هادی تقیزاده از «الفبای لازاروس» تازهترین رمان خود میگوید
روایتی از یک سفر عجیب
مریم شهبازی
خبرنگار
پیشتر به «گراف گربه» مشهور بود؛ رمانی تخیلی و البته فانتزی که ترجمه فرانسویاش با همکاری دو مؤسسه نشر «شمع و مه» و «ادیسیون لاولای» فرانسه منتشر شد و توانست توجه مخاطبان کشوری را به خود جلب کند که خود فانتزینویسانی قهار دارد، اما گذشته از «گراف گربه» که «هادی تقیزاده» آن را روایتی از زندگیاش میداند، چندی است که رمان دیگری از این نویسنده منتشر شده: «الفبای لازاروس» که ترجمه انگلیسی آن هم در راه است تا فرصتی برای آشنایی مخاطبان بیشتری با نوشتههای ادبیات معاصرمان فراهم شود. تقیزاده در این رمان پادآرمانشهری داستانی آخرالزمانی را پیش روی علاقهمندان گذاشته و با کنار هم قرار دادن موجوداتی عجیب، سفری اکتشافی را با گذر از برخی اسطورهها و حتی وقایع خاورمیانه آغاز کرده است. در این نوشته تازه تقیزاده، نه تنها حضور پیشگامان رمانهای پادآرمانشهری همچون «جرج اورول» و «ری بردبری» احساس میشود، بلکه او بهره بسیاری هم از کتابهای آسمانی ادیان ابراهیمی و از سویی آثار ادبی مشهور گرفته است. «الفبای لازاروس» روایتی از آینده محتوم جهان است؛ تصویری ازپیشبینیهایی که به تدریج در حال محقق شدن هستند، البته پادآرمانشهری که او به تصویر کشیده یک نقطه عطف امیدوارکننده هم دارد، این که نهایت آن به تاریکی محض ختم نمیشود. در گفتوگوی امروزمان با هادی تقیزاده، نکات بیشتری را درباره این رمان آخرالزمانی، ماجراها و موجودات عجیب آن میخوانید.
صفحه نخست کتاب، شعری از «ادگار آلنپو» درج کردهاید؛ در بخشی از آن آمده:«و میشود آیا که روح من از سایه جاری بر زمین روزی جدا شود.» که بهنظر میرسد به ماهیت یکی از شخصیتهای اصلی کتاب اشاره دارد؛ «تارف پنتی بل»! شکلگیری این کاراکتر سایهوار با موجودیت فرازمینیاش الهام گرفته از همین شعر بوده؟
ایده خلق شخصیت تارف از این شعر نیامده، راستش بعدتر که دربارهاش نوشتم با این شعر مواجه شدم و دیدم چه تشابه جالبی دارد. شاید آلنپو هم به چنین چیزهایی فکر میکرده و همین شد که آن را در صفحه نخست کتاب نوشتم.
اما صفحه دوم، در کنار چند اسم به لیلیث اشاره کردهاید. زنی که در «تلمود» همسر نخست حضرت آدم خوانده شده است. هرچند که عصیان کرده، همپیمان شیطان میشود و روایتی فرعی از آفرینش را شکل میدهد که البته مورد قبول قرآن، انجیل و تورات نیست. از چرایی درج این نام بگویید.
لیلیث یکی از ایزد بانوهای بینالنهرینی است که بنابر افسانهها زن مهربانی هم نیست. وقوع طوفان، سیل و مصایبی ازاین دست را منتسب به او میدانند. لیلیث که حاضر به فرمانبرداری از حضرت آدم نمیشود از بهشت به زمین فرار میکند.
و بعد Eve یا همان «حوا» خلق میشود!
بله و لیلیث هم به خدمت شیطان درمیآید. چهار فرشته از جانب خدا برای بازگرداندن او یا نابودیاش فرستاده میشوند. شیطان برای نجات لیلیث، عهد قدیمیاش را یادآور میشود که تا پایان دنیا امکان فریفتن انسان را دارد. گذشته از کتاب «تلمود»، این اسطوره بینالنهرینی تا حدی به داستانهای مسیحی و یهودی هم راه پیدا کرده است.
