ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
آقا لبخندی زدند و گفتند: به خاطر همین دوستش دارم...
مصباحالهدی باقری
سلام حاج نادر!
چطوری عزیز؟ بهتری؟
حالا وقتشه که کمی آرام بگیری برادر!
اون همه شور، اون همه شوق، اون همه از پا ننشستن، اون همه حرکت مدام
آخر خسته شدی برادر...
عمری دویدی
و آخر رسیدی...
به همان چه همیشه دنبالش بودی...
گوارایت باد و نوشین...
***
یادته عکسی ازت رو به آقا نشون دادن و گفت: این نادر طالبزاده که دوستش دارید اینهها... این عکسشه تو امریکا...
بعد آقا لبخندی زدند و گفتن: به خاطر همین دوستش دارم...
کسی که از این عکس به این حقیقت برسه، یعنی انتخاب کرده...
آره حاج نادر!
تو میتونستی خیلی انتخابهای رنگی و بزک کرده داشته باشی
اصلاً به انتخابهای دیگه خیلی خیلی نزدیکتر هم بودی؛
دنیا هم به کامت بود...
عقل و سوادش رو هم داشتی
اما تو گزینه سختتر رو انتخاب کردی
و همه عمر پای این انتخاب ایستادی:
جهاد برای حقیقت
و ذرهای هم کم نیاوردی و کم نگذاشتی...
و لحظهای هم گرفتار حواشی و فرعیات نشدی
در جبهه حقطلبی و حقخواهی
مستقیم به سمت دشمن انسانیت و آزادگی
همه تیرهایت را درست نشانه رفتی
با رسانه، با کلام، بدون کلام...
تا آرمانهایت همیشه سبز باشد و زنده...
اما
دشمن مغرور تا دندان مسلح و مجهز
زورش به دوربین و میکروفون و لوکیشن و دکوپاژ و خطابه بلیغ تو نرسید!
اصلاً نمیفهمید از کجا دارد میخورد...
با محاسباتش جور درنمیآمد
کل مساحت عملیات تو، ۳۰ متر مربع هم نبود
اما قدرت طوفان تو،
سونامی درست میکرد
که به پا خیزد به مقابله با هر چه تعدی و بدعهدی و خیانت و قساوت است...
آنگاه دیگر تحمل نشدی...
آن وقت بود که تو را
و همسر مجاهدت را
تحریم کردند...
مضحکترین مجازات تاریخ این است که مجاهدی را تحریم کنی
چه رزق و روزیای بهتر از این...
مجاهد همیشه بهدنبال محدودیت و محرومیت است
اصلاً با محدودیت، وسعت میگیرد...جهانی میشود... ابدی میشود...
بار میآید، رشد میکند، شکوفا میشود و شکوفا میکند
و از این باغ شکوفاییات
چه جوانها که جوانه زدند با تو...
و چه آرمانها که سرو ماندند با ماندن
تو...
***
حالا اما
با همه کولهبار مجاهدت و استقامتت
سرمشق خوشخطی هستی
برای همه آرمانها و آرمانیها
آزادها و آزادهها
عدالتخواهها و عدالتگسترها
که یاد بگیرند
قلم و بیان و تصویر
چه معرکهای به پا میکند...
که یاد بگیرند
استقامت و مجاهدت
چه بنیان مرصوصی میسازد
تا در آخر دانشآموخته مکتب عشق شوند
همان مکتب جان دادن در راه حق و حقیقت...
***
حاجنادر! خسته نباشی...
بچهها همچنان به نفس تو پای کارند...
میدانند تو رفتنی نیستی...
همان طور که بهار...
و سبزههای مقاومت و جهاد را تا ابد پاس میدارند
تا آن را به بهار حقیقی بسپرند
و روزگاران را پر از بهجت مستضعفین کنند...
سلام حاج نادر!
چطوری عزیز؟ بهتری؟
حالا وقتشه که کمی آرام بگیری برادر!
اون همه شور، اون همه شوق، اون همه از پا ننشستن، اون همه حرکت مدام
آخر خسته شدی برادر...
عمری دویدی
و آخر رسیدی...
به همان چه همیشه دنبالش بودی...
گوارایت باد و نوشین...
***
یادته عکسی ازت رو به آقا نشون دادن و گفت: این نادر طالبزاده که دوستش دارید اینهها... این عکسشه تو امریکا...
بعد آقا لبخندی زدند و گفتن: به خاطر همین دوستش دارم...
کسی که از این عکس به این حقیقت برسه، یعنی انتخاب کرده...
آره حاج نادر!
تو میتونستی خیلی انتخابهای رنگی و بزک کرده داشته باشی
اصلاً به انتخابهای دیگه خیلی خیلی نزدیکتر هم بودی؛
دنیا هم به کامت بود...
عقل و سوادش رو هم داشتی
اما تو گزینه سختتر رو انتخاب کردی
و همه عمر پای این انتخاب ایستادی:
جهاد برای حقیقت
و ذرهای هم کم نیاوردی و کم نگذاشتی...
و لحظهای هم گرفتار حواشی و فرعیات نشدی
در جبهه حقطلبی و حقخواهی
مستقیم به سمت دشمن انسانیت و آزادگی
همه تیرهایت را درست نشانه رفتی
با رسانه، با کلام، بدون کلام...
تا آرمانهایت همیشه سبز باشد و زنده...
اما
دشمن مغرور تا دندان مسلح و مجهز
زورش به دوربین و میکروفون و لوکیشن و دکوپاژ و خطابه بلیغ تو نرسید!
اصلاً نمیفهمید از کجا دارد میخورد...
با محاسباتش جور درنمیآمد
کل مساحت عملیات تو، ۳۰ متر مربع هم نبود
اما قدرت طوفان تو،
سونامی درست میکرد
که به پا خیزد به مقابله با هر چه تعدی و بدعهدی و خیانت و قساوت است...
آنگاه دیگر تحمل نشدی...
آن وقت بود که تو را
و همسر مجاهدت را
تحریم کردند...
مضحکترین مجازات تاریخ این است که مجاهدی را تحریم کنی
چه رزق و روزیای بهتر از این...
مجاهد همیشه بهدنبال محدودیت و محرومیت است
اصلاً با محدودیت، وسعت میگیرد...جهانی میشود... ابدی میشود...
بار میآید، رشد میکند، شکوفا میشود و شکوفا میکند
و از این باغ شکوفاییات
چه جوانها که جوانه زدند با تو...
و چه آرمانها که سرو ماندند با ماندن
تو...
***
حالا اما
با همه کولهبار مجاهدت و استقامتت
سرمشق خوشخطی هستی
برای همه آرمانها و آرمانیها
آزادها و آزادهها
عدالتخواهها و عدالتگسترها
که یاد بگیرند
قلم و بیان و تصویر
چه معرکهای به پا میکند...
که یاد بگیرند
استقامت و مجاهدت
چه بنیان مرصوصی میسازد
تا در آخر دانشآموخته مکتب عشق شوند
همان مکتب جان دادن در راه حق و حقیقت...
***
حاجنادر! خسته نباشی...
بچهها همچنان به نفس تو پای کارند...
میدانند تو رفتنی نیستی...
همان طور که بهار...
و سبزههای مقاومت و جهاد را تا ابد پاس میدارند
تا آن را به بهار حقیقی بسپرند
و روزگاران را پر از بهجت مستضعفین کنند...
گفت وگو با نادر طالب زاده
رازهای آقای نـــادر
نادر طالبزاده، مستندساز، مجرى، کارگردان، تهیهکننده، برنامهساز، فعال رسانهاى، مدیر فرهنگى و کارشناس مسائل بینالمللى بود. او البته جداى از این عناوین فعالیتهاى آموزشى متعددى را نیز طى سالیان گذشته پیگیرى کرد. نادر طالبزاده اردوبادى متولد 4 دى 1332 بود و زندگی پر پیچ و خم او، حوادثى که از سر گذراند و تجربیاتى که کسب کرده بود، به خودى خود، تأملبرانگیز و بهشدت «سینمایى» است. گفتوگوی مجله اوج هنر به بهانه تقدیر و تجلیل از «نادر طالبزاده» را میخوانید.
آقای طالبزاده، زندگی شما نقاط پرفراز و نشیب فراوانی دارد. اگر موافق باشید، از همان کودکی و از ماجرای «نبرد گجستان» شروع کنیم. اتفاقاتی که شما هم شاهدش بودهاید. غلامحسین سیاهپور بعد از قیام 15 خرداد چه اتفاقاتی برایش افتاد که به او فشار آوردند و میخواستند او را دستگیر کنند؟ درباره قیام آنها و اتفاقی که بعد از آن برای پدرتان رخ داد، توضیح میدهید؟
بله اتفاقاً شروع هیجانانگیزی است. اجازه دهید از اولین مواجههام با گروه سیاهپور شروع کنم. من وقتی از مدرسه بازمیگشتم، خانه در محاصره ارتش بود. پدرم فرمانده ژاندارمری بود و آقای غلامحسین به همراه دو نفر دیگر آمده بودند. من کلاس چهارم بودم. حدود 100 سرباز اطراف خانه بودند. غلامحسین سیاهپور 600 نفر را زده بود و جهاد کرده بود با آنها. دشمن درجه یک شاه بود و پدرم تأمیننامه برایش گرفته بود و یکی دو روزی در خانه خودمان میهمانش کرده بود. البته هیچ فرمانده ژاندارمری این کار را نمیکند. شاه، غلامحسین را اعدام کرد و پدرم را دادگاهی. حدود یک سال و نیم دادگاه و تعلیق بود. با ارفاق سال 45 حکم بازنشستگی دادند و این ماجرا حادثه بسیار مهمی در زندگی من بود. ملاغلامحسین و قیام عشایر تأثیر بسیار زیادی روی من داشت. سیاهپور شهیدی است که به آن کم پرداخته شده است. حرف پدر من به شاه این بود که اینها مردم غیور و وطنپرست هستند که باید برایشان دانشگاه درست کنید، باید امکانات شغلی داشته باشند. اینها افراد مهمی برای کشور هستند. شاه هم به تظاهر قبول میکند ولی خلافش عمل کرده و سیاهپور را اعدام میکند و پدرم هم خانهنشین میشود. در آخرین دیداری که با ایشان داشتم، مصاحبهای گرفتم که ایشان روایت کردند.
