر به فرماندهی حسین باقری منطقه شمال از پل نادری تا دهلران را به عهده داشت. عزیز جعفری معاون حسن باقری بود. عزیز را در منطقه توجیه کرد. 10 روزی گذشت، برای قرارگاه نصر مشکل بود که دو منطقه بدون مسیر را اداره کند. البته این توانایی در حسن باقری بود. منطقه قرارگاه نصر دو قسمت شد، قرارگاه قدس تشکیل شد و عزیز جعفری فرمانده این قرارگاه شد. من هم به عنوان مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه قدس معرفی شدم. قرارگاه قدس را در چاه نفت درست کردیم و آنجا مستقر شدیم. آقای غلام بشردوست، آقای داداش حسینی، آقای محمدعلی ایرانمنش در قرارگاه مستقر شدند. قرارگاه فرماندهانی را به کمک قدس فرستاد، آقای یوسف فروتن جانشین سپاه اصفهان، آقای محمد فرمانده و آقای جواد افخمی جانشین سپاه کرمان و آقای احمد سالک مسئول بسیج بودند آخرین وضعیت دشمن در حال انجام بود. وقتی با رضا امانی جانشین فتحالله جعفری برای انتقال نی میخواستیم واحدهای تیپ ۲ لشکر ۹۲ را به منطقه بیاوریم با مشکلات بسیار زیادی روبهرو شدیم. ارتش مجبور شد خیلی از جاها را اصلاح کند تا تریلیها بتوانند عبور کنند بیایند تا تانکها را بیاورند.
نزدیکیهای ظهر به دالپری رسیدند و تانکها پشت سر آن به منطقه آمدند. آخر روزی که آماده میشدیم حسن باقری به منطقه آمد، جلسهای با قرارگاه قدس گذاشت و مانور قرارگاه و یگانها را کنترل کرد. در آنجا بود که سطح فرماندهی ایشان را با دیگران دیدم. حسن باقری در سطح بسیار بالاتری از عزیز عفری، غلامحسین بشردوست، سرهنگ امرالله شهباری، حسین خرازی و قاسم سلیمانی قرار داشت، در همه ابعاد سطح بالا بود، اقتدار فرماندهی، دانش نظامی، اطلاعات جامع از توانایی نیروهای خودی و دشمن، اطلاعات کامل از زمین و دشمن داشت. حتی من که چند ماه در منطقه بودم، اطلاعاتم نسبت به ایشان کمتر بود، برخی از مطالبش برایم جدید بود. قرار بود عملیات یکم فروردین ۱۳۶۱ آغاز شود، با اینکه نیروها پای کار رفتند، قرارگاه کربلا عملیات را به تأخیر انداخت.
تنگه ابوقریب
عملیات فتحالمبین ۳۰ دقیقه سحرگاه دوم فروردین ۱۳۶۱ آغاز شد. پیشروی اولیه خوب بود، اما دشمن در دشت عباس به تیپ ۲ دزفول حمله کرد و منطقه امامزاده عباس را پس گرفت و فشار آورد تا عین خوش را پس بگیرد. قرارگاه کربلا که عین خوش را در خطر دید به حسن باقری مأموریت داد در دشت عباس عمل کند و فشار را از عین خوش بکاهد. همین طور هم شد. حسن باقری در دشت عباس با دشمن جنگ سختی داشت. همین باعث شد عین خوش را از سقوط حتمی نجات دهد.
در مرحله اول عملیات به علت اینکه دشمن در محور قرارگاه فجر حمله کرده بود، فجر موفق به آزادسازی سایت نشده بود، قرارگاه کربلا این کار را به حسن باقری محول کرد. روز هفتم فروردین حسن باقری موفق به آزادسازی سایت شد و عقبه دشمن را در سایت بست. ما در منطقه قدس بودیم. حسن باقری بر ارتفاعات سایت مسلط شده بود و از آنجا توانست قرارگاههای قدس، فتح و فجر را در تداوم این حرکت به طرف برقازه هدایت کند. ابتکار عمل در دست حسن باقری بود. آن شناخت دقیق از منطقه و دشمن در اینجا عملاً خود را نشان داد. نیروها به طرف برقازه پیشروی کردند. دشمن هم از تنگه ابوقریب عقب نشست. روز آخر عملیات ساعت ۹ صبح بود که در تنگه ابوقریب روی مین رفتیم. از آنجا مرا به بیمارستان سپاهان در اصفهان بردند. من از این اتفاق خوشحال شدم چون فکر کردم که شهید شدم. آقای بشردوست بالای سرم یکسره مرا صدا میزد و من درد شدید داشتم، پایم از ۱۱ جا خرد شده بود و مرا در آمبولانس گذاشتند یک مورفین به من زدند و فکر کردم راحت شدم، بعدها فهمیدم که مورفین به من زدهاند و چون شب نخوابیده بودم و با آن مورفین خوابیدم. مرا مستقیم در پایگاه نیروی هوایی بردند. پرستارها میگفتند یک عراقی آوردند، با آن حالم گفتم عراقی نیستم. میترسیدم اذیتم کنند. مرا با هواپیما به اصفهان اعزام کردند. بعد از عمل یک ماه آنجا ماندم. بعد از آن از یک نفر در بیمارستان لباس گرفتم و پوشیدم و از بیمارستان بیرون آمدم و به سپاه اصفهان رفتم و با یکی از اتوبوسهایی که نیرو میبرد، مستقیم به اهواز رفتیم. از آنجا با یک وانت به قرارگاه نصر نزد حسن باقری رفت. حسن باقری استقبال خوبی ازمن کرد. آقای مهدی زینالدین مسئول اطلاعات عملیات بود. مسعود پیش بهار مسئول عملیات بود. آقای علیرضا عندلیب معاون و مجتبی مؤمنیان ستاد بودند. همراه حسن باقری در عملیات بیتالمقدس بودم، مسعود پیشبهار به شهادت رسید و حسن باقری مرا به عنوان مسئول عملیات قرارگاه نصر به جای مسعود پیشبهار معرفی کرد.
حسن باقری قرارگاه نصر را در غرب جاده اهواز- خرمشهر در یکی از سنگرهای دشمن مستقر کرده بود. من هم با پای مجروح و عصا نزد ایشان بودم. به من میدان کار داد، در جلسات نظرم را میگرفت، خیلی مراقبم بود، به کارم اطمینان داشت، در منطقه با ماشین و موتور و مقداری پیاده میرفتم و پایم عفونت شدید کرد و تب شدیدی کردم، طوری که واقعاً افتادم و مهدی زینالدین مرا به اورژانسی در شرق کارون برد. دکتر آشنا به نظر میآید و ۱۵ نفری را تقریباً معاینه کرد، همان دکتری بود که عملم کرده بود. گفت چه کسی تو را مرخص کرد، چرا کار ما را خراب میکنید. گفتم عملیات بود، آمدم. نسخه را نوشت و به ما داد و برگشتیم. عفونت پایم زود خوب شد.
بدون فتح خرمشهر کجا برویم؟
آنچه از بیتالمقدس یادم هست یکی از سختترین روزهای جنگ مرحله دوم عملیات بیتالمقدس بود. دشمن در مرز شلمچه ضدحمله بسیار شدیدی را تدارک دید و آمد تا مرز را پس بگیرد. تنها کسی که توانست این ضد حمله را کنترل کند، حسن باقری بود. مرحله آخر عملیات بیتالمقدس بود. نیروهای اطلاعات عملیات هرشب برای شناسایی میرفتند تا مسیری برای ورود به عقبه دشمن پیدا کنند. شبها هم جلسه بود. به علت طولانی شدن عملیات گردانها تحلیل رفته بودند. نظر بیشتر فرماندهان در جلسه قرارگاه تأخیر در عملیات و مرحلهای شدن مطرح شد. اینکه یک عملیات دیگری در زمان مناسب با آمادگی نیروها انجام شود. حسن باقری با این نظر بشدت مخالفت کرد و گفت ما باید عملیات را انجام دهیم، دشمن آسیب جدی دیده و موقعیت برای ما فراهم است. ما باید به سمت خرمشهر برویم. امام و مردم از ما خرمشهر را میخواهند. بدون فتح خرمشهر کجا برویم. با چه رویی برویم، خدا ما را در فتح خرمشهر یاری میکند. با این نظر توانست دیگران را با خود همراه کنند. به طور جدی اطلاعات عملیات تیپ ۲۷ محمد رسولالله را به شناسایی تشویق کرد. آنها توانستند راه رسیدن به خین را پیدا کنند و حاج محمد ابراهیم همت آماده عملیات در همان محور شد و دوم خرداد در آن مسیر عمل کرد و سحرگاه سوم خرداد به اروند رسید و عقبه دشمن را در خرمشهر بست. وقتی جاده شلمچه و عقبه دشمن بسته شد، نیروهای عراقی در خرمشهر محاصره شدند. در اینجا ورود به خرمشهر کار سادهای بود. روحیه مقاومت دشمن در خرمشهر متزلزل شد. نیروهای دشمن گروه گروه به اسارت درآمدند، هیچ کس باور نمیکرد 10 هزار عراقی در خرمشهر اسیر شود. به واقع حسن باقری با برنامهریزی، طرح موفق، عملیات موفق، مقاومت و ایستادگی، پایداری و راهکار درست توانست خرمشهر را فتح کند.
