مروری برنحوه شکل گیری لشکر خط شکن 31 عاشورا
سلحشور و سرفراز مثل آذر
اسماعیل علوی
دبیر گروه پایداری
دفاع مقدس 8 ساله علاوه بر رفع اشغال خاک میهن مان از لوث وجود دشمن متجاوز و نقش برآب کردن نقشههای شوم بعثیان، همچنین حفظ تمامیت ارضی کشور در سایه اراده ملی در شرایط نابرابر، به یک ذهنیت تاریخی نیز پاسخ درخوری داده و نشان داد دلمشغولیهای گریز از مرکز درمیان اقوام ایرانی موضوعیت نداشته و ندارد. سوژهای که هنوز عدهای برنگرانیهای آن تأکید داشته و در قضاوتی عجولانه به رفتار جمعی بسیار اندک وآلتدست اشاره دارند. حال آنکه عنصر ایرانی چه ترک، چه کرد و چه سایر اقوام جای گرفته در جغرافیای این مرزوبوم در مقطع تاریخی جنگ تحمیلی بهوضوح خلاف فرضیات مطرح شده از سوی این عده عمل کرده و بر اینگونه نگرانیها خط بطلان کشیده است. با تحمیل جنگ در واپسین روز تابستان 1359همه نگاهها متوجه خوزستان بود، زیرا ارتش متجاوز بعثی با استعدادی چند برابر توان پدافندی کشور و به قصد تصرف خوزستان در هفتههای اول جنگ، تانکهایش را روانه شهرها و روستاهای این استان نمود. براساس دادههای آماری و منطق نظامی، خوزستان میباید طبق برنامه دیکتاتور بغداد درهمان روزهای اول هجوم گسترده ارتش عراق، سقوط میکرد و صدام به رؤیاهای خود جامه عمل میپوشاند. اما سیل نیروهای داوطلب و خودجوش از سرتاسر کشور به خوزستان و سایر مناطق جنگی، خواب شوم صدام را برآشفت و او را درقدم اول متوجه خبط بزرگ خود نمود. از جمله مدافعان شهرهای خوزستان در روزهای اول جنگ، دلیرمردان آذری بودند که با امکانات شخصی و هموار کردن مشقت سفر بر خود، خودشان را به خوزستان رساندند و در صف مدافعان میهن قرار گرفتند. براساس اسناد تاریخی علاوه بر سفر انفرادی از نقاط مختلف آذربایجان ومناطق ترک نشین کشوردر همان یکی دو روز اول جنگ، حداقل 20 گروه از آذربایجان شرقی وغربی به خوزستان سفر کرده و داوطلبانه به مصاف دشمن شتافتهاند که حکایت از روحیه همبود ملی در هموطنان آذری زبانمان دارد. این اهتمام درجریان جنگ تبدیل به یگانهای متشکل از غیورمردان آذری ونقش آفرینی بسیار ارزشمند و تاریخی شد.
سابقه تشکیل لشکر 31 عاشورا
به دنبال تأسیس سپاه پاسداران در دوم اردیبهشت 1358 و پس از طی مراحل شکلگیری و توسعه سازمانی این نهاد برآمده از دل انقلاب اسلامی، سپاه به 11 منطقه کشوری تقسیم شد که منطقه شمالغرب کشور شامل آذربایجانغربی و آذربایجانشرقی و استان بعدی اردبیل با عنوان سپاه منطقه 5 در اواسط سال 1359 به مرکزیت تبریز شکل گرفت. حوزه تحت پوشش منطقه 5 به مناطق آذری زبان این استانها محدود نبود بلکه شهرهای کردنشین استان آذربایجانغربی را هم تحت پوشش داشت، در نتیجه تأمین امنیت این شهرها را هم عهده دار بود. با اشغال پادگان مهاباد در روزهای پساز پیروزی انقلاب، بهدست افراد ماجراجو که از طریق گروههای سیاسی با ایجاد ناامنی و آشوب بهدنبال سهم خواهی از انقلاب بودند آتش جنگ داخلی شعله ور شد و گروههای سیاسی بهنام مردم به ناامنیهای گستردهای دامن زدند. در چنین شرایطی جوانان غیور آذربایجان با غیرت و حمیت ملی پا به میدان ایثار و جانبازی نهاده و با تقدیم جانهای پاک خود بتدریج امنیت را به اهالی شهرها و روستاهای کردنشین آذربایجانغربی بازگرداندند و دراین راه حماسهها آفریدند.
