نگاهی به نمایش «شیزوفرنی»

دور از ایده‌آل نزدیک به متلاشی

نمایش «شیزوفرنی» به کارگردانی، نویسندگی و طراحی حامد رحیمی‌نصر، پیام هنر متعالی تئاتر را در پیشگاه فروش بالای خود ذبح کرد.
سالن پردیس شهرزاد مملو از افرادی است که شنیده‌اند اجرای «شیزوفرنی» پرفروش شده و حالا می‌خواهند از دلیل آن سر دربیاورند. موضوعی که اصل ماجرای درام در فضای نمایشی این روزهای ما شده است و به نظر می‌رسد اگر بزرگان هنر نمایشی و فرهیختگان و همچنین اصحاب رسانه در مقابل یورش بی‌اخلاقی مقاومت نکنند، هنری فاخر از دست می‌رود.
شیزوفرنی که مطابق اظهارات کارگردان تنها یک اسم است که می‌بایست لاجرم بر نمایشنامه گذاشته شود، این تصور را به وجود می‌آورد که مخاطب با گروهی از بیماران شیزو و دنیای آنها مواجه خواهد شد و یا از زبان آنها ناشنیده‌ها را خواهد شنید. تصوری که روان درمان‌های متعددی را به دیدن این نمایش ترغیب کرده است اما در نهایت با ذهنی خالی و خسته و متشنج به حال خود رهایشان می‌کند.
 
داستانی که روایت دارد اما پیام ندارد
به اعتقاد نویسنده و کارگردان حتی «اسم این نمایش می‌توانست هر چیزی باشد اما ما باید بدانیم که این نام اهمیت چندانی ندارد و آنچه رخ می‌دهد حائز اهمیت است. بر این باور هستم هر آن که ما دست از رؤیابافی و ذهنیت‌مان برداریم، لحظه‌ای است که عملاً در جهانی که در آن سیر می‌کنیم کاری برای انجام دادن نداریم. انسانی که دست از ذهنیت و رؤیا بردارد با یک سنگ هیچ تفاوتی ندارد؛ ما آمدیم که ذهنیت و رؤیا داشته باشیم.»
سیالیت ذهن و سیر و سفری که می‌تواند آدمی ‌را از چارچوب‌‌ها و حصارهای زندگی روزمره بیرون بکشد، در اثر رحیمی‌ نصر هدف خاصی را دنبال نمی‌کند. نمایش از درون‌مایه طنز کوچکی آغاز می‌شود و در ادامه تمامی ‌فضای آن، به طنزی بی‌پرده و نگران‌کننده از گفت‌وگوهای دو بیمار با شخصیت‌های خیالی خود می‌انجامد. بسیاری از ارزش‌ها به سخره گرفته می‌شود و موضوعات موازی بی‌ربطی در طول این گفت‌وگوها بیشتر به بزک ماجرا می‌ماند. کسی نمی‌داند چرا زنی دو بار لباس عوض می‌کند و سماع می‌کند و کسی نمی‌داند که چرا با وجود تأکید کارگردان در بومی‌سازی آثار هنری، برک دنس به اجرا درمی‌آید.
چرا اجرا با تأخیر و با کنسرت‌واره‌ای از عوامل موسیقی نمایش شروع می‌شود و چرا موسیقی و آواز انتخاب شده برای این اثر، آش شله قلمکاری از موسیقی ایرانی و اروپایی است و به نوعی خواننده و نوازنده هر چه دل تنگ‌شان می‌خواهد، می‌گویند.
کارگردان، نه تنها از ترس و وحشت ذهن پیچیده شیزوفرنی‌ها می‌کاهد بلکه آنها را آدم‌های مضحکی که باید به کارهایشان خندید، تبدیل می‌کند. در نهایت ما نه می‌دانیم که تجربه زیست 70 دقیقه‌ای با بازیگران شیزوفرنی چه به ما آموخته و نه می‌دانیم که جز انفجار خنده‌ها از صحبت‌های بی‌پرده و مأیوس کننده بازیگران چه تربیتی به چشم‌ها و گوش‌هایمان داده است.
 
