روایت حجت‌الاسلام علی شیرازی از 40 سال رفاقت و همکاری با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی

مرد کارهای سخت

حجت‌الاسلام علی شیرازی و حاج قاسم سلیمانی و فرزندانشان / سال‌های آغازین جنگ عراق علیه ایران

با حاج قاسم درباره خاطراتش از رهبر معظم انقلاب صحبت می‌کردیم.می‌دانست چند سالی است مشغول تألیف کتاب مجموعه خاطرات افراد از رهبر معظم انقلاب هستم. آن روز فرصتی دست داد چند خاطره هم از او برای این کتاب بگیرم. یکی از این خاطرات، مربوط به زمانی بود که حاج قاسم در سیستان و بلوچستان درگیر مقابله با اشرار مسلح بود. یکی از سرکرده‌های اشرار شخصی به اسم «عید محمد بامری» - معروف به «عیدوک» - بود.
حاج قاسم گفت: با ترفندی، عیدوک را دستگیر کردیم. رفتم خدمت آقا تا این خبر مهم را به ایشان بدهم. آقا خوشحال شدند. بعد فرمودند «چطور او را گرفتید؟» گفتم «با او قرار گذاشتیم و سر قرار دستگیرش کردیم.» آقا فرمودند یعنی به او امان دادید؛ بعد دستگیرش کردید؟ همین الان بروید او را آزاد کنید. عرض کردم «آقا، آزادش کنیم؟» فرمودند «بله. شما به او تأمین داده‌اید، آمده. اسلام، اجازه چنین کاری نمی‌دهد. از همان جا مستقیم رفتم زندان. به عیدوک گفتم «مقام معظم رهبری، حکم به آزادی‌ات دادند. برو آزادی!» باور نمی‌کرد. گفت «من از زندان بیرون نمی‌روم!» وقتی فهمید خبر درست است، از مریدان آقا شد و همکاری مؤثری با ما کرد.
وقتی جنگ تمام شد به سردار سلیمانی مأموریت داده شد برای برخورد با اشرار مسلح جنوب شرق کشور، وارد عمل شود. آنها امنیت و آرامش را از استان‌های کرمان و سیستان و بلوچستان گرفته بودند. حاج قاسم، نیروهای لشکر ثارالله را به آنجا برد. نا‌امنی در جنوب کرمان و سیستان و بلوچستان به جایی رسیده بود که سرکرده‌های اشرار و قاچاقچیان مسلح، امثال همین عیدوک با خیال راحت در روستاها و کوهستان‌های منطقه، کارگاه‌های بسته‌بندی مواد مخدر راه انداخته بودند؛ حتی چند نفر گروگان در شهرهای شیراز و کرمان نگهداری می‌کردند!
فرماندهی و مدیریت حاج قاسم، امنیت را به آن منطقه برگرداند. او برای این کار، از تجربه دوران جنگ استفاده کرد. شاید بیشتر از 1000 کیلومتر کانال کشید و خاکریز زد. با ایجاد خط پدافندی توانست مرزهای شرقی را کنترل کند.
حاج قاسم که ریشه قاچاق مواد مخدر و شرارت را دلیل وضع معیشت و بیکاری جوان‌ها و مردم منطقه می‌دانست، همزمان با عملیات مقتدرانه نظامی، وزارت کشاورزی و جهاد سازندگی را هم پای کار آورد. 300 حلقه چاه در منطقه حفر و صدها هکتار زمین برای کشاورزی تسطیح شد. از مردم خواست آموزش کشاورزی ببینند و با کمک جهاد سازندگی، کشاورزی کنند.
حاج قاسم، اهل رایزنی و گفت‌و‌گو بود. در اینجا هم با بزرگان طایفه‌هایی که بیشترین افراد مسلح را داشتند، نشست‌های متعدد برگزار کرد و به آنها به شرط همکاری قول تأمین داد. خیلی از سران اشرار که قاطعیت قاسم سلیمانی و استقبال بیشتر مردم را دیدند، سلاح‌ها را تحویل دادند و امان‌نامه گرفتند. حاج قاسم به هر چه گفته بود، عمل کرد. حتی به کسانی امان‌نامه داد که هیچ‌کس باور نمی‌کرد. او به اشرار تسلیم شده فرصت داد از خانواده‌های صدمه‌دیده از شرارت آنها رضایتنامه بیاورند؛ در غیر این صورت بپذیرند که دستگاه قضایی برای آنان تصمیم بگیرد.
در همان سال‌ها و پس از آن، چند مجتمع کشاورزی را در جیرفت و جاهای دیگر تجهیز وآماده کردند تا جایی که جوان‌هایی که روزی سلاح بر دوش داشتند و مواد مخدر جابه‌جا می‌کردند، به کشاورزانی کارآزموده تبدیل شده بودند و درآمدهای زیادی هم داشتند.
 پیش از آنکه به تیپ ثارالله بروم، آوازه حاج قاسم توی جبهه پیچیده بود. می‌گفتند آدم نترسی است و در دل دشمن هم ابتکار به خرج می‌دهد. یکی از ماجراهایی که دهان به دهان می‌گشت، قضیه لودردزدی او بود! حاج قاسم، اوایل جنگ توی محاصره عراقی‌ها می‌افتد و در یک‌قدمی اسارت قرار می‌گیرد جایی وسط عراقی‌ها پنهان می‌شود و با خونسردی دنبال راه چاره می‌گردد. می‌بیند یک لودر توی محوطه مشغول کار است. چشمش به یک ضبط صوت می‌افتد با ترفندی، ضبط صوت را بر می‌دارد و صدای لودر را ضبط می‌کند. در یک زمان مناسب، صدای ضبط را تا آخر بلند می‌کند. صدا توی خط می‌پیچد. تا عراقی‌ها بفهمند قضیه چیست، راننده لودر را می‌اندازد پایین؛ خودش می‌نشیند پشت فرمان، با لودر به طرف خط خودی می‌آید.
این داستان، توی جبهه مشهور بود حتی بعدها که حاج قاسم، فرمانده لشکر شده بود، رادیو عراق برای توهین، او را «قاسم لودردزد» خطاب می‌کرد.
نمونه دیگر، بعدها در جنگ طالبان پیش آمد. اوایل قدرت گرفتن طالبان، حاج قاسم با یک هواپیمای کوچک و پرواز خصوصی به افغانستان می‌رود. خلبان در حال نشستن روی باند فرودگاه بوده که حاج قاسم از شکل و شمایل فرودگاه متوجه می‌شود آنجا فرودگاه کابل نیست و فرودگاه هم در تصرف طالبان است. خلبان، همین که می‌خواهد هواپیما را روی باند بنشاند، حاج قاسم به او می‌گوید سریع از باند بلند شو. تا آنها به خودشان بیایند و بفهمند چه شده، هواپیما دوباره از باند بلند می‌شود!
