از کامیون انسان وار تا شغال کامپیوترآسا

«آدم بد»‌های خوب سینما!


‌وصال روحانی
خبرنگار
شکی نیست که امثال دارت ویدر چهره مخوف و کاملاً فلزی سری فیلم‌های فضایی و فانتزی «جنگ ستارگان» و همچنین ژوکر و هانیبال لکتر از مطرح‌ترین «آدم بد»‌های تاریخ سینما بوده و بهترین الگوهای کاری را در این زمینه به دست داده‌اند ولی داریم کاراکترهای منفی و «آدم بد»‌های خوب و موفق دیگری را که به دلایلی زیر سایه مانده و حق مطلب در مورد مهارت و کارایی‌شان ادا نشده است. مطلب پیش‌رو کوششی است برای رفع نقیصه فوق و معرفی «آدم‌بد»هایی که طی 50 تا 60 سال اخیر در نقش‌های منفی فیلم‌های معروفی درخشیده و هرچند بهترین مطلق تلقی نشده‌اند اما نشانه‌ها و نمونه‌هایی را برای تقلید و الگوبرداری از روی کارشان و نحوه و روال نمایش‌های خود برجای نهاده‌اند و در این صفحه وصف و حال و عنوان آثار آنان می‌آید. کاندیداها برای راهیابی به این فهرست فراوان‌اند اما اگر بخواهیم عده‌ای را به‌هر شکل برتر بدانیم و معرفی کنیم، به اسامی ذیل می‌رسیم. به مردان و موجوداتی که در فیلم‌هایی از امثال استیون اسپیلبرگ، آلفرد هیچکاک و فرد زینه‌مان هم هویت و نشانه‌های شناسایی خود را حفظ کرده و زیر عمق و غنای داستان و بزرگی نام این فیلمسازان محو نشده و برعکس بر ارزش و محتوای کارها افزوده و در حضور آنها هم درخشیده‌اند.

کاراکتر «دایی چارلی» با بازی جوزف کاتن در فیلم «سایه تردید» کار آلفرد هیچکاک محصول 1943
در یکی از درخشان‌ترین فیلم‌های سلطان سینمای دلهره، چارلی اوکلی با بازی سرشار از تسلط جوزف کاتن در نگاه نخست مردی کاملاً عادی و آرام و سالم و یک دایی و راهنمای مناسب برای تمام اعضای خانواده و وابستگان خواهر خود نشان می‌دهد اما در واقع و در ورای این چهره ظاهری مردی خطرناک و پلید و بواقع یک قاتل بی‌رحم آرمیده است که در حال فرار از دست پلیس است و حضور مجدد و اخیرش نزد اعضای خانواده برای پنهان شدن در نقطه‌ای امن و دیده نشدن توسط تعقیب‌کنندگان خود است. این شاید اولین نمونه و نخستین کاراکتر از صدها شخصیت روانی و فوق‌العاده‌ای باشد که آلفرد هیچکاک در فیلم‌های متعدد و موفق خود به تصویر کشید. البته چارلی برخلاف سایر قاتلان ترسیم شده در این گونه فیلم‌ها هیچ‌گاه در حال قتل کسی دیده نمی‌شود و آثار ترسناک و حتی پنهان یک آدم خبیث در او مشاهده نمی‌شود و شبیه هر آدم عادی‌ای است که در خیابان‌ها در حال گذر مشاهده می‌شود. هیچکاک کاری می‌کند که طبایع چارلی هیچ‌گاه به‌طور کامل مشخص نشود و او حتی زمانی که هویت واقعی و نحس‌اش بر خواهرزاده‌اش (با بازی تره‌زا رایت) عیان می‌شود، یک راز سربه مهر است. گاهی تصاویر به ما می‌گویند او خانواده‌اش را هم دوست دارد اما تصویر بعدی که هیچکاک ارائه می‌کند، این ایده را قوت می‌بخشد که تخلفات پنهان مانده و پرسود او انگیزه نخست وی در راه انجام هر کاری است و او دلش فقط برای خودش می‌سوزد. شاید برخی کاراکترهای بعدی خلق شده توسط هیچکاک از نظر مشکوک و مرموز و البته خبیث بودن از حد و مرزهای دایی چارلی عبور کرده باشند (و واقعاً هم عبور کرده‌اند) ولی نمادها و تکه‌ها و حرکات چارلی وار در شخصیت‌های افسانه‌ای شده فیلم‌های شاخص بعدی هیچکاک هم خودنمایی می‌کنند و یکی از آنها نورمن بیتس دو شخصیتی و پلید با بازی جادویی آنتونی پرکینز در فیلم «سایکو» (روانی) است.

کاراکتر کامیون در فیلم «دوئل» ساخته استیون اسپیلبرگ، محصول 1971
وقتی می‌گوییم کامیون منظورمان یک انسان و هر فردی با چنین نام و لقبی نیست بلکه اشاره ما به یک کامیون واقعی است که در اولین فیلم بلند اسپیلبرگ در مقام یک کارگردان تبدیل به کاراکتر اول شده است! این کامیون که چهره و هویت راننده آن تا پایان فیلم هرگز به صراحت و حتی با ابهام به نمایش گذاشته نمی‌شود، در مسیر طولانی یک سفر و در جاده‌های بیرون شهر به تعقیب و ایذای شدید اتومبیلی مشغول می‌شود که هدایت آن با دنیس ویور است و او را چنان کلافه می‌کند که بارها از زندگی ناامید و در بحران روحی غرق می‌شود بخصوص که نمی‌داند غرض و انگیزه راننده این کامیون چیست و چرا در تمامی یک روز طولانی او را تعقیب و دچار وحشت شدید می‌کند. این نشان‌دهنده هنر والا و استعداد فراوان اسپیلبرگ از زمان بدو کار وی در سینما است که در تمامی پنجاه و اندی سال بعدی نیز وی را همراهی و تقویت و شماری از بهترین فیلم‌های ایام معاصر را خلق کرده است. از همان زمان مشخص شد وقتی اسپیلبرگ می‌تواند از یک ماشین صرف موجودی بسازد که بیننده باور کند قادر به انجام هر کاری و تبدیل شدن به دشمن هر انسانی است و می‌تواند حتی آدم‌وار اقدام و عمل کند، پس قادر است با نقش‌های انسانی‌تر و برپایه بازیگران زنده به حد و حدودی برسد که برای سایرین به سختی قابل ابتیاع و اکتساب باشد. کامیون مذکور، بزرگ و با چرخ‌های متعدد و چراغ‌های آزاردهنده است و با داستان‌پردازی ویژه اسپیلبرگ تبدیل به موجودی شده که انگار فقط برای چنین کارهای منفی و اذیت مسافران بین‌راهی ساخته شده است. این چنین است که در مسیری طولانی و در جریان یک سفر بیرون شهری کامیون مزبور به‌تدریج تبدیل به عاملی مرگ‌زا و یک هیولای مسلم می‌شود و پیش از سکانس پایانی که صحنه تقابل سرنوشت‌ساز دنیس ویور با این موجود بزرگ آهنی است، این راننده مستأصل دریافته است که تنها راه زنده ماندنش حذف و مضمحل کردن این کامیون بدکردار و راننده کج‌رو آن است. اگر اسپیلبرگ جوان را در خلق این هیولای خوفناک آهنین عامل نخست بینگاریم، مجبوریم توضیح بدهیم که ریچارد ماتیسون سناریست توانای آن زمان هالیوود نیز در شکل‌گیری آن سهم بسزایی داشته و با همت آنها ماشینی شکل گرفته که به اندازه «آدم بد»های آثار زبده هالیوود انسان‌گونه و موجودی از همین دست نشان می‌دهد و نه چیزی صرفاً فلزی و ماشینی که فقط اتومبیل‌وار عمل می‌کند.

کاراکتر «اسکورپیو» با بازی اندی رابینسون در فیلم «هری کثیف» ساخته دان سیگل محصول 1971
قاتل زنجیره‌ای این فیلم را که یک جوان روانی و بی‌رحم و با سبعیت‌های حیوانی‌است، در بعضی نماها قاتل اسکورپیویی و در سکانس‌های دیگر اسکورپیو و حتی با لفظ ساده «قاتل» می‌نامند اما او را هر چه و هر کس بدانیم، چنان متجاوز و سرشار از قساوت‌ است و زنان و کودکان را تار و مار می‌کند که هر حرکت قاطعانه یک افسر پلیس ویژه در شهر سان‌فرانسیسکو برای سرکوب وی نه تنها افراطی جلوه نمی‌کند بلکه تنها راه حل برای مهار و نابودی او به‌نظر می‌رسد و بینندگان با هر حرکت تهاجمی این پلیس در این راه به وجد می‌آیند. این پلیس با بازی خشک و سرراست کلینت ایست وود، هری کالاهان نام دارد اما قدرت کوبندگی وی و برخوردهای نابودگرانه‌اش با هر فرد متخلف و هرگونه تباه گری و در پناه یک سلاح قوی مارک مگنوم به‌گونه‌ای است که او را در سطح شهر و در اشاره به‌عنوان فیلم هری کثیف نامگذاری کرده‌اند. همین «هری کثیف» در پرداخت هنرمندانه دان سیگل تنها موجودی است که می‌تواند اسکورپیو را که کارش حتی به سرقت یک اتوبوس حاوی کودکان مدرسه‌ای هم کشیده می‌شود، لگدمال و در نهایت از صفحه هستی پاک و حذف کند و در این مراحل بینندگان به‌جای تقبیح خشونت افراطی این پلیس قلدر برای او کف می‌زنند و باید هم به آنها حق داد. اسکورپیو با چهره کودکانه و موهای قدری فرفری و ظاهری که بوی پلیدی نمی‌دهد، اصلاً شبیه به هیولایی نیست که در وجودش آرمیده است‌ و دائماً سربر می‌آورد و فاجعه می‌آفریند اما با هنر قصه‌نویسی سیگل که یک پلیسی‌ساز درجه اول بود و بازی حرفه‌ای اندی رابینسون با کاراکتری مواجه می‌شویم که یک شیطان مسلم است و از وجودش ویرانی می‌بارد، شاید تقابل او با هری کالاهان بی‌شباهت به رویارویی بت‌من با ژوکر نباشد هرچند ژوکر یکی از ارشدترین کاراکترهای بد سری فیلم‌های مرد خفاشی در نهایت شخصیت فانتزی و فقط مختص کمیک استریپ‌ها است. کاراکتر هری کثیف در این فیلم چنان پرطرفدار شد که ایست‌وود بدون مشارکت دان سیگل 4 قسمت دیگر و فیلم‌هایی دنباله‌ای هم برای این اثر ماندگار سینمایی ساخت و در آنها نیز نماد سرکوب اشرار بویژه در ایالت کالیفرنیای امریکا بود و با وجود این، نه هیچ‌یک از فیلم‌های بعدی توانستند به نابی و حلاوت فیلم نخست برسند و نه هیچ‌یک از آدم‌بدهای آنان با اندی رابینسون برابری کردند.

کاراکتر «هانیبال لکتر» با بازی برایان کاکس در فیلم «شکارچی انسان» ساخته مایکل‌مان محصول 1986
هنوز و همچنان بازی پرشکوه و خوفناک آنتونی هاپکینز بریتانیایی در نقش هانیبال لکتر پزشک آدمخوار سری کتاب‌ها و فیلم‌های لکتر چه در «سکوت بره‌ها» که در سال 1991 غوغا و جوایز اصلی اسکار را درو کرد و چه در دو فیلم دنباله‌ای آن بهترین تصویرسازی ممکن از این بیمار روانی خطرناک به‌شمار می‌آید اما اولین تجسم و توصیف مهم از وی در قالب یک فیلم بلند به همان فیلم مایکل‌مان بر می‌گردد و ارزش‌های آن هم غیر قابل انکار است. برایان کاکس هموطن آنتونی هاپکینز مسئول ایفای نقش مورد بحث در «Manhunter» است و طی روالی عجیب او به‌جای نامیده شدن با لفظ لکتر با کلمه لکتور فراخوانی و از دیگران تفکیک می‌شود. هاپکینز تیک‌ها و حرکات عصبی و در عین حال کنترل شده و هراسناکی را در بازی خود در دنیای لکتر بروز می‌دهد اما سلف او کاکس در فیلم تحسین شده مایکل‌ مان با پرهیز از این امر یک چهره کاملاً متفاوت و موجودی آرمیده و بیگانه‌ای تمام‌عیار را از خود ارائه می‌کند و در عین این که درون هریک از ملاقات کنندگان خود را می‌کاود، چیزی پس نمی‌دهد و هیچ از خود نمی‌گوید و این در تضاد با اقتباس‌های مشهور‌تر هاپکینز از این نقش در سال‌های بعدی است که طی آن او به پلیس‌ها اطلاعاتی در راه بازداشت اشراری که به تبعیت از او آدم‌ می‌کشند و پوست قربانیان خود را از تن آنان جدا می‌کنند، می‌دهد. لکتر با بازی برایان کاکس مثل محصل زرنگی است که وقتی آموزگار اصلی برای تدریس او و همکلاسی‌هایش نمی‌آید، جانشین وی را بازی می‌دهد و صورت خشک و سنگی‌اش نشان نمی‌دهد که او چه لذت بزرگی از این طریق می‌برد. این هانیبال لکتری است که دوستداران پرشمار هاپکینز او را بر نمی‌تابند اما سایرین معتقدند به تصویر ارائه شده از وی در کتاب‌های رمان مربوطه نزدیک‌تر است.

کاراکتر «دایان تریمین» با بازی جین سیمونز در فیلم «صورت فرشته‌ای» ساخته اوتو پره مینجر محصول 1952
جین سیمونز در سال‌های بعداز اکران این فیلم بیشتر در آثاری مطرح و دیده شد که نقش‌های مثبتی را برای وی در بر داشتند و اسپارتاکوس (1960) یکی از سرآمدان آن است. با این حال او در نقش منفی این فیلم پره مینجر چنان درخشید که اگر افسوسی در ارتباط با وی به‌وجود آمده، پیرامون این نکته و سؤال است که چرا نقش‌های منفی و پلید ارائه شده به سیمونز این قدر کم بوده است. کاراکتر او در «صورت فرشته‌ای» چیزی شبیه به باربارا استن‌ویک حیله‌گر در فیلم کلاسیک جنایی سال 1944 بیلی وایلدر یعنی «غرامت مضاعف» است و البته او تغییرات و برخی واریاسون‌ها را هم روی این کاراکتر اعمال کرده‌است. با بازی سیمونز، دایان تریمین یک زن- کودک‌غریب با کمترین میزان تسلط روی حرکات تهاجمی خود است. البته او در تضاد با سایر زنان حیله‌گر این گونه فیلم‌ها واقعاً به مرد محبوبش (ریچارد میچم) دل می‌بازد و طالب ازدواج با او می‌شود و به‌تبع آن از کمک‌های وی در راه رسیدن به اهداف شوم‌اش بهره‌مند می‌گردد. او در راستای این وضعیت‌ها و احساسات در اجرای برنامه‌های مورد نظر خود دچار لغزش شدید می‌شود به‌طوری که نه فقط مادرخوانده‌اش را که هدف اصلی اهداف خود بوده از میان بر می‌دارد، بلکه پدرش را هم به قتل می‌رساند. او براثر این واقعه دچار اغتشاش روحی می‌شود و به پشت میله‌های زندان می‌رود و در حالی که وابستگان کم شمار او می‌کوشند وی را از محبس بیرون بیاورند، او چنان درمانده است که با آنها همراهی نمی‌کند. درست است که او در پایان فیلم هرچه را که می‌خواسته به‌دست آورده اما نه صرافت بهره‌گیری از آنها را دارد و نه صلاحیت قانونی این کار را. این به مثابه بازنویسی و تغییر کلیشه‌های چنین نقشی و البته یک محل عالی برای بروز اولیه استعدادهای سیمونز است.

کاراکتر «هری روت جونیور» با بازی آلن آرکین در فیلم
«تا تاریکی صبر کن» به‌کارگردانی ترنس یانگ محصول 1967
استیفن کینگ سلطان ادبیات وحشت در یک ارزش‌گذاری افراطی به غلط مدعی شده است که نمایش آلن آرکین در این فیلم، دومین نمایش منفی برتر در کل تاریخ سینما است و فقط پیتر لوری در فیلم ماندگار و قدیمی «ام» ساخته فریتر لانگ از حد و مرزهای او عبور کرده است و با وجود این و گمانه‌زنی اغراق‌آمیز کینگ نباید شک کرد که آرکین در این قالب به حد و حدودی تحسین‌آمیز می‌رسد. از همان اولین نمای در بردارنده هری روت جونیور در این فیلم مشخص می‌شود که یک یا چند چیز در ارتباط با او ایراد دارد و او بسیار پلیدتر از آنی است که ظاهرش نشان می‌دهد. چشم‌های بی حس و لبخند تصنعی و دائمی روی چهره‌اش و فقدان هر احساسی از او چهره‌ای می‌سازد که به هیچ‌چیزی فکر نمی‌کند الا کارهایی که روی آنها متمرکز شده است. او با کمک دو خلافکار دیگر می‌کوشد یک بسته هروئین موجود در خانه زنی جوان را که بتازگی کور شده و از وجود این محموله در آنجا بی‌خبر است، بازیابد و چنان بی‌رحم است که هرچیزی را که در این راه مانع او می‌شود، از مقابل خود بر می‌دارد. خیانت دو همکار وی نیز روت را متوقف نمی‌سازد زیرا او از قبل نقشه حذف‌شان را کشیده است. با هنرمندی ادری هپبورن سوئیسی و فقید در نقش زن کور و البته توان چشمگیر آرکین در تجلی خشونت به هر شکل و فرمی، «تا تاریکی صبرکن» به فیلمی بسیار خوب در ژانر دلهره تبدیل می‌شود و از چارچوب‌های «چراغ گاز»، فیلم ترسناک و کلاسیک دیگری که البته بیش از یک ربع قرن پیشتر اکران شده بود، فراتر می‌رود و نریشن این فیلم نیز وارد وادی‌های تازه و پر تنوع‌تری می‌شود و اگر این فیلم از پر سروصداترین کارهای سال‌های پایانی دهه 1960 بود، به همین دلایل است.

کاراکتر «اوون داویان» با بازی فیلیپ سیمور هافمن، در فیلم
«مأموریت غیرممکن3» کار جی‌جی آبرامز محصول 2006
سری فیلم‌های پلیسی و جنایی «مأموریت غیر ممکن» به قسمت هفتم هم کشیده شده که فعلاً پشت دیوار بلند کرونا توقف اختیار کرده و پخش‌اش به سال اخیراً آغاز شده 2021 ارجاع شده است اما در فیلم سوم فیلیپ سیمور هافمن فقید با فرو رفتن در قالب کاراکتر بدی که کارش فروش و توزیع سلاح‌های انبوه و قاچاق و نامش اوون داویان است چنان موفق نشان می‌دهد که هیچ‌یک از آدم بدهای آثار قبلی و بعدی مأموریت غیر‌ممکن با وی برابری نمی‌کنند و تقابل او با تام کروز ایفاگر نقش مثبت اصلی، تماشاگران را از هرجهت به هیجان می‌آورد. داویان نه از دیالوگ‌های تک جمله‌ای معروف که از نمادهای این کاراکتر است، استفاده می‌کند و نه با حرکت تند فیزیکی و مثل یخ، سرد و بی‌احساس نشان می‌دهد و به‌دنبال شکنجه و زجر دادن سایرین هم که به‌عادات اینگونه کاراکترهای منفی تبدیل شده، نیست و فقط می‌خواهد به‌هر شکلی اتان‌هانت را که با بازی قهرمانانه تام‌کروز یک مأمور امنیتی و مخفی بدون نقص است و سایر افراد مورد نظرش را سرکوب کند و البته توسط همین مأمور حذف و نابود می‌شود. این از ماندگارترین نقش‌های هافمن است که چند سال پس‌از این فیلم در حالی که یک جایزه اسکار هم گرفته و در نقطه اوج هنر خود بسر می‌برد، در 47 سالگی جان باخت و باعث افسوس دنیای سینما شد.