روایت طنز یا لودگی
کارگردان نمایش شیزوفرنی پیش از این اعلام کرده است که «شاید ما یک سری دایره واژگان را تعریف می‌کنیم تا بخواهیم دسته‌بندی کارها را مشخص کنیم اما این نمایش به دسته‌بندی گروتسک نزدیک می‌شود. آنجایی که درام مخاطب را بین خنده و گریه معلق نگه می‌دارد و در نهایت او را محکوم به تفکر می‌کند. اگر این تعریف را برای گروتسک در نظر بگیریم، قطع به یقین نقطه جذاب هنرهای دراماتیک برای من است.»
رحیمی‌نصر درباره شیوه اجرایی نمایش گفته است: «قطعاً سبک رئال را دوست ندارم؛ رئال فضای پر از رخوتی است که هر روز آن را تجربه می‌کنیم. من سفر ذهنم را دوست دارم و می‌خواهم بدانم در ذهنم چه اتفاقی رخ می‌دهد.»
وی تأکید کرد: «زمانی که ما متون خارجی گروتسک را در ایران روی صحنه می‌آوریم به دلیل آنکه مخاطب ایرانی در آن فضا زیست نکرده و انسان‌ها را نمی‌شناسد و همچنین نوع آداب، پوشش و... برایش غریب است؛ آن نوع گروتسک را نمی‌پذیرد اما زمانی که هنرمند از دل جامعه خود گروتسک را خارج کند، مردم به آن علاقه‌مند خواهند شد. اگر بخواهیم از دل جامعه، سخن‌مان را بیان کنیم، ذهن، به خودی خود فصل مشترک‌ها را پیدا می‌کند. به همین علت کار کردن در این سبک به هیچ عنوان برای من ترسناک نبوده و نیست و همواره کار می‌کنم تا تجربه و رشد کنم.»
اما گروتسکی که کارگردان این نمایش از آن می‌گوید در لغت به معنی عجیب‌پردازی و نوعی از طنز در ادبیات و هنر است که بسیار به طنز سیاه شباهت دارد ولی دارای تفاوت‌هایی با آن نیز هست. در لغت هر چیز تحریف شده، زشت، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی را «عجیب‌پردازی/گروتسک» یا صُوَر عَجایب یا عجیب و غریب می‌گویند.
هر چند به نظر می‌رسد که گرتوسک دوستی کارگردان باید درون مایه غنی در این اثر نمایشی به جای می‌گذاشت اما اغلب مخاطبان بیشتر از طنز سیاه، لودگی را لمس کرده و با نا امیدی سالن را ترک می‌کنند.
 
سوژه قربانی کارگردان یا تماشاگر
تئاتر هنر فرهیختگان است اما نه به منزله خط خوردن عموم مردم. بلکه این هنر می‌تواند فرهیختگی را در جامعه بارور سازد. در چند سال گذشته پرفروش شدن آثاری که رنگ ابتذال و لودگی به خود زده‌اند و جامعه ایرانی را جامعه‌ای فاقد فکر، فاقد اندیشه و صرفاً در جست‌وجوی تفریحات دم دستی تصویر می‌کنند، این نگرانی را به وجود آورده است که آیا این خوراک توقع مخاطب است یا ماهیگیری از آب گل آلود تولیدکننده و سازنده آثار هنری؟
این موضوع نه تنها در تئاتر بلکه در هنرهای نمایشی نیز لمس شده، در حالی که سوژه‌های مورد توجه کارگردان‌ها می‌توانسته بسیار فاخرتر ارائه شود.
افزودن لعاب رقص و آواز بانوان، توهین‌های غیراخلاقی، دیالوگ‌هایی که بی‌شک پدر و مادرها تمایل ندارند فرزندان‌شان بشنوند و لعاب و بزک دستاویزهای جدید گیشه است و در کمال تأسف، همین دستاویزها بسیاری را به تماشای اثری نازل تشویق می‌کند.
در چنین آثاری، توهین اصلی متوجه مخاطب است و در عین حال، سازنده اثر هنری نیز مبرا از ملغمه تاریک حاصل از بی‌اخلاقی رایج در اثر هنری نیست. کمندی است به گردن جامعه و روز به روز جایگاه مخاطب و جایگاه اثر هنری را تنزل می‌دهد. آیا فروش در گیشه می‌تواند بعدها اثرات سوء تربیتی چنین آثاری را جبران کند؟
جستجو
آرشیو تاریخی