حاج قاسم، پس از هشت سال جنگ و 9 سال مجاهدت در مرزهای جنوب شرقی کشور، در سال ۱۳۷۶، از سوی رهبر معظم انقلاب و فرمانده کل قوا، به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.
حالا جبهه‌ای وسیع‌تر، پیچیده‌تر و به فرمایش مقام معظم رهبری، سخت‌تر در برابر او باز شده بود. حاج قاسم می‌گفت:
- یک بار آقا مرا صدا زدند و اشاره کردند که جلو بیا. وقتی نزدیک رفتم، کتابی را که در دستان‌شان بود، باز کردند و عکس چند نفر از شهدا را نشانم دادند؛ شهید باکری، شهید باقری و شهید زین‌الدین. یکی از عکس‌ها عکس خودم بود. آقا پرسیدند «عکس شما با بقیه عکس‌ها چه مطابقتی دارد؟» من هم چون عکس دوران جوانی‌ام بود، عرض کردم «ما همسن و سال بودیم.» آقا فرمودند «آنها وظایف خود را انجام دادند و رفتند. مصلحت خداوند، این بوده که شما بمانید و باشید و کاری را که چه‌بسا سخت‌تر از کار آنهاست، بکنید.»
وقتی پای داعش برای به ضعف کشاندن جبهه مقاومت، به سوریه و عراق باز شد، حاج قاسم برای مقابله با آن، ارتشی منطقه‌ای به وجود آورد. نیروهای افغانستانی در لشکر فاطمیون، جوان‌های پاکستانی در لشکر زینبیون، رزمنده‌های عراقی در حشدالشعبی، حیدریون و نیروی دفاع وطنی سوریه، همگی قوای این ارتش بزرگ بودند. حضرت امام در پیام پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در تیرماه ۱۳۶۷ فرموده بودند ما باید بسیج جهانی اسلام را تشکیل بدهیم. حاج قاسم، با تأسیس این ارتش، در مسیر خواسته آن روز امام برای بسیج جهانی اسلام حرکت کرد.
رهبران و نیروهای تکفیری داعش، تخریب حرم‌های اهل بیت‌(علیه‌السلام) را در دستور کار خود داشتند. حاج قاسم هم اسم ارتش خود را «مدافعین حرم» گذاشت. او در مورد انتخاب این اسم، در جمع خانواده شهدای مدافع حرم گفت: همه شما، یک خصوصیت دارید و آن خصوصیت، یک فرهنگ جدیدی را در روح انقلاب و رگ‌های آن جاری کرد و پایه‌گذار یک فرهنگ به نام «مدافعین حرم» شد. من در اول بحران سوریه خیلی فکر کردم که اگر بخواهیم از عالم اسلام، کسانی را برای دفاع از حرم جذب کنیم، چه اسمی را باید بگذاریم. دیدم پرجاذبه‌ترین نامی که می‌توان به این حرکت جهادی جدید اطلاق کرد، نام «مدافعین حرم» است.[1]
حاج قاسم، با شناخت از دشمن می‌جنگید. وقتی می‌خواهد با ارتش صدام بجنگد، شناخت کافی از صدام و ارتشش دارد؛ زمانی هم که حمله داعش پیش می‌آید، درباره داعش مطالعه می‌کند تا ببیند اینکه می‌خواهد با او بجنگد، کیست. قاسم سلیمانی، افکار دشمن، طرح‌های دشمن و شیوه مبارزه با این طرح‌ها را می‌شناخت. از جبهه دشمن آگاهی داشت و با اشراف اطلاعاتی تصمیم می‌گرفت. بی‌گدار به آب نمی‌زند؛ همه جوانب را بررسی می‌کرد. برای همین بیشتر عملیات‌هایش در سوریه و عراق، نتیجه مطلوب داشت.
او طراح بود و حرف نو داشت. بر جغرافیای منطقه مسلط بود. به عراق که می‌رفت متر به متر منطقه‌ای را که می‌خواست در ارتباط با آن منطقه تصمیم‌گیری کند، خودش شناسایی کرده بود. هر نقطه‌ای از عراق و سوریه و لبنان را می‌گفتیم، او اشراف تاریخی و جغرافیایی داشت. بنابراین حرف سردار سلیمانی را می‌خریدند. همه منتظر بودند ببینند سلیمانی چه می‌گوید؛ چون به دانش و اطلاعات او ایمان داشتند. اگر در عراق حرفی می‌زد، همه جناح‌های عراق تبعیت می‌کردند.
توی جلسه‌ای، بحث درباره چند منطقه بود. ابتدا مسئول مربوط به آن منطقه گزارش می‌داد. گاهی می‌دیدم اطلاعات او از آن مسئول که باید بر منطقه اشراف داشته باشد، بیشتر است. اگر در جایی می‌خواست عملیات شود، متر به مترش را می‌شناخت؛ فکر می‌کردی یک سوری روی زمین دارد حرف می‌زند. مشاوران که صحبت می‌کردند و خبرهایی می‌دادند، همه را می‌دانست.
بارها آگاهی اطلاعاتی حاج قاسم را در جلسات دیدم. وقتی می‌خواست در روستاهای اطراف حلب عملیات شود، یکی از فرماندهان، روی نقشه گزارش می‌داد. حاج قاسم می‌گفت «نه. این‌طور که شما می‌گویید. نیست؛ فلان‌جا را نگفتید.»؛ یا می‌گفت «آنجا که شما می‌گویید، عقب‌تر یا جلوتر است.»
برای عملیات آزادسازی سعدیه و جلولا[2]، به کردستان عراق رفتیم. نیروهای ارتش عراق، حشدالشعبی، عصائب، کتائب، گروه‌های متعدد و نیروهای کرد اقلیم کردستان، سنی و شیعه، همه آماده بودند. هواپیماهای ارتش ما هم شرکت داشتند. عملیات صبح شروع شد و ظهر با شکست داعش تمام شد. این اولین عملیاتی بود که در نیروی قدس حضور داشتم. توی ذهنم عملیات‌های زمان جنگ بود؛ اینجا در یک نصف روز تمام شد.[3] آنجا می‌دیدم که سردار سلیمانی توی دل همه آنها جا دارد. هر چه سلیمانی می‌گوید، قبول می‌کنند و برایش احترام قائل‌اند. او را به‌عنوان فرمانده خودشان قبول دارند. توی جلسه عملیاتی هم او مسائل را جمع‌بندی می‌کرد و مدیریت جلسه در دست او بود.
