ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
حضرت فاطمه زهرا(س)
همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مىآمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت.
تفسیرالتّبیان: ج 9، ص37، س16.
همانا خداوند متعال تمامى گناهان بندگانش را مىآمرزد و از کسى باکى نخواهد داشت.
تفسیرالتّبیان: ج 9، ص37، س16.
باید گفتوگو کنیم تا به نظر جمعی برسیم
یاسر احمدوند: درباره موضوع نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران باید بنشینیم با گفتوگو، ابعاد مختلف آن را بررسی کنیم. بیتردید هدف، برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران به بهترین شکل و در شرایط مطلوب برای مخاطب است. بنابراین محل مناسبی انتخاب و سیوسومین دوره نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران برگزار خواهد شد. هنوز تصمیم نهایی درباره محل برگزاری نمایشگاه اتخاذ نشده است. باید گروههای مختلف درباره این موضوع گفتوگو کنند. وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تصمیمگیرنده نهایی درباره محل برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب 1401 نیست و دیگران نیز باید همین رویکرد را داشته باشند. باید گفتوگو کنیم تا به نظر جمعی برسیم.
معاون امور فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی درباره تصویب «الزام شهرداری تهران به انتقال نمایشگاه بینالمللی تهران به مجموعه نمایشگاهی شهر آفتاب» با ایبنا سخن گفت.
معاون امور فرهنگی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی درباره تصویب «الزام شهرداری تهران به انتقال نمایشگاه بینالمللی تهران به مجموعه نمایشگاهی شهر آفتاب» با ایبنا سخن گفت.
اختراعی ایرانی برای دنیا
سید احمد محیط طباطبایی
رئیس ایکوم ایران
بیشک بخشی از میراث فرهنگی وهنری در موزهها نگهداری میشود بنابراین اصلیترین کار موزهها حفاظت از آثار هنری و فرهنگی کشور است. برای حفاظت از این آثار تمهیدات مختلفی اندیشیده شده است.یکی حفاظت کالبدی و دیگری حفاظت حقوقی و فیزیکی است. یعنی سیستم امنیتی و هشداردهنده نصب میشود و نیز افرادی که نگهبان موزه هستند، حضور دارند و نیز متخصصان مرمت که به موزهها مراجعه میکنند تا ببینند که شیء در چه وضعیتی قرار دارد.
به تازگی دستگاه هوشمندسازی موزهها توسط جوانان ایرانی (محمودرضا گرجی، مرجان حاجی رحیمی و سالار بصیری) برای نخستین بار خلق شده است. نخستین پدیده خلق شده توسط مهندسین جوان ایرانی است، آن هم در حوزه فناوریهای نوین موزه که مربوط به حفاظت موزههاست.این سیستم هوشمند در واقع همان کاری را که در پروژه موزه سبز داشتیم انجام میدهد و کارش این است که رطوبت هوا، گازهای آلوده کننده و دما یا سایر مواردی را که برای اثر تهدید به حساب میآید مورد سنجش قرار میدهد و برای ناظر اطلاعرسانی میکند. مهمتر از همه این است که این سیستم وایرلس است و نیازی به سیم کشی ندارد. به اضافه اینکه مواردی هم که در خود ساختمان ممکن است به وجود بیاورد مثل لرزش بنا را میتواند ارسال کند و در عین حال سیستم میتواند دستور دهنده هم باشد یعنی مثلاً اگر دما پایین یا بالا رفته باشد، این دستگاه به سیستم اطلاع میدهد تا دما را تنظیم کند. این تجربه اولی است که با همکاری موزه ارامنه تهران نصب و به مناسبت هفته پژوهش اولین موارد نتیجهگیری آن ثبت شد و این کار توان این را دارد و بهعنوان یک نمونه میتواند در مجموعههایی که به امر حفاظت اهمیت میدهند بخصوص در موزهها که آثار مهم هنری دنیا در آنجا نگهداری میشود استفاده شود.با تجربهای که در مورد این دستگاه شده نشان داده است که کارایی لازم را دارد.
کاری که در ایکوم انجام میدهیم این است که این دستگاه را معرفی میکنیم و شرایط معرفی کار را برای صاحبنظران و کسانی که برایشان مناسب است، فراهم میکنیم تا بین کسانی که این طراحی را انجام دادهاند و آنهایی که میتوانند بهرهبردار باشند، ارتباط پیش بیاید و این حمایت یک نهاد غیردولتی است از جوانان مستعد که در نهایت به گونهای هم اشتغالزایی میشود. مثلاً گروههای دیگری هم بودند که همزمان در نمایشگاه پژوهشگاه کارهایشان را ارائه دادند. اما این دستگاه توانست در زمانی که ما دچار تحریم هستیم یک تولید داخل داشته باشیم. این نمونه ابتدا در نهاد اختراعات سوئیس تأیید شد و مدال طلا گرفت و بعدها در ترکیه مورد بررسی قرار گرفت و باز هم مدال طلا گرفت و این نشان میدهد این اختراع برای دنیا هم میتواند نوآورانه و در عین حال بسیار اقتصادی و با هزینه بسیار کم و سودآور باشد.
رئیس ایکوم ایران
بیشک بخشی از میراث فرهنگی وهنری در موزهها نگهداری میشود بنابراین اصلیترین کار موزهها حفاظت از آثار هنری و فرهنگی کشور است. برای حفاظت از این آثار تمهیدات مختلفی اندیشیده شده است.یکی حفاظت کالبدی و دیگری حفاظت حقوقی و فیزیکی است. یعنی سیستم امنیتی و هشداردهنده نصب میشود و نیز افرادی که نگهبان موزه هستند، حضور دارند و نیز متخصصان مرمت که به موزهها مراجعه میکنند تا ببینند که شیء در چه وضعیتی قرار دارد.
