ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
دعـــــای روز ششم
اللَّهُمَّ لا تَخْذُلْنِی فِیهِ لِتَعَرُّضِ مَعْصِیتِک وَ لا تَضْرِبْنِی بِسِیاطِ نَقِمَتِک وَ زَحْزِحْنِی فِیهِ مِنْ مُوجِبَاتِ سَخَطِک بِمَنِّک وَ اَیادِیک یا مُنْتَهَی رَغْبَه الرَّاغِبِینَ
خدایا مرا در این ماه به نزدیک شدن به نافرمانی ات وا مگذار، و با تازیانه های انتقامت عذاب مکن و از موجبات خشمت دورم بدار، به فضل و عطاهایت، ای نهایت دلبستگی دل شدگان.
میهمانان بیروزه پای سفره افطار فرشتگان
حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا زائری
دوستی اخیراً در یکی از شبکههای اجتماعی چیزی نوشته بود درباره کسانی که روزه نمیگیرند، اما به محافل افطار دعوت میشوند و این دعوت را کاملاً جدی میگیرند و بر سفره افطار مینشینند و با آغاز اذان مغرب چای مینوشند و خرما میخورند و... اما چنین چیزی نه تنها اصلاً مسخره نیست بلکه این رفتار برای برخی بدون آنکه بدانند و متوجه باشند پاسخی طبیعی به یک نیاز فطری و درونی است!
اشتباه است اگر فکر کنیم چنین پدیدهای فقط بهخاطر میل خوردن غذا یا تظاهر به روزهداری و ریا بوده، بلکه چه بسا یک احتیاج معنوی و نیاز درونی یا دلتنگی برای گم شدههای عاطفی و قلبی است که شاید اصلاً شخص به آن توجه نداشته باشد.
یکی از ادبای مشهور مسیحی لبنانی داستانی از سفر خود به فرانسه نقل میکند و شرح میدهد که در آن سالها که دسترسی به تماس تلفنی و ارتباطات رسانهای مثل امروز آسان نبود، یک روز دلتنگ وطن میشود و بشدت هوای دیارش را میکند و مینویسد که توی خیابانهای پاریس قدم میزدم که ناگهان صدای اذان به گوشم رسید، چنان بیاختیار شدم که ناخواسته در کوچه پس کوچهها بهدنبال صدا روانه شدم تا از مسجد پاریس سر درآوردم. در حیاط مسجد کنار حوض نشستم و با شوق و دلتنگی به مسلمانانی که وضو میگرفتند و داخل شبستان میرفتند نگاه میکردم و میدانستم که هیچ یک آن احساس عجیب درونی من را نسبت به نماز و عبادت خود درک نمیکنند! فضای معنوی ماه مبارک رمضان یک فرصت خاص و استثنایی تاریخی و زمانی است که در تقویم سالانه برای همه عالم هستی مقدر شده و در یک شب آن که میتواند از هزار ماه برتر باشد سرنوشت آینده همه موجودات رقم میخورد. ثانیهها و لحظههای این ماه گذرگاه فرشتگان خداوند هستند، دقایق و ساعتهایی که در روزها و شبهای این ماه سپری میشوند مسیر عبور شهابهای نورانی رحمت و لطف خداست.
شاید کسی روزه دار نباشد و در کشتی نجات رمضان سوار نشود، اما کافی است قدری چشم دلش را باز کند، قدری گوش جانش را بگشاید، قدری در سکوت و آرامش نغمههای دل انگیز موسیقی ملکوت را مانند هوایی خنک در کویر عطشناک ریههای زندگی مادی شهر غفلت و شتاب روانه سازد تا بفهمد مسافران جادهای که بیحرکت در کنارش نشستهاند به سوی کدام مقصد روانه اند!
اگر این شوق در این روزها همه را هوایی میکند، اگر این بیتابی در دل همه پیدا میشود -حتى کسانی که روزه نمیگیرند- و اگر در لحظات افطار با صدای مناجات و نغمه اذان همه حالی خوش دارند، از آن روست که کاروان دلباختگان خدا به سوی خدا روانه شدهاند و میهمانان خداوند بر سفره لبخند و مهربانی او زانو زدهاند. بوی عطر دل انگیز رمضان از جانهای شیفته عاشقان خداست، رایحهای که مشام هر قلب صاف و پاک را مینوازد و به شوق میآورد.