اما نگفتید چرا اسم لیلیث در آغاز کتاب آمده؟ با توجه به شخصیت منفیاش، او را بهنوعی سرمنشأ شکلگیری پادآرمانشهری که در رمانتان به تصویر کشیدهاید خواندهاید؟
بله. اسطوره بینالنهرینی را شریک شیطان، در شکلگیری شرارتهای روی زمین میدانند. البته آثاری که در حیطه آرمانشهر یا پادآرمانشهری قرار میگیرند خواه ناخواه ریشه در اساطیر دارند.
در نقاط مختلفی از این کتاب میتوان به اعتقادات مبتنی بر کتابهای آسمانی ادیان ابراهیمی برخورد. چرا؟ این از بابت علاقهمندی به خلق اثری با دربرگیری طیف بیشتری از مخاطبان بوده؟
کتابهای آسمانی همواره طی تاریخ ماندگار بوده و هستند. ادبیات یک جزیره انتزاعی و چیزی جدا از باورهای انسانها نیست و دین یکی از بخشهای مهم آن به شمار میآید.
فضایی که در این رمان به تصویر کشیدهاید گویای هشدار به آینده جهان است که البته مصداقهای مختلف آن در آثار ادبی و سینمایی آخرالزمانی دیده میشود. اینجا همچنان انسانها درگیر جنگ هستند، منتها نبردهایی که دیگر مبنای ایدئولوژیکی ندارند و حتی فراتر از اهداف امپریالیستی آشنای امروزی هستند. جنگهایی را که به تصویر کشیدهاید مقصد آنها تصاحب منابع طبیعی است! هدفتان تکرار این هشدارهای مشابه بوده یا تنها از این شرایط برای خلق اثری مبتنی بر شنیدههای آشنا برای مخاطبان خود بهره گرفتهاید؟
چیزی که برای من در این رمان مهم بوده، گریزناپذیر بودن پیشبینی ادیان مختلف از روند رو به نابودی جهان است.
البته این پروسه نابهنگامی نیست؛ از سالها قبل دربارهاش گفتهاند و انسان با طمعورزیهای خود به آن سرعت بیشتری میبخشد!
بله، اینطور نیست که گمان کنیم قرار است فلان دقیقه دیگر شهابسنگ بزرگی با زمین اصابت کند و همهچیز نابود شود. این روند از بدو شکلگیری کره زمین شروع شده که بخشی از چگونگی وقوع آن را باید در رشد روزافزون تکنولوژی و از سویی خودخواهی بشر در بهرهمندی از همه داشتههای جهان به نفع خود و برای زندگی بهتر جست.
اما چرا لازاروس؟ در انجیل «یوحنا»، از لازاروس بهعنوان مهمترین معجزه حضرت عیسی(ع) یاد شده، مردهای که بهفرمان او زنده میشود. اینجا بحث تولد امید و زندگی دوباره در میان است، درحالیکه در پادآرمانشهرها ما با نابودی روبهرو هستیم! در این رمان هم سقوط انسان به ورطه انحطاط بیش از همه خودنمایی میکند.
همانطور که اشاره کردید، لازاروس مهمترین معجزه حضرت عیسی(ع) است. لازاروس چند روز بعد از مرگ، بهفرمان حضرت عیسی(ع) زنده میشود؛ آنهم در ناامیدی کامل خواهرانش. امید در بدترین شرایط شکل میگیرد و لازاروس یعنی امید. در پس تمام فعالیتها و رنجهای بشری چیزی بهنام امید وجود دارد که مهمترین لازمه برای ادامه بقا حتی در سختترین شرایط است. به کمک آن میتوان روند نابودی جهان را به تأخیر انداخت.