به تازگی دستگاه هوشمندسازی موزهها توسط جوانان ایرانی (محمودرضا گرجی، مرجان حاجی رحیمی و سالار بصیری) برای نخستین بار خلق شده است. نخستین پدیده خلق شده توسط مهندسین جوان ایرانی است، آن هم در حوزه فناوریهای نوین موزه که مربوط به حفاظت موزههاست.این سیستم هوشمند در واقع همان کاری را که در پروژه موزه سبز داشتیم انجام میدهد و کارش این است که رطوبت هوا، گازهای آلوده کننده و دما یا سایر مواردی را که برای اثر تهدید به حساب میآید مورد سنجش قرار میدهد و برای ناظر اطلاعرسانی میکند. مهمتر از همه این است که این سیستم وایرلس است و نیازی به سیم کشی ندارد. به اضافه اینکه مواردی هم که در خود ساختمان ممکن است به وجود بیاورد مثل لرزش بنا را میتواند ارسال کند و در عین حال سیستم میتواند دستور دهنده هم باشد یعنی مثلاً اگر دما پایین یا بالا رفته باشد، این دستگاه به سیستم اطلاع میدهد تا دما را تنظیم کند. این تجربه اولی است که با همکاری موزه ارامنه تهران نصب و به مناسبت هفته پژوهش اولین موارد نتیجهگیری آن ثبت شد و این کار توان این را دارد و بهعنوان یک نمونه میتواند در مجموعههایی که به امر حفاظت اهمیت میدهند بخصوص در موزهها که آثار مهم هنری دنیا در آنجا نگهداری میشود استفاده شود.با تجربهای که در مورد این دستگاه شده نشان داده است که کارایی لازم را دارد.
کاری که در ایکوم انجام میدهیم این است که این دستگاه را معرفی میکنیم و شرایط معرفی کار را برای صاحبنظران و کسانی که برایشان مناسب است، فراهم میکنیم تا بین کسانی که این طراحی را انجام دادهاند و آنهایی که میتوانند بهرهبردار باشند، ارتباط پیش بیاید و این حمایت یک نهاد غیردولتی است از جوانان مستعد که در نهایت به گونهای هم اشتغالزایی میشود. مثلاً گروههای دیگری هم بودند که همزمان در نمایشگاه پژوهشگاه کارهایشان را ارائه دادند. اما این دستگاه توانست در زمانی که ما دچار تحریم هستیم یک تولید داخل داشته باشیم. این نمونه ابتدا در نهاد اختراعات سوئیس تأیید شد و مدال طلا گرفت و بعدها در ترکیه مورد بررسی قرار گرفت و باز هم مدال طلا گرفت و این نشان میدهد این اختراع برای دنیا هم میتواند نوآورانه و در عین حال بسیار اقتصادی و با هزینه بسیار کم و سودآور باشد.
نسبت به گسترش بیاخلاقیها باید حساس بود
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
شاید شما هم صحنه غارت اموال کسی که اتومبیلش دچار سانحه شده را دیدهاید. از دیدن این صحنهها چه احساسی به شما دست میدهد؟ آیا جامعه در مسیر سقوط قرار گرفته است؟
سلامت فکر همانند سلامت جسم از ارکان اساسی سعادت و خوشبختی انسان بوده و بیماری فکر نیز همانند امراض جسمانی به نسبت شدت و ضعفی که دارد مایه تیرهروزی بشراست. همچنان که بدن با ابتلا به امراض جسمانی بیمار میشود، فکر هم در اثر آلودگی به سیئات اخلاقی بیمار میشود و همانطورکه وقتی عضوی از اعضای بدن بیمار شد، بر اثر بیماری از فعالیت طبیعی باز میماند، فکر انسان هم که مرکز اراده اوست هنگام بیماری دچار سوءانتخاب شده و به مسیرهای ناصحیح سوق مییابد. با این تفاوت که بیماری فکر انسان را به اعمال خلاف اخلاق واداشته و موجب آزار و اذیت دیگران میشود، حتی گاهی مفاسد جبرانناپذیر بهبار میآورد. خداوند متعال تمامی اعضای بدن و غرایز و تمایلات فطری انسان را از روی مصلحت آفریده و با اراده حکیمانه خویش به هریک وظیفهای را محول کرده است که به نوبه خود در اداره زندگی، ادامه حیات و تأمین سعادت بشر سهمی برعهده دارند. اندام انسان، همچنین فکر و غرایز و تمایلات فطری تا زمانی که مسیر طبیعی خود را طی کرده و طبق نظام خلقت و سنت آفرینش عمل میکنند، آدمی از نعمت سلامت و سعادت برخوردار است اما موقعی که نظم طبیعی یکی از این اعضا برهم میخورد یا کاهش مییابد به میزان تأثیری که در مجموعه بدن دارد، سلامت انسان را مختل میسازد و بیماری نسبی به وجود میآورد.