شما قبل از انقلاب در دانشگاه کلمبیا زبان مىخواندید و اساتید برجستهاى داشتید. درخصوص انگارهاى از اسلام که براى شما قبل از انقلاب وجود داشت، توضیح بدهید.
هر کسى در زندگى سرنوشتى دارد و دستاندازهایى برایش به وجود مىآید که درصدد جبران آنها برمىآید، براى من هم همینطور بود. در دانشگاه کلمبیا در رشته فیلمسازى در مقطع فوق لیسانس اساتید خوبى داشتم. بیشتر تجربیاتم در این مقطع بود اما از اسلام حرفى نبود. من مثل یک طلبه فیلمسازى خواندم و درسم را طولانى میکردم تا از ابزار دانشگاه استفاده کنم تا اینکه سر و صداى انقلاب اسلامى درآمد و من به ایران بازگشتم. دو سه ماه قبل از انقلاب. بقیه درس و دانشگاه و تجربهها در ایران بود. تنها به ایران سفر کردم و به اطمینان رسیدم. دیدن آدمهاى بزرگ گام به گام اتفاق افتاد. مسیرهایى را طى کردم که عالى بود و داراى نبوغ اما اسلامى نبود. کمبودهاى این مسیر را هم دیدم. اینکه چقدر به توفیق برسى کار خودت است. دو ماه قبل از انقلاب در منهتن بودم که خبر سینما رکس را شنیدم و تصمیم گرفتم برگردم ایران.
گویا از همان آغاز ورودتان از راهپیماییها فیلمبردارى میکردید.
فیلمهایى مىگرفتم اما فکر کردم مىتوانم قسمتى را که کمک به خبرنگاران غربى است، پوشش بدهم. خبرنگاران خبرهاى مثبتى میدادند تا قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن همه منفى شدند و من این منفى شدن را دیدم. لحنشان عوض شد. شاهد ورود امام به ایران و اولین مصاحبه مطبوعاتى ایشان در مدرسه علوى بودم. بعد از آن تأسیس روزنامه تهران تایمز بود. من و مرحوم عباس برازنده، هوشنگ نوروزى، خانم آرمینه که ارمنى بود، مرحوم عرفان پرویز که روزنامهنگار برجسته ایرانى-هندى بود، یک هفته بعد از انقلاب آن را تأسیس کردیم که زبان انقلاب را بشود منتشر کرد.
تلاش میکردید همراه انقلابیون هم باشید؟
بله اما غبطه فرصتهاى از دست رفته را میخورم. مثلاً موقعیتى بود که مىتوانستم با شهید چمران باشم دو هفته قبل از شهادت در اهواز من در باشگاه تلویزیون بودم. دو دوربین اکلر و «مینى اکلر» تلویزیون به من داده بودند. من مبارزه خرمشهر را هم از دست دادم. تلویزیون آن موقع دست طیف بنىصدر بود که یک فیلمى از ما دیده بودند و از ما خوششان نمىآمد چون آن فیلم در مورد انعکاس وارونه خبرنگاران امریکایى بود؛ به اسم «واقعیت». به این بهانه کار خوابید و تا من دوربین تهیه کنم، خرمشهر سقوط کرد. بعد از این دوره موضوع تحقیق در مورد اسلام براى من پیش آمد. بعد از آن به پشتیبانی جنگ جهاد رفتم و راننده بولدوزر شدم. در والفجر 4 مجروح شدم و در مورد این رانندهها مستندى به اسم والعصر ساختم. قبل از این قضیه براى تلویزیون به جبهه رفته بودم و یک مستند ساخته بودم به اسم «شوش شهر شهیدان گمنام» در مورد لشکر 21 حمزه قبل از فتح المبین.
در آن مقطع به غیر از مستندسازى گویا کار پشتیبانی هم انجام میدادید؟
رانندگى بولدوزر را هم انجام دادم. من با ستاد حمزه بودم در والفجر 4 مجروح شدم و برگشتم تهران، تصمیم گرفتم یک مستند درخصوص رانندگان داوطلب بسازم. بعد با دوربین و تجهیزات برگشتم. من اگر از ابتدا به عنوان مستندساز میرفتم، بینمان فاصله میافتاد ولى دو ماه رفتم و رانندگی یاد گرفتم و قسمت بود که مجروح شدم. یک مستندى درخصوص اینها ساختم که شد آن جاده 13 کیلومترى روى آب هویزه که جزیره مجنون را به زمین وصل مى کرد تا بتواند تانک برود. آقاى ابوالفضل حسنبیگى مسئول دامغان بود. بیشتر رانندهها، راننده مایلر بودند و یک تجربه خاصى بود.
و بعد از جنگ، مستندسازى را با شهید آوینی ادامه دادید؟
توفیق همکارى در جنگ را با شهید آوینی نداشتم اما بعد از جنگ 3 کار را با هم انجام دادیم. یکى مسیح که متن را ایشان نوشت، دومى ساعت 25 که 10 قسمت بود و تلویزیون پخش کرد و سومى «خنجر و شقایق» که این فیلم باعث تحول فرهنگى شد و رئیس صدا و سیما به خاطرش عوض شد. کیهان با مدیریت و سردبیرى مهدى نصیرى پرچمدارى کرد. صداى شهید آوینی را سانسور کردند باعث تفحص مجلس شد ولى تحول عمیقى نبود چون کسى از ما دعوت نکرد که شما چگونه باعث تفحص مجلس شدید. شهید آوینی بعد از خنجر و شقایق گمنام ماند تا شهید شد.
در مورد تجربه «خنجر و شقایق» بیشتر صحبت میکنید؟
خنجر و شقایق که 10 قسمت بود تجربه خیلی متفاوتى بود که شهید آوینی متن این مستند را نوشت و آقاى فارسى آن را تدوین کرد. این موضوع یک بحث جداگانه را میطلبد. براى من دیدن مسلمانان بوسنیایى جالب بود. فضاى بوسنى و جنگشان و مشکلى که با کرواتها و بعد با صربها داشتند و کمک ایران سوژههاى فوقالعادهاى بود.
بعد از خنجر و شقایق تجربه «بیدارى خاموش» را داشتید. تجربهاى در مورد جانبازان شیمیایى. در مورد این کار توضیح مى دهید؟
تا آن زمان بحث غرامت پیش نیامده بود و خیلیها مقصر بودند که در رفتهاند. چه کسى میداند که اول جنگ گاز شیمیایى و خردل را چه کسى به صدام داد؟ امریکا این کار را کرد و شکى در آن نیست. فرانسه و انگلیس و شوروى که ندادند. آلمان چیزى نداشت که بدهد چون زیر نظر امریکا بودند. در کتاب مارک پرى آمده است که این محمولهها از امریکا آمده است؛ محمولههاى پوشیده از زمین و هوا و گاز خردل مال اینهاست. این را در زمان بیدارى خاموش نمىدانستم.
در دهه 70 فضاى آموزشى براى مستندسازى شاید براى اولین بار توسط شما طرح و پیادهریزى شد. در مورد اینکه چه گروههایى در دورههاى مستندسازى شرکت کردند، بفرمایید.
اولین گروهى که آموزش دادیم، بچههاى فیلمساز لبنانى بودند که المنار را تشکیل دادند و اولین کارهایشان به صورت کلیپ موسیقى و در چهارچوب ایجاد جنگ روانى بود. بعداً مستندسازى را آغاز کردند. بعد از آن بچههاى افغانستانى بودند که 2 سال در باغ فردوس دوره دیدند. با بهترین اساتید آن روزگار. زیباشناسى سینمایى را با فیلمهاى پیچیده و خوب کار کردیم. بعد از آن دکوپاژ استورى بوردینگ (تقطیع) و بعد هم مستندسازى. کارهایشان در جشنوارههاى بعدى سر و صدا کرد. از منظر جنگ روانى هم خیلى مهم بود شاید یکى از دلایل مهم پیروزی بعد از نصرت الهى و مجاهدتهاى خودشان این است که مىتوانند به جنگ روانى غلبه کنند. بعد از سال 2000 حمله اسرائیل به بیروت، یکى از این کارها کار محمد دبوق بود. بعدها خب دبوق مستندى با عنوان روحالله درباره امام ساخت. مستندى که بهترین مستند درخصوص امام بود. آموزش خیلى برکت دارد و تکنیک خیلى مهم است شما نمىتوانید بدون تکنیک کارى انجام دهید.
