- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
یوسف حیدری
اگر بنا بود دنبال تصویری واقعی و جاندار از «حس عمیق مادری» بگردیم، بیگمان میتوانستیم آن را در رقابتهای بسکتبال با ویلچر قهرمانی بانوان کشور پیدا کنیم. جایی که بانوی اردبیلی کودک دو سالهاش را از آغوش خود جدا کرد و او را به مادر یکی از همبازیهایش سپرد تا وارد میدان شود.داستان زندگی «مهری باقرپور» داستان بانویی است که با وجود معلولیت، فعل خواستن و توانستن را با همه وجود صرف کرده است.
این بانوی موفق که حضورش در رقابتهای قهرمانی کشور همراه با کودکی دوساله، توجه همه را به خود جلب میکند، با بیان اینکه مادر بودن هیچ گاه مانعی برای دست ساییدن به حباب رنگین آرزوها نیست، میگوید: سال 59 به دنیا آمدم و از همان کودکی علاقه زیادی به ورزش داشتم. مثل همه بچههای دیگر شاد و سرحال به این سو و آن سو میدویدم.
8 سال بیشتر نداشتم که ماشینی در خیابان جلوی خانهمان به من زد. وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم و پزشکان به خاطر شدت صدماتی که دیده بودم یکی از پاهایم را قطع کردند و پای دیگرم نیز از زانو به پایین فلج شد. روزهای بسیار سختی بود و ساعتها پشت پنجره به کودکانی که با خوشحالی در کوچه میدویدند و بازی میکردند، خیره میشدم. گاهی از پدر و مادرم گلایه میکردم که چرا من باید خانهنشین شوم و چرا نمیتوانم مثل بقیه بچهها راه بروم و بدوم. یک سال نتوانستم درس بخوانم. مرتب در خواب کابوس لحظهای را میدیدم که تصادف کردم. روزها بسرعت سپری میشدند. با فرا رسیدن ماه مهر پدرم هر روز مرا در آغوش میگرفت و به مدرسه میبرد و بعد از پایان کلاس مرا به خانه میآورد. سعی کردم با درس خواندن به گذشته فکر نکنم و در این مدت نیز هیچگاه به خدا گلایه نکردم. از آنجایی که دوست نداشتم سوار ویلچر شوم با پای مصنوعی و با کمک عصا راه میرفتم. نمیخواستم خودم را از لذت راه رفتن محروم کنم. بعد از گذشت چند سال عصا را نیز کنار گذاشتم و شروع کردم بدون کمک عصا راه رفتن.
این بانوی بسکتبالیست ادامه داد: تحصیلاتم را با پشتکار زیاد ادامه دادم و در رشته الهیات و معارف دانشگاه اردبیل قبول شدم. با علاقه زیاد درس میخواندم تا اینکه 8 سال قبل همسرم از طریق دختر داییاش که در دانشگاه کار میکرد به خواستگاریام آمد. او کارگر ساختمانی بود و هیچ مشکل جسمی نداشت. او مرا با همین وضعیتی که داشتم پذیرفت و به این ترتیب مسیر زندگیام تغییر کرد. روزی که کنار سفره عقد نشستم احساس کردم خورشید زندگیام در حال طلوع است. زندگی مشترک تجربه شیرینی بود و یک سال بعد وقتی خدا یگانه را به ما داد حس زیبای مادری به شیرینیهای زندگیام اضافه شد. سعی میکردم در کنار همسربودن، یک مادر خوب هم برای فرزندم باشم. همسر و مادرم خیلی به من کمک میکردند. 5 سال قبل بود که با ورزش بسکتبال با ویلچر آشنا شدم. تا به آن روز آشنایی با این ورزش نداشتم ولی علاقه زیادی به ورزش والیبال نشسته داشتم ولی از آنجایی که این ورزش در شهر ما برای بانوان وجود نداشت سراغ بسکتبال با ویلچر رفتم. از روزی که وارد این ورزش شدم تحول بزرگی در زندگیام رخ داد. علاقه زیاد و پشتکاری که داشتم باعث شد بسرعت به عضویت تیم اردبیل دربیایم و در مسابقات گلهای زیادی نیز به ثمر رساندم. وقتی برای تمرین میآمدم مادرم از دخترم نگهداری میکرد و همسرم مرا تا محل تمرین همراهی میکرد. زمانی که یگانه دو سال داشت با او به تمرین میرفتم و همان طور که روی پاهایم نشسته بود، بازی میکردم و اتفاقاً حضور دخترم باعث میشد گلهای بیشتری بزنم. به قدری به این رشته وابسته شدم که زمانی که برای به دنیا آمدن فرزند دومم مدتی از ورزش دور بودم، احساس کسالت و خستگی میکردم و خوشحالم که دوباره فعالیتم را آغاز کردم.
در جریان رقابتهای قهرمانی کشور که به میزبانی تهران برگزار شد به خاطر پسرم تصمیم داشتم انصراف دهم اما مربیام اصرار کرد و گفت تو بهترین گلزن تیم هستی و باید حضور داشته باشی و گفتند برای یاسین هم فکری خواهند کرد. قبول کردم و همراه با تیم به تهران آمدم. با کمک مادر یکی از دوستان که همراهمان بود و در طول مسابقات از یاسین مراقبت میکرد، توانستم بازیها را انجام دهم. حضور فرزندم در مسابقات برای همه جالب بود و سوژه نگاهها بودم.
البته در بازیها پیش آمده که در زمان مسابقه با شنیدن صدای گریه یاسین ناخودآگاه حواسم پرت شده و در چند مورد حتی تمرکزم به هم خورده و در لحظات حساس نتوانستهام گل بزنم. اما زمان استراحت بین دو نیمه او را در آغوش میگیرم و در حالی که او را در بغل داشتهام، به نکات فنی مربی گوش دادهام. وی درباره زندگی گفت: بیآن که غلو کنم، زندگی از نگاه من خیلی زیباست. من عاشق خانوادهام هستم و با همه مشکلات از بودن در کنار همسر و فرزندانم لذت میبرم. دوست دارم در ورزش به بهترین جایگاه برسم و معتقدم مادر بودن مطلقاً مانعی در برابر دستیابی به موفقیت نیست. امیدوارم بتوانم روزی در تیم ملی بازی کنم.
سهیلا نوری
هیاهوی دانش آموزانی که برای نخستین بار شمع های کیک تولد را فوت میکردند حیاط پوشیده از برف مدرسه را غرق شادی ساخت. دانش آموزان مدرسه دو کلاسه شهید بابایی روستای «الفوت» از توابع آذربایجان شرقی که به دلیل محروم بودن از امکانات اولیه زندگی، تا به حال در جشن تولد شرکت نکرده بودند در اقدامی متفاوت که ازسوی اعضای انجمن داروسازان استان آذربایجان شرقی صورت گرفته بود به جشن تولدی دعوت شدند که صاحبش در آن حضور نداشت اما هدایایی را به نام او دریافت کردند که تا همیشه طعم شیرین اش را به یاد خواهند داشت. زوایای این جشن تولد که با هدف غافلگیری خانم دکتر آتوسا - از فارغالتحصیل های دانشکده داروسازی دانشگاه تهران در سال 1372 - برگزار شد سیلی از شادمانی را از روستای محروم «الفوت» به شهر تورنتوی کانادا رساند.
در امتداد زندگی
پشت کوههای خوشرنگ موسوم به «آلاداغلار» در ۲۵ کیلومتری شمال شرقی تبریز، روستایی با 17 خانوار قرار گرفته است که باوجود محصور شدن در میان معادن غنی مس، ساکنانش در محرومترین وضعیت ممکن زندگی میکنند. 9 دانشآموز این روستا که در مقطع ابتدایی درس میخوانند، تا سال گذشته هر روز مسیر 6کیلومتری و خطرناک (این منطقه پر از خرس و گرگ است) روستای «الفوت» تا روستای مجاور (شاملو) را با پای پیاده و هر بار با پدر یکی از دانشآموزان طی میکردند تا در نزدیکترین مدرسه به محل زندگی خود، درس بخوانند.
بهدنبال حادثه تلخ زلزله ورزقان در ۲۱ مرداد سال ۱۳۹۱ و ویرانی مناطق مختلفی از توابع استان آذربایجان شرقی بود که زنگ آبادانی روستای «الفوت» به صدا در آمد؛ زیرا گروهی از اعضای انجمن داروسازان آذربایجان شرقی که برای یاری به مردم منطقه حاضر شده بودند، متوجه شرایط سخت تحصیلی دانشآموزان روستای الفوت شدند و تصمیم گرفتند با کمک سایر اعضا، مدرسه پیش ساختهای را برای آنها دایر کنند. با افتتاح مدرسه شهید بابایی در سال تحصیلی 95 – 94 علاوه بر اینکه سیستم آبرسانی روستا مناسبسازی شد، بلکه دانشآموزان این روستا نیز با روزهای خاکستری زندگیشان خداحافظی و به روزهای رنگی موفقیت سلام کردند.
دکتر بهزاد یکی از اعضای هیأتمدیره این انجمن که ایدهای متفاوت را به واقعیتی تأثیرگذار بدل ساخت تا شادی را برای لحظاتی میهمان قلب این دانشآموزان بیآلایش و پرتوان سازد در گفتوگو با خبرنگار ما گفت: طی مدتی که مدرسه شهید بابایی افتتاح شده است چند مرتبه به این روستا آمدهام و متوجه روشنفکری ساکنان روستا و توانمندی دانشآموزانش در عین سادگی و محرومیت حاکم بر محیط زندگیشان شده ام. دانشآموزان این روستا در سختترین شرایط به فردایی بهتر امید دارند زیرا بارها دیدهام مدادهایی را که بعد از مدتی کوتاه میشوند دور نمیاندازند بلکه با سوراخ کردن یک هویج مداد را داخل آن قرار میدهند تا بتوانند با این کار مدت زمان بیشتری از مدادهایشان استفاده کننده و از تمرین مشق موفقیت باز نمانند و به آرزوهای رنگیشان که بر تن کردن لباس پزشک، معلم و پلیس در آیندهای نه چندان دور است برسند. وی با اشاره به اینکه دیدن همین صحنههای تکاندهنده اما امیدبخش که همین دانشآموزان سازنده آنها بودهاند ایدهای بکر را به ذهنم نشاند، ادامه داد: طی سالهای اخیر و بواسطه فضای مجازی توانستیم ورودیهای مهرماه سال 67 دانشکده داروسازی دانشگاه تهران را گرد هم جمع کنیم تا جویای احوال یکدیگر باشیم و در اتفاقات مهم زندگی همکلاسیهای سابقمان سهیم باشیم. یکی از این اعضا که به همراه خانوادهاش از سالها قبل در کشور کانادا زندگی میکند و درد غربت به سختترین تجربهاش تبدیل شده خانم دکتر آتوسا است که 14 دیماه تولدش بود و تک تک اعضا مایل بودند به گونهای متفاوت سالروزش را تبریک بگویند به همین خاطر ایدهای متفاوت به ذهنم رسید که با استقبال خوبی از سوی اعضای انجمن مواجه شد.
ایدهای نو
دوست داشتم به بهانه تولد دکتر آتوسا حرکتی تازه صورت گیرد تا تعدادی از فرزندان این سرزمین که فقط به دلیل محروم بودن از امکانات زندگی از تجربه شادیهای ماندگار محروم ماندهاند در شادمانی دکتر سهیم باشند. طی هماهنگیهای انجام شده با 8 نفر از اعضای انجمن مبالغی جمعآوری شد و با تهیه بستههای لوازم التحریر درجه یک، کیک تولد، کلاه تولد و خوراکی بدون هماهنگی قبلی و در اقدامی غافلگیرکننده دانشآموزان مدرسه شهید بابایی به جشن تولد دکتر آتوسا دعوت شدند. این دانشآموزان که در تمام عمرشان حضور در جشن تولد را تجربه نکرده بودند و کیک تولد را تنها در کارتونها دیده بودند در میان موجی از شور و نشاط نگاهشان را به لنز دوربین دوختند، تولد دکتر را به او تبریک گفتند و به نیابت از خودش و با آرزوی سلامتی برای او شمعهای کیک تولد را فوت کردند تا به این ترتیب روزی سراسر از شادی در دفتر خاطرات ذهنشان به ثبت برسد.
دکتر بهزاد که مشاهده آن لحظات ناب و در عین حال بغض آلود را یکی از سختترین تجربههایش میداند گفت: چشمان 7 دانشآموز مدرسه با همین جشن ساده و در عین حال پربار از شدت شادی برق میزد در حالی که در جای جای این سرزمین کودکانی فراتر از اقتضای سنیشان به امکانات روز دنیا دسترسی دارند و همین موضوع باعث میشد تا به سختی بتوانم بغضم را فرو بخورم از اینرو یقین داشتم دکتر آتوسا هم مانند من با دیدن صحنههایی که در قاب دوربین به ثبت رسانده بودمشان غرق در شادمانی شود.
با پایان جشن تولد هدایایی که توسط 9 نفر از اعضای انجمن داروسازان، یکی از نسخه پیچهای داروخانهای در شهر تبریز و صاحب یکی از سوپر مارکتها به نام دکتر آتوسا تهیه شده بود در میان دانشآموزان توزیع شد و در نهایت لحظههای ثبت شده از روز متفاوت و خاطره انگیز 14 دی ماه، از طریق فضای مجازی به دکتر آتوسا ساکن شهر تورنتوی کانادا رسید.
آتوسا که با دیدن تصاویر و فیلمهای تهیه شده از جشن تولدش در روستای «الفوت» شوکه شده بود و تا چند ساعت از شدت گریه قادر به سخن گفتن نبود، آن لحظهها را اینگونه توصیف کرد: بعدازظهر چهاردهم دی ماه به مناسبت جشن تولدم در یک جمع خانوادگی حضور داشتم که ناخودآگاه به سراغ صفحه تلگرام رفتم و ناگهان بیآنکه نسبت به رفتارم ارادهای داشته باشم با صدای بلند شروع به گریه کردم. جملههایی را خواندم و صحنههایی را دیدم که تا به آن روز تجربه نکرده بودم و به جرأت میگویم در تمام عمرم هدیه و محبتی زیباتر و خالصانهتر از آنچه که میدیدم و میشنیدم دریافت نکرده بودم. تعدادی از دوستانم با هماهنگی دکتر بهزاد کاری کرده بودند کارستان و برای جشن تولدم از کیلومترها آن طرف تر، زیباترین و انسانیترین هدیه را به من رساندند که با میلیونها دلار هم معاوضهاش نخواهم کرد. لبخند نشسته بر لبان دانشآموزان بیآلایش مدرسه شهیده بابایی لذتی را به من چشاند که احساس میکنم تمام انرژیهای منفی دور و برم را سوزاند و دود هوا شد.
حرکــــت همــکلاســـیهـــای دوران دانشجویی دکتر آتوسا به قدری حال و هوایش را تغییر داد که همه اطرافیانش تحت تأثیر روحیه بالای او قرار گرفتند به طوری که همسرش در این خصوص گفت: گاهی اوقات در گوشهای از دنیا اتفاقی رقم میخورد که به انسانیت و آینده امیدوارت خواهد ساخت. خوشحالم که این اتفاق همزمان با تولد همسرم آتوسا در پشت کوههای رنگی آذربایجان رقم خورد. مانند هر مرد دیگری هر سال اضطراب این روز را تجربه میکنم، اما امسال زیباترین، معنادارترین و اصیلترین حرکت انسانی مرا بشدت تحت تأثیر قرار داد چرا که همکلاسیهای همسرم ثابت کردند ورای همه مسائل و مشکلات زندگی، انسان بودن کار سادهای است.
وی ادامه داد: بسیار زیبا است که یکی از دوستان نازنین همسرم از طریق یکانجمن خیریه مبلغی را به منظور تهیه و تجهیز امکانات بهتر برای دو کارگاه آموزشی و کارآفرینی خیاطی با نام «شوق دوختن» روستای الله آباد شهرستان نیمروز و روستای پودینه شهرستان مرزی هیرمند، اهدا کرد تا حاصل کار این کارگاه لباسها و مانتو و شلوار دختران دبیرستان عصمت شود. عده دیگری از دوستان او نیز به سراغ دهکده کوچکی با 17 خانوار در آذربایجان شرقی رفتند که به تازگی و با کمک انجمن داروسازان صاحب مدرسه بسیار کوچکی شدهاند. طبیعی است کودکان نازنینی که در آن مدرسه درس میخوانند از کمترین امکانات تحصیلی هم محروم هستند و با وجود بضاعت کم آرزوهایی بزرگ دارند اما از آنجا که کلید آینده ایران باید در دست یکی از همین بچهها باشد، احساس مسئولیتی سنگین تمام وجودمان را فرا خواهد گرفت و چه زیباتر که این احساس مسئولیت به ابتکار گروه داروسازان دانشگاه تهران گره و اتفاقی بسیار تأثیرگذار رقم خورد تا بستری برای تغییر مسیر زندگی فرزندان محروم ایران عزیزمان باشد.
من به نوبه خود خوشحالم که به مناسبت تولد همسرم دوستانی به نام او برای آینده سازان ایران هدایایی تهیه کردند تا هم نیازهای اولیهشان بر طرف شود و هم عکسها و ویدئوهای تهیه شده از این عمل نیکوکارانه هدایای متفاوت تولد همسرم را بسازند وحالا مبهوت اینم که چه آسان میشود قلبها را شاد کرد، زندگیها را زیباتر ساخت، بر فرهنگ و رسوم تأثیر گذاشت و بند دلها را با محبت به هم وصل کرد. گمان میکنم برای آتوسا لذتی بالاتر و زیباتر از این نباشد که تعدادی از کودکان سرزمین مادریاش او را منشأ خیر بدانند. از اینرو ای کاش حالا که این جرقه زده شده بیاییم دیوار مهربانی دیگری درست کنیم. خوشیهایمان را با یکدیگر قسمت کنیم و به جای هدیههایی که پس از مدتی فراموش میشوند لحظههای شادی را جشن بگیریم که یادش در ذهنها و زندگیهای زیادی تا مدتها زنده بماند. همه ما سزاواریم مانند آتوسا یک روز از سال را روی ابرها راه برویم. من بواسطه انتخاب ناب همکلاسیهای همسرم به وضوح هر چه تمامتر دیدم که چطور میتوان این هدیه را ارزانی کرد و امید دارم بتوانیم به جای هدیه دادن به یکدیگر، به نام عزیزانمان گره از مشکل نیازمندی بگشاییم که هم توشه آن جهان است و هم حظ بیکران این جهان! به امید اینکه با نور چراغ نیکی تمام ایران را بیفروزیم و فرهنگی را که هزاران سال پاس داشتیم شهره آفاق سازیم.
سهیلا نوری
هیاهوی دانش آموزانی که برای نخستین بار شمع های کیک تولد را فوت میکردند حیاط پوشیده از برف مدرسه را غرق شادی ساخت. دانش آموزان مدرسه دو کلاسه شهید بابایی روستای «الفوت» از توابع آذربایجان شرقی که به دلیل محروم بودن از امکانات اولیه زندگی، تا به حال در جشن تولد شرکت نکرده بودند در اقدامی متفاوت که ازسوی اعضای انجمن داروسازان استان آذربایجان شرقی صورت گرفته بود به جشن تولدی دعوت شدند که صاحبش در آن حضور نداشت اما هدایایی را به نام او دریافت کردند که تا همیشه طعم شیرین اش را به یاد خواهند داشت. زوایای این جشن تولد که با هدف غافلگیری خانم دکتر آتوسا - از فارغالتحصیل های دانشکده داروسازی دانشگاه تهران در سال 1372 - برگزار شد سیلی از شادمانی را از روستای محروم «الفوت» به شهر تورنتوی کانادا رساند.
در امتداد زندگی
پشت کوههای خوشرنگ موسوم به «آلاداغلار» در ۲۵ کیلومتری شمال شرقی تبریز، روستایی با 17 خانوار قرار گرفته است که باوجود محصور شدن در میان معادن غنی مس، ساکنانش در محرومترین وضعیت ممکن زندگی میکنند. 9 دانشآموز این روستا که در مقطع ابتدایی درس میخوانند، تا سال گذشته هر روز مسیر 6کیلومتری و خطرناک (این منطقه پر از خرس و گرگ است) روستای «الفوت» تا روستای مجاور (شاملو) را با پای پیاده و هر بار با پدر یکی از دانشآموزان طی میکردند تا در نزدیکترین مدرسه به محل زندگی خود، درس بخوانند.
بهدنبال حادثه تلخ زلزله ورزقان در ۲۱ مرداد سال ۱۳۹۱ و ویرانی مناطق مختلفی از توابع استان آذربایجان شرقی بود که زنگ آبادانی روستای «الفوت» به صدا در آمد؛ زیرا گروهی از اعضای انجمن داروسازان آذربایجان شرقی که برای یاری به مردم منطقه حاضر شده بودند، متوجه شرایط سخت تحصیلی دانشآموزان روستای الفوت شدند و تصمیم گرفتند با کمک سایر اعضا، مدرسه پیش ساختهای را برای آنها دایر کنند. با افتتاح مدرسه شهید بابایی در سال تحصیلی 95 – 94 علاوه بر اینکه سیستم آبرسانی روستا مناسبسازی شد، بلکه دانشآموزان این روستا نیز با روزهای خاکستری زندگیشان خداحافظی و به روزهای رنگی موفقیت سلام کردند.
دکتر بهزاد یکی از اعضای هیأتمدیره این انجمن که ایدهای متفاوت را به واقعیتی تأثیرگذار بدل ساخت تا شادی را برای لحظاتی میهمان قلب این دانشآموزان بیآلایش و پرتوان سازد در گفتوگو با خبرنگار ما گفت: طی مدتی که مدرسه شهید بابایی افتتاح شده است چند مرتبه به این روستا آمدهام و متوجه روشنفکری ساکنان روستا و توانمندی دانشآموزانش در عین سادگی و محرومیت حاکم بر محیط زندگیشان شده ام. دانشآموزان این روستا در سختترین شرایط به فردایی بهتر امید دارند زیرا بارها دیدهام مدادهایی را که بعد از مدتی کوتاه میشوند دور نمیاندازند بلکه با سوراخ کردن یک هویج مداد را داخل آن قرار میدهند تا بتوانند با این کار مدت زمان بیشتری از مدادهایشان استفاده کننده و از تمرین مشق موفقیت باز نمانند و به آرزوهای رنگیشان که بر تن کردن لباس پزشک، معلم و پلیس در آیندهای نه چندان دور است برسند. وی با اشاره به اینکه دیدن همین صحنههای تکاندهنده اما امیدبخش که همین دانشآموزان سازنده آنها بودهاند ایدهای بکر را به ذهنم نشاند، ادامه داد: طی سالهای اخیر و بواسطه فضای مجازی توانستیم ورودیهای مهرماه سال 67 دانشکده داروسازی دانشگاه تهران را گرد هم جمع کنیم تا جویای احوال یکدیگر باشیم و در اتفاقات مهم زندگی همکلاسیهای سابقمان سهیم باشیم. یکی از این اعضا که به همراه خانوادهاش از سالها قبل در کشور کانادا زندگی میکند و درد غربت به سختترین تجربهاش تبدیل شده خانم دکتر آتوسا است که 14 دیماه تولدش بود و تک تک اعضا مایل بودند به گونهای متفاوت سالروزش را تبریک بگویند به همین خاطر ایدهای متفاوت به ذهنم رسید که با استقبال خوبی از سوی اعضای انجمن مواجه شد.
ایدهای نو
دوست داشتم به بهانه تولد دکتر آتوسا حرکتی تازه صورت گیرد تا تعدادی از فرزندان این سرزمین که فقط به دلیل محروم بودن از امکانات زندگی از تجربه شادیهای ماندگار محروم ماندهاند در شادمانی دکتر سهیم باشند. طی هماهنگیهای انجام شده با 8 نفر از اعضای انجمن مبالغی جمعآوری شد و با تهیه بستههای لوازم التحریر درجه یک، کیک تولد، کلاه تولد و خوراکی بدون هماهنگی قبلی و در اقدامی غافلگیرکننده دانشآموزان مدرسه شهید بابایی به جشن تولد دکتر آتوسا دعوت شدند. این دانشآموزان که در تمام عمرشان حضور در جشن تولد را تجربه نکرده بودند و کیک تولد را تنها در کارتونها دیده بودند در میان موجی از شور و نشاط نگاهشان را به لنز دوربین دوختند، تولد دکتر را به او تبریک گفتند و به نیابت از خودش و با آرزوی سلامتی برای او شمعهای کیک تولد را فوت کردند تا به این ترتیب روزی سراسر از شادی در دفتر خاطرات ذهنشان به ثبت برسد.
دکتر بهزاد که مشاهده آن لحظات ناب و در عین حال بغض آلود را یکی از سختترین تجربههایش میداند گفت: چشمان 7 دانشآموز مدرسه با همین جشن ساده و در عین حال پربار از شدت شادی برق میزد در حالی که در جای جای این سرزمین کودکانی فراتر از اقتضای سنیشان به امکانات روز دنیا دسترسی دارند و همین موضوع باعث میشد تا به سختی بتوانم بغضم را فرو بخورم از اینرو یقین داشتم دکتر آتوسا هم مانند من با دیدن صحنههایی که در قاب دوربین به ثبت رسانده بودمشان غرق در شادمانی شود.
با پایان جشن تولد هدایایی که توسط 9 نفر از اعضای انجمن داروسازان، یکی از نسخه پیچهای داروخانهای در شهر تبریز و صاحب یکی از سوپر مارکتها به نام دکتر آتوسا تهیه شده بود در میان دانشآموزان توزیع شد و در نهایت لحظههای ثبت شده از روز متفاوت و خاطره انگیز 14 دی ماه، از طریق فضای مجازی به دکتر آتوسا ساکن شهر تورنتوی کانادا رسید.
آتوسا که با دیدن تصاویر و فیلمهای تهیه شده از جشن تولدش در روستای «الفوت» شوکه شده بود و تا چند ساعت از شدت گریه قادر به سخن گفتن نبود، آن لحظهها را اینگونه توصیف کرد: بعدازظهر چهاردهم دی ماه به مناسبت جشن تولدم در یک جمع خانوادگی حضور داشتم که ناخودآگاه به سراغ صفحه تلگرام رفتم و ناگهان بیآنکه نسبت به رفتارم ارادهای داشته باشم با صدای بلند شروع به گریه کردم. جملههایی را خواندم و صحنههایی را دیدم که تا به آن روز تجربه نکرده بودم و به جرأت میگویم در تمام عمرم هدیه و محبتی زیباتر و خالصانهتر از آنچه که میدیدم و میشنیدم دریافت نکرده بودم. تعدادی از دوستانم با هماهنگی دکتر بهزاد کاری کرده بودند کارستان و برای جشن تولدم از کیلومترها آن طرف تر، زیباترین و انسانیترین هدیه را به من رساندند که با میلیونها دلار هم معاوضهاش نخواهم کرد. لبخند نشسته بر لبان دانشآموزان بیآلایش مدرسه شهیده بابایی لذتی را به من چشاند که احساس میکنم تمام انرژیهای منفی دور و برم را سوزاند و دود هوا شد.
حرکــــت همــکلاســـیهـــای دوران دانشجویی دکتر آتوسا به قدری حال و هوایش را تغییر داد که همه اطرافیانش تحت تأثیر روحیه بالای او قرار گرفتند به طوری که همسرش در این خصوص گفت: گاهی اوقات در گوشهای از دنیا اتفاقی رقم میخورد که به انسانیت و آینده امیدوارت خواهد ساخت. خوشحالم که این اتفاق همزمان با تولد همسرم آتوسا در پشت کوههای رنگی آذربایجان رقم خورد. مانند هر مرد دیگری هر سال اضطراب این روز را تجربه میکنم، اما امسال زیباترین، معنادارترین و اصیلترین حرکت انسانی مرا بشدت تحت تأثیر قرار داد چرا که همکلاسیهای همسرم ثابت کردند ورای همه مسائل و مشکلات زندگی، انسان بودن کار سادهای است.
وی ادامه داد: بسیار زیبا است که یکی از دوستان نازنین همسرم از طریق یکانجمن خیریه مبلغی را به منظور تهیه و تجهیز امکانات بهتر برای دو کارگاه آموزشی و کارآفرینی خیاطی با نام «شوق دوختن» روستای الله آباد شهرستان نیمروز و روستای پودینه شهرستان مرزی هیرمند، اهدا کرد تا حاصل کار این کارگاه لباسها و مانتو و شلوار دختران دبیرستان عصمت شود. عده دیگری از دوستان او نیز به سراغ دهکده کوچکی با 17 خانوار در آذربایجان شرقی رفتند که به تازگی و با کمک انجمن داروسازان صاحب مدرسه بسیار کوچکی شدهاند. طبیعی است کودکان نازنینی که در آن مدرسه درس میخوانند از کمترین امکانات تحصیلی هم محروم هستند و با وجود بضاعت کم آرزوهایی بزرگ دارند اما از آنجا که کلید آینده ایران باید در دست یکی از همین بچهها باشد، احساس مسئولیتی سنگین تمام وجودمان را فرا خواهد گرفت و چه زیباتر که این احساس مسئولیت به ابتکار گروه داروسازان دانشگاه تهران گره و اتفاقی بسیار تأثیرگذار رقم خورد تا بستری برای تغییر مسیر زندگی فرزندان محروم ایران عزیزمان باشد.
من به نوبه خود خوشحالم که به مناسبت تولد همسرم دوستانی به نام او برای آینده سازان ایران هدایایی تهیه کردند تا هم نیازهای اولیهشان بر طرف شود و هم عکسها و ویدئوهای تهیه شده از این عمل نیکوکارانه هدایای متفاوت تولد همسرم را بسازند وحالا مبهوت اینم که چه آسان میشود قلبها را شاد کرد، زندگیها را زیباتر ساخت، بر فرهنگ و رسوم تأثیر گذاشت و بند دلها را با محبت به هم وصل کرد. گمان میکنم برای آتوسا لذتی بالاتر و زیباتر از این نباشد که تعدادی از کودکان سرزمین مادریاش او را منشأ خیر بدانند. از اینرو ای کاش حالا که این جرقه زده شده بیاییم دیوار مهربانی دیگری درست کنیم. خوشیهایمان را با یکدیگر قسمت کنیم و به جای هدیههایی که پس از مدتی فراموش میشوند لحظههای شادی را جشن بگیریم که یادش در ذهنها و زندگیهای زیادی تا مدتها زنده بماند. همه ما سزاواریم مانند آتوسا یک روز از سال را روی ابرها راه برویم. من بواسطه انتخاب ناب همکلاسیهای همسرم به وضوح هر چه تمامتر دیدم که چطور میتوان این هدیه را ارزانی کرد و امید دارم بتوانیم به جای هدیه دادن به یکدیگر، به نام عزیزانمان گره از مشکل نیازمندی بگشاییم که هم توشه آن جهان است و هم حظ بیکران این جهان! به امید اینکه با نور چراغ نیکی تمام ایران را بیفروزیم و فرهنگی را که هزاران سال پاس داشتیم شهره آفاق سازیم.
-
مادرانههای یک ورزشکار حرفهای
-
نسخه داروسازها برای شادی «آلاداغ»
-
نسخه داروسازها برای شادی «آلاداغ»