کاراکتر «شغال» با بازی ادوارد فاکس در فیلم
«روز شغال» ساخته فرد زینه‌مان محصول 1974
ادوارد فاکس با هنرمندی و به واقع خونسردی هرچه بیشتر مرد تروریستی را در این فیلم جلوه‌گر می‌شود که با چهره‌‌ بی‌احساس و صدای     کسالت‌بار خود در کاری که انجام می‌دهد یک استاد به تمام معنا است و طبق داستان فیلم او را این بار استخدام کرده‌اند تا شارل دوگل رئیس‌جمهوری وقت (دهه 1960) فرانسه را از پای در آورد و او در همین راستا و در شلوغ‌ترین اوقات سر از شهر پاریس در می‌آورد و با تفنگ‌های دقیق «دور زن» سیاستمدار نظامی و مشهور این کشور را هدف می‌گیرد. حتی وقتی پلیس موفق به بازداشت کارفرمایان این تروریست می‌شود و به تعقیب شدید و اساسی او همت می‌گمارد، «شغال» همچنان قدمی از آنها پیش است و اجازه نزدیک شدن به خود را نمی‌دهد. هنر جنبی اما مهم او اجرای گریم‌های مختلف روی چهره‌اش و به تبع آن در آمدن به‌شکل آدم‌های مختلف است و از این طریق او می‌تواند بدون متوجه شدن پلیس‌ها و بدون لو رفتن سر از جاهای مختلف در بیاورد و به‌کارهای موردنظرش بپردازد. این تروریست یکه‌تاز البته در به قتل رساندن    دوگل ناکام می‌ماند و نمی‌تواند به هدف بزند ولی دوگل واقعی که سال‌ها پیش از اکران این فیلم از جهان هستی رخت بربسته بود، در این فیلم چنان از جانب شغال تهدید می‌شود که بینندگان از خود می‌پرسند آیا این «ژنرال سیاستمدار شده» شانسی واقعی برای زنده ماندن و رهایی از دست این قاتل حرفه‌ای داشته است یا خیر. سؤالی که نشانه توفیق مسلم و فراوان ادوارد فاکس در متجلی شدن خصلت‌های این کاراکتر فوق‌العاده و   کامپیوتر‌ وار است.