در مورد «بشارت منجى» صحبت کنیم. چطور شد که متن را ایشان نوشتند اما در زمان ایشان به سمت تهیهاش نرفتید؟
موضوع حضرت مسیح بسیار مهم است چون درباره آخرالزمان است و موضوع مقدمات ظهور حضرت مهدى است. ایران بلندترین فیلم را در مورد حضرت مسیح در تاریخ سینما ساخته است. این مهم است. ایده اصلى فیلم را از آیتالله قائممقامى در سال 63-62 گرفتند. بعد من با شهید آوینی مطرح کردم که ایشان مصمم بودند تا این کار را انجام دهیم. این فیلم در سال 2000 فیلمبردارى شد که اساس آن انجیل بارنابا بود ولى من صحنههایى را هم از روایات اسلامى گرفتم. بعدها دوبله انگلیسى خوبى در استرالیا و دوبله اسپانیولى در ونزوئلا انجام شد. این فیلم را واتیکان براى یک فستیوالى که در ایتالیا هست به اسم ریجن تودى دعوت کرد. دبیر جشنواره گفت که مى خواهیم فیلمتان را براى تراز اول کلیسا نمایش بدهیم؛ یعنى پاپ. سال بعد در واتیکان دو سالن بود که فقط کشیشها بودند و آنها دیدند. در یک سالن ما بودیم و مسئولان جشنواره. به آنها حرفم این بود که حضرت مسیح مصلوب نشده و زنده است و ما همه از منتظران او هستیم. در رأس منتظران ما شیعیان. این فیلم جایزه بهترین فیلم گفتوگوى ادیان را هم گرفت. با اینکه گفتند ما به انتهاى فیلم شما اعتقادى نداریم ولى این اختلاف را زیبا نشان داده بود. روز بعد به کلیساى واتیکان رفتم که شلوغ بود و از در پایین که قبر پاپها بود، رفتم داخل. من و همسرم منقلب شدیم در قسمتى از دالون قبرها. پرسیدم که اینجا چیست؟ گفت این قبر پطرس رئیس حواریون است. که جد مادرى امام زمان(ع) بود. درست است که اینجا میگویند کلیساى واتیکان سن پطرس ولى کسى در مورد پطرس حرفى نمىزند. کاتولیکها هم براى زیارتش نمیروند. تبلیغ هم نمىشود. مسلمانان هم نمیدانند. که فهمیدم این یک شیطنت در تاریخ است. فیلم ما پر از پطرس است. در مسیحیت هیچ فیلمی ساخته نشده است که آنقدر در خصوص حواریون و معجزات حرف زده باشد. فیلم مسیح وقتى در لبنان در ماه رمضان پخش شد یک کشیش آمد و جلوی پخشش را گرفت وقتى دید مردم نشستهاند و نگاه میکنند و مخاطب دارد. این موضوع باعث شد تا در فروشگاههاى بیروت پخش شود. تقریباً همه مسیحیان لبنان دیدند. در لبنان و غرب بیشتر از ایران به فیلم توجه شد. باید میزگردى تشکیل میشد که درباره انجیل بارنابا، مسیحیت و ظهور صحبت شود.
در مورد «مصایب مسیح» و دعوتی که از شما برای نظر دادن درباره این فیلم در لبنان شد بگویید.
فیلم مصایب مسیح را با آیتالله قائممقامی در سینما دیدیم. فیلم مل گیبسون فیلم جدیای است. در مورد کاتولیکهای مبارز است. در این فیلم بحث مسیح را دوباره باز کرد و با بودجه شخصی خودش ساخت. قصه 3-2 روز آخر حضرت مسیح در قرآن خیلی جذابتر و دراماتیکتر از انجیل است. در قرآن داریم که او را نکشتند و مصلوب نکردند. ولی فیلم پرقدرتی بود. در آینده فیلمسازان میآیند و حقیقت حضرت مسیح را به نمایش درمیآورند. شب 21 ماه رمضان (شب قدر) در روایات شیعه حضرت مسیح به آسمان صعود میکند و آن خائن (یهودا) شکل مسیح میشود و هر چه داد و بیداد میکند که یهودا هستم کائنان گفتند این خودش است که میگفت من پیامبر خدا هستم و معجزه میکنم و حالا خودش را یهودا معرفی میکند و این یهودا به جایی میرسد که دیوانه میشود و خودش را دار میزند. در انجیل آمده است که هیرود پادشاه یهودی لباس دلقکها را تنش میکند. این روایت چهارگانه که میگویند پطرس منکر مسیح شد، پر از نقطه ضعف است. مگر میشود پطرس شجاع منکر شود. به پطرس میگویند بیا این معلمت! میگوید نه این معلم من نیست، یک اتفاقی افتاده است که من نمیفهمم ولی این عیسی نیست. آنها این را به اشتباه به منزله انکار مسیح توسط پطرس قلمداد میکنند.
اسامی برنامههای شما مانند راز، عصر، ساعت 25 یا شبکه افق که جرقه آن توسط شما زده شد، از کجا میآید؟ این اسامی نامهای خاصی است. نگاهی پشت انتخاب این عناوین وجود دارد؟
راز، یک توفیق الهی بود. چند ماهی پیش از ماه مبارک رمضان دو برادر بزرگوار آمدند و از من خواستند که با محوریت سینمایهالیوود و طرح موضوعاتی مثل ماوراء و... برنامهای روی آنتن ببرم. آقای یوسفی گفت بیا ازهالیوود و ماوراء و دخان و این مباحث صحبت کن. من گفتم نه این فیلمها را دیدم نه برایم مهم است و نه علاقهای دارم. ایضاً تخصصی هم در این زمینه ندارم. خلاصه کلی اصرار کردند. من گفتم یک کار دیگری میکنم. خودم برنامهای را که میخواهم روی آنتن میبرم و درباره هرچه بخواهم حرف میزنم و هرکس را که بخواهم دعوت میکنم (با خنده). خلاصه راز شکل گرفت. شب اول آقای شاهحسینی را دعوت کردیم. شب دوم آقای قائممقامی را. بعد تلاش کردیم چهرههای فرهنگی را معرفی کنیم. چهرههای فرهنگی ایران که دیده نشده بودند. همچنین برای اولین بار طب اسلامی و طب سنتی را که در تلویزیون ممنوع بود، مطرح کردیم. در فضایی که شما حق نداشتید درباره حجامت صحبت کنید. راز را ادامه دادیم تا 5 سال. یک توفیق الهی بود.
ایده خودتان برای راز صرفاً هم معرفی چهرهها بود و هم طرح مباحث جدید؟
من این نظر را داشتم و حالا هم دارم که تلویزیون باید بتواند نقد کند. نقد ربا اولین بار در برنامه ما مطرح شد. از طرفی هم حرف دیگر من این بود که خیلی از چهرههای جذاب فرهنگی ما مغفول ماندهاند و دیده نشدهاند و باید به دیده شدن آنها کمک کنیم. به اعتقاد من اتفاقاً آنهایی که حرف برای گفتن دارند همین بچه حزباللهیها هستند که اتفاقاً جذابترند. سعید قاسمی آمد درباره خنجر و شقایق حرف زد. وجه دیگری از حاتمیکیا در راز نشان داده شد. یوسفعلی میرشکاک و حسین بهزاد و... که به نظر من حرف برای گفتن دارند.
عناوینی که برای برنامهها انتخاب میکنید بیشتر به مفاهیم آخرالزمانی مرتبط هستند. مثلاً عصر!
عصر یک موضوع مهمی است. قرآن به «عصر» قسم میخورد و من معتقدم ما با انقلاب وارد یک عصر جدید شدیم. امروز ما هستیم که در جهان داریم دین را تعیین میکنیم. هیچ وقت شبکه خبری تعریف نمیشد اگر انقلاب اسلامی نبود. سیانانی تعریف نمیشد اگر انقلاب نبود. انقلاب و بحث گروگانگیری و اینکه امریکاییها بنشینند و مقاومت را ببینند و مدام دنبال کنند که چه وقت اینها آزاد میشوند، تد ترنر را به این فکر انداخت که یک شبکه خبری مثل سیانان درست کند. درواقع ما عمل هستیم و آنها عکسالعمل. اگرچه خودمان هنوز خبرنگار خوب در واشنگتن و نیویورک نداریم تا خبر حرفهای و درست تحویل مردم دهد. اما فضایی که انقلاب ایجاد کرد، اخبار را جهت داد. لذا من معتقدم با وقوع انقلاب اسلامی وارد یک عصر جدید شدیم و زمان عوض شده است. موتور محرک انقلاب اسلامی هم خونخواهی امام حسین ( ع) است و اربعین که کارگردان اینها خداست.
این را نسل شماها باید بدانند همان طور که گفتم ما اکشن هستیم و آنها ریاکشناند. اولین کسی هم که با زبان هنر و فلسفه توانست این حقیقت را بگوید، آوینی بود. با حال خوب خودش مینوشت و یک حقایق درونی را جوری که وقتی به تصویر درمیآید، قابل فهم باشد، به تصویر میکشید...
الان هم ما داریم کسانی را که قدرشان را نمیدانیم مثل یوسف علی میرشکاک. ایشان اگر هر جای دنیا بود برایش یک دپارتمان میساختند. ما منتظریم از دنیا برود بعد پوستر برایش بزنیم و بگوییم این کتاب را نوشته است. بیتوجهی به میرشکاک علامت نفهمی زمان است. به میرشکاک خانه مصادرهای دادهاند، خودشان خانههای چند هزار متری را برداشتهاند. یا مثلاً مهدی نصیری در 28 سالگی سردبیر روزنامه کیهان بود بعد وقتی از کار کنار کشید، هیچکس جذبش نکرد چون شجاع است و 10 وزیر را دادگاه برده است. همین وزرایی که بعدها فهمیدیم مشکل مالی دارند. خنجر و شقایق را او مطالبش را چاپ کرد و مرتضی آوینی مطالبش را نوشت که منجر به تغییر و تحول تلویزیون شد. یک روزنامهنگار درجه 1 را شما آنقدر به او اهمیت نمیدهید تا فراموش شود.