غرایز و تمایلات، همچنین فکر انسان که به فرمان اراده عمل میکنند و کار خوب و بدشان بستگی به نیت و اراده فرد دارد، اگر دارای ملکات حمیده بوده و از تربیت صحیح برخوردار باشند، در مقام تصمیمگیری به موازین حق و فضیلت پایبند خواهند بود و بروزاتشان پسندیده و مطلوب است. اما اگر فکر، غرایز و تمایلات آدمی مبتلا به بیماری شود در جهت اقناع خواهشهای نفس معیارهای عقل و دین را نادیده گرفته و قوای انسان را در مجرای ناصحیح و خلاف مصلحت وی به کار میاندازند. در چنین وضعیتی رفتار انسان مایه رنج خود و ناراحتی دیگران است و دایم در معرض پستی و سقوط قرار دارد. کسی که بد دیگران را میخواهد و اطرافیان را مورد هتک حرمت و تحقیر قرار میدهد دچار بیماری فکر و روح است. منشأ بیماری فکرو روح نیز ملکه شدن خصلتهای بد و مذموم است که آثار و تبعات آنها به مراتب خطرناکتر و زیانبارتر از بیماریهای جسم است. با این تفاوت که بیماریهای جسمی را میتوان با برنامههای درمانی مهار کرد اما بیماریهای فکر و ذهن به آسانی قابل مهار نیست. عوارض بیماری جسمی اغلب گریبانگیر فرد بیمار است اما بیماری اخلاقی دامنگیر جامعه است. حتی گاهی عامل به وجود آمدن فتنههای بزرگ شده و موجبات بدبختی جمعی را فراهم میآورد. اغلب جرم و جنایات و آلام و مصایب اجتماعی از فکر فاسد سرچشمه میگیرد. چه بسیار کسان که در نتیجه فکر بیمار بندگی خدا را رها کرده و بنده هوی و هوس شده و در نتیجه از فضایل اخلاقی بینصیب ماندهاند. این بیماران برای نیل به جاه و مقام، قدرت و ثروت، کامیابی و لذتجویی و... به هر عمل خلاف اخلاق و مغایر با اصول انسانی دست میزنند و در راه رسیدن به تمنیات خود از ارتکاب هر جرم و جنایتی ابا ندارند. در صورت گسترش بیماری فکری معلوم نیست جامعه دچار چه فلاکتی خواهد شد! اما میتوان پیشبینی کرد که اصول اخلاقی تضعیف و ای بسا متزلزل شود. زیرا گسترش فساد با منشأ فکر بیمار آسیب بسیاری را بر جامعه تحمیل کرده و ریشه عدل و انصاف، حق و فضیلت و مهر و محبت را میخشکاند. در نتیجه ناامنی، ظلم، خشونت و... سیطره خواهد یافت که با فلسفه آفرینش در تضاد آشکار است. این روزها این خطر در کمین جامعه ما نشسته و در نتیجه رواج فکر بیمار و معطوف به مادیات، جهات معنوی و اخلاقی رو به کمرنگ شدن گذاشته و از فراوانی افرادی که برای اصول متعالی اخلاق ارج و قربی قائل بودند و در راه آن قدم برمیداشتند کاهش یافته است. هراز چندی شاهد غارت اموال کسانی هستیم که براثر سانحه تصادف آسیب دیدهاند. دیدن چنین صحنههایی روح انسانیت را به درد میآورد و خبر از حاکمیت یافتن فکر بیمار و تضعیف اخلاق دارد. پدیدهای که اگر درمقابل آن سکوت اختیار شود دامنگیر سایر اقشار شده و امنیت و اعتماد عمومی را سلب خواهد کرد.
دبیر گروه پایداری
شاید شما هم صحنه غارت اموال کسی که اتومبیلش دچار سانحه شده را دیدهاید. از دیدن این صحنهها چه احساسی به شما دست میدهد؟ آیا جامعه در مسیر سقوط قرار گرفته است؟
سلامت فکر همانند سلامت جسم از ارکان اساسی سعادت و خوشبختی انسان بوده و بیماری فکر نیز همانند امراض جسمانی به نسبت شدت و ضعفی که دارد مایه تیرهروزی بشراست. همچنان که بدن با ابتلا به امراض جسمانی بیمار میشود، فکر هم در اثر آلودگی به سیئات اخلاقی بیمار میشود و همانطورکه وقتی عضوی از اعضای بدن بیمار شد، بر اثر بیماری از فعالیت طبیعی باز میماند، فکر انسان هم که مرکز اراده اوست هنگام بیماری دچار سوءانتخاب شده و به مسیرهای ناصحیح سوق مییابد. با این تفاوت که بیماری فکر انسان را به اعمال خلاف اخلاق واداشته و موجب آزار و اذیت دیگران میشود، حتی گاهی مفاسد جبرانناپذیر بهبار میآورد. خداوند متعال تمامی اعضای بدن و غرایز و تمایلات فطری انسان را از روی مصلحت آفریده و با اراده حکیمانه خویش به هریک وظیفهای را محول کرده است که به نوبه خود در اداره زندگی، ادامه حیات و تأمین سعادت بشر سهمی برعهده دارند. اندام انسان، همچنین فکر و غرایز و تمایلات فطری تا زمانی که مسیر طبیعی خود را طی کرده و طبق نظام خلقت و سنت آفرینش عمل میکنند، آدمی از نعمت سلامت و سعادت برخوردار است اما موقعی که نظم طبیعی یکی از این اعضا برهم میخورد یا کاهش مییابد به میزان تأثیری که در مجموعه بدن دارد، سلامت انسان را مختل میسازد و بیماری نسبی به وجود میآورد.
غرایز و تمایلات، همچنین فکر انسان که به فرمان اراده عمل میکنند و کار خوب و بدشان بستگی به نیت و اراده فرد دارد، اگر دارای ملکات حمیده بوده و از تربیت صحیح برخوردار باشند، در مقام تصمیمگیری به موازین حق و فضیلت پایبند خواهند بود و بروزاتشان پسندیده و مطلوب است. اما اگر فکر، غرایز و تمایلات آدمی مبتلا به بیماری شود در جهت اقناع خواهشهای نفس معیارهای عقل و دین را نادیده گرفته و قوای انسان را در مجرای ناصحیح و خلاف مصلحت وی به کار میاندازند. در چنین وضعیتی رفتار انسان مایه رنج خود و ناراحتی دیگران است و دایم در معرض پستی و سقوط قرار دارد. کسی که بد دیگران را میخواهد و اطرافیان را مورد هتک حرمت و تحقیر قرار میدهد دچار بیماری فکر و روح است. منشأ بیماری فکرو روح نیز ملکه شدن خصلتهای بد و مذموم است که آثار و تبعات آنها به مراتب خطرناکتر و زیانبارتر از بیماریهای جسم است. با این تفاوت که بیماریهای جسمی را میتوان با برنامههای درمانی مهار کرد اما بیماریهای فکر و ذهن به آسانی قابل مهار نیست. عوارض بیماری جسمی اغلب گریبانگیر فرد بیمار است اما بیماری اخلاقی دامنگیر جامعه است. حتی گاهی عامل به وجود آمدن فتنههای بزرگ شده و موجبات بدبختی جمعی را فراهم میآورد. اغلب جرم و جنایات و آلام و مصایب اجتماعی از فکر فاسد سرچشمه میگیرد. چه بسیار کسان که در نتیجه فکر بیمار بندگی خدا را رها کرده و بنده هوی و هوس شده و در نتیجه از فضایل اخلاقی بینصیب ماندهاند. این بیماران برای نیل به جاه و مقام، قدرت و ثروت، کامیابی و لذتجویی و... به هر عمل خلاف اخلاق و مغایر با اصول انسانی دست میزنند و در راه رسیدن به تمنیات خود از ارتکاب هر جرم و جنایتی ابا ندارند. در صورت گسترش بیماری فکری معلوم نیست جامعه دچار چه فلاکتی خواهد شد! اما میتوان پیشبینی کرد که اصول اخلاقی تضعیف و ای بسا متزلزل شود. زیرا گسترش فساد با منشأ فکر بیمار آسیب بسیاری را بر جامعه تحمیل کرده و ریشه عدل و انصاف، حق و فضیلت و مهر و محبت را میخشکاند. در نتیجه ناامنی، ظلم، خشونت و... سیطره خواهد یافت که با فلسفه آفرینش در تضاد آشکار است. این روزها این خطر در کمین جامعه ما نشسته و در نتیجه رواج فکر بیمار و معطوف به مادیات، جهات معنوی و اخلاقی رو به کمرنگ شدن گذاشته و از فراوانی افرادی که برای اصول متعالی اخلاق ارج و قربی قائل بودند و در راه آن قدم برمیداشتند کاهش یافته است. هراز چندی شاهد غارت اموال کسانی هستیم که براثر سانحه تصادف آسیب دیدهاند. دیدن چنین صحنههایی روح انسانیت را به درد میآورد و خبر از حاکمیت یافتن فکر بیمار و تضعیف اخلاق دارد. پدیدهای که اگر درمقابل آن سکوت اختیار شود دامنگیر سایر اقشار شده و امنیت و اعتماد عمومی را سلب خواهد کرد.
