مردی با چشمان حادثه ساز
پیشگویی دروغین رمالان
محمد بلوری/ روزنامه نگار
خلاصهای از قبل: در دیدار با استاد ارغنون بود که سهراب به فریبکاری رمالان اشاره کرد که هشدار دادهاند فاجعهای برای بشریت و پایان عمر کره زمین در پیش است.
٭٭٭
...استاد ارغنون لبخندی زد و گفت:
- با وجود مردم سادهلوح، در هر عصری، به عزت و ثروت میرسند. در سال 99 هجری قمری که دو سه ماهی به سال یک هزار مانده بود یکی از منجمان مشهور در اصفهان از پایان عمر کره زمین خبر داد و اعلام خطر کرد در پایان عمر زمین همه کوهها فرو میریزند. خانهها همه ویران میشوند، انسانها میمیرند و جاندار و گیاهی روی زمین باقی نمیماند و به این ترتیب به آخرالزمان میرسیم.
با اعلام این خطر از طرف پیشگوی معروف کم کم وحشت و اضطراب عمومی سراسر شهر اصفهان را فرا میگیرد. وقتی یک پیشگوی معروف، چنین خطری را اعلام میکند پیشگویان زیردست او و حتی رمالان و دعانویسان شیاد هم جزئیاتی بر چگونگی پایان عمر زمین و حیات انسانها میافزایند. پیشگویان حتی زمان آغاز این فاجعه جهانی را اعلام میکنند و هشدار میدهند با آغاز سال یک هزار هجری قمری ابتدا مرگ و میر انسانها فرا میرسد و در هر جا که باشند، به زمین میافتند و آخرین نفس را میکشند!
پس از این پیشگویی، روز به روز وحشت عمومی مردم از پایان حیات بیشتر میشود و با برگزاری مراسم در نقاط مختلف شهر، از گناهانی که کردهاند از خداوند طلب بخشش میکنند، مال و ثروت بیبها میشود. ثروتمندان املاکشان را به مستمندان هدیه میدهند و مجالس و مراسم استغفار برپا میدارند تا با آرامش خاطر به آرامش آنچنانی برسند. در آستانه چنین قیامتی بود که شاهعباس صفوی میخواست همزمان با نزدیک شدن سال یک هزار قمری پایتختش را از شهر قزوین به شهر اصفهان انتقال بدهد. منجم باشی دربار تحت تأثیر شایعاتی که درباره پیشگویی و افکار منجمان اصفهان مطرح میشد. اطمینان میداد فقط ممکن است زمینلرزههایی حادث شود و اما پایان عمر زمین و مرگ انسانها صحت ندارد. بههمین خاطر توصیه کرد اشیای گرانقیمت موجود در کاخ سلطنتی از جمله آیینههای قدی، تندیسهای اهدایی شاهان و سفیران کشورهای مختلف چنان در پینهها و لحافها بستهبندی و بار اسبها و شترها شود که با هر لرزش شکسته نشوند و سالم به اصفهان برسند.
سهراب که مشتاق شنیدن ماجرا بود با بیصبری پراشتیاقی پرسید:
- این واقعه به کجا انجامید استاد؟ پیشبینی منجمان چه شد؟
استاد ارغنون گفت:
- در آخرین روز سال مردم ساده خانه و زندگی را رها کردند و به بیابانی در حاشیه شهر اصفهان رو آوردند تا منتظر شب شوند که سال تحویل میشد و سال یک هزار هجری قمری از راه میرسید.
آن شب هزاران نفر همراه با اعضای خانوادههایشان در صحرا گرد آمده بودند. با هم دعا میخواندند، از همدیگر طلب بخشش میکردند. با گریه و زاری همدیگر را در آغوش میگرفتند، حتی توانگران پول و طلا و هرچه اشیای گرانقیمت همراه داشتند، بر زمین میریختند. هراس در دلها شدت مییافت تا اینکه در ثانیههای آخر سال 99 هجری قمری، سکوت مرگباری فضای صحرا را فرا گرفت و سرانجام سال یکهزار آغاز شد اما هرچه در آن سکوت و انتظار گوش فرا دادند، خبری از زیر رو شدن زمین نشد. نه زمین زیر و رو شد نه کوهها فرو ریختند و نه لحظه مرگ فرا رسید.
سحرگاه بود که شادمان از نجات جان و جهان، مطمئن شدند که پیشبینی پیشگویان و منجمان بیهوده بوده و حریصانه شروع به جمعآوری سکههای طلا از زمین کردند و حتی برای به چنگ آوردن هرچه بر زمین ریخته بودند، با هم به جدال پرداختند. آنها هراسان به شهر هجوم بردند تا مال و منالشان به غارت نرود و ثروتی را که بخشیده بودند، پس بگیرند...
پهلوان و دانشجوی جوان با چهرهای اندیشناک به فکر ماندند مبادا در آبادیشان ماجرای شب آغاز سال یکهزار هجری قمری که در اصفهان اتفاق افتاد. رخ دهد. استاد پیر دستی به موهای خاکستری پریشانش کشید و از دانشجوی جوان پرسید:
- خب تعریف کنید در مرادآباد چه خبر. فاجعه حمله سگهای هار به کجا رسیده؟
سهراب گفت: خوشبختانه نسل سگهای هار از بین رفته اما با مصیبت دیگری روبهرو شدهایم که خطرش کمتر از هجوم سگها نیست؟
استاد با حالتی غمزده پرسید:
-چه مصیبتی دکتر جان؟
سهراب جواب داد: شیوع یک ویروس ناشناخته و خطرناک استاد. این ویروس ناشناخته را چند مرده که جنازههایشان با امواج دریا به ساحل جزیره رسیده به مرادآباد انتقال دادهاند. از شهری فراری بودهاند که گویا در آنجا این بیماری شیوع پیدا کرده. اجسادشان را با کمک دکتر صادقی کالبدشکافی کردم و فهمیدم به ویروس مرگباری مبتلا بودهاند.
ادامه دارد
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه