محمدرضا رضایی
امروز از سر بیکاری و نداشتن موضوعی خاص، همینجوری به میان مردم رفتیم تا ببینیم هرکس برای تبدیل رؤیاهایش به واقعیت چه راهکاری دارد. با ما همراه باشید؛
یک پسر ژیگول با هیکلی گوریلطور:
من برای رسیدن به رؤیاهام خیلی سختی میکشم. برای اینکه مدام باید غرورمو زیر پا بذارم و به بابام پیامک بزنم که کارت بانکیمو شارژ کنه. مثلاً الآن آیفون 13 اومده ولی بابام هنوز پولشو واریز نکرده، پدرجان حتماً باید بهت بگم؟ (روی کاپوت لکسوسش مینشیند و سیگار را چاق میکند).
یک خانم سرگردان در مرکز خرید:
راهکار من برای رسیدن به رؤیاهام، ازدواج با یه مرد پولدار بود که اتفاقاً انجامش دادم، ولی شوهر بیعرضهام بیشتر ثروتشو تو بورس از دست داد و من حالا فقط ماهی یهبار میتونم بیام مرکز خرید، داغ دلمو تازه کردید (با گریهای جانسوز وارد یک بوتیک میشود).
یک جوان اتوکشیده با اعتماد به نفس بالا:
تنها راه رسیدن به رؤیاهات اینه که همین الآن گوشی رو برداری و عدد 1 رو به شماره 30000118125110 پیامک کنی تا پکیج موفقیت در یک ماه رو فقط به قیمت 9999000 تومان دریافت کنی. تازه مجموعه سخنان انگیزشی انسانهای موفق تاریخ رو هم بهصورت اشانتیون هدیه میگیری، پس بجنب موفق آینده (با لبخندی گشاد به خبرنگار ما زل میزند).
یک نوجوان با عینک تهاستکانی:
راه رسیدن من به رؤیاهام، قبولی تو کنکوره. اگه قبول بشم، میشم موفقترین فرد جامعه. اتفاقاً جدیداً از یه مؤسسه معتبر، یه پکیج موفقیت در یک ماه خریدم که میخوام با کمکش رتبه یک کنکور تجربی بشم (با لبخندی ملیح به افق نگاه میکند).
یک دانشجو با ریش بزی:
رؤیای من رفع تبعیض و فقر و ناعدالتی در جهانه. رؤیای من پایان جنگ و آغاز صلح در دنیاست. رؤیای من برقراری دموکراسی واقعی در کشورهاست و من برای رؤیای خودم با تمام دنیا میجنگم و جهان رو تغییر میدم (بغض میکند و با نگاهی اشکآلود به آسمان
خیره میشود).
مروری بر مطبوعات طنز ایران
آرزوهــــــــــــای بزرگ
بهزاد توفیق فر
باورتان بشود یا نشود، آرزوهای هر دورهای یکجورهایی مثل همان دوره است. یک دورهای آرزوی خیلیها، اعلام شدن کوپن روغن و برنج بود. یک وقتی، آرزو، ورود به دانشگاه بود و یک وقتی هم درآمدن اسم دخترخاله و پسرخاله، در قرعهکشی ایرانخودرو و سایپا آرزوی بعضیهاست. البته در هر کشوری هم آرزوها متفاوت است. مثلاً اینجا بعضی بچهها آرزو دارند که پا توی کفش پدرشان کنند یا چادر مادرشان را سرکنند و در امریکا بچهها دلشان میخواهد که قبل از آن آدم مستی که با مسلسل وارد مدرسه شده، شلیک کنند و فیلمش را بگذارند توئیتر! آرزوهای «توفیق» هم که از هفتهنامه مربوط، برداشته شده، آرزوهای آدمهای تهران آن روز است، بیش از یکسال بعد از به قدرت رسیدن رضاپالانی!
کاشکی سوراخهای راه آب[فاضلاب] کوچهها از طرف بلدیه[شهرداری] پوشیده میشد/ کاشکی از سرعت حرکت اتوموبیلها[ی آن زمان!] در خیابان تنگ جلوگیری میشد/ کاشکی از دوختن لحافهای کهنه یهودیها که در میان آنها هزاران کهنه خونین کثیف و بدبو هست و در بعضی دکانهای راستهمیدان و محله کلیمیها به دهاتیهای بدبخت میفروشند، جلوگیری میشد/ کاشکی در خیابانها یک مستراح عمومی ساخته میشد/ کاشکی تعلیم دروس اجباراً در مملکت برقرار میشد/ کاشکی منقل و وافور از میان قهوه خانهها برداشته میشد/ کاشکی صلات ظهر صدای اللهاکبر از خانههای مسلمانان بلند میشد/ کاشکی روزهای جمعه، تعطیل عمومی میشد/ کاشکی فروختن دواجات سمی و باروت به اطفال[؟!!!] قدغن میشد/ کاشکی اداره صحیه[بهداشت] از ویزیت دکترها جلوگیری میکرد/ کاشکی آب ظرفشویی کلیه پزندهها زودتر تجدید میشد/ کاشکی این اطفال بیصاحب را که شبها پشت دکانها میخوابند، جبراً به دارالایتام میبردند/ کاشکی صنعتگران را تشویق میکردند/ کاشکی حکم منع اشیای تجملی زودتر اجرا میشد(1)/ کاشکی دو سه کارخانه در ایران تأسیس میشد که هم بیکارهها سر کار میرفتند و هم جلوگیری از فساد اخلاق میشد/کاشکی آبونمان توفیق وصول میشد.