با آغاز جنگ و حمله سراسری رژیم بعث عراق و درنتیجه پیشروی نیروهای متجاوز دشمن به عمق خاک کشورمان، شهرهای استان خوزستان در معرض سقوط و اشغال قرار گرفتند. استراتژی عراق هجوم غافلگیرانه و تسخیر سریع اهواز مرکز استان خوزستان بود. لازمه این کارنیز اشغال تمامی شهرهای سر راه بود، اما مقاومت جانانه مردم درکنار نیروهای نظامی مانع تحقق چنین چیزی شد. در نتیجه نیروهای جلودار ارتش عراق در نزدیکی اهواز زمینگیر شدند و دیگر نتوانستند پیشروی بیشتری داشته باشند. این مهم که در نوع خود یک پیروزی بسیار بزرگ محسوب میشود مرهون حضور بموقع، داوطلبانه و ایثارگرانه جوانان و غیورمردان از سراسر کشور بویژه استانهای آذری نشین بود.
حضور اولین گروهها در اولین روزهای آغاز جنگ
خبر هجوم سراسری ارتش عراق چیزی نبود که کسی بتواند نسبت به آن بیتفاوت باشد. از اینرو علاوه برافرادی که بهصورت انفرادی خود را به مناطق مختلف خوزستان رسانده بودند حضور جمعی و گروهی آنان نیز چشمگیر بود. نخستین گروه از رزمندگان آذری با محوریت نادر برپور بههمراه 80 نفر دیگر از تبریز در هفته اول جنگ خود را به منطقه رسانده و پساز هماهنگی با فرماندهان، در محور فارسیات مستقر و مانع پیشروی دشمن شدند. با مجاهدتهای این گروه بویژه شهید یاغچیان مخزن سوخت و دو خودروی ایفای عراقیها به آتش کشیده شد که در آن مقطع از ارزش عملیاتی بسیار مهمی برخوردار بود. پساز آن نیروهای داوطلب آذربایجانی به سمت بستان شتافته و با جانبازیهای بسیار نفرات دشمن را که به مراتب پرتعدادتر و مجهزتر بودند برای روزها پشت دروازههای شهرمعطل نگاه داشتند تا در دستیابی سریع به اهدافشان موفق نباشند.
همزمان با این گروه 19 گروه دیگر از غیورمردان آذری خود را به منطقه رسانده و در جای جای خوزستان و ایلام به مصاف با دشمن شتافتند و برای دفاع از سرزمین مادری اولین مأموریت را انجام دادند. این گروهها و تعداد نفرات و لیدرشان عبارتنداز: گروهی 48 نفره به فرماندهی علی تجلایی که در دهلاویه و سوسنگرد مستقر شدند. گروه ناصربیرقی به استعداد 68 نفر محل استقرار حدفاصل سوسنگرد – مالکیه. گروه مهدی باکری بههمراه 25 نفر دیگرمستقردر آبادان. گروه عینالله تقوی بههمراه 44 نفر دیگردر ایستگاه 7 آبادان. گروه کاظم جعفرزاده به استعداد 70 نفر بهکار گرفته شده درآبادان. گروه عظیم زنده دل به همراه 35 نفر محل مأموریت سوسنگرد، گروه رضا خیری به استعداد 60 نفر محل تحت پوشش اندیمشک. گروه اصغر زاهدی بههمراه 34 نفردیگر، محل استقرار حمیدیه. گروه اسماعیل جبارزاده بههمراه 16 نفردیگر مستقر در دزفول. گروه حسینیان بههمراه 12 نفرمحل مأموریت ارتفاعات میمک. گروه وکیل قلیزاده بههمراه 40 نفراعزام به ایلام.گروه عباس آرمان بههمراه 60 نفردیگر، محل حضور آبادان. گروه فرهودی بههمراه 40 نفرمحل مأموریت سوسنگرد. گروه غریبانی بههمراه 50 نفردیگرمستقردر اهواز.گروه جعفر خراسانی بههمراه 20 نفرمستقر در اهواز. گروه جواد صبور بههمراه 20 نفرمستقر در اهواز. گروه طاهر عصایی بههمراه 10 نفراعزام به آبادان. گروه یونس اسماعیلزاده بههمراه 30 نفردیگرمحل مأموریت سوسنگرد و گروه بیوک فیاض به استعداد 300 نفرکه به ایلام اعزام و در آنجا به پاسداری از خاک میهن پرداختند. علاوه براین گروههای رزمی، نیروهای امدادرسان نیز در قالب گروههای متعدد به منطقه اعزام و مشغول کار وتلاش و مجاهدت شدند.
محاصره سوسنگرد
سوسنگرد یک بار در همان روزهای اول جنگ اشغال اما بههمت مدافعان از تصرف اشغالگران خارج شده بود، اما سوسنگرد بهدلیل اهمیت سوق الجیشی چیزی نبود که ارتش متجاوز دشمن از آن صرفنظر کند بههمین دلیل برای دومین بار نیروهای بیشتری برای تصرف این شهر هجوم آورد و توانست شهر را در محاصره نعل اسبی قرار دهد. بنابراین وضعیت سوسنگرد بسیار نگران کننده شد، ضمن اینکه تعداد مدافعان شهر از 100 نفر تجاوز نمیکرد. علی تجلایی فرمانده گروه مدافعانی که بلافاصله از تبریز خود را به منطقه رسانده بودند در این شهر حضور دارد و در این جنگ حماسهای عاشورایی ایجاد میکند. وی ابتدا نفرات پراکنده در سطح شهر سوسنگرد را در یکجا جمع کرده و خطاب به آنان میگوید:«آیا حاضرید امشب بهشت را بخریم؟» سخن نافذ تجلایی آنچنان برجان غیورمردان آذربایجانی مینشیند که آنان را آماده مقاومت تا پای جان میکند. او بهدلیل قلت نیرو، شیوه جنگ پارتیزانی را برمیگزیند و با آرایش نیروها باوجود حجم آتش بسیار شدید که از سه طرف برسرشان میبارید درحالی که نیروهای پیاده دشمن در پناه تانک درحال پیشروی بودند و محاصره شهر کامل و نیروهای عراقی موفق به نفوذ در شهر شده بودند جنگی عاشورایی را رقم میزند. جنگی که در نامگذاری لشکراستانهای آذری نشین به لشکر عاشورا بسیار مؤثر بود. پساز مقاومت جانانه تن با تانک با رسیدن کمک سوسنگرد از محاصره نجات یافته و از دسترس دشمن دور میماند. در این عملیات حدود 80 نفر از مدافعان به شهادت رسیدند که تانک عراقیها از روی پیکر تعدادی از آنان عبور کرده و صحنههای رقتآوری را بهوجود آورده بود نشانگر استقامت مدافعان شهر بود.
تشکیل تیپ عاشورا
در شهریور 1360 همزمان با اولین سالگرد دفاع مقدس، روند تغییرات اساسی در مدیریت جنگ ایجاد شد. این تغییرات زمینه مناسبی برای همکاری ارتش و سپاه محسوب میشد. پیرو این تصمیم، گروهی از رزمندگان آذربایجانی مأموریت یافتند تا با عملیات ایذایی حد فاصل روستای سویدانی و سوسنگرد، بخشی از نیروهای ارتش عراق را درگیرسازند تا عملیات شکست حصر آبادان بهتر انجام پذیرد. پساز شکست حصر آبادان و همزمان با تصویب سلسله طرحهای عملیاتی کربلا با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در شورای عالی دفاع در جبهه دشمن هم تغییراتی بهوجود آمد و سرفرماندهی ارتش بعث عراق چارت جدیدی را برای ارتش این کشور طراحی کرد. براین اساس گروه حطین یا همان سپاه چهارم عراق به فرماندهی سرلشکر زرهی ستاد هشام صباح فخری ایجاد شد وکنترل عملیاتی – پدافندی محورهای شمال خوزستان به آن سپرده شد. همزمان با این رویکرد در جبهه خودی هم تغییراتی در سازمان رزم سپاه ایجاد شد و برخلاف عرف رایج در ارتشهای جهان که تیپ و لشکرها در عقبه شکل میگیرند فرماندهان سپاه با بهرهگیری از توانمندیهای ایجاد شده در جبهههای مختلف، تیپهای رزمی را در خطوط مقدم نبرد شکل دادند. یکی از آن یگانها تیپ 1عاشورا متشکل از نیروهای سپاهی و بسیجی از استانهای آذربایجان غربی و شرقی بود.
پس از تشکیل تیپ 1 عاشورا که عمده نیروهایش آذری بودند، تیپ اولین مأموریت آفندی خود را در عملیات طریق القدس بخوبی انجام داد. در عملیات فتحالمبین هم چند گردان از تیپ 1 عاشورا مأموریت حساس، یعنی نفوذ به عقبه دشمن و تصرف پشت ارتفاعات میشداغ از طریق تنگه ذلیجان را پذیرفت و بخوبی انجام داد. علاوه برآن در محور عملیاتی پل نادری به طرف امامزاده عباس و ارتفاعات تیشه کن و جاده اندیمشک به طرف دهلران در عملیات فتحالمبین شرکت نمود.
تیپ 1 عاشورا که بعدها به لشکر 31 عاشورا ارتقا یافت، در آن مقطع درعملیاتهای طریقالقدس/ مطلعالفجر/ محمد رسولالله / مولای متقیان (چزابه)/ فتحالمبین/ بیتالمقدس/ رمضان/ مسلمبن عقیل شرکت داشت.
اختصاص تیپ به آذربایجان
پساز پایان عملیات بیتالمقدس و ضرورت ادامه استراتژی تنبیه متجاوز فرماندهان سپاه تصمیم گرفتند برای تأمین امکانات یگانهای رزم، استانها را درگیر پشتیبانی تیپهای تشکیل شده کنند. برهمین اساس تیپ 1 عاشورا که حدود 70 درصد نیروهایش را آذربایجانیها تشکیل میدادند بهدلیل رشادتها و حماسه آفرینیهای نیروهای آذری در دفاع از سوسنگرد و شکستن حصر آبادان و دیگر مناطق در اواخر اردیبهشت 1361 به استان آذربایجان شرقی تحویل داده شد و سردار مهدی باکری که در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس جانشین احمد کاظمی در تیپ 8 نجفاشرف بود و درآن جایگاه خوش درخشیده بود به فرماندهی تیپ برگزیده شد. این تیپ در ابتدا شامل 7 گردان رزمی و واحدهای ستادی و پشتیبانی بود. مدرسه شهید براتی واقع در میدان راهآهن اهواز مقر اصلی تیپ انتخاب شد و مدارس شهید صدوقی، پرستو و شهید مطهری نیز مقر گردانهای تیپ درنظر گرفته شد. همچنین هنگام اجرای مأموریت از اردوگاههای پشت ایستگاه حسینیه در محور زید در 75 کیلومتری جاده اهواز – خرمشهر بهعنوان مقرهای این یگان بهرهبرداری میشد.
تیپ 1عاشورا با سازمان دادن نیروهای مستقر در سوسنگرد که از نقاط مختلف کشور از جمله تبریز، تهران، شیراز، شاهرود و کازرون آمده بودند، پساز واگذاری یگانهای رزمی به مناطق یازده گانه سپاه به منطقه 5 کشوری تحویل گردید و استانهای آذربایجان شرقی وغربی تأمین نیروی انسانی و امکانات عمومی پشتیبانی و آمادی آن را برعهد گرفتند.
ارتقای تیپ به لشکر
پساز عملیات مسلم بن عقیل به تیپ 1 عاشورا مأموریت داده شد تا با استقرار در محور دهلران آماده شرکت درعملیات محرم شود. اما پساز یک ماه این مأموریت لغو شد و برابر ابلاغ، تیپ موظف شد ضمن ارتقای سازمان از تیپ به لشکر در محور فکه استقرار یافته و در قالب لشکر درعملیات آتی وارد عمل شود.
لشکر 31 عاشورا همواره یکی از یگانهای خط شکن سپاه پاسداران در عملیاتهای آفندی بوده است. این لشکر تا سال 62 ضمن اجرای مأموریتهای پدافندی در عملیاتهای والفجر 1، 4 و خیبر نقش مؤثری در این عملیاتها ایفا نمود. پساز حصول نتیجه در عملیات خیبر و تثبیت خطوط رزمندگان درجزایر مجنون در اسفند 62 رزمندگان استان زنجان به استثنای نیروهای شهرستان قزوین از اوایل سال 63 از لشکر 17 علیبن ابیطالب منفک و در سازمان لشکر 31 عاشورا قرار گرفتند. لشکرعاشورا در عملیات بدر فرمانده دلاور خود مهدی باکری را از دست داد همچنین تعداد زیادی از فرماندهان گردانها، مسئولان واحدها و رزمندگان باتجربه این لشکر به شهادت رسیدند. بعداز عملیات بدر (1364) رزمندگان قزوینی نیز به لشکر عاشورا پیوستند.
رزمندگان لشکر عاشورا با عبور از اروند بهعنوان یکی از یگانهای خط شکن قرارگاه کربلا درعملیات والفجر 8 حماسه ساز شدند. نیروهای قزوین پساز عملیات والفجر 8 بار دیگر از لشکر 31 جدا شده و به لشکر سیدالشهدا پیوستند. لشکر 31 عاشورا مأموریتهای خطیری را در نبردهای کربلای 4، کربلای5، کربلای 8، نصر 7، بیتالمقدس 2 و3 و مرصاد به انجام رسانید و بهعنوان لشکر خط شکن نائل آمد.
