ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام صادق علیه السلام: از دو خصلت بپرهیز: بى حوصلگى و تنبلى، زیرا اگر کم حوصله باشى بر حق شکیبایی نکنى و اگر سست و تنبل باشى حقّى را ادا نکنى.
[امالى صدوق، ص ۶۳۶]
بیوک میرزایی: ثروتی دارم که راکفلر هم ندارد
یکی از خوش سعادتترین بازیگران رادیو بودم چون با هنرمندانی کار کردم که حاذق بودند. در سال ۶۲ وارد رادیو شدم؛ قبل از آن هم طرفدار شدید رادیو بودم خصوصاً به صبح جمعه بسیار گوش میکردم. صبح جمعه برنامه پرطرفداری بود و مردم برای شنیدن آن از خواب بیدار میشدند. شکل و شمایل کار با میکروفن را در سن ۲۵ سالگی کنار ابَربازیگران رادیو یاد گرفتم و این برایم افتخار بزرگی است. ما مردم بسیار شریفی داریم. مردم امتیازاتی به ما دادهاند که راکفلرها ندارند و احترام و ارزش زیادی برای ما به عنوان هنرمند قائلند. از چهره شناخته شدهام به عنوان هنرمند برای دوستانم استفاده میکنم. تاکنون بارها کار اعدامی و ممنوعالملاقاتی را راه انداختم، اما برای خودم کاری نکردهام. در زندگیام قدردان مردم هستم. کار در رادیو عشق است، چون پول زیادی در این زمینه نیست. رادیو محیطی کوچک است که همه همدیگر را میشناسیم و مشکلات همدیگر را میدانیم. فضا در این قسمت بسیار صمیمانه است.
بخشی از صحبتهای این بازیگر رادیو و تلویزیون در برنامه «شبنشینی»
بخشی از صحبتهای این بازیگر رادیو و تلویزیون در برنامه «شبنشینی»
بهرهگیریمان از شبکههای اجتماعی چندان هوشمندانه نیست
محمود آموزگار
نویسنده و ناشر
طی یکسال و نیم اخیر توجه به فضای مجازی و ازسویی زندگی دیجیتالی بیش از پیش میان ما ایرانیان رواج یافته است؛ در اینبین شبکههای اجتماعی همچون «کلابهاوس» که قدری نوظهورتر هستند با استقبالی به مراتب بیشتر روبهرو شدهاند. محدودیتهایی که کرونا از زمان شیوع در کشورمان سبب شد مقاومت برخی مؤلفان، مترجمان و حتی ناشران در برابر استفاده از ظرفیتهای دنیای تکنولوژی را در هم شکست. این اتفاقی بسیار مهم است، چراکه اگر قرار بود همچنان روال قبل طی شود و به همان کندی گذشته به این سو گام برداریم زمان بسیاری لازم بود تا همگان متوجه ضرورت استفاده از رهاورد تکنولوژیهای ارتباطی شوند. با این حال همهگیر شدن پاندمی کرونا شرایط تازهای را به همه جهان تحمیل کرد. همه آنهایی که پیشتر تمایلی به استفاده از این امکانات نداشتند بهناچار سراغ آن آمدند. شاید تا همین یکی- دو سال قبل ترجیح اغلبمان به شرکت در برنامههای حضوری بود که به همین دلیل هم گاه از آنها محروم میشدیم، اما حالا دیگر عجیب نیست که در خانه خود بنشینیم و در برنامهای گروهی شرکت کنیم و درباره کتاب یا موضوعی نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذاریم یا گفتههای آنان را بشنویم. شرایط تازهای که زمان چندانی از تجربه به نسبت همگانیاش نمیگذرد حداقل در کشور خودمان مفهوم برگزاری جلسه را با تغییرات بسیاری روبهرو کرد، البته این دگرگونی تنها از جهت حذف اجبار به حضور فیزیکی نیست و ما حتی از بابت چگونگی مراودات در آنها هم با اتفاقات جدیدی روبهرو هستیم. به این معنی که اغلب جلسهها درگذشته به آن شکل برگزار میشد که چند نفر سخنرانی میکردند و دیگران هم شنونده بودند، اما حالا این جلسات به شکل مشارکتی برگزار میشود؛ حاضران دیگر شنونده صرف نیستند و در صورت تمایل خودشان هم شرکت خواهند کرد؛ در این بین شبکههای اجتماعی و برنامههای مختلفی مورد توجه قرارگرفته که از همهگیرترین آنها میتوان به«Google Meet» و طی ماههای اخیر هم به «کلاب هاوس» و «اسکایپ» اشاره کرد؛ از این طریق فرصتی برای تبادل نظر نه تنها میان خود اهالی کتاب ایجاد شده، بلکه حتی جامعه کتابخوان هم شرایطی برای تعامل با دستاندرکاران نشر و همین مؤلفان و ناشران یافتهاند. این مسأله دریچه ای تازه را بهسوی نشرمان بازکرده که در درازمدت تأثیر مثبت و بسزایی حتی بر اقتصاد حوزه کتاب بهجای خواهد گذاشت، اما نباید نکته ای مهم را هم فراموش کرد؛ اینکه هنوز در چگونگی استفاده از اینها با ضعف و سردرگمی مواجه هستیم. برپاکنندگان جلسات و اتاقها در همین حوزهای که مورد نظرمان است موفق به ایجاد جذابیتهای کافی برای علاقهمندی مخاطب به پیگیری مداوم نشدهاند، بهعنوان نمونه در همین «کلابهاوس»، خود من حوصلهام نمیشود همه جلسات را تا آخر گوش بدهم. چرا؟ چون هنوز برنامهریزی اصولی و حتی حسابشدهای ندارند. این در حالی است که ادامه روند مذکور به شکل فعلی میتواند بهجای جذب مخاطب به زدگی آنان بینجامد. حالا که روند گسترش دنیای تکنولوژی در وجوه مختلف زندگیمان سرعت بسیاری یافته چرا قدری حسابشدهتر از ظرفیتهای آن بهره نگیریم؟ با استفاده ای هوشمندانهتر از این شبکههای اجتماعی، آنهم حالا که توجه طیف وسیعی از مردم به آنها جلب شده میتوان حتی به افزایش سرانه مطالعه کمک کرد؛ اینها ابزار قدرتمندی برای ترویج کتابخوانی هستند. فراموش نکنیم که تنها بحث تکنیک در میان نیست، اینجا به استراتژی هم نیاز داریم. نباید این برنامهها باری به هرجهت برگزار شوند؛ در این بین میتوان به افراد یا گروههایی که عملکرد موفقی داشتهاند هم مراجعه کرد وهم از تجربه آنان بهره گرفت. من بهشخصه صفحه «مسعود بُربُر»، از نویسندگان جوانمان در اینستاگرام را نمونه موفقی در جلب توجه کتابدوستان به داستانخوانی و... میدانم، البته موارد دیگری هم هستند اما این صفحه با سلیقه من، بهعنوان یک کتابخوان بیشتر جور درمیآید.
نویسنده و ناشر
طی یکسال و نیم اخیر توجه به فضای مجازی و ازسویی زندگی دیجیتالی بیش از پیش میان ما ایرانیان رواج یافته است؛ در اینبین شبکههای اجتماعی همچون «کلابهاوس» که قدری نوظهورتر هستند با استقبالی به مراتب بیشتر روبهرو شدهاند. محدودیتهایی که کرونا از زمان شیوع در کشورمان سبب شد مقاومت برخی مؤلفان، مترجمان و حتی ناشران در برابر استفاده از ظرفیتهای دنیای تکنولوژی را در هم شکست. این اتفاقی بسیار مهم است، چراکه اگر قرار بود همچنان روال قبل طی شود و به همان کندی گذشته به این سو گام برداریم زمان بسیاری لازم بود تا همگان متوجه ضرورت استفاده از رهاورد تکنولوژیهای ارتباطی شوند. با این حال همهگیر شدن پاندمی کرونا شرایط تازهای را به همه جهان تحمیل کرد. همه آنهایی که پیشتر تمایلی به استفاده از این امکانات نداشتند بهناچار سراغ آن آمدند. شاید تا همین یکی- دو سال قبل ترجیح اغلبمان به شرکت در برنامههای حضوری بود که به همین دلیل هم گاه از آنها محروم میشدیم، اما حالا دیگر عجیب نیست که در خانه خود بنشینیم و در برنامهای گروهی شرکت کنیم و درباره کتاب یا موضوعی نظرات خود را با دیگران به اشتراک بگذاریم یا گفتههای آنان را بشنویم. شرایط تازهای که زمان چندانی از تجربه به نسبت همگانیاش نمیگذرد حداقل در کشور خودمان مفهوم برگزاری جلسه را با تغییرات بسیاری روبهرو کرد، البته این دگرگونی تنها از جهت حذف اجبار به حضور فیزیکی نیست و ما حتی از بابت چگونگی مراودات در آنها هم با اتفاقات جدیدی روبهرو هستیم. به این معنی که اغلب جلسهها درگذشته به آن شکل برگزار میشد که چند نفر سخنرانی میکردند و دیگران هم شنونده بودند، اما حالا این جلسات به شکل مشارکتی برگزار میشود؛ حاضران دیگر شنونده صرف نیستند و در صورت تمایل خودشان هم شرکت خواهند کرد؛ در این بین شبکههای اجتماعی و برنامههای مختلفی مورد توجه قرارگرفته که از همهگیرترین آنها میتوان به«Google Meet» و طی ماههای اخیر هم به «کلاب هاوس» و «اسکایپ» اشاره کرد؛ از این طریق فرصتی برای تبادل نظر نه تنها میان خود اهالی کتاب ایجاد شده، بلکه حتی جامعه کتابخوان هم شرایطی برای تعامل با دستاندرکاران نشر و همین مؤلفان و ناشران یافتهاند. این مسأله دریچه ای تازه را بهسوی نشرمان بازکرده که در درازمدت تأثیر مثبت و بسزایی حتی بر اقتصاد حوزه کتاب بهجای خواهد گذاشت، اما نباید نکته ای مهم را هم فراموش کرد؛ اینکه هنوز در چگونگی استفاده از اینها با ضعف و سردرگمی مواجه هستیم. برپاکنندگان جلسات و اتاقها در همین حوزهای که مورد نظرمان است موفق به ایجاد جذابیتهای کافی برای علاقهمندی مخاطب به پیگیری مداوم نشدهاند، بهعنوان نمونه در همین «کلابهاوس»، خود من حوصلهام نمیشود همه جلسات را تا آخر گوش بدهم. چرا؟ چون هنوز برنامهریزی اصولی و حتی حسابشدهای ندارند. این در حالی است که ادامه روند مذکور به شکل فعلی میتواند بهجای جذب مخاطب به زدگی آنان بینجامد. حالا که روند گسترش دنیای تکنولوژی در وجوه مختلف زندگیمان سرعت بسیاری یافته چرا قدری حسابشدهتر از ظرفیتهای آن بهره نگیریم؟ با استفاده ای هوشمندانهتر از این شبکههای اجتماعی، آنهم حالا که توجه طیف وسیعی از مردم به آنها جلب شده میتوان حتی به افزایش سرانه مطالعه کمک کرد؛ اینها ابزار قدرتمندی برای ترویج کتابخوانی هستند. فراموش نکنیم که تنها بحث تکنیک در میان نیست، اینجا به استراتژی هم نیاز داریم. نباید این برنامهها باری به هرجهت برگزار شوند؛ در این بین میتوان به افراد یا گروههایی که عملکرد موفقی داشتهاند هم مراجعه کرد وهم از تجربه آنان بهره گرفت. من بهشخصه صفحه «مسعود بُربُر»، از نویسندگان جوانمان در اینستاگرام را نمونه موفقی در جلب توجه کتابدوستان به داستانخوانی و... میدانم، البته موارد دیگری هم هستند اما این صفحه با سلیقه من، بهعنوان یک کتابخوان بیشتر جور درمیآید.
علیه مرجعیت اجتماعی هنرمندان
علیرضا نراقی
منتقد
در بزنگاههای مهم تاریخی، مواضع هنرمندان به عنوان یکی از گروههای به اصطلاح «مرجع» مورد توجه قرار میگیرد. این کنجکاوی نسبت به مواضع آنها، اغلب این انتظار را به وجود آورده که جامعه نیازمند اظهار نظر یا واکنش هنرمندان در بزنگاههای اجتماعی و سیاسی است و این اظهارات تأثیری بر واقعیت رخداد دارد. این تصور اغراق آمیز بیشتر حاصل سوء تفاهمات شهرت و ساخته شدن فردیتی کاذب به سبب توجه رسانهها به هنرمندان است.
مردمان بر اساس نیازی ملموس و مشاهدهپذیر، دست به کنشی جمعی میزنند و در این میان هدایتگر آنها پس از آن نیاز ملموس، هیجانات و باورهای آنهاست.
اگر چهره شناخته شدهای به سبب موضع خود مورد توجه قرار میگیرد و نقد یا ستایش میشود، به سبب آن است که از جایگاه «شهرت» با این هیجانات یا باورها ارتباطی برقرار کرده است.
در اینجا مردمان صاحب کنش به اظهارات هنرمند نیاز ندارند، بلکه توجه به آن اظهارات صرفاً از روی تأیید یا رد هیجانات و استدلالهای کنشگران رخ میدهد و نوعی خاصیت صرفاً تبلیغاتی دارد. پس این اظهارات با همه هیاهویی که ممکن است ایجاد کند، اغلب جریانساز نیست و بیشتر واکنشی است.
از دیگرسو همان طور که پیشتر گفته شد، تصورات اغراضآمیز از نقش هنرمند و اهمیت نظرش درباب مسائل مختلف جمعی، حاصل درک اشتباه از شهرت و ساخته شدن فردیتی کاذب به سبب توجه رسانههاست. یکی از موضوعات ثابت رسانهها هنرمندان، آثار آنها و اخبار و حواشی پیرامون آنهاست.
این توجه رسانهای گاه نوعی فردیت کاذب هم میسازد. به این معنا که گویی هنرمند فارغ از اثر خود، باید خودش هم مورد واکاوی قرار گیرد. گویی هم رفتارش به عنوان فرد در همه شئون باید زیر ذرهبین باشد و هم نظریاتش در جریان روزمره و جدای از اثر، مورد پرسش و سنجش قرار گیرد!
این در حالی است که هیچ دلیل منطقی و از پیش روشنی مبنی بر اینکه هنرمند به صرف اینکه هنرمند است، باید رفتار و افکاری سنجیده، منسجم و قابل دفاع داشته باشد و در برابر مسائل اصلی جامعه صاحب نظر باشد، وجود ندارد.
نظریات هنرمند تا جایی اهمیت دارد و قابل نقد است که در بافت اثرش مطرح شود و از نظر اجتماعی و سیاسی هم، همین بافت است که میتواند اهمیت و تأثیر داشته باشد.
هنرمند، شهروندی است که به عنوان انتخابی فردی میتواند در مسائل جمعی دخالت کند یا تنزه طلب باشد، اما هنرمند سیاسی با اثرش سیاسی میشود. او به شکلی تدریجی و نرم در هیجانات جامعه و در نهایت در واقعیت تاریخی او اثر میگذارد.
منتقد
در بزنگاههای مهم تاریخی، مواضع هنرمندان به عنوان یکی از گروههای به اصطلاح «مرجع» مورد توجه قرار میگیرد. این کنجکاوی نسبت به مواضع آنها، اغلب این انتظار را به وجود آورده که جامعه نیازمند اظهار نظر یا واکنش هنرمندان در بزنگاههای اجتماعی و سیاسی است و این اظهارات تأثیری بر واقعیت رخداد دارد. این تصور اغراق آمیز بیشتر حاصل سوء تفاهمات شهرت و ساخته شدن فردیتی کاذب به سبب توجه رسانهها به هنرمندان است.
مردمان بر اساس نیازی ملموس و مشاهدهپذیر، دست به کنشی جمعی میزنند و در این میان هدایتگر آنها پس از آن نیاز ملموس، هیجانات و باورهای آنهاست.
اگر چهره شناخته شدهای به سبب موضع خود مورد توجه قرار میگیرد و نقد یا ستایش میشود، به سبب آن است که از جایگاه «شهرت» با این هیجانات یا باورها ارتباطی برقرار کرده است.
در اینجا مردمان صاحب کنش به اظهارات هنرمند نیاز ندارند، بلکه توجه به آن اظهارات صرفاً از روی تأیید یا رد هیجانات و استدلالهای کنشگران رخ میدهد و نوعی خاصیت صرفاً تبلیغاتی دارد. پس این اظهارات با همه هیاهویی که ممکن است ایجاد کند، اغلب جریانساز نیست و بیشتر واکنشی است.
از دیگرسو همان طور که پیشتر گفته شد، تصورات اغراضآمیز از نقش هنرمند و اهمیت نظرش درباب مسائل مختلف جمعی، حاصل درک اشتباه از شهرت و ساخته شدن فردیتی کاذب به سبب توجه رسانههاست. یکی از موضوعات ثابت رسانهها هنرمندان، آثار آنها و اخبار و حواشی پیرامون آنهاست.
این توجه رسانهای گاه نوعی فردیت کاذب هم میسازد. به این معنا که گویی هنرمند فارغ از اثر خود، باید خودش هم مورد واکاوی قرار گیرد. گویی هم رفتارش به عنوان فرد در همه شئون باید زیر ذرهبین باشد و هم نظریاتش در جریان روزمره و جدای از اثر، مورد پرسش و سنجش قرار گیرد!
این در حالی است که هیچ دلیل منطقی و از پیش روشنی مبنی بر اینکه هنرمند به صرف اینکه هنرمند است، باید رفتار و افکاری سنجیده، منسجم و قابل دفاع داشته باشد و در برابر مسائل اصلی جامعه صاحب نظر باشد، وجود ندارد.
نظریات هنرمند تا جایی اهمیت دارد و قابل نقد است که در بافت اثرش مطرح شود و از نظر اجتماعی و سیاسی هم، همین بافت است که میتواند اهمیت و تأثیر داشته باشد.
هنرمند، شهروندی است که به عنوان انتخابی فردی میتواند در مسائل جمعی دخالت کند یا تنزه طلب باشد، اما هنرمند سیاسی با اثرش سیاسی میشود. او به شکلی تدریجی و نرم در هیجانات جامعه و در نهایت در واقعیت تاریخی او اثر میگذارد.
هنرمندان در فضای مجازی
این روزها هنرمندان از خوزستان میگویند و همدردی خودشان را با گذاشتن پست و قطعات موسیقی نشان میدهند.همچنین هنرمندانی هم کارهای تازه خود را با مخاطبان تبادل میکنند.
بیانیههایی برای حمایت
خانه سینما، خانه تئاتر و خانه موسیقی بیانیه برای حمایت از مردم خوزستان صادر کردند و از مسئولان خواستار رسیدگی شدند. اما انجمن نویسندگان کودک و نوجوان مخاطب خود را کودکان خوزستانی قرار داده و طی نامهای با آنان همدری کرده است:«ما نویسندگان حوزه کودک و نوجوان کشور نیز، از هرجای ایران عزیز باشیم با شما همدردیم.هرچند ممکن است ظاهراً برای چنین روزهای سختی، کار چندانی از دست ما برنیاید، ولی میخواهیم بگوییم ما نیز همراه شماییم و همصدا با شما از مسئولان کشور میخواهیم راه چارهای فوری برای حل مشکل بیآبی خوزستان بیابند و حل این مسأله مهم و حیاتی را به آیندههای
ناپیدا وانگذارند.»
چهرهها
سهراب پورناظری آهنگساز و نوازنده گروه «شمس» قرار بود شب گذشته در گپویلرآلزاس فرانسه روی صحنه برود. پورناظری پیشاپیش این اجرا را به مردم خوزستان تقدیم کرده است.
اسدالله امرایی هم در صفحه شخصی خود به مناسبت بیست ویکم ژوئیه زادروز تس گالاگر شاعر، نمایشنامهنویس و نویسنده امریکایی، اعلام کرده است:«تس گالاگر همسر ریموند کارور نویسنده فقید امریکایی است. برخی داستانها و نمایشنامهها و شعرهای او را با اجازه خودش ترجمه
کردهام.»
آیدا پناهنده که در سال ۱۳۹۹ سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم سینمایی «زاولا» گرفته و به تازگی به جشنواره ونیز راه یافته است در صفحه شخصی خود نوشت: «تبریک به ارسلان امیری و سمیرا برادری که فروتنانه و سختجان از دل طوفانها گذشتند و خواهند گذشت.»
منوچهر هادی هم خبر از پایان سریال «گیسو» داده:«ممنون از استقبال بینظیرتون، ممنون از کامنتها و نقدهای درست و گاهاً غلط و نامحترمانتون، یک قسمت دیگر به پایان اجباری فصل دو میرسیم و قصه به اتمام نرسیده و اگر قرار به ادامه ساخت عاشقانه باشد قطعاً بنده نخواهم بود و مسئولیت کل کار را چه خوب و چه بد تا پایان فصل دو شخصاً بهعهده میگیرم.»