آینده از آن کیست؟
بعد از فتح خرمشهر مدتی جنگ در رکود بود، حسن باقری از این رکود خیلی ناراحت بود. حرفش این بود که پیروزی خرمشهر به مفهوم تغییر توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی است. دشمنان جمهوری اسلامی نمی خواهند این توازن به نفع جمهوری اسلامی باشد. ما نباید به پیروزیها دلخوش کنیم. ما باید توانمان را دو برابر قبل از آزادی خرمشهر بالا ببریم. آینده از آن کسی است که قدرتمندتر و آمادهتر باشد. نباید دلخوش پیروزیهای گذشته باشیم، عراق یکطرفه اعلام آتشبس کرد، حسن باقری گفت عراق به دنبال ترمیم خط و پوشاندن نقاط ضعف خودش است. در همین زمان بود که اسرائیل هم به جنوب لبنان حمله کرد و شوق اعزام نیرو به لبنان در فرماندهان مطرح بود. باز هم اینجا حسن باقری خیلی موافق نبود که نیروها به لبنان اعزام شوند، بخصوص با رفتن احمد متوسلیان که قویترین فرمانده تیپ بود، مخالف بود. نظرش این بود ما نباید در چنین موقعیتی دو جبهه باز کنیم. عملیات رمضان مطرح شد. در عملیات رمضان نزد حسن باقری بودم. حسن باقری در طرح عملیات رمضان معتقد به دور زدن دشمن از دو جناح شلمچه و طلائیه بود، دو محور شمال و جنوب را بخوبی شناسایی کنند و بتوانند به عقبه دشمن برسند. این کار نیاز به شناسایی دقیق، گردانهای ورزیده و قوی، فرمانده گردانهای توجیه بود. از نظر حسن باقری هیچ کدام از این مسائل در حد مطلوب نبود. آقا محسن معتقد به اجرای عملیات بود. بعد از اجرای مرحله اول عملیات رمضان دیدیم نظر حسن باقری درست بود. فرمانده تیپها معترض شدند. با اینکه اولین مخالف قبل از عملیات خود حسن باقری بود، در کنار و همراه آقا محسن ایستاد و از ایشان دفاع کرد. این نشان دهنده انتخاب درست و بموقع ایشان بود، شم قوی داشت. این یک نوع جوانمردی در کار بود. نمیخواست این پایه و ستون فرماندهی در جنگ متزلزل شود؛ البته چه در صحنههای سخت جنگ و چه در مراحل بحرانی و چه در این مواقع حسن باقری قدرت تصمیمگیری داشت، بهترین تصمیم را میتوانست در آن شرایط بگیرد. از هوش و ذکاوت بسیار بالایی برخوردار بود. حاضرجوابیاش هم ریشهاش در این توانایی بود.
دائم کتاب دستش بود
حسن باقری خیلی مرا تشویق به مطالعه میکرد، من خیلی چیزها از او یاد گرفتم، با اینکه اهل مطالعه بودم، اما حسن باقری دائم کتاب دستش بود و در ماشین در فواصلی که میرفتیم میخواند و مینوشت؛ به غیر از او کسی خاطرات روزانه را نمینوشت. هر کجا میرفتیم اگر موقع اذان ماشین را متوقف میکرد، میایستاد و نمازش را سر وقت میخواند. اخبار را به طور جدی پیگیری میکرد. دوربین او همیشه همراهش بود و مکانهای مهم را عکس میگرفت.
آنچه راجع به ایشان میتوان گفت، راحت و آزاد بود، خیلی راحت با همه دوست میشد؛ براحتی دیگران را جذب خودش میکرد. یکی از ویژگیهایی که از حسن باقری در ذهنم مانده، وقت شناسیاش بود. همه کارهایش را سر وقت و بموقع انجام میداد.
بیش از آنکه یک فرمانده باشد، یک معلم بود، این یکی از مسائلی است که من اصلاً میگویم یک ویژگی منحصر به فرد حسن باقری یا به تعبیری، حسن بار دومش بود داشت زندگی میکرد، بار اولش نبود. یک بار زندگی کرده بود و این بار دومش بود؛ اینکه همه اینها را دیده و گذرانده بود؛ یعنی به عنوان یک انسان موفق این تعبیر برای ایشان به کار برده میشود.
یعنی انگار یک بار زندگی و تجربه کردند، از نو متولد شدند و حالا بار دوم است زندگی میکنند با کولهباری از تجربه. همه این تجربهها را به کار میگیرند و خطایی نمیکنند و تجربیات را به دیگران انتقال میدهند. حسن باقری بسیار پخته و سنجیده عمل میکرد. این را باید قبل از جنگ و خانواده جست وجو کرد. ویژگی مهم حسن باقری یک معلم بود، یک بار تجربه کرده بود و داشت اندوختههای قبلیاش را مرور میکرد، تصدیق میکرد.
رها و آزاد بود
یکی هم خصلت آزادگی، اصلاً خیلی رها و آزاد بود، الان تلاش میکنم که آزادگی او را پیدا کنم. حسن باقری ویژگی منحصر به فردش این است که آزاد بود، حسن باقری بارها در جلسه قرارگاه نصر به من میگفت خب برو این حرفهایت را بزن، نظرت را بگو، در جلسه خصوصی خودمان حرفهای خوبی میزدی. مثلاً میگفت خب بگو این حرفها را، حالا سن و سال من را شما تصور بکنید. آن موقع حسن باقری بین فرماندهان خیلی محبوب بود، در عین اینکه اقتدار داشت. به ما این فضا را میداد. به ما میدان میداد تا حرفمان را بزنیم.آقای حسن باقری آزاداندیش بود، ماها مثلاً نسبت به جایگاه افراد خیلی رعایتها داشتیم ولی ایشان در هر جلسهای، در هر موقعیتی براحتی حرفش را میزد. در همه ابعاد؛ نه رها به این معنی که همه چیز را زیر پایش گذاشته، نه . یعنی آنچه لازم بود عمل کند، رضای خدا را در نظر میگرفت و انجام میداد. افرادی وقتی رئیس میشوند دیگر کسی را تحویل نمیگیرند. اگر حسن باقری در سنگر بین نیروهای رزمنده نشسته بود، یک نفر غریب وارد میشد تشخیص نمیداد کدام حسن باقری است. تواضع داشت، آدمی اگر این ویژگی را داشته باشد، این خیلی جلو میافتد، یعنی خیلی راحت، حسن آن موقع چند ساله بود؟! ۲۵ ساله بود.
تفکر استراتژیک
فرمانده جنگ با ۲۵ سال سن آن هم در اوج، در سطح عالی و بالای جنگ، باید برای ۳۰۰ هزار نفر برنامهریزی و طراحی کند. حسن باقری همیشه آن حالات نشاط جوانی، شور و حماسه را داشت. احساس خستگی و سرخوردگی را هرگز در ایشان نمیدیدید. حسن باقری دارای خصلتهای مهم بود؛
۱) معلم بود و دوست داشت مطالب را منتقل بکند.
۲) در هر موضوعی به عنوان کسی که بار دومش بود زندگی میکرد.
۳) عقلانیت و جزم، فکر، تفکر، آنچه نیازمند آن هستیم. تفکر استراتژی، بر پایه ایمان، معنویت.
هر کسی یک اسمی میگذارد. نوآوری حسن باقری از این نوع است. اتفاقاً حسن از این ویژگیها داشت. مرتب در حال نوسازی بود. حال و آینده را میتوانست برنامهریزی کند. با اینکه در این سطح بالا بود، این انعطاف در هم داشت که در سطح پایین مثل همه باشد. با این تواناییها راحت و آزاد بود. رانندهاش غدیر علی قاسمی بود؛ چون ما خیلی با هم این طرف و آن طرف میشدیم. خیلی راحت بود، در صورتی که فرض یک جوان ۲۵ ساله اصلاً این حالت را ندارد. بعضی در 40 سالگی به بعد راحتتر حرف میزنند. این حالت خیلی راحت بودن در زندگی امام است. امام خیلی راحت است. حسن یک به اصطلاح بلوغ زودهنگامی داشته است. حالا یک کسان دیگری هم هستند، مسئولیت بالا دارند! اما هنوز که نگاهش میکنیم، احساس میکنیم بالغ نشدهاند! هنوز نگاهش میکنیم میبینیم در سعه صدرش؛ مسأله دارد.
خصلت خاص حسن
چیزی که از حسن باقری بر من اثر گذاشت. اعتماد به نفس عجیبش و مهارت انتقالش به نیروهایش بود. بعضیها اعتماد به نفس عجیبی دارند، ولی قدرت انتقال ندارند. حضرت علی(ع) میفرماید: اگر کسی چیزی به من آموخت من بنده او هستم. من در این بخش بنده شهید حسن باقری هستم؛ چون من شهرستانی و بچه تهران نبودم که پررویی لازم را داشته باشم. حسن باقری فرماندهای در جنگ بود که اطمینان داشت و این اطمینان را منتقل میکرد، خب خیلی زود رفت. از اول مهر ۱۳۵۹ وارد جنگ شد و در ۶ بهمن ۱۳۶۱ در شناسایی فکه به شهادت رسید. عمرش در جنگ دو سال و نیم بود. اما از همه فرماندهان بیشتر اثرگذار بود. تنها کسی که به طور جدی بحث کالک، نقشه، عکس هوایی و توجیه نوشتاری را رسم کرد، حسن باقری بود. کسی که به سپاه سازمان داد ایشان بود، اگر این کار را نکرده بود هنوز ما عناصری از سپاه بودیم.
حسن باقری به سپاه عزت داد، برای همه فرماندهان عزت داد و برایشان میدان عمل زیادی به وجود آورد، حتی به فرماندهان ارتش میدان داد، عزت داد، افتخار ملی ایجاد کرد، برای من هم فضا ایجاد کرد، سال ۶۱ در ارتش اولین دوره دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس) شروع شد. گفتند بعضی از بچههای سپاه هم باید بروند. حسن اصرار داشت که من باید بروم آن دوره را ببینم. میگفت باید بروی، برای آینده ما میخواهیم و بدردت میخورد، یعنی شما تصور کنید آن روزی که مرا قانع کرد که باید بروی دافوس، چون یکی از کسانی که من را اصرار کرد و خودش هم با من آمد و در افتتاحیه دافوس شرکت کرد حسن باقری بود.
دوره برای فرماندهان عالی ارتش بود. زمانی که من وارد آن کلاس شدم سنم به اندازه سن سربازی همکلاسیهایم بود. تمام فرماندهان، مدیران ارتش را سرهنگ علی صیادشیرازی برای دوره فرستاده بود؛ یعنی شخصی که ۲۰ سال خدمت میکرد، سرهنگ تمام و فرمانده لشکر ۲۸ کردستان. بعضی از افراد ناراحت شدند. در آنجا به من گفتند شما از سربازی به سرهنگی رسیدید.
در مورد شهادت حسن باقری باید بگویم شهادت حسن باقری بزرگترین فاجعه و خسارت برای جنگ برای مملکت و آینده بود، این خسارت برای جنگ جبران ناپذیر است. حسن باقری یک استراتژیست جنگ بود، شهادتش روی همه فرماندهان تأثیر منفی داشت. چه طور سپاه میتواند این خسارت را جبران کند.
از مسائل مهم بعد از انقلاب گروهکهایی در خوزستان بودند که از حزب بعث عراق دستور گرفته و درگیریهایی به نام خلق عرب، ایجاد کردند. از همان اوایل ما درگیر مبارزه و ایجاد امنیت در شهرهای استان خوزستان بودیم، قبل از جنگ ما در مرز حضور پیدا کردیم بخصوص در منطقه شلمچه، زیرا در آنجا عناصری از بصره، حتى بعثیهای عراقی و ضدانقلاب فراری وارد ایران میشدند و اسلحه و مواد منفجره و امکاناتی برای خرابکاری وارد کشور میکردند. من عضو سپاه خوزستان بودم و طبیعتاً درگیر این مسائل شدم. تجاوز عراق در روز ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. ما که در سپاه خوزستان بودیم از همان ابتدا برای دفاع و جلوگیری از تجاوز صدام و نیروهای ارتش بعث عراق وارد شدیم.
اولین نفر حسن بود
دشمن بعثی در محورهای دزفول، شوش، سوسنگرد، حمیدیه، دب حردان، اهواز، خرمشهر و آبادان وارد شد و نیروهای خوزستان به مقاومت و درگیری با ارتش عراق مشغول شدند. اولین کسی که خارج از خوزستان به صحنه نبرد و ستاد جنگ وارد شد، حسن باقری بود که از اول مهر ۱۳۵۹ از اطلاعات مرکز به سپاه خوزستان وارد شد.اولین اقدام حسن باقری کشف دشمن بود. معمولاً هر شب به صورت چریکی و پارتیزانی گروههای متحرکی را تشکیل داده بود که به شناسایی میرفتند و مواضع عراقیها را دقیق در شب شناسایی میکردند، اگر ضرورت داشت شب و روز بعد در منطقه میماند، عمق مواضع دشمن را شناسایی میکردند. در صورت نیاز به دشمن شبیخون میزدند. با تهیه کالک و نقشه دقیق از استعداد نحوه استقرار و نوع تجهیزات دشمن اطلاعات دقیقی به دست میآورد. این مرحله پیشروی دشمن بود. من هم به عنوان یک پاسدار در این برنامهها شرکت میکردم و شاهد پیشروی ارتش عراق بودم. پیشروی عراقیها به سمت دزفول، شوش، اهواز و خرمشهر سریع بود. در جنوب اهواز تا دب حردان و فولاد و غرب اهواز تا جبهه حمیدیه و دزفول تا پل نادری و پشت کرخه در غرب شوش پیشروی کردند. اواخر پاییز سال ۱۳۵۹ ارتش عراق زمینگیر شد. در این زمان بود که حسن باقری اطلاعات جامع و کاملی از دشمن تهیه کرده بود. این شناساییها تداوم داشت و هیچ گاه متوقف نشد.
سازماندهی امر «شناسایی»
حسن باقری این شناساییها را سازماندهی کرده بود، خط دهی میکرد، گزارش میگرفت، در این شناساییها افرادی را انتخاب میکرد که از لحاظ قدرت بدنی و قدرت ایمانی توانایی بیشتری نسبت به دیگران داشتند. البته هر کس وارد اطلاعات عملیات میشد، حسن باقری به او آموزش میداد، مرتب تحت نظرش کار میکرد، پرورش مییافت تا در کارش حرفهای شود، او را به حال خود رها نمیکرد. حسن باقری از احمد فروزنده مسئول اطلاعات عملیات خرمشهر خواسته بود اطلاعات دقیقی از خرمشهر تهیه کند. احمد فروزنده اقدام به نفوذ و شناسایی در داخل خرمشهر که دست عراقیها بود، کرد و من هم جزو آنها انتخاب شدم. مسئولان جنگ برای پاکسازی و بیرون راندن عراقیها نیاز به اطلاعات دقیق داشتند و این کار فقط از دست حسن باقری برمیآمد.
مراحل آموزش نیروها
تعداد ۵۰ نفر از نیروهای کادر سپاه برای آموزش انتخاب شدند تا یک دوره آموزشی را در اهواز طی کنند. اواخر آبان ماه سال ۵۹ این دوره شروع شد. درست زمانی بود که عراقیها زمینگیر شدند. این دوره 3 ماه طول کشید. دوره جسمانی بسیار سختی را گذراندیم. هدف این بود که بتوانیم در عراقیها نفوذ کنیم. از رودخانه کارون یا کرخه عبور کنیم و داخل نیروهای عراقی نفوذ کنیم، شناسایی در عمق انجام دهیم، اگر لازم بود عملیاتهایی که طراحی شده بود، انجام بدهیم.
نیروها بعد از آموزش زیر نظر حسن باقری سازماندهی شدند تا کارهای شناسایی در محورهای مختلف در جنوب انجام دهند. بعد وارد کار شناسایی شدیم و به شناسایی میرفتیم، گزارش تهیه میکردیم، مناطق جدید را در شناسایی کشف میکردیم، همان طور که حسن باقری میخواست. همه نیروهای اطلاعات عملیات به حسن باقری علاقهمند بودند، مطیع اوامرش بودند، با همه وجود و عشق در این شناساییهایی که او تعیین میکرد، شرکت میکردند و سختگیریهایش را به جان و دل میپذیرفتند.
اواخر اردیبهشت سال ۶۰ حسن باقری برای ۱۸ نفر از نیروهای اطلاعات عملیات دوره دیگری را در تهران تدارک دید. این دوره نقشه خوانی و تفسیر عکس هوایی در اطلاعات عملیات بود. آقای حسن باقری باز مرا انتخاب کرد. ما به تهران اعزام شدیم و در یک ساختمانی روبهروی مخابرات در میدان ونک آن دوره را گذراندم، به این دوره آموزشی دوره عالی گفته میشد. بعد از گذراندن دوره به استان خوزستان برگشتم. دو ماه در اطلاعات عملیات کار کردم. حسن باقری از کسانی بود که در این دوره طرح عملیات حمزه را بررسی و در روی زمین تطبیق کنند. هدف حسن باقری بالا بردن کیفیت نیروها بود. طرح عملیات حمزه را خودش تهیه کرده بود. اواخر شهریور پست فرماندهی سپاه به وجود آمد و آقای محسن رضایی فرمانده سپاه شد وسال ۱۳۶۰ عملیات ثامنالائمه انجام شد. عمده این نیروها در کنار حسن باقری بودند البته اینجا هم جنبه آموزشی داشت.