همچون آنجا که مندلی تردست در بوقی که میتوان آن را به صوراسرافیل تشبیه کرد میدمد اما اتفاقی نمیافتد؟
بله، وقتی آن مسافران عجیب به پایان داستان میرسند، متوجه میشوند که هنوز باید صبر کنند. نمیخواهم اشاره مستقیمی به پایان رمان کنم اما همینقدر بگویم که نقطه امیدبخش اصلی همانجایی است که شما اشاره کردید. اینجا بحث فرصت دوباره است و اینکه در هر شرایطی میتوان به زندگی بازگشت.
سفری که مسافران این رمان درپیش میگیرند و تکاملی که طی آن حاصل میشود نمادین است؟ شبیه سفری که مصادیقی از آن در آثار فلسفیمان ازجمله «منطقالطیر» هم دیده میشود یا حتی در سینما هم مشابه سفری است که در آثاری نظیر «ارباب حلقهها» میبینیم.
همینطور است؛ اتفاقاً این سفر را بیش از همه تحت تأثیر منطقالطیر عطار نوشتم. سفری که پرندگان را برای یافتن سیمرغ راهی قاف میکند. در بین راه عدهای کم میشوند و... تا اینکه درنهایت به نگاه تازهای از زندگی دست پیدا میکنند.
اسامی عجیب و نامأنوسی که در رمان بهکاربردهاید، از نام افراد گرفته تا حتی شهرها بر چه اساسی است؟
«الفبای لازاروس» بههرحال یک رمان آخرالزمانی است و قرار نیست با شرایطی مشابه رمانهای واقعگرا همراه شود. یکی از این تفاوتها میتواند در همین بحث اسامی جلوهگر باشد. البته غیر از اسم شخصیت سرخپوست که «جاناتان» است؛ باقی اسامی اغلب ایرانی یا عربی هستند.
اما درعینحال کنار هم قرار گرفتن اینها قدری عجیب است! «ادریس»، «تارف»، «ساویس»، «سمیع ارسنجانی» و...
بله، برخی اسامی در دوره خودمان هم کاملاً رئال و مرسوم هستند، اما برخی دیگر به قول شما مأنوس نیستند و از همه مهمتر تعدادی هم نظیر «تارف پنتی بل» مندرآوردی به شمار میآیند. قرارگیری اینها کنار یکدیگر تلفیقی غیرمعمول را پیش روی مخاطب میگذارد که هدف من بوده است. البته برخی شخصیتها همچنان که اسامی عادی دارند؛ کاراکترهایی رئال و شبیه زمانه فعلی هم دارند.
چرا برخی از شخصیتها را همراه با اسامی آنها از دنیای واقعی وام گرفتهاید؟
همانطور که گفتید برخی برگرفته از شخصیتهای حقیقی هستند، نظیر «آقا شهید علی». او در عالم واقعی یک شاعر ساکن امریکا بوده که برای نخستین مرتبه قالب غزل را به شعر انگلیسی وارد میکند. در این رمان تنها از اسم و شاعر بودنش استفاده کردهام وگرنه باقی شخصیتی که برای وی به تصویر کشیدهام خیالی است.
زندهیاد «مدیا کاشیگر» هم در چند صفحه از کتاب همراهیتان میکند. حتی «مهیار دمشقی» هم در دنیای واقعی ادبیات موجودیت دارد. از چرایی حضور این افراد در «الفبای لازاروس» بگویید!
دلیل حضور مهیار دمشقی تنها بهواسطه این بود که از اسم او خوشم آمد، اولین مرتبهای که شعر بلند مهیار دمشقی به اسم «آدونیس» را شنیدم از زبان زندهیاد «مدیا کاشیگر» بود. از همین بابت وقتی نام دمشقی را در رمان آوردم نمیشد اسم مدیا را حذف کنم. شاید این ادای دین هرچند کوچکی به دوست قدیمیام باشد. در این رمان اسامی افراد واقعی بسیاری آمده که بهنوعی در زندگیام وجود داشته یا نقشآفرینی کردهاند.