این شوق عجیب نیست، مگر شوق کودک به آغوش مادر غریب است؟ مگر شتاب تشنه برای آب تعجب دارد؟
مگر از گمشدهای که پس از مدتها سرگردانی به خانه پدری خود بازمی گردد جز شادمانی و سرور انتظاری هست؟
دوستی اخیراً در یکی از شبکههای اجتماعی چیزی نوشته بود درباره کسانی که روزه نمیگیرند، اما به محافل افطار دعوت میشوند و این دعوت را کاملاً جدی میگیرند و بر سفره افطار مینشینند و با آغاز اذان مغرب چای مینوشند و خرما میخورند و... اما چنین چیزی نه تنها اصلاً مسخره نیست بلکه این رفتار برای برخی بدون آنکه بدانند و متوجه باشند پاسخی طبیعی به یک نیاز فطری و درونی است!
اشتباه است اگر فکر کنیم چنین پدیدهای فقط بهخاطر میل خوردن غذا یا تظاهر به روزهداری و ریا بوده، بلکه چه بسا یک احتیاج معنوی و نیاز درونی یا دلتنگی برای گم شدههای عاطفی و قلبی است که شاید اصلاً شخص به آن توجه نداشته باشد.
یکی از ادبای مشهور مسیحی لبنانی داستانی از سفر خود به فرانسه نقل میکند و شرح میدهد که در آن سالها که دسترسی به تماس تلفنی و ارتباطات رسانهای مثل امروز آسان نبود، یک روز دلتنگ وطن میشود و بشدت هوای دیارش را میکند و مینویسد که توی خیابانهای پاریس قدم میزدم که ناگهان صدای اذان به گوشم رسید، چنان بیاختیار شدم که ناخواسته در کوچه پس کوچهها بهدنبال صدا روانه شدم تا از مسجد پاریس سر درآوردم. در حیاط مسجد کنار حوض نشستم و با شوق و دلتنگی به مسلمانانی که وضو میگرفتند و داخل شبستان میرفتند نگاه میکردم و میدانستم که هیچ یک آن احساس عجیب درونی من را نسبت به نماز و عبادت خود درک نمیکنند! فضای معنوی ماه مبارک رمضان یک فرصت خاص و استثنایی تاریخی و زمانی است که در تقویم سالانه برای همه عالم هستی مقدر شده و در یک شب آن که میتواند از هزار ماه برتر باشد سرنوشت آینده همه موجودات رقم میخورد. ثانیهها و لحظههای این ماه گذرگاه فرشتگان خداوند هستند، دقایق و ساعتهایی که در روزها و شبهای این ماه سپری میشوند مسیر عبور شهابهای نورانی رحمت و لطف خداست.
شاید کسی روزه دار نباشد و در کشتی نجات رمضان سوار نشود، اما کافی است قدری چشم دلش را باز کند، قدری گوش جانش را بگشاید، قدری در سکوت و آرامش نغمههای دل انگیز موسیقی ملکوت را مانند هوایی خنک در کویر عطشناک ریههای زندگی مادی شهر غفلت و شتاب روانه سازد تا بفهمد مسافران جادهای که بیحرکت در کنارش نشستهاند به سوی کدام مقصد روانه اند!
اگر این شوق در این روزها همه را هوایی میکند، اگر این بیتابی در دل همه پیدا میشود -حتى کسانی که روزه نمیگیرند- و اگر در لحظات افطار با صدای مناجات و نغمه اذان همه حالی خوش دارند، از آن روست که کاروان دلباختگان خدا به سوی خدا روانه شدهاند و میهمانان خداوند بر سفره لبخند و مهربانی او زانو زدهاند. بوی عطر دل انگیز رمضان از جانهای شیفته عاشقان خداست، رایحهای که مشام هر قلب صاف و پاک را مینوازد و به شوق میآورد.