بهعنوان سؤال آخر درباره اینکه این نگاهی که شما به انقلاب اسلامی دارید را خیلیهایی که در انقلاب بودند، باور نکردند و شمایی که امریکا را درک کردید باور کردید. برای جوانها این یک مقدار غیرطبیعی است. توضیح میدهید؟
همان وقتی که ساعت 25 را ساختیم، من نیویورک بودم. مسئول آن زمان جمهوری اسلامی در سازمان ملل یک بحثی با من داشت؛ گفت در مورد چه چیزی میخواهی مستند بسازی؟ گفتم فروپاشی تدریجی امریکا. گفت آخر امریکا از لحاظ اقتصادی هر روز قویتر میشود. گفتم این طور نیست تو در این کوچهها نبودی، تو با بنز میآیی و میروی و نمیدانی امریکا چیست. که البته تاریخ نشان میدهد امریکا چه شد و چه روندی را طی میکند. امروز دلیل توجه آقا به شما جوانها روشنتر میشود، در نسلی از نسل انقلابیها یک بخشی آلوده شدند. بعد از رحلت امام یک بخشی از پیرهای انقلابی خودشان را آلوده کردند و فضایی پیش آمد که خودشان را با مال و اموال آلوده کردند. جوانها نباید بگذارند به شمشیر امام زمان(عج) برسد. ببینید مکانیزم آلوده کردن مسئولان چگونه اتفاق افتاد. این را لازم نیست بزرگترها بگویند ما لازم است بگوییم ما در چرخ گوشت اینها رفتیم خود بعضی از این آدمها که تصمیمگیرندگان این بخشها بودند اموالی جمع میکردند. هر چه جلوتر میرویم، همه چیز شفافتر میشود و صدماتی که خوردیم روشن است. نباید فرصتها را از دست بدهیم. آقا خیلی توجه میکند به نسل جوان چون آلوده نیستند. از اموال بد چیزی در جیب شما نرفته است. باید مواظب این دایناسورها و کرگدنها و کسانی که ضدضربه شدهاند باشیم؛ اینها دیگر با تفنگ بادی و خفیف و 22 میلیمتری چیزی نمیشوند. باید جلوی اینها ایستاد و امید به اصلاح داشت.
آقای طالبزاده، زندگی شما نقاط پرفراز و نشیب فراوانی دارد. اگر موافق باشید، از همان کودکی و از ماجرای «نبرد گجستان» شروع کنیم. اتفاقاتی که شما هم شاهدش بودهاید. غلامحسین سیاهپور بعد از قیام 15 خرداد چه اتفاقاتی برایش افتاد که به او فشار آوردند و میخواستند او را دستگیر کنند؟ درباره قیام آنها و اتفاقی که بعد از آن برای پدرتان رخ داد، توضیح میدهید؟
بله اتفاقاً شروع هیجانانگیزی است. اجازه دهید از اولین مواجههام با گروه سیاهپور شروع کنم. من وقتی از مدرسه بازمیگشتم، خانه در محاصره ارتش بود. پدرم فرمانده ژاندارمری بود و آقای غلامحسین به همراه دو نفر دیگر آمده بودند. من کلاس چهارم بودم. حدود 100 سرباز اطراف خانه بودند. غلامحسین سیاهپور 600 نفر را زده بود و جهاد کرده بود با آنها. دشمن درجه یک شاه بود و پدرم تأمیننامه برایش گرفته بود و یکی دو روزی در خانه خودمان میهمانش کرده بود. البته هیچ فرمانده ژاندارمری این کار را نمیکند. شاه، غلامحسین را اعدام کرد و پدرم را دادگاهی. حدود یک سال و نیم دادگاه و تعلیق بود. با ارفاق سال 45 حکم بازنشستگی دادند و این ماجرا حادثه بسیار مهمی در زندگی من بود. ملاغلامحسین و قیام عشایر تأثیر بسیار زیادی روی من داشت. سیاهپور شهیدی است که به آن کم پرداخته شده است. حرف پدر من به شاه این بود که اینها مردم غیور و وطنپرست هستند که باید برایشان دانشگاه درست کنید، باید امکانات شغلی داشته باشند. اینها افراد مهمی برای کشور هستند. شاه هم به تظاهر قبول میکند ولی خلافش عمل کرده و سیاهپور را اعدام میکند و پدرم هم خانهنشین میشود. در آخرین دیداری که با ایشان داشتم، مصاحبهای گرفتم که ایشان روایت کردند.
شما قبل از انقلاب در دانشگاه کلمبیا زبان مىخواندید و اساتید برجستهاى داشتید. درخصوص انگارهاى از اسلام که براى شما قبل از انقلاب وجود داشت، توضیح بدهید.
هر کسى در زندگى سرنوشتى دارد و دستاندازهایى برایش به وجود مىآید که درصدد جبران آنها برمىآید، براى من هم همینطور بود. در دانشگاه کلمبیا در رشته فیلمسازى در مقطع فوق لیسانس اساتید خوبى داشتم. بیشتر تجربیاتم در این مقطع بود اما از اسلام حرفى نبود. من مثل یک طلبه فیلمسازى خواندم و درسم را طولانى میکردم تا از ابزار دانشگاه استفاده کنم تا اینکه سر و صداى انقلاب اسلامى درآمد و من به ایران بازگشتم. دو سه ماه قبل از انقلاب. بقیه درس و دانشگاه و تجربهها در ایران بود. تنها به ایران سفر کردم و به اطمینان رسیدم. دیدن آدمهاى بزرگ گام به گام اتفاق افتاد. مسیرهایى را طى کردم که عالى بود و داراى نبوغ اما اسلامى نبود. کمبودهاى این مسیر را هم دیدم. اینکه چقدر به توفیق برسى کار خودت است. دو ماه قبل از انقلاب در منهتن بودم که خبر سینما رکس را شنیدم و تصمیم گرفتم برگردم ایران.
گویا از همان آغاز ورودتان از راهپیماییها فیلمبردارى میکردید.
فیلمهایى مىگرفتم اما فکر کردم مىتوانم قسمتى را که کمک به خبرنگاران غربى است، پوشش بدهم. خبرنگاران خبرهاى مثبتى میدادند تا قبل از پیروزی انقلاب و بعد از آن همه منفى شدند و من این منفى شدن را دیدم. لحنشان عوض شد. شاهد ورود امام به ایران و اولین مصاحبه مطبوعاتى ایشان در مدرسه علوى بودم. بعد از آن تأسیس روزنامه تهران تایمز بود. من و مرحوم عباس برازنده، هوشنگ نوروزى، خانم آرمینه که ارمنى بود، مرحوم عرفان پرویز که روزنامهنگار برجسته ایرانى-هندى بود، یک هفته بعد از انقلاب آن را تأسیس کردیم که زبان انقلاب را بشود منتشر کرد.
تلاش میکردید همراه انقلابیون هم باشید؟
بله اما غبطه فرصتهاى از دست رفته را میخورم. مثلاً موقعیتى بود که مىتوانستم با شهید چمران باشم دو هفته قبل از شهادت در اهواز من در باشگاه تلویزیون بودم. دو دوربین اکلر و «مینى اکلر» تلویزیون به من داده بودند. من مبارزه خرمشهر را هم از دست دادم. تلویزیون آن موقع دست طیف بنىصدر بود که یک فیلمى از ما دیده بودند و از ما خوششان نمىآمد چون آن فیلم در مورد انعکاس وارونه خبرنگاران امریکایى بود؛ به اسم «واقعیت». به این بهانه کار خوابید و تا من دوربین تهیه کنم، خرمشهر سقوط کرد. بعد از این دوره موضوع تحقیق در مورد اسلام براى من پیش آمد. بعد از آن به پشتیبانی جنگ جهاد رفتم و راننده بولدوزر شدم. در والفجر 4 مجروح شدم و در مورد این رانندهها مستندى به اسم والعصر ساختم. قبل از این قضیه براى تلویزیون به جبهه رفته بودم و یک مستند ساخته بودم به اسم «شوش شهر شهیدان گمنام» در مورد لشکر 21 حمزه قبل از فتح المبین.
در آن مقطع به غیر از مستندسازى گویا کار پشتیبانی هم انجام میدادید؟
رانندگى بولدوزر را هم انجام دادم. من با ستاد حمزه بودم در والفجر 4 مجروح شدم و برگشتم تهران، تصمیم گرفتم یک مستند درخصوص رانندگان داوطلب بسازم. بعد با دوربین و تجهیزات برگشتم. من اگر از ابتدا به عنوان مستندساز میرفتم، بینمان فاصله میافتاد ولى دو ماه رفتم و رانندگی یاد گرفتم و قسمت بود که مجروح شدم. یک مستندى درخصوص اینها ساختم که شد آن جاده 13 کیلومترى روى آب هویزه که جزیره مجنون را به زمین وصل مى کرد تا بتواند تانک برود. آقاى ابوالفضل حسنبیگى مسئول دامغان بود. بیشتر رانندهها، راننده مایلر بودند و یک تجربه خاصى بود.
و بعد از جنگ، مستندسازى را با شهید آوینی ادامه دادید؟
توفیق همکارى در جنگ را با شهید آوینی نداشتم اما بعد از جنگ 3 کار را با هم انجام دادیم. یکى مسیح که متن را ایشان نوشت، دومى ساعت 25 که 10 قسمت بود و تلویزیون پخش کرد و سومى «خنجر و شقایق» که این فیلم باعث تحول فرهنگى شد و رئیس صدا و سیما به خاطرش عوض شد. کیهان با مدیریت و سردبیرى مهدى نصیرى پرچمدارى کرد. صداى شهید آوینی را سانسور کردند باعث تفحص مجلس شد ولى تحول عمیقى نبود چون کسى از ما دعوت نکرد که شما چگونه باعث تفحص مجلس شدید. شهید آوینی بعد از خنجر و شقایق گمنام ماند تا شهید شد.
در مورد تجربه «خنجر و شقایق» بیشتر صحبت میکنید؟
خنجر و شقایق که 10 قسمت بود تجربه خیلی متفاوتى بود که شهید آوینی متن این مستند را نوشت و آقاى فارسى آن را تدوین کرد. این موضوع یک بحث جداگانه را میطلبد. براى من دیدن مسلمانان بوسنیایى جالب بود. فضاى بوسنى و جنگشان و مشکلى که با کرواتها و بعد با صربها داشتند و کمک ایران سوژههاى فوقالعادهاى بود.