کاراکتر «آقای جاشوا» با بازی گری باسی در فیلم
«اسلحه مرگبار یک» کار ریچارد دانر محصول 1987
گری باسی درشت اندام و پرطرفدار پیش از به چشم خوردن در فیلم‌هایی چون «کارآموز مشهور» و البته تیزرهای تبلیغاتی شرکت آمازون در این فیلم پرفروش دانر در نقش جاشوا درخششی محسوس داشت و حتی یک بار کاندیدای جایزه اسکار هم شده بود اما این فیلم شرایط حرفه‌ای او را احیا کرد و در مسیر حضور در فیلم‌ها و نقش‌های مطرح تازه‌ای قرار داد و تصویر و تجسم او به‌عنوان یک مرد دردسرساز قوی‌ هیکل را عینیت بیشتری بخشید. در این فیلم مل گیبسون جذاب و ماجراجو در نقش یک افسر پلیس قدری دیوانه‌صفت اما دلاور به‌نام مارتین ریگز نظرها را از هرجهت جلب می‌کند اما جاشوا هم رقیب پایاپایی برای او و مورتواگ دستیار سیاهپوست و کارساز وی با بازی دنی گلاور است و وجه برتری او بر ریگز این است که می‌تواند تمامی نیروی ولو دیوانه‌وارش را صرف کامل شدن کارش و حذف دشمنان خود کند. جاشوا برای هر چیزی آماده نشان می‌دهد و حتی برای تقابل با یک ارتش از نیروهای مخالف‌اش و تقابل مشت به مشت با ریگز. زمانی هم که طرح‌های کارفرمایان جاشوا نقش بر آب می‌شود، او مهیا است تا به خانه مورتواگ برود و در روز کریسمس به‌دنبال معدوم‌سازی اعضای خانواده وی باشد، اینها به بینندگان می‌گوید که اگر هم جاشوا خیال تسلیم شدن را داشته باشد، باید مقابل یک رقیب بزرگ یا در تقابل با شرایطی بسیار دشوار باشد. چیزی که آن‌قدرها هم برای این چهره منفی توانا روی نمی‌دهد.

کاراکتر «بلوفلد» با بازی تلی ساوالاس در فیلم «در خدمت سرویس مخفی ملکه» به‌ کارگردانی پیتر هانت محصول 1969
شاید عده‌ای به بازی عالی دانلد پلزنس در همین نقش در فیلمی دیگر از سری آثار جیمز باند اشاره کنند اما تلی ساوالاس در فیلم هانت نه به سبک پلزنس و نه به شکل چارلز گری در قسمت دیگری از این مجموعه 25 فیلمی تصویر قاطعانه و تأثیرگذاری از یکی از معروف‌ترین و دیرپاترین دشمنان «مأمور 007» ارائه می‌دهد. بلوفلد که در چندین فیلم جیمزباند ظهور و سپس به‌ظاهر به سوی نیستی طی طریق می‌کند، با روش ایفای ساوالاس هم مردی هوشمند است و هم یک قلدر ذاتی که هیچ‌ بازی خاصی از این‌ دست را نمی‌بازد و به‌همین سبب یک خطر بزرگ و جدی برای جیمزباند است که در این فیلم خاص جورج لازنبی استرالیایی در قالب او فرو رفته است. بلوفلدهای قبلی حتماً به دستیاران و عوامل کمکی برای تقابل با باند نیاز داشتند اما این یکی به تنهایی هم با او مبارزه می‌کند و کم نمی‌آورد. ساوالاس روش‌هایی را در پیش گرفته که وی را از هر یک از دیگر دشمنان «باند» تفکیک می‌کند و یکی از مشخصه‌های او قوه جذب چشمگیر و ویژه‌ای است که دارد و چنان مصمم و پرقساوت نشان می‌دهد که انگار تنها فرجام و سرنوشت او ارجاع به جهنم است. البته این بلوفلد بر خلاف سایر بلوفلدهای آثار جیمزباند و دیگر بدخواهان این مأمور استثنایی به پیروزی‌های بزرگی در تقابل با «007» هم می‌رسد و مهم‌ترین آنها کشتن همسر جیمزباند در تنها مورد و دفعه‌ای است که این مأمور دست به ازدواج در زندگی‌ سرشار از ناآرامی‌اش می‌زند. صحنه قتل همسر «باند» آن هم در روز ازدواج وی از شوکه کننده‌ترین سکانس‌ها در این فرانچیز 25 فیلمی و 59 ساله است و قطعاً این امر، ادعا و خواسته بسیاری از طرفداران این سری فیلم‌ها را موجه می‌کند که سازندگان این فیلم از ابتدا هم نباید به‌دنبال اجرای قصه ازدواج او در قالب این فیلم می‌رفتند و کارشان اشتباه بوده است. این تعبیر چه صحیح و چه اشتباه، از تلی ساوالاس در این فیلم چهره‌ای ساخته که کمتر دشمن دیگر «باند» در این مدت طولانی قادر به‌ خلق آن بوده است.






آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7553/14/567766/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها