ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» به روایت نویسنده
ردپایی پررنگ از زنان و مشـکلات پیشرویشان
فرخنده آقایی
نویسنده
طی روزهای اخیر چاپ چهارم آخرین نوشته ام، رمان «از شیطان آموخت و سوزاند» در اختیار علاقه مندان قرار گرفته، کتابی که روایتگر داستان زندگی زنی بیخانمان است، زنی برخوردار از تحصیلات دانشگاهی، شغلی با پایگاه اجتماعی قابل قبول و حتی خانوادهای خوب. اما شرایط زندگی او که شخصیت اصلی این رمان است به گونهای پیش میرود که نه تنها زندگی شخصیاش به دنبال ازدواجی بیسرانجام از هم میپاشد بلکه حتی حق سرپرستی فرزندنش را هم از دست میدهد. این رمان را میتوان فشردهای از مشکلات عدیدهای دانست که زنان در جامعه امروز با آنها دست و پنجه نرم میکنند. در«از شیطان آموخت و سوزاند» هم نظیر دیگر رمانها و نوشته هایم به سراغ انعکاسی از زندگی واقعی آدمهایی رفتهام که تجربه گفتوگو با آنان را یافتهام؛ حتی بسیاری از مکانهایی که در این رمان با آنها روبهرو میشوید هم واقعی هستند؛ البته منکر اینکه بخشی از داستان با تخیل آمیخته، نیستم اما مبنای اصلی آن براساس اتفاقی است که بر زنی ساکن در تهران گذشته است. به گمانم به رغم همه مشکلات موجود بر سر راه فعالیت اهالی کتاب، این رمان موفق به جلب نظر خوانندگان شده؛ البته این گفتهام براساس بازخوردهایی است که از مخاطبان گرفته ام. ترجمه انگلیسی آن در انگلستان هم منتشر شده و حتی از طریق سایت آمازون در اختیار علاقه مندان در سراسر جهان هم قرار گرفته است. اما اگر از راوی داستان بپرسید باید به دفترچه خاطراتی اشاره کنم که شما از طریق آن با ماجراهای رمان روبهرو میشوید. نکته جالب توجه این دفترچه خاطرات ریزنگاریهایی است که این زن میانسال حتی در بازگویی خریدهای روزانه خود به آنها توجه داشته و از همین طریق هم در جریان عواطف، اتفاقات و رؤیاها و آرزوهای او قرار میگیرید. ماجرا از کتابخانه پارک اندیشه، حوالی خیابان شریعتی شروع میشوند، جایی که در روزگار بیخانمانیاش برای نزدیک به یک سال و نیم پناهگاه و محل خوابش بوده، هر چند که بعدها به خانواده ، برخی دوستان و اقوام و حتی شرکتهای مختلف میرود و آنها به نوعی محل زندگیاش به شمار میآیند. این روزها افزون بر مطالعه، مشغول کار به روی یک مجموعه داستان تازه و یک رمان که کار آن تقریباً به پایان رسیده اما نهایی نشده هم هستم؛ هر چند با وسواسی که در خودم سراغ دارم شاید به این زودیها دست به انتشار آنها نزنم. البته مجموعه داستانم هنوز به پایان نرسیده و همانطور که گفتم شاید نیاز به گذشت زمان زیادی داشته باشد، این مجموعه بیشتر در حال و هوای روحی خودم خواهد بود؛ هرچند که همچنان مرتبط با مسائل زنان خواهد بود. میان ماجراهای داستانها و مضمون آنها به هم پیوستگی وجود ندارد و هر کدام مستقل از دیگری هستند. زنانی که مایل به بازتاب زندگی آنان در نوشته هایم هستم شباهتی به آن زنان قربانی جای گرفته در داستانهای دهههای گذشته ندارند و برخلاف آنها اغلب برخوردار از شخصیت مستقلی هستند که روی پای خود ایستادهاند. البته این ویژگی تنها به نوشتههای من محدود نمیشود، اگر به سراغ نوشتههای زنان دهههای اخیر، بویژه در روزگار فعلی هم بروید با نمونههای متعددی روبهرو خواهید شد. این تغییر نگاهی که در نوشتههای زنان نویسنده رخ داده تا حد بسیاری تحت تأثیر تحولات اجتماعی است؛ اما چرا تأثیر این تغییرات در ادبیات داستانی تا این حد مشهود شده؟ پاسخ این سؤال به ذات ادبیات و بویژه رمان بازمی گردد، رمان، آیینهای است از تحولات اجتماعی و وقایعی که بر زندگی ما میگذرد. البته داستان کوتاه هم از این ویژگی جدا نیست؛ جامعه ایرانی، جامعهای پویا و بسیار متحول است. کافی است از منظر جامعه شناسی نگاهی به اتفاقات دهههای اخیر داشته باشید تا ببینید با چه سرعتی تحولات، زندگی مردم و شرایط کلی اجتماع را دگرگون کرده است. روابط اجتماعی، احساسات، عواطف و تصمیم گیریها، باورها و همه مسائلی که تفکرات ما را شکل میدهد در این چند دهه با تغییرات بسیاری روبهرو شده که مهمترین مصداق آنها را هم را میتوان در تفاوت شخصیت زن داستانهای شصت سال قبل با سی سال قبل یا حتی با زمان حاضر دید. ماجراهایی که من نویسنده در داستان هایم منعکس میکنم چیزی جدا از آنچه همه ما در اطرافمان میبینیم نیست، منتهی هر اتفاق و ماجرایی، وقتی به قالب داستان درمی آید جلوه بیشتری پیدا کرده و به چشم میآید. بهطور حتم بارها درباره اینکه جامعه ایرانی میان سنت و مدرنیته گرفتار شده شنیده اید و با این تفاسیر شاید از خود بپرسید چه شده که زنان نویسنده امروز جسارت زیرپا گذاشتن برخی سنتهای دست و پاگیر را پیدا کرده اند! جوانان نویسنده امروز توجه چندانی به خواستههای جامعه سنتی و مردسالار ندارند، حتی گاه دست به تألیف آثاری میزنند که از همان ابتدا مشخص است در بحث کسب مجوز با مشکلاتی روبهرو خواهند شد. این جسارت از واقعیتهایی نشأت گرفته که قادر به نادیده گرفتن آنها نیستیم، جامعه امروز با تحولات گستردهای روبهرو شده که چه بخواهیم و چه نخواهیم به خواست ما غلبه پیدا میکند. به گمانم بهتر است به جای مقابله با تغییراتی که ردپای سنتهای برخاسته از جامعه سنتی گذشته مان را کم رنگ میکند با آنها روبهرو شویم. هر چند که نمیتوان منکر این شد که بستر اصلی جامعه سنتی در ایران امروز چندان تغییر نکرده با این حال برخلاف چهل سال قبل که هفتاد درصد جامعه امروزمان را بافت روستایی تشکیل میداد و مابقی شهری، امروز این درصد دقیقاً برعکس شده و به غلبه جامعه شهری بر روستایی تغییر شکل داده است. اینها مواردی است که قابل چشم پوشی نیستند، اتفاقاتی که تحت تأثیر همین بحث مکان(غلبه زندگی شهری به روستایی) و حتی تغییرات طبقاتی که با ارتقای تحصیلی و شغلی ایجاد شده و در ادبیات داستانی قابل مشاهده هستند. بگذارید گفته هایم را با نگاهی که به آینده ادبیات داستانی فارسی دارم به پایان ببرم؛ برخلاف نظرات برخی دوستان و همکاران به آینده این بخش از فرهنگمان امیدوار هستم. همین تعداد بالای نویسندگانی که بخش زیادی از آنان تحصیل کرده هستند نویدبخش اتفاقات خوبی است، شاید همه این افراد در کار خود استمرار نداشته باشند یا همه آنان موفق به خلق آثاری ماندگار نشوند اما به هر حال از این تعداد شاهد معرفی چهرههای درخشان و آثار شاخص هم خواهیم بود؛ باید قدری منتظر بمانیم و ببینیم که نویسندگان جوان تا چه اندازه موفق به گام برداشتن در مسیر جهانی ادبیات و خلق آثاری با قابلیت انتشار در اقصی نقاط دنیا خواهند بود.
رمان فارسی
نویسنده: فرخنده آقائی
ناشر: انتشارات ققنوس
311 صفحه ، قطع: رقعی
برنده جایزه هفتمین دوره کتاب سال نویسندگان و منتقدان مطبوعات در سال 1385
گفتوگو با مهدی افروزمنش به بهانه انتشار مجموعه داستان «باران در مترو»
توجه به جنوب شهر در ادبیات امروز اغراقآمیز است
مریم شهبازی
«مرگ» مفهوم مشترکی است که بهانهای شده برای تألیف تازهترین نوشته مهدی افروزمنش، نویسندهای که فارغ از فعالیت ادبی و کسب جوایزی همچون «هفت اقلیم» تجربه سالها فعالیت روزنامه نگاری هم در سابقه کاری اش ثبت شده است.
«باران در مترو» عنوان مجموعه داستانی است که بتازگی از سوی این نویسنده و با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته، کتابی دربردارنده تنها چهار داستان که به گفته نویسندهاش از میان داستانهایی انتخاب شده که طی حداقل یک دهه خلق شدهاند. با تکیه بر حال و هوایی که این روزها کشورمان به آن مبتلا شده او ادبیات را ابزاری در جهت یادگیری گفتوگو و برقراری دیالوگ میداند؛ راهی برای یادگیری دموکراسی و هر چه بیشتر دموکراتیک شدن؛ هرچند که در نهایت معتقد است حتی اگر نویسندگان متوجه اهمیت بهرهگیری از ادبیات شوند باز هم نمیتوان برای نسل حاضر انتظار معجزه داشت؛ بلکه باید تا دیر نشده فکری برای هدایت نسلهای آینده اندیشید.
در گپ و گفتی که با مهدی افروزمنش داشتیم درباره نکات بیشتری از سومین نوشته او
صحبت کردهایم.
از مجموعه داستان تازهتان «باران در مترو» بگویید؛ اینکه در بردارنده چند داستان و چه مضامینی ست؟
«باران در مترو» نخستین مجموعه داستان و سومین نوشتهام به شمار میآید؛ پیش از این رمانهای «تاول» و «سالتو» با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته بود. این مجموعه دربردارنده چهار داستان با حجمی متفاوت از داستانهای کوتاهی است که به مطالعه آنها عادت کردهایم. گمان نمیکنم این چهار داستان هیچ کدام کمتر از هفت-هشت هزار کلمه باشند چراکه حتی بهعنوان مخاطب هم از جمله طرفداران افرادی هستم که معتقدند وقتی سخن از داستان کوتاه به میان میآید نباید آن را به حجم کمی از کلمات محدود کنیم. درعرصه جوایز بینالمللی هم جستوجوی کوتاهی کافی است تا ببینید نوشتههای کمتر از پنج هزار کلمه را داستان کوتاه به شمار نمیآورند؛ هر چند که استثناهایی هم در این زمینه وجود دارد. از بحث حجم داستانها که بگذریم از نظر مضمونی ارتباط معناداری میان آنها نیست هر چند که بیشباهت به یکدیگر هم نیستند. در هر چهار داستان ردپای پررنگی از مرگ و حتی نگاهی به برخی از انواع آن دیده میشود، فضای دو داستان در جنوب شهر روایت میشود؛ شبیه حال و هوایی که دو رمان قبلیام هم در آن روایت شده است.
تأکید دارید اشتراک مضمونی میان داستانها وجود ندارد اما از آن طرف مرگ را مفهوم مشترک هر چهار داستان این مجموعه میدانید!
منکر وجود مرگ در این چهار داستان نیستم، منتهی تأکید دارم این داستانها از نظر موضوعی ماجراهای به هم پیوستهای را دنبال نمیکنند. بگذارید به نکات بیشتری درباره داستانها اشاره کنم، ماجرای یکی از آنها در کارواش سپری میشود، دیگری به طور کامل در ایستگاههای مترو و دو داستان دیگر هم در محلههای جنوب شهری روایت شدهاند.نوشتههای من بویژه در این چهار داستان موضوعات مرتبط با اتفاقات روز و ماجراهایی را شامل میشود که طی سالهای اخیر به نوعی کشورمان را در برگرفتهاند. نگاه جدی به مرگ در سه داستان این مجموعه مطرح است، یکی از داستانها به روایت فردی است که کشته شده و حالا ماجرای آن لحظه را برای مخاطبان روایت میکند. داستانی که در کارواش به تصویر کشیده شده ماجرای دو مردی است که به خیال خود قتلی را برای خیرخواهی مرتکب شده اند؛ البته شکل این مرگها و حتی هدف آنها با هم تفاوت دارد! داستان سوم درباره برخورد پسری نوجوان با یکی از گنده لاتهای محلهشان است، اتفاقی که در نهایت به تحول فکری شخصیت کم سن و سال آن میانجامد.
چرا مرگ؟ توجهتان به این مسأله نشأت گرفته از شرایطی است که کشورمان و خاورمیانه به آن مبتلا شده است؟
فارغ از اینکه علاقه شخصیام پرداخت و خلق شخصیتهایی ست که برخوردار از سطوح مختلف خشونت هستند اما نکتهای که شما اشاره کردید هم بیتأثیر نبوده است. این مسأله حتی در رمانهای «تاول» و «سالتو» هم مشهود است، ما در فضایی آکنده از خبرهای تلخ زندگی میکنیم. متأسفانه مرگ به جزئی جداییناپذیر از جغرافیایی تبدیل شده که در آن زندگی میکنیم و من نویسنده حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم نسبت به آن بیتفاوت باشم و این اتفاقی است که ناخودآگاه در بطن نوشتههای همه نویسندگانمان حضور پیدا میکند. وقتی مرگ از قاعده طبیعی اش خارج شده و دائم رخ بدهد بیش از شرایط عادی به عمق روح و روانمان نفوذ میکند.
حضور مرگ در داستانهای این مجموعه از چه زاویهای است؟
نمی دانم در پاسخ به این سؤال چه بگویم، بگذارید مخاطبان کتاب را بخوانند و نظر خود را بگویند.
دو نوشته قبلیتان در حال و هوایی مشابه داستانهای این مجموعه روایت شده، دلیل انتخاب مناطق جنوب شهری بهعنوان بستر اصلی داستانهایتان در چیست؟
به گمانم مناطق جنوب شهری و بویژه فرهنگ رایج بر آن به شکل واقعی و اغراق نشده جای چندانی در ادبیات داستانی امروزمان ندارد. این مسأله بویژه در مجموعههای تلویزیونی خودنمایی میکند آنچنان که هرازچندی با استفاده ابزاری از این محلهها برای رنگ و لعاب بخشیدن به ساختههای سینمایی و تلویزیونی روبهرو میشویم. این در حالی است که بخش عمدهای از حیات کشورمان در این کوچه و خیابانها در جریان است، البته وقتی از جنوب شهر صحبت میکنم تنها بهدنبال جغرافیا نیستم بلکه منظورم فرهنگ و زیستی است که حتی ممکن است در بخشی از محلههای شمال شهر از جمله زیر پل مدیریت، اطراف سعادت آباد یا خیابان زرگنده در منطقه 3 و حتی گوشههایی از تهرانپارس در جریان باشد. در عین حال در خود محلههای جنوب شهر خیابانهایی از جمله ایران را نمیتوان تحت تأثیر آن فرهنگ دانست. این خیابانهای برخوردار از فرهنگ و زیستی هستند که همواره نادیده گرفته شده یا با قلمی اغراقآمیز از آنها نوشتهاند.