چه خبر؟
پروین علیپور مترجم هم در صفحه شخصی خود خبر چاپ سوم کتاب : «دردسرساز»را از سوی نشر چشمه داده است. او هم خلاصه کتاب را نوشته و هم درباره پیام داستان و در نهایت پیشنهاد کرده است: «مطالعه این کتاب، نه فقط به نوجوان ها، به والدین، به معلّم و مدیر و مشاور؛ که به تمام کسانى هم که به نوعى درگیرِ رسیدگى و داورىِ جُرمِ نوجوانها هستند ، پیشنهاد مىشود.»
به گفته او جوایز ترجمه کتاب دردسرساز به این ترتیب است:1) کتاب ویژه شوراى کتاب کودک٢) کتاب برگزیده جشنواره دوسالانه کانون پرورش فکری٣)کتاب عالى لاکپشت پرنده
٤) نامزد نهایى کتاب سال لاکپشت پرنده
جمال رحمتی کاریکاتوریست به همراه دیگر همکاران خود پویش «هنر برای خوزستان» را در فضای مجازی راهاندازی کردهاند: «ما کارتونیستها و کاریکاتوریستها گرد هم آمدهایم تا با زبان تصویر حرفهایمان را بزنیم. این چیزی است که برای همراهی با مردم رنج کشیده خوزستان، از قلممان برمیآید.»
تازههای نشر
نشر ثالث در صفحه خود از کتاب « هگل یا اسپینوزا» نام برده است. این کتاب نوشته پروفسور ماشری با ترجمه حجتالله رحیمی به چاپ دوم رسیده است. در بخشی از معرفی کتاب آمده است: «پروفسور ماشری در کتاب هگل یا اسپینوزا کوشیده است با تحلیل و مواجهه آرای هگل و اسپینوزا به عنوان فیلسوفانی که سنت فلسفه معاصر را عمیقاً به تسخیر خود درآوردهاند و همانقدر که به یکدیگر نزدیکند، از یکدیگر فاصله دارند، مفهوم خاص خود را از امر دیالکتیک ارائه کند.»
بیانیههایی برای حمایت
خانه سینما، خانه تئاتر و خانه موسیقی بیانیه برای حمایت از مردم خوزستان صادر کردند و از مسئولان خواستار رسیدگی شدند. اما انجمن نویسندگان کودک و نوجوان مخاطب خود را کودکان خوزستانی قرار داده و طی نامهای با آنان همدری کرده است:«ما نویسندگان حوزه کودک و نوجوان کشور نیز، از هرجای ایران عزیز باشیم با شما همدردیم.هرچند ممکن است ظاهراً برای چنین روزهای سختی، کار چندانی از دست ما برنیاید، ولی میخواهیم بگوییم ما نیز همراه شماییم و همصدا با شما از مسئولان کشور میخواهیم راه چارهای فوری برای حل مشکل بیآبی خوزستان بیابند و حل این مسأله مهم و حیاتی را به آیندههای
ناپیدا وانگذارند.»
چهرهها
سهراب پورناظری آهنگساز و نوازنده گروه «شمس» قرار بود شب گذشته در گپویلرآلزاس فرانسه روی صحنه برود. پورناظری پیشاپیش این اجرا را به مردم خوزستان تقدیم کرده است.
اسدالله امرایی هم در صفحه شخصی خود به مناسبت بیست ویکم ژوئیه زادروز تس گالاگر شاعر، نمایشنامهنویس و نویسنده امریکایی، اعلام کرده است:«تس گالاگر همسر ریموند کارور نویسنده فقید امریکایی است. برخی داستانها و نمایشنامهها و شعرهای او را با اجازه خودش ترجمه
کردهام.»
آیدا پناهنده که در سال ۱۳۹۹ سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه را در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر برای فیلم سینمایی «زاولا» گرفته و به تازگی به جشنواره ونیز راه یافته است در صفحه شخصی خود نوشت: «تبریک به ارسلان امیری و سمیرا برادری که فروتنانه و سختجان از دل طوفانها گذشتند و خواهند گذشت.»
منوچهر هادی هم خبر از پایان سریال «گیسو» داده:«ممنون از استقبال بینظیرتون، ممنون از کامنتها و نقدهای درست و گاهاً غلط و نامحترمانتون، یک قسمت دیگر به پایان اجباری فصل دو میرسیم و قصه به اتمام نرسیده و اگر قرار به ادامه ساخت عاشقانه باشد قطعاً بنده نخواهم بود و مسئولیت کل کار را چه خوب و چه بد تا پایان فصل دو شخصاً بهعهده میگیرم.»
چه خبر؟
پروین علیپور مترجم هم در صفحه شخصی خود خبر چاپ سوم کتاب : «دردسرساز»را از سوی نشر چشمه داده است. او هم خلاصه کتاب را نوشته و هم درباره پیام داستان و در نهایت پیشنهاد کرده است: «مطالعه این کتاب، نه فقط به نوجوان ها، به والدین، به معلّم و مدیر و مشاور؛ که به تمام کسانى هم که به نوعى درگیرِ رسیدگى و داورىِ جُرمِ نوجوانها هستند ، پیشنهاد مىشود.»