انضباط در روند جنگ
بعد از عملیات آقای محسن رضایی به گلف رفت و حسن باقری به طور کامل آقا محسن را درباره جنگ توجیه کرد و اطلاعات جامع و کاملی که طی یکسال جمعآوری شده بود در اختیار ایشان گذاشت. حسن باقری یک انضباطی در روند جنگ به وجود آورده بود که برای آقای محسن رضایی بسیار مفید و ارزشمند بود. مثلاً از اوایل خرداد ۱۳۶۰ شناسایی برای عملیات را در منطقه سوسنگرد آغاز کرده بود، این شناساییهایی در رملهای شمال بستان تا چزابه ادامه داشت و راهکارهای خوبی را پیدا کرده بود که میتوانست غافلگیرانه تا ۴۰ کیلومتر به عقبه دشمن نفوذ کرده و عقبه دشمن را در چزابه ببندد. این اطلاعات را جهت آزادی بستان در اختیار فرمانده کل سپاه گذاشت و طرح عملیات را هم نوشت. حسن باقری مرا به گلف فرا خواند و نامهای به من دادند و مرا روی منطقه دزفول توجیه کرد و گفت ما بزودی میخواهیم در آنجا عملیات انجام دهیم، باید به منطقه بروید و خودت را به آقای عبدالمحمد رئوفی معرفی کنید. در مهرماه ۱۳۶۰ سرهنگ علی صیاد شیرازی به عنوان فرمانده نیروی زمینی از سوی امام انتخاب شدند. با این انتخاب نزدیکی زیادی بین سپاه و ارتش به وجود آمد. کارها به شکل مشترک انجام میگرفت. عملیات طریقالقدس با حضور آقای محسن رضایی و سرهنگ علی صیاد شیرازی به اجرا درآمد. البته عملیات توسط غلامعلی رشید و حسن باقری فرماندهی شد و مسئولیت اجرا به عهده برادر غلامعلی رشید بود. حسن باقری در عملیات مجروح شد. البته من با طریقالقدس کاری نداشتم. ولی بعد از عملیات غنایمش به من هم رسید. ما آن موقع دوربین و وسیلهای نداشتیم. حسن باقری نامهای داد که از اطلاعات عملیات سوسنگرد یک دوربین و وسایل غنیمتی برای شناسایی گرفتم و به گلف برگشتم. با وسایل نقلیه عمومی عازم دزفول شدم. نزد آقای عبدالمحمد رئوفی رفتم و نامه را دادم، آقای عبدالمحمد رئوفی ما را در محور بلتا و شاوریه و کرخه توجیه کرد و بعدش به دزفول برگشتیم.
تشکیل سازمان رزم
حسن باقری از قبل آقای مهدی زینالدین را به عنوان مسئول اطلاعات عملیات دزفول معرفی کرده بود. ایشان هم از محور پل نادری تا دهلران کار شناسایی میکرد. من هم نزد مهدی زینالدین در دزفول رفتم. ما در آنجا غریب بودیم و یک اتاقی هم برای استراحتمان گذاشته بودند که خیلی همدیگر را در آن اتاق میدیدیم و با هم از نزدیک آشناتر میشدیم، منطقه آنجا زیاد بود و من هم آنجا بیکار بودم و مرا در جبهههای دیگر نبردند که توجیه کنند چون ابزارش را علما نداشتند و راه هم دور بود، مدتی آنجا بودم، خیلی نتوانستم کاری انجام دهم. نزد حسن باقری به گلف برگشتم، گزارشی از وضعم را گفتم. جنگ هنوز توسط ستاد عملیات جنوب اداره میشد؛ آقای غلامعلی رشید فرمانده عملیات و آقای حسن باقری جانشین ایشان و مسئول اطلاعات عملیات بود. همه کارهای اجرایی عملیات توسط حسن باقری انجام میشد، آنچه بیشتر مد نظر ایشان بود و عمده وقتش را گذاشته بود سازمان رزم سپاه تشکیل تیپ های جدید بود، هر روز فرماندهان جدید به گلف میآمدند، «حسن باقری آنها را نسبت به سازمان رزم سپاه توجیه میکرد و مسئولیت فرماندهی تیپ جدید را به آنها واگذار میکرد، برای نمونه روزی که در گلف بودم به على فضلی مسئولیت تشکیل تیپ ۳۳ المهدی را واگذار کرد. بعد هم فرمانده تیپها را برای فراهم کردن زمینه عملیات در غرب دزفول توجیه میکرد. حسن باقری گفت خودم به دزفول میآیم، من هم به دزفول برگشتم. حسن باقری به دزفول آمد، فرماندهان دزفول برایش خیلی احترام قائل بودند، اصلاً همه کارهایشان را تعطیل میکردند و دنبال حسن باقری بودند. آن زمان که به دزفول آمد، من و مهدی زینالدین هم همراه شدیم. خب حسن باقری هر دوی ما را میشناخت و از نیروهای خودش بودیم. آن روز از پل نادری، تپه شاوریه و بلتا، امامزاده عباس، دالپری تا دهلران را دیدیم. حسن باقری نقشه بسیار دقیقی از منطقه داشت، وقتی ما را توجیه کرد متوجه شدیم اطلاعاتش بیش از همه افرادی بود که در منطقه بودند.
آن موقع 18 سالم بود
در راستای عملیات غرب دزفول، ما را به منطقه دالپری برد و مسئولیت شناسایی آنجا را به من واگذار کرد. از روفائیه تا لزه به عهده مهدی زینالدین بود و از لزه تا پل چیخواب را به من واگذار کرد. خط حدم ضلع شمالی از امامزاده عباس تا منطقه دهلران بود. سمت چپ من هم مهدی زینالدین که خط حدش از امامزاده عباس تا جسر نادری، همان تپههای مشهور بلتا، شاوریه و سیسی بود. از منطقه سیسی به سمت چپ یا شمال تا منطقه دهلران محلی بود که نیروهای پدافندی ما در آنجا پراکنده وجود داشتند. از این تاریخ شناسایی هر دو محور زیر نظر حسن باقری انجام میشد و ما با ایشان کار میکردیم. چون دوره دیده و توجیه بودم. ظرف یک هفته از منطقه دشت عباس تا دویرج کالکی کشیدم. به حسن دادم. آن موقع کالک دقیق فقط توسط خود حسن باقری تهیه میشد. در کالک مشخص کردم نیروهای خودی و دشمن کجا هستند. حسن اول باور نکرد. گفت: پسر چه کار کردی؟ پسر اینها را از کسی گرفتی یا خودت انجام دادی؟ واژه پسر هم از باب تعریف و هم از باب تحقیق بود. باور نمیکرد و واقعیتش هم همین بود.
من آن موقع ۱۸ سالم بود. حسن باقری خیلی سؤال از منطقه، دشمن، استقرار و مواضع دشمن پرسید. حسن وقتی سؤال میکرد، میفهمید واقعیت را میگویی یا ذهنیت خودت را میگویی خب آن تسلط را هم به منطقه داشت.
واقعبین و باهوش بود
آن موقع در منطقه رقابتهایی منفی بود که چرا اینها از بیرون میآیند، جنگ را اداره میکنند. شهید حسن باقری نیازی به این موضوعات نداشت، فراتر از این مسائل بود، چون شخصیت و اثرگذاری و فکرش بالاتر از این بود که بخواهد چنین بگوید. ولی او این احساس را در ما به وجود آورد که روی این موضوعات تعصب کوری نداشته باشیم. کسی قوی هست، خب قوی هست. موضوع بین ما و حسن باقری بالعکس بود و همین باعث شده بود که رابطه عمیقی هم به وجود بیاید. حسن باقری به دنبال رشد استعدادها و کادرسازی بود. از اینجا دیگر با حسن باقری ارتباط مستقیم کاری داشتیم. ارتباط عاطفی و علاقه خاصی به ایشان پیدا کردم. این علاقه روز به روز بیشتر میشد و منتظر آمدنش به منطقه بودم، وقتی میآمد یک روحیه شاد و با نشاط پیدا میکردم. چیزهای جدید یاد میگرفتم. خوب توجیه میکرد کار محول میکرد و هم قدر کار را میدانست. شجاعت فوقالعادهای داشت. مطالب را سریع میگرفت.
شرح یک عملیات
بسیار تیز و باهوش بود. حسن باقری مرتب به منطقه میآمد. یک روز آمد و سید محسن موسوی را که معلم بود به من معرفی کرد. آقای موسوی یکی از عشایر عرب از عوامل اطلاعاتی حسن باقری بود که منطقه را بخوبی میشناخت. به او سفارش کرد در شناسایی به من کمک کند. با آن شخص کل منطقه را با آن وسعت شناسایی عمومی کردم، چون نقشهخوانی و کار کالک کرده بودم و عکس هوایی بلد بودم سریع اینها را منتقل کردم و برای حسن باقری به اهواز فرستادم، حسن باقری یک زنجیره اطلاعاتی قوی در کل منطقه ایجاد کرده بود که من هم در آن قرار گرفتم. اطلاعاتم در این گزارشها باید بسیار دقیق باشد. در گزارش محورهای تپه کمرسرخ، محور دامداری شماره ۱۳، رودخانه چیخواب، با نقشه رفته بودم و همه را شناسایی کردم و روی نقشه موضع عراقی ترسیم کردم، این نقشه از قبلی دقیقتر بود. با اینکه خودش استاد این کار بود، از این کار من خوشش آمد. یک روز گزارشی تهیه کردم و به گلف رفتم. وقتی نزد حسن باقری رسیدم خیلی با محبت برخورد کرد، با دقت به گزارشم گوش کرد. وقتی فضا را این طور دیدم در خواستم را مطرح کردم. آن موقع هیچ چیزی نداشتم، حتی با ماشین روستاییها رفته بودم. سریع درخواستم را اجابت کرد و یک جیپ و دو موتور به من دادند، درخواست نیرو هم کردم که به آقای جعفر اسدی دستور دادند چهار نفر در اختیارم گذاشتند، آقای کاظم حقیقت، آقای عزت پور، آقا سهراب که بعداً شهید شد و آقای دستغیب اسم او را حسین گذاشته بود، آقای بهادر را به من معرفی کرد. برای ادامه شناسایی سفارش کردند که تا عمق دشمن باید شناسایی شود، استعداد دشمن، احتیاطها، راههای ضدحمله و قرارگاههای دشمن را شناسایی کنیم. خیلی کار بود، اما خوشحال بودم که کار و مأموریتم را صریح و روشن مشخص کردند. از این زمان ارتباطم با حسن باقری بیشتر شد و برایش گزارش میفرستادم. با وسایلی که تحویل گرفت و نیروهایی که در اختیار داشتم، شب و روز نمیشناختم. کالک دقیقی تهیه کردم تا در جلسهای که به دزفول دعوت شدم، به حسن باقری ارائه دهم. در آن جلسه فرماندهان تیپهای جدید هم میآمدند. به دزفول رفتم. فرماندهان آمده بودند. مرتضی قربانی، فتح الله جعفری، عزیز جعفری، مرتضی صفاری، جعفر اسدی و... جلسه شروع شد، حسن باقری اول به مهدی زینالدین گفت گزارش بدهد، ایشان هم گزارش شناسایی و وضع دشمن را گفت. بعد هم به من گفت گزارش بده، من هم وضع منطقه، دشمن و ترددها را گفتم. جلسه که تمام شد فتحالله جعفری که فرمانده تیپ زرهی سپاه بود، آمد و گفت برادر دانایی ما گفتیم این بچه میخواهد چه بگوید، نمیدانستیم اینقدر نسبت به منطقه توجیه هستید. ما میخواهیم به منطقه تانک ببریم، باید مسیرها و محل را ببینیم. روز بعد با رضا امانی از پاعلم و مورموری به منطقه آمدند و من هم آنها را توجیه کردم. رفتند و یک هفته بعد رضا امانی آمد و دو هفته در منطقه ماند تا تانکها و نفربرها را منتقل کرد.
شناساییام در منطقه چاه نفت، از زیر ارتفاعات سی سی سمت راست یا چپش که به ارتفاعات شاوریه و لزه تا موسیان محدودهای بود که باید انجام میدادیم. با آن ۴ نفری که آمدند و در آنجا که دیدگاهی داشتیم مستقر شدیم. تیپ ۸۴ خرم آباد ارتش در منطقه مستقر بود. ما زمستان حدود سه ماهی در آنجا مستقر بودیم.
دو مسیر برای رفتن به منطقه وجود داشت، یکی از پل نادری که گهگاهی مجبور بودیم و میرفتم، یک ساعت راه بود، اما یک ریسک بالایی داشت که با تیر و تانک میزدند و شانسی بود که رد شوی خطرناکی بود. راه دیگر که ۵ ساعت طول میکشید از اندیمشک باید ۶۰ کیلومتر به طرف خرم آباد میرفتیم به منطقه پاعلم میرسیدیم و از پاعلم به سمت چپ میرفتیم، از یک پل روی رودخانه کرخه عبور کردیم و به منطقه کوههای بلندکویر کوه رسیدیم، جاده سخت روستای مورموری که حالت مارپیچ داشت و ماشینها از آن به سختی عبور میکردند تا به منطقه دالپری میرسیدیم. حسن باقری وقتی مرا به آقای سید محسن موسوی معرفی کرد، ایشان رئیس مدرسه در روستای دالبری بود، این هم از توانایی منحصر به فرد حسن باقری بود که مدرسه را با رئیس در اختیار جنگ گرفته بود. ما در حقیقت پشت عراق بودیم و منطقه آنقدر صعبالعبور بود که عراقیها تصور نمیکردند کسی از آنجا بیاید و به آنها حمله کند. در اصل عقبه عراق بود.
بنشین و غذایت را بخور!
یک روز که تنها بودم، حسن باقری با آقای محسن رضایی، آقای رحیم صفوی و آقای غلامعلی رشید به مدرسه آمدند. آقای محسن رضایی اختلاف سنی با ما داشت و برای مان از یک هیبت خاصی برخوردار بود. در آن مدرسه نان و کنسرو داشتم، وقتی رسیدند، وضو گرفتند، یک موکت انداختم و مهر و جانماز به آنها دادم بعد از آن بلافاصله سفره پهن کردم و کنسرو آوردم و چیدم آقایان هم بعد از نماز نشستند شروع به غذا خوردن کردند. حسن باقری کنار خودش برایم جا باز کرد، من هم نشستم و اولین لقمه را گرفتم. آقای محسن رضایی عادت داشت که سریع غذا میخورد، سریع غذا خورد و زود بلند شد و گفت خب حالا باید چه کار کنیم؛ من هم چون میزبان بودم، سریع بلند شدم تا ماشین را آماده کنم،. حسن باقری دستم را گرفت و گفت بنشین، خب اون زود غذا خورده به اون چه کار داری تو بنشین و غذایت را بخور. حسن باقری یک عادت جالبی که داشت خیلی با آرامش غذا میخورد. بعد گفت باید آقای محسن رضایی تحمل کند و ببیند که تو همهاش در حال دویدن هستی. بدون امکانات ناهار دادی، من نشستم و ادامه دادم، حسن باقری گفت وقتی میبیند شما غذا میخورید او هم مجبور هست که بنشیند. دقیقاً هم همین طور شد. آقای رضایی نشست تا ما هم ناهار خوردیم، چای هم آوردم، این کار حسن باقری خیلی برایم جالب بود، درس بزرگی برایم بود. دیدم چطور به نیروهایش اطمینان میدهد. دیدم چه طور به ما جرأت میدهد. البته حسن باقری در همه مسائل قوی بود، بخصوص در فاز معنوی و توجه به این مسائل یعنی اهمیت دادن به دیگران بخصوص ردههای پایینتر از همه بالاتر بود.
روابط ما با فرماندمان حسن باقری که یک ابهت و اقتدار خاصی داشت، روابط نظامی نبود یک رابطه شرعی داشتیم و اینکه بزرگتر ماست و بر ما واجب است که هر کاری که میگوید، بتوانیم به سرعت انجام دهیم ولو گرسنه بمانیم، مشکلی نیست. دستور حسن باقری حساب شده و سنجیده بود و کاری بیش از توانمان از ما نمیخواست. برای خودم اجرای اوامرش را واجب میدانستم.