تحولات سازمانی تیپ
در سال 66 با ایجاد تغییر در سازمان سپاه پاسداران، سپاه آذربایجان شرقی و لشکر 31 درهم ادغام شدند و سپاه پنجم باقرالعلوم به فرماندهی علی شمشیری تشکیل شد و تیپهای 31 امام زمان تبریز، 36 انصارالمهدی زنجان، حضرت عباس اردبیل، صاحب الامر قزوین در سازمان رزم آن قرار گرفتند. لشکر31 عاشورا از زمان شکلگیری تا پایان جنگ 2718 شهید، 8773 مجروح، 51 اسیر و 1401مفقودالاثر داده است.
*برای تهیه این مطلب از منابع مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس استفاده شده است
شرح عملیات نصر 4 به روایت یکی از بسیجیان لشکر 14 امام حسین(ع)
معصومیت گم شده بسیجیان
من علیرضا طباخیان، اولین بار اوایل سال 60 در 14 سالگی از اصفهان به جبهه اعزام شدم. قبل از اعزام به منطقه یک دوره آموزشی گذراندم. اما هنگام اعزام یکی از فرماندهان سپاهی من را به همراه 10 نفر دیگر از اتوبوس پایین کشید. به دلیل اینکه خیلی کم سن و سال و کوچک بودیم. هرچه گریه کردم فایدهای نداشت و اتوبوس رفت. میگفت وقت برای خدمت به اسلام بسیار است و نگذاشت همراه بقیه برویم. اما من دست از تلاش نکشیدم تا آنکه نظر فرماندهان را جلب کردم. اولین بار ما را به کردستان بردند برای تأمین راهها. آن زمان در کردستان وضعیت به گونهای بود که جادهها 4 بعدازظهر به بعد از طرف گروههای کومله و دموکرات کمین گذاشته میشد و ناامن بود. تا سال 62 کردستان بودم. در این سال یکی از فرماندهان لشکر امام حسین (ع) به کردستان آمد و گفت شما دیگه دینت را به کردستان ادا کردی بیا برو جنوب و به این ترتیب سال 62 اولین بار به لشکر امام حسین (ع) رفتم و تا دو ماه بعد از اینکه جنگ تمام شد، جنوب بودم. در این مدت در 17 عملیات حضور داشتم که ان شاءالله خدا قبول کند. در یکی دو عملیات هم مجروح شدم که یادگارهایش را همراه دارم. بزرگترین عملیات این سالها عملیات کربلای 5 بود. این عملیات اوج و قله عملیاتها بود، یعنی از این عملیات مهمتر نداشتیم. وقتی عملیات کربلای 5 در سال 65 تمام شد، یگانهای لشکر امام حسین (ع) را آوردند کردستان، ما نمیدانستیم برای چه؟ چون ما فرمانبر بودیم، فرمانده که نبودیم. لابد میدانید عملیات در کردستان با جنوب خیلی فرق داشت. عملیات کردستان خیلی سختتر بود. البته تا کسی در این عملیات ها شرکت نکرده باشد، متوجه نمیشود من چه میگویم. جنوب دشمن روبهرو بود. ولی غرب خیلی عملیاتهایش سخت بود. هر متر مربع در غرب آزاد میشد، برابر بود با 10 متر در جنوب چون آزاد کردنش خیلی سخت بود. در کردستان عملیاتها دنبال هم بود. یعنی عملیات کربلای 10 مقدمه نصر 4 بود که یکی از فرماندهان بزرگمان به نام محمدرضا تورجیزاده را آنجا از دست دادیم. از شهدای معروف اصفهان که بقعهاش همیشه شلوغ است. ایشان را ما در عملیات کربلای 10 از دست دادیم. در آن مقطع هدف شهر ماووت بود و این عملیاتها مقدمات رسیدن به آن بود. این شهر لجستیک ارتش عراق در غرب بود. گردان ما خیلی خوب عمل کرد و ما توانستیم در کمترین زمان ممکن مأموریت را انجام دهیم. قرار بود طی پنج شب عملیات متوالی یالها را بگیریم، اما ما ظرف ۴۸ ساعت گرفتیم. البته عملیات سختی بود و شهدای زیادی دادیم. مجروحین را مثل جنوب نبود که آمبولانس بیاید به عقب ببرد، با قاطر میبایست میبردیم. به همین دلیل یک دسته داشتیم به نام دسته قاطرسواران که مجروحین را سوار قاطرها از یالها عبور میدادند.