اما تأکیدتان بر آثار شاخص ادبی و اشارههای مکرر به آنها در این رمان از چه بابت بوده؟
راستش میخواستم «الفبای لازاروس» را طوری بنویسم که برآمده از ادبیات باشد؛ نهتنها ادبیات ایران یا حتی جهان. بلکه آمیزهای از آنها. داستان این رمان از متون ادبی کهن بسیاری رد میشود و با خیلی از آنها بهنوعی همنشینی پیدا میکند.
حتی گاهی اوقات این اشارههای غیرمستقیم آمده، آنجا که یکی از شخصیتها به دیگری از اخترک میگوید و خب مخاطب متوجه میشود منظور شازده کوچولو است!
اینجا دیگر بحث بهرهگیری از نوعی ادبیات بینامتنی در میان است که شاید سبب جلبتوجه مخاطبی شود که آن آثار را خوانده و میداند از چه صحبت میشود.
نگران نبودید که این اشارههای بی شمار و حتی خرده روایتهای متعدد که در سراسر رمان خودنمایی میکنند سبب آشفتگی متن و سردرگمی مخاطب بشوند؟
نه، نگران نبودم. این روش من در نوشتن است. روندی که در این رمان درپیش گرفتهام بهنوعی «آنتروپیک» است، از بینظمی شروع کرده و بهنوعی از نظم میرسم. اینکه چطور بتوان حلقههای اتصال را شناسایی و به هم وصل کرد تا تمامیت رمان خدشه دارد نشود مهم است که نمیدانم چقدر دربارهاش موفق شدهام.
این تمایل شما در ژانر رمان «الفبای لازاروس» هم دیده میشود، آنچنانکه مخاطب با تلفیقی از چند ژانر روبهرو است؛ هم علمی- تخیلی و هم ادبیات فانتزی و حتی رئالیسم جادویی! این تلفیق، درنتیجه تلاشتان برای ارائه کاری تجربه محور بوده؟
عمده تلاش من متمرکز بر تألیف داستانی است که پیشتر کسی ننوشته باشد. البته نه به این معنا که درصدد زیر پا گذاشتن دستاوردهای ادبیات داستانی و ارائه کاری متفاوت باشم. استخوان اصلی این رمان در اصل فانتزی جستوجو است که تا حد امکان هم پارامترهای آن را رعایت کردهام. بااینحال هرگز خودم را به اصول از پیش تعیینشده محدود نکردهام. شاید کارهای من را بتوان نوعی ادبیات تجربی یا مولتیژانر دانست. همانطور که خودتان هم اشاره کردید در بخشهایی، این رمان کاملاً رئالیستی و در مواردی حتی اتوبیوگرافیک است. افزون بر این علمی-تخیلی و حتی پادآرمانشهری است.
ردپای پررنگی هم از ادبیات فولک در این نوشتهتان دیده میشود چرا همزمان سراغ افسانههای غربی و شرقی رفتهاید؟
برای چند نکته در تألیف این اثر اهمیت زیادی قائل بودم. یکی اینکه علاقهمندان ادبیات خودمان با آن بتوانند ارتباط بگیرند. از همین رو رد پای پررنگی از خاورمیانه و حتی تفکرات رایج بر آن در «الفبای لازاروس» جای گرفته است. یکسری نمادها همچون ساختن دیوار و باورهای برآمده از فرهنگ شفاهی مردم از آن جملهاند. در خاورمیانه گاهی بهجایی میرسیم که از خود میپرسیم آنطرف دیوار چه خبر است.
به بحث دیوار اشاره کردید، اینجا با دیواری روبهرو هستیم که جغرافیای رمان را به شمالی- جنوبی تقسیم کرده، شبیه همان دیواری که «جورج مارتین» در بازی تاجوتخت به تصویر کشیده است. آنجا هم مردم نمیدانند آنطرف دیوار چه خبر است!