کار دوم این بود که وقتی به منطقه رسیدیم، حسن باقری به من گفت توضیح بده، من در منطقه تسلط پیدا کرده بودم، حسن باقری از همه پر انرژی تر بود. در دیدگاه هم حسن باقری ساکت بود و من توضیح میدادم. آقای محسن رضایی دید من جوانم، خواست اطلاعاتم را با حسن باقری کنترل کند. جالب بود که حسن باقری گزارش مرا تأیید کرد. با تأییدی که شدم منطقه را برایشان توضیح دادم با کالک و نقشه تمام منطقه را شرح دادم و هر سؤالی داشتند، توضیح دادم. با اینکه میدانستم آقای حسن باقری و آقای غلامعلی رشید نسبت به منطقه کاملاً توجیه هستند، روابط خیلی نزدیک و خوبی داشتند. با اینکه آقا رشید خیلی جدی بود، شوخی میکردند. به دیدگاهی رفتیم که به موسیان تسلط داشت. روستای پتک، شهر موسیان، جبل الحمرین، رودخانه دویرج را دیدند، من اینجا گفتم رودخانه چم سری حسن آرام گفت دویرج، بعد آنها رفتند. حسن باقری چند روز بعدش دوباره آمد، شناسایی در عمق میخواست، دو روز در منطقه بود. برای شناسایی خودش به منطقه میرفت با جرأت تا عمق مواضع دشمن میرفت و شناسایی میکرد، این کارش برایم خیلی سخت بود، ضربان قلبم تند میشد، اضطراب داشتم تا برگردد. به دنبال احتیاط های دشمن و مسیرهای پاتک بود. شبانه از چاه نفت به دشت عباس و امامزاده عباس رفتیم، نگران بودم، خودش با روحیه و شجاعت کار میکرد. به دامداری شماره ۱۳ رفتیم. شهید حسن باقری به دامداری شماره ۷ و ۹ خیلی علاقهمند بود، اینها برای سازمان اتکا بودند. با حسن باقری برای شناسایی رفتیم که تقریباً این مناطق تا مرز خالی بود و چون پشت عراقیها بود و عراقیها تصور نمیکردند کسی از آنجا بیاید. این منطقه کوهستانی و دارای شیبهای خیلی تند و دره های عمیق بسیار متعدد و مختلفی داشت. در آن شناساییها حسن باقری در منطقه بود و با آن همه تجربه ،نحوه شناسایی حسن باقری برایم تازگی داشت و جدید بود. میخواست ببیند کجا بهتر میتوان خط دفاعی تشکیل داد یا خاکریز زد. در انتقال مطلب بسیار سریع و هوشمندانه عمل میکرد، عراقیها در دو محور رفت و آمد داشتند یکی محور فکه و یکی محور پاسگاه شرهانی بود از جنب ارتفاعات جبل الحمرین وارد میشدند. البته عوامل اطلاعاتی و افرادی را در محاصره دشمن داشت که آنها هم بهش گزارش میدادند. با این حال به ما اطمینان بیشتری داشت. بعد از اینکه با حسن باقری یک بار با موتور به سمت دامداری شماره ۱۳ رفتیم دوباره ضربان قلبم تند شد، گفتم حالا که همه منطقه را دیدید نیاری نیست برای شناسایی برویم. از دیدگاهها هم بتوانیم دشمن و فعالیتش را ببینیم. یک دیدگاه در چاه نفت داشتم، به آن دیدگاه جنوبی میگفتیم. یک دیدگاه در تیشکن داشتیم که آن دیدگاه مرکزی و اصلیمان بود. به حرفم گوش کرد، حسن باقری از دیدگاه مرکزی به تنگه عین خوش، تینه و بخصوص یروه توجه خاص داشت. آن روز شاید بیش از دو ساعت با دوربین منطقه را میدید. تاکنون ندیده بودم کسی این طور دیدهبانی کند. حتماً دنبال جای خاصی بود. بعد به طرف دیدگاه غرب رفتیم. یک نقطهای کنار دامداری شماره ۱۳ که یک تونل به هم پیوستهای بود که ما باید کاملاً از آن بالا میآمدیم، ارتفاع منطقه عوض میشد. حسن باقری در شناسایی این منطقه خیلی دقت کرد که با موتور به آنجا رفت.
با عراقیها خیلی فاصله بود. دامداری منطقه ۱۳ معمولاً محل پاتوق من بود و باید مسافت ۲۵ کیلومتری را اگر شناسایی میخواستم انجام دهم میرفتم و یک پاتوقی آنجا داشتم. حسن باقری هم از آنجا خوشش آمد.
گهگاهی از عراقیها یک گشتی میآمد و آنقدر منطقه خالی بود تقریباً پر از آهو و حیوانات وحشی شده بود چون روستاییها هم رفته بودند کسانی که در دامداریها کار میکردند یا اسیر شده بودند یا منطقه را تخلیه کرده بودند. منطقه خالی از سکنه شده بود. وقتی کارمان تمام شد، تأکید حسن باقری شناسایی کمرسرخ، جنوب چاه نفت، اطراف امامزاده عباس، عین خوش، رودخانه چیخواب، برود، ابوغریب، تپه ۲۰۳، دامداری شماره ۷ و باغ طالقانی بود. نیروهای عراقی در آنجا بودند و طبیعتاً نمیتوانستم او را ببرم. گزارش وضعیت را هر ۲۴ ساعت برای حسن باقری میدادم. وقتی گزارش را فرستادم نامهای از حسن باقری برایم آمد، گفت چند روز دیگر افراد جدیدی را برای استقرار میآورم. دو روز بعد نامهای توسط یکی از نیروهای سپاه دزفول به دستم رسید، نوشته بود نتوانستم بیایم، شخصی به نام حسین خرازی میآید او را توجیه کن. همان راهنما با دو نفر آمدند، تاکنون آنها را ندیده بودم، یکی از آنها مصطفی ردانیپور و دیگری حسین خرازی بود. آنها را توجیه کردم. چهار روز گذشت، حسن باقری و جعفر اسدی آمدند، یک نفر دیگر هم همراهشان بود. وقتی رسیدند من را با خود به دیدگاه چاه نفت بردند. حسن باقری آن شخص را معرفی کرد. آقای قاسم سلیمانی مسئول گروه ثارالله هستند که باید در این منطقه توجیه شوند. حسن باقری خودش او را توجیه کرد. به واقع بهتر از من توانست منطقه را برایش جا بیندازد. برادران مدتی در منطقه تردد میکردند و من هم وضع را برای حسن باقری گزارش میکردم. بهمن ۱۳۶۰ بود که دشمن در چزابه حمله کرد و حسن باقری درگیر آن منطقه شد. نامهای برایم فرستاد که در شناساییها کوتاهی نشود، برایم گزارش وضع منطقه را بفرست، ماه اسفند از راه رسید حسن باقری با عزیز جعفری به منطقه آمدند. قرارگاه کربلا تشکیل شده بود. قرارگاه نصر به فرماندهی حسین باقری منطقه شمال از پل نادری تا دهلران را به عهده داشت. عزیز جعفری معاون حسن باقری بود. عزیز را در منطقه توجیه کرد. 10 روزی گذشت، برای قرارگاه نصر مشکل بود که دو منطقه بدون مسیر را اداره کند. البته این توانایی در حسن باقری بود. منطقه قرارگاه نصر دو قسمت شد، قرارگاه قدس تشکیل شد و عزیز جعفری فرمانده این قرارگاه شد. من هم به عنوان مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه قدس معرفی شدم. قرارگاه قدس را در چاه نفت درست کردیم و آنجا مستقر شدیم. آقای غلام بشردوست، آقای داداش حسینی، آقای محمدعلی ایرانمنش در قرارگاه مستقر شدند. قرارگاه فرماندهانی را به کمک قدس فرستاد، آقای یوسف فروتن جانشین سپاه اصفهان، آقای محمد فرمانده و آقای جواد افخمی جانشین سپاه کرمان و آقای احمد سالک مسئول بسیج بودند آخرین وضعیت دشمن در حال انجام بود. وقتی با رضا امانی جانشین فتحالله جعفری برای انتقال نی میخواستیم واحدهای تیپ ۲ لشکر ۹۲ را به منطقه بیاوریم با مشکلات بسیار زیادی روبهرو شدیم. ارتش مجبور شد خیلی از جاها را اصلاح کند تا تریلیها بتوانند عبور کنند بیایند تا تانکها را بیاورند.
نزدیکیهای ظهر به دالپری رسیدند و تانکها پشت سر آن به منطقه آمدند. آخر روزی که آماده میشدیم حسن باقری به منطقه آمد، جلسهای با قرارگاه قدس گذاشت و مانور قرارگاه و یگانها را کنترل کرد. در آنجا بود که سطح فرماندهی ایشان را با دیگران دیدم. حسن باقری در سطح بسیار بالاتری از عزیز عفری، غلامحسین بشردوست، سرهنگ امرالله شهباری، حسین خرازی و قاسم سلیمانی قرار داشت، در همه ابعاد سطح بالا بود، اقتدار فرماندهی، دانش نظامی، اطلاعات جامع از توانایی نیروهای خودی و دشمن، اطلاعات کامل از زمین و دشمن داشت. حتی من که چند ماه در منطقه بودم، اطلاعاتم نسبت به ایشان کمتر بود، برخی از مطالبش برایم جدید بود. قرار بود عملیات یکم فروردین ۱۳۶۱ آغاز شود، با اینکه نیروها پای کار رفتند، قرارگاه کربلا عملیات را به تأخیر انداخت.
تنگه ابوقریب
عملیات فتحالمبین ۳۰ دقیقه سحرگاه دوم فروردین ۱۳۶۱ آغاز شد. پیشروی اولیه خوب بود، اما دشمن در دشت عباس به تیپ ۲ دزفول حمله کرد و منطقه امامزاده عباس را پس گرفت و فشار آورد تا عین خوش را پس بگیرد. قرارگاه کربلا که عین خوش را در خطر دید به حسن باقری مأموریت داد در دشت عباس عمل کند و فشار را از عین خوش بکاهد. همین طور هم شد. حسن باقری در دشت عباس با دشمن جنگ سختی داشت. همین باعث شد عین خوش را از سقوط حتمی نجات دهد.