روایت انکارشدگی
لیلا کردبچه
شاعر و منتقد
«صفر»، البته نیاز به واکاوی نمادین دارد و معتقدم با چندبار خواندنِ آن است که میتوان پی به وجود لایههای بیشتر و بیشترِ آن برد؛ لایههایی که چون حلقههایی تودرتو، حول هسته مرکزی «انکار»، «انکارشدگی»، «مقاومت در برابر انکار شدن» و «پذیرش انکار شدن» شکل گرفتهاند و شاعر مجموعه شعر «پُک» که پیش از این، سالها خلاقیت ادبی خود را مصروفِ ساخت تصاویر شاعرانه و نظام بخشیدن به آنها حول محور مضمونی واحد، طی یک الی دو صفحه کرده بود، اینک آمده است تا نشان دهد که میتواند آن نخ نامریی ساختار را که قرار است خُردهساختها و خُردهروایتها و خُردهتصاویر را در یک مسیر به رشته بکشد، در امتداد یک رمان کش بدهد و نشان بدهد که طول این نخ به قامتِ آنچه در ذهن مؤلف میگذرد، کم نمیآید و کم نمیآورد.
علیاصغر عالی زاده بیش و پیش از آنکه با صورتی متلاشی و هویتی در معرض انکار، دستت را بگیرد و در لابهلای سطرهایش پیشات ببرد و آدمهایش را یکییکی نشانت بدهد که: «ببین! اینها دارند رنجهای مرا انکار میکنند و هویتِ نشأتگرفته از رنجهایم را دارند نادیده میگیرند»، شاعر است و این را از جایجای رمان «صفر» میتوان دریافت؛ بویژه در نحوه چیدمان نحوی جملاتش که البته معتقدم تا پیش از صفحه 25، فاصلهای جدی از طبیعت و منطق کلامِ مورد انتظار دارد و از صفحه 25، یا بهتر است بگویم از صفحه 28 به بعد است که به دکلماسیون طبیعی کلام نزدیک میشود و تا پیش از آن، مخاطب با آن درگیر و گلاویز است که: «این دیگر چهجور حرف زدن است؟!» و از صفحات 25 تا 28 به بعد است که میفهمد راوی «چهجور آدمی» است و پس از آن، با شکل حرف زدنش هم کنار میآید.و امّا «صفر» روایت مقاومت در برابر انکار شدن، تلاش برای انکار نشدن و پس از همه آن مقاومتها و تلاشها، آرام و بیصدا و پذیرنده و حتی میتوان گمان کرد گاهی با لذتی ناخواسته، به تماشای انکار شدنِ خود نشستن است؛ همانگونه که راوی مینشیند به تماشای پوست انداختنِ عقربی که نمادی از راوی صورت از دست داده بیچهرهای است که با تکتک کلمات رمانش فریاد میزند که «من، چیزی ورای این چهره رو به زوال یا حتی زوالیافتهام»، همانطورکه آن عقرب چیزی ورای پوست خشکیده رها شدهاش بود و همانگونه که مردانی در جایی از کابوسهای راوی، با پوشاندنِ چهرههایشان، هویتِ حک شده بر پوست صورتشان را انکار میکردند.شبکه در هم تنیدهای از روابطِ پنهان و آشکارِ آدمها و اتفاقهای «صفر»، شبکه در هم تنیدهای از بینامتنیتهای ارتباط یافته با هم و با متنِ «صفر» و شبکه در هم تنیدهای از افکارِ بشدت پریشان امّا بشدت منسجم و سازمانیافته راوی «صفر»، همه و همه، شرحِ انکارِ هویتِ فرزندخوانده غیرقانونی و پنهانی هستند که از ابتدا، تنها برای «معامله خون» که معاملهای است بر سر فرزند، به فرزندی پذیرفته و پرورش داده شده است و حالا که حادثهای شوم، جماعتی را تحریض و تحریک به کشف هویت و نسبتهای فردِ متلاشی از صورت کرده است، چهکسی میتواند بگوید کسی که نیست، کسی که هرگز نبوده است، منسوب به اوست؟ و با توجه به محوریت همین مضمون، یعنی انکارِ کسی که اساساً وجودِ ماهوی و حقوقی و قانونی نداشته است، امّا بشدت در برابر انکار شدن مقاومت میکند، میتوان به کشفِ حلقههای تودرتوی ارتباطهای پنهان و آشکار این اثر پرداخت.«صفر» را نشر «داستان» در 500 نسخه 100 صفحهای منتشر کرده است و به نظر میرسد یکی از جدیترین تجربههای داستاننویسی در سالهای اخیر باشد؛ اثری که میتوان خواندنش را با خیالی آسوده پیشنهاد کرد.