نه بحث اقتباس از این نوشته مارتین نبوده است. اتفاقاً وقتی «الفبای لازاروس» را مینوشتم به رمان «نغمه یخ و آتش» مارتین فکر نمیکردم. دیواری که مارتین به تصویر کشیده در اصل سلسله کوههایی خدایآفرین هستند، اما دیوار این رمان مخلوق دست انسان است. دیوارهایی نظیر دیوار چین یا برلین مدنظرم بود.
اشارههای گاه مستقیمی که به «فارنهایت 451» ری بردبری، از مشهورترین آثار پادآرمانشهری داشتید بر چه اساسی است؟ هرچند که ردپایی از رمان «1984» جرج اورول هم در نوشتهتان دیده میشود. آنجا که بحث تلویزیونهای کنترلگر به میان میآید. هرچند که این مشخصه در هر دو نوشته خودنمایی میکند!
بحث کتابسوزان را در اشاره مستقیم به رمان «فارنهایت451» آوردهام. این نوشته بردبری تأثیر بسیاری بر من داشته، بویژه آن قسمت آخر رمان که مردم از شهر به کوهستان فرار میکنند، شخصیتهایی که هرکدام در اصل یک کتاب هستند و آنها را تعریف میکنند. این تصویرسازی یکی از رؤیاهای بزرگ خودم است، اینکه روزی به کوهستان بروم و بانویی همچون مادام «بواری» را ببینم، کنارش بنشینم و او نیز شروع به تعریف مادام بواری کند، اما تلویزیونهایی که شبیه آن را در نوشته اورول هم میخوانید در ذهنم نبود، بیشتر تحت تأثیر نظریههای «پیر بوردیو» درباره سلطه تلویزیون و رسانههای جمعی، به تصویر مذکور رسیدم؛ اینکه تلویزیونها جزئی جداییناپذیر از جهان کاپیتالیستی میشود، البته تنها مصداق این نظریه در الفبای لازاروس، تلویزیونها نیستند.
پادآرمانشهرها اغلب هشداری به آینده جهان و خطرات پیشروی آن هستند. بااینحال رمان شما پایان چندان تاریکی ندارد!
بله، شخصیتهای رمان درنهایت تاریکی با نور امیدواری روبهرو میشوند. همانطور که ویرانی ذرهذره شکل میگیرد، امید هم تدریجی متولد میشود.
البته بر منطقه بینالنهرین تأکید مشهودی داشتهاید!
بله چراکه بخش مهمی از اتفاقات جهان در این منطقه رخداده، حتی ادیان ابراهیمی و بخش بسیاری از باورها در این منطقه قدم به عرصه گذاشته و شکلگرفتهاند. بخش عمدهای از اساطیر مهم ازجمله سومری، اکدی و بابلی هم از این جغرافیا به همه دنیا صادرشدهاند. بههمین دلیل هم تأکید کردم که الفبای لازاروس در اصل یک رمان خاورمیانهای است.
دلیل تأکیدتان بر منطقه خاصی از فلسطین که پیشبینیشده نبرد نهایی میان خیر و شر و پایان دنیا آنجا رقم میخورد هم از این بابت بوده؟
بهنظرم یکی از مشکلات اساسی دنیای معاصر برخاسته از نزاعی است که بر سر همین منطقه و میان اسرائیل و فلسطین وجود دارد. این مشکل دو طرف ظالم و مظلوم دارد که من حق را با فلسطینیها میدانم. به گمانم اگر خداوند برای برههای نیل را گشود تا موسی و بنی اسرائیل از آن گذشته و نجات پیدا کنند، این بار نیل را باید برای عبور فلسطینیها بگشاید، اما دلیل دیگر توجه من به این خطه از علاقه بسیاری نشأت میگیرد که به شعر فلسطین دارم.
رد پایی از بیماری کرونا هم در این رمان دیده میشود اما در حد دو اشاره کوتاه. عجیب است که به چنین درگیری جهانی گستردهای اینقدر جزئی توجه نشان دادهاید!