این شوق عجیب نیست، مگر شوق کودک به آغوش مادر غریب است؟ مگر شتاب تشنه برای آب تعجب دارد؟
مگر از گمشدهای که پس از مدتها سرگردانی به خانه پدری خود بازمی گردد جز شادمانی و سرور انتظاری هست؟
ورود انجمن مجسمهسازان ایران به حاشیههای سردیس جمشید مشایخی
صورتهای سنگی بدون شباهت
گروه فرهنگی - ساختن سردیس و مجسمه مشاهیر ایرانی، همیشه یک مسأله بغرنج بوده و حاصل کار مجسمهسازان ما خیلی وقتها به خنده و استهزای مخاطبان و تماشاچیهای این سردیسها رسیده از بس که در بیشباهتترین شکل ممکن به سوژه اصلی ساخته و ارائه شدهاند. هربار که یکی از این مجسمهها رونمایی میشود این سؤال ایجاد میشود که آیا ما در این کشور مجسمهساز که پرتره هنرمندان و مشاهیر را به شبیهترین شکل ممکن دربیاورد نداریم؟ اگر داریم چرا اینقدر سوژه دست رسانهها و مردم میدهیم و بحق هم باید این انتقادها را جدی گرفت و کاری کرد. کاری که حداقل سالهاست انجام نشده و یکی دو روز همه چیز به خنده و مسخرهکردن گذشته تا سردیس بعدی و یک مجسمه بیشباهت و البته خندهدار دیگر. از نمونه این مجسمهها تا بخواهید وجود دارد و یک مراجعه ساده به ذهن، مصادیق آن را نشان میدهد. اگر بخواهیم راه دوری نرویم و مسأله را در روزهای اخیر جستوجو کنیم باید دوباره یادی کنیم از جمشید مشایخی هنرمند بزرگ کشور که به تازگی بار سفر به دیاری دیگر بست. بعد از تصویب ثبت خیابانی بهنام جمشید مشایخی سردیس او هم بسرعت آماده شد و در مراسم نصب تابلو خیابانی بهنام ایشان چند متر آنطرفتر از این سردیس رونمایی شد. پرده که افتاد، حاضرین بهزور خنده خود را نگه داشتند و چند دقیقه بعد فضاهای مجازی پر شد از این تصویر و واکنشهای صدرصد مخالف و منتقد به این مجسمه و بیشباهت بودنش به جمشید مشایخی. مسلماً یکی از شاخصههای توجه و گرامی داشتن یاد مشاهیر، ساخت سردیس برای آنها است؛ اما نه چنین سردیسها و مجسمههای پرتی که انگار مدیران ذیربط آن را به آماتورترین مجسمهساز دادهاند یا خیلی سریع و به قید فوریت از مجسمهسازی خواستهاند آن را تحویل دهد. بعد از واکنشها به مجسمه جمشید مشایخی، این مجسمه برای ترمیم و شبیهسازی به کارگاه رفت و دیروز هم عباس مجیدی، رئیس انجمن مجسمهسازان ایران تلویحاً شهرداری را مسئول آمادهسازی و نصب مجسمه دانست و پیشنهاد داد که این انجمن یک هنرمند مجسمهساز را به شهرداری معرفی کند تا دیگر چنین اتفاقی نیفتد. مجیدی روی یک نکته مهم دست میگذارد که میتوان به آن صحه گذاشت و دلیل این بیشباهتی را به این موضوع مربوط دانست. او میگوید: «مسئولینی که برای ساخت سردیس از مشاهیر اقدام میکنند، عموماً باید از پروسه ساخت آن اطلاعات کافی داشته باشند و بدانند که در ساخت یک سردیس خوب و ماندگار باید زمان کافی در اختیار مجسمهساز قرار گیرد. البته هنرمندان هم نباید زیربار چنین فوریتهای زمانی بروند و چنین کارهایی را قبول کنند.» رئیس انجمن مجسمهسازان ایران با بیان اینکه انجمن مجسمهسازان میتواند افراد توانا و آشنا با حوزه مجسمهسازی شهری را برای ساخت سردیس به شهرداری معرفی کند، اضافه میکند: «انجمن مجسمهسازان همیشه این آمادگی را داشته و دارد که بتواند افراد توانا در هر حوزهای را با توجه به سابقه کاریشان برای پروژههای شهری معرفی کند؛ مثلاً گاهی مجسمهسازانی هستند که آشنایی جدی با شهر دارند یا اینکه با شخصیت و ویژگیهای خیلی از مشاهیر آشنا هستند و میتوانند در ساخت مجسمه آنها بخوبی عمل کنند.»