بعد از خنجر و شقایق تجربه «بیدارى خاموش» را داشتید. تجربهاى در مورد جانبازان شیمیایى. در مورد این کار توضیح مى دهید؟
تا آن زمان بحث غرامت پیش نیامده بود و خیلیها مقصر بودند که در رفتهاند. چه کسى میداند که اول جنگ گاز شیمیایى و خردل را چه کسى به صدام داد؟ امریکا این کار را کرد و شکى در آن نیست. فرانسه و انگلیس و شوروى که ندادند. آلمان چیزى نداشت که بدهد چون زیر نظر امریکا بودند. در کتاب مارک پرى آمده است که این محمولهها از امریکا آمده است؛ محمولههاى پوشیده از زمین و هوا و گاز خردل مال اینهاست. این را در زمان بیدارى خاموش نمىدانستم.
در دهه 70 فضاى آموزشى براى مستندسازى شاید براى اولین بار توسط شما طرح و پیادهریزى شد. در مورد اینکه چه گروههایى در دورههاى مستندسازى شرکت کردند، بفرمایید.
اولین گروهى که آموزش دادیم، بچههاى فیلمساز لبنانى بودند که المنار را تشکیل دادند و اولین کارهایشان به صورت کلیپ موسیقى و در چهارچوب ایجاد جنگ روانى بود. بعداً مستندسازى را آغاز کردند. بعد از آن بچههاى افغانستانى بودند که 2 سال در باغ فردوس دوره دیدند. با بهترین اساتید آن روزگار. زیباشناسى سینمایى را با فیلمهاى پیچیده و خوب کار کردیم. بعد از آن دکوپاژ استورى بوردینگ (تقطیع) و بعد هم مستندسازى. کارهایشان در جشنوارههاى بعدى سر و صدا کرد. از منظر جنگ روانى هم خیلى مهم بود شاید یکى از دلایل مهم پیروزی بعد از نصرت الهى و مجاهدتهاى خودشان این است که مىتوانند به جنگ روانى غلبه کنند. بعد از سال 2000 حمله اسرائیل به بیروت، یکى از این کارها کار محمد دبوق بود. بعدها خب دبوق مستندى با عنوان روحالله درباره امام ساخت. مستندى که بهترین مستند درخصوص امام بود. آموزش خیلى برکت دارد و تکنیک خیلى مهم است شما نمىتوانید بدون تکنیک کارى انجام دهید.
در مورد «بشارت منجى» صحبت کنیم. چطور شد که متن را ایشان نوشتند اما در زمان ایشان به سمت تهیهاش نرفتید؟
موضوع حضرت مسیح بسیار مهم است چون درباره آخرالزمان است و موضوع مقدمات ظهور حضرت مهدى است. ایران بلندترین فیلم را در مورد حضرت مسیح در تاریخ سینما ساخته است. این مهم است. ایده اصلى فیلم را از آیتالله قائممقامى در سال 63-62 گرفتند. بعد من با شهید آوینی مطرح کردم که ایشان مصمم بودند تا این کار را انجام دهیم. این فیلم در سال 2000 فیلمبردارى شد که اساس آن انجیل بارنابا بود ولى من صحنههایى را هم از روایات اسلامى گرفتم. بعدها دوبله انگلیسى خوبى در استرالیا و دوبله اسپانیولى در ونزوئلا انجام شد. این فیلم را واتیکان براى یک فستیوالى که در ایتالیا هست به اسم ریجن تودى دعوت کرد. دبیر جشنواره گفت که مى خواهیم فیلمتان را براى تراز اول کلیسا نمایش بدهیم؛ یعنى پاپ. سال بعد در واتیکان دو سالن بود که فقط کشیشها بودند و آنها دیدند. در یک سالن ما بودیم و مسئولان جشنواره. به آنها حرفم این بود که حضرت مسیح مصلوب نشده و زنده است و ما همه از منتظران او هستیم. در رأس منتظران ما شیعیان. این فیلم جایزه بهترین فیلم گفتوگوى ادیان را هم گرفت. با اینکه گفتند ما به انتهاى فیلم شما اعتقادى نداریم ولى این اختلاف را زیبا نشان داده بود. روز بعد به کلیساى واتیکان رفتم که شلوغ بود و از در پایین که قبر پاپها بود، رفتم داخل. من و همسرم منقلب شدیم در قسمتى از دالون قبرها. پرسیدم که اینجا چیست؟ گفت این قبر پطرس رئیس حواریون است. که جد مادرى امام زمان(ع) بود. درست است که اینجا میگویند کلیساى واتیکان سن پطرس ولى کسى در مورد پطرس حرفى نمىزند. کاتولیکها هم براى زیارتش نمیروند. تبلیغ هم نمىشود. مسلمانان هم نمیدانند. که فهمیدم این یک شیطنت در تاریخ است. فیلم ما پر از پطرس است. در مسیحیت هیچ فیلمی ساخته نشده است که آنقدر در خصوص حواریون و معجزات حرف زده باشد. فیلم مسیح وقتى در لبنان در ماه رمضان پخش شد یک کشیش آمد و جلوی پخشش را گرفت وقتى دید مردم نشستهاند و نگاه میکنند و مخاطب دارد. این موضوع باعث شد تا در فروشگاههاى بیروت پخش شود. تقریباً همه مسیحیان لبنان دیدند. در لبنان و غرب بیشتر از ایران به فیلم توجه شد. باید میزگردى تشکیل میشد که درباره انجیل بارنابا، مسیحیت و ظهور صحبت شود.
در مورد «مصایب مسیح» و دعوتی که از شما برای نظر دادن درباره این فیلم در لبنان شد بگویید.
فیلم مصایب مسیح را با آیتالله قائممقامی در سینما دیدیم. فیلم مل گیبسون فیلم جدیای است. در مورد کاتولیکهای مبارز است. در این فیلم بحث مسیح را دوباره باز کرد و با بودجه شخصی خودش ساخت. قصه 3-2 روز آخر حضرت مسیح در قرآن خیلی جذابتر و دراماتیکتر از انجیل است. در قرآن داریم که او را نکشتند و مصلوب نکردند. ولی فیلم پرقدرتی بود. در آینده فیلمسازان میآیند و حقیقت حضرت مسیح را به نمایش درمیآورند. شب 21 ماه رمضان (شب قدر) در روایات شیعه حضرت مسیح به آسمان صعود میکند و آن خائن (یهودا) شکل مسیح میشود و هر چه داد و بیداد میکند که یهودا هستم کائنان گفتند این خودش است که میگفت من پیامبر خدا هستم و معجزه میکنم و حالا خودش را یهودا معرفی میکند و این یهودا به جایی میرسد که دیوانه میشود و خودش را دار میزند. در انجیل آمده است که هیرود پادشاه یهودی لباس دلقکها را تنش میکند. این روایت چهارگانه که میگویند پطرس منکر مسیح شد، پر از نقطه ضعف است. مگر میشود پطرس شجاع منکر شود. به پطرس میگویند بیا این معلمت! میگوید نه این معلم من نیست، یک اتفاقی افتاده است که من نمیفهمم ولی این عیسی نیست. آنها این را به اشتباه به منزله انکار مسیح توسط پطرس قلمداد میکنند.
اسامی برنامههای شما مانند راز، عصر، ساعت 25 یا شبکه افق که جرقه آن توسط شما زده شد، از کجا میآید؟ این اسامی نامهای خاصی است. نگاهی پشت انتخاب این عناوین وجود دارد؟
راز، یک توفیق الهی بود. چند ماهی پیش از ماه مبارک رمضان دو برادر بزرگوار آمدند و از من خواستند که با محوریت سینمایهالیوود و طرح موضوعاتی مثل ماوراء و... برنامهای روی آنتن ببرم. آقای یوسفی گفت بیا ازهالیوود و ماوراء و دخان و این مباحث صحبت کن. من گفتم نه این فیلمها را دیدم نه برایم مهم است و نه علاقهای دارم. ایضاً تخصصی هم در این زمینه ندارم. خلاصه کلی اصرار کردند. من گفتم یک کار دیگری میکنم. خودم برنامهای را که میخواهم روی آنتن میبرم و درباره هرچه بخواهم حرف میزنم و هرکس را که بخواهم دعوت میکنم (با خنده). خلاصه راز شکل گرفت. شب اول آقای شاهحسینی را دعوت کردیم. شب دوم آقای قائممقامی را. بعد تلاش کردیم چهرههای فرهنگی را معرفی کنیم. چهرههای فرهنگی ایران که دیده نشده بودند. همچنین برای اولین بار طب اسلامی و طب سنتی را که در تلویزیون ممنوع بود، مطرح کردیم. در فضایی که شما حق نداشتید درباره حجامت صحبت کنید. راز را ادامه دادیم تا 5 سال. یک توفیق الهی بود.
ایده خودتان برای راز صرفاً هم معرفی چهرهها بود و هم طرح مباحث جدید؟
من این نظر را داشتم و حالا هم دارم که تلویزیون باید بتواند نقد کند. نقد ربا اولین بار در برنامه ما مطرح شد. از طرفی هم حرف دیگر من این بود که خیلی از چهرههای جذاب فرهنگی ما مغفول ماندهاند و دیده نشدهاند و باید به دیده شدن آنها کمک کنیم. به اعتقاد من اتفاقاً آنهایی که حرف برای گفتن دارند همین بچه حزباللهیها هستند که اتفاقاً جذابترند. سعید قاسمی آمد درباره خنجر و شقایق حرف زد. وجه دیگری از حاتمیکیا در راز نشان داده شد. یوسفعلی میرشکاک و حسین بهزاد و... که به نظر من حرف برای گفتن دارند.
عناوینی که برای برنامهها انتخاب میکنید بیشتر به مفاهیم آخرالزمانی مرتبط هستند. مثلاً عصر!
عصر یک موضوع مهمی است. قرآن به «عصر» قسم میخورد و من معتقدم ما با انقلاب وارد یک عصر جدید شدیم. امروز ما هستیم که در جهان داریم دین را تعیین میکنیم. هیچ وقت شبکه خبری تعریف نمیشد اگر انقلاب اسلامی نبود. سیانانی تعریف نمیشد اگر انقلاب نبود. انقلاب و بحث گروگانگیری و اینکه امریکاییها بنشینند و مقاومت را ببینند و مدام دنبال کنند که چه وقت اینها آزاد میشوند، تد ترنر را به این فکر انداخت که یک شبکه خبری مثل سیانان درست کند. درواقع ما عمل هستیم و آنها عکسالعمل. اگرچه خودمان هنوز خبرنگار خوب در واشنگتن و نیویورک نداریم تا خبر حرفهای و درست تحویل مردم دهد. اما فضایی که انقلاب ایجاد کرد، اخبار را جهت داد. لذا من معتقدم با وقوع انقلاب اسلامی وارد یک عصر جدید شدیم و زمان عوض شده است. موتور محرک انقلاب اسلامی هم خونخواهی امام حسین ( ع) است و اربعین که کارگردان اینها خداست.
این را نسل شماها باید بدانند همان طور که گفتم ما اکشن هستیم و آنها ریاکشناند. اولین کسی هم که با زبان هنر و فلسفه توانست این حقیقت را بگوید، آوینی بود. با حال خوب خودش مینوشت و یک حقایق درونی را جوری که وقتی به تصویر درمیآید، قابل فهم باشد، به تصویر میکشید...
الان هم ما داریم کسانی را که قدرشان را نمیدانیم مثل یوسف علی میرشکاک. ایشان اگر هر جای دنیا بود برایش یک دپارتمان میساختند. ما منتظریم از دنیا برود بعد پوستر برایش بزنیم و بگوییم این کتاب را نوشته است. بیتوجهی به میرشکاک علامت نفهمی زمان است. به میرشکاک خانه مصادرهای دادهاند، خودشان خانههای چند هزار متری را برداشتهاند. یا مثلاً مهدی نصیری در 28 سالگی سردبیر روزنامه کیهان بود بعد وقتی از کار کنار کشید، هیچکس جذبش نکرد چون شجاع است و 10 وزیر را دادگاه برده است. همین وزرایی که بعدها فهمیدیم مشکل مالی دارند. خنجر و شقایق را او مطالبش را چاپ کرد و مرتضی آوینی مطالبش را نوشت که منجر به تغییر و تحول تلویزیون شد. یک روزنامهنگار درجه 1 را شما آنقدر به او اهمیت نمیدهید تا فراموش شود.
بهعنوان سؤال آخر درباره اینکه این نگاهی که شما به انقلاب اسلامی دارید را خیلیهایی که در انقلاب بودند، باور نکردند و شمایی که امریکا را درک کردید باور کردید. برای جوانها این یک مقدار غیرطبیعی است. توضیح میدهید؟
همان وقتی که ساعت 25 را ساختیم، من نیویورک بودم. مسئول آن زمان جمهوری اسلامی در سازمان ملل یک بحثی با من داشت؛ گفت در مورد چه چیزی میخواهی مستند بسازی؟ گفتم فروپاشی تدریجی امریکا. گفت آخر امریکا از لحاظ اقتصادی هر روز قویتر میشود. گفتم این طور نیست تو در این کوچهها نبودی، تو با بنز میآیی و میروی و نمیدانی امریکا چیست. که البته تاریخ نشان میدهد امریکا چه شد و چه روندی را طی میکند. امروز دلیل توجه آقا به شما جوانها روشنتر میشود، در نسلی از نسل انقلابیها یک بخشی آلوده شدند. بعد از رحلت امام یک بخشی از پیرهای انقلابی خودشان را آلوده کردند و فضایی پیش آمد که خودشان را با مال و اموال آلوده کردند. جوانها نباید بگذارند به شمشیر امام زمان(عج) برسد. ببینید مکانیزم آلوده کردن مسئولان چگونه اتفاق افتاد. این را لازم نیست بزرگترها بگویند ما لازم است بگوییم ما در چرخ گوشت اینها رفتیم خود بعضی از این آدمها که تصمیمگیرندگان این بخشها بودند اموالی جمع میکردند. هر چه جلوتر میرویم، همه چیز شفافتر میشود و صدماتی که خوردیم روشن است. نباید فرصتها را از دست بدهیم. آقا خیلی توجه میکند به نسل جوان چون آلوده نیستند. از اموال بد چیزی در جیب شما نرفته است. باید مواظب این دایناسورها و کرگدنها و کسانی که ضدضربه شدهاند باشیم؛ اینها دیگر با تفنگ بادی و خفیف و 22 میلیمتری چیزی نمیشوند. باید جلوی اینها ایستاد و امید به اصلاح داشت.
راوی روشنفکر نهضت امام
آیتالله سیدمحمد قائممقامی
فعال حوزه فرهنگ و فلسفه غرب
من بیش از 30 سال با او آشنایی داشتم. از اوایل جنگ ارتباط برادری و دوستی خوبی بین ما بود. معتقدم آقای طالبزاده را باید در بستر انقلاب دید. در بستر واقعهای تحت عنوان انقلاب اسلامی که در عصر ما اتفاق افتاده است. او شخصیتی است که این واقعه را به درســتی درک کرد. او این واقعه را آن گونه درک کرد که اقتضای این واقعه اســت. انقلاب اسلامی یک حادثهای بعد از دنیای مدرن است که در جهان واقع شده و به آنچه که در جهان گذشته، اشراف داشته است. اینکه چه اتفاقاتی در دنیا تحت عنوان مدرنیته و مدرنیسم افتاده و بعد به واقعیت انقلاب بازگشته است. واقعیت انقلاب هم بازگشت آگاهانه و عارفانه به خداوند، انبیا، اولیا و دین خالص، راه حل نجات جهان است. این ماهیت واقعیت انقلاب اسلامی اســت. آقای طالبزاده از جمله کسانی بود که این امر را درک کرد. ایشان سالهای قبل از انقلاب اسلامی حدود 10 سال در امریکا برای تحصیل هنر و ادبیات حضور داشت و غرب را کاملاً تجربه کرده و دیده و شناخت.
مصــداق حقیقــت و آزادی در ســیمای امــام خمینی(ره) به عنوان شخصیت درخشان عصر ما تجلی کرد که او با اشراف تام به تمام وضعیت دنیای جدید خداوند را در صحنه جهان مطرح کرد. آقای طالبزاده کســی بود کــه این امر را متوجه شــد. به این علت که طلب او نســبت به حقیقت، طلب درستی بود. کســانی بودند که به دنبال حقیقت میگشتند ولیکن زمانی که حقیقت ظاهر شد، با آن مخالفت کردند.
روشــنفکران و متفکرانی را میشناسم که قبل از انقلاب ناقد غرب بودند و عقیده داشتند غرب دچار مشکل و بحران است و باید به معنویت بازگردد. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شــد، نتوانستند تحمل کنند و مخالفت کردند. اکنون هم عدهای از روشنفکران هســتند که قبل از انقلاب دم از معنویت و معرفت میزدند، بعد از انقلاب، ضد انقلاب شدند و این نشان میدهد که خواهان حقیقت نبودند. کسانی همانند آقای طالبزاده و شهید آوینی که به لحاظ سیر فکری و معرفتی به هم نزدیک بودند، به معنای واقعی دنبال حقیقت، عدالت و آزادی میگشتند. به نظر من یک روشنفکر واقعی خواهان یک تغییر اساسی است و آقای طالبزاده متوجه این امر بود به همین علت از همان اولین لحظه ورود به ایران خواست بــه این حقیقت بپیوندد و با تمام وجــود، عالمانه، عارفانه و روشــنفکرانه درک کند. یکی از ویژگیهای علما و روشــنفکران واقعی این است که درخصوص نقایص بویــژه نقایصی که جنبه تقصیری دارد باید موضع انتقادی داشــت. آقای طالبزاده دقیقاً این حالت را داشت. تسری ندادن این نقایص و اشکالات به اصل نظام و بنیان انقلاب کاری روشنفکرانه اســت. آقای طالبزاده با تمام وجود حقیقی بودن، پاک بودن، فضیلتمند بودن و زیبا بودن اساس نظام را درک کرد و دفاع ایشان از انقلاب دفاعی جانانه و عاشقانه است.
از سوی دیگر، تسلط کامل ایشــان به زبان انگلیسی موجب شد کوچکترین حالت التقاطی در ایشــان نباشــد. اگر شــما کاملاً غرب را نشناســید از ریشه تحت تأثیر هستید، خواه ناخواه چنین میشود. ویژگی غربزدگی این است که توصیههای آنها را گوش میکند. غرب دو چیز دارد: یکی برای خود است و دیگری آنچه توصیه میکند برای کسانی که نظر آنها را عوض کند. آقای طالبزاده از کسانی است که این هوشمندی را داشــت که تنها به توصیه غرب گوش نداد. به همین علــت متوجه اهمیت کارهای مستند در عصر ما و در متن واقعه انقلاب اسلامی بود.
او احســاس کرد قصه انبیا و اولیا از موضوعات جنبی یا حاشــیهای نیست بلکه یک موضوع اصلی است. انقلاب اسلامی آمده که انبیا را همان طور که بودهاند، معرفی کند. به همین دلیل آقای طالبزاده اولین کاری که در حوزه ســینما کرد، پرداختن به انجیل بارنابا بود. ایشان شروع کرد و ساخت هرچند مشکلاتی پیش آمد که باعث متوقف شدن کار شد. در اواخر دهه 60، کار متوقف شد. بعد از چندین سال با کمک تلویزیون مستندی به نام مسیح(ع) با استفاده از انجیل، منابع اسلامی و تاریخی ساخته شــد. در خارج از ایران در معرفی کردن حضرت مســیح بر مبنای دیدگاه اسلام و دیدگاه مسیحیت درخشید.