جلسه‌هایی هم با سران اقلیم کردستان بود. پیش از آنکه داعش به کردستان عراق حمله کند، سردار سلیمانی به رؤسای کردستان گفته بود تنها جایی که از شما حمایت می‌کند، ایران است. آنها آن روز با جمهوری اسلامی همراهی نکردند. تصور می‌کردند تروریست‌ها که سردسته‌شان امریکاست، کاری به کردها ندارند. سلیمانی به رؤسای کردستان هشدار داده بود که برای امریکا، عرب و کرد و سنی و شیعه فرق ندارد؛ به شما هم حمله می‌کند؛ دشمن را می‌شناخت. آنها باور نمی‌کردند. بعداً دیدند که داعش تحت حمایت امریکا به کردستان هم حمله کرد؛ که دیگر دست به دامن جمهوری اسلامی و حاج قاسم شدند.
همان روزها، مصاحبه‌ای از مسعود بارزانی - رئیس سابق اقلیم کردستان عراق - دیدم که نقش قاسم سلیمانی در جلوگیری از سقوط اربیل را بازگو کرده و این‌طور گفته بود[4]:
- داعش به دروازه‌های اربیل رسیده بود و بیم آن می‌رفت که شهر بزودی اشغال شود. من پس از حمله داعش، با امریکایی‌ها، ترک‌ها، انگلیس، فرانسه و حتی عربستان تماس گرفتم. همه مقام‌های این کشورها در جواب گفتند که فعلاً هیچ کمکی نمی‌توانند بکنند. فوری با مقام‌های ایرانی تماس گرفتم و به آنها صریحاً گفتم که «شهر در حال سقوط است؛ اگر نمی‌توانید کمکی کنید ما شهر را تخلیه کنیم.» مقام‌های ایرانی، فوری شماره تماس قاسم سلیمانی را به من دادند و گفتند «حاج قاسم، نماینده تام‌الاختیار ماست.» فوری با سلیمانی تماس گرفتم و اوضاع را دقیق شرح دادم. حاج قاسم به من گفت «فردا، بعد از نماز صبح، در اربیل هستم.» به او گفتم «فردا دیر است. همین حالا بیایید.» حاجی گفت «کاک مسعود، فقط امشب شهر را نگه‌دار.» فردا صبح، حاج قاسم در فرودگاه اربیل بود. به استقبالش رفتم. همزمان، کمک‌های تسلیحاتی ایران هم رسید. قاسم سلیمانی با پنجاه 60-50 نفر از نیروهای مخصوصش آمده بود. آنها سریعاً به محل درگیری رفتند و نیروهای پیشمرگه را سازماندهی دوباره کردند و در چند ساعت ورق به نفع ما برگشت. ما بعدها یک فرمانده داعش را اسیر کردیم و از او پرسیدیم «چطور شد شما که در حال فتح اربیل بودید، یکباره عقب نشستید؟» اسیر داعشی به ما گفت «نفوذی‌های ما در اربیل، به ما خبر دادند قاسم سلیمانی در اربیل است. روحیه افراد ما به‌هم ریخت و عقب نشستیم.»![5]
سید حسن نصر‌الله می‌گفت:
- ساعت 12 شب بود که حاج قاسم رسید پیش من. گفت «تا طلوع آفتاب، 120 فرمانده عملیاتی لبنانی از شما می‌خواهم.»! گفتم «حاجی، الان ساعت 12 شب است. از کجا برای شما 120 فرمانده عملیات بیاورم؟» گفت «راه‌حل دیگری نداریم.» این تنها درخواستی بود که از ما کرد و آن هم برای عراق بود. آن‌شب، پیش من ماند. با یک یک برادران تماس گرفتیم و توانستیم حدود 60 فرمانده میدانی تأمین کنیم. بعضی‌هاشان، برادرانی بودند که در جبهه‌های سوریه بودند. به آنها گفتیم «بروید فرودگاه دمشق.» برخی از برادران هم در لبنان بودند که از خواب بلندشان کردیم و از خانه‌هاشان بیرون آوردیم‌شان؛ چون حاجی گفت: «می‌خواهم آنها را با همان هواپیمایی که خودم می‌روم، ببرم.» نماز صبح رفتند دمشق. هواپیمای حاج قاسم، وقتی دمشق را ترک می‌کرد، حدود 60 فرمانده میدانی حزب‌الله همراهش بودند.
شش ماه پس از قضیه اربیل، نوبت عملیات در جلولا و سعدیه رسید. در آنجا هم حاج قاسم پیشتاز میدان بود؛ جلوتر از همه حرکت می‌کرد. می‌دیدم که با چه شور و شوقی تلاش می‌کند. برایش مهم نبود آسیب‌دیده، کرد، عرب، شیعه، سنی یا مسیحی است؛ برای همه دل می‌سوزاند. برایش مهم نجات مظلوم و مبارزه با دشمنی بود که یک ملتی را آواره کرده بود.
مردم سنی و مسیحی کردستان، این محبت را دیدند و فهمیدند. امریکا حتی به مسیحی کردستان هم رحم نمی‌کند. همه دیدند کسی که که می‌آید، می‌ایستد و برای مردم کردستان سینه سپر می‌کند و آنها را نجات می‌دهد، حاج قاسم است. تا جایی که یک کرد عراقی به من گفت: اگر ایران نبود، اگر قاسم سلیمانی نبود، ما ناموس نداشتیم.
پس از اینکه حاج قاسم در اینجا این‌طور توی میدان آمد و مایه گذاشت، فردا که توی کردستان عراق خواستند از مرکزیت عراق فاصله بگیرند، وقتی قاسم سلیمانی حرف زد، مردم کرد عراق از او تبعیت کردند و همه به میدان آمدند.
بعدها در سال ۱۳۹۶، رؤسا و رهبران اقلیم کردستان اقدام به همه‌پرسی برای استقلال کردستان عراق از دولت مرکزی عراق کردند. تا زمانی که جلال طالبانی زنده بود، کردستان عراق و دولت مرکزی انسجام بیشتری داشت و همه از او حساب می‌بردند، طالبانی، ارادت زیادی به حاج قاسم داشت. رئیس‌جمهور عراق هم که بود با دست خودش برای حاج قاسم کباب درست می‌کرد. حاج قاسم هم به مرحوم طالبانی ارادت داشت؛ با هم صمیمی بودند. اواخر حیاتش که طالبانی نمی‌توانست صحبت کند، ایشان را به ایران می‌آورد و از او پذیرایی و نگهداری می‌کرد. ارتباط حاج قاسم با طالبانی، اینگونه بود. طالبانی که به رحمت خدا رفت، زمینه‌ای به وجود آمد که جدا شدن از عراق را دنبال بکنند. مردم کردستان عراق که دیده بودند حاج قاسم برای دفاع از آنها چطور توی میدان آمده و از جانش مایه گذاشته است، وقتی گفت عراق باید یکپارچه باشد، از حرف او تبعیت کردند. حاج قاسم با آقای بارزانی هم رابطه گرمی داشت، به ایران که می‌آمد، از او پذیرایی می‌کرد. با هم شوخی می‌کردند و صمیمی بودند.
حاج قاسم تلاش می‌کرد جریان مقاومت در عراق، با مرجعیت هماهنگ باشد. اگر جاهایی لازم می‌دید مرجعیت وارد شود، خدمت آیت‌الله سیستانی می‌رفت و ایشان را توجیه می‌کرد. آقای سیستانی هم از مسائل سیاسی منطقه آگاه بودند. یک‌بار به دیدارشان رفتم. پیش از آن فقط عکس‌شان را دیده بودم. باورم نمی‌شد که آقای سیستانی چنین روحیه جوانی داشته باشد. خیلی از کتاب‌هایی که اسم‌شان برده می‌شد، ایشان خوانده بودند. همه خبرها را مرور می‌کردند. در آن دیدار دانستم که ایشان چقدر مطالعه دارند و به مسائل روز مسلط هستند. به آقای سیستانی خوش‌بین بودم، ولی آنجا نگاهم به ایشان تکمیل شد.
حاج قاسم هم نظرش نسبت به آقای سیستانی مثبت بود؛ اینکه آیت‌الله سیستانی چقدر می‌توانند در عراق مؤثر باشند. نقش ایشان را در مورد فتوای جهاد و تشکیل حشدالشعبی و به‌طور کلی حل مشکلات عراق، مهم می‌دانست. مرتب نزد آقای سیستانی می‌رفت و با ایشان جلسه می‌گذاشت.
قاسم سلیمانی در سوریه هم نگاهش به مردم سوریه، همان نگاهی بود که به مردم عراق و کردستان عراق داشت. در اینجا هم برخوردش با شهروند مسیحی و مسلمان علوی و سنی و شیعه برابر بود. نجف با حلب؛ منطقه شیعه با سنی برایش فرقی نمی‌کرد. برنامه‌ریزی می‌کرد سنی حلب را از دست داعش نجات دهد؛ و نگذارد سنی حلب کشته یا به ناموسش اهانت شود. نمی‌توانست ببیند یک انسان سوری آسیب ببیند.
حلب در محاصره بود. در وضعیت محاصره، بردن تجهیزات زیاد ممکن نیست. عده‌ای آنجا توی محاصره بودند. حاج قاسم می‌خواست در محاصره توی فرودگاه حلب بنشیند. جان خودش را به خطر انداخت و با هلی‌کوپتر توی فرودگاه حلب نشست. هم به نیروهای خودی روحیه داد، هم وارد شد ببیند چه کار می‌شود کرد. توی خود میدان تصمیم می‌گرفت. هرچه در توان داشت گذاشت و با شجاعت وارد میدان شد. نگفت اگر این امکانات را داشته باشم، وارد میدان می‌شوم. گفت با امکاناتی که داریم، وارد می‌شویم. توی جنگ با صدام تجربه داریم. در جنگ با صدام هم که وارد شدیم، گفتیم می‌رویم از صدامی‌ها مهمات می‌گیریم، با او می‌جنگیم. مجبور می‌شود عقب‌نشینی کند و تسلیحاتش را غنیمت می‌گیریم. توی سوریه و عراق هم بعضی جاها کمبود بود. با خودشان می‌جنگنیدیم، از خودشان می‌گرفتیم و مبارزه می‌کردیم.
«ابوباران»[6]، از نیروهای مدافع حرم، ابتدا توی گردان بود. بعد، فرمانده گروهان؛ پس از آن، مسئول نیروی انسانی یک گردان و بعد هم جانشین فرمانده تیپ شد. می‌گفت: در دیرالزور، نیروهای فاطمیون، جلوتر از من وارد عمل شده بودند. آنها را گم کرده بودم. منطقه وسیعی بود. توی بیابان دیدم یک وانت دوکابینه ایستاده است. عصبی بودم. به راننده پرخاش کردم. شنیدم یک نفر از کابین عقب می‌گوید «یواش! آرام باش! چه خبره؟» نگاه کردم دیدم حاج قاسم است؛ دارد می‌خندد گفت «نگران نباش! همین مسیر را ادامه بدهی، می‌رسی به نیروهایت.» توی بحبوحه عملیات که مشخص نیست دشمن کجاست، او را آرام می‌کند.
می‌گفت: توی مسجدی در روستای سکریه، نزدیک خط داعش بودیم. یک شب دیدیم حاج قاسم آمد. چفیه به سر بسته بود و خستگی از سروکله‌اش می‌بارید؛ سرما هم خورده بود. با این حال، با تک‌تک بچه‌ها خوش‌و‌بش کرد.
گاهی حاج قاسم پشت بی‌سیم با بچه‌ها صحبت می‌کرد و به آنها روحیه می‌داد. با اینکه وقتی حاج قاسم در منطقه عملیاتی پشت بی‌سیم حرف می‌زد، از نظر امنیتی اشکال داشت، گاهی پشت بی‌سیم با بچه‌ها حرف می‌زد تا خستگی از تن‌شان بیرون برود.
خرداد ۱۳۹۴ به الرمادی عراق رفته بودم. با یکی از فرمانده‌ها به نیروها سر زدم و تصمیم گرفتیم برای زیارت به سامرا برویم. همان موقع خبر دادند حاج قاسم به عراق آمده و جلسه‌ای در بغداد برگزار می‌شود. گفتیم برویم بغداد، حاج قاسم را ببینیم و بعد از جلسه به زیارت برویم. به علت بمب‌گذاری‌ها و حملات انتحاری داعش، سامرا وضع امنیتی مساعدی نداشت. جلسه که تمام شد، حاج قاسم گفت «کی گفته بیایید منطقه؟ از همین جا باید برگردی ایران!» خواستم بگویم می‌روم سامرا، از آنجا برمی‌گردم، نگذاشت حرفم تمام شود. گفت «نه.» گفتم: «پس کربلا...» گفت: «الان برمی‌گردی ایران!» مرا از بغداد برگرداند ایران. حتی نجف هم نگذاشت بروم.[7]
در عملیات جلولا یادم هست اجازه نمی‌داد هر فرماندهی جلو برود. اول خودش می‌رفت نوک حمله دشمن؛ بعد می‌گفت دیگران بیایند. دوران جنگ هم همین‌طور بود. اول خودش جلو می‌رفت، می‌بایست می‌دید بچه‌هایش را کجا می‌فرستد! حواسش به نیروهایش بود.
در جلولا، به فرمانده محور گفته بود «شیرازی نباید جلو برود.» به خود آن فرمانده هم اجازه نمی‌داد از جایی جلوتر برود. یکی از فرمانده‌ها ناراحت شده بود. گفت «خودش می‌رود، به من اجازه نمی‌دهد!»؛ شاید بهش برخورده بود. گفتم: خودش که می‌رود، اگر شهید شود، نباید جواب کسی را بدهد، اما اگر اتفاقی برای تو بیفتد، باید جواب دیگران را بدهد.
دکتر نوری المالکی، نخست‌وزیر سابق عراق می‌گفت:
- بعد از آنکه از نخست‌وزیری کنار رفتم، به مناطق درگیری بالای دیالی رفتم. به منطقه‌ای رسیدیم که میان داعش و نیروهای ما قرار داشت. به من اجازه ندادند آنجا زیاد بمانم. گفتند منطقه خطرناک است. گلوله‌باران ادامه داشت. یک لحظه دیدم قاسم سلیمانی از خودرو پیاده شد. او از سمت جبهه دشمن و خط تماس آمده بود! او در خط مقدمی بود که برادران به من اجازه نمی‌دادند پشت آن جبهه بمانم!
برای آزادسازی «تِدمُر»، عملیاتی طراحی شده بود.[8] ارتش و نیروهای دفاع وطنی سوریه می‌خواستند در عملیات شرکت کنند. تِدمُر، جای استراتژیک و مهمی است. دشمن آنجا سرمایه‌گذاری کرده بود. آتش سنگین بود و حاج قاسم توی میدان. سوار موتور شد تا برود منطقه را شناسایی کند! شناسایی با سرکشی به نیرو فرق می‌کند. برای شناسایی، قبل از عملیات باید از خاکریز خودی جلوتر رفت.
قاسم سلیمانی در دفاع مقدس هم همین روحیه را داشت. پشت موتور بچه‌های اطلاعات عملیات می‌نشست و به وسط درگیری می‌رفت، اما همراه با شجاعت. اهل محاسبه و تدبیر بود. امام خامنه‌ای در این‌باره فرموده‌اند: شهید سلیمانی، هم شجاع بود، هم با تدبیر بود. صرف شجاعت نبود. بعضی‌ها شجاعت دارند، اما تدبیر و عقل لازم برای به کار بردن این شجاعت را ندارند. بعضی‌ها اهل تدبیرند، اما اهل اقدام و عمل نیستند. دل و جگر کار را ندارند. این شهید عزیز، هم دل و جگر داشت - به دهان خطر می‌رفت و ابا نداشت. نه فقط در این حوادث این روزها، در دوران دفاع مقدس هم در فرماندهی لشکر ثارالله همین جوری بود. خودش و لشکرش- هم با تدبیر بود. فکر می‌کرد، تدبیر می‌کرد و برای کارهایش منطق داشت.[9]
او سه ماه قبل از شهادتش، در جمع فرماندهان و مسئولان سپاه گفت: سپاه خطر می‌کند، اما با حکمت و با درایت. اگر سپاه خطر نکند و بترسد، دیگر سپاه نیست. اگر سپاه بترسد، همه خواهند ترسید. سپاه، از درون بحران‌های سخت و تاریک، نامشخص و نامعلوم که انتهای آن مشخص نبود، از درون ترس و همین وحشت سخت، مهم‌ترین فرصت‌ها را تولید کرده است. از دفاع مقدس و از آن قله نورانی، یک نورانیت دیگری تولید کرد به نام مدافع مقدس حرم و ایستاد. سپاه، مقاومت را هم کیفی و هم کمی توسعه داد.
حاج قاسم، سنجیده و از روی حکمت حرف می‌زد. سالی یکی دو روز، توی نیرو، همه را جمع می‌کرد و سخنرانی می‌کرد. جالب‌توجه اینکه دو ساعت حرف می‌زد، کسی خسته نمی‌شد دو ساعت تحلیل می‌کرد، همه تازگی داشت. حرف‌هایش روی مخاطب اثر می‌گذاشت؛ چنانکه رهبر معظم انقلاب فرموده‌اند: سخنش اثرگذار بود. قانع کننده بود.[10]
قاسم سلیمانی از اوضاع میدان جنگ آگاه بود؛ این تسلط اطلاعاتی، علاوه بر هوش او، ریشه در مدیریت میدانی و توی میدان بودنش داشت. فرماندهی نبود که طبق گزارش‌ها تصمیم بگیرد. خودش میدان جنگ را می‌دید، ظرفیت دشمن و خودمان را می‌سنجید و بعد تصمیم می‌گرفت. اگر حرفی می‌زد، از میدان خبر داشت. توی جلسه‌ها می‌دیدم که حرف حاج قاسم، یک سر و گردن از همه حرف‌ها بالاتر است. وقتی می‌گوید داعش تا سه ماه آینده سقوط می‌کند، رهبر معظم انقلاب می‌پذیرند که حاج قاسم درست می‌گوید. به او اعتماد دارند[11] مردم حرفش را باور می‌کنند. این اعتماد را به مرور زمان ایجاد کرده که اگر گفت ما اربعین مشکل امنیتی نداریم. همه مطمئن هستند مشکل امنیتی نداریم، چون می‌دانند واقعیت‌ها را می‌گوید و بزرگنمایی نمی‌کند.
مبارزه سخت و نفسگیر با داعش در سوریه و عراق، حاج قاسم را از فلسطین غافل نکرد. با همت او سلاح فلسطینی‌ها از سنگ به موشک ارتقا یافت. مسئولان فلسطینی، پس از شهادت حاج قاسم گفتند حاج قاسم، مثل یک فلسطینی به فلسطین عشق می‌ورزید، از فلسطین دفاع می‌کرد و هرچه در توان داشت، برای همه گروه‌های فلسطینی می‌گذاشت. برایش تفاوت نمی‌کرد این گروه یا آن گروه باشد.
خالد البطش، عضو دفتر سیاسی جهاد اسلامی می‌گفت:
 شهید حاج قاسم سلیمانی، ابعاد مختلفی را به مقاومت فلسطین اضافه کرد و به کمک خداوند متعال، ایشان، کار مقاومت را در نوار غزه گسترش و پیشرفت داد. هر آنچه مقاومت احتیاج داشت، تأمین می‌کرد تا مقاومت قوی‌تر شود. در همه ابعاد سیاسی و نظامی و حتی آموزش. حاج قاسم، روح مقاومت در فلسطین بود و با حمایتش نبض مقاومت بود. در سرایا القدس و گردان‌های القسام و دیگر گروه‌های مقاومت فلسطین، چه گروه‌های اسلام‌گرا و چه ملی‌گرا و غیراسلامی، حاج قاسم بین گروه‌های مقاومت در غزه فرقی قائل نمی‌شد و به همه کمک می‌کرد، چون نبرد همه ما، با دشمن صهیونیستی است. حاج قاسم، با صبر طولانی‌اش که به آن معروف بود، توانست مقاومت در غزه را تقویت کند.
کلام امام خامنه‌ای، والاترین سخن درباره نقش قاسم سلیمانی در عزت دادن به فلسطین است: امریکایی‌ها، در مورد فلسطین، طرح‌شان و نقشه‌شان این بود که قضیه فلسطین را به فراموشی بسپارند و فلسطینی‌ها را در حالت ضعف نگه‌دارند تا جرأت نکنند دم از مبارزه بزنند. این مرد (شهید سلیمانی)، دست فلسطینی‌ها را پُر کرد. کاری کرد که یک منطقه کوچکی، یک وجب جا مثل نوار غزه، در مقابل رژیم صهیونیستی با آن همه ادعا می‌ایستد. کاری و بلایی سر آنها می‌آورد که آنها سر ۴۸ ساعت می‌گویند آقا بیایید آتش‌بس بدهید. اینها را حاج قاسم سلیمانی کرد... نقشه امریکا در عراق، در سوریه، در لبنان، به کمک و فعالیت این شهید عزیز خنثی شد.[12]
دو ملت ایران و عراق، از گذشته نقاط مشترک عمیقی داشتند و دارند. صدام تلاش زیادی کرد بین مردم ایران و مردم عراق فاصله بیندازد، اما موفق به این کار نشد. بسیاری از مجاهدین عراقی آمدند و در کنار ایرانی‌ها برضد صدام جنگیدند و عده‌ای از آنها در گلزار شهدای قم دفن شده‌اند. همان‌ها، لشکر بدر را شکل داده بودند بعد از صدام هم در این میدان وارد شدند و هنوز هم حضور دارند و پایه‌گذار حشدالشعبی شدند. فکر اینکه از بین رزمنده‌های عراقی که در عراق در حال جنگ با داعش هستند، گروهی به اسم حیدریون شکل بگیرد که در سوریه با داعش بجنگند، فکر حاج قاسم است. آیا لشکرهای زینبیون، فاطمیون و حیدریون را تشکیل داد که رزمنده پاکستانی افغانستانی و عراقی بیاید در سوریه بجنگد تا ایرانی نرود؟ نه. او دنبال این بود که برای هر کشوری، یک بسیج عظیم قدرتمند شکل بگیرد. فقط به فکر سوریه و عراق نبود. امروز به سوریه و عراق هجوم شده، فردا ممکن است جای دیگر این اتفاق بیفتد. تا استکبار هست، زورگویی و ظلم هم هست. حاج قاسم می‌خواهد قدرتی را پایه‌گذاری کند که دشمن جرأت نکند به کشورهای اسلامی تعرض کند. فاطمیون، قدرتی ست برای دفاع از افغانستان، زینبیون، یک بسیج آماده رزم برای پاکستان است که می‌تواند مقابل دشمنان پاکستان بایستد. یا توی سوریه، نیروی دفاع وطنی را شکل داد که حالا قدرت و پشتوانه‌ای بزرگی برای سوریه است. یک حزب‌الله قوی که ضامن تمامیت ارضی و امنیت لبنان در مقابل دشمنانش باشد. حشدالشعبی قدرتمند، برای دفاع از مردم و سرزمین عراق است. برای حاج قاسم فرقی نمی‌کرد کدام کشور است. همان عشقی که به نیروی ایرانی داشت، به نیروی افغانی و پاکستانی و عراقی و لبنانی داشت.
حاج قاسم، همان‌طور که به رزمنده مدافع حرم توجه داشت، حواسش به نیروی ارتش سوری هم بود. در حین جنگ، حتی به غذای رزمنده سوری دقت می‌کرد و به روحیه نیروی ارتش سوری هم فکر می‌کرد. وضعیتی ایجاد کرد که بین نیروهای ما با نیروهای ارتش سوریه ارتباط صمیمی و عاطفی برقرار شود، تا جایی که با هم رفت‌و‌آمد خانوادگی داشته باشند.
یکی از فرماندهان ارتش سوریه سردار همدانی و چند فرمانده دیگر ما را به خانه‌اش دعوت کرده بود. سردار همدانی می‌گفت خانواده آن ارتشی، تا بیرون خانه به استقبال آمده بودند. دو سفره جدا، یکی برای آنها و سفره‌ای در اتاق دیگر برای خانواده می‌اندازند، می‌گفت پذیرایی مفصلی کردند. طبق رسم سوریه و عراق به میهمانی که خیلی عزیز است، می‌گویند هر کس ما را دوست دارد بیشتر می‌خورد! آن فرمانده ارتش سوریه به سردار همدانی گفته بود وقتی به خانمم گفتم ایرانی‌ها می‌خواهند بیایند، گفت حق نداری از بیرون غذا تهیه کنی، خودم غذا می‌پزم. خانمش، دو شبانه‌روز برای پختن غذا و پذیرایی کار کرده بود! گفته بود اگر نخورید، خانمم ناراحت می‌شود.
این، ارتباط ارتش سوریه با ایرانی و عشق مردم سوریه به نیروهای ایرانی است. این پذیرایی، برای یکی از دوستان سلیمانی است، اگر خود حاج قاسم می‌رفت، چه کار می‌کردند! در عراق هم همین‌طور است. حاج قاسم با شخصی می‌رود حرم امام حسین (علیه‌السلام) سلامی بگوید، زیارتی کند و برگردد. با اینکه صورتش را پوشانده بوده، مردم عراق متوجه می‌شوند حاج قاسم توی حرم است. هجوم می‌برند تا او را ببینند. به زحمت سوار ماشینش می‌شود. می‌خواهد برود، می‌بیند یک عراقی با بچه‌اش آمده، تلاش می‌کند از لای جمعیت پیش او بیاید. حاج قاسم از ماشین پیاده می‌شود، عراقی، خودش را به او می‌رساند. می‌گوید «پسرم می‌خواهد شما را ببیند.» حاج قاسم، بچه‌اش را بغل می‌کند و می‌بوسد. اینها همه به رفتار و عملکرد حاج قاسم در سوریه و عراق برمی‌گردد.
قواعد دیپلماسی و بین‌المللی در همه جای دنیا اجرا می‌شود: رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه از هر کشوری بیاید، رئیس‌جمهور و وزیر امور خارجه کشورمان به استقبال می‌رود. حاج قاسم وقتی می‌خواست بشار اسد را ببیند. بشار اسد به استقبال می‌آمد، می‌ایستاد تا حاج قاسم بیاید. با تمام وجود به سلیمانی اعتقاد داشت. می‌دانست که حاج قاسم به حرم اهل بیت(ع) و مردم سوریه عشق می‌ورزد. می‌دانست که حقیقتاً حاج قاسم، سوریه را حفظ کرده است. بشار، احترام ویژه‌ای برای حاج قاسم قائل بود. اگر سلیمانی سوریه بود و هیأتی از ایران به سوریه می‌رفت، صبر می‌کرد تا حاج قاسم بیاید و بعد دیدار می‌کرد.
حاج قاسم می‌گفت بشار اسد خصوصیاتی دارد که بیشتر سران کشورهای عربی ندارند. یکی شهوتران نیست و دیگر اینکه دزد نیست. در جلسات همیشه صحبت از ایستادگی و شجاعت بشار بود. روزهایی که دمشق تقریباً در آستانه سقوط بود و کاخ بشار در محاصره قرار گرفته بود، بشار محکم توی میدان ایستاد. حاج قاسم حتی اوایل به او گفته بود «اگر خودت می‌خواهی بمانی، همسر و بچه‌ات را به بیرون دمشق ببریم». گفته بود:«هم من می‌مانم، هم زن و بچه‌ام.»! حاج قاسم به زن و بچه بشار هم توجه داشت که حفظ شوند و خسته نشوند.
حتى بعضی اوقات، مباحثی پیش می‌آمد که دولتی‌ها، سلیمانی را به ترکیه می‌فرستادند. می‌دانستند حاج قاسم با اردوغان رفیق است و می‌تواند او را توی رودربایستی قرار بدهد تا کاری را بکند یا نکند.
در عراق هم افراد و مقام‌ها، برایش احترام قائل بودند. با همه آنها رفیق بود. در حدی که در برابر هیچ خواسته‌ای به حاج قاسم نه نمی‌گفتند.
حاج قاسم در جنگ با داعش دید اگر قدرتی مثل روسیه وارد شود و در مقابل داعش قرار بگیرد، می‌تواند خللی در صف استکبار ایجاد کند و برای داعش و امریکایی‌ها و اروپایی‌ها یک شکست است. تصمیم گرفت به دیدار ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه برود و او را متقاعد کند. البته برای اجرای این تصمیم، نظریات مسئولان را هم گرفته و به جمع‌بندی رسیده بود. به مسکو رفت و با پوتین ملاقات کرد.
پوتین برای حاج قاسم ارزش قائل بود. آن هم نه به‌عنوان رئیس ستاد کل نیروهای مسلح ایران و نه فرمانده سپاه ایران. حاج قاسم، فرمانده یک نیروی ایران بود، اما آقای پوتین عظمت حاج قاسم را توی دنیا دیده بود.
آقای پوتین، رهبری حضرت آقا را قبول دارد. رؤسای جمهور کشورهای منطقه شمال کشور از جمله پوتین به دعوت رئیس‌جمهور به ایران آمده بودند. معمولاً رؤسای جمهور کشورها وقتی به ایران می‌آیند، درخواست ملاقات با آقا دارند. پوتین هم درخواست ملاقات کرده بود. آقای پوتین از فرودگاه مستقیم به ملاقات آقا رفت. مدت دیدار، یک ساعت مقرر شده بود. جلسه رؤسای جمهور یکروزه بود و می‌بایست سر ساعت تعیین‌شده شروع می‌شد. ملاقات آقای پوتین از یک ساعت می‌گذرد. چند بار به او تذکر می‌دهند که در آن جلسه منتظر شما هستند، توجه نمی‌کند. دیدار، دو ساعت طول می‌کشد. به پوتین می‌گویند شما برای جلسه رؤسای جمهور آمده‌اید و الان جلسه دیر شده است. آقای پوتین، رئیس‌جمهور که قدرت بلوک شرق است، می‌گوید: جلسه اصلی، این است!
این، نگاه آقای پوتین به عظمت رهبری جمهوری اسلامی است. حاج قاسم را هم به‌عنوان سرباز رهبر ایران می‌داند. وقتی حاج قاسم درخواست می‌کند با او ملاقات کند، می‌پذیرد. حاج قاسم می‌رود و با زبان استدلال معروفش، او را قانع می‌کند که روسیه وارد جنگ با داعش در سوریه شود.
حاج قاسم با هیچ‌کس رودربایستی نداشت. طبیعی است که روسیه، مطیع حاج قاسم نبود که تمام مباحثش را با حاج قاسم طرح کند. گاهی روس‌ها موضوعی را با حکومت بشار می‌بستند، حاج قاسم، آن را به هم می‌زد و می‌گفت باید با ما مشورت بشود. آنها هم فهمیده بودند که نمی‌توانند حاج قاسم را دور بزنند. با تمام قدرت، از منافع جمهوری اسلامی دفاع می‌کرد.
گاهی روس‌ها بنا به منافع‌شان، با امریکایی‌ها صحبتی می‌کردند و تصمیمی می‌گرفتند. اگر آن تصمیم به ایران آسیب می‌رساند، حاج قاسم محکم می‌ایستاد. با فرمانده ارتش و وزیر روس برخورد می‌کرد، پیغام می‌داد و می‌گفت به آنها بگویید اگر این کار را بکنند، من محکم برخورد می‌کنم. از آن طرف، بعضی جاها، میدان مشترک بود و می‌بایست با هم تصمیم می‌گرفتیم. توی آن میدان اگر جمهوری اسلامی با روسیه همراهی نمی‌کرد، روسیه آسیب می‌دید.
به امریکایی‌ها هم پیغام می‌داد. در مذاکراتی که در روسیه و ترکیه انجام می‌شد، چون می‌دانست امریکایی‌ها آدم‌های نیرنگ‌بازی هستند و شاید سر روس‌ها هم کلاه بگذارند، به آنها هشدار می‌داد. گاهی به‌واسطه روس‌ها، به ترکیه پیغام می‌داد که اگر این تصمیمی را که گفته‌اید اجرا کنید، من برخورد می‌کنم. اهل ملاحظه‌کاری نبود. اگر کاری را حق تشخیص می‌داد، دنبال می‌کرد تا به نتیجه برسد.
حاج قاسم، اهل مطالعه بود. هیچ وقت از کتاب جدا نمی‌شد. تاریخ کشورها را می‌خواند. با توجه به سابقه حضور امریکایی‌ها در ژاپن و آلمان و کره جنوبی می‌گفت عراق با ژاپن و آلمان و کره جنوبی فرق دارد. امکان ندارد امریکایی‌ها بتوانند در عراق بمانند، چون فرهنگ مردم عراق و مرزهای اطرافش مثل ایران، با آن کشورها تفاوت اساسی دارد. می‌گفت قدیم می‌شنیدیم که زمانی عاشقان امام حسین (علیه‌السلام) حاضر بودند یک دست‌شان قطع شود و به زیارت بروند. الان به چشم خودمان می‌بینیم با وجود انفجارهایی که در مسیر کربلا اتفاق می‌افتد، راهپیمایی هر سال پررنگ‌تر می‌شود و مردم پای برهنه به طرف کربلا حرکت می‌کنند. امریکایی‌ها که این صحنه‌ها را می‌بینند اگر ذره‌ای عقل داشته باشند، می‌فهمند که عراق جای ماندن نیست.