مجسمهها و سردیسهای برنزی و سنگی زیبایی از مشاهیر فرهنگ و هنر این مملکت در مکانهای فرهنگی از جمله در خانه هنرمندان و برخی موزهها وجود دارد؛ پس این احتمال که مجسمهسازان ما در پرترهسازی دستی برآتش ندارند را رد میکند و فوریت زمان و سفارشهای فوری و فوتی را تقویت میکند.
مجسمهها و سردیسهای برنزی و سنگی زیبایی از مشاهیر فرهنگ و هنر این مملکت در مکانهای فرهنگی از جمله در خانه هنرمندان و برخی موزهها وجود دارد؛ پس این احتمال که مجسمهسازان ما در پرترهسازی دستی برآتش ندارند را رد میکند و فوریت زمان و سفارشهای فوری و فوتی را تقویت میکند.
به بهانه چاپ صد و هفتاد و نهمین رمان دانیل استیل
زندگی به شرط نوشتن
الهام فلاح
نویسنده
نویسندهای پرسید فلانی فکر میکنی تا کی بتوانی به نوشتن ادامه بدهی؟ بیآنکه فکر کنم گفتم تا زمانی که مشاعرم کار کند. واقعیت این است که این پرسش را زیاد از خودم پرسیدهام و فکر کردهام اگر پیری یا آرتروز و نرمی مفاصل و بیماریهای ستون فقرات هم به سراغم بیایند، ولی ذهنم درست و سالم کار کند و آلزایمر و حواسپرتی و اختلال مشاعر دامنم را نگیرد دست کم میتوانم منشی استخدام کنم و فقط زبانم را به کار بیندازم تا من بگویم و او بنویسد. گاهی حتی به این کابوس هم فکر میکنم که اگر مشاعر و حواس و اختیارم را نداشته باشم و آن دسیسه جدا شدن مسیر ذهن و تن بر من فایق آید و ذهن رویاپردازم همچنان بیشفعالانه کار کند و قصه و سوژه بزاید، چه جهنمی میشود دنیا؟ اصلاً بعدش نه من به درد دنیا میخورم و نه دنیا به درد من. دوستم گفت شاید ما زیادی زود شروع کردیم و مثلی هست که میگوید کسی که زودتر بالغ شود زودتر هم از زادو ولد میافتد. من باور نمیکنم بشود توی ایران خاورمیانه قرن بیستویک زندگی کرد و هر روز آبستن سوژهای نشد. ذهنی که تمرین کرده و ورزیده باشد محال است تا از هر سوژه عینی بهعنوان سکوی پرش به جهان خیال و ذهن خود بهره نجوید. مگر میشود اینهمه خوراک سیاسی و اجتماعی و فرهنگی باشد و دست روی دست گذاشت؟ ایران نسل ما به قول بزرگی دیگ جوشان حوادث سیاسی و اجتماعیست و خب اگر خانم دانیل استیل میتواند با نه تا بچه و هفتاد و یک سال سن هنوز آنقدر بنویسد تا از خستگی روی زمین خوابش ببرد، آنهم در جامعه امریکایی که شاید آن جور که نویسنده ایرانی درگیر تأمین بدیهیات زندگی و حقوق شهروندی است، خانم استیل نباشد، چرا از من و همنسلانم برنیاید؟ اما مسألهای که وجود دارد جو عجیبیست که در ادبیات وطنی حکمفرماست. دقیقاً عکس مصداق آن مثل که میگفت کار نیکو کردن از پر کردن است. اینجا اگر سالی یک کتاب بنویسی، یعنی یک کتابی که مثلاً روزانه فقط پانصد کلمه ناقابل به شما زحمت داده باشد در پایان سال تقریباً میشود یک رمان دویست صفحهای و خب این یعنی نویسنده ما یک سریدوز است و آب بسته به کتاب یا یک بورژوای بیغم است که غم نان ندارد و تا خدا بخواهد وقت اضافه و بیکاری دارد که هی بنشیند و یک مضمون را صدباره بنویسد و وااسفا بر ایشان که سالی یک کتاب منتشر میکنند و ادبیات را از قرب و قیمت میاندازند. نمیدانم نویسندهای که روزی هزار کلمه به خودش و انگشتان مبارکش زحمت نوشتن ندهد چهطور مدعی فعل نویسندگی است؟ این است که وقتی در عرض 10 سال شش کتاب بزرگسال منتشر میکنم دوستی از سر رفاقت و خیرخواهی میگوید آن وسطها باید یکی دو تا را فاکتور میگرفتی. اینجور زیاد نوشتن خودت را از سکه میاندازد. کاش بدانم 1084 جلد کتاب ال رون هابارد، لادو با چهار هزار داستان کوتاه، الکساندر دوما و در نمونههای کوچکتر دانیل استیل، مری کلارک، ایزابل آلنده و بسیاری دیگر با میانگین حتی بیش از یک کتاب در سال به کجای ادبیات جهان آسیب زدهاند؟ اینکه دنبال سوژه و داستان در فضای محدود آپارتمانهای تکخوابه کلانشهرها باشیم یا اینکه شاید باید هر چیزی میشدیم غیر از نویسنده و اساساً راه را اشتباه آمدهایم یا اداهای مندرآوردی روشنفکری درونمرزی شاید دلایل موجهتری برای کمکاری و تقبیح نویسندگان پر کار باشد. مسلماً نویسنده به نوشتن زنده است و بس.
شماره کاخ سفید
یگانه خدامی
ترامپ و ماجراهای درخواست از ایران برای تماس گرفتن هر روز جالبتر میشود. دیروز سیانان خبر داد که کاخ سفید با دیپلمات های سوئیس تماس گرفته و شماره تلفنی داده و خواسته آن را به ایران بدهند!
خبری که کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی را حسابی خنداند و با آن شوخی کردند. البته که کسانی هم بودند که این ماجرا را تحلیلی میکردند. مخصوصاً با خبرهای ارسال کشتیهای جنگی به خلیج فارس: سجاد فیروزجاه: «الان ترامپ دم به دقیقه گوشیش رو چک میکنه»، رابین هود: کشتی جنگی USS Arlington در حال ارسال به خاورمیانه است، ترامپ تلفن مستقیم داده برای تماس دولت ایران با کاخ سفید! پمپئو قرار است به روسیه سفر کند. گاردین تیتر زده جنگ ایران و امریکا محتملتر شده و ترامپ خواستار تغییر رژیم ایران است. بریم که هفته خوبی داشته باشیم»، محمدحسین حجازی: «ترامپ آنقدرها هم که تظاهر میکند دیوانه نیست که بخواهد یک جنگ تمامعیار با ایران را شروع کند اما امروز ما در میان یک جنگ تمام عیار رسانهای هستیم! ذهن مردم را با دروغ جنگ بمباران میکنند.»، محمد: «به نظرم این که ترامپ شماره داده خیلی کار چیپی انجام داده... این از من.»، ابوذر: «اگه جای ظریف بودم شماره تلفنی که ترامپ اعلام کرده رو میدادم به سرویسهای تبلیغاتی همراه اول اونقد پیام تبلیغاتی و قرعه کشی براش بفرستند که هوس تهدید ما رو نکنه.»چیکو: «عمو ترامپ شماره خودش رو در اختیار سفارت سوئیس قرار داده تا در صورت تمایل مقامات ایرانی با همین شماره باهاش تماس بگیرن. در همین حین چهار بمب افکن بی۵۲ در قطر مستقر شدند»، بازمانده: «آدم یه چیزایی میشنوه شاخ در میاره اینکه ترامپ شماره تلفنشو داده گفته به من زنگ بزنید. خیلی هام باورشون شده حتی خیلیها که اینو بازنشر کردن خودشون به اصطلاح فعال سیاسی هستن و کارشناسن.
نوستالژی بازی
پرویز پرستویی بازیگر سینما که حسابی هم اهل شبکههای اجتماعی است و در اینستاگرام فعالیت میکند دیروز چند عکس از تلویزیونهای قدیمی، کپسول گاز، ضبط و پخشها و پارچ و لیوانهای قدیمی در صفحهاش گذاشت و با حال و هوایی نوستالژی گونه نوشت: «آنچه گذشت...» پرستویی معمولاً پستهای پرمخاطبی دارد و لایک و کامنت هم زیاد میگیرد و این پستش با توجه به روحیه خاطره بازی ایرانیها بسیار دیده شد.