تجربیات کار روزنامهنگاری چقــــدر بـه یــــاریتــــان در داستاننویسی شتافته بویژه که عمده توجهتان به مضامین اجتماعی است؟
بهطور قطع بیتأثیر نبوده چرا که طی بیست سال گذشته عمده کار روزنامه نگاریام متوجه موضوعات اجتماعی بوده و از طریق این حرفه آشنایی خوبی با مناطق و محلههای مذکور پیدا کردهام. البته فارغ از علاقهمندی شخصیام درباره نوشتن در این حوزه احساس نیاز هم کردهام. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که جامعه امروزمان به شکلی جدی گرفتار بحران فقر شده و ما نه فقط در ادبیات، بلکه در سایر هنرها هم نیازمند توجه دوبارهای به آنها هستیم. در خلال اشتغال به این حرفه از فرصت خوبی برای شناخت افراد و لایههای مختلف زندگی آنان برخوردار شدهام، هر چند که این تجربهها به تنهایی کافی نبوده و ناچار به تحقیقات بیشتری هم شدم. با این حال منکر نمیشوم که روزنامه نگاری کمک بسیاری به گسترش وسعت دید من بهعنوان یک نویسنده کرده و از این طریق قادر به دیدن موارد و جاهایی شدهام که شاید توجه خیلیها به آن جلب نشده باشد.
عـــلاقهمندی اغلـــب نویسنـــدگانی کـــه کار روزنامهنگاری کردهاند توجه به نثر ژورنالیستی برای خلق آثاری ادبیشان با تأکید بر پرهیز از پیچیدگیهای زبانی و فرمی است. برای شما هم مضمون بیش از ساختار اهمیت دارد؟
بله و این ویژگی در دو نوشته قبلیام هم جایگاه مهمی دارد؛ برای من هم قصه گویی بیش از فرم اهمیت دارد؛ بنابراین تعجبی نیست اگر نوشتههای بعدیام را نیز داستانهایی با روایتهای خطی و برخوردار از جملههایی کوتاه و ساده ببینید.
و در آخر بگویید که این روزها مشغول چه کاری هستید؟
کار سومین نوشتهام که آن هم رمانی با مضامین اجتماعی، اما در سر و شکلی عاشقانه است را به پایان بردهام. در این رمان علاقه مندان با روایتی از عشق دختر و پسری نوجوان روبهرو میشوند که علاقه آنها از اواسط دهه شصت آغاز شده و نزدیک به دو دهه ادامه پیدا میکند. در خلال تعریف این عشق شما با روایتی از حوادثی روبهرو میشوید که جامعهمان طی این دههها با آنها مواجه شده است. فضای این رمان هم نظیر دو رمان قبلی در محله فلاح سپری میشود. با توجه به شناختی که از این محله پیدا کردهام از ابتدا قرار به تألیف سه گانهای با محور این بخش از جغرافیا و زیست فرهنگیمان را گذاشتهام که در عین حفظ استقلال، شباهتهایی هم به یکدیگر دارند. تلاش کردهام جنبههای مختلف زیست این محله را با مخاطبان به اشتراک بگذارم، نمیدانم کار بازنویسی رمان چه وقتی به پایان برسد؛ اما به هر حال نشر آن را همچون کتابهای قبلیام به نشر چشمه میسپارم.
مجموعه داستان ایرانی
ناشر: چشمه
نویسنده: مهدی افروزمنش
120 صفحه
چاپ نخست
سال چاپ: 1398
قیمت: بیستهزارتومان
قطع: رقعی
«مرگ» مفهوم مشترکی است که بهانهای شده برای تألیف تازهترین نوشته مهدی افروزمنش، نویسندهای که فارغ از فعالیت ادبی و کسب جوایزی همچون «هفت اقلیم» تجربه سالها فعالیت روزنامه نگاری هم در سابقه کاری اش ثبت شده است.
«باران در مترو» عنوان مجموعه داستانی است که بتازگی از سوی این نویسنده و با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته، کتابی دربردارنده تنها چهار داستان که به گفته نویسندهاش از میان داستانهایی انتخاب شده که طی حداقل یک دهه خلق شدهاند. با تکیه بر حال و هوایی که این روزها کشورمان به آن مبتلا شده او ادبیات را ابزاری در جهت یادگیری گفتوگو و برقراری دیالوگ میداند؛ راهی برای یادگیری دموکراسی و هر چه بیشتر دموکراتیک شدن؛ هرچند که در نهایت معتقد است حتی اگر نویسندگان متوجه اهمیت بهرهگیری از ادبیات شوند باز هم نمیتوان برای نسل حاضر انتظار معجزه داشت؛ بلکه باید تا دیر نشده فکری برای هدایت نسلهای آینده اندیشید.
در گپ و گفتی که با مهدی افروزمنش داشتیم درباره نکات بیشتری از سومین نوشته او
صحبت کردهایم.
از مجموعه داستان تازهتان «باران در مترو» بگویید؛ اینکه در بردارنده چند داستان و چه مضامینی ست؟
«باران در مترو» نخستین مجموعه داستان و سومین نوشتهام به شمار میآید؛ پیش از این رمانهای «تاول» و «سالتو» با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته بود. این مجموعه دربردارنده چهار داستان با حجمی متفاوت از داستانهای کوتاهی است که به مطالعه آنها عادت کردهایم. گمان نمیکنم این چهار داستان هیچ کدام کمتر از هفت-هشت هزار کلمه باشند چراکه حتی بهعنوان مخاطب هم از جمله طرفداران افرادی هستم که معتقدند وقتی سخن از داستان کوتاه به میان میآید نباید آن را به حجم کمی از کلمات محدود کنیم. درعرصه جوایز بینالمللی هم جستوجوی کوتاهی کافی است تا ببینید نوشتههای کمتر از پنج هزار کلمه را داستان کوتاه به شمار نمیآورند؛ هر چند که استثناهایی هم در این زمینه وجود دارد. از بحث حجم داستانها که بگذریم از نظر مضمونی ارتباط معناداری میان آنها نیست هر چند که بیشباهت به یکدیگر هم نیستند. در هر چهار داستان ردپای پررنگی از مرگ و حتی نگاهی به برخی از انواع آن دیده میشود، فضای دو داستان در جنوب شهر روایت میشود؛ شبیه حال و هوایی که دو رمان قبلیام هم در آن روایت شده است.
تأکید دارید اشتراک مضمونی میان داستانها وجود ندارد اما از آن طرف مرگ را مفهوم مشترک هر چهار داستان این مجموعه میدانید!
منکر وجود مرگ در این چهار داستان نیستم، منتهی تأکید دارم این داستانها از نظر موضوعی ماجراهای به هم پیوستهای را دنبال نمیکنند. بگذارید به نکات بیشتری درباره داستانها اشاره کنم، ماجرای یکی از آنها در کارواش سپری میشود، دیگری به طور کامل در ایستگاههای مترو و دو داستان دیگر هم در محلههای جنوب شهری روایت شدهاند.نوشتههای من بویژه در این چهار داستان موضوعات مرتبط با اتفاقات روز و ماجراهایی را شامل میشود که طی سالهای اخیر به نوعی کشورمان را در برگرفتهاند. نگاه جدی به مرگ در سه داستان این مجموعه مطرح است، یکی از داستانها به روایت فردی است که کشته شده و حالا ماجرای آن لحظه را برای مخاطبان روایت میکند. داستانی که در کارواش به تصویر کشیده شده ماجرای دو مردی است که به خیال خود قتلی را برای خیرخواهی مرتکب شده اند؛ البته شکل این مرگها و حتی هدف آنها با هم تفاوت دارد! داستان سوم درباره برخورد پسری نوجوان با یکی از گنده لاتهای محلهشان است، اتفاقی که در نهایت به تحول فکری شخصیت کم سن و سال آن میانجامد.
چرا مرگ؟ توجهتان به این مسأله نشأت گرفته از شرایطی است که کشورمان و خاورمیانه به آن مبتلا شده است؟
فارغ از اینکه علاقه شخصیام پرداخت و خلق شخصیتهایی ست که برخوردار از سطوح مختلف خشونت هستند اما نکتهای که شما اشاره کردید هم بیتأثیر نبوده است. این مسأله حتی در رمانهای «تاول» و «سالتو» هم مشهود است، ما در فضایی آکنده از خبرهای تلخ زندگی میکنیم. متأسفانه مرگ به جزئی جداییناپذیر از جغرافیایی تبدیل شده که در آن زندگی میکنیم و من نویسنده حتی اگر بخواهم هم نمیتوانم نسبت به آن بیتفاوت باشم و این اتفاقی است که ناخودآگاه در بطن نوشتههای همه نویسندگانمان حضور پیدا میکند. وقتی مرگ از قاعده طبیعی اش خارج شده و دائم رخ بدهد بیش از شرایط عادی به عمق روح و روانمان نفوذ میکند.
حضور مرگ در داستانهای این مجموعه از چه زاویهای است؟
نمی دانم در پاسخ به این سؤال چه بگویم، بگذارید مخاطبان کتاب را بخوانند و نظر خود را بگویند.
دو نوشته قبلیتان در حال و هوایی مشابه داستانهای این مجموعه روایت شده، دلیل انتخاب مناطق جنوب شهری بهعنوان بستر اصلی داستانهایتان در چیست؟
به گمانم مناطق جنوب شهری و بویژه فرهنگ رایج بر آن به شکل واقعی و اغراق نشده جای چندانی در ادبیات داستانی امروزمان ندارد. این مسأله بویژه در مجموعههای تلویزیونی خودنمایی میکند آنچنان که هرازچندی با استفاده ابزاری از این محلهها برای رنگ و لعاب بخشیدن به ساختههای سینمایی و تلویزیونی روبهرو میشویم. این در حالی است که بخش عمدهای از حیات کشورمان در این کوچه و خیابانها در جریان است، البته وقتی از جنوب شهر صحبت میکنم تنها بهدنبال جغرافیا نیستم بلکه منظورم فرهنگ و زیستی است که حتی ممکن است در بخشی از محلههای شمال شهر از جمله زیر پل مدیریت، اطراف سعادت آباد یا خیابان زرگنده در منطقه 3 و حتی گوشههایی از تهرانپارس در جریان باشد. در عین حال در خود محلههای جنوب شهر خیابانهایی از جمله ایران را نمیتوان تحت تأثیر آن فرهنگ دانست. این خیابانهای برخوردار از فرهنگ و زیستی هستند که همواره نادیده گرفته شده یا با قلمی اغراقآمیز از آنها نوشتهاند.