منافقین، در زمان صدام و بعد از صدام جنایت‌های زیادی در عراق کرده بودند. عراقی‌ها هم به اندازه مردم ایران از آنها تنفر داشتند. پادگان اشرف، مکانی بود که منافقین حتی پس از سقوط صدام، با حمایت امریکایی‌ها در آنجا فعالیت رسمی می‌کردند. گاهی از طرف نیروهای عراقی حملاتی برای زدن منافقین در پادگان اشرف می‌شد. تا اینکه حاج قاسم درصدد برآمد پادگان اشرف را از دست دشمنان مردم ایران و عراق آزاد کند. برای این کار، نیروهایی بین منافقین نفوذ کردند و پادگان اشرف را گرفتند. خود مسعود رجوی باور نمی‌کرد این بچه‌ها طوری تسلط پیدا کنند که آنها مجبور به تخلیه پادگان شوند.
اردیبهشت ۱۳۹۷ از پادگان اشرف دیدن کردم. وارد پادگان که می‌شوی، انگار یک شهر است. با خیابان‌های متعدد، خانه‌ها، آسایشگاه‌ها و سوله‌های بزرگ برای نگهداری مهمات و تجهیزات نظامی. پادگان، آن موقع دست نیروهای حشدالشعبی بود. گفتند برویم کاخ مسعود را ببینیم. وارد جایی شبیه موتورخانه شدیم. در آنجا، دری بود که پله می‌خورد و به زیرزمین راه داشت. آن پایین، به کانال بزرگی رسیدیم که دو طرفش سوئیت‌ها و اتاق‌های بزرگ و مجلل بود. اینجا، محل اقامت و عشرتکده رجوی بوده که می‌گفتند اگر بمباران هم بشود تکان نمی‌خورد. این مخفیگاه، با یک تونل به بیرون از پادگان راه داشت تا اگر حمله‌ای شد و پادگان سقوط کرد، به بیرون پادگان فرار کند.
در غوطه شرقی سوریه هم داعش در زیر زمین کانال زده بود و در آنجا اتاق‌های بزرگ محل زندگی، تجهیزات بیمارستان و آمبولانس ضد گلوله بود. دو سه بار آنجا را دیدم. از بالا که نگاه می‌کنید، ساختمان‌های چندطبقه را می‌بینید که ویران شده، اما آن پایین همه چیز سالم بود. داعش باور نمی‌کرد اینجا را بگیرند و مجبور به تسلیم شود.
مسعود رجوی هم طوری پادگان اشرف را ساخته بود که تصور نمی‌کرد سقوط کند. آنها باور نمی‌کردند صدام سقوط کند. بعد از صدام هم باور نمی‌کردند امریکا از حمایت‌شان دست بردارد و ول‌شان کند و جمهوری اسلامی آنجا را بگیرد. جایی که دژ تسخیرناپذیر به نظرشان می‌آمد، به یاری خدا، به دست جوان‌هایی که خیلی‌ها حسابی برایشان باز نمی‌کنند، فروریخت و مجبور به فرار شدند.

منبع: شیرازی، علی. (1400). حاج قاسمی که من می‌شناسم. قم: خط مقدم.

 [1]. از سخنرانی سردار سلیمانی؛ 22 آذر 1397
[2]. از شهرهای کردنشین در استان دیالی عراق در ۱۸۰ کیلومتری بغداد که حکومت اقلیم کردستان، آن را اداره می‌کند.
[3]. این عملیات، سوم آذر 1393 اجرا شد. نیروهای داعش، بیستم مرداد 1393، جلولا را به تصرف خود درآورده بودند. باقی‌مانده تروریست‌ها، هنگام فرار از شهر، بسیاری از خانه‌ها واماکن را تله‌گذاری کرده بودند که به این علت عده‌ای شهید شدند. ۳۵۰ بمب کار گذاشته شده هم خنثی شد.
[4]. این مصاحبه، 18 دی 1393 در روزنامه «زمان» ترکیه منتشر شده بود.
[5]. نیروهای داعش، خرداد 1393 با پیشروی به سمت مناطق شمال عراق، بسرعت توانستند مناطق مهمی از شمال این کشور از جمله موصل را تصرف کنند. پس از تصرف موصل هم شهر اربیل را محاصره کردند. در صورت تصرف اربیل می‌توانستند بخش مهمی از اقلیم کردستان عراق را نیز اشغال کنند.
[6]. ابوباران، نام جهادی مدافع حرم مصطفی نجیب است. کتاب خاطرات او، با عنوان «ابوباران»، سال 1399 توسط انتشارات خط مقدم منتشر شده است.
[7]. معمولاً وقتی می‌خواستم به سوریه و عراق بروم، با حاج قاسم هماهنگ می‌کردم. اگر می‌گفت برو، می‌رفتم. گاهی می‌گفت الان نرو، نمی‌رفتم. چند بار حاج قاسم گفت برو. بعد، مشکل امنیتی پیش آمد. ساکم را بسته بودم یا حتی توی فرودگاه بودم. زنگ می‌زد و می‌گفت نرو، برمی‌گشتم (راوی).
[8]. تِدمُر یا پالمیرا، شهری باستانی که در استان حُمص سوریه و 210 کیلومتری دمشق واقع شده است. این شهر، اردیبهشت 1394 توسط گروه تروریستی داعش اشغال و اسفند 1395 آزاد شد.
[9]. از سخنرانی 18 دی 1389 در دیدار مردم قم با ایشان.
[10]. همان
[11]. امام خامنه‌ای، سی‌ام آبان ۱۳۹۶، در پاسخ به نامه سردار سلیمانی درباره پایان سیطره داعش نوشتند: «خدای بزرگ را با همه وجود سپاسگزارم که به مجاهدت فداکارانه شما و خیل عظیم همکارانتان در سطوح مختلف، برکت عطا فرمود و شجره خبیثه‌ای را که به دست طواغیت جهان غرس شده بود، به دست شما بندگان صالح، در کشور سوریه و عراق ریشه‌کن کرد. این، تنها ضربه به گروه ستمگر و روسیاه داعش نبود؛ ضربه سخت‌تر، به سیاست خباثت‌آلودی بود که ایجاد جنگ داخلی در منطقه و نابودی مقاومت ضدصهیونیستی و تضعیف دولت‌های مستقل را به وسیله رؤسای شقی این گروه گمراه هدف گرفته بود. ضربه بود به دولت‌های قبلی و کنونی امریکا و رژیم‌های وابسته به آن در این منطقه که این گروه را به وجود آوردند و همه‌گونه پشتیبانی کردند تا سلطه نحس خود را در منطقه غرب آسیا بگسترانند و رژیم غاصب صهیونیست را بر آن مسلط سازند. شما با متلاشی ساختن این توده سرطانی و مهلک، نه فقط به کشورهای منطقه و به جهان اسلام بلکه به همه ملت‌ها و بشریت خدمتی بزرگ کردید.»
[12]. از سخنرانی 18 دی 1389 در دیدار مردم قم با ایشان.

جستجو
آرشیو تاریخی