یک پیچ بود به نام پیچ مرگ، اینکه میگویم بعد از آن بود که نیروهای مهندسی جهاد آمدند در دل کوه یک جاده درست کردند تا تویوتاها بتوانند غذا و مهمات برای بچهها ببرند. در مسیر این جاده یک پیچ بود به نام پیچ شهادت که هر جنبندهای از آنجا عبور میکرد، میزدند. از هر 5-4 ماشینی که میخواست رد شود، مطمئناً یکی دو تا را حتماً میزدند.
از این جهات کردستان مثل جنوب نبود، چون معلوم نبود از کجا میزنند. یک یال را که میگرفتیم، یک یال دیگر دست عراقیها بود و از آنجا میزدند. لطف خدا بود که عملیات ظرف 10 روز تمام شد و شهر ماووت را گرفتیم. قبل از عملیات فکر میکردند گردان ما ۴۰۰ شهید بدهد اما توانستیم به لطف خدا با 20 شهید عملیات را انجام دهیم. وقتی داخل شهر ماووت شدیم، رزمندهها یک حالت شعف خاصی داشتند و سختیها یادشان رفت.
حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین (ع) تازه شهید شده بود و سردار زاهدی به جای وی فرمانده شد. بچهها وقتی سردار زاهدی را در شهر ماووت دیدند، خیلی ذوق کردند، او را در آغوش گرفته و میبوسیدند. در پادگان شهر ماووت سلاحها و تجهیزاتی بود که هنوز از کارتن هم در نیاورده بودند. معلوم بود برای منطقه ما یک برنامه درازمدت داشتند. باورتان نمیشود که در این پادگان چقدر مهمات، اسلحه، دوشکا، تفنگ، نارنجک صوتی و غیره بود. در نهایت عملیات سختی بود و ما نیروهای زیادی را در این منطقه از دست دادیم. شب عملیات نصر ۴ سردار زاهدی آنفلوانزا گرفته و تب و لرز شدیدی داشت، بیماریاش به حدی حاد شده بود که نمیتوانست روی پاهایش بایستد. از دو شب قبل از عملیات ایشان تب و لرز کرده بود، همه عزا گرفته بودند که چکار کنند. مسئول بهداری برادری بود به نام آقای سلیمانی که ایشان با آمپول و قرص و سرم به کمکمان آمد. بچههای حفاظت اطلاعات گفتند یکی باید پیش ایشان بماند، قرعه به نام من افتاد. شدت تب ایشان به حدی بود که هر ساعت یکی دوبار بیدار میشد و میپرسید «من کجا هستم؟» آن شب هر طور بود، تا صبح بالای سرش توی سنگر بیدار بودم. یکی از همرزمانمان برادری بود به نام سعیدی، ایشان قرار نبود به خط مقدم بیاید، اما نمیدانم چطور از دست فرمانده گردان در رفته و به خط آمده بود. چون تک فرزند بود و پدرش هم شهید شده بود. به همین خاطر قرار نبود به عملیات بیاید، قرار بود در شهرک دارخوین که عقبه لشکر امام حسین (ع) بود، بماند و به کارهای خدماتی و تبلیغی بپردازد، اما نمیدانم چطور توانسته بود خود را به خط برساند. وقتی او را در خط دیدم، تعجب کردم و پرسیدم: تو اینجا چکار میکنی؟ گفت: داستان دارد فعلاً ولش کن! من آنجا خدا را شکر میکردم که او هنوز زنده است، چون عملیات سختی را پشت سر گذاشته بودیم. ولی وقتی دو روز بعد داشتیم برمیگشتیم روی قاطر جنازهاش را دیدم، خیلی لحظات سختی را گذراندم و نگران فرمانده گردان بودم چون به مادر سعیدی قول داده بود که نمیفرستمش خط، با خود میگفتم او چه جوابی برای مادر سعیدی خواهد داشت. تا روزی که ماووت را گرفتیم زنده بود، اما نمیدانم کجا شهید شده بود. وقتی پیکر بی جانش را دیدم، خیلی متأثر شدم. الان هم بعد از 33 سال وقتی آن صحنه جلوی چشمم ظاهر میشود، معصومیت بکر و خلوص بیمانندش جلوی چشمم قرار میگیرد.