کاربران برای نوستالژی بازی پرستویی کامنتهایی مثل اینها را نوشتند: ارغوان عسکری: «اون موقع عزیزم با کمر خمیده ش کپسول گازو رو زمین هل میداد.اون موقع این تلویزیون قرمز هم بود.هم تو خونه ما هم تو خونه عزیز.بزرگتر که شدیم وقتی که تلویزیون رنگی اومد این تلویزیون سیاه سفید رو که فقط دوتا کانال نشون میداد با کلی گریه آوردم تو اتاق خودم ولی تو اثاث کشی شکست و دیگه نفهمیدم چی شده.هنوز تلفن خونه بابابزرگ اینجوریه و من هنوز نوار موسیقی بابا رو دارم»، سجاد ولایتی: «طبقه بالایی ما آتاری داشت روشن میکرد که بازی کنه تصویرش میافتاد رو تلویزیون ما و من و داداشام مینشستیم نگاه میکردیم»، فائزه: «نوار کاستها که گره میخورد و بازش میکردیم و با خودکار بیک جمعش میکردیم و بعد بیکیفیت میخوند و ما سعی میکردیم بازم گوش بدیم»، کاویانی: «کاملاً نوستالژیک. چقدر کپسول خالی بردیم و پر بر گردوندیم چقدر اون دایره رو واسه تنظیم کانال برای نیم ساعت برنامه کودک چرخوندیم گاهی وقتا یکی مون وایمیستاد کنار تلویزیون و دستشو میذاشت روی آنتن تا تصویر صاف بشه. چه کارا که نکردیم. کاش میشد به عقب برگردیم»، نسرین: «این یادآوریها هزار تا لایک داشت».
به بهانه نمایش فیلم جدید وودی آلن در جشنواره ونیز
پیرمرد تمام نشدنی است
حسین مسلم
دبیر گروه فرهنگی
نیویورکیها از اینکه وودی بزرگ را خیلی اتفاقی در جایی ببینند، اصلاً شگفتزده نمیشوند. چه او را در حوالی میدان مدیسون گاردن در حال راه رفتن ببینند، چه در حال دید زدن ویترین مغازهها و گپ زدن با مردم در پیاده روها و چه در حال خوردن قهوه یا نواختن کلارینت در کافه محبوبش «کافه رستوران مایکل». این اسطوره هشتاد و چند ساله هنوز که هنوز است کلارینتش را در آغوش میگیرد و به کافه مایکل میرود و در گوشهای مینشیند و ساعتها کلارینت مینوازد. اینها را وقتی در کنار سن و سال وودی آلن میگذاریم که در نهمین دهه زندگیش به سر میبرد، بهتر میتوانیم به شخصیت استثنایی و البته عجیب و غریبش نزدیک شویم. وجه تناقضآمیز این شخصیت جایی خود را بیشتر به رخ میکشد که به صرافت بیفتیم[چنان که خودش هم بارها به زبان آورده] او همواره آدمی بسیار خجالتی و منزوی بوده است. سن و سالش را از یاد نبرید. اینکه کسی در نهمین دهه زندگیش هنوز سر پا باشد و خود را از تک و تا نیندازد و هر سال –تقریباً- یک فیلم تازه بسازد، از جمله اتفاقات نادری است که کمتر میتوان مشابهی برایش یافت؛ بخصوص وقتی این آدم نویسنده و کارگردان سینما باشد و کارش تمام و کمال با قدرت ذهن و جسمش ارتباط داشته باشد، طبعاً این اتفاق را نادرتر هم میکند. وودی آلن انگار تمامشدنی نیست. او در سالهای اخیر تقریباً بهطور مرتب هرسال فیلم ساخته و تازه هرازگاهی نیز در میان فیلمهایش، تکوتوک کوششهایی هم در زمینه ادبیات و تئاتر از او شاهد بودهایم. خودش درباره این میزان پرکاری توضیح جالبی دارد. او خودش را یک کارگر وسواسی میداند که همیشه میکوشد بهترین کارش را انجام دهد. آخرین نمود کاری این کارگردان وسواسی هم فیلم «یک روز بارانی در نیویورک» است که قرار است در جشنواره ونیز به نمایش درآید.