به گفته او جوایز ترجمه کتاب دردسرساز به این ترتیب است:1) کتاب ویژه شوراى کتاب کودک٢) کتاب برگزیده جشنواره دوسالانه کانون پرورش فکری٣)کتاب عالى لاکپشت پرنده
٤) نامزد نهایى کتاب سال لاکپشت پرنده
جمال رحمتی کاریکاتوریست به همراه دیگر همکاران خود پویش «هنر برای خوزستان» را در فضای مجازی راهاندازی کردهاند: «ما کارتونیستها و کاریکاتوریستها گرد هم آمدهایم تا با زبان تصویر حرفهایمان را بزنیم. این چیزی است که برای همراهی با مردم رنج کشیده خوزستان، از قلممان برمیآید.»
تازههای نشر
نشر ثالث در صفحه خود از کتاب « هگل یا اسپینوزا» نام برده است. این کتاب نوشته پروفسور ماشری با ترجمه حجتالله رحیمی به چاپ دوم رسیده است. در بخشی از معرفی کتاب آمده است: «پروفسور ماشری در کتاب هگل یا اسپینوزا کوشیده است با تحلیل و مواجهه آرای هگل و اسپینوزا به عنوان فیلسوفانی که سنت فلسفه معاصر را عمیقاً به تسخیر خود درآوردهاند و همانقدر که به یکدیگر نزدیکند، از یکدیگر فاصله دارند، مفهوم خاص خود را از امر دیالکتیک ارائه کند.»
هنوز یک موزه تئاتر نداریم
رضا آشفته
منتقد
با آنکه بیش از صد و پنجاه سال از استقرار تئاتر (به معنای غربیاش) و زمینههای حضورش میگذرد اما هنوز از یک موزه منسجم و بقایافته از دادههای مرتبط با آن برخوردار نیستیم و چه بسا سینما با کمتر از صد سال پیشینه در ایران سالهاست از نعمت موزه سینما فیض میبرد. نه تنها در تهران بلکه در شهرهایی همچون رشت، تبریز، مشهد، اصفهان و مانند اینها که برخوردار از تاریخ قابل اعتنایی در تئاترند، هنوز موزه تئاتری راهاندازی نشده است.
البته اگر بخواهیم تئاترهای سنتی و سنتهای نمایشی و آیینی ایران زمین را نیز در نظر بگیریم گستره تاریخیاش افزونتر از این صد و پنجاه سال خواهد شد و خود همین نمایشهای ایرانی نیازمند یک موزه دیگر است. به هر حال میدانیم که موزه محل گردآوری اسناد و نشانگان تخصصی هنر تئاتر خواهد شد و به گونهای به هویت فرهنگی ما رسمیت میبخشد چون دانسته است که هنر تئاتر یک هنر مردمی و تمدنساز به شمار میآید و ما نیز برای مواجهه بهتر با دیگران به ناچار باید بر این رمزگان موفقیت فرهنگی اصرار ورزیم وگرنه در جا زدن و بیمبالاتی و سهلانگاری خود یک بیماری برای مهلک شدن نشانگان فرهنگی است. این همه آدم متشخص و فرهنگی که هر کدام به گونهای بر شکل گیری تئاتر معاصر تاثیرگذار بودهاند اما هیچ نشانهای از دستخط و عکس ها و کتابها و پوسترها و ماکتها و این و آن ابزار مهمشان در دسترس نیست. یعنی داشتههایی که به مرور یا از بین رفتهاند یا در صندوقها و انبارهای نوه و نتیجههایشان که اگر تا به اکنون تعهدی در نگهداری آن نشانگان داشتهاند، در حال ویرانی است. این همه تماشاخانه در سراسر ایران در همه این
صد و چند سال ساخته و ویران شدهاند اما دریغ از یک عکس که عامل تشخیص و اثبات چنین چیزی باشد. باید به این موارد اهمیت داد و در گردآوری و نگهداری این نشانگان فرهنگی پافشاری کرد که خود این مجموعه که نامش موزه خواهد شد باز یک ارزش افزوده فرهنگی است که بر ساحتهای بیرونی جامعه میافزاید.
ما تئاتر داریم و این روزها هم بسیار فعال است اما نشانگانی که این فعالیتها را به هم پیوند دهد وجود ندارد و از نزدیکی اینها بشود هم نظرگاه بنیادین برای ساختار فرهنگی قائل شد و هم بر ارائه آثار با هدف پیوستن به موزه و کتاب تأکید ورزید که هر کالای بنجل و دم دستی را کالای هنری در نظر نگیریم که باید همین اثر برخوردار از ویژگیهای باطنی و برخوردار از زیباییشناسی باشد.
ما هیچ آرشیوی از لباسهای نمایش های اجرا شده و آثار شاخص نداریم و چنانچه از ابزار گریم و چهرهپردازی و مدلها و شیوههایش نیز ناآگاه هستیم در حالی که همه این عناصر در کنار ابزار فنی و تکنیکی نور و صدا پس از مندرس شدن باید در یک جا گردآوری شوند و برایشان شناسنامه و شرح حال نوشته و در کنارشان نصب شود. هر گزاره خبری و هنری نسبت به پیشینه تئاتر باید در همین جا نگهداری شود تا آیندگان بدانند در چه زمینه و بستری و با چه امکاناتی از کجا به کجا رسیدهایم.
