آســــــــانسور به علت تعمیرات خراب است!
بهزاد توفیق فر
والله به نظر بنده همه این عکسهایی که از امحا و احشای ما میگیرند عین هم هستند و با هم مو نمیزنند.
آزمایشها هم که روی یک «چیز» انجام میشوند و فرقی ندارد که ظرف نمونهگیری استیل ضد لک باشد یا کریستال ضد جوش! اما نمیدانم چه حکمتی است که بعضی دکترها با تأکید آدم را به فلان آزمایشگاه یا بیسار رادیولوژی میفرستند. به هرحال دکتر من هم تأکید کرده بود که حتماً آزمایشم را در یک آزمایشگاه خاص بدهم و آن روز هم باید برای گرفتن جواب به آزمایشگاه خاص میرفتم. این آزمایشگاه در بدترین جای شهر و کنار یک بلوار شلوغ واقع شده بود که با حضور افسران وظیفهشناس راهنمایی و رانندگی مجهز به جرثقیل و دستگاه دیجیتال جریمهکن، اساساً آدم هم نمیتوانست جلوی آزمایشگاه توقف کند چه رسد به خودرو.
یک ساعتی مانده بود به تعطیلی آزمایشگاه و اگر میخواستم ماشین را جای مناسبی پارک کنم و برگردم، فردا صبح به آزمایشگاه میرسیدم. پس با خواندن قل هوالله، ماشین را جلوی آزمایشگاه نگه داشتم و به دو، خودم را به ورودی ساختمان رساندم که جواب را بگیرم و برگردم. وارد لابی ساختمان که شدم، متصدی اطلاعات سرجایش نبود که بپرسم آزمایشگاه طبقه چندم است. یکی از دو آسانسور ساختمان هم به دلیل تعمیرات، خراب بود! جلوی آن یکی آسانسور هم کلونیای از مردان و زنان خسته و برگ به دست وجود داشت که منتظر نزول آسانسور بودند.
بیخیال آسانسور شدم و پا روی پلهها گذاشتم. حساب کردم خرج درمان کشکک زانو و دیسک کمر، کمتر از هزینه ترخیص ماشینم از پارکینگ میشود. طبقه اول، مطب یک دکتری بود که آخرش به «نیست» ختم میشد.
طبقه دوم، یکی از آن «نیست»ها بود با یک «ژیست». طبقه سوم خالی بود و به پزشک دارای «بُرد» تخصصی اجاره داده میشد. از خانمهای باردار که روی زمین و پلههای طبقه چهارم، ولو شده بودند و به سختی نفس میکشیدند معلوم بود که مطب پزشک زنان و زایمان است. تابلوی طبقه پنجم را نتوانستم بخوانم. فقط فهمیدم که هرچه بود، از کانادا بود. دو واحد طبقه ششم را یکی کرده بودند و یک داروخانه تروتمیز تویش درآورده بودند. توی ماسکم عرق کرده بود. رفتم تو و نفس نفس زنان پرسیدم: «ببخشید آزمایشگاه کدام طبقه است؟»متصدی داروخانه با لبخند محوی گفت: «ساختمان را اشتباه آمدهای، برو بیرون، ساختمان بغل».
برگشتم به راه پلهها و همه تصاویری را که موقع بالاآمدن دیده بودم با سرعت بیشتر، مرور کردم. وارد ساختمان بغل که شدم، خودم را داخل آسانسور در حال بسته شدن انداختم. آزمایشگاه طبقه شش بود. وارد شدم و سلامام را که روی هوا ول شده بود و مخاطبی نداشت، خوردم. صدای خنده و جیغ از یکی از اتاقها میآمد. منتظر شدم تا یکی پشت پیشخوان پیدایش شود و برگهام را که کمی مچاله شده بود، بگیرد. حالا یک گوشه ذهنم پیش ماشین است و جرثقیل راهور. بعد از بیست دقیقه، دختر خانمی با روپوش سفید و دستمال گردن زرد، آمد پشت پیشخوان و بدون اینکه جواب سلام مرا بدهد، گفت: «از دستگاه شماره بگیر، بشین تا صدات کنم».
کلی خودم را سرزنش کردم که همان 20 دقیقه پیش، دستگاه شماره بده را جلوی در ورودی ندیدهام. همینکه شماره گرفتم، آن خانم توی دستگاه با صدای میهمانداریاش، شمارهام را صدا کرد و من خیلی مؤدب و سرفراز، جلوی پیشخوان رفتم. همان خانم با دستمال گردن زرد، بدون آنکه به شماره و من و اضطراب چشم هایم بالای ماسک، نگاه کند گفت: «کارکنان دارن عکس میگیرن، برو فردا بیا».
سکوت مرگباری توی کاسه سرم حاکم شده بود، زانوی راستم تیر میکشید و چشمهایم را حس میکردم که دوبرابر حالت معمول، گشاد شده. سرک کشیدم تا داخل اتاقی را که از آن صدای جیغ میآمد ببینم. درخت کاج کریسمس گوشه اتاق بود و کارکنان آزمایشگاه با روپوش سفید، بدون آن دستمال گردنهای زرد، داشتند با فیگورهای مختلف، جلوی درخت کاج تزئین شده عکس میگرفتند و جیغ میزدند...
ترخیص ماشینم یک هفتهای طول کشید و چند روز هم به دلیل غیبت، از حقوقم کم شد. کمر و زانوی راستم هم خیلی درد میکنند اما هرچه خانومم میگوید برو دکتر، گوش نمیکنم. دارم دنبال دکتری میگردم که رادیولوژیاش هم همانجا کنارش باشد! شما سراغ ندارید؟
غم نامه فدراسیون فوتبال خطاب به دولت
ما بینـواییم!
صنم یاوری
سلام بر قلب آرام و مهربانتان ای دولت
این نامه را هنگامی مینویسیم که بازیکنان بینوایمان در مسیر رفتن به خارج در هواپیما دارند نان خالی سق میزنند و از سرما دور خود میپیچند و به مقصدی نامعلوم فکر میکنند.
زیرا نمیدانند چه هتلی و در کجای شهر نصیبشان خواهد شد و به این فکر میکنند اگر غذای هتل را هم مثل غذای هواپیما دوست نداشته باشند، آیا رستورانی در نزدیکی هتل وجود خواهد داشت که در شأن آنها باشد؟ و این فکر و خیالها که همه به خاطر نبودن پول در جیب فدراسیون است.فرزند فقیر شما مدتی است که با سیلی صورتش را سرخ نگه داشته است. حالا که میبینید اینقدر سرخش زیاد است، به خاطر ضربدست سیلی زننده است و آنقدر هم این دستها زیاد شدهاند که چپ و راست میزنند وگرنه ما شبها کم میخوریم و گرد میخوابیدم تا بتوانیم هزینههای فوتبال را تأمین کنیم. دولت عزیزم، روزی که به ما گفتی درباره تیمهای قرمز و آبی پاسخگو باشیم و ما هم گفتیم «نوموخوام» آن روزی بود که شب قبل فوتبالیها بر اثر نبود سرپناه خوب در خیابانها سرگردان بودند و در هیچ کدام از این سرپناهها یک قلیون درست و حسابی پیدا نمیشد و آنها مجبور بودند شبانه دنبال قلیان خانه بگردند. به همین خاطر عصبانی بودند و پرخاش کردند. شما پدری کنید و از تقصیرات فرزندانتان بگذرید.حال که پس از سالها دندان روی جگر گذاشتن و با دلی شرحه شرحه از بی پولی به شما رو انداختهایم، دست در خزانه مبارک کنید و یک ۵۰۰ میلیون یورویی به تیم بینوای ملی کمک کنید تا هم ثواب ببرید و هم تیم ملی در جام جهانی راحت باشد و اگر پول کم آوردید پیشنهاد میشود از منابع زیر تأمین کنید:
_صندوق بازنشستگان
_صندوق کمک به کسب و کارهای مناطق محروم
_مستقیم از جیب مردم
_از سر گردنه (که نیازمند دزد ماهر سر گردنه است)
_از ارث بابایتان
...و هر جا که پول را به عنوان علف خرس دور انداخته باشند. جهت تلنگر عرض میکنم که بروید ببینید بابای مردم برای فرزندانشان چه کارها که نمیکنند. به هر حال فرزندتان امیدوار است با یاری و مساعدت شما در جام جهانی قهرمان شویم و نهایتاً بتوانیم یک ۵۰ میلیون یورویی به کشور بازگردانیم. که پول زیادی است و اصلاً نمیتوانید صفرهایش را بشمارید.
با تشکر- یک نفر از فدراسیون فوتبال که نمیدانید کیست.
به مناسبت 28 دی روز جهانی فرهنگ لغت
فرهنــــــگ بعید
محمدرضا رضایی
باریکبین: کسی که درشت را نمیبیند. کنایه از دختر یا پسری که در خواستگاری به خصوصیات اخلاقی طرف مقابل توجهی نداشته و فقط باریکی دماغ وی را معیار ازدواج میداند. شخصی که نصف عمرش را زیر تیغ جراحان زیبایی میگذراند بلکه به باریکبینی یا همان بینی باریک برسد.