تجربیات کار روزنامهنگاری چقــــدر بـه یــــاریتــــان در داستاننویسی شتافته بویژه که عمده توجهتان به مضامین اجتماعی است؟
بهطور قطع بیتأثیر نبوده چرا که طی بیست سال گذشته عمده کار روزنامه نگاریام متوجه موضوعات اجتماعی بوده و از طریق این حرفه آشنایی خوبی با مناطق و محلههای مذکور پیدا کردهام. البته فارغ از علاقهمندی شخصیام درباره نوشتن در این حوزه احساس نیاز هم کردهام. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که جامعه امروزمان به شکلی جدی گرفتار بحران فقر شده و ما نه فقط در ادبیات، بلکه در سایر هنرها هم نیازمند توجه دوبارهای به آنها هستیم. در خلال اشتغال به این حرفه از فرصت خوبی برای شناخت افراد و لایههای مختلف زندگی آنان برخوردار شدهام، هر چند که این تجربهها به تنهایی کافی نبوده و ناچار به تحقیقات بیشتری هم شدم. با این حال منکر نمیشوم که روزنامه نگاری کمک بسیاری به گسترش وسعت دید من بهعنوان یک نویسنده کرده و از این طریق قادر به دیدن موارد و جاهایی شدهام که شاید توجه خیلیها به آن جلب نشده باشد.
عـــلاقهمندی اغلـــب نویسنـــدگانی کـــه کار روزنامهنگاری کردهاند توجه به نثر ژورنالیستی برای خلق آثاری ادبیشان با تأکید بر پرهیز از پیچیدگیهای زبانی و فرمی است. برای شما هم مضمون بیش از ساختار اهمیت دارد؟
بله و این ویژگی در دو نوشته قبلیام هم جایگاه مهمی دارد؛ برای من هم قصه گویی بیش از فرم اهمیت دارد؛ بنابراین تعجبی نیست اگر نوشتههای بعدیام را نیز داستانهایی با روایتهای خطی و برخوردار از جملههایی کوتاه و ساده ببینید.
و در آخر بگویید که این روزها مشغول چه کاری هستید؟
کار سومین نوشتهام که آن هم رمانی با مضامین اجتماعی، اما در سر و شکلی عاشقانه است را به پایان بردهام. در این رمان علاقه مندان با روایتی از عشق دختر و پسری نوجوان روبهرو میشوند که علاقه آنها از اواسط دهه شصت آغاز شده و نزدیک به دو دهه ادامه پیدا میکند. در خلال تعریف این عشق شما با روایتی از حوادثی روبهرو میشوید که جامعهمان طی این دههها با آنها مواجه شده است. فضای این رمان هم نظیر دو رمان قبلی در محله فلاح سپری میشود. با توجه به شناختی که از این محله پیدا کردهام از ابتدا قرار به تألیف سه گانهای با محور این بخش از جغرافیا و زیست فرهنگیمان را گذاشتهام که در عین حفظ استقلال، شباهتهایی هم به یکدیگر دارند. تلاش کردهام جنبههای مختلف زیست این محله را با مخاطبان به اشتراک بگذارم، نمیدانم کار بازنویسی رمان چه وقتی به پایان برسد؛ اما به هر حال نشر آن را همچون کتابهای قبلیام به نشر چشمه میسپارم.
مجموعه داستان ایرانی
ناشر: چشمه
نویسنده: مهدی افروزمنش
120 صفحه
چاپ نخست
سال چاپ: 1398
قیمت: بیستهزارتومان
قطع: رقعی
نگاهی به «بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم»
محبوبترین کتاب دیوید سِداریس
حمید ناصری مقدم
دیوید سِداریس را به لطف پیمان خاکسار شناختم. بعد از خواندن باشگاه مشتزنی و برادران سیسترز سراغ ترجمههای دیگر خاکسار رفتم که یکی همین کتاب بود: بالاخره یک روزی قشنگ حرف میزنم، از یکی از محبوبترین طنزنویسهای سالهای اخیر امریکا و سومین کتاب او که در سال 2000 برای اولین بار چاپ شد. بجز این کتاب، از سداریس و با ترجمه خاکسار کتابهای: مادربزرگت را از اینجا ببر و بیا با جغدها درباره دیابت تحقیق کنیم و با ترجمههای دیگر: وقتی شعلهها شما را در بر میگیرند، تب بشکه، تعطیلات بیدغدغه، مخمل و جین تن خانوادهات کن و کالیپسو چاپ شدهاند.
خیلی وقتها که یک کتاب جذاب و عمیق و البته با نگارشی ساده میخوانیم از خودمان میپرسیم: راز این جذابیت چیست؟ یا حتی: من هم میتوانم مثل این بنویسم. اما نویسندههایی مثل سداریس واقعاً رازی دارند. حرف آنها از دل برمیآید، با مخاطب خود روراست هستند و درمورد سداریس این نکته مهم که زندگی شخصی و خانوادگی خود را دستمایه داستانهای طنزش قرار میدهد را هم باید اضافه کرد.
بالاخره یک روزی قشنگ حرف میزنم دو بخش دارد: نویسنده در بخش اول داستانهایی از دوران کودکی تا میانسالی خود در امریکا را گفته و در بخش دوم ماجراهای بعد از مهاجرتاش به اروپا را محور داستانهایش قرار داده است. سداریس میتواند هر اتفاقی که در زندگی برایش افتاده را دراماتیزه، طنز و مخاطبپسند کند.
بتاز کارولینا، اولین داستان کتاب درباره تجربه تنبلی زبان دوران کودکی نویسنده است که یک متخصص گفتاردرمانی تلاش میکند او را درمان کند. دیوید نمیتواند حرف سین را درست تلفظ کند بنابراین به جای اینکه برای درمانش تلاش کند، سعی میکند در جملاتش از کلمات سیندار استفاده نکند و همانطور که در ابتدای داستان متخصص گفتاردرمانی خود را به یک مأمور تشبیه کرده است، داستان را با ماجرای مچگیری این مأمور به پایان میبرد که میخواهد کلمهای سیندار از زبان دیوید بیرون بکشد.