البته در این سالها حرکتها و بحث و جدلهایی هم بوده که برای نمونه تئاتر نصر واقع در لالهزار تبدیل به موزه تئاتر بشود اما هنوز چنین نشده است. در حالی که تئاتر هر مملکتی باید برخوردار از موزه باشد تا با رسمیت دادن به دادههای تاریخیاش بتواند در گسترهای درست تئاتر معاصرش را برخوردار از نشانگان خلاقتر گرداند. به هر روی یک موزه نیازمند جا، هزینه، نیروی انسانی، امکانات و ابزار و... است و امروز موزهداری یک علم کاربردی است و سازمان میراث فرهنگی نیز در ایران متولی و ناظر بر موزهداری است و با همه این پایههای راستین، شوربختانه اقدامی برای گردآوری و نگهداری داشتههای پراکنده که دیگر خانوادهها نیز توان نگهداری از آنها را دارند از دست میدهند، نمیشود. چرا نباید این ثروت ملی با عزم و جزمی راسخ و استوار به پابرجا شدن یک موزه تئاتر کارآمد منجر نشود؟!
منتقد
با آنکه بیش از صد و پنجاه سال از استقرار تئاتر (به معنای غربیاش) و زمینههای حضورش میگذرد اما هنوز از یک موزه منسجم و بقایافته از دادههای مرتبط با آن برخوردار نیستیم و چه بسا سینما با کمتر از صد سال پیشینه در ایران سالهاست از نعمت موزه سینما فیض میبرد. نه تنها در تهران بلکه در شهرهایی همچون رشت، تبریز، مشهد، اصفهان و مانند اینها که برخوردار از تاریخ قابل اعتنایی در تئاترند، هنوز موزه تئاتری راهاندازی نشده است.
البته اگر بخواهیم تئاترهای سنتی و سنتهای نمایشی و آیینی ایران زمین را نیز در نظر بگیریم گستره تاریخیاش افزونتر از این صد و پنجاه سال خواهد شد و خود همین نمایشهای ایرانی نیازمند یک موزه دیگر است. به هر حال میدانیم که موزه محل گردآوری اسناد و نشانگان تخصصی هنر تئاتر خواهد شد و به گونهای به هویت فرهنگی ما رسمیت میبخشد چون دانسته است که هنر تئاتر یک هنر مردمی و تمدنساز به شمار میآید و ما نیز برای مواجهه بهتر با دیگران به ناچار باید بر این رمزگان موفقیت فرهنگی اصرار ورزیم وگرنه در جا زدن و بیمبالاتی و سهلانگاری خود یک بیماری برای مهلک شدن نشانگان فرهنگی است. این همه آدم متشخص و فرهنگی که هر کدام به گونهای بر شکل گیری تئاتر معاصر تاثیرگذار بودهاند اما هیچ نشانهای از دستخط و عکس ها و کتابها و پوسترها و ماکتها و این و آن ابزار مهمشان در دسترس نیست. یعنی داشتههایی که به مرور یا از بین رفتهاند یا در صندوقها و انبارهای نوه و نتیجههایشان که اگر تا به اکنون تعهدی در نگهداری آن نشانگان داشتهاند، در حال ویرانی است. این همه تماشاخانه در سراسر ایران در همه این
صد و چند سال ساخته و ویران شدهاند اما دریغ از یک عکس که عامل تشخیص و اثبات چنین چیزی باشد. باید به این موارد اهمیت داد و در گردآوری و نگهداری این نشانگان فرهنگی پافشاری کرد که خود این مجموعه که نامش موزه خواهد شد باز یک ارزش افزوده فرهنگی است که بر ساحتهای بیرونی جامعه میافزاید.
ما تئاتر داریم و این روزها هم بسیار فعال است اما نشانگانی که این فعالیتها را به هم پیوند دهد وجود ندارد و از نزدیکی اینها بشود هم نظرگاه بنیادین برای ساختار فرهنگی قائل شد و هم بر ارائه آثار با هدف پیوستن به موزه و کتاب تأکید ورزید که هر کالای بنجل و دم دستی را کالای هنری در نظر نگیریم که باید همین اثر برخوردار از ویژگیهای باطنی و برخوردار از زیباییشناسی باشد.
ما هیچ آرشیوی از لباسهای نمایش های اجرا شده و آثار شاخص نداریم و چنانچه از ابزار گریم و چهرهپردازی و مدلها و شیوههایش نیز ناآگاه هستیم در حالی که همه این عناصر در کنار ابزار فنی و تکنیکی نور و صدا پس از مندرس شدن باید در یک جا گردآوری شوند و برایشان شناسنامه و شرح حال نوشته و در کنارشان نصب شود. هر گزاره خبری و هنری نسبت به پیشینه تئاتر باید در همین جا نگهداری شود تا آیندگان بدانند در چه زمینه و بستری و با چه امکاناتی از کجا به کجا رسیدهایم.
البته در این سالها حرکتها و بحث و جدلهایی هم بوده که برای نمونه تئاتر نصر واقع در لالهزار تبدیل به موزه تئاتر بشود اما هنوز چنین نشده است. در حالی که تئاتر هر مملکتی باید برخوردار از موزه باشد تا با رسمیت دادن به دادههای تاریخیاش بتواند در گسترهای درست تئاتر معاصرش را برخوردار از نشانگان خلاقتر گرداند. به هر روی یک موزه نیازمند جا، هزینه، نیروی انسانی، امکانات و ابزار و... است و امروز موزهداری یک علم کاربردی است و سازمان میراث فرهنگی نیز در ایران متولی و ناظر بر موزهداری است و با همه این پایههای راستین، شوربختانه اقدامی برای گردآوری و نگهداری داشتههای پراکنده که دیگر خانوادهها نیز توان نگهداری از آنها را دارند از دست میدهند، نمیشود. چرا نباید این ثروت ملی با عزم و جزمی راسخ و استوار به پابرجا شدن یک موزه تئاتر کارآمد منجر نشود؟!