آبزیرکاه: آبی که زیر کاه میافتد و صاحبکاه متوجه آن نمیشود. کنایه از شخصی که از امکانات یک مملکت استفاده میکند و مشهور میشود و هر سال در جشنوارههای دولتی جایزه میگیرد و در عینحال در هر مصاحبه بالا تا پایین مملکت را فحش میدهد و باز هم همچنان جایزه میگیرد.
آواره: خریدار خودروی صفر داخلی. کسی که پس از خرید خودروی داخلی از این نمایندگی به آن نمایندگی حواله داده میشود تا بلکه نقصهای ماشین صفرش خوب شود و چون خوب نمیشود نامبرده سرگردان تعمیرگاههای سراسر شهر میشود.
جاسوس: دزد اسرار، هزارچهره، بسیار بلاگرفته. کسی که اگر توسط نیروهای امنیتی شناسایی و دستگیر شود، کشور فرستنده جاسوس بسیار مظلومنمایی کند و کشور دستگیرکننده (در اینجا یعنی ایران) به نقض حقوق بشر متهم گردد. جیسون رضائیان، دری اصفهانی، ر.ک: گاندو.
تیزهوش: بچه زرنگ. کسی که وقتی متوجه میشود بنزین قرار است گران شود، هرجای شهر که باشد خود را به پمپ بنزین میرساند تا برای آخرین بار باکش را با بنزین ارزان پر کند و پس از آن تا دو هفته احساس پیروزی میکند.
بشیر: از داوران عصر جدید؛ شیطونبلا. کنایه از شخصی که پیوسته به مردم خوشخبری میدهد که «هفته آینده طرح شفافیت در صحن مجلس بررسی میشود» و چون هفته به پایان میرسد مجدداً همین خبر را تکرار میکند تا در نهایت دوره چهارساله مجلس به پایان برسد.
بازنشسته: کسی که نمینشیند؛ حتی به زور. کنایه از شخصی که هفتاد سال سن دارد ولی همچنان در یک منصب دولتی، به جامعه خدمت میکند. تشنه خدمت به مردم حتی تا دم مرگ.
مینا گودرزی
پنچر شده غلط نکنم چرخ روزگار
ما له شدیم! لشکر ژنِزادگان سوار
اقساط وام، نرخ اجاره، غذا، لباس
از هر جهت پِرس شدگانیم در فشار
دیو تورم آمده تا دلبری کند
این قصه واقعیست! نه دیزنی و پیکسار
بر سر درِ ورودی جیبم نوشتهاند:
اینجاست معدن شپش آکروباتکار
ما شغل ناچشیده و مسکن ندیدهایم
آغازِ هر رسیدنمان «نون» بیقرار
میخواستیم مزه کنیم اشتغال را
افتاد از دهان و بشد: اِشتِقار قار!
«زاغک! برو که شغل، پنیر رها شدهست»
گفتم به خویش مصرع نابی کنایهدار!
ب ز، الف ر، میم ک، «سلطان زیرکی!»
گویا نموده دور و بَرَش کار احتکار
در گفتوگوی غالب برخی مدیرها،
تنها شدند تک به تکِ موزها شکار
وقتی به حال جامعه سودی نمیدهد
باید نوشت جای سمینار: سَمّینار!
پایان شعر، گوش کن ای چرخ روزگار!
یا بنده را سوار نما یا بزن کنار...
سوال و جوابهای کاربردی
آجـــــــر در ملاج
محمدحسین صادقی
سؤال: چیکار کنیم ماشینمون رو ندزدن؟
جواب: کار خاصی لازم نیست. همین که قفل پدال و قفل فرمون و سوییچ مخفی و دزدگیر رو زدی و فیوزهای اصلی ماشین رو هم از توی کاپوت برداشتی توکل کن به خدا. البته بعد از اینکه مطمئن شدی دزده به پراید دوررنگ شاسی شکسته مدل 75 که موتورش روغن سوزی داره و صفحه کلاچ میخواد نیاز داشته باشه.
سؤال: موتور سنگین خوشگلم رو بغل خیابون پارک کردم، برم کافه و بیام. اومدم دیدم نیست. میدونید روند مراحل اداریش چطوریه؟
جواب: میری سراغ پاپاجون، میگی یکی دیگه برات بخره. چون اگه رفتی پیش پلیس اول به جرم رانندگی بدون گواهینامه تو خیابون جریمه میشی و بعدش موتورت توقیف میشه.
سؤال: چگونه از تلفن همراه خود در اماکن شلوغ حفاظت کنیم؟
جواب: به نام خدا. با حضور نیافتن در اماکن شلوغ. والا.
سؤال: چطور متوجه میشن یه کیفی توش 200 میلیون پول هست که بیان اون رو سرقت کنن؟ حالا من جواب صاحبکارم رو چی بدم؟
جواب: با ضایعبازی حمل کننده! بگو دیگه ضایعبازی درنمیارم. ضمناً فکر کردیم کیف مال خودته. شماره میدم بعد از ظهر زنگ بزن بیا بگیرش.
سؤال: رینگ و لاستیک ماشینم رو توی روز روشن بردن و آجر گذاشتن زیرش. چطوری میشه از این کارا جلوگیری کرد؟
جواب: ماشینت رو یه جایی پارک کن که آجر اون اطراف نباشه. یا قبل از اینکه بری هرچی آجر هست رو جمع کن بریز صندوق عقب.
«حسن مهرویان مجلس گر چه دل میبرد و دین»
در عروسی زن نگیر و در بهار اسبی نخر
افشار جابری
روزی مریدان سر در گریبان بودند که صدا آمد: دینگ. جملگی برآشفتند. مراد گفت: آرام باشید، چه بود؟ مریدی گفت: یامراد برای من پیامک آمده، ببخشید میگذارم روی سکوت. مراد اندکی اندیشه کرد و گفت: قضا بر این بوده، فاشش کن. مرید گفت: پویای عزیز، پنج هزار تومان تخفیف ویژه خرید آجیل یا صابون، مخصوص دوشنبههای یکی به آخر ماه، حداقل مبلغ خ... مراد گفت: خاموش، مسدودش کن. مریدی گفت: یامراد فایده ندارد، ما یکبار سیمکارت را هم از گوشی درآوردیم اما باز برایمان پیامک تبلیغاتی میآمد. مراد گفت: تلفنها را بشکنید. پس مریدان تلفنهای همراه خود را به در و دیوار کوبیدند و شکستند. مراد گفت: گریبان گیریم. پس جملگی سر در گریبان فرو بردند که صدا آمد: زررر. مراد گفت: چه بود؟ مریدی گفت: زنگ در است، من باز میکنم. رفت و باز کرد و آمد و گفت: مراد! شخصی است موجه و میگوید لازم است کنتور آب را بخوانم. مراد گفت: بگذار بخواند. مرید رفت و با شخص موجه برگشت. شخص موجه گفت: چقدر مصرف آب شما زیاده، حدس میزنم از سردوشهای آبشار خاطرهها استفاده نمیکنید، این سردوشها جوری طراحی... مراد گفت: خاموش، بیرونش کنید. مریدان شخص را بیرون کردند. بعد از مدتی مریدی سکوت را شکست و گفت: یامراد! آیا میخواهی بعد از یکسال به درآمد ماهی صد میلیون تومن برسی؟ اسپریهای تمیزکننده لاستیک ژاپ... مراد نعرهای زد و به جان آفرین جان داد. تمة
بخش اول
شخصیتشناسی ماسکی
محدثه مطهری
ما که خودمان دانشمندان هستیم، طی تحقیقات فراوان علمی و مشاهدات میدانی به نتایج جالبی درباره ارتباط شخصیت
افراد با ماسکی که استفاده میکنند، رسیدهایم. نتایج این تحقیقات فوق علمی و آزمایشهای سخت و مشاهدات دقیق را سخاوتمندانه و به دور از مسخرهبازیهای مقالهنویسی و اینها با شما درمیان میگذاریم.
1 ماسک n95: شما فرد بسیار محتاط و حساسی هستید. به روز مبادا از امروزتان هم بیشتر اهمیت میدهید. از آن معدود افرادی هستید که پولهایتان را در بورس نگذاشتید. کنار اجاق گازتان هم فندک دارید. هم کبریت و آفتابه مستراح خانهتان هم همیشه پر است. پراید نمیخرید، در قرعهکشی شرکت نمیکنید و پله را به آسانسور ترجیح میدهید، هرچند فوبیا ندارید. البته اگر از کادر درمان هستید، هیچکدام از اینها دربارهتان صدق نمیکند!
2 ماسک سه بعدی: از برجسته بودن و توی چشم بودن خوشتان میآید. طرفدار مدرنیته هستید و از آخرین تکنولوژیهای روز استفاده میکنید. از باکلاسهای روزگارید و به واتساپ میگویید واتسَپ. دوست دارید همیشه سر زبانها باشید؛ حالا چه نیک چه بد. شعارتان آزادی است. ماسکتان هم برجسته است و معتقدید دماغتان آزادی بیشتری دارد. فقط حواستان باشد بهصورت دو بعدی استفادهاش نکنید که پسفردا مضحکه عام و خاص نشود.