شاعر و منتقد
«صفر»، البته نیاز به واکاوی نمادین دارد و معتقدم با چندبار خواندنِ آن است که میتوان پی به وجود لایههای بیشتر و بیشترِ آن برد؛ لایههایی که چون حلقههایی تودرتو، حول هسته مرکزی «انکار»، «انکارشدگی»، «مقاومت در برابر انکار شدن» و «پذیرش انکار شدن» شکل گرفتهاند و شاعر مجموعه شعر «پُک» که پیش از این، سالها خلاقیت ادبی خود را مصروفِ ساخت تصاویر شاعرانه و نظام بخشیدن به آنها حول محور مضمونی واحد، طی یک الی دو صفحه کرده بود، اینک آمده است تا نشان دهد که میتواند آن نخ نامریی ساختار را که قرار است خُردهساختها و خُردهروایتها و خُردهتصاویر را در یک مسیر به رشته بکشد، در امتداد یک رمان کش بدهد و نشان بدهد که طول این نخ به قامتِ آنچه در ذهن مؤلف میگذرد، کم نمیآید و کم نمیآورد.
علیاصغر عالی زاده بیش و پیش از آنکه با صورتی متلاشی و هویتی در معرض انکار، دستت را بگیرد و در لابهلای سطرهایش پیشات ببرد و آدمهایش را یکییکی نشانت بدهد که: «ببین! اینها دارند رنجهای مرا انکار میکنند و هویتِ نشأتگرفته از رنجهایم را دارند نادیده میگیرند»، شاعر است و این را از جایجای رمان «صفر» میتوان دریافت؛ بویژه در نحوه چیدمان نحوی جملاتش که البته معتقدم تا پیش از صفحه 25، فاصلهای جدی از طبیعت و منطق کلامِ مورد انتظار دارد و از صفحه 25، یا بهتر است بگویم از صفحه 28 به بعد است که به دکلماسیون طبیعی کلام نزدیک میشود و تا پیش از آن، مخاطب با آن درگیر و گلاویز است که: «این دیگر چهجور حرف زدن است؟!» و از صفحات 25 تا 28 به بعد است که میفهمد راوی «چهجور آدمی» است و پس از آن، با شکل حرف زدنش هم کنار میآید.و امّا «صفر» روایت مقاومت در برابر انکار شدن، تلاش برای انکار نشدن و پس از همه آن مقاومتها و تلاشها، آرام و بیصدا و پذیرنده و حتی میتوان گمان کرد گاهی با لذتی ناخواسته، به تماشای انکار شدنِ خود نشستن است؛ همانگونه که راوی مینشیند به تماشای پوست انداختنِ عقربی که نمادی از راوی صورت از دست داده بیچهرهای است که با تکتک کلمات رمانش فریاد میزند که «من، چیزی ورای این چهره رو به زوال یا حتی زوالیافتهام»، همانطورکه آن عقرب چیزی ورای پوست خشکیده رها شدهاش بود و همانگونه که مردانی در جایی از کابوسهای راوی، با پوشاندنِ چهرههایشان، هویتِ حک شده بر پوست صورتشان را انکار میکردند.شبکه در هم تنیدهای از روابطِ پنهان و آشکارِ آدمها و اتفاقهای «صفر»، شبکه در هم تنیدهای از بینامتنیتهای ارتباط یافته با هم و با متنِ «صفر» و شبکه در هم تنیدهای از افکارِ بشدت پریشان امّا بشدت منسجم و سازمانیافته راوی «صفر»، همه و همه، شرحِ انکارِ هویتِ فرزندخوانده غیرقانونی و پنهانی هستند که از ابتدا، تنها برای «معامله خون» که معاملهای است بر سر فرزند، به فرزندی پذیرفته و پرورش داده شده است و حالا که حادثهای شوم، جماعتی را تحریض و تحریک به کشف هویت و نسبتهای فردِ متلاشی از صورت کرده است، چهکسی میتواند بگوید کسی که نیست، کسی که هرگز نبوده است، منسوب به اوست؟ و با توجه به محوریت همین مضمون، یعنی انکارِ کسی که اساساً وجودِ ماهوی و حقوقی و قانونی نداشته است، امّا بشدت در برابر انکار شدن مقاومت میکند، میتوان به کشفِ حلقههای تودرتوی ارتباطهای پنهان و آشکار این اثر پرداخت.«صفر» را نشر «داستان» در 500 نسخه 100 صفحهای منتشر کرده است و به نظر میرسد یکی از جدیترین تجربههای داستاننویسی در سالهای اخیر باشد؛ اثری که میتوان خواندنش را با خیالی آسوده پیشنهاد کرد.
نشانی از پشت صحنه
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
آن روز از قلهک گذرم افتاد به خیابان شریعتی که میخواستم خودم را برسانم به سیدخندان و از سیدخندان خودم را توزیع کنم به سمت خانه. پیاده میرفتم. فکر میکردم راه ماشینرو کدام ور است. اما من پیاده بودم و از هر مسیر پیادهای میتوانستم بروم. میخواستم خودم را به خیابان جلفا برسانم و بعد از جلفا بیایم پایین. نقشه را باز کردم اما مسیر از جلفا نداد. نقشه برایم ناز کرد و مرا انداخت کنار رودخانه و پیاده رساند به سیدخندان. چرا باید از نقشه استفاده میکردم؟ برای اینکه سالها بود آن مسیر را نرفته بودم و دیدم اصلاً مثل قبلها نیست. قبلها مسیر بدون نقشههای آنلاین برایم آشنا بود. نهایتش دو سه خیابان گم میشدم و بعد پیدا میشدم. درست عین همان 18 ماهی که خودم را در خیابان جلفا گم کردم.