من وقتی این رمان را نوشتم که همه ما بر مبنای گفتههای سازمان بهداشت جهانی تصور میکردیم کرونا چندماهه کنترل شود.
در پایان بگویید کار ترجمه انگلیسی رمان «الفبای لازاروس» به کجا رسیده؟ و اینکه این روزها کار کتاب تازهای را برای انتشار به پایان رساندهاید؟
کار ترجمه این رمان که پیش از انتشار نسخه ایرانی آن شروع شد از سوی یکی از مترجمان خوب ساکن کانادا در حال اتمام است. آنطور که من در جریان هستم تا پاییز نسخه انگلیسیاش منتشر میشود، اما درباره بخش دوم سؤالتان باید به مجموعه داستانی بهنام «لانگ لانگ» اشارهکنم که آماده انتشار است و حدود 30 داستان را تشکیل میدهد. انتشار آن را هم نظیر دیگر نوشتههای خود به نشر نیماژ خواهم سپرد. رمانی هم بهنام «شهربازی جزیره» نوشتهام که حاصل همکاریام با یکی از هلدینگهای فعال در جزیره کیش است. قرار شد این رمان را با بهرهگیری از فرهنگ جنوب و همچنین ادبیات ایران و جهان بنویسم تا مبنایی برای ساخت یک شهربازی در این جزیره و متفاوت از نمونههای غربی شود. نمیدانم کتاب کی منتشر شود، احتمالاً همزمان با افتتاحیه شهربازی، رمان هم رونمایی میشود.
نگاهی به رمان «الفبای لازاروس» نوشته هادی تقیزاده
تنها گذاشتن مخاطب با جالیز بادمجان
آیدین مظفری
نویسنده
چنــــــد شمــــــــاره پراکندهگویی درباره داستان سفر در جهان خشکسالی، شاعر بارانزا و پیامبر ماشینها:
تصویر کلی جغرافیای جهان داستانی هادی تقیزاده، سرزمینهایی است خشک و تفتیده. و دیوارها که در هیچ برهه تاریخ کارساز نبودهاند بخشهای خیالی و حقیقی این سرزمین دگرگونشده را از هم جدا میکند. داستان، آیندهای تاریکتر از نابودی بشر را به تصویر میکشد: انسانها و موجودات دیگر در نبود آب نابود نشدهاند بلکه به رقتبارترین، کریهترین و وحشیانهترین شکل ممکن «تکامل» یافتهاند.
روایت «الفبای لازاروس» بیواهمه و جنونآمیز، از سنت قصهگویی شرقی در شکستن زمان و مکان روایت بهره برده. در فصلهای کوتاه و متعدد کتاب، گاه پرداخت به نکات فرعی به ظاهر بیاهمیت و بیربط به داستان اصلی چنان دقیق و پرجزئیات روایت میشود که خواننده را به سرگیجه وامیدارد که تشخیص خط اصلی از روایتهای جنبی غیرممکن مینماید و گاه اتفاقات، مکانها و شخصیتهای حیاتی داستان چنان برقآسا روایت میشوند که دنبالکننده کتاب، شوکزده و غافلگیر به فصل کوتاه بعدی میغلتد. سفر از معبد، مرداب، دریای بنطس و شهر سوخته با شهامت و بیرحمانه، کوتاه و گذرا است.
کشف خودکارآگاهپندارانه و کودکانه خواننده از یافتن علایق «هادی تقیزاده» با استفاده او از داستانها، موسیقیها، تصاویر، مکانها و نوشتههای آشنا - در عریان و مستقیمترین شکل ممکنش- ارضا میشود و مخاطب را به شعف وامی دارد. از عشق یکی از قهرمانان به خوانندهای قدیمی تا بازی نیمهخواندن «خداحافظ گاری کوپر» اثر «رومن گاری».