در مرحله اول عملیات به علت اینکه دشمن در محور قرارگاه فجر حمله کرده بود، فجر موفق به آزادسازی سایت نشده بود، قرارگاه کربلا این کار را به حسن باقری محول کرد. روز هفتم فروردین حسن باقری موفق به آزادسازی سایت شد و عقبه دشمن را در سایت بست. ما در منطقه قدس بودیم. حسن باقری بر ارتفاعات سایت مسلط شده بود و از آنجا توانست قرارگاههای قدس، فتح و فجر را در تداوم این حرکت به طرف برقازه هدایت کند. ابتکار عمل در دست حسن باقری بود. آن شناخت دقیق از منطقه و دشمن در اینجا عملاً خود را نشان داد. نیروها به طرف برقازه پیشروی کردند. دشمن هم از تنگه ابوقریب عقب نشست. روز آخر عملیات ساعت ۹ صبح بود که در تنگه ابوقریب روی مین رفتیم. از آنجا مرا به بیمارستان سپاهان در اصفهان بردند. من از این اتفاق خوشحال شدم چون فکر کردم که شهید شدم. آقای بشردوست بالای سرم یکسره مرا صدا میزد و من درد شدید داشتم، پایم از ۱۱ جا خرد شده بود و مرا در آمبولانس گذاشتند یک مورفین به من زدند و فکر کردم راحت شدم، بعدها فهمیدم که مورفین به من زدهاند و چون شب نخوابیده بودم و با آن مورفین خوابیدم. مرا مستقیم در پایگاه نیروی هوایی بردند. پرستارها میگفتند یک عراقی آوردند، با آن حالم گفتم عراقی نیستم. میترسیدم اذیتم کنند. مرا با هواپیما به اصفهان اعزام کردند. بعد از عمل یک ماه آنجا ماندم. بعد از آن از یک نفر در بیمارستان لباس گرفتم و پوشیدم و از بیمارستان بیرون آمدم و به سپاه اصفهان رفتم و با یکی از اتوبوسهایی که نیرو میبرد، مستقیم به اهواز رفتیم. از آنجا با یک وانت به قرارگاه نصر نزد حسن باقری رفت. حسن باقری استقبال خوبی ازمن کرد. آقای مهدی زینالدین مسئول اطلاعات عملیات بود. مسعود پیش بهار مسئول عملیات بود. آقای علیرضا عندلیب معاون و مجتبی مؤمنیان ستاد بودند. همراه حسن باقری در عملیات بیتالمقدس بودم، مسعود پیشبهار به شهادت رسید و حسن باقری مرا به عنوان مسئول عملیات قرارگاه نصر به جای مسعود پیشبهار معرفی کرد.
حسن باقری قرارگاه نصر را در غرب جاده اهواز- خرمشهر در یکی از سنگرهای دشمن مستقر کرده بود. من هم با پای مجروح و عصا نزد ایشان بودم. به من میدان کار داد، در جلسات نظرم را میگرفت، خیلی مراقبم بود، به کارم اطمینان داشت، در منطقه با ماشین و موتور و مقداری پیاده میرفتم و پایم عفونت شدید کرد و تب شدیدی کردم، طوری که واقعاً افتادم و مهدی زینالدین مرا به اورژانسی در شرق کارون برد. دکتر آشنا به نظر میآید و ۱۵ نفری را تقریباً معاینه کرد، همان دکتری بود که عملم کرده بود. گفت چه کسی تو را مرخص کرد، چرا کار ما را خراب میکنید. گفتم عملیات بود، آمدم. نسخه را نوشت و به ما داد و برگشتیم. عفونت پایم زود خوب شد.
بدون فتح خرمشهر کجا برویم؟
آنچه از بیتالمقدس یادم هست یکی از سختترین روزهای جنگ مرحله دوم عملیات بیتالمقدس بود. دشمن در مرز شلمچه ضدحمله بسیار شدیدی را تدارک دید و آمد تا مرز را پس بگیرد. تنها کسی که توانست این ضد حمله را کنترل کند، حسن باقری بود. مرحله آخر عملیات بیتالمقدس بود. نیروهای اطلاعات عملیات هرشب برای شناسایی میرفتند تا مسیری برای ورود به عقبه دشمن پیدا کنند. شبها هم جلسه بود. به علت طولانی شدن عملیات گردانها تحلیل رفته بودند. نظر بیشتر فرماندهان در جلسه قرارگاه تأخیر در عملیات و مرحلهای شدن مطرح شد. اینکه یک عملیات دیگری در زمان مناسب با آمادگی نیروها انجام شود. حسن باقری با این نظر بشدت مخالفت کرد و گفت ما باید عملیات را انجام دهیم، دشمن آسیب جدی دیده و موقعیت برای ما فراهم است. ما باید به سمت خرمشهر برویم. امام و مردم از ما خرمشهر را میخواهند. بدون فتح خرمشهر کجا برویم. با چه رویی برویم، خدا ما را در فتح خرمشهر یاری میکند. با این نظر توانست دیگران را با خود همراه کنند. به طور جدی اطلاعات عملیات تیپ ۲۷ محمد رسولالله را به شناسایی تشویق کرد. آنها توانستند راه رسیدن به خین را پیدا کنند و حاج محمد ابراهیم همت آماده عملیات در همان محور شد و دوم خرداد در آن مسیر عمل کرد و سحرگاه سوم خرداد به اروند رسید و عقبه دشمن را در خرمشهر بست. وقتی جاده شلمچه و عقبه دشمن بسته شد، نیروهای عراقی در خرمشهر محاصره شدند. در اینجا ورود به خرمشهر کار سادهای بود. روحیه مقاومت دشمن در خرمشهر متزلزل شد. نیروهای دشمن گروه گروه به اسارت درآمدند، هیچ کس باور نمیکرد 10 هزار عراقی در خرمشهر اسیر شود. به واقع حسن باقری با برنامهریزی، طرح موفق، عملیات موفق، مقاومت و ایستادگی، پایداری و راهکار درست توانست خرمشهر را فتح کند.
آینده از آن کیست؟
بعد از فتح خرمشهر مدتی جنگ در رکود بود، حسن باقری از این رکود خیلی ناراحت بود. حرفش این بود که پیروزی خرمشهر به مفهوم تغییر توازن قوا به نفع جمهوری اسلامی است. دشمنان جمهوری اسلامی نمی خواهند این توازن به نفع جمهوری اسلامی باشد. ما نباید به پیروزیها دلخوش کنیم. ما باید توانمان را دو برابر قبل از آزادی خرمشهر بالا ببریم. آینده از آن کسی است که قدرتمندتر و آمادهتر باشد. نباید دلخوش پیروزیهای گذشته باشیم، عراق یکطرفه اعلام آتشبس کرد، حسن باقری گفت عراق به دنبال ترمیم خط و پوشاندن نقاط ضعف خودش است. در همین زمان بود که اسرائیل هم به جنوب لبنان حمله کرد و شوق اعزام نیرو به لبنان در فرماندهان مطرح بود. باز هم اینجا حسن باقری خیلی موافق نبود که نیروها به لبنان اعزام شوند، بخصوص با رفتن احمد متوسلیان که قویترین فرمانده تیپ بود، مخالف بود. نظرش این بود ما نباید در چنین موقعیتی دو جبهه باز کنیم. عملیات رمضان مطرح شد. در عملیات رمضان نزد حسن باقری بودم. حسن باقری در طرح عملیات رمضان معتقد به دور زدن دشمن از دو جناح شلمچه و طلائیه بود، دو محور شمال و جنوب را بخوبی شناسایی کنند و بتوانند به عقبه دشمن برسند. این کار نیاز به شناسایی دقیق، گردانهای ورزیده و قوی، فرمانده گردانهای توجیه بود. از نظر حسن باقری هیچ کدام از این مسائل در حد مطلوب نبود. آقا محسن معتقد به اجرای عملیات بود. بعد از اجرای مرحله اول عملیات رمضان دیدیم نظر حسن باقری درست بود. فرمانده تیپها معترض شدند. با اینکه اولین مخالف قبل از عملیات خود حسن باقری بود، در کنار و همراه آقا محسن ایستاد و از ایشان دفاع کرد. این نشان دهنده انتخاب درست و بموقع ایشان بود، شم قوی داشت. این یک نوع جوانمردی در کار بود. نمیخواست این پایه و ستون فرماندهی در جنگ متزلزل شود؛ البته چه در صحنههای سخت جنگ و چه در مراحل بحرانی و چه در این مواقع حسن باقری قدرت تصمیمگیری داشت، بهترین تصمیم را میتوانست در آن شرایط بگیرد. از هوش و ذکاوت بسیار بالایی برخوردار بود. حاضرجوابیاش هم ریشهاش در این توانایی بود.
دائم کتاب دستش بود
حسن باقری خیلی مرا تشویق به مطالعه میکرد، من خیلی چیزها از او یاد گرفتم، با اینکه اهل مطالعه بودم، اما حسن باقری دائم کتاب دستش بود و در ماشین در فواصلی که میرفتیم میخواند و مینوشت؛ به غیر از او کسی خاطرات روزانه را نمینوشت. هر کجا میرفتیم اگر موقع اذان ماشین را متوقف میکرد، میایستاد و نمازش را سر وقت میخواند. اخبار را به طور جدی پیگیری میکرد. دوربین او همیشه همراهش بود و مکانهای مهم را عکس میگرفت.
آنچه راجع به ایشان میتوان گفت، راحت و آزاد بود، خیلی راحت با همه دوست میشد؛ براحتی دیگران را جذب خودش میکرد. یکی از ویژگیهایی که از حسن باقری در ذهنم مانده، وقت شناسیاش بود. همه کارهایش را سر وقت و بموقع انجام میداد.
بیش از آنکه یک فرمانده باشد، یک معلم بود، این یکی از مسائلی است که من اصلاً میگویم یک ویژگی منحصر به فرد حسن باقری یا به تعبیری، حسن بار دومش بود داشت زندگی میکرد، بار اولش نبود. یک بار زندگی کرده بود و این بار دومش بود؛ اینکه همه اینها را دیده و گذرانده بود؛ یعنی به عنوان یک انسان موفق این تعبیر برای ایشان به کار برده میشود.
یعنی انگار یک بار زندگی و تجربه کردند، از نو متولد شدند و حالا بار دوم است زندگی میکنند با کولهباری از تجربه. همه این تجربهها را به کار میگیرند و خطایی نمیکنند و تجربیات را به دیگران انتقال میدهند. حسن باقری بسیار پخته و سنجیده عمل میکرد. این را باید قبل از جنگ و خانواده جست وجو کرد. ویژگی مهم حسن باقری یک معلم بود، یک بار تجربه کرده بود و داشت اندوختههای قبلیاش را مرور میکرد، تصدیق میکرد.
رها و آزاد بود
یکی هم خصلت آزادگی، اصلاً خیلی رها و آزاد بود، الان تلاش میکنم که آزادگی او را پیدا کنم. حسن باقری ویژگی منحصر به فردش این است که آزاد بود، حسن باقری بارها در جلسه قرارگاه نصر به من میگفت خب برو این حرفهایت را بزن، نظرت را بگو، در جلسه خصوصی خودمان حرفهای خوبی میزدی. مثلاً میگفت خب بگو این حرفها را، حالا سن و سال من را شما تصور بکنید. آن موقع حسن باقری بین فرماندهان خیلی محبوب بود، در عین اینکه اقتدار داشت. به ما این فضا را میداد. به ما میدان میداد تا حرفمان را بزنیم.آقای حسن باقری آزاداندیش بود، ماها مثلاً نسبت به جایگاه افراد خیلی رعایتها داشتیم ولی ایشان در هر جلسهای، در هر موقعیتی براحتی حرفش را میزد. در همه ابعاد؛ نه رها به این معنی که همه چیز را زیر پایش گذاشته، نه . یعنی آنچه لازم بود عمل کند، رضای خدا را در نظر میگرفت و انجام میداد. افرادی وقتی رئیس میشوند دیگر کسی را تحویل نمیگیرند. اگر حسن باقری در سنگر بین نیروهای رزمنده نشسته بود، یک نفر غریب وارد میشد تشخیص نمیداد کدام حسن باقری است. تواضع داشت، آدمی اگر این ویژگی را داشته باشد، این خیلی جلو میافتد، یعنی خیلی راحت، حسن آن موقع چند ساله بود؟! ۲۵ ساله بود.
تفکر استراتژیک
فرمانده جنگ با ۲۵ سال سن آن هم در اوج، در سطح عالی و بالای جنگ، باید برای ۳۰۰ هزار نفر برنامهریزی و طراحی کند. حسن باقری همیشه آن حالات نشاط جوانی، شور و حماسه را داشت. احساس خستگی و سرخوردگی را هرگز در ایشان نمیدیدید. حسن باقری دارای خصلتهای مهم بود؛
۱) معلم بود و دوست داشت مطالب را منتقل بکند.
۲) در هر موضوعی به عنوان کسی که بار دومش بود زندگی میکرد.
۳) عقلانیت و جزم، فکر، تفکر، آنچه نیازمند آن هستیم. تفکر استراتژی، بر پایه ایمان، معنویت.
هر کسی یک اسمی میگذارد. نوآوری حسن باقری از این نوع است. اتفاقاً حسن از این ویژگیها داشت. مرتب در حال نوسازی بود. حال و آینده را میتوانست برنامهریزی کند. با اینکه در این سطح بالا بود، این انعطاف در هم داشت که در سطح پایین مثل همه باشد. با این تواناییها راحت و آزاد بود. رانندهاش غدیر علی قاسمی بود؛ چون ما خیلی با هم این طرف و آن طرف میشدیم. خیلی راحت بود، در صورتی که فرض یک جوان ۲۵ ساله اصلاً این حالت را ندارد. بعضی در 40 سالگی به بعد راحتتر حرف میزنند. این حالت خیلی راحت بودن در زندگی امام است. امام خیلی راحت است. حسن یک به اصطلاح بلوغ زودهنگامی داشته است. حالا یک کسان دیگری هم هستند، مسئولیت بالا دارند! اما هنوز که نگاهش میکنیم، احساس میکنیم بالغ نشدهاند! هنوز نگاهش میکنیم میبینیم در سعه صدرش؛ مسأله دارد.
خصلت خاص حسن
چیزی که از حسن باقری بر من اثر گذاشت. اعتماد به نفس عجیبش و مهارت انتقالش به نیروهایش بود. بعضیها اعتماد به نفس عجیبی دارند، ولی قدرت انتقال ندارند. حضرت علی(ع) میفرماید: اگر کسی چیزی به من آموخت من بنده او هستم. من در این بخش بنده شهید حسن باقری هستم؛ چون من شهرستانی و بچه تهران نبودم که پررویی لازم را داشته باشم. حسن باقری فرماندهای در جنگ بود که اطمینان داشت و این اطمینان را منتقل میکرد، خب خیلی زود رفت. از اول مهر ۱۳۵۹ وارد جنگ شد و در ۶ بهمن ۱۳۶۱ در شناسایی فکه به شهادت رسید. عمرش در جنگ دو سال و نیم بود. اما از همه فرماندهان بیشتر اثرگذار بود. تنها کسی که به طور جدی بحث کالک، نقشه، عکس هوایی و توجیه نوشتاری را رسم کرد، حسن باقری بود. کسی که به سپاه سازمان داد ایشان بود، اگر این کار را نکرده بود هنوز ما عناصری از سپاه بودیم.
حسن باقری به سپاه عزت داد، برای همه فرماندهان عزت داد و برایشان میدان عمل زیادی به وجود آورد، حتی به فرماندهان ارتش میدان داد، عزت داد، افتخار ملی ایجاد کرد، برای من هم فضا ایجاد کرد، سال ۶۱ در ارتش اولین دوره دانشگاه فرماندهی و ستاد (دافوس) شروع شد. گفتند بعضی از بچههای سپاه هم باید بروند. حسن اصرار داشت که من باید بروم آن دوره را ببینم. میگفت باید بروی، برای آینده ما میخواهیم و بدردت میخورد، یعنی شما تصور کنید آن روزی که مرا قانع کرد که باید بروی دافوس، چون یکی از کسانی که من را اصرار کرد و خودش هم با من آمد و در افتتاحیه دافوس شرکت کرد حسن باقری بود.
دوره برای فرماندهان عالی ارتش بود. زمانی که من وارد آن کلاس شدم سنم به اندازه سن سربازی همکلاسیهایم بود. تمام فرماندهان، مدیران ارتش را سرهنگ علی صیادشیرازی برای دوره فرستاده بود؛ یعنی شخصی که ۲۰ سال خدمت میکرد، سرهنگ تمام و فرمانده لشکر ۲۸ کردستان. بعضی از افراد ناراحت شدند. در آنجا به من گفتند شما از سربازی به سرهنگی رسیدید.
در مورد شهادت حسن باقری باید بگویم شهادت حسن باقری بزرگترین فاجعه و خسارت برای جنگ برای مملکت و آینده بود، این خسارت برای جنگ جبران ناپذیر است. حسن باقری یک استراتژیست جنگ بود، شهادتش روی همه فرماندهان تأثیر منفی داشت. چه طور سپاه میتواند این خسارت را جبران کند.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
می گفت آینده از آن کسی است که قدرتمندتر باشد
اخبارایران آنلاین