مستندسازی، شناخت رسانهها و رسانهشناسی یکی از ویژگیهای آقای طالبزاده بود. رسانه را عمیق و درست میشناخت. اصل حیثیت فرهنگی و فکری آقای طالبزاده تنها این نبود. ایشان به عنوان یک اندیشمند، روشنفکر و متفکر مطرح است. او این درک را داشت که جهان کنونی به سوی ولایت الله و ولایت اولیاءالله و ولایت معصوم(ع) میرود. به همین علت دفاعی که ایشان از انقلاب اسلامی دارد، در عین نقد نقایص عارضی که باید هم باشد، عارفانه، جانانه، عاشقانه و خالصانه است.
فعال حوزه فرهنگ و فلسفه غرب
من بیش از 30 سال با او آشنایی داشتم. از اوایل جنگ ارتباط برادری و دوستی خوبی بین ما بود. معتقدم آقای طالبزاده را باید در بستر انقلاب دید. در بستر واقعهای تحت عنوان انقلاب اسلامی که در عصر ما اتفاق افتاده است. او شخصیتی است که این واقعه را به درســتی درک کرد. او این واقعه را آن گونه درک کرد که اقتضای این واقعه اســت. انقلاب اسلامی یک حادثهای بعد از دنیای مدرن است که در جهان واقع شده و به آنچه که در جهان گذشته، اشراف داشته است. اینکه چه اتفاقاتی در دنیا تحت عنوان مدرنیته و مدرنیسم افتاده و بعد به واقعیت انقلاب بازگشته است. واقعیت انقلاب هم بازگشت آگاهانه و عارفانه به خداوند، انبیا، اولیا و دین خالص، راه حل نجات جهان است. این ماهیت واقعیت انقلاب اسلامی اســت. آقای طالبزاده از جمله کسانی بود که این امر را درک کرد. ایشان سالهای قبل از انقلاب اسلامی حدود 10 سال در امریکا برای تحصیل هنر و ادبیات حضور داشت و غرب را کاملاً تجربه کرده و دیده و شناخت.
مصــداق حقیقــت و آزادی در ســیمای امــام خمینی(ره) به عنوان شخصیت درخشان عصر ما تجلی کرد که او با اشراف تام به تمام وضعیت دنیای جدید خداوند را در صحنه جهان مطرح کرد. آقای طالبزاده کســی بود کــه این امر را متوجه شــد. به این علت که طلب او نســبت به حقیقت، طلب درستی بود. کســانی بودند که به دنبال حقیقت میگشتند ولیکن زمانی که حقیقت ظاهر شد، با آن مخالفت کردند.
روشــنفکران و متفکرانی را میشناسم که قبل از انقلاب ناقد غرب بودند و عقیده داشتند غرب دچار مشکل و بحران است و باید به معنویت بازگردد. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شــد، نتوانستند تحمل کنند و مخالفت کردند. اکنون هم عدهای از روشنفکران هســتند که قبل از انقلاب دم از معنویت و معرفت میزدند، بعد از انقلاب، ضد انقلاب شدند و این نشان میدهد که خواهان حقیقت نبودند. کسانی همانند آقای طالبزاده و شهید آوینی که به لحاظ سیر فکری و معرفتی به هم نزدیک بودند، به معنای واقعی دنبال حقیقت، عدالت و آزادی میگشتند. به نظر من یک روشنفکر واقعی خواهان یک تغییر اساسی است و آقای طالبزاده متوجه این امر بود به همین علت از همان اولین لحظه ورود به ایران خواست بــه این حقیقت بپیوندد و با تمام وجــود، عالمانه، عارفانه و روشــنفکرانه درک کند. یکی از ویژگیهای علما و روشــنفکران واقعی این است که درخصوص نقایص بویــژه نقایصی که جنبه تقصیری دارد باید موضع انتقادی داشــت. آقای طالبزاده دقیقاً این حالت را داشت. تسری ندادن این نقایص و اشکالات به اصل نظام و بنیان انقلاب کاری روشنفکرانه اســت. آقای طالبزاده با تمام وجود حقیقی بودن، پاک بودن، فضیلتمند بودن و زیبا بودن اساس نظام را درک کرد و دفاع ایشان از انقلاب دفاعی جانانه و عاشقانه است.
از سوی دیگر، تسلط کامل ایشــان به زبان انگلیسی موجب شد کوچکترین حالت التقاطی در ایشــان نباشــد. اگر شــما کاملاً غرب را نشناســید از ریشه تحت تأثیر هستید، خواه ناخواه چنین میشود. ویژگی غربزدگی این است که توصیههای آنها را گوش میکند. غرب دو چیز دارد: یکی برای خود است و دیگری آنچه توصیه میکند برای کسانی که نظر آنها را عوض کند. آقای طالبزاده از کسانی است که این هوشمندی را داشــت که تنها به توصیه غرب گوش نداد. به همین علــت متوجه اهمیت کارهای مستند در عصر ما و در متن واقعه انقلاب اسلامی بود.
او احســاس کرد قصه انبیا و اولیا از موضوعات جنبی یا حاشــیهای نیست بلکه یک موضوع اصلی است. انقلاب اسلامی آمده که انبیا را همان طور که بودهاند، معرفی کند. به همین دلیل آقای طالبزاده اولین کاری که در حوزه ســینما کرد، پرداختن به انجیل بارنابا بود. ایشان شروع کرد و ساخت هرچند مشکلاتی پیش آمد که باعث متوقف شدن کار شد. در اواخر دهه 60، کار متوقف شد. بعد از چندین سال با کمک تلویزیون مستندی به نام مسیح(ع) با استفاده از انجیل، منابع اسلامی و تاریخی ساخته شــد. در خارج از ایران در معرفی کردن حضرت مســیح بر مبنای دیدگاه اسلام و دیدگاه مسیحیت درخشید.
مستندسازی، شناخت رسانهها و رسانهشناسی یکی از ویژگیهای آقای طالبزاده بود. رسانه را عمیق و درست میشناخت. اصل حیثیت فرهنگی و فکری آقای طالبزاده تنها این نبود. ایشان به عنوان یک اندیشمند، روشنفکر و متفکر مطرح است. او این درک را داشت که جهان کنونی به سوی ولایت الله و ولایت اولیاءالله و ولایت معصوم(ع) میرود. به همین علت دفاعی که ایشان از انقلاب اسلامی دارد، در عین نقد نقایص عارضی که باید هم باشد، عارفانه، جانانه، عاشقانه و خالصانه است.
نادر...
بهروز افخمی
سینماگر
نادر طالبزاده را با فیلم والعصر که یک مستند 35 میلیمتری بود، میشناسم. فیلمی که درباره کسانی است که سنگر و خاکریز درست میکنند و برای عملیات پل و جادههای به اصطلاح اضطــراری و فوری میســازند، یعنی رانندههای کامیــون و رانندههــای بولــدوزر و وســایل ســنگین جادهسازی. خیلی فیلم عجیب، غریب و ترسناکی بــود، یعنی معلــوم بود که توی خــود خط فیلمبرداری شــده. معلوم بود با یک ضبط صوت معمولی و غیرحرفــهای، یعنی نامناســب برای فیلمبرداری مســتقیم و صدای مســتقیم رفتند فیلمبرداری کردند. با یک دوربینی کــه دوربین بی صدا نیســت یعنی صدا را خفه نمیکند. صدای خودش توی صــدای فیلم ضبط شده بود. به هرحال کاملاً معلوم بود صحنهها مستند هستند ودر خود خط گرفته شــدهاند. در موقعیتی کــه بعضی از گلولههایی که فرود میآمد از پنجرهها پیدا میشد. دودش پیدا میشد یا مثلاً آثار خود انفجار دیده میشد. خب خیلی جالب بود. من از سید مرتضی آوینی پرسیدم این فیلم را کی ساخته؟ گفت: یک پسری است از امریکا آمده به اسم نادر طالبزاده و من این اسم یادم ماند.
یک دورهای حرف پشت ســرش زیاد بود و من از یکــی کــه الان نمیخواهم اســمش را ببرم، شــنیدم که ایشان پســر تیمســار طالبزاده است. آن موقع هنوز نمیدانســتم، نخوانده بودم که تیمسار طالبزاده کیســت؟ بعد اتفاقاً به یک کتابی برخوردم به اســم نبرد گجستان، درباره جنگهای قبایل لــر، هم جنگهایی که با خودشان داشــتند و هم جنگهایی که با انگلیسیها و با دولت مرکزی داشــتند. در این کتاب من رسیدم به اسم تیمسار طالبزاده اردوبادی و تازه متوجه شــدم که آن کسی که این را به عنوان یک ضعف نادر برای من میگفت، داشته درباره چه کسی صحبت میکرده. چون تیمســار طالبزاده در جریانات قیام 15 خرداد و بعد از آن، در منطقه لرســتان، خیلی نقش مهمی داشــته، فرمانده نیروهای منطقه بوده و ســعی کرده برای غلامحسین سیاه پور و بعضی از همراهانش، از شاه اماننامه بگیرد. غلامحسین سیاه پور کسی بوده که شورش کرده به هواداری از امام در منطقه لرستان و آن ماجرای جنگ تنگه گجستان را رقم زده، یعنی شورش ایالت لر علیه دولت مرکزی بعــد از قیام 15 خرداد، به واســطه غلامحسین ســیاهپور شروع شد. تیمسار طالبزاده از شاه درخواست میکند که به ســیاهپور اماننامه بدهد، به خاطر اینکه فکر میکرده که تسلیم شــدن او باعث میشود که غائله به اصطلاح ختم شود، اما شاه درواقع فریبش میدهد، یعنی قبول میکند که اماننامه بدهد بعد از اینکه ســیاهپور به اعتماد پدر نادر خودش را تسلیم میکند، شاه دســتور اعدام او را صادر میکند و بعد تیمسار طالبزاده را هم مورد غضب خودش قرار میدهد. این برای من خیلی جالب بود برای اینکه آن داستان خیلی جذابی است و من خیلی دلم میخواهد یا خودم یا کس دیگری آن را بسازد. رفتم با نادر صحبت کردم درباره اینکه پدرت از سیاه پور چه میگفت؟! بعد تعریف کرد که من خودم یادم است هفت سالم بود که اینها آمده بودند. اماننامه گرفتــه بودند و در خانه ما میهمان بودند و پدرم با اینها نشست و برخاست داشت تا اینکه شاه برخلاف وعده قبلیاش اینها را به شیراز میکشد و اعدام میکند.
نادر همــه کار میکرد. هم در آمــوزش خیلی علاقهمند بود و سعی میکرد ایدههای مفصل و بلندپروازانه را انجام دهد. همین جشنواره عمار که اهداف وسیعی دارد (حالا نمیدانم چقدر به آنها برســد)، اینکه در مستندسازی در نقاط مختلف دنیا کارهایی دارد، اینکه میتواند ارتباطهایی در کشورهای عربی، اروپایی و امریکا داشته باشد، اداره برنامه راز و عصــر و دیگر برنامههای جنبی که دارد. وسعت کارهایش آنقدر وسیع بود که خیلیهایش را در جریان نیستم. نادر آنقدر حرف گفتنی داشت که هر وقــت او را میدیدم درباره کارهای خودش یا کارهــای من معمولاً صحبت نمیشود. خیلی زیاد اطلاعات وسیعی از اوضاع دنیا دارد. از خبرنگارهای دنیا، برنامهســازهای تلویزیونی دنیا یا سیاستمدارها، یا بعضی از مسائل خاص سیاست و فرهنگ امریکایی اطلاعاتی دارد که خیلی از اوقات برای خود مــا حالت تبیین و روشنگری دارد. اصلاً شاید مشکل نادر طالبزاده این باشد که خیلی کارها بلد بود، یعنی هم مدیر خوبی بود و هم فیلمساز خوبی و هم خیلی به زبان مسلط بود و بنابراین میتوانست خبرنگار خوبی باشــد. ارتباطات خارجیاش خوب بود.هر کاری که به اصطلاح بگویید از او برمیآمد، یعنی تواناییاش را داشت. اگر عرصهای را هم خالی میدید، خودش وارد میشد و کاری میکرد. آدم همهجانبهای بود. من همیشه انتظار داشتم که طالبزاده به عنوان فیلمساز داســتانی بیشــتر کار کند. هر وقت توانســتم، خودم ســعی کردم زمینه را فراهم کنم. مثلاً همین دو، سه ســال پیش در مشهد در مســافرتی که با هــم بودیم بــه او گفتم که میخواهی مــن فیلمنامه نبرد گجســتان را بنویســم، زندگی ســیاهپور را بنویسم تو فیلم بسازی؟ گفت بله، علاقهمندم. منتها بعداً دنبال نکرد و خب من هم گرفتاری ام زیاد اســت.
سینماگر
نادر طالبزاده را با فیلم والعصر که یک مستند 35 میلیمتری بود، میشناسم. فیلمی که درباره کسانی است که سنگر و خاکریز درست میکنند و برای عملیات پل و جادههای به اصطلاح اضطــراری و فوری میســازند، یعنی رانندههای کامیــون و رانندههــای بولــدوزر و وســایل ســنگین جادهسازی. خیلی فیلم عجیب، غریب و ترسناکی بــود، یعنی معلــوم بود که توی خــود خط فیلمبرداری شــده. معلوم بود با یک ضبط صوت معمولی و غیرحرفــهای، یعنی نامناســب برای فیلمبرداری مســتقیم و صدای مســتقیم رفتند فیلمبرداری کردند. با یک دوربینی کــه دوربین بی صدا نیســت یعنی صدا را خفه نمیکند. صدای خودش توی صــدای فیلم ضبط شده بود. به هرحال کاملاً معلوم بود صحنهها مستند هستند ودر خود خط گرفته شــدهاند. در موقعیتی کــه بعضی از گلولههایی که فرود میآمد از پنجرهها پیدا میشد. دودش پیدا میشد یا مثلاً آثار خود انفجار دیده میشد. خب خیلی جالب بود. من از سید مرتضی آوینی پرسیدم این فیلم را کی ساخته؟ گفت: یک پسری است از امریکا آمده به اسم نادر طالبزاده و من این اسم یادم ماند.
یک دورهای حرف پشت ســرش زیاد بود و من از یکــی کــه الان نمیخواهم اســمش را ببرم، شــنیدم که ایشان پســر تیمســار طالبزاده است. آن موقع هنوز نمیدانســتم، نخوانده بودم که تیمسار طالبزاده کیســت؟ بعد اتفاقاً به یک کتابی برخوردم به اســم نبرد گجستان، درباره جنگهای قبایل لــر، هم جنگهایی که با خودشان داشــتند و هم جنگهایی که با انگلیسیها و با دولت مرکزی داشــتند. در این کتاب من رسیدم به اسم تیمسار طالبزاده اردوبادی و تازه متوجه شــدم که آن کسی که این را به عنوان یک ضعف نادر برای من میگفت، داشته درباره چه کسی صحبت میکرده. چون تیمســار طالبزاده در جریانات قیام 15 خرداد و بعد از آن، در منطقه لرســتان، خیلی نقش مهمی داشــته، فرمانده نیروهای منطقه بوده و ســعی کرده برای غلامحسین سیاه پور و بعضی از همراهانش، از شاه اماننامه بگیرد. غلامحسین سیاه پور کسی بوده که شورش کرده به هواداری از امام در منطقه لرستان و آن ماجرای جنگ تنگه گجستان را رقم زده، یعنی شورش ایالت لر علیه دولت مرکزی بعــد از قیام 15 خرداد، به واســطه غلامحسین ســیاهپور شروع شد. تیمسار طالبزاده از شاه درخواست میکند که به ســیاهپور اماننامه بدهد، به خاطر اینکه فکر میکرده که تسلیم شــدن او باعث میشود که غائله به اصطلاح ختم شود، اما شاه درواقع فریبش میدهد، یعنی قبول میکند که اماننامه بدهد بعد از اینکه ســیاهپور به اعتماد پدر نادر خودش را تسلیم میکند، شاه دســتور اعدام او را صادر میکند و بعد تیمسار طالبزاده را هم مورد غضب خودش قرار میدهد. این برای من خیلی جالب بود برای اینکه آن داستان خیلی جذابی است و من خیلی دلم میخواهد یا خودم یا کس دیگری آن را بسازد. رفتم با نادر صحبت کردم درباره اینکه پدرت از سیاه پور چه میگفت؟! بعد تعریف کرد که من خودم یادم است هفت سالم بود که اینها آمده بودند. اماننامه گرفتــه بودند و در خانه ما میهمان بودند و پدرم با اینها نشست و برخاست داشت تا اینکه شاه برخلاف وعده قبلیاش اینها را به شیراز میکشد و اعدام میکند.
نادر همــه کار میکرد. هم در آمــوزش خیلی علاقهمند بود و سعی میکرد ایدههای مفصل و بلندپروازانه را انجام دهد. همین جشنواره عمار که اهداف وسیعی دارد (حالا نمیدانم چقدر به آنها برســد)، اینکه در مستندسازی در نقاط مختلف دنیا کارهایی دارد، اینکه میتواند ارتباطهایی در کشورهای عربی، اروپایی و امریکا داشته باشد، اداره برنامه راز و عصــر و دیگر برنامههای جنبی که دارد. وسعت کارهایش آنقدر وسیع بود که خیلیهایش را در جریان نیستم. نادر آنقدر حرف گفتنی داشت که هر وقــت او را میدیدم درباره کارهای خودش یا کارهــای من معمولاً صحبت نمیشود. خیلی زیاد اطلاعات وسیعی از اوضاع دنیا دارد. از خبرنگارهای دنیا، برنامهســازهای تلویزیونی دنیا یا سیاستمدارها، یا بعضی از مسائل خاص سیاست و فرهنگ امریکایی اطلاعاتی دارد که خیلی از اوقات برای خود مــا حالت تبیین و روشنگری دارد. اصلاً شاید مشکل نادر طالبزاده این باشد که خیلی کارها بلد بود، یعنی هم مدیر خوبی بود و هم فیلمساز خوبی و هم خیلی به زبان مسلط بود و بنابراین میتوانست خبرنگار خوبی باشــد. ارتباطات خارجیاش خوب بود.هر کاری که به اصطلاح بگویید از او برمیآمد، یعنی تواناییاش را داشت. اگر عرصهای را هم خالی میدید، خودش وارد میشد و کاری میکرد. آدم همهجانبهای بود. من همیشه انتظار داشتم که طالبزاده به عنوان فیلمساز داســتانی بیشــتر کار کند. هر وقت توانســتم، خودم ســعی کردم زمینه را فراهم کنم. مثلاً همین دو، سه ســال پیش در مشهد در مســافرتی که با هــم بودیم بــه او گفتم که میخواهی مــن فیلمنامه نبرد گجســتان را بنویســم، زندگی ســیاهپور را بنویسم تو فیلم بسازی؟ گفت بله، علاقهمندم. منتها بعداً دنبال نکرد و خب من هم گرفتاری ام زیاد اســت.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
آقا لبخندی زدند و گفتند: به خاطر همین دوستش دارم...
-
رازهای آقای نـــادر
-
راوی روشنفکر نهضت امام
-
نادر...
اخبارایران آنلاین