انگاری که نویسنده به کشف دوباره حقیقتی دست یافته که سالها پیش «سهراب سپهری» فهمیده بود. شاعری که بیرعایت و بی محابا از بقال نقل قول میکرد و مرگ پدر، بیخوابی مادر و نام برادرش را در شعر خود میآورد؛ حقیقتی که پیشینیان ادبیات شرقی ما با فاصله گذاشتن بین زندگی و تجربیات دقیق شخصی خود و مخاطبانشان روی آن پردهای ضخیم کشیده بودند.
«الفبای لازاروس» با وجود نوسانهای گوناگون جغرافیا، فضای حاکم بر داستان و شخصیتها و خردهروایتهای غریب، با زیرکی از خط کلاسیک و جوابپسداده «سفر قهرمان» بهره جسته و ما را با غریبترین گروه این جهان عجیب همراه میکند. «کاپیتان جاوا» مرغ مینای هوشمند از نوادگان مرغان دزدان دریایی، ابن فرناس اندلوسی، نسخه جالبتوجهی از لئوناردو داوینچی با تجربه پرواز و آشنا به علم نقشهبرداری، سمیع ارسنجانی، پیامبر ماشینها که شاید نماینده تمام پذیرندگان آینده محتوم ما و همزیستیمان با روباتها و ماشینهای آینده است و شهید علی شاعر که دهنکجی نویسنده به آرمانشهر فلاسفه یونان است؛ تنها کسی که قدرت باراندن ابرها را بر جهان خشک آینده دارد، آن هم با شعرهای بارانزا!
شهید علی شاعر یکی از دهها گریز داستان است به شاعرانگی و گریز از روایت صرف داستان و توصیف یکدست جهان آن. شاعری که خریداری ندارد. سحر شعرهای او و قدرت بارانزایی را از دست داده و بالهایش! از بین رفته و به کنجی خزیده.
«اچ.پی.لاوکرفت» نویسنده دیوانه و مرموز امریکایی اوایل قرن بیستم، متخصص ارجاعات به تاریخها، جغرافیاها و دیگر علوم خیالی و غیرواقعی است. او حتی پیش از «خورخه لوئیس بورخس» نویسنده بیشترشناختهشده دنیاهای وهمانگیز، از اشارات و ارجاعات خیالی برای پیشبرد داستان خود بهره میبرده است. دنیای «الفبای لازاروس» تنها به این حربه لاوکرفتی بسنده نکرده و علاوه بر ترسیم نقشهای مرکب از واقعیت و خیال از جغرافیای جهان ما و وقایع تاریخی آن، از منابع شرقی سحر و جادو و «علوم غریبه» بهره برده و چنان آثار ادبیات مدرن و کلاسیک شرق و غرب را با خیال نویسنده چفت و جفت و جور کرده که تمام این خطوط داستانی بدیهی و واقعی مینماید. «هادی تقیزاده» در این بازیگوشی دوستداشتنی به ظرافت از پرگوییهای رایج ادبیات ژانر ایرانی عبور کرده، با زبانی ساده و به روز تا حد نیاز توجیهات روایتش را بازگو میکند و حتی در آغاز کتابش ما را به اشتباه رویارویی با کتابی علمی تخیلی میاندازد؛ اشتباهی که خواننده در طول خوانش کتاب بارها مرتکب آن میشود. تعبیر علمی تخیلیوار از مفهوم «جن شرقی» در ابتدای داستان - با وجود اشاره به یکی از اجنه بهنام تعالیم شرقی- آغاز این بازی سردرگمکننده، شوکآور و سراسر خنده و لذت است.
پینوشت:
در نگارش این چند شماره درباره کتاب «الفبای لازاروس» اثر «هادی تقیزاده» از اشارات مستقیم به داستانهای کتاب و شخصیتهایش ابایی نداشتم؛ «الفبای لازاروس» لو نرفتنی است و تا لحظات آخر این داستان دیوانهوار و شوخطبعانه مخاطب را به هر سو میکشد و درست در لحظهای که خواننده به تصور رسیدن به «بهشت عدن» از آخرین در عبور میکند، نویسنده با شیطنت به او میخندد و او را با نمای یک «جالیز بادمجان» تنها میگذارد.