ساعت چهار صبح است و از خیابان جلفا بهسمت سیدخندان میرویم. من هستم و یکی دیگر و... (در این خاطره یکی دیگر گم شده است.)
ساعت دو صبح است در جلفا قدم میزنیم. آنکه با من است میگوید: «بابا این آدمهای پر سن رو که توی پارک میبینم ورزش میکنن برام عجیبه.»
کلی خاطره دارم از این خیابان در ساعات شب. اصلاً این خیابان در شبها برای ما شروع میشد. همان وقتی که محمد صالحعلا خودش را میرساند به دفتر مجله «نشانی» و تازه مینشستیم به حرف زدن. حرفها طول میکشید تا دوی صبح، سه صبح، چهار صبح و صالحعلا وقت رفتنم به خانه میگفت: «بابا پول خرد برای تاکسی داری؟» و من پول داشتم یا نداشتم خداحافظی میکردم و میرفتم خانه تا 10 صبح دوباره دفتر مجله باشم.
یادتان است در خاطرهام یکی گم شده بود؟ رفیقی داریم که آن روزها سردبیر مجله نشانی بود. رضا مهدوی هزاوه در این خاطره گم شده است. درست عین نوشتههایش که مدام گم میشوند و پیدا میشوند و به وقت گم و پیدا شدن آدم را شگفتزده میکنند. در یک خاطره دیگر رضا مهدوی هزاوه تنهاست. او زیر تابلوی کوچه سیروس در منیریه ایستاده و دنبال کوچه سیروس میگردد. کبابی سر کوچه به تابلو اشاره میکند که زیر تابلو ایستاده است. آن شب رضا غمگینترین آدم روی زمین بود وقتی میدانست دیگر نشانی نیست. دیگر جاده اراک را طی نمیکند تا به تهران برسد و به جلفا برسد و تا صبح با صالحعلا درباره شماره بعد مجله حرف بزند. اینکه به این فکر کنند شماره جدید را با کدام پول منتشر کنند. اینکه چطور میشود بین خلاقیتهای بیحد و مرز صالحعلا تعادل ایجاد کرد و چطور سرکشی جوانی مرا کنترل کرد تا یک وقت بحثمان نشود.
هرنشریه که منتشر میشود کلی پشتش ماجرا دارد که خودش خواندنی و نوشتنی است. مخاطب فقط کلمات روی کاغذ را میبیند و تمام. اما چیزی که در تحریریه تمام نمیشود همان خاطرات است. امروز تقویم را نگاه میکردم و دیدم 25 آذر تولد محمد صالحعلا است که یکهو یادم افتاد چقدر با او خاطره دارم. بعد فکر کردم این خاطرات من به درد چه کسی میخورد؟ بعد دیدم شاید به درد کسی نخورد اما میتواند راهی باشد که بعد از 14 سال که از انتشار آخرین شماره نشانی میگذرد و محمد صالحعلا را هم جسته گریخته دو سه باری بیشتر ندیدهام در این ستون تولد بازی کنم و زلف با او گره بزنم و تبریک بگویم. ترانهسرا، برنامهساز، مجری، روزنامهنگار، کارگردان، بازیگر، داستاننویس و... اینها و چیزهای دیگر همه وجود یک آدم است که بودنش لطافت برای دنیاست.
داستاننویس
آن روز از قلهک گذرم افتاد به خیابان شریعتی که میخواستم خودم را برسانم به سیدخندان و از سیدخندان خودم را توزیع کنم به سمت خانه. پیاده میرفتم. فکر میکردم راه ماشینرو کدام ور است. اما من پیاده بودم و از هر مسیر پیادهای میتوانستم بروم. میخواستم خودم را به خیابان جلفا برسانم و بعد از جلفا بیایم پایین. نقشه را باز کردم اما مسیر از جلفا نداد. نقشه برایم ناز کرد و مرا انداخت کنار رودخانه و پیاده رساند به سیدخندان. چرا باید از نقشه استفاده میکردم؟ برای اینکه سالها بود آن مسیر را نرفته بودم و دیدم اصلاً مثل قبلها نیست. قبلها مسیر بدون نقشههای آنلاین برایم آشنا بود. نهایتش دو سه خیابان گم میشدم و بعد پیدا میشدم. درست عین همان 18 ماهی که خودم را در خیابان جلفا گم کردم.
ساعت چهار صبح است و از خیابان جلفا بهسمت سیدخندان میرویم. من هستم و یکی دیگر و... (در این خاطره یکی دیگر گم شده است.)
ساعت دو صبح است در جلفا قدم میزنیم. آنکه با من است میگوید: «بابا این آدمهای پر سن رو که توی پارک میبینم ورزش میکنن برام عجیبه.»
کلی خاطره دارم از این خیابان در ساعات شب. اصلاً این خیابان در شبها برای ما شروع میشد. همان وقتی که محمد صالحعلا خودش را میرساند به دفتر مجله «نشانی» و تازه مینشستیم به حرف زدن. حرفها طول میکشید تا دوی صبح، سه صبح، چهار صبح و صالحعلا وقت رفتنم به خانه میگفت: «بابا پول خرد برای تاکسی داری؟» و من پول داشتم یا نداشتم خداحافظی میکردم و میرفتم خانه تا 10 صبح دوباره دفتر مجله باشم.
یادتان است در خاطرهام یکی گم شده بود؟ رفیقی داریم که آن روزها سردبیر مجله نشانی بود. رضا مهدوی هزاوه در این خاطره گم شده است. درست عین نوشتههایش که مدام گم میشوند و پیدا میشوند و به وقت گم و پیدا شدن آدم را شگفتزده میکنند. در یک خاطره دیگر رضا مهدوی هزاوه تنهاست. او زیر تابلوی کوچه سیروس در منیریه ایستاده و دنبال کوچه سیروس میگردد. کبابی سر کوچه به تابلو اشاره میکند که زیر تابلو ایستاده است. آن شب رضا غمگینترین آدم روی زمین بود وقتی میدانست دیگر نشانی نیست. دیگر جاده اراک را طی نمیکند تا به تهران برسد و به جلفا برسد و تا صبح با صالحعلا درباره شماره بعد مجله حرف بزند. اینکه به این فکر کنند شماره جدید را با کدام پول منتشر کنند. اینکه چطور میشود بین خلاقیتهای بیحد و مرز صالحعلا تعادل ایجاد کرد و چطور سرکشی جوانی مرا کنترل کرد تا یک وقت بحثمان نشود.
هرنشریه که منتشر میشود کلی پشتش ماجرا دارد که خودش خواندنی و نوشتنی است. مخاطب فقط کلمات روی کاغذ را میبیند و تمام. اما چیزی که در تحریریه تمام نمیشود همان خاطرات است. امروز تقویم را نگاه میکردم و دیدم 25 آذر تولد محمد صالحعلا است که یکهو یادم افتاد چقدر با او خاطره دارم. بعد فکر کردم این خاطرات من به درد چه کسی میخورد؟ بعد دیدم شاید به درد کسی نخورد اما میتواند راهی باشد که بعد از 14 سال که از انتشار آخرین شماره نشانی میگذرد و محمد صالحعلا را هم جسته گریخته دو سه باری بیشتر ندیدهام در این ستون تولد بازی کنم و زلف با او گره بزنم و تبریک بگویم. ترانهسرا، برنامهساز، مجری، روزنامهنگار، کارگردان، بازیگر، داستاننویس و... اینها و چیزهای دیگر همه وجود یک آدم است که بودنش لطافت برای دنیاست.
عکس نوشت
مجسمههایی از جورج فلوید و برونا تیلور، دو امریکاییسیاهپوست که در سال ۲۰۲۰ میلادی بهدست مأموران پلیس امریکا کشته شدند، در حراجی ساتبیز به فروش گذاشته شده است. بهگزارش ایسنا درآمد حاصل از آن به دو مؤسسه خیریه اهدا خواهد شد.
هنرمندان در فضای مجازی
دنیای مجازی اهالی فرهنگ و هنر همچنان اختصاص دارد به فعالیتهای این روزهایشان که با مخاطبان خود به اشتراک میگذارند.
یاد او
امروز چهارشنبه 24 آذرماه زادروز محمود عزیزی بازیگر، نویسنده، کارگردان و مدرس تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران است؛ هنرمندی که نقشهای بسیار و تأثیرگذاری در تلویزیون ایفا کرده است. او متولد ۱۳۲۳است و امروز 77 ساله شد. «سفر سبز»، «روشنتر از خاموشی» و «وزیر مختار» بخشی از کارنامه هنری اوست.
چهره ها
بیوک میرزایی از هنرمندان قدیمی رادیو و تلویزیون پس از مدتها دوری از این عرصه در سال 1400 در دو سریال «روزگار جوانی» و «جشن سربرون» ایفای نقش داشته.او در صفحه مجازی خود متنی به اشتراک گذاشته و از حال و روز این روزهای خود نوشت:«هر لحظه را زندگی کن، عاشق هر روز باش، زیرا قبل از اینکه متوجه بشوی زمان بهسرعت میگذرد... یک لبخند بسیار ساده است اما واقعاً میتواند روز کسی را تغییر بدهد.»
عبدالحکیم بهار مروج کتابخوانی سیستان و بلوچستان تلاش و فعالیت بسیار خوبی در عرصه کتاب و کتابخوانی دارد و با انتشار تصویر دیدارهایش با نوجوانان و جوانان آنها را به کتابخوانی ترغیب و تشویق میکند و در صفحه مجازی خود اشاره داشته به دیدار و گفتوگویش با نوجوانان در کتابخانه رمین و در شرح آن توضیح داده:«گفتوگوی امروز نوجوانان را در کتابخانه رمین خیلی دوست داشتم. پرسشها، همان پرسشهای هوشمندانهای بود که ذهن هر نوجوان خلاق و خوش ذوق را به سمت گفتوگو میکشاند.»
چه خبر؟
نمایش «بک تو بلک» به کارگردانی و نویسندگی سجاد افشاریان از 2 تا 30 دی در سالن اصلی «شهرزاد» روی صحنه میرود.این کارگردان با انتشار تیزر این نمایش در صفحه مجازی خود نوشته:«عجیب آدمهایین، کسی رو ندارن باهاشون تماس بگیرن، اونا کل سهمیه تلفن ماهیانه زندانشونو میفروشن به یه بوکس بهمن کوچیک؛ عجیبتر آدمهایین که یه عالمه کس و کار دارن اما خودشون دلشون نمیخواد با کسی حرف بزنن، اونا هر یه نخ بهمنی رو که میکشن یه عالمه حرف نزده است که دود میشه.»
فیلم سینمایی«جرى مگوایر» بیست و پنج ساله شد، اثری به کارگردانی کامرون کرو که سال ١٩٩٦ ساخته شد.این فیلم را فرزاد مؤتمن در صفحه مجازی خود به اشتراک گذاشت:«درسینماى ایران اغلب بى خود و بى جهـت بر چشم بخصوص بازیگران زن عینک دودى میگذاریم. شخصاً یکبار مجبور شدم بر چشم ستاره زن فیلمم عینک دودى بگذارم، فقط براى اینکه جلوى داد و فریاد تهـیه کننده را که به عینک نداشتن بازیگرم معترض بود بگیرم اما در واقع عینک میتواند نقش تأثیرگذارى داشته باشد که ما در ایران شاید به آن بىتوجهـیم...»
دنیای نشر
کتاب «عصربه خیرهواپیمای مسافربری!» به نویسندگی مژگان کلهر که از مجموعه کتابهای کلاس اولیهاست اشاره دارد به صلح و دوست داشتن و مهربانی که بهتازگی از سوی انتشارات افق منتشر شده، خبری که مژگان کلهر درصفحه شخصیاش به آن اشاره داشته است.