چرا خودزنی کردم؟
احمد آرام
نویسنده، منتقد و مدرس داستاننویسی
ازآنجاییکه نقد آثار هنری و ادبی برایم لذتبخش است تصمیم گرفتم گزیده بعضی از مطالب و نقدهای هنری و ادبیام را در یک کتاب منتشر کنم که سرانجام آن انتشار کتاب «آداب خودزنی در تاریکی مطلق» شد.
راستش بعد از پشت سر گذاشتن دهه شصت، نقد کمکم کمرنگ شد. حالا که رسیدهایم به سال هزار و چهارصد درمییابیم که درزمینه داستان ایرانی همیشه نقد مقولهای دور از دسترس بوده؛ مخصوصاً نقد مدرن.شاید یکی از دلایلش این باشد که بعضی از نویسندگان جوان نقد را برنمیتابند.
نباید فراموش کنیم که از دهه ۱۹۳۰ تا دهه ۱۹۶۰، در امریکا، نقد نو توانست ادبیات نوگرای آن زمان را وارد فضاهای جدی و اندیشه پرور بکند. از این نظر، اغلب منتقدان بر این باور بودند که توجه به مفاهیم نظری و اصطلاحات تخصصی و شیوههای نقادانه در نقد نو، پایههای نظریههای ادبی را قوی نگه میدارد. از همین روست که ناگهان با داستانهایی روبهرو میشویم که شیوه روایت، شخصیتپردازی، توصیف و معماری، داستانها را وارد مرحله جدیدی کرد. در همین راستا «منتقد وجودی» کشف شد؛ منتقدی که ثابت میکرد داستان یک رویکرد «وجودی»، عینی و ملموس است و این توجه علمی به نقد نو، مدرنیسم را وارد مرحلهای از درک زیبایی شناسانه جدید کرد، از اینروی پیکره نقد مدرن ادبی در ما پیشزمینهای شد تا ایدئولوژی قضاوت را بهعنوان یک اصل مدرن دریابیم.
اما در مملکت ما بهدلیل چاپ کترهای کتابهای داستان، شکل نقد هم از گرایش عمودی به متن وارد مرحلهای افقی و سطحی شد. امیدوارم توانسته باشم با چاپ این کتاب خدمت کوچکی به داستان ایرانی داشته باشم.
آداب خودزنی در تاریکی مطلق
نویسنده: احمد آرام
ناشر: پاتیزه
نویسنده، منتقد و مدرس داستاننویسی
ازآنجاییکه نقد آثار هنری و ادبی برایم لذتبخش است تصمیم گرفتم گزیده بعضی از مطالب و نقدهای هنری و ادبیام را در یک کتاب منتشر کنم که سرانجام آن انتشار کتاب «آداب خودزنی در تاریکی مطلق» شد.
راستش بعد از پشت سر گذاشتن دهه شصت، نقد کمکم کمرنگ شد. حالا که رسیدهایم به سال هزار و چهارصد درمییابیم که درزمینه داستان ایرانی همیشه نقد مقولهای دور از دسترس بوده؛ مخصوصاً نقد مدرن.شاید یکی از دلایلش این باشد که بعضی از نویسندگان جوان نقد را برنمیتابند.
نباید فراموش کنیم که از دهه ۱۹۳۰ تا دهه ۱۹۶۰، در امریکا، نقد نو توانست ادبیات نوگرای آن زمان را وارد فضاهای جدی و اندیشه پرور بکند. از این نظر، اغلب منتقدان بر این باور بودند که توجه به مفاهیم نظری و اصطلاحات تخصصی و شیوههای نقادانه در نقد نو، پایههای نظریههای ادبی را قوی نگه میدارد. از همین روست که ناگهان با داستانهایی روبهرو میشویم که شیوه روایت، شخصیتپردازی، توصیف و معماری، داستانها را وارد مرحله جدیدی کرد. در همین راستا «منتقد وجودی» کشف شد؛ منتقدی که ثابت میکرد داستان یک رویکرد «وجودی»، عینی و ملموس است و این توجه علمی به نقد نو، مدرنیسم را وارد مرحلهای از درک زیبایی شناسانه جدید کرد، از اینروی پیکره نقد مدرن ادبی در ما پیشزمینهای شد تا ایدئولوژی قضاوت را بهعنوان یک اصل مدرن دریابیم.
اما در مملکت ما بهدلیل چاپ کترهای کتابهای داستان، شکل نقد هم از گرایش عمودی به متن وارد مرحلهای افقی و سطحی شد. امیدوارم توانسته باشم با چاپ این کتاب خدمت کوچکی به داستان ایرانی داشته باشم.
آداب خودزنی در تاریکی مطلق
نویسنده: احمد آرام
ناشر: پاتیزه
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
بیوک میرزایی: ثروتی دارم که راکفلر هم ندارد
-
بهرهگیریمان از شبکههای اجتماعی چندان هوشمندانه نیست
-
علیه مرجعیت اجتماعی هنرمندان
-
هنرمندان در فضای مجازی
-
هنوز یک موزه تئاتر نداریم
-
چرا خودزنی کردم؟
-
عکس نوشت
اخبارایران آنلاین