بخشی از موضوعات سداریس مربوط به ناتوانیهای او یا خانوادهاش است. رؤیاهای غولآسا، عرضههای کوتوله درباره علاقه پدر به موسیقی جاز و تلاش او برای تشکیل یک گروه موزیک خانوادگی است که در نهایت به شکست منجر میشود: پدرم گفت: بفرما اینم گیتاری که همیشه آرزوش رو داشتی. شک ندارم که من را با یک نفر دیگه عوضی گرفته بود. قبلاً خواسته بودم که یک جاروبرقی نو و درست و حسابی بخرد، ولی یادم نمیآمد راجع به گیتار چیزی به او گفته باشم. در 12 لحظه در زندگی هنرمند از تجربیاتش در فضای هنری میگوید. سداریس همواره شرایط اجتماعی و فرهنگی اطراف خود را به نقد میکشد. به خودش و هنرمندان کنایه میزند: یک آپارتمان نزدیک دانشگاه اجاره کردم و همان موقع بود که هم متاآمفتامین را کشف کردم و هم کانسپچوال آرت را. هر دو اینها خطرناکاند ولی ترکیبشان میتواند کل تمدن را نابود کند. لحظهای که برای اولین بار امتحاناش کردم فهمیدم انگ خودم است. تمام شکهای آدم را از بین میبرد. من باهوشم؟ مردم از من خوششون میآد؟ این لباسی که تنمه بهم میآد؟ اینها سؤالات یک مشت چِت بیاعتماد به نفس
است.
سداریس برای به طنز کشیدن و کنایه زدن به هیچکس رحم نمیکند، چه معلماش باشد، پدرش، مادرش، خواهرانش، برادرش، همخانهاش و خودش که در مرکز تمام این وقایع است. در رؤیاهای غولآسا، عرضههای کوتوله درباره پدرش میگوید: به خاطر گوش حساس و نظم و انضباط بیمارگونه پدرم همیشه فکر میکردم این توانایی را داشت که نوازنده درجه یکی بشود. اگر در یک خانواده مهاجر به دنیا نیامده بود که دستگیره قابلمه هم برایشان جزو تجملات به حساب میآمد شاید میتوانست ساکسیفون یاد بگیرد. در بتاز کارولینا درباره معلمها میگوید: در مدرسه تمام معلمها جاسوس بالقوه بودند.
تصویرسازیهای طنازانه سداریس فوقالعادهاند: لینگویینی زعفرانی هیو، شبیه یک دستار مینیاتوری است که رویش منارههایی از میگو گذاشتهاند. غذا درست وسط است و انگار بقیه فضای بشقاب را برای جای پارک خالی گذاشتهاند. در جایی دیگر: جنسم را از یک زن تایپیست چشمورقلمبیده عصبی مزاج میخریدم که موهای شکننده و پیش از موعد سفید شدهاش را جوری فر شش ماهه میزد که آدم ناخودآگاه یاد گل قاصدک میافتاد. درباره موسیقی یونانی (پدرش اصلیت یونانی دارد) اینگونه میگوید: اگر دُم یک گربه ولگرد لای در کامیون شیرفروش بماند نعرهاش براحتی میتواند وارد فهرست محبوبترین آهنگهای اسپارتا یا تسالونیکی (دو شهر یونان) شود. در داستان پسر گنده درباره واقعهای مینویسد که هم جسارت و هم مهارت نویسنده را به رخ میکشد. اتفاقی که ممکن است برای بسیاری افتاده باشد اما کمتر نویسندهای بهعنوان دستمایه داستاناش به آن فکر میکند، بخشی از ابتدای داستان را بخوانید تا متوجه منظورم بشوید: من عذر خواستم و رفتم دستشویی و به محض ورود با بزرگترین خرابکاری که به عمرم دیده بودم مواجه شدم. بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم یکی از پرفروشترین کتابهای سال 2000 شد. سداریس به خاطر این کتاب جایزه ثربر برای طنز امریکایی را برد و مجله تایمز او را طنزنویس سال نامید. سداریس در دسامبر 2008 از دانشگاه بیرمنگام دکترای افتخاری دریافت کرد.
بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم
موضوع: داستانهای امریکایی
نویسنده: دیوید سداریس
مترجم: پیمان خاکسار
ناشر: چشمه
سال انتشار: ۱۳۹۸
آلن بدیو در سه گام
ادوار سه گانه فلسفه آلن بدیو
نویسنده: الیور فلثم
مترجم:علیرضا اسمعیلزاده برزی
چاپ اول 1398
ناشر: انتشارات نگاه
سایر محمدی: الیور فلثم (Oliver Feltham) استاد فلسفه در دانشگاه امریکایی پاریس و یکی از برجستهترین مفسران و مترجمان فلسفه آلن بدیو در کتاب «ادوار سهگانه فلسفه آلن بدیو» تفکر وی را به سه دوره تقسیم میکند؛ دوره معرفت شناسی ماتریالیستی (دوره آلتوسری)، دوره مائوئیستی و دوره کنونی که دوره هستی شناسی ریاضیاتی است. بررسی این سه دوره مضمون سه فصل اصلی این کتاب است و در بررسی هر دوره بر اصلیترین اثر آن دوره تمرکز میشود: مفهوم مدل، نظریه سوژه، وجود و رخداد. مسأله اصلی و بنیادینی که همچون رشته پیوند همه مباحث این کتاب عمل میکند و موضوع اصلی تحقیق و بررسی فلثم در هر دوره از تفکر بدیو است، مسأله تغییر است. اینکه تغییر (بخصوص در قلمرو سیاست) چگونه اتفاق افتاد. ویژگی این کتاب این است که خواننده را با نخستین بارقههای ظهور هر یک از ایدههای اساسی بدیو مواجه میکند. نخستین کاربستهای ریاضیات در فلسفه، نخستین نظرورزیها درباره مفاهیم سوژه حقیقت، نخستین مواجههها با روانکاوی و شعر... ضمن اینکه کتاب مذکور مسیر تحول افکار بدیو و تفاوتها و تازگیهای هر دوره را نسبت به دوره یا دورههای قبل از آن به خواننده نشان میدهد.
نویسنده: الیور فلثم
مترجم:علیرضا اسمعیلزاده برزی
چاپ اول 1398
ناشر: انتشارات نگاه
سایر محمدی: الیور فلثم (Oliver Feltham) استاد فلسفه در دانشگاه امریکایی پاریس و یکی از برجستهترین مفسران و مترجمان فلسفه آلن بدیو در کتاب «ادوار سهگانه فلسفه آلن بدیو» تفکر وی را به سه دوره تقسیم میکند؛ دوره معرفت شناسی ماتریالیستی (دوره آلتوسری)، دوره مائوئیستی و دوره کنونی که دوره هستی شناسی ریاضیاتی است. بررسی این سه دوره مضمون سه فصل اصلی این کتاب است و در بررسی هر دوره بر اصلیترین اثر آن دوره تمرکز میشود: مفهوم مدل، نظریه سوژه، وجود و رخداد. مسأله اصلی و بنیادینی که همچون رشته پیوند همه مباحث این کتاب عمل میکند و موضوع اصلی تحقیق و بررسی فلثم در هر دوره از تفکر بدیو است، مسأله تغییر است. اینکه تغییر (بخصوص در قلمرو سیاست) چگونه اتفاق افتاد. ویژگی این کتاب این است که خواننده را با نخستین بارقههای ظهور هر یک از ایدههای اساسی بدیو مواجه میکند. نخستین کاربستهای ریاضیات در فلسفه، نخستین نظرورزیها درباره مفاهیم سوژه حقیقت، نخستین مواجههها با روانکاوی و شعر... ضمن اینکه کتاب مذکور مسیر تحول افکار بدیو و تفاوتها و تازگیهای هر دوره را نسبت به دوره یا دورههای قبل از آن به خواننده نشان میدهد.
پیش از رسیدن به جوانی
رمان «سدی برابر اقیانوس آرام» در حقیقت داستان زندگی دوراس از دوران نوجوانی به دوران جوانی است. داستان از دید راوی سوم شخص نوشته شده است. نقطه شروع روایت دوراس در نقش سوزان هفده ساله به همراه برادر کوچک و مادر خود در خانهای کلنگی در ویتنام زندگی میکنند. برادر بزرگ خلافکارش پیش از این از خانه متواری شده است. مادر پس از مرگ شوهر برای تأمین مخارج زندگی دست به هر کاری میزند. پسانداز تمام سالها کار وتلاش خود را بابت خرید یک قطعه زمین کشاورزی میدهد. اما با بالا آمدن آب اقیانوس و نمکی شدن خاک متوجه میشود مأموران اداره مستعمرات در این معامله فریب اش دادند. مأیوس نمیشود و با لجاجت اندک پسانداز باقیماندهاش را صرف ساختن سد و آببند در برابر اقیانوس میکند. این طرح هم با شکست روبهرو میشود و ضربه مهلک دیگری به این خانواده وارد میشود. عنوان این رمان برگرفته از این مبارزه بیسرانجام مادر با اقیانوس است. در این رمان هر یک از شخصیتها در انتظار یک منجی است و... با پایان گرفتن دوران استعمارهندوچین بود که مادر دوراس نیز از ویتنام به فرانسه برمی گردد. اقامت او درآپارتمان دوراس، او را به دوران کودکی اش برمی گرداند. شاید همین حضور دوباره و سنگین مادر او را به نوشتن رمان معروف «سدی برابر اقیانوس آرام» ترغیب میکند. رمانی که موضوع تمامی آثار آیندهاش در آن آمده و با اختلاف یک رأی جایزه ادبی گنکور به دیگری تعلق میگیرد. با این همه دوراس با این رمان قدم به حیات ادبی فرانسه میگذارد و آرام آرام به ژرفای درد عظیم دوران کودکی در زادگاه خود فرومیرود.
سدی برابر اقیانوس آرام
نویسنده: مارگریت دوراس
مترجم: شیرین بنی احمد (روشار)
چاپ اول 1398
ناشر: انتشارات نیلوفر
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
ردپایی پررنگ از زنان و مشـکلات پیشرویشان
-
توجه به جنوب شهر در ادبیات امروز اغراقآمیز است
-
محبوبترین کتاب دیوید سِداریس
-
آلن بدیو در سه گام
-
پیش از رسیدن به جوانی
اخبارایران آنلاین