در همین باره گاردین گزارش داده است که بعد از فسخ قرارداد کمپانی آمازون با این کارگردان کهنهکار بواسطه طرح اتهامات اخلاقی علیه او، کمپانی «لاکی رِد» ایتالیا پا پیش گذاشته و حق پخش این فیلم در ایتالیا و چند کشور اروپایی را خریده و آن را به ونیز فرستاده است. بر اساس این اتهام، در سال ۱۹۹۲، «دیلان فارو» دخترخوانده «وودی آلن» او را به آزار و اذیت جنسی متهم کرده و اگرچه تحقیقات صورت گرفته مدرکی برای اثبات گناه «آلن» پیدا نکرده اما عجالتاً این رسوایی موجب شده تا آمازون با او قطع همکاری کند و از زیر بار پخش فیلم جدید آلن شانه خالی کند. «یک روز بارانی در نیویورک» به سیاق بسیاری دیگر از فیلمهای وودی آلن، یک رومانتیک کمدی با بازی «تیموتی شالامی»، «سلنا گومز»، «جود لا» و «ال فانینگ» است. «آلن» تاکنون ۲۴ بار نامزد اسکار و چهار بار برنده آن شده که این جوایز شامل یک اسکار بهترین کارگردانی و سه جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی میشود. «آنیهال»، «منهتن»، «نیمهشب در پاریس»، «تقدیم به رُم با عشق»، «یاسمن غمگین»، «کافه سوسایتی» و «مرد بیمنطق» از جمله دیگر ساختههای این کارگردان صاحبنام سینمای جهان است.
«سایمون آرمیتاژ» ملکالشعرای بریتانیا شد
«سایمون آرمیتاژ»، شاعر نامدار بریتانیایی و برنده دهها جایزه معتبر بهعنوان ملکالشعرای بریتانیا برگزیده شد. به گزارش گاردین، «سایمون آرمیتاژ» که شاعر اهل «یورکشایر غربی» است و طی تماس تلفنی از سوی «ترزا می» از انتخاب خود بهعنوان ملکالشعرای بریتانیا باخبر شده میگوید: «زمانی که والدینش از این خبر مطلع شدهاند اشک شوق ریختهاند.» عنوان «ملکالشعرای بریتانیا» بالاترین مقام ادبی بریتانیا محسوب میشود که از قرن هفدهم میلادی، زمانی که «بن جانسون» بهدلیل خدماتش به دربار سلطنتی از شاه «جیمز اول» مقرری دریافت کرد، شکل گرفت. «آرمیتاژ» از این پس هرساله مبلغ ۵۷۵۰ پوند دریافت خواهد کرد. این لقب تا ابد به او تعلق نخواهد داشت چرا که دیگر صاحبان پیشین این عنوان همچون «کارول آن دافی» و «اندرو موشن» به مدت ۱۰ سال صاحب این عنوان بودند. عنوان «ملکالشعرای بریتانیا» هیچگونه الزام رسمی بهدنبال ندارد و فرد انتخابشده حق اختیار دارد که شعری ملی یا سلطنتی بسراید یا خیر. این شاعر از سال ۱۹۸۹ با انتشار اولین مجموعه خود بهنام «زوم» راهش را به جهان ادبیات باز کرد. «آرمیتاژ» را میتوان بهعنوان جانشین «تد هیوز» در ادبیات معاصر محسوب کرد. امروزه با وجود ۲۸ مجموعه شعر که بهنام این شاعر به چاپ رسیده بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرههای ادبی بریتانیا شناخته میشود. «سایمون آرمیتاژ» در سال ۲۰۱۵ هم بهعنوان پروفسور شعر آکسفورد انتخاب شده بود.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
دعـــــای روز ششم
-
میهمانان بیروزه پای سفره افطار فرشتگان
-
صورتهای سنگی بدون شباهت
-
زندگی به شرط نوشتن
-
شماره کاخ سفید
-
نوستالژی بازی
-
پیرمرد تمام نشدنی است
-
«سایمون آرمیتاژ» ملکالشعرای بریتانیا شد
اخبارایران آنلاین