1) قانون واردات اشیای تجملى و غیرلازم و آنهایی که تهیه آن در داخله مملکت ممکن است، بعد از مدتها تصویب شد، اما خودش سه خط بود و استثنائاتش، یک کتابچه! بالاخره فرچه دستشویی کاخ شاه و منگوله پرده خانه وزیر و دکمه کت وکیل مجلس را که نمیشود وارد نکرد!
علیرضا عبدی
وزارت بهداشت گینه بیسائو امروز طی جلسهای، نسبت به تغذیه نادرست مسئولان گینهبیسائو هشدار جدی داد. سوء تغذیه، از بیکلاسی زیاد، گریبان مسئولان گینه بیسائو را نمیگیرد، این سوء سوء سوء تغذیه است که دست به گریبان مسئولان گینه بیسائو شده است.
جنگلخواری، نیزارخواری، نخلستانخواری، تپهخواری، کوهخواری، رشتهکوهخواری، برکهخواری، چشمهخواری، رودخانهخواری، دریاچهخواری، دریاخواری، اقیانوسخواری، دشتخواری، کویرخواری، جلگهخواری، فلاتخواری، پاچهخواری، راهخواری، جادهخواری، اتوبانخواری، زمینخواری و هواخواری، از جمله موارد ایجاد سوء سوء سوء تغذیه است که جان مسئولان گینه بیسائو را تهدید میکند.
وزارت بهداشت این کشور، راههای پیشگیری از این سوء سوء سوءتغذیه را شستن مداوم دستها با آب و صابون و شریک کردن خودشان در پستهای مدیریتی اعلام کرد. /انتهای خبر
با سگان گشتن مرا هر شب به روز
بر سر کویت تماشایی خوش است
ای صاحب سگ!
مرضیه ربیعی
این کوی و برزن و پارک و خیابانی که برای گشت وگذار با سگ انتخاب کردهای، محل زندگی و رفتوآمد انسانهاست. در میان آنها نیز طبیعتاً از پیرمرد و پیرزن تا کودکان مشغول کار و بازی هستند. فرهنگ اجتماعی و زندگی در یک جامعه هم نیازمند احترام به همه شهروندان است. چرا فکر میکنی از خوش بودن تو بقیه هم باید خوشحال باشند؟ چهبسا همان حیوان زبان بسته هم اگر زبان آدمیزاد بلد بود، کلی بد و بیراه بارت میکرد.
برای خرید یک سگ چهل کیلویی، چهل میلیون هزینه کردی و آن را در یک خانه چهل متری کنار خودتان جا دادهاید، حالا من کاری به جای نامناسب زندگی خودتان و آن حیوان ندارم، ولی لااقل با پول خرید آن سگ، خانهات را بزرگتر میکردی. صاحب سگ، به خودت بیا! آخر سگ به آن بزرگی، اگر یک وقت بچه بدی شود و بخواهد کمی شیطونی کند (طبیعتاً حیوان است!) زورت نخواهد نرسید آن هیبت را بگیری، میرود و یکی را آشولاش میکند. پارک جای بازی کردن بچههاست، اگر سگ شما میخواهد سوار الاکلنگ شده و یا تاب بازی کند، لااقل بگذارید سرسره برای کودکان بماند.
افشار جابری
روزی مراد در بحر مکاشفت غرق بود. ناگهان دید بسیاری از مریدان نیز آنجا هستند. حیران گشت و با خود گفت: مرا در این مسأله نکتهای باید. پس از بحر مکاشفت بیرون آمد و تمام مریدان را جمع کرد و پرسید: چگونه ره صد ساله را به یک شب رفتهاید؟ مریدی گفت: یامراد! سؤالات لو رفته است. مراد آشفته شد و گفت: جان؟ مرید گفت: یامراد، یکی از مریدان قدیمی شما که با شیوه تدریس و نحوه تکلیف شما آشناست، دوره فشردهاش را در قالب 10 سیدی میفروشد، کافی است عدد یک را به شماره... که مراد فریاد زد: خاموش، وی را نزد من بیاورید. مریدی گفت: یامراد! من پیش از آنکه از جای برخیزید او را میآورم (و از بالای عینکش به بقیه نگاه کرد). مریدی دیگر گفت: یامراد! من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، وی را میآورم. مراد ناامید از جایش بلند شد و گفت: خودمان به نزدش میرویم و رفت تا به دکانی رسید. مراد گفت: کیستی؟ مرید مذکور گفت: یامراد! فرصتطلبی فرومایهام. مراد گفت: چه میکنی؟ مرید گفت: یامراد! نیاز کاذب به جنس خود ایجاد میکنم و آن را میاندازم. مراد گفت: چگونه؟ مرید گفت: یامراد! آخیش، چقدر پایم در این کفشها راحت است. مراد گفت: به منم بده. مرید گفت: یا مراد! این گونه. مراد به شیوه کار پی برد و متوجه ضعف سیستم آموزشی پلاسیده خود شد. سپس در عجیبترین اتفاق ممکن، هیچ کار خاصی نکرد و همان راه قبلی را در پیش گرفت. فوقع ما وقع.
زهرا آراستهنیا
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
هوشمندا، اعتبارا، ای عزیزا، ملیا
من خودم ده تا پروتز کردم و زیبا شدم
حال باید در کجا قایم کنم عکس تو را؟!
راهاندازی خط تولید کارت ملی هوشمند- جراید