قرار است پنجشنبه 25 آذرماه ویژه برنامهای با عنوان «شب مولانا» با مشارکت فرهنگسرای اندیشه به مناسبت «عرس مولانا» برگزار شود. خبری که سعید بیابانکی میزبان و مجری این برنامه در صفحه خود اعلام کرده است.در این برنامه رشید کاکاوند، محمد علی بهمنی، علی رضا بدیع، عبدالحمید ضیایی و... سخنرانی خواهند داشت.
خاطره بازی
صفحه مجازی «بایگانی هنر» که به معرفی آثار هنرمندان میپردازد این بار اشاره کرده به حسامالدین سراج که در دهه شصت با امضای «س.ح.صبا» مقالاتی درباره موسیقی و تأثیر آن بر فضای عمومی جامعه و تأثیراتش بر فرد نوشته است. در این صفحه به مقاله او در نخستین شماره مجله سوره با عنوان:«موسیقی برای تعالی، موسیقی برای موسیقی یا موسیقی به سوی ابتذال» به رویکرد صداوسیما در حوزه موسیقی انتقاد کرده است...
امروز چهارشنبه 24 آذرماه زادروز محمود عزیزی بازیگر، نویسنده، کارگردان و مدرس تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران است؛ هنرمندی که نقشهای بسیار و تأثیرگذاری در تلویزیون ایفا کرده است. او متولد ۱۳۲۳است و امروز 77 ساله شد. «سفر سبز»، «روشنتر از خاموشی» و «وزیر مختار» بخشی از کارنامه هنری اوست.
چهره ها
بیوک میرزایی از هنرمندان قدیمی رادیو و تلویزیون پس از مدتها دوری از این عرصه در سال 1400 در دو سریال «روزگار جوانی» و «جشن سربرون» ایفای نقش داشته.او در صفحه مجازی خود متنی به اشتراک گذاشته و از حال و روز این روزهای خود نوشت:«هر لحظه را زندگی کن، عاشق هر روز باش، زیرا قبل از اینکه متوجه بشوی زمان بهسرعت میگذرد... یک لبخند بسیار ساده است اما واقعاً میتواند روز کسی را تغییر بدهد.»
عبدالحکیم بهار مروج کتابخوانی سیستان و بلوچستان تلاش و فعالیت بسیار خوبی در عرصه کتاب و کتابخوانی دارد و با انتشار تصویر دیدارهایش با نوجوانان و جوانان آنها را به کتابخوانی ترغیب و تشویق میکند و در صفحه مجازی خود اشاره داشته به دیدار و گفتوگویش با نوجوانان در کتابخانه رمین و در شرح آن توضیح داده:«گفتوگوی امروز نوجوانان را در کتابخانه رمین خیلی دوست داشتم. پرسشها، همان پرسشهای هوشمندانهای بود که ذهن هر نوجوان خلاق و خوش ذوق را به سمت گفتوگو میکشاند.»
چه خبر؟
نمایش «بک تو بلک» به کارگردانی و نویسندگی سجاد افشاریان از 2 تا 30 دی در سالن اصلی «شهرزاد» روی صحنه میرود.این کارگردان با انتشار تیزر این نمایش در صفحه مجازی خود نوشته:«عجیب آدمهایین، کسی رو ندارن باهاشون تماس بگیرن، اونا کل سهمیه تلفن ماهیانه زندانشونو میفروشن به یه بوکس بهمن کوچیک؛ عجیبتر آدمهایین که یه عالمه کس و کار دارن اما خودشون دلشون نمیخواد با کسی حرف بزنن، اونا هر یه نخ بهمنی رو که میکشن یه عالمه حرف نزده است که دود میشه.»
فیلم سینمایی«جرى مگوایر» بیست و پنج ساله شد، اثری به کارگردانی کامرون کرو که سال ١٩٩٦ ساخته شد.این فیلم را فرزاد مؤتمن در صفحه مجازی خود به اشتراک گذاشت:«درسینماى ایران اغلب بى خود و بى جهـت بر چشم بخصوص بازیگران زن عینک دودى میگذاریم. شخصاً یکبار مجبور شدم بر چشم ستاره زن فیلمم عینک دودى بگذارم، فقط براى اینکه جلوى داد و فریاد تهـیه کننده را که به عینک نداشتن بازیگرم معترض بود بگیرم اما در واقع عینک میتواند نقش تأثیرگذارى داشته باشد که ما در ایران شاید به آن بىتوجهـیم...»
دنیای نشر
کتاب «عصربه خیرهواپیمای مسافربری!» به نویسندگی مژگان کلهر که از مجموعه کتابهای کلاس اولیهاست اشاره دارد به صلح و دوست داشتن و مهربانی که بهتازگی از سوی انتشارات افق منتشر شده، خبری که مژگان کلهر درصفحه شخصیاش به آن اشاره داشته است.
قرار است پنجشنبه 25 آذرماه ویژه برنامهای با عنوان «شب مولانا» با مشارکت فرهنگسرای اندیشه به مناسبت «عرس مولانا» برگزار شود. خبری که سعید بیابانکی میزبان و مجری این برنامه در صفحه خود اعلام کرده است.در این برنامه رشید کاکاوند، محمد علی بهمنی، علی رضا بدیع، عبدالحمید ضیایی و... سخنرانی خواهند داشت.
خاطره بازی
صفحه مجازی «بایگانی هنر» که به معرفی آثار هنرمندان میپردازد این بار اشاره کرده به حسامالدین سراج که در دهه شصت با امضای «س.ح.صبا» مقالاتی درباره موسیقی و تأثیر آن بر فضای عمومی جامعه و تأثیراتش بر فرد نوشته است. در این صفحه به مقاله او در نخستین شماره مجله سوره با عنوان:«موسیقی برای تعالی، موسیقی برای موسیقی یا موسیقی به سوی ابتذال» به رویکرد صداوسیما در حوزه موسیقی انتقاد کرده است...
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
باید گفتوگو کنیم تا به نظر جمعی برسیم
-
اختراعی ایرانی برای دنیا
-
نسبت به گسترش بیاخلاقیها باید حساس بود
-
روایت انکارشدگی
-
نشانی از پشت صحنه
-
عکس نوشت
-
هنرمندان در فضای مجازی